╗══════════════════════════════════════╔
✿،؛،✿،؛،✿بسم الله النور و بنور وجه المهدی (عج) ✿،؛،✿،؛،✿
╝══════════════════════════════════════╚
گفتم: بیا تا از ته دل برای آقا دعا كنیم...
گفت: نه...
گفتم: برای چی؟
گفت: آخه من از.... :
من ازاشکی که می ریزد زچشم یارمی ترسم
ازآن روزی که اربابم شود بیمارمی ترسم
گفتم : مگه ما دشمن آقا هستیم كه می ترسی؟؟
مگه ما چكار كردیم؟؟
گفت : بگو چكار نكردیم... :
همه ماندیم درجهلی شبیه عهد دقیانوس
من ازخوابیدن منجی درون غار می ترسم
گفتم : یعنی این همه اشكهایی كه از چشم منتظرا میریزه كشكه ،
باید حتما مثل حضرت یعقوب كور بشیم كه تو باورت شه دلتنگ آقا هستیم؟!
گفت:ظاهر بین نباش و.... :
رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم فرزند
من از گرداندن یوسف سر بازار می ترسم
گفت : همتون به آقا میگید جمعه بیاد ، جمعه بیاد.... اما من بهش میگم.... :
همه میگویند این جمعه بیا ، امّا درنگی کن
از این که باز عاشورا شود تکرارمی ترسم
گفت: نمی دونی كه هر وقت گناه میكنیم ،چه خونی به دل آقا می شه ! اما من می دونم.... :
شده کارحبیب من سحرها بهر من توبه
ز آه دردناک بعد استغفار می ترسم
گفتم :آخه اگر قرار بر ترس هم باشه ...
تو كه یك عمر نوكر در خونه ی آقا هستی از چی میترسی؟؟
گفت : درسته كه ... :
تمام عمر،خود را نوکر این خاندان خواندم
از آن روزی که این منصب کند انکار می ترسم
دیگه بغض كرده بود و اجازه نمی داد من حرف بزنم،
اصلا انگار دیگه من رو نمیدید چون فقط خطاب به آقا صحبت می كرد
و منم حیرون این همه عشق بودم و فقط گوش میدادم......
گفت : آقا جون ، یه چیزی شنیدم كه دلم رو خیلی شكوند....
شنیدم روز و شب ازدیده ات خون جگر ریزد
من از بیماریِ آن دیدۀ خونبار می ترسم
گفت : آقا جون ، ازت یه خواهشی دارم...
به وقت ترس و تنهایی تو هستی تکیه گاه من
مرا تنها میان قبرخود نگذار می ترسم
گفت : البته خودم میدونم كه....
دلت بشکسته از من لکن ای دلدار رحمی کن
من از نفرین و از عاق پدر بسیار می ترسم
گفت : اینو هم میدونم كه .....
هزاران بار رفتم از درت شرمنده برگشتم
زهجرانت نترسیدم ولی این بار می ترسم
گفت: هردفعه به یه رنگی در اومدم و ، مثل باد هربار یه طرف رفتم و هر دمم كه......
دمی وصلم،دمی فصلم،دمی قبضم،دمی بسطم
من از بیچارگیّ آخر این کارمی ترسم
دیگه آروم شده بود و حرف نمی زد و اشك نمی ریخت ،
تا خواستم حرف بزنم ...
گفت دیگه نمی خواد چیزی بگی ، فقط همین قدر بدون كه.... :
جهان را قطرۀ اشک غریبی می کند ویران
من از اشکی که می ریزد ز چشم یار می ترسم،......می ترسم!!!
راه افتاد كه بره ، *گفتم : هرچی كه تو گفتی قبول ،
ولی میگی كه دیگه دعا نكنیم...؟
گفت : من نگفتم كه دیگه دعا نكنیم...فقط میگم كه ،
یه نگاه به دور و برت بنداز ببین دنیامون چقدر برای اومدن آقا آماده هست...همین!!!
داشت می رفت و من رو با یه دنیا ابهام رها میكرد...
دور و برم رو نگاه كردم كه ببینم دنیامون چقدر برای اومدن آقا آمادست....
راست میگفت حالا می فهمم دلیل اون همه ترسی كه داشت چی بود....
اللهم عجل لولیك الفرج
╗══════════════════════════════════════╔
✿،؛،✿،؛،✿بسم الله النور و بنور وجه المهدی (عج) ✿،؛،✿،؛،✿
╝══════════════════════════════════════╚