PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : *♥♥* احترام به پدر و مادر *♥♥*



عهد آسمانى
22-02-2011, 01:31
احترام به پدر و مادر
---------------------------------------------------

نويسنده:محمد محمدي اشتهاردي




يكي از اصحاب امام صادق (ع ) بنام عمار بن حيان مي گويد: فرزندم اسماعيل نام دارد و نسبت به من خوش رفتاري مي كند، به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، گفتم : پسرم ، اسماعيل نسبت به من خوش رفتار است . فرمود: من او (اسماعيل پسرت ) را دوست داشتم ، اينك (بخاطر اينكه نسبت به پدر، خوش رفتاري مي كند) دوستي من نسبت به او، بيشتر شد. سپس فرمود: خواهر رضاعي رسول خدا (ص )، نزد آن حضرت آمد، پيامبر (ص ) وقتي كه او را ديد، بسيار شاد شد، و روپوش خود را، به زمين ، گسترد، و او را روي آن نشانيد، سپس به او رو كرد، و در حالي كه لبخند بر لب داشت با او گفتگو كرد، و احترام شاياني به او كرد، تا او برخاست و رفت . سپس برادر رضاعي آن حضرت آمد، نسبت به او نيز احترام كرد، ولي نه آن گونه كه احترام به خواهر رضاعي خود نمود. شخصي از آن حضرت پرسيد: چرا آن گونه كه خواهر رضاعي خود را احترام كردي ، به برادر رضاعي خود، آن گونه احترام نكردي ؟!. پيامبر در پاسخ فرمود: لانها كانت ابر بوالديها منه : زيرا آن خواهر، بيش از آن برادر، به پدر و مادر، نيكي مي كند(اصول كافي ج 2 ص 161). به اين ترتيب ، پيامبر مهربان (ص ) به ما آموخت ، كه هر كس به پدر و مادر بيشتر احترام كند، در پيشگاه خدا ارجمندتر است ، و من او را بيشتر دوست دارم ، و امام صادق (ع ) نيز به پيروي از پيامبر (ص )، به ابن حيان فرمود: بر دوستيم نسبت به فرزندت ، به اين خاطر افزودي.

منبع:داستان دوستان

http://s18.rimg.info/497891b0b867c74599f307b8f0a58fb4.gif http://s18.rimg.info/497891b0b867c74599f307b8f0a58fb4.gif

ملکوت* گامی تارهایی *
22-02-2011, 13:04
آیاتی از قران در مورد رفتار مناسب با پدر و مادر


قرآن در آيات مختلف انسان را به مهرباني با پدر و مادر سفارش كرده است. آياتي كه چگونگي رفتار با پدر و مادر در آنها توضيح داده شده, اينجا آورده شده اند



۱- سوره: ۴۶ , آیه: ۱۵ (http://www.parsquran.com/data/show.php?user=far&lang=far&sura=46&ayat=15)
و انسان را [نسبت] به پدر و مادرش به احسان سفارش كرديم مادرش با تحمل رنج به او باردار شد و با تحمل رنج او را به دنيا آورد و باربرداشتن و از شيرگرفتن او سى ماه است تا آنگاه كه به رشد كامل خود برسد و به چهل سال برسد مى‏گويد پروردگارا بر دلم بيفكن تا نعمتى را كه به من و به پدر و مادرم ارزانى داشته‏اى سپاس گويم و كار شايسته‏اى انجام دهم كه آن را خوش دارى و فرزندانم را برايم شايسته گردان در حقيقت من به درگاه تو توبه آوردم و من از فرمان‏پذيرانم


۲- سوره: ۳۱ , آیه: ۱۴ (http://www.parsquran.com/data/show.php?user=far&lang=far&sura=31&ayat=14)
و انسان را در باره پدر و مادرش سفارش كرديم مادرش به او باردار شد سستى بر روى سستى و از شير باز گرفتنش در دو سال است [آرى به او سفارش كرديم] كه شكرگزار من و پدر و مادرت باش كه بازگشت [همه] به سوى من است


