PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : لحظه سبز رفتن



خادمه زینب کبری(س)
15-02-2011, 22:28
foz3لحظه سبز رفتنfoz3



عصر جمعه، حاجي را به اتاق عمل بردند، قبل از رسيدن دکتر، کنار هم نشستيم و حاجي مثل هميشه دعاي «سمات» را خواند.
او را از زير قرآن رد کردم، پرستارهاي انگليسي با تعجب به ما نگاه مي‌کردند، در آخرين لحظه گفت:«سوره والعصر را بخوان تا گريه نکني». زهرا دختر کوچکمان پشت در اتاق عمل ايستاد و با مشت به شيشه می زد. او مدام مي‌گت:«بابايم را کجا مي‌بريد؟».
پرستارها نيز با او گريه مي‌کردند، بعد از يک ساعت عمل به پايان رسيد، صورت حاجي خون‌آلود بود. زهرا دوباره شروع به گريه نمود. اکبر براي يک لحظه با تمام وجود داروهاي خواب‌آوري که به او داده بودند، چشمانش را گشود و گفت:«جانم! عزيز بابا».
دکتر قبل از عمل گفته بود، شش تا هفت ماه بيشتر زنده نمي‌ماند. پرستارها هم اين موضوع را مي‌دانستند، و با مشاهده گريه‌هاي زهرا و نگاه هاي بي‌قرار اکبر براي او، يک باره شروع به گريه کردن نمودند. کمي‌ که گذشت، مي‌گفت: حساب کن، چقدر از شش ماه مانده؟!
مدتي بعد همزمان با ماه محرم به ايران بازگشتيم. حاجی اعتقاد داشت، شفايش را بايد از اباعبدالله بگيرد. در راه برگشت، گفت:سه ماه که در لندن گذشته است، سه ماهش هم در ايران مي‌گذرد».
روزهاي آخر حال عجيبي داشت. مي‌گفت:«من عاشق شهادتم» و بالاخره در حالي که زيارت مولاي خويش را قرائت مي‌کرد، به آسمانی ها پيوست.

شهيد اكبر آقابابايي
منبع:ماهنامه طراوت شماره بهار 1380 شماره 9.
راوي:همسر شهيد





http://s12.rimg.info/7d0bfbda6dbaf5bd9e3546c8c6c8b926.gif