شهادت تندیس خورشید، معلّم سجایا و مکارم اخلاقی،
شکافنده ی دریای علوم اسلامی، پایه گذار انقلاب بزرگ فرهنگی،
شاهد قيام عاشورا در کربلا ٬پنجمين ناخداي کشتي ايمان
حضرت محمدبن علي ٬ امام باقر علیه السلام
بر شیعیان علوی تسلیت باد!
❤ |
شهادت تندیس خورشید، معلّم سجایا و مکارم اخلاقی،
شکافنده ی دریای علوم اسلامی، پایه گذار انقلاب بزرگ فرهنگی،
شاهد قيام عاشورا در کربلا ٬پنجمين ناخداي کشتي ايمان
حضرت محمدبن علي ٬ امام باقر علیه السلام
بر شیعیان علوی تسلیت باد!
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
روزی که بادهای مخالف امان نداد
هفت آسمان به قافله ای سایه بان نداد
خورشید بود و سایهی شوم غبارها
خورشید بود همسفر نیزه دارها
دیدی به روی نیزه سر آفتاب را
دیدی گلوی پرپر طفل رباب را
دیدی عمود با سر سقا چه کرده بود
تیر سه شعبه با دل مولا چه کرده بود
در موج خیز شیون و ناله دویده ای
تا شام پا به پای سه ساله دویده ای
گل زخمهای سلسله یادت نمی رود
هرگز غروب قافله یادت نمی رود
هم ناله با صحیفهی ماتم گریستی
یک عمر پا به پای محرم گریستی
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
از همان لحظه شروع شد
روزگار توأم با اندوه و رنج تو؛
از همان لحظه که کودکی ات را
با هفتاد و دو پروانه سرخ، بدرقه کردی،
از همان لحظه که مصیبت را در بالاترین درجه
در پنج سالگی، به نظاره ایستادی،
از همان لحظه که پا به پای غل و زنجیرهای
بسته بر دست و پای پدر، خون گریستی.
از همان لحظه، تو در مصیبت کربلا بزرگ شدی
و رنج هایت همیشگی شد تا راوی دردهای بهترین بندگان خدا باشی.
تا قصه عشق، فراموش نشود.
تو را که «محمد» نام داشتی و شکافنده علوم نبوی بودی،
تمام خانه های مدینه خشت خشت
و کوچه به کوچه می شناسند!
تو را می شناسند؛ از عطر قدم هایت
که نسیم وار از کوچه ها می گذرد
و بوی عرش را می پراکند در رگه های شهر؛
از طنین صدایت که به گفت وگوی فرشته ها می ماند؛
از عطر شناورت که بی دریغ می پراکنی در شریان های زمین،
تا خاک، اجازه یابد که یک بار دیگر نفس بکشد رایحه بهشت را؛
از چشم هایت که عاشقانه ترین واگویه کربلا بود.
شهر تو را خوب می شناسد؛
تو را که معرفت، گوشه نشین درگاهت بود و علم،
خوشه چین علم «لدنی»ات.
من جامه سیاه خود را هرگز از تن بیرون نخواهم آورد؛
که بعد از غروب غم انگیز ستاره روشن چشمانت،
تا همیشه، سرزمین دلم، میهمان اندوه و درد است.
تاب نیاوردند شور خطابه هایت را که لرزه می افکند
بر ارکان قدرت های پوشالی شان.
تاب نیاوردند وجودت را که هر لحظه ات،
رستاخیزی به پا می کرد در جان های آشفته.
هشام، نتوانست تو را بفهمد. سنگ دلی و تیره بختی هشام،
تو را تاب نیاورد؛ تو را که پژواک رسایی بودی
از فریادی که از خنجر بریده خون خدا،
بر خاک تفتیده نینوا جاری شد، تو را که تفسیری بودی
از اشک های سی ساله «زین العابدین»،
تو را که غم نامه ای بودی از سرگذشت جان گداز
دختری سه ساله در کنج خرابه های شام.
تیره گی هشام، عظمت تو را تاب نیاورد.
حلقه های شاگردانت، طناب داری بود بر گلوی هشام.
روایت سرفراز علم الهی ات،
خوارکننده شوکت «هشام»های روزگار بود.
نقشه ها کشیده شد. توطئه ها چیده شد.
اگر «محمد» بماند، حقیقت همیشه زندگی می ماند.
اگر حقیقت زنده بماند، دروغ «هشام»، برملا می شود.
