ملکوت* گامی تارهایی *
15-02-2011, 18:52
http://www.askquran.ir/gallery/images/5405/1_flower__403_.gif
آیا تابهحال به این فکر کردهاید که چرا اکثریت ما انسانها تا زمانی که اجبار بالای سرمان نباشد چیزی را یاد نمیگیریم؟
به خاطر آنکه نمیخواهیم تغییری در رفتار خود بدهیم. بهعنوان مثال، مسئله تندرستی را در نظر بگیرید. ما از چه هنگام رژیم غذایی خود را تغییر میدهیم و ورزش را آغاز میکنیم؟ از وقتی که دکتر میگوید؛ «اگر روش زندگیات را عوض نکنی، خودت را به کشتن میدهی!» آن وقت است که ناگهان به خود میآییم و به فکر سلامتیمان میافتیم.
در روابط خود نیز معمولا از چه هنگام به طرف مقابلمان میگوییم که واقعا دوستش داریم؟ از هنگامی که زندگی خود را در آستانه خطر جدایی میبینیم!در کسبوکار هم از چه زمانی به فکر ایدههای جدید میافتیم و تصمیمات دشوار میگیریم؟ از وقتی که کارمان با خطر مواجه میشود و فکر میکنیم شکست خوردهایم!... در واقع ما بزرگترین درسها را در زمان سختیها میآموزیم.
شما مهمترین تصمیمات زندگی خود را در چه زمانی گرفتهاید؟ پس از سختیها و شکستها و ضربهخوردنها...، آیا اینطور نیست؟ معمولا در این زمانهاست که به خود میگوییم: «دیگر خسته شدهام و میخواهم کاری برای خود انجام دهم».ما از پیروزیهای خود شاد میشویم اما چیز زیادی از آنها نمیآموزیم، درحالی که شکستها در عین تلخبودنشان آموزندهاند. اگر به گذشته نگاه کنید، متوجه میشوید که سختیها و دشواریها درحقیقت نقاط عطف زندگی شما بودهاند.
انسانهای موفق بهدنبال مشکلات نمیگردند اما اگر با آنها مواجه شوند از خود میپرسند: «برای تغییر و رهایی از مشکل به چه چیزی نیاز دارم و چطور میتوانم بهتر از این باشم»؟ اما افراد ناموفق تمام علائم هشداردهنده را نادیده میگیرند و فقط میگویند: «چرا تمام بلاها سر من میآید»؟
انسانها از روی عادت زندگی میکنند و تا زمانی که اجباری برای تغییرکردن نبینند به روال همیشگی زندگی خود ادامه میدهند.
درسهای مهم زندگی
بعضی چیزها در زندگی برای ما قابلفهم و درک نیستند اما این بدان معنا نیست که قوانین زندگی بینظم و ترتیب است؛ فقط ما قادر به درک آنها نیستیم! هنگامی که نوزادی با بیماری خاصی بهدنیا میآید؛ مادری جوان در سانحهای جان خود را از دست میدهد؛ سیل، دهکدهای را با خود میبرد و... در برابر اینگونه حوادث ما میمانیم و پرسشهای بیشماری که هیچگاه نمیتوانیم پاسخی برای آنها بیابیم. «چرا؟». اما اگر خوب دقت کنیم شاید بتوانیم به پاسخهایی دست یابیم.
هر کسی تا حدود زیادی مسئول شرایط موجود خود است و روش مخصوص بهخود را دارد. درواقع ما میتوانیم درمقابل شرایط موجود به 3طریق واکنش نشان دهیم:
1- زندگی من مجموعهای است از درسهایی که به آنها نیاز دارم؛ درسهایی که با نظم و ترتیب تمام در زندگیام روی میدهند (این بهترین برخورد است و آرامش ذهن را نیز بهدنبال دارد).
2- زندگی یک مسابقه است؛ اما من از هر اتفاقی که بیفتد نهایت استفاده را میبرم (این انتخاب خوبی است و کیفیت متوسطی به زندگی شما میبخشد).
3- چرا همیشه همه بلاها برای من اتفاق میافتد؟ (این بدترین برخورد با مسائل است و ناراحتی و ناآرامی را بهدنبال دارد). ما در تمام طول زندگی با درسهای تازهای مواجه میشویم و تا هنگامی که درسی را یاد نگیریم، مجبور به گذراندن دوباره آن هستیم.
مهم نیست چه اسمی روی آن میگذارید و آن را میپسندید یا نه؛ در هر حال این واقعیت زندگی است؛ چه مسئولیت آن را بپذیرید و چه نقش یک قربانی را بازی کنید. اگر همیشه احساس درماندگی و ناتوانی میکنید، احتمالا در درسی مردود شدهاید. اگر مرتب شغل، سرمایه و دوستان خود را از دست میدهید، این نشانه آن است که به درسهای زندگی خود توجهی نکردهاید.
اما این را بهخاطر داشته باشید که ما برای تنبیهشدن به دنیا نیامدهایم بلکه برای درسگرفتن و رشد کردن آمدهایم. هر رویدادی در زندگی ما توان این را دارد که ما را متحول کند (البته اگر خودمان بخواهیم) از میان همه اتفاقات، سختیها و مشکلات بیشترین قدرت را برای تغییر و رشد ما دارا هستند، بنابراین طوری رفتار کنید که گویی در ورای هر حادثهای، هدف و مقصودی نهفته است و بدینترتیب است که میتوانید زندگی خود را هدفمند سازید.
در مقابل هر حادثهای از خود بپرسید که «چرا به این اتفاق نیاز داشتهام»؟ سپس بر آن غلبه کنید تا مجبور نباشید دوباره آن درس را تکرار کنید.