۳- سوره: ۲۹ , آیه: ۸ (http://www.parsquran.com/data/show.php?user=far&lang=far&sura=29&ayat=8)
و به انسان سفارش كرديم كه به پدر و مادر خود نيكى كند و[لى] اگر آنها با تو دركوشند تا چيزى را كه بدان علم ندارى با من شريك گردانى از ايشان اطاعت مكن سرانجامتان به سوى من است و شما را از [حقيقت] آنچه انجام مى‏داديد باخبر خواهم كرد


۴- سوره: ۴ , آیه: ۳۶ (http://www.parsquran.com/data/show.php?user=far&lang=far&sura=4&ayat=36)
و خدا را بپرستيد و چيزى را با او شريك مگردانيد و به پدر و مادر احسان كنيد و در باره خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و همسايه خويش و همسايه بيگانه و همنشين و در راه‏مانده و بردگان خود [نيكى كنيد] كه خدا كسى را كه متكبر و فخرفروش است دوست نمى‏دارد


۵- سوره: ۱۷ , آیه: ۲۳ (http://www.parsquran.com/data/show.php?user=far&lang=far&sura=17&ayat=23)
و پروردگار تو مقرر كرد كه جز او را مپرستيد و به پدر و مادر [خود] احسان كنيد اگر يكى از آن دو يا هر دو در كنار تو به سالخوردگى رسيدند به آنها [حتى] اوف مگو و به آنان پرخاش مكن و با آنها سخنى شايسته بگوى


۶- سوره: ۲ , آیه: ۸۳ (http://www.parsquran.com/data/show.php?user=far&lang=far&sura=2&ayat=83)
و چون از فرزندان اسرائيل پيمان محكم گرفتيم كه جز خدا را نپرستيد و به پدر و مادر و خويشان و يتيمان و مستمندان احسان كنيد و با مردم [به زبان] خوش سخن بگوييد و نماز را به پا داريد و زكات را بدهيد آنگاه جز اندكى از شما [همگى] به حالت اعراض روى برتافتيد


۷- سوره: ۶ , آیه: ۱۵۱ (http://www.parsquran.com/data/show.php?user=far&lang=far&sura=6&ayat=151)
بگو بياييد تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده براى شما بخوانم چيزى را با او شريك قرار مدهيد و به پدر و مادر احسان كنيد و فرزندان خود را از بيم تنگدستى مكشيد ما شما و آنان را روزى مى‏رسانيم و به كارهاى زشت چه علنى آن و چه پوشيده[اش] نزديك مشويد و ن فسى را كه خدا حرام گردانيده جز بحق مكشيد اينهاست كه [خدا] شما را به [انجام دادن] آن سفارش كرده است باشد كه بينديشد

عهد آسمانى
26-02-2011, 08:21
داستان بسیار آموزنده “چرخه زندگی” حتما بخوانید


http://www.takmahfel.com/uploaded/pc2f25e852e8c8d829574ef8bf8099fa9d_pgznp6yg3rqx156 6s0qs.jpg



پیرمردی ضعیف و رنجور تصمیم گرفت با پسر و عروس و نوه ی چهارساله اش زندگی کند.دستان پیرمرد میلرزید،چشمانش تار شده بودو گام هایش مردد و لرزان بود.

اعضای خانواده هر شب برای خوردن شام دور هم جمع میشدند،اما دستان لرزان پدربزرگ و ضعف چشمانش خوردن غذا را تقریبا برایش مشکل می ساخت. نخود فرنگی ها از توی قاشقش قل می خوردند و روی زمین می ریختند، یا وقتی لیوان را می گرفت غالبا شیر از داخل آن به روی رومیزی می ریخت.پسر و عروسش از آن همه ریخت و پاش کلافه شدند…


پسر گفت: ” باید فکری برای پدربزرگ کرد.به قدرکافی ریختن شیر و غذا خوردن پر سر و صدا و ریختن غذا بر روی زمین را تحمل کرده ام.‌” پس زن و شوهر برای پیرمرد، در گوشه ای از اتاق میز کوچکی قرار دادند.در آنجا پیرمرد به تنهایی غذایش را میخورد،در حالی که سایر اعضای خانواده سر میز از غذایشان لذت میبردند و از آنجا که پیرمرد یکی دو ظرف را شکسته بود حالا در کاسه ای چوبی به او غذا میدادند.

