نرگس منتظر
12-01-2011, 11:11
http://img.tebyan.net/big/1386/10/912274242388016221315713423312118369168129.jpg
کربلای 5 به روایت دشمن
آن چه خواهید خواند روایتی از عملیات کربلای 5 به زبان یک افسر عراقی است که حاوی نکات بسیار تکان دهنده ای است:
در منطقه جسر خالد، افسران، سربازان خود را به سرقت از منازل مردم بصره وادار میکردند. سرهنگ ستاد اسماعیل الشطری از این راه بیش از پنجاه دستگاه تلویزیون رنگی دزدید! کارهای ناشایست زیادی توسط افسران در بصره صورت گرفت.
این فجایع و پستیها به حدی رسید که فرمانده سپاه منطقه جنوب به فرماندهان لشکر یازده گفت: خوب میدانم که شما مردان جنگ و مقاومت نیستید ولی از شما میخواهم در مقابل حمله ایرانیها تنها یک ربع ساعت مقاومت کنید تا ما بتوانیم گلولهها و بمبهای شیمیایی خود را بر سرشان بریزیم!
در روز 22/12/86 عملیات ایرانیها از امالرصاص شلمچه، کوت سواری، الجزیره و نهر جاسم آغاز شد.
شبی تاریک و ظلمانی بود. آسمان را ابرهای پرپشت و سیاه پوشانده بود. فرماندهان احتمال حمله به بصره را ضعیف میدانستند و حرکات ایرانیها را یک مانور زودگذر میپنداشتند!
به علت حرکات مانوری وسیع رزمندگان اسلام در تمام محورهای عملیاتی، هیچکس نمیتوانست هدف آنها را پیش بینی کند. آنان تمام حسابگریها و پیش بینیهای نظامی را از کار انداخته بودند. نمیتوانستیم بفهمیم چه قصد و منظوری دارند!
در ساعت 9:30 همان شب ناگهان فریادهای «الله اکبر» در فضا پیچید. یکی از سربازان عراقی با هراس و دلهره فریاد زد: «....آمدند...آمدند....»
این کلمه بارها کمر ارتش عراق را شکسته بود کلمه ای که یکباره توان نظامی نیروهای عراقی را از بین میبرد!
سرباز وظیفه سالم البصری نام داشت. پس از این فریاد فرمانده گردان 2 تیپ 429 منطقه کوت سواری، سرهنگ عبدالسلام السامرایی با بیرحمی تمام، سی گلوله در بدن سرباز بیچاره خالی کرد و او را نقش زمین ساخت زیرا در تجمع افسران در هفته قبل به آنان گفته شده بود که در صورت شنیدن این کلمه بلافاصله گوینده آن را بکشید و منتظر دستور و محاکمه نمانید!
رزمندگان اسلام پیش می آمدند. ضعف و سستی ما کاملاً مشهود بود.
توان ذرهای مقاومت نداشتیم!
ترس و وحشت عجیبی سراسر وجودم را پر کرده بود. به یاد دخترم افتادم. احساس جداشدن و کنده شدن از دنیا برایم سخت بود؛ خوشیهای بغداد هتل الحمراء و... خود را در آخر خط میدیدم!
ناگهان صدای زنگ تلفن مرا به خودم آورد.
گوشی را برداشتم. سرهنگ ستاد سامرالدلیمی بود مردی که حقد و کینه عجیبی نسبت به شیعیان داشت پیش تر از او شنیده بودم که اگر فرماندهی سیاسی را به من میدادند تمام شیعیان را در آتش میسوزاندم و به دریا میریختم تا ماهیان آنها را ببلعند!
تا ساعت یازده شب، اوضاع کاملاً به نفع رزمندگان اسلام بود. بالای برج دیدهبانی و با دوربین مخصوص دید در شب منطقه را از نظر گذراندم.
آتش سهمگین و شجاعت و مردانگی رزمندگان دلاور اسلام، اسطورهای باور نکردنی را به نمایش گذاشته بود.
گویا فیلمی جنگی در مقابل دیدگانم به نمایش درآمده و همه این انفجارها و گلوله ها بدلی و مشقی بود؛ زیرا جوانان دلاور سرزمین اسلامی ایران ما را با صلابت و پایمردی به عقب میراندند و با وجود بمباران های هوایی و منورهای فراوانی که از زمین و هوا بر سر آنها میریختیم، راستی قامت و ابهت فریادشان، زانوان ما را به لرزه درآورده و تاب و توان را از ما گرفته بود.
گلوله باران متقابل ایرانیها با دقت صورت میگرفت. یکی از این گلولهها به مقر لشکر اصابت کرد و پنج نفر از نیروهای اطلاعات عملیات و سرهنگ ستاد فلاح الدلیمی افسر رکن یکم طراح عملیات کشته شدند!
