توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مشکلات علی علیه السلام
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین باریء الخلائق اجمعین و الصلوة و السلام علی عبد الله و رسوله و حبیبه و صفیه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین.اعوذ بالله من الشیطان الرجیم:
«و من کلام له علیه السلام:دعونی و التمسوا غیری،فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان لا تقوم له القلوب و لا تثبت علیه العقول،و ان الآفاق قد اغامت و المحجة قد تنکرت.و اعلموا انی ان اجبتکم رکبتبکم ما اعلم.» (1)
میدانیم که علی علیه السلام پیوسته در دوران خلافتخلفا از بیان این مطلب که خلافت،حق طلق اوستخودداری نمیکرد،و در عین حال میبینیم بعد از کشته شدن عثمان در اثر یک انقلاب خونین علیه او،آنگاه که مردم ریختند به خانه علی و دور او را گرفتند و اصرار فراوان کردند که با او بیعت کنند و وی زمام امور را به دست گیرد،علی علیه السلام امتناع کرد و از پذیرش خلافت کراهت داشت.
جملههایی که عرض کردم در نهج البلاغه است.میفرماید:«دعونی و التمسوا غیری»مرا رها کنید و بروید دنبال کس دیگر.بعد خود امام علت امتناع خودش را توضیح میدهد،برای اینکه کسی تصور نکند که-العیاذ بالله-امام خود را لایق خلافت،و بعد از پیغمبر،شایستهترین فرد برای زمامداری نمیداند.توضیح میدهد که اوضاع فوق العاده آشفته است و یک آینده آشفتهتر در جلوی ماست.عبارت این است:«فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان»یعنی ما جریانی را در پیش داریم که این جریان مشتبه است،رنگهای مختلف و چهرههای گوناگون دارد،ما یک آینده روشنی در پیش نداریم،آیندهای داریم با چند چهره و چند رنگ مختلف. بعد امام جملهای دارد که در آن جمله مطلب را بیان میکند:«و ان الآفاق قد اغامت»افقها را مه گرفته است،مثل وقتی که مه زیاد پیدا میشود و انسان جلوی چشم خودش را هم نمیبیند.«و المحجة قد تنکرت»شاهراه به صورت کوره راه در آمده و ناشناخته است و مردم دیگر شاهراه را تشخیص نمیدهند.ولی در آخر یک جملهای به عنوان اتمام حجت فرمود. فرمود:این را هم بدانید که اگر من زمام خلافت را به دست گیرم،آنچنان رفتار میکنم که خودم میدانم نه آنچنان که شما میخواهید:«و اعلموا ان ان اجبتکم رکبتبکم ما اعلم».این بود که در آخر فرمود:مرا به حال خودم بگذارید،فعلا اگر من مثل گذشته وزیر باشم بهتر است از اینکه امیر باشم.
این جملهها نشان میدهد که علی علیه السلام مشکلات فراوانی را در دوره خلافتخود پیش بینی میکرد،همان مشکلاتی که بعد رخ داد و چهره نمود.آن مشکلات چه بود؟من در این یک جلسه نمیتوانم همه آن مشکلات را برای شما شرح بدهم.بحث من درباره مشکل بزرگ علی است.میخواهم آن یک مشکل را شرح بدهم.سایر مشکلات را به نحو اجمال برای شما عرض میکنم تا برسم به مشکلترین مشکل علی و بزرگترین معضلهای که علی علیه السلام گرفتار آن شد.
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
مشکل کشته شدن عثمان(مشکل نفاق)
اولین مشکلی که وجود داشت و علی بر زمینه آن میفرمود:آینده بسیار مبهمی در پیش داریم،داستان کشته شدن عثمان بود.علی وارث خلافتی میشد که خلیفه قبل از او را انقلابیونی که انقلاب کردهاند کشتهاند،حتی اجازه دفن او را هم نمیدهند و اعتراضات فراوانی دارند.حال این گروه انقلابی به علی پیوسته است.مردم دیگر چه نظری دارند؟همه مردم که مثل این انقلابیون فکر نمیکنند،و خود علی فکرش نه با انقلابیون میخواند و نه با مخالفین انقلابیون و نه با عامه مردم.از یک طرف عثمان است و اطرافیان عثمان و آنهمه اجحافها و بیعدالتیها و ستمگریها و آنهمه اعطاء امتیازات به خویشاوندها،و از طرف دیگر گروههایی خشمناک و عصبانی از حجاز و مدینه و بصره و کوفه و مصر،از همه جا آمدهاند معترض و منتقد.عثمان هم تسلیم نمیشود.علی سفیر است میان انقلابیون و عثمان،که این هم جریان عجیبی دارد.علی با روش عثمان مخالف است و در عین حال مخالف است که باب خلیفهکشی باز شود،نمیخواهد خلیفه را بکشند که باب فتنه بر روی مسلمین باز گردد،که این داستان مفصلی دارد (2).نسبتبه عثمان منتقد است و کوشش دارد او را از راهی که میرود منصرف کند و به راه راستبیاورد،بلکه آتش انقلابیون خاموش شود و فتنه بخوابد.نه عثمان و طرفداران عثمان حاضر شدند[از راه خود منصرف شوند]و نه انقلابیون دست از انقلاب خودشان برداشتند.نتیجهاش همین شد.
علی میدانست که مساله قتل عثمان مسالهای خواهد بود[که موجب فتنه خواهد شد] خصوصا با توجه به این نکته بسیار عجیب که ما فقط امروز میبینیم علمای اجتماع یعنی جامعه شناسان و مورخین محققی که در تاریخ اسلام مطالعه کردهاند آن را کشف کردهاند-و میبینیم نهج البلاغه هم این مطلب را توضیح میدهد-که در قتل عثمان بعضی از طرفداران خود عثمان نیز دست داشتند،آنها هم میخواستند عثمان کشته شود،فتنه در دنیای اسلام بپا گردد و آنها از این آب گل آلود استفاده کنند(اینها در متن نهج البلاغه است).مخصوصا معاویه در قتل عثمان کاملا دست داشت،باطنا کوشش میکرد این فتنه بالا بگیرد،عثمان کشته شود تا او از کشته شدن عثمان بهرهبرداری کند.این یک مشکل،که دیگر بیش از این نمیتوانم دربارهاش بحث کنم.