هنگام غروب غربتت فرا رسیده؛
اما من هرگز جامه سیاهم را از تن بیرون نخواهم آورد.
بعد از تو، داغ، سهم همیشگی من است و اشک،
میهمان دائمیِ چشمانم. بعد از تو، اندوه و غربت من پایانی ندارد.
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
امشب هوای بقیع دارم؛ هوای غریبانه غربت؛
تا تصویر اندوهم را، در اشک ریزانِ ستاره ها نظاره کنم.
امشب دلم سرشار اندوه است؛ گویی شام غریبان است
و من، غریبانه در نگاهِ خیمه ها، آب می شوم.
مولاجان، ای معلم عطوفت، مهر، جهاد و شهادت وای شکافنده ی هسته ی علوم!
چقدر سخت است، یادآوری رنج هایت؛
از مدینه تا کربلا، از کربلا تا مدینه!
آه! از مردمانی که طاقتِ شکوهمندی ات را نداشتند
و به آفتاب جمالت، رشک می بردند.
اگر نبود وجودِ نازنین تو، ابرهای تیره ی انحراف، آسمان اسلام
را می پوشاندند و گلستان شریعت نبوی صلی الله علیه و آله وسلم
به کویری سترون مبدل می شد.
مولاجان! اگر نبود جویبار غایتت، جهل و خرافات
بر گستره ی سبز زمین ریشه می دوانید.
تو بودی، که چلچراغ تمدن اسلامی را، بر شاهراه حقیقت آویختی
و از سر ریز انوار الهیِ علومت، دل های مصفّا، به آفتاب رسیدند.
تو بودی، مولاجان! که آیینه ی تمام نمای شریعت شدی؛
تا پویندگان معرفت، نظاره گر قامت حقیقت باشند؛
حقیقتی که سرچشمه از کوثرعلوی گرفته و تا بی نهایت
تا آن سوی ابدیت، جاری است.
مولای من، ای باقر علوم آسمانی، ای حجت خداوند
وای مظلوم ترین فریاد تاریخ!
کاش، شمعی بر مزار غربت و تنهایی تان می شدم؛
شامگاهانی که خورشید، از سر مزارتان می گذرد
و با شفق دیدگانش، به غبارروبی می پردازد.
چقدر غروب های بقیع دلگیر است!
با آن غربت و تنهایی که از بیت الاحزان زهرایی ات می تراود.
مولاجان!
امشب دل شکسته ی ما را،به عنایتی بنواز ...
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
یا باقرَالعلوم و یا وارثَ الزَّبور
یا خامسَ الائمّةِ و یا مَهْجَهَ الصّدور
چون جدّ توست ساقی کوثر به روز حشر
ریزد به کام شیعه تو، شربت ظهور
امروز خورشیدی خاموش می شود که پرتو اندیشه اش
نور افشان عقل و علم بشریت است.
امروز لحظه ها حال و هوای دیگری دارند؛
ثانیه ها غمبارند؛
آسمان دلگیر و دل ها سوگوار، سوگوار امام، امام
پنجمین، پنجمین نور حقیقت، حقیقت همیشه زنده تاریخ.
امام باقر(ع) نقطه ای درخشان در پیشانی تاریخ
و گوهری گرانبها بر دامان روزگار بود.
لقب «باقر» را پیامبر گرامی اسلام(ص) برای آن حضرت برگزیدند.
و باقر یعنی «شکافنده علوم»، و امام، چشمه جوشنده علم بود؟
به جاست امروز جرعه ای از جام کلام آن مظهر
رحمت الهی را بنوشیم که فرمودند:
«هیچ کس نیست که ما را یاد کند یا نزد او از ما یاد شود
و از چشمانش ـ هر چند اندک ـ اشک روان شود مگر آنکه خداوند برایش در
بهشت خانه ای بنا کند و آن اشک را حجابِ میان او و آتشِ دوزخ قرار دهد.»
در این روز دست به دعا بر می داریم واز خداوند می خواهیم
ما را از پیروان راستین راه و اندیشه آن را مرد دین و اندیشه قرار دهد.
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
«میزبان فرشتگان عزادار»
چه بر من رفته، ای اشکها؟!
امروز، دلم هوای مدینه را کرده است و بهانه ی «بقیع» را میگیرد.
حسّی غریب، آتش به جانم افکنده و شعله شعله اندوه، از عمیقِ وجودم، زبانه میکشد.
