PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تفالی به دیوان خواجه شیراز



ملکوت* گامی تارهایی *
12-10-2009, 19:08
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس


زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس


من و همصحبتی اهل ریا دورم باد


از گرانان جهان رطل گران ما را بس


قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند


ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس


بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین


کاین اشارت زجهان گذران ما را بس


نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان


گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس


یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم


دولت صحبت آن مونس جان ما را بس


از در خویش خدا را به بهشتم مفرست


که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس


حافظ از مشرب قسمت گله بی انصافیست


طبع چون آب و غزل های روان مارا بس

فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
12-10-2009, 21:23
http://www.aviny.com/FalHafez/Chapters/p242.gif

فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
13-10-2009, 02:10
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی
جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت
ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

ملکوت* گامی تارهایی *
13-10-2009, 15:45
نقدها را بود آیا که عیاری گیرند

تا همه صومعه داران پی کاری گیرند

مصلحت دید من آن است که یاران همه کار

بگذارند و خم طره یاری گیرند

خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی

گر فلکشان بگذارد که قراری گیرند

قوت بازوی پرهیز به خوبان مفروش

که در این خیل حصاری به سواری گیرند

یا رب این بچه ترکان چه دلیرند به خون

که به تیر مژه هر لحظه شکاری گیرند

رقص بر شعر تر و ناله نی خوش باشد

خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند

حافظ ابنای زمان را غم مسکینان نیست

زین میان گر بتوان به که کناری گیرند

فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
13-10-2009, 17:34
http://www.aviny.com/FalHafez/Chapters/p225.gif

ملکوت* گامی تارهایی *
20-10-2009, 15:05
چرا نه در پی عزم دیار خود باشم



چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم



غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم



به شهر خود روم و شهریار خود باشم



ز محرمان سراپرده وصال شوم



ز بندگان خداوندگار خود باشم



چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی



که روز واقعه پیش نگار خود باشم



ز دست بخت گران خواب و کار بی سامان



گرم بود گله ای راز دار خود باشم



همیشه پیشه من عاشقی و رندی بود



دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم



بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ



وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم

فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
20-10-2009, 17:22
http://www.aviny.com/FalHafez/Chapters/p144.gif

فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
28-10-2009, 03:56
http://www.aviny.com/FalHafez/Chapters/p455.gif

ملکوت* گامی تارهایی *
15-11-2009, 00:02
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را

که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را

ز رقیب دیو سیرت به خدای خود پناهم

مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را

مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت

ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا

دل عالمی بسوزی چو عذار بر فروزی

تو از این چه سود داری که نمی کنی مدارا

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیام آشنایان بنوازد آشنا را

چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی

دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را

به خدا که جرعه ای ده تو به حافظ سحرخیز

که دعای صبحگاهی اثری کند شما را

فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
15-11-2009, 03:26
http://www.aviny.com/FalHafez/Chapters/p081.gif

ملکوت* گامی تارهایی *
11-10-2010, 21:22
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب

گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب

گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار

خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب

خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم

گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب

ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست

خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب

می​نماید عکس می در رنگ روی مه وشت

غریبهمچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب

بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت

غریبگر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب

گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو

غریبدر سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب

گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند

دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب

ملکوت* گامی تارهایی *
12-10-2010, 23:45
http://www.aviny.com/FalHafez/Chapters/p277.gif