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/43866899876689391002.gif
کربلای 5 به روایت دشمن
آن چه خواهید خواند روایتی از عملیات کربلای 5 به زبان یک افسر عراقی است که حاوی نکات بسیار تکان دهنده ای است:
در منطقه جسر خالد، افسران، سربازان خود را به سرقت از منازل مردم بصره وادار میکردند. سرهنگ ستاد اسماعیل الشطری از این راه بیش از پنجاه دستگاه تلویزیون رنگی دزدید! کارهای ناشایست زیادی توسط افسران در بصره صورت گرفت.
این فجایع و پستیها به حدی رسید که فرمانده سپاه منطقه جنوب به فرماندهان لشکر یازده گفت: خوب میدانم که شما مردان جنگ و مقاومت نیستید ولی از شما میخواهم در مقابل حمله ایرانیها تنها یک ربع ساعت مقاومت کنید تا ما بتوانیم گلولهها و بمبهای شیمیایی خود را بر سرشان بریزیم!
در روز 22/12/86 عملیات ایرانیها از امالرصاص شلمچه، کوت سواری، الجزیره و نهر جاسم آغاز شد.
شبی تاریک و ظلمانی بود. آسمان را ابرهای پرپشت و سیاه پوشانده بود. فرماندهان احتمال حمله به بصره را ضعیف میدانستند و حرکات ایرانیها را یک مانور زودگذر میپنداشتند!
به علت حرکات مانوری وسیع رزمندگان اسلام در تمام محورهای عملیاتی، هیچکس نمیتوانست هدف آنها را پیش بینی کند. آنان تمام حسابگریها و پیش بینیهای نظامی را از کار انداخته بودند. نمیتوانستیم بفهمیم چه قصد و منظوری دارند!
در ساعت 9:30 همان شب ناگهان فریادهای «الله اکبر» در فضا پیچید. یکی از سربازان عراقی با هراس و دلهره فریاد زد: «....آمدند...آمدند....»
این کلمه بارها کمر ارتش عراق را شکسته بود کلمه ای که یکباره توان نظامی نیروهای عراقی را از بین میبرد!
سرباز وظیفه سالم البصری نام داشت. پس از این فریاد فرمانده گردان 2 تیپ 429 منطقه کوت سواری، سرهنگ عبدالسلام السامرایی با بیرحمی تمام، سی گلوله در بدن سرباز بیچاره خالی کرد و او را نقش زمین ساخت زیرا در تجمع افسران در هفته قبل به آنان گفته شده بود که در صورت شنیدن این کلمه بلافاصله گوینده آن را بکشید و منتظر دستور و محاکمه نمانید!
رزمندگان اسلام پیش می آمدند. ضعف و سستی ما کاملاً مشهود بود.
توان ذرهای مقاومت نداشتیم!
ترس و وحشت عجیبی سراسر وجودم را پر کرده بود. به یاد دخترم افتادم. احساس جداشدن و کنده شدن از دنیا برایم سخت بود؛ خوشیهای بغداد هتل الحمراء و... خود را در آخر خط میدیدم!
ناگهان صدای زنگ تلفن مرا به خودم آورد.
گوشی را برداشتم. سرهنگ ستاد سامرالدلیمی بود مردی که حقد و کینه عجیبی نسبت به شیعیان داشت پیش تر از او شنیده بودم که اگر فرماندهی سیاسی را به من میدادند تمام شیعیان را در آتش میسوزاندم و به دریا میریختم تا ماهیان آنها را ببلعند!
تا ساعت یازده شب، اوضاع کاملاً به نفع رزمندگان اسلام بود. بالای برج دیدهبانی و با دوربین مخصوص دید در شب منطقه را از نظر گذراندم.
آتش سهمگین و شجاعت و مردانگی رزمندگان دلاور اسلام، اسطورهای باور نکردنی را به نمایش گذاشته بود.
گویا فیلمی جنگی در مقابل دیدگانم به نمایش درآمده و همه این انفجارها و گلوله ها بدلی و مشقی بود؛ زیرا جوانان دلاور سرزمین اسلامی ایران ما را با صلابت و پایمردی به عقب میراندند و با وجود بمباران های هوایی و منورهای فراوانی که از زمین و هوا بر سر آنها میریختیم، راستی قامت و ابهت فریادشان، زانوان ما را به لرزه درآورده و تاب و توان را از ما گرفته بود.
گلوله باران متقابل ایرانیها با دقت صورت میگرفت. یکی از این گلولهها به مقر لشکر اصابت کرد و پنج نفر از نیروهای اطلاعات عملیات و سرهنگ ستاد فلاح الدلیمی افسر رکن یکم طراح عملیات کشته شدند!
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/43866899876689391002.gif