نرگس منتظر
21-01-2011, 23:45
شهيد زينالدين، با لباس مبدل در حرم امام حسين(ع)!
يك بار به طور ناشناس به كربلا رفتم. از قبل با خود عهد بسته بودم كه به هيچ وجه با كسي حرف نزنم تا نفهمند كه من يك ايرانيام.
وارد حرم امام حسين(ع)شدم و حسابي با آقا خلوت كردم و از طرف همه بچهها پيش آقا عقدهگشايي نمودم. ديگر هوش و حواسي برايم نمانده بود.
دل و عقل و هوشم را پيش آقا جا گذاشته بودم. از حرم كه بيرون آمدم، همانطور كه با بيميلي قدم برميداشتم، خوردم به يك مرد عرب.
از دهانم پريد و گفتم: «آقا ببخشيد!... معذرت ميخواهم...!»
وقتي با نگاه عجيب و چهره حيرتزده مرد عرب مواجه شدم تازه فهميدم كه چه دسته گلي به آب دادم.
تا آن مرد عرب آمد چيزي بگويد، من خودم را در ميان ازدحام جمعيت گم كردم و از تيررس نگاهش دور شدم!
ايشان در طول جنگ ايران و عراق چند بار به طور ناشناس به زيارت حرم مطهر آقا ابا عبدا... نائل شدند و اين خاطره هم از همان روزهاست.
راوي: خود شهيد
foz3foz3foz3foz3
يك بار به طور ناشناس به كربلا رفتم. از قبل با خود عهد بسته بودم كه به هيچ وجه با كسي حرف نزنم تا نفهمند كه من يك ايرانيام.
وارد حرم امام حسين(ع)شدم و حسابي با آقا خلوت كردم و از طرف همه بچهها پيش آقا عقدهگشايي نمودم. ديگر هوش و حواسي برايم نمانده بود.
دل و عقل و هوشم را پيش آقا جا گذاشته بودم. از حرم كه بيرون آمدم، همانطور كه با بيميلي قدم برميداشتم، خوردم به يك مرد عرب.
از دهانم پريد و گفتم: «آقا ببخشيد!... معذرت ميخواهم...!»
وقتي با نگاه عجيب و چهره حيرتزده مرد عرب مواجه شدم تازه فهميدم كه چه دسته گلي به آب دادم.
تا آن مرد عرب آمد چيزي بگويد، من خودم را در ميان ازدحام جمعيت گم كردم و از تيررس نگاهش دور شدم!
ايشان در طول جنگ ايران و عراق چند بار به طور ناشناس به زيارت حرم مطهر آقا ابا عبدا... نائل شدند و اين خاطره هم از همان روزهاست.
راوي: خود شهيد
foz3foz3foz3foz3