آه، ای قدمهای کوچک احساس و ارادت!
به یاریام بشتابید و این روحِ تشنه و پریشان را، به آن دیار برسانید؛
به شهر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ؛
آن جا که از ذرّه ذرّهی خاکش، بوی آسمان ـ عطر قدمهای
اهل بیت علیهمالسلام ـ به مشام میرسد.
مرا به زادگاه «اندوه» ببرید.
میخواهم سر به روی شانهاش بگذارم و
یک عمر غربت دیرینه ام را بگریم.
هنوز از کوچه کوچهی مدینه، بوی «غریبی» میوزد،
و هنوز در نگاه بارانیاش، خاطرههایِ دلنشینی موج میزند.
... و امروز، مدینه، دوباره سیاهپوش است و زانوی غم در
بغل دارد و بغضی غریب، گلویش را میفشارد.
امروز بقیع ـ غمگینتر از همیشه ـ، میزبان فرشتگان عزادار است
و کاینات، حسرتی جانگداز را ضجّه میزنند.
آه! ای شهر ماتم دیده! در ماتم کدام عزیز نشسته ای؟!
آیا این فرشتگان مقرّب، به پیشوازِ روح« وارثِ علم نبوی» آمداند؟
آه! مرا به خانه ی آن آفتاب ببرید؛
میخواهم غروب سرخش را، عاشقانه ناله سر دهم
و بر مزارش خون گریه کنم!
سلام، ای شکافنده ی بی بدیل دانشها!
بعد از تو، چه کسی دست نوازش بر سَرِ «فقه و عرفان» خواهد
کشید و سرگردانیِ «علم» را به مقصد خواهد رساند؟!
با من بگو! ـ اقیانوس بیکرانِ معرفت و فضیلتها ـ که خیال هیچ
ناخدایی، توان پیمودنِ عظمتش را ندارد.
بعد از تو چگونه عطش روحانیِ خود را فرو بنشاند؟!
اباجعفر! تو نگارنده ی توانایِ کتاب بزرگ دانشی؛
که در سطر سطرش، رازهای آفرینش نهفته است و پس از
تو، آفتاب هستی بخش شیعه، این واژهه ای پر از راز را، به تفسیر خواهد نشست
و تمام سؤالهای مبهم عالم را به سر منزل جواب خواهد رسانید؛
پس از تو، «او» میزبانِ سفرهی گستردهی دانشِ، بر
تشنگان عرفان خواهد شد.
خدیجه پنجی
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
محمد بن منکدر یکی از صوفیان مدینه گوید:
در یکی از ساعات بسیار گرم به یکی از نواحی مدینه رفتم ،
محمد_بن_علی را دیدم که با بدن فربه بر دوش دو نفر
از غلامان خود تکیه کرده است .
نزد خود گفتم : بزرگی از بزرگان قریش است که
در این هوای گرم در طلب دنیا حرکت می کند .
می روم و او را نصیحت می کنم نزدیک رفتم و سلام کردم ،
او هم در حالی که عرق کرده بود و نفس می زد جواب سلام مرا داد.
عرض کردم : بزرگی از بزرگان قریش در این ساعت و با این حال
در طلب دنیا حرکت می کند؟
اگر در این حال مرگ تو فرا رسد چه خواهی کرد؟
حضرت خود تکیه به دیوار داد و گفت :
به خدا سوگند اگر مرگم در این حال فرا رسد
در حالی فردا رسیده است که در اطاعت از خداوند تعالی به سر می برم
که می خواهم با سعی و تلاش خود را از نیازمندی به تو
و دیگران حفظ کنم و این ترسی ندارد،
ترس من باید از آن جهت باشد که مرگم در حال معصیت فرا رسد.
عرض کردم : خداوند تو را مورد رحمت خود قرار دهد
خواستم تو را موعظه کنم اما تو مرا موعظه کردی.
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
هوای گریه دارم؛بگذار فرو شکنم،
بگذار کاروان دل را در این غربتِ جانکاه،
همراه سازم با اشک و نغمه های سوزناکم را در گوشِ افلاکیان بخوانم.
به هر سو مینگرم، آخرین روزشمار خاموشی شمع است
و پروانگان، در حالِ طوافند.
آقاجان! تازه چشمهایم تو را باور کرده بودند؛
چشمهایِ نابینایی که جز جمالِ دلآرای تو، هیچ نمیدید.