آیا تابهحال به این فکر کردهاید که چرا اکثریت ما انسانها تا زمانی که اجبار بالای سرمان نباشد چیزی را یاد نمیگیریم؟
به خاطر آنکه نمیخواهیم تغییری در رفتار خود بدهیم. بهعنوان مثال، مسئله تندرستی را در نظر بگیرید. ما از چه هنگام رژیم غذایی خود را تغییر میدهیم و ورزش را آغاز میکنیم؟ از وقتی که دکتر میگوید؛ «اگر روش زندگیات را عوض نکنی، خودت را به کشتن میدهی!» آن وقت است که ناگهان به خود میآییم و به فکر سلامتیمان میافتیم.
در روابط خود نیز معمولا از چه هنگام به طرف مقابلمان میگوییم که واقعا دوستش داریم؟ از هنگامی که زندگی خود را در آستانه خطر جدایی میبینیم!در کسبوکار هم از چه زمانی به فکر ایدههای جدید میافتیم و تصمیمات دشوار میگیریم؟ از وقتی که کارمان با خطر مواجه میشود و فکر میکنیم شکست خوردهایم!... در واقع ما بزرگترین درسها را در زمان سختیها میآموزیم.
شما مهمترین تصمیمات زندگی خود را در چه زمانی گرفتهاید؟ پس از سختیها و شکستها و ضربهخوردنها...، آیا اینطور نیست؟ معمولا در این زمانهاست که به خود میگوییم: «دیگر خسته شدهام و میخواهم کاری برای خود انجام دهم».ما از پیروزیهای خود شاد میشویم اما چیز زیادی از آنها نمیآموزیم، درحالی که شکستها در عین تلخبودنشان آموزندهاند. اگر به گذشته نگاه کنید، متوجه میشوید که سختیها و دشواریها درحقیقت نقاط عطف زندگی شما بودهاند.
انسانهای موفق بهدنبال مشکلات نمیگردند اما اگر با آنها مواجه شوند از خود میپرسند: «برای تغییر و رهایی از مشکل به چه چیزی نیاز دارم و چطور میتوانم بهتر از این باشم»؟ اما افراد ناموفق تمام علائم هشداردهنده را نادیده میگیرند و فقط میگویند: «چرا تمام بلاها سر من میآید»؟
انسانها از روی عادت زندگی میکنند و تا زمانی که اجباری برای تغییرکردن نبینند به روال همیشگی زندگی خود ادامه میدهند.
درسهای مهم زندگی
بعضی چیزها در زندگی برای ما قابلفهم و درک نیستند اما این بدان معنا نیست که قوانین زندگی بینظم و ترتیب است؛ فقط ما قادر به درک آنها نیستیم! هنگامی که نوزادی با بیماری خاصی بهدنیا میآید؛ مادری جوان در سانحهای جان خود را از دست میدهد؛ سیل، دهکدهای را با خود میبرد و... در برابر اینگونه حوادث ما میمانیم و پرسشهای بیشماری که هیچگاه نمیتوانیم پاسخی برای آنها بیابیم. «چرا؟». اما اگر خوب دقت کنیم شاید بتوانیم به پاسخهایی دست یابیم.
هر کسی تا حدود زیادی مسئول شرایط موجود خود است و روش مخصوص بهخود را دارد. درواقع ما میتوانیم درمقابل شرایط موجود به 3طریق واکنش نشان دهیم:
1- زندگی من مجموعهای است از درسهایی که به آنها نیاز دارم؛ درسهایی که با نظم و ترتیب تمام در زندگیام روی میدهند (این بهترین برخورد است و آرامش ذهن را نیز بهدنبال دارد).
2- زندگی یک مسابقه است؛ اما من از هر اتفاقی که بیفتد نهایت استفاده را میبرم (این انتخاب خوبی است و کیفیت متوسطی به زندگی شما میبخشد).
3- چرا همیشه همه بلاها برای من اتفاق میافتد؟ (این بدترین برخورد با مسائل است و ناراحتی و ناآرامی را بهدنبال دارد). ما در تمام طول زندگی با درسهای تازهای مواجه میشویم و تا هنگامی که درسی را یاد نگیریم، مجبور به گذراندن دوباره آن هستیم.
مهم نیست چه اسمی روی آن میگذارید و آن را میپسندید یا نه؛ در هر حال این واقعیت زندگی است؛ چه مسئولیت آن را بپذیرید و چه نقش یک قربانی را بازی کنید. اگر همیشه احساس درماندگی و ناتوانی میکنید، احتمالا در درسی مردود شدهاید. اگر مرتب شغل، سرمایه و دوستان خود را از دست میدهید، این نشانه آن است که به درسهای زندگی خود توجهی نکردهاید.
اما این را بهخاطر داشته باشید که ما برای تنبیهشدن به دنیا نیامدهایم بلکه برای درسگرفتن و رشد کردن آمدهایم. هر رویدادی در زندگی ما توان این را دارد که ما را متحول کند (البته اگر خودمان بخواهیم) از میان همه اتفاقات، سختیها و مشکلات بیشترین قدرت را برای تغییر و رشد ما دارا هستند، بنابراین طوری رفتار کنید که گویی در ورای هر حادثهای، هدف و مقصودی نهفته است و بدینترتیب است که میتوانید زندگی خود را هدفمند سازید.
در مقابل هر حادثهای از خود بپرسید که «چرا به این اتفاق نیاز داشتهام»؟ سپس بر آن غلبه کنید تا مجبور نباشید دوباره آن درس را تکرار کنید.