همه جا غم است، همه جا ماتم!
گویی توفان خاموشی در آسمان ها وزیده
و زمین در حوالی رستاخیز است!
حتی صدای سکوت، غمگین است!
بغضی سنگین بر گلو و داغی شگرف،
بر دل سنگینی می کند؛
کم کم نجوای مرثیه هایم سکوت را می شکند:
چه غم دارد، خدایا، این دل من!
گرفته رنگ غم، هم منزل من
می خواهم سر به دیوار «بقیع» بگذارم
و با تمام توان گریه کنم؛
برای سکوت علی علیه السلام ،
برای گریه های زهرا علیهاالسلام ،
برای غربت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ،
برای فرداهای حادثهسازِ مدینه،
برای مظلومیّت حسن علیه السلام ،
برای تنهایی حسین علیه السلام ،
و برای ........
چگونه می توانم گریه نکنم؟
چگونه می توانم، منبر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را
زیر پای «نامحرمان» ببینم و فریاد ابوذرانه
خود را در گلو نگهدارم!
چگونه می توانم وقتی نخل های «فدک» می گریند،
من خاموش باشم!
وای،اگر تاریخ، زبان به شِکوه بگشاید!
وای، اگر تاریخ، پرده از اسرار درونی زمین بردارد!
... و اینک پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ،
معراج روحانی خود را به تماشا نشسته و اندوه
واره های فردا را، مرور می کند؛
فردایی که فرزندان قابیل را به مسندها خواهد نشانید
و آزادگان امترا به ارتفاع دارها خواهد سپرد!
فردایی که دست های معاویه را با خون بنی هاشم علیه السلام ،
خضاب خواهد کرد!
فردایی که به اذن خلیفه گان،
مؤمنین را در مساجد، گردن خواهند زد!