پیشوای پنجم! شمعها را به یادِ تو هر غروب روشن میکردم
و گُلها را سحر به عشق تو آب میدادم.
ای زیباترین واژه ی من!
آمدی و پرده ی نادانی را کنار زدی
و اینک با رفتنت، مرا در غم نشاندی.
بی تو، پرنده ها نمی خوانند
و نسترنها به طراوت نمی نشینند.
بی تو، دریاها طوفانی ترین لحظات را سپری میکنند
و موجها بهانه ای برای رقصیدن ندارند.
ای امام مظلوم وای پیشوایِ معصوم!
در این فضایِ تیره،روحِ پر اندوهم را،
امیدوارانه راهی حریم پاکت نموده ام؛
تا شاید در این لحظات،پیوندِ دستهای متبرکت را
با نور به نظاره بنشینم.
مرا لبریز از صفا کن، که صفای نورانیات،
هرگز از خاطرم نمیرود.
تو امشب به خوابِ ابدی میروی،
شهادت را بوسه میزنی، در آغوش میفشاری؛
بگذار گریه کنم، بگذار بغضم را بشکنم
و در دلتنگترین لحظه ام بگریم!
پروانه ی دلم را آورده ام تا به دور شمعِ جمالت بسوزانم
و گُل امیدم را با تو زیباتر نمایم؛ ای فانوس شبهای ظلمانی!
رفتنت چه دلگیر بود! تو همواره زنده ای؛
مگر میشود خورشید بمیرد؟!!
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
صورتی زرد شده وقت سفر معلوم است
آتش سینه ای از دیده ی تر معلوم است
به خودش روز زمین مثل پدر می پیچد
از همین صحنه غم زهر و جگر معلوم است
وسط حجره تنش روی زمین افتاده
بین گرداب بلا مرد خطر معلوم است
باقر آل پیمبر بدنش میلرزد
در شب حادثه ای تلخ سحر معلوم است
كمرش زخمی زنجیر و غم شلاق است
اشك می بارد و داغی ِ شرر معلوم است
یاد آن كوچه و بازار و غم ناموس است
خون رگ های عمو بین گذر معلوم است
سنگ های سر كوچه چه شتابی دارد
از سر نی به زمین خوردن سر معلوم است
به روی پیرهنی كه كفنش شد آخر
حال جای قدم چند نفر معلوم است
زینب زیر لب گفت كه تشنه است سرش را نبرید
در نگاهش چه غمی باز مگر معلوم است
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
ای آسمان،
ای همسفر با اشکهایم!
سر میگذارم روی زانو
سرشار از مرثیه هایم!
با من بگو از غربت شهر مدینه
از عطر تربت های آذین گشته با اشک
از داغ های گرم روییده به هامون
از کهکشان هایی که امشب داغدارند
از سینه هایی که در آن پیچیده ناله.
امشب هوای بقیع دارم؛
هوای غریبانه غربت؛
تا تصویر اندوهم را، در اشک ریزانِ ستارهها نظاره کنم.
امشب دلم سرشار اندوه است؛
گویی شام غریبان است و من،
غریبانه در نگاهِ خیمه ها، آب میشوم.
مولاجان، ای معلم عطوفت،
مهر، جهاد و شهادت وای شکافنده ی هسته علوم!
چقدر سخت است، یادآوری رنجهایت؛
از مدینه تا کربلا، از کربلا تا مدینه!
آه! از مردمانی که طاقتِ شکوهمندیات را نداشتند
و به آفتاب جمالت، رشک میبردند.
اگر نبود وجودِ نازنین تو،
ابرهای تیرهی انحراف، آسمان اسلام را میپوشاندند
و گلستان شریعت نبوی صلی الله علیه وآله وسلم ،
به کویری سترون مبدل میشد.
مولاجان!
اگر نبود جویبار غایتت،
جهل و خرافات، بر گستره ی سبز زمین ریشه میدوانید.
تو بودی، که چلچراغ تمدن اسلامی را،
بر شاهراه حقیقت آویختی و از سر ریز انوار الهیِ علومت،
دلهای مصفّا، به آفتاب رسیدند.
تو بودی، مولاجان!
که آیینه ی تمام نمای شریعت شدی؛
تا پویندگان معرفت، نظارهگر قامت حقیقت باشند؛
حقیقتی که سرچشمه از کوثرعلوی گرفته و تا بینهایت،
تا آنسوی ابدیت، جاری است.
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)