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
مخالفان علی با مخالفان پیغمبر این تفاوت را داشتند که مخالفان پیغمبر عدهای بودند کافر و بتپرست و در زیر شعار بتپرستی با پیغمبر مبارزه میکردند،منکر خدا و توحید بودند و انکار خدا و توحید را هم علنی میگفتند،تحتشعار«اعل هبل»زنده باد هبل،با پیغمبر مبارزه میکردند،پیغمبر هم شعار روشنی داشت:«الله اعلی و اجل»از همه بزرگتر خداست.اما علی با یک طبقه دانای بیدین مواجه شده است که متظاهر به اسلاماند ولی مسلمان واقعی نیستند،شعارهایشان شعارهای اسلامی است و هدفهایشان بر ضد اسلام.پدر معاویه که ابوسفیان است در زیر شعار«اعل هبل»به جنگ پیغمبر میآید،لهذا کار پیغمبر در مبارزه با او آسان است.پسرش معاویة بن ابی سفیان همان روح ابو سفیانی و همان هدفهای ابو سفیانی را دارد اما در زیر شعار آیه قرآن: من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا (3).هر کسی که مظلوم کشته شد خدا برای اولیاء او(خویشاوندان نزدیک او)یک قدرتی داده است،حق داده است که خون مقتول خودشان را مطالبه کنند.شعار،خیلی شعار خوبی است.حال کسی نیست که از معاویه بپرسد که ولی شرعی خون عثمان کیست؟یک کسی که در چهار شتبالاتر با تو انتساب پیدا میکند،مطالبه خون او به تو چه مربوط است؟!عثمان پسر دارد، خویشاوندان نزدیکتر از تو دارد،و ثانیا به علی چه مربوط که عثمان کشته شده است؟!اما یک مرد دغلبازی مثل معاویه به این حرفها کاری ندارد،او میخواهد از این وسیله استفاده کند.
معاویه قبلا به جاسوسهای خود در اطراف عثمان سپرده بود که هر وقتخلیفه کشته شد، فورا پیراهن خون آلود او را برای من به شام بفرستید.تا عثمان کشته شد نگذاشتند که خون پیراهن او خشک بشود،همان پیراهن خون آلود را با انگشت زن عثمان (4) فرستادند برای معاویه.دیگر معاویه قند در دلش آب میشد.دستور داد انگشتهای بریده زن عثمان را کنار منبرش آویزان کردند:«ایها الناس!دنیا را ظلم گرفت،اسلام از دست رفت،این انگشتهای بریده زن خلیفه است».و دستور داد پیراهن عثمان را روی چوبی بلند کردند و بردند در مسجد یا جای دیگر.خودش رفت آنجا نشست،شروع کرد به گریه کردن بر خلیفه مظلوم.مدتها روضه عثمان در شام خواند و از مردم اشک گرفت و مردم را آماده کرد که برویم برای خونخواهی عثمان.از چه کسی خون عثمان را باید بگیریم؟از علی باید بگیریم،علی با این انقلابیون که با او بیعت کردند همدستبود،اگر همدست نبود چرا اینها الآن در لشکر علی هستند؟این یک مشکل بزرگ.دو جنگ جمل و صفین را همین مشکل از طرف اشخاص بدخواه به وجود آورد. این دو جنگ به این بهانه بپا شد.
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
انعطاف ناپذیری در اجرای عدالت
مشکلات دیگری علی علیه السلام داشت که مربوط به روش خودش بود از یک جهت،و تغییری که مسلمین پیدا کرده بودند از جهت دیگر.علی مردی بود انعطاف ناپذیر.بعد از پیغمبر سالها بود که جامعه اسلامی عادت کرده بود به امتیاز دادن به افراد متنفذ،و علی علیه السلام در این زمینه یک صلابت عجیبی نشان میداد.میگفت:من کسی نیستم که از دالتیک سر مو منحرف شوم.حتی اصحابش میآمدند میگفتند:آقا!یک مقدار انعطاف داشته باشید.میگفت:«اتامرونی ان اطلب النصر بالجور...و الله ما اطور به ما سمر سمیر» (5) از من تقاضا میکنید که پیروزی و موفقیت در سیاست را به قیمتستمگری و پایمال کردن حق مردم ضعیف به دست آورم؟!...به خدا قسم تا شبی و روزی در دنیا هست،تا ستارهای در آسمان در حرکت است،چنین چیزی عملی نیست.
صراحت و صداقت در سیاست
مشکل سوم خلافت او مساله صراحت و صداقت او در سیاستبود که این را هم باز عدهای از دوستانش نمیپسندیدند،میگفتند:«س است اینهمه صداقت و صراحتبر نمیدارد،یک مقدار خدعه و دغلبازی هم باید در آن قاطی کرد.چاشنی سیاست دغلبازی است»(اینهایی که عرض میکنم تمامش در نهج البلاغه است)و حتی بعضی میگفتند:علی سیاست ندارد، معاویه را ببین چقدر سیاستمدار است!
میفرمود:
و الله ما معاویة بادهی منی،و لکنه یغدر و یفجر،و لو لا کراهیة الغدر لکنت من ادهی الناس،و لکن کل غدرة فجرة و کل فجرة کفرة و لکل غادر لواء یعرف به یوم القیامة (6).
به خدا قسم اشتباه میکنید،معاویه از من زیرکتر نیست،او دغلباز است،فاسق است،من نمیخواهم دغلبازی کنم،من نمیخواهم از جاده حقیقت منحرف شوم،فسق و فجور مرتکب بشوم.اگر نبود که خدای تبارک و تعالی دغلبازی را دشمن میدارد،آنوقت میدیدید که زرنگترین مردم دنیا علی است.دغلبازی فسق است،فجور است،و این گونه فجورها کفر است و من میدانم که هر فریبکاری در قیامت محشور میشود در حالی که یک پرچمی دارد(ظاهرا مقصود این است که فریب خوردگان هم در زیر پرچم فریب دهنده هستند).