گهگاه آنها چشمشان به پیرمرد می افتاد و آن وقت متوجه می شدند هم چنان که در تنهایی غذایش را می خورد چشمانش پر از اشک است.اما تنها چیزی که این پسر و عروس به زبان می آوردند تذکرهای تند و گزنده ای بود که موقع افتادن چنگال یا ریختن غذا به او میدادند.

اما کودک چهارساله اشان در سکوت شاهد تمام آن رفتارها بود.یک شب قبل از شام مرد جوان پسرش را سرگرم بازی با تکه های چوبی دید که روی زمین ریخته بود.با مهربانی از او پرسید: ” پسرم ، داری چی میسازی ؟‌” پسرک هم با ملایمت جواب داد : ” یک کاسه چوبی کوچک ، تا وقتی بزرگ شدم با اون به تو و مامان غذا بدهم .” وبعد لبخندی زد و به کارش ادامه داد.

این سخن کودک آن چنان پدر و مادرش را تکان داد که زبانشان بند آمد و سپس اشک از چشمانشان جاری شد. آن شب مرد جوان دست پدر را گرفت و با مهربانی او را به سمت میز شام برد.

قدرت درک کودکان فوق العاده است .چشمان آنها پیوسته در حال مشاهده ، گوشهایشان در حال شنیدن . ذهنشان در حال پردازش پیام های دریافت شده است.اگر ببینند که ما صبورانه فضای شادی را برای خانواده تدارک میبینیم، این نگرش را الگوی زندگی شان قرار می دهند.

http://s19.rimg.info/0d1bf374948b3b483e8f41013540778a.gif (http://shabahang20.blogfa.com/)

عهد آسمانى
26-02-2011, 09:27
ghalb2 مادر ghalb2
مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود
اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت
یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره
خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟
به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا از اونجا دور شدم
روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره
فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..
کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد...
"روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟
اون هیچ جوابی نداد....
یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم
احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت
دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم
سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم
همان جا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی...
اززندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم
تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من
اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو
وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو
دعوت کرده که بیاد اینجا ، اونم بی خبر
سرش داد زدم “: چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!”
گم شو از اینجا! همین حالا
اون به آرامی جواب داد : “ اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی
اومدم “ و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد
یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار
دانش آموزان مدرسه
ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم
بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی
همسایه ها گفتن که اون مرده
ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم
اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن
ای عزیزترین پسر من ، من همیشه (http://www.takmahfel.com/)به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم ،
خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا
ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم
وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم
آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از
دست دادی
به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم
بنابراین چشم خودم رو دادم به تو
برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه
با همه عشق و علاقه من به تو
مادرت


www.dastanak.com



http://s19.rimg.info/507b8c63029effe8ca41f666c7b71503.gif (http://shabahang20.blogfa.com/)http://s19.rimg.info/46400e681cc582b8b2ab258ae9d9b6c3.gif (http://shabahang20.blogfa.com/) http://s19.rimg.info/b9b9cc6eb1ba21402c8b4978a9bf9ce8.gif (http://shabahang20.blogfa.com/) http://s19.rimg.info/5d38294102e0c8205b73bdcf8aa531b7.gif (http://shabahang20.blogfa.com/) http://s19.rimg.info/0d558138a253aed205c39fbacee019b5.gif (http://shabahang20.blogfa.com/) http://s19.rimg.info/507b8c63029effe8ca41f666c7b71503.gif (http://shabahang20.blogfa.com/) http://s19.rimg.info/46400e681cc582b8b2ab258ae9d9b6c3.gif (http://shabahang20.blogfa.com/) http://s19.rimg.info/b9b9cc6eb1ba21402c8b4978a9bf9ce8.gif (http://shabahang20.blogfa.com/) http://s19.rimg.info/5d38294102e0c8205b73bdcf8aa531b7.gif (http://shabahang20.blogfa.com/) http://s19.rimg.info/0d558138a253aed205c39fbacee019b5.gif (http://shabahang20.blogfa.com/) http://s19.rimg.info/507b8c63029effe8ca41f666c7b71503.gif (http://shabahang20.blogfa.com/)

عهد آسمانى
26-02-2011, 09:41
داستان غم انگیز آخه من یه دخترم !

http://s9.rimg.info/541f1556eb46d1be4056a74ee7d2d5a1.gif (http://shabahang20.blogfa.com/)http://s9.rimg.info/541f1556eb46d1be4056a74ee7d2d5a1.gif (http://shabahang20.blogfa.com/)http://s9.rimg.info/541f1556eb46d1be4056a74ee7d2d5a1.gif (http://shabahang20.blogfa.com/)http://s9.rimg.info/541f1556eb46d1be4056a74ee7d2d5a1.gif (http://shabahang20.blogfa.com/)http://s9.rimg.info/541f1556eb46d1be4056a74ee7d2d5a1.gif (http://shabahang20.blogfa.com/)http://s9.rimg.info/541f1556eb46d1be4056a74ee7d2d5a1.gif (http://shabahang20.blogfa.com/)http://s9.rimg.info/541f1556eb46d1be4056a74ee7d2d5a1.gif (http://shabahang20.blogfa.com/)http://s9.rimg.info/541f1556eb46d1be4056a74ee7d2d5a1.gif (http://shabahang20.blogfa.com/)
مادرم یک چشم نداشت. در کودکی براثر حادثه یک چشمش را ازدست داده بود. من کلاس سوم دبستان بودم و برادرم کلاس اول. برای من آنقدر قیافه مامان عادی شده بود که در نقاشی‌هایم هم متوجه نقص عضو او نمی‌شدم و همیشه او را با دو چشم نقاشی می‌کردم. فقط در اتوبوس یا خیابان وقتی بچه‌ها و مادر و پدرشان با تعجب به مامان نگاه می‌کردند و پدر و مادرها که سعی می‌کردند سوال بچه خود را به نحوی که مامان متوجه یا ناراحت نشود، جواب بدهند، متوجه این موضوع می‌شدم و گهگاه یادم می‌افتاد که مامان یک چشم ندارد…


http://s9.rimg.info/541f1556eb46d1be4056a74ee7d2d5a1.gif (http://shabahang20.blogfa.com/)http://s9.rimg.info/541f1556eb46d1be4056a74ee7d2d5a1.gif (http://shabahang20.blogfa.com/)http://s9.rimg.info/541f1556eb46d1be4056a74ee7d2d5a1.gif (http://shabahang20.blogfa.com/)


یک روز برادرم از مدرسه آمد و با دیدن مامان یک‌دفعه گریه کرد. مامان او را نوازش کرد و علت گریه‌اش را پرسید. برادرم دفتر نقاشی را نشانش داد. مامان با دیدن دفتر بغضی کرد و سعی کرد جلوی گریه‌اش را بگیرد. مامان دفتر را گذاشت زمین و برادرم را درآغوش گرفت و بوسید. به او گفت: فردا می‌رود مدرسه و با معلم نقاشی صحبت می‌کند. برادرم اشک‌هایش را پاک کرد و دوید سمت کوچه تا با دوستانش بازی کند. مامان رفت داخل آشپزخانه. خم شدم و دفتر را برداشتم. نقاشی داداش را نگاه کردم و فرق بین دختر و پسر بودن را آن زمان فهمیدم.
موضوع نقاشی کشیدن چهره اعضای خانواده بود. برادرم مامان را درحالی‌که دست من و برادرم را دردست داشت، کشیده بود. او یک چشم مامان را نکشیده بود و آن را به صورت یک گودال سیاه نقاشی کرده بود. معلم نقاشی دور چشم مامان با خودکار قرمز یک دایره بزرگ کشیده بود و زیر آن نمره ۱۰ داده بود و نوشته بود که پسرم دقت کن هر آدمی دو چشم دارد. با دیدن نقاشی اشک‌هایم سرازیر شد. از برادرم بدم آمد. رفتم آشپزخانه و مامان را که داشت پیاز سرخ می کرد، از پشت بغل کردم. او مرا نوازش کرد. گفتم: مامان پس چرا من همیشه در نقاشی‌هایم شما را کامل نقاشی می‌کنم. گفتم: از داداش بدم می‌آید و گریه کردم…
مامان روی زمین زانو زد و به من نگاه کرد اشک‌هایم را پاک کرد و گفت عزیزم گریه نکن تو نبایستی از برادرت ناراحت بشوی او یک پسر است. پسرها واقع بین‌تر از دخترها هستند؛ آنها همه چیز را آنطور که هست می‌بینند ولی دخترها آنطورکه دوست دارند باشد، می‌بینند. بعد مرا بوسید و گفت: بهتر است تو هم یاد بگیری که دیگر نقاشی‌هایت را درست بکشی…
فردای آن روز مامان و من رفتیم به مدرسه برادرم. زنگ تفریح بود. مامان رفت اتاق مدیر. خانم مدیر پس از احوال‌پرسی با مامان علت آمدنش را جویا شد. مامان گفت: آمدم تا معلم نقاشی کلاس اول الف را ببینم. خانم مدیر پرسید: مشکلی پیش آمده؟ مامان گفت: نه همینطوری. همه معلم‌های پسرم را می‌شناسم جز معلم نقاشی؛ آمدم که ایشان را هم ملاقات کنم.


http://s9.rimg.info/541f1556eb46d1be4056a74ee7d2d5a1.gif (http://shabahang20.blogfa.com/)http://s9.rimg.info/541f1556eb46d1be4056a74ee7d2d5a1.gif (http://shabahang20.blogfa.com/)http://s9.rimg.info/541f1556eb46d1be4056a74ee7d2d5a1.gif (http://shabahang20.blogfa.com/)http://s9.rimg.info/541f1556eb46d1be4056a74ee7d2d5a1.gif (http://shabahang20.blogfa.com/)


خانم مدیر مامان را بردند داخل اتاقی که معلم‌ها نشسته بودند. خانم مدیر اشاره کرد به خانم جوان و زیبایی و گفت: ایشان معلم نقاشی پسرتان هستند. به معلم نقاشی هم گفت: ایشان مادر دانش آموز ج-ا کلاس اول الف هستند.
مامان دستش را به سوی خانم نقاشی دراز کرد. معلم نقاشی که هنگام واردشدن ما درحال نوشیدن چای بود، بلند شد و سرفه‌ای کرد و با مامان دست داد. لحظاتی مامان و خانم نقاشی به یکدیگر نگاه کردند. مامان گفت: از ملاقات شما بسیار خوشوقتم. معلم نقاشی گفت: من هم همینطور خانم. مامان با بقیه معلم‌هایی که می‌شناخت هم احوال‌پرسی کرد و از اینکه مزاحم وقت استراحت آنها شده بود، عذرخواهی و از همه خداحافظی کرد و خارج شدیم. معلم نقاشی دنبال مامان از اتاق خارج شد و درحالیکه صدایش می لرزید گفت: خانم من نمیدانستم…
مامان حرفش را قطع کرد و گفت: خواهش میکنم خانم بفرمایید چایتان سرد می شود. معلم نقاشی یک قدم نزدیکتر آمد و خواست چیزی بگوید که مامان گفت: فکر می‌کنم نمره ۱۰ برای واقع‌بینی یک کودک خیلی کم است. اینطور نیست؟ معلم نقاشی گفت: بله حق با شماست. خانم نقاشی بازهم دستش را دراز کرد و این بار با دودست دست‌های مامان را فشار داد. مامان از خانم مدیر هم خداحافظی کرد.
آن روز عصر برادرم خندان درحالی‌که داخل راهروی خانه لی‌‌لی می‌کرد، آمد و تا مامان را دید دفتر نقاشی را بازکرد و نمره‌اش را نشان داد. معلم نقاشی روی نمره قبلی خط کشیده بود و نمره ۲۰ جایش نوشته بود. داداش خیلی خوشحال بود و گفت: خانم گفت دفترت را بده فکر کنم دیروز اشتباه کردم بعد هم ۲۰ داد. مامان هم لبخندی زد و او را بوسید و گفت: بله نقاشی پسر من عالیه!
و طوری که داداش متوجه نشود به من چشمک زد و گفت: مگه نه؟
من هم گفتم: آره خیلی خوب کشیده، اما صدایم لرزید و نتوانستم جلوی گریه‌ام را بگیرم. داداش گفت: چرا گریه می‌کنی؟
گفتم آخه من یه دخترم!

http://s19.rimg.info/997775217ed1c4334a193a58530f21e6.gif (http://shabahang20.blogfa.com/)

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
27-02-2012, 17:34
چون از نيکي به والدين و اداء حقوق ايشان رعايت ادب و احترام در مصاحبت است اموري در روايات اهل بيت رسيده که بايد در معاشرت با ايشان رعايت شود که به بعضي اشاره شود:



- هرگاه صداي والدين مي زند آنها را به نام نخواند بلکه لقب يا کنيهء ايشان را ذکر کند، يا بگويد بابا، آقا، خانم، و مانند اينها.

- جلو آنها راه نرود و پيش از ايشان نشيند.

- قبل از آنها شروع به خوردن طعام ننمايد.

- حضرت سجّاد(ع) با مادر خود هم خوراک نمي شد و مي فرمود مي ترسم براي لقمه اي دست دراز کنم که مادرم قصد آن را داشته پس با اين عمل رعايت حرمت و ادب او را ترک کرده باشم.

- در مجلس روي خود را از ايشان برنگرداند.

- در سخن گفتن صداي خود را از ايشان برنگرداند.

- دست خود را بالاي دست آنها قرار ندهد.

- کاري نکند که مردم پدر يا مادرش را بد بگويند و سبّ و لعن نمايند مثل اينکه پدر کسي را سبّ کند که او هم برگردد پدرش را دشنام گويد.

- مروي است که حضرت سجّاد(ع) پسري را ديدند که در راه رفتن تکيه به دست پدر نموده است. آن حضرت بر آن پسر غضبناک شده تا آخر عمرش با او سخن نفرمود.

- ناگفته نماند آنچه گفته شد از وجوب نيکي به والدين قدر مسلّم آن نيکي است که در ترکش والدين رنجيده خاطر شوند، مانند اينکه نفقهء آنها را ابتدا ندهد تا ناچار شوند مطالبه کنند، آنگاه بدهد، چون اين مسامحه موجب رنجش آنها مي شود؛ واجب است پيش از مطالبه کردن به آنها برساند. و مانند اينکه در مجلس ضيافت خود به آنها اعتناء نکند و دعوت ننمايد چون رنجيده مي شوند ترک اين نيکي حرام است و همچنين در موارد تحفه و هديه دادن. و اما ترک کردن آن نيکي که آنها را نرنجاند حرمت آن معلوم نيست.

و نيز آنچه گفته شد از لزوم اکرام واحترام آنها قدر مسلّم آن اکرامي است که ترک آن موجب آزار و رنجش آنها شود مانند اينکه براي اهانت و خوار کردن والدين پشت به آنها کند، صداي خود را بلندتر از صداي آنها نمايد، جلو آنها راه رود البته تمام آنها حرام است لکن ترک بعضي از موارد اکرام بدون قصد اهانت بطوريکه موجب رنجش آنها نشود حرمت آنها معلوم نيست، بلکه پاره اي از موارد اکرام والدين از مستحبّات شمرده شده است.
نيکي به والدين و طول عمر

حضرت باقر(ع) فرمود: صدقهء نهاني آتش قهر خدا را خاموش مي کند و نيکي کردن به والدين و صلهء رحم عمر را زياد مي کند.

در حديث ديگر فرمود: بخشش پنهاني و نيکي به پدر و مادر، تهيدستي را برطرف مي کند و عمر را دراز مي نمايد و هفتاد قسم مردن بد را دور مي کند.
زيادتي مال وآبرو

پيامبر اکرم(ص) فرمود: بخشش پنهاني و نيکي به پدر و مادر، تهيدستي را برطرف مي کند و عمر را دراز مي نمايد و هفتاد قسم مردن بد را دور مي کند.
دعاي والدين مستجاب است

نيکي به والدين سبب دعاي آنها درباره اولاد است چنانچه بدي کردن به ايشان سبب نفرين آنهاست و از دعاهاي بلکه سريع الاجابه، دعا و نفرين والدين نسبت به اولاد است.

نازنین رقیه* خادمه گل نرگس*
27-02-2012, 17:39
به یاد همه مادرای خوب و مهربون
به یاد همه مادرایی که اغوش پر مهرشون بوی گل یاس میده
و به یاد مادرای خوبی که از اون بالا بالاها به بچه هاشون نگاه می کنن به یاد مادرم که پشت و پناهم بودghalb1