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
خوارج،مشکل اساسی علی علیه السلام
مشکل اساسی که من میخواهم عرض کنم،که همه اینها مقدمه برای این مطلب بود،این است:در زمان پیغمبر اکرم،طبقهای که پیغمبر اکرم به وجود آورد،صرفا طبقهای نبود که یک انقلاب بپا شود و عدهای در زیر پرچمی جمع بشوند.پیغمبر طبقهای را تعلیم داد،متفقهشان کرد،قدم به قدم جلو آورد،تعلیم و تربیت اسلامی را تدریجا در روح اینها نفوذ داد.پیغمبر سیزده سال در مکه بود،انواع زجرها و شکنجهها و رنجها از مردم قریش متحمل شد ولی همواره دستور به صبر میداد.هر چه اصحاب میگفتند:یا رسول الله!آخر اجازه دفاع به ما بدهید،ما چقدر متحمل رنجبشویم،چقدر از ما را اینها بکشند و زجرکشمان کنند،چقدر ما را روی این ریگهای داغ حجاز بخوابانند و تخته سنگها را روی سینههای ما بگذارند،چقدر ما را شلاق بزنند،پیغمبر اجازه جهاد و دفاع نمیداد.در آخر فقط اجازه مهاجرت داد که عدهای به حبشه مهاجرت کردند،و مهاجرت سودمندی هم بود.پیغمبر در مدت این سیزده سال چه میکرد؟تربیت میکرد،تعلیم میداد،یعنی هسته اصلی اسلام را به وجود میآورد.آن عدهای که شاید هنگام مهاجرت حدود هزار نفر بودند،عدهای بودند که با روح اسلام آشنا بودند و اکثریت آنها تربیتشان هم تربیت اسلامی بود.شرط اولی یک نهضت،وجود یک کادر تعلیمی و تربیتی است که از یک عده افراد تعلیم داده شده و تربیتشده و آشنا با اصول و هدف و تاکتیک مرام به وجود آمده باشد.اینها را میشود به صورت یک هسته مرکزی به وجود آورد و بعد دیگران که ملحق میشوند شاگردهای اینها باشند و خودشان را با اینها تطبیق بدهند. سر موفقیت اسلام این بود.
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
بنا بر این تفاوتهای میان وضع علی علیه السلام و وضع پیغمبر صلی الله علیه و آله یکی این بود که پیغمبر با مردم کافر،یعنی با کفر صریح،با کفر مکشوف و بی پرده روبرو بود،با کفری که میگفت من کفرم،ولی علی با کفر در زیر پرده یعنی با نفاق روبرو بود،با قومی روبرو بود که هدفشان همان هدف کفار بود اما در زیر پرده اسلام،در زیر پرده قدس و تقوا،در زیر لوای قرآن و ظاهر قرآن.و تفاوت دوم این بود که در دوره خلفا،مخصوصا در دوره عثمان،آن مقداری که باید و شاید دنبال تعلیم و تربیتی را که پیغمبر گرفته بود نگرفتند.فتوحات اسلامی زیادی صورت گرفت.فتوحات به تنهایی کاری نمیتواند بکند.پیغمبر سیزده سال در مکه ماند و اجازه نداد که مسلمین حتی از خودشان دفاع کنند،چون افراد هنوز لایق این دفاع و جهاد نبودند.اگر دستبه جهاد و فتوحات هم باید زد،به تناسب توسعه فرهنگ و ثقافت اسلامی است،یعنی همین طور که از یک طرف فتوحات تازه میشود باید به موازات آن،فرهنگ و ثقافت اسلامی هم توسعه پیدا کند،مردمی که به اسلام میگروند و حتی آنها که مجذوب اسلام میشوند،اصول و حقایق و اهداف اسلام،پوسته و هسته اسلام،همه اینها را بفهمند و بشناسند.ولی در اثر این غفلتی که در زمان خلفا صورت گرفت،یکی از پدیدههای اجتماعی که در دنیای اسلامی رخ داد این بود که طبقهای در اجتماع اسلامی پیدا شد که به اسلام علاقهمند بود،به اسلام مؤمن و معتقد بود اما فقط ظاهر اسلام را میشناخت،با روح اسلام آشنا نبود،طبقهای که هر چه فشار میآورد فقط روی مثلا نماز خواندن بود نه روی معرفت،نه روی شناسایی اهداف اسلامی.یک طبقه مقدس مآب و متنسک و زاهد مسلک در دنیای اسلام به وجود آمد که پیشانیهای اینها از کثرت سجود پینه بسته بود،کف دستها و سر زانوهای اینها از بس که در روی زمینها(نه در روی فرشها)سرها را به سجده گذاشته بودند و دستها و زانوها را روی خاکها و شنها قرار داده بودند و سجدههای!600 بسیار طولانی(یک ساعته و دو ساعته و پنجساعته)کرده بودند پینه بسته بود.وقتی که علی علیه السلام ابن عباس را سراغ اینها فرستاد آنگاه که همینها علیه علی علیه السلام طغیان و شورش کرده بودند،هنگامی که آمد خبر آورده،این طور توضیح داد:«لهم جباه قرحة لطول السجود». پیشانیهایشان از کثرت سجده مجروح شده است،«و اید کثفنات الابل»دستهایی که مثل زانوی شتر پینه بسته است.«علیهم قمص مرحضة»لباسهای کهنه زاهد مآبانه به تن دارند،«و هم مشمرون» (7) از همه بالاتر قیافه مصمم و تصمیم قاطع اینهاست.حالا آب بیار حوض پر کن!
یک چنین طبقهای،یعنی طبقه متنسک جاهل،طبقه متعبد جاهل،طبقه خشکه مقدس در دنیای اسلام به وجود آمد که با تربیت اسلامی آشنا نیست ولی علاقهمند به اسلام است،با روح اسلام آشنا نیست ولی به پوست اسلام چسبیده است،محکم هم چسبیده است.علی این طبقه را این گونه توصیف میکند:
جفاة طغام عبید اقزام،جمعوا من کل اوب و تلقطوا من کل شوب ممن ینبغی ان یفقه و یؤدب و یعلم و یدرب...لیسوا من المهاجرین و الانصار و لا من الذین تبوؤا الدار و الایمان (8).
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
یک مردمی خشن،جفاة،فظ غلیظ القلب،ولی روحیههایی پست،مردمانی برده صفت،روحشان آقا نیست،در روح اینها آقایی وجود ندارد،از اراذل مردم هستند،معلوم نیست از کدام گوشهای پیدا شدهاند،یکی از این گوشه آمده،یکی از آن گوشه(یک مردم بیبنهای،یک مردم بیبوتهای،معلوم نیست از کجا آمدهاند،مردمی که تازه باید بیایند در کلاس اول اسلام بنشینند و درس اسلام را یاد بگیرند،سواد ندارند،معلومات ندارند،قرآن را نمیدانند چیست، معنی قرآن را نمیفهمند،سنت پیغمبر را نمیفهمند)اینها باید تعلیم بشوند،تربیتبشوند، اینها تعلیم و تربیت اسلامی پیدا نکردهاند.اینها جزء مهاجرین و انصار که پیامبر آنها را تربیت کرد که نیستند،یک مردمی[هستند]که تربیت اسلامی ندارند.
علی علیه السلام در شرایطی خلافت را به دست میگیرد که چنین طبقهای هم در میان مسلمین وجود دارد و در همه جا هستند،در لشکریان خودش هم از این طبقه وجود دارند. جریان جنگ صفین و حیله معاویه و عمرو عاص-که مکرر شنیدهاید-پیش میآید.آن ساعتی که اینها احساس میکنند که دارند شکست میخورند و شکستشان شکست نهایی است،نقشه میکشند که از همین طبقه استفاده کنند.دستور میدهند قرآنها را بالای نیزه میکنند:ایها الناس!همه ما اهل قرآنیم،همه ما اهل قبله هستیم،چرا میجنگید؟اگر میخواهید بجنگید پس بیاید این قرآنها را بزنید.فورا همین طبقه دست از جنگ کشیدند،گفتند ما با قرآن نمیجنگیم.آمدند خدمت علی علیه السلام که دیگر قضیه حل شد،قرآن به میان آمد،حالا که قرآن به میان آمده دیگر جنگ معنی ندارد.علی فرمود:مگر شما نمیدانید که از روز اول سخن من به اینها این است که بیایید ما بر اساس قرآن حکومت و قضاوت کنیم،ببینیم حق با کیست؟اینها دروغ میگویند،اینها قرآن را به میان نیاوردهاند،جلد و کاغذ قرآن را سپر قرار دادهاند برای اینکه بعد باز علیه قرآن قیام کنند،اهمیت ندهید،من امام شما هستم،من قرآن ناطق شما هستم،بزنید بروید جلو.گفتند:عجب!چه حرفها میزند؟!ما تا به حال تو را آدم خوبی میدانستیم و میگفتیم تو آدم خوبی هستی،معلوم شد تو هم آدم جاهطلبی هستی، یعنی ما برویم با قرآن بجنگیم؟!خیر،نمیجنگیم،بسی ار خوب،شما نجنگید.
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
مالک اشتر مشغول پیشروی بود.گفتند:فورا فرمان بده که مالک اشتر برگردد که دیگر جنگ با قرآن روانیست.فشار زیاد آوردند.علی علیه السلام پیغام داد مالک برگرد.مالک بر نگشت، گفت:آقا اجازه بدهید،یکی دو ساعت دیگر بیشتر باقی نمانده است،شکست نهایی نصیب اینها میشود.آمدند که مالک بر نمیگردد.گفتند:یا مالک را برگردان یا همین جا با این شمشیرهای خودمان(بیست هزار نفر بودند)قطعه قطعهات میکنیم.تو داری با قرآن میجنگی؟!علی پیغام داد،مالک اگر میخواهی علی را زنده ببینی برگرد.قضیه حکمین پیش آمد،گفتند:دو نفر حکم(داور)معین کنیم،حالا دیگر قرآن به میان آمده.بسیار خوب،داور معین کنیم.آنها عمرو عاص شیطان را معین کردند.علی،ابن عباس عالم دانشمند زیرک را پیشنهاد کرد.گفتند.خیر،ابن عباس پسر عمویت است،قوم و خویش توست،ما باید کسی را انتخاب کنیم که با تو قوم و خویش نباشد.فرمود:مالک اشتر.گفتند:نه،ما مالک!602 اشتر را قبول نداریم.چند نفر دیگر را هم قبول نکردند.گفتند:ما فقط ابو موسی اشعری را قبول داریم.حالا ابو موسی کیست؟آیا جزء لشکریان علی است؟نه،ابو موسی کسی است که قبلا حاکم کوفه بوده و علی علیه السلام او را از حکومت کوفه معزول کرده است.یک آدمی است که اصلا در دلش با علی علیه السلام دشمنی دارد.ابو موسی را آوردند.ابو موسی هم گول عمرو عاص را خورد و آن حقهای که به بازی شبیهتر بود از امر جدی و مکرر شنیدهاید رخ داد.
وقتی که فهمیدند گول خوردهاند،گفتند اشتباه کردیم.حالا که میگویند اشتباه کردیم،اقرار آن اشتباهشان اشتباه دیگری است.نگفتند اشتباه کردیم آن روزی که از جنگ با معاویه ستبرداشتیم و ما باید میجنگیدیم،این،جنگ با قرآن نبود،جنگ له قرآن بود نه علیه قرآن. گفتند:نه،آن درستبود.و نگفتند اشتباه کردیم که ابو موسی را معین کردیم،باید تسلیم ابن عباس میشدیم یا مالک اشتر را میفرستادیم.گفتند:اساسا اینکه ما قبول کردیم در دین خدا دو تا انسان بیایند داوری کنند کفر است.در قرآن میفرماید: ان الحکم الا لله (9) حکم منحصرا مال خداست.چون قرآن گفته حکم منحصرا مال خداست،هیچ انسانی حق داوری ندارد.پس اساسا داور معین کردن،کفر و شرک بوده است.همهمان کافر شدیم.ما که توبه کردیم:«استغفر الله ربی و اتوب الیه».آمدند سراغ علی:علی!تو هم که مثل ما کافر شدی،تو هم استغفار کن. (حالا ببینید مشکل چیست؟معاویه مشکل علی استیا این خشکه مقدسها؟)عمروعاص مشکل علی استیا این خشکه مقدسها؟)فرمود:شما اشتباه میکنید،حکمیت کفر نیست، معنی آیه را شما نمیدانید،«ان الحکم الا لله»یعنی قانون فقط از ناحیه خدا باید وضع بشود یا کسی که خدا به او اجازه داده است.ما که نخواستیم کسی دیگر بیاید برایمان قانون معین کند.ما گفتیم قانون،قانون قرآن،دو نفر بیایند مطابق قرآن داوری کنند،خدا که نمیآید در اختلافات افراد داوری کند!گفتند:حرف همین است و همین.علی فرمود:من هرگز گناهی را که مرتکب نشدهام اقرار نمیکنم و هرگز چیزی را که خلاف شرع نیست نمیگویم خلاف شرع بوده است.من چطور بیایم به خدا و پیغمبر دروغ ببندم،بگویم حکم قرار دادن،داور قرار دادن در اختلافات،خلاف شرع و کفر است،خیر، کفر نیست،شما هر کاری میخواهید بکنید.
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
رفتار علی علیه السلام با خوارج
راهشان را با علی علیه السلام جدا کردند.فرقهای شدند به نام«خوارج»یعنی شورشیان بر علی.اینها شروع کردند خون دل به دل علی وارد کردن.و علی تا وقتی که اینها قیام مسلحانه نکرده بودند با آنها مدارا کرد حد اکثر مدارا،حتی حقوق اینها را از بیت المال قطع نکرد، آزادی اینها را محدود نکرد.جلوی چشم دیگران میآمدند به او جسارت و اهانت میکردند و علی حلم میورزید.علی بالای منبر صحبت میکرد،یکی از اینها پارازیت میداد.روزی علی بالای منبر بود،شخصی سؤالی کرد،علی بالبداهه یک جواب بسیار عالی به او داد که اسباب حیرت و تعجب همه شد و شاید همه تکبیر گفتند.یکی از این خارجیها آنجا بود،گفت:«قاتله الله ما افقهه»خدا بکشد این را،چقدر ملاست؟!اصحابش خواستند که بریزند به سر او،فرمود: چکارش دارید؟یک فحشی به من داده،حد اکثر این است که یک فحشی به او بدهید،نه،کاری به او نداشته باشید.
علی مشغول نماز خواندن است،نماز جماعت میخواند،در حالی که خلیفه مسلمین است(این چه حلمی است از علی؟!).اینها به علی اقتدا که نمیکردند،میگفتند علی مسلمان نیست،علی کافر و مشرک است.در حالی که علی مشغول قرائتحمد و سوره بود،یکی از اینها به نام ابن الکواب آمد با صدای بلند این آیه قرآن را بخواند: و لقد اوحی الیک و الی الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطن عملک (10).
خطاب به پیغمبر است:ای پیغمبر!به تو وحی شده است و به پیغمبران پیشین هم وحی شده است،اگر تو هم مشرک بشوی تمام اعمالت هدر رفته است،یا آن پیغمبران هم اگر مشرک بشوند تمام اعمالشان هدر رفته است.این آیه را خواند،خواستبگوید:علی!ما قبول داریم که اولین مسلمان تو هستی،سابقهات در اسلام چنین است،خدماتت چنین است،عبادت چنین است،اما چون مشرک شدی و برای خدا شریک قائل شدی،در نزد خدا هیچ اجری نداری. علی چگونه رفتار میکند؟علی به حکم اینکه: و اذا قریء القرآن فاستمعوا له و انصتوا (11).
یعنی هر وقت دیدید قرآن میخوانند استماع کنید،گوش کنید،تا او شروع کرد به خواندن این آیه،سکوت کرد و گوش کرد.وقتی که تمام کرد،نماز را ادامه داد.تا ادامه داد،دو مرتبه همان آیه را تکرار کرد.باز علی سکوت کرد و آیه او را گوش کرد.وقتی او تمام کرد،نماز را ادامه داد.بار سوم یا چهارم که او شروع کرد،دیگر علی اعتنا نکرد و این آیه را خواند: فاصبر ان وعد الله حق و لا یستخفنک الذین لا یوقنون (12) و نمازش را ادامه داد.
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
اصول مذهب خوارج
آیا خوارج به این مقدار قناعت کردند؟اگر قناعت میکردند،مشکل بزرگی برای علی نبودند. کم کم دور هم جمع شدند،جمعیت و حزبی تشکیل دادند بلکه فرقهای تشکیل دادند،یک فرقه اسلامی(اینکه میگویم«اسلامی»نه واقعا جزء مسلمانان هستند،اینها از نظر ما کافرند)و مذهبی در دنیای اسلام ابداع کردند،برای مذهب خودشان اصول و فروعی ساختند،گفتند: کسی از ماست که اولا معتقد باشد که هم عثمان کافر است،هم علی،هم معاویه،و هم کسانی که به حکمیت تسلیم شدند،خود ما هم کافر شدیم ولی ما توبه کردیم،و فقط هر کسی که توبه کند مسلمان است.همچنین گفتند:امر به معروف و نهی از منکر شرط ندارد،در مقابل هر امام جائر و هر پیشوای ظالمی در هر شرایطی باید قیام کرد و لو با یقین به اینکه قیام بیفایده است.این هم یک چهره خشن عجیبی به اینها داد.
اصل دیگری که برای مذهب خودشان تاسیس کردند که باز حاکی از تنگنظری و جهالت اینها بود،این بود که گفتند:اساسا عمل جزء ایمان است و ایمان منفک از عمل نداریم.مسلمان به گفتن:«اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله»مسلمان نیست.مسلمان اگر نمازش را خواند،روزهاش را گرفت،شراب نخورد،قمار نکرد،زنا نکرد،دروغ نگفت،و اگر از هر گناه کبیرهای پرهیز کرد،تازه اول اسلامش است.و اگر مسلمان یک دروغ بگوید،اصلا او کافر است،نجس است و مسلمان نیست.اگر یک بار غیبت کند یا شراب بخورد،از دین اسلام خارج است.مرتکب کبیره را از دین اسلام خارج دانستند.نتیجه این شد که فقط خودشان(این مقدسها)در دنیا مسلمانند،[گویی میگفتند]در زیر این قبه آسمان غیر از ما دیگر مسلمانی وجود ندارد.و یک سلسله اصول دیگر که برای خودشان ساختند.
چون یکی از اصول خوارج این بود که امر به معروف و نهی از منکر واجب است و هیچ شرطی هم ندارد و در مقابل هر امام جائری باید قیام کرد و علی علیه السلام را جزء کفار میدانستند، گفتند پس راهی نمانده غیر از اینکه ما باید علیه علی قیام کنیم.ناگهان در بیرون[شهر]خیمه زدند و رسما یاغی شدند.در یاغی شدنشان هم از اصول بسیار خشک و خشنی پیروی میکردند،میگفتند:دیگران مسلمان نیستند،چون مسلمان نیستند،از آنها نمیتوانیم زن بگیریم و به آنها نباید زن بدهیم،ذبایح آنها(یعنی گوشتی که آنها ذبح میکنند)حرام است،از قصابی آنها نباید بخریم،و بالاتر اینکه کشتن زنان و اطفال آنها جایز است.
آمدند بیرون[شهر].چون همه مردم دیگر را جایز القتل میدانستند شروع کردند به کشتار و غارت کردن.وضع عجیبی شد.یکی از صحابه پیغمبر با زنش میگذشت در حالی که آن زن حامله بود.از او خواستند که از علی تبری بجوید.این کار را نکرد.کشتندش،شکم زنش را هم با نیزه دریدند،گفتند شما کافرید.و همینها از کنار یک نخلستان میگذشتند(نخلستان متعلق به کسی بوده که مال او را محترم میدانستند)یکی از اینها دستبرد و یک خرما به دهانش گذاشت.چنان به او نهیب زدند که خدا میداند.گفتند:به مال برادر مسلمانت تجاوز میکنی؟!
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
برخورد علی علیه السلام با خوارج
کارشان به جایی کشید که علی علیه السلام آمد در مقابل اینها اردو زد.دیگر نمیشد آزادشان گذاشت.ابن عباس را فرستاد برود با آنها سخن بگوید.همانجا بود که ابن عباس برگشت گفت: پیشانیهایی دیدم پینه بسته از کثرت عبادت،کف دستها مثل زانوی شتر است،پیراهنهای کهنه زاهد مآبانه و قیافههای بسیار جدی و مصمم.ابن عباس کاری از پیش نبرد.خود علی علیه السلام رفتبا آنها صحبت کرد.صحبتهای حضرت مؤثر واقع شد.از آن عده که دوازده هزار نفر بودند،هشت هزار نفرشان پشیمان شدند.علی علیه السلام پرچمی را به عنوان پرچم امان نصب کرد که هر کس زیر این پرچم بیاید در امان است.آن هشت هزار نفر آمدند ولی چهار هزار نفر دیگرشان گفتند محال و ممتنع است.علی هم شمشیر به گردن این مقدسینی که پیشانیشان پینه بسته بود گذاشت،تمام اینها را از دم شمشیر گذارند و کمتر از ده نفر آنها نجات پیدا کردند که یکی از آنها عبد الرحمن بن ملجم،این آقای مقدس بود.
علی علیه السلام در نهج البلاغه جملهای دارد(علی موجود عجیبی است.اصلا عظمت علی اینجا ظاهر میشود)میگوید:«انا فقات عین الفتنة و لم یکن لیجتریء علیها احد غیری بعد ان ماج غیهبها و اشتد کلبها» (13) این من بودم و فقط من بودم که چشم این فتنه را در آوردم،و غیر از من احدی قادر نبود که چشم این فتنه را بکند(فتنه این خشکه مقدسها)،غیر از من احدی از مسلمین جرات نمیکرد که شمشیر به گردن اینها بگذارد.چون طبقه به اصطلاح مقدس مآب را فقط دو طبقه میتوانند بکشند:یکی طبقهای که به اسلام و خدا معتقد نیست، مثل اینکه اصحاب یزید آمدند امام حسین را کشتند.ولی اینکه طبقهای که خودشان مسلمان باشند جرات کنند در مقابل این طبقه حرفی بزنند و کاری کنند،کار هر کس نیست، شیر افکن است،بصیرتی میخواهد مثل بصیرت علی که خطر اینها را برای دنیای اسلام احساس کند(حال عرض میکنم علی چه احساسی کرده بود،از کلام خود علی استنباط میکنند)،آنها از این طرف ذکر خدا بگویند،قرآن بخوانند،و علی از آن طرف شمشیر بزند و قلع و قمعشان کند.بصیرتی فقط مثل بصیرت علی میخواهد.فرمود:«و لم یکن لیجتریء علیها احد غیری»هیچ مسلمان دیگر،هیچ یک از صحابه پیغمبر چنین جراتی را به خود نمیداد که به روی اینها شمشیر بکشد،ولی من کشیدم و افتخار میکنم که کشیدم.میگوید: «بعد ان ماج غیهبها»[چشم این فتنه را در آوردم]پس از آنکه دریای ظلمت داشت موج میزد و موج تاریکی بالا گرفته بود (14) «و اشتد کلبها».این جمله عجیب است:و کلبش داشت فزونی میگرفت.کلب یعنی هاری.سگ وقتی که هار میشود و به اصطلاح عامیانه دیوانه میشود، بیماری خاصی پیدا میکند.وقتی که این حیوان این بیماری را پیدا میکند،دیگر آشنا و غیر آشنا و صاحب و غیر صاحب نمیشناسد،به هر انسانی یا حیوانی که میرسد گاز میگیرد و نیش خودش را در بدن او فرو میکند و بعد،از لعاب دهان او میکروب این بیماری وارد خون طرف میشود و بعد از مدتی او هم هار میشود.یعنی یک سگ هار اگر یک اسب را بگزد،آن اسب بعد از مدتی هار میشود،اگر یک انسان را هم بگزد،آن انسان بعد از مدتی هار میشود. علی علیه السلام میگوید:این مقدس مآبها به صورت یک سگ هار در آمده بودند و مانند سگ هار با هر کس تماس میگرفتند او را هم مثل خودشان هار میکردند.همین طور که اگر مردم ببینند یک سگ هار شده است،هر کسی به خودش حق میدهد که او را اعدام کند برای اینکه نگزد و دیگران را هار نکند،من این سگهای هار را دیدم،و دیدم چارهای غیر از اعدام اینها نیست،اگر نه،طولی نمیکشد که بیماری هاری خودشان را به جامعه اسلامی سرایت میدهند و جامعه اسلامی را در جمود و تقشر و تحجر و حماقت و نادانی فرو میبرند. من خطر[برای]اسلام را پیش بینی میکردم.من بودم که چشم این فتنه را در آوردم،غیر از من احدی جرات چنین کاری را نداشت،پس از آنکه موج تاریکی و شبهه و شک درباره اینها بالا گرفته بود و هاری اینها فزونی یافته بود و روز به روز به دیگران سرایت میکرد.
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
ممیزات خوارج
خوارج ممیزاتی داشتند.یکی از ممیزات اینها همان مساله شجاعت و فداکاری زیاد اینها بود. چون روی عقیده کار میکردند،فداکار بودند،و عجیب هم فداکار بودند.داستانهای عجیبی از فداکاریهای اینها هست.خاصیت دومشان این بود که اینها متنسک بودند یعنی متعبد بودند، زیاد عبادت میکردند.این آن چیزی بود که دیگران را زیاد به شک و شبهه میانداخت که علی فرمود:غیر از من کسی دیگر جرات نمیکرد اینها را بکشد.خاصیتسومی که اینها داشتند همان جهالت و نادانیزیاد اینها بود.امان از جهالت و نادانی که بر سر اسلام از جهالت و نادانی چه آمده است؟!نهج البلاغه کتاب عجیبی است،در هر جهت کتاب عجیبی است:توحیدش عجیب است،موعظهاش عجیب است،دعا و عبادتش عجیب است،تحلیل تاریخ زمان خودش هم عجیب است.علی علیه السلام وقتی معاویه یا عثمان یا خوارج و یا سایر جریانها را تحلیل میکند،عجیب تحلیل میکند.از جمله درباره خوارج این طور میفرماید:«ثم انتم شرار الناس»شما بدترین مردم هستید.به این مقدس مآبها میگوید:شما بدترین مردم هستید. چرا؟ما اگر باشیم میگوییم:ای آقا،بالاخره هر چه باشد آدمهای بیضرری هستند،آدمهای خوبی هستند.مااین جور آدمها را میگوییم آدمهای خوب.از نظر ما اینها آدمهای خوب هستند.ولی آیا میدانید چرا علی میگوید شما بدترین مردم هستید؟جمله بعدش این است: «و من رمی به الشیطان مرامیه و ضرب به تهیه»شما به این دلیل بسیار مردم بدی هستید که تیرهایی هستید در دستشیطانها،شیطان شما را به منزله تیر قرار میدهد،در کمان خودش میگذارد و هدف خود را میکوبد.علی علیه السلام میگوید:شما ابزار بسیار قاطعی هستید در دستشیاطنها.و این را هم توجه داشته باشید که در زمان علی علیه السلام یک طبقه منافق امثال عمرو عاص و معاویه پیدا شده بودند که اینها عالم و دانا بودند و واقعیتها را میدانستند.و الله علی را از دیگران بهتر میشناختند.این شهادت تاریخ است که معاویه به علی ارادت داشت و با او میجنگید.(دنیا طلبی،حرص،عقده روحی داشتن،از اینها غافل نمائید).دلیلش این است که بعد از شهادت علی علیه السلام هر کس از صحابه نزدیک علی[نزد او میآمد]به او میگفت:علی را برای من توصیف کن.وقتی توصیف میکردند، اشکهایش جاری میشد و میگفت:هیهات که دیگر روزگار مانند علی انسانی را بیاورد.
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
افرادی بودند مثل عمرو عاص و معاویه که علی و حکومت علی را میشناختند،هدفهای علی را میدانستند اما دنیا طلبی امانشان نمیداد.این طبقه زیرک منافق همیشه از این خشکه مقدسها به عنوان یک تیر برای زدن هدفهای خودشان استفاده میکردند،و این جریان همیشه در دنیا ادامه دارد.این مشکل بزرگ علی همیشه در دنیا هست.همیشه منافق هست، الآن هم و الله معاویه و عمرو عاص هست در لباسهای گوناگون،و همیشه ابن ملجمها و خشکه مقدسها و تیرهایی که ابزار دستشیطانها میباشند هستند،همیشه آمادهها برای!609 گول خوردنها و تهمت زدنها هستند که مثل علی را بگویند کافر شد،مشرک شد.یک کسی درباره ابن سینا گفته بود که ابن سینا کافر است (15).ابن سینا این رباعی را گفت:
کفر چو منی گزاف و آسان نبود محکمتر از ایمان من ایمان نبود در دهر یکی چو من و آن هم کافر پس در همه دهر یک مسلمان نبود
هر چه دانشمند بزرگ تاکنون اسلام داشته،این خشکه مقدسها میگویند:این مسلمان نبوده،کافر بوده،این شیعه نبوده،مثلا دشمن علی علیه السلام بوده است.جریانی را برای شما نقل کنم.مسلمانها بیدار باشید،از خوارج نهروان نباشید،تیر شیطان قرار نگیرید!
روزی یکی از دوستان تلفن کرد:آقای من خیلی تعجب میکنم،جریان خیلی عجیبی شنیدم. آقا این اقبال پاکستانی که شما جلسه جشن و یاد بود برایش گرفتید،این که میگویند در کتابش به امام جعفر صادق علیه السلام اهانت کرده و فحش داده.گفتم:این حرفها چیست؟! گفت:فلان صفحه از فلان کتاب را ملاحظه بفرمایید.گفتم:خودت دیدی؟گفت:نه،یک آقای خیلی محترمی به من گفت.من تکان خوردم.تعجب کردم از بعضی دوستان مثل آقای سعیدی-که دیوان اقبال را از اول تا آخر خواندهاند-که اینها چطور چنین چیزی را ندیدهاند. به او گفتم:اولا صحبتیاد بود و تجلیل نبود،صحبتسوژه قرار دادن بود،ما کسی را که تجلیل نکردیم اقبال بود،اقبال سوره را سوژه قرار دادیم برای یک سلسله هدفهای اسلامی،اگر حضور نداشتهاید،در کتابش که منتشر میشود خواهید دید.فورا با جناب آقای سید غلامرضا سعیدی تماس گرفتم و از ایشان پرسیدم.او هم حیرت کرد،گفت:نه آقا من خواندهام،چنین چیزی نمیشود.گفتم:آخر دروغ به این بزرگی که نمیشود.یکی دو ساعتبعد یک وقت ایشان یادش افتاد،آمد گفت:فهمیدم جریان چیست.جریان این است:دو نفر بودهاند در هندوستان، یکی جعفر نام و یکی صادق نام.در وقتی که انگلیسها آمدند هندوستان را احتلال کردند، مسلمین علیه آنها قیام کردند و این دو نفر رفتند با انگلیسها ساختند و نهضت اسلامی را از پشتخنجر زدند و از بین بردند.اقبال ایندو را در کتابش مذمت کرده.خیال میکنم هر کس اشتباه کرده،همین باشد.گفتم حالا ببینیم.کتاب را آوردند.دیدم در آن صفحهای که این آقایان میگویند،این جور میگوید:هر جا که در دنیا یک خرابی هست در آنجا یا یک صادقی وجود دارد و یا یک جعفری.در دو صفحه قبلش میگوید:
جعفر از بنگال و صادق از دکن ننگ دین ننگ جهان ننگ وطن
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
بنگالی و صادق دکنی را میگوید.مگر امام جعفر صادق اهل بنگال یا دکن بوده؟!بعد هم ما تحقیق تاریخی کردیم،معلوم شد پس از آنکه انگلیسها میآیند هندوستان را احتلال کنند،دو سردار اسلامی شیعی یکی به نام سراج الدین و یکی به نام تیپو سلطان(ظاهرا سراج الدین در جنوب هندوستان و تیپو سلطان در شمال هندوستان)این دو نفر قهرمان بزرگ قیام میکنند(و اقبال این دو قهرمان شیعی را در حد اعلی ستایش میکند).انگلیسها در دستگاه سراج الدین،جعفر را پیدا کردند،با او ساختند،او شریک دزد بود و رفیق قافله،در دستگاه تیپو سلطان هم صادق را درست کردند،او هم شد شریک دزد و رفیق قافله،و این هر دو آمدند از پشتخنجر زدند و نتیجه این شد که انگلیسها سیصد سال استعمار خودشان را بر هندوستان مستولی کردند.نتیجه این شد که سراج الدین و تیپو سلطان نزد شیعه محترمند چون هم شیعی هستند و هم قهرمان،نزد اهل تسنن محترمند چون قهرمان اسلامی هستند،نزد هندوها هم محترمند چون قهرمان ملی هستند.ولی این دو نفر دیگر، خائن در نزد شیعه و سنی و هندوی هندوستان و پاکستان،و مردمانی مذموم،منفور و سمبل خیانت هستند.
هنوز که سه ماه از برگزاری آن مجلس یاد بود گذشته است،شاید کمتر روزی اتفاق میافتد که من مواجه نشوم با این سؤال که:آقا!این آقایی که شما شعرهایش در مدح امام حسین را میخوانید چرا به امام جعفر صادق فحش داده؟!و چیزی که اکنون در محافل غیر اسلامی اسباب مضحکه شده است و من رنج میبرم این است که در محافل غیر اسلامی این قضیه منعکس شده است که اقبال پاکستانی،جعفر بنگالی و صادق دکنی را هجو کرده و مسلمانها هر جا مینشینند میگویند اقبال به امام جعفر صادق فحش داده،عقل مسلمانها را ببینید! آن وقت ما در مقابل این محافل غیر اسلامی خجالت میکشیم که ببینیم مسلمانهای ما سطح فکرشان اینقدر!611 پایین است.
معاویه هنگامی که پیک علی علیه السلام در شام بود،در حالی که روز چهار شنبه بود گفت اعلام نماز جمعه کنید.اعلام نماز جمعه کردند.در روز چهار شنبه نماز جمعه خواند.احدی به او اعتراض نکرد.در خفا نماینده علی علیه السلام را خواست،گفت:«برو به علی بگو با صد هزار شمشیرزن به سراغ تو میآیم که چهار شنبه را از جمعه تشخیص نمیدهند.به علی بگو حساب کار خودت را بکن».حالا حسینیه ارشاد گنهکار شده است که یک روزی راجع به فلسطینیها بحث کرده و گفته است مردم!به فلسطینیها کمک کنید.یک عده یهودی-که جاسوسهای اسرائیل در این مملکت فراوانند و بسیاری از مسلمانهای خودمان با کمال تاسف جاسوس آنها هستند-با حسینیه ارشاد کینه برداشتهاند و روزی نیست که علیه حسینیه ارشاد شایعه درست نکنند (16).
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
من از شما هیچ چیزی نمیخواهم جز اینکه بگویم چشمتان را باز کنید،تحقیق کنید،بدانید عناصر یهود در این مملکت و در همه ممالک اسلامی فراوانند،دست اینها،جاسوسها و پول اینها مرتب دارد کار میکند.از خوارج نهروان نباشید.آخر تا کی ما میخواهیم به نام اسلام علیه اسلام شمشیر بزنیم؟!اگر ما از این درسها پند نگیریم،پس از چه میخواهیم پند بگیریم؟ چرا ما هر سال میآییم جمع میشویم به نام علی مجلس میگیریم؟چون علی زندگیاش آموزنده است.یکی از نکات آموزنده زندگی علی علیه السلام همین مبارزه با خوارج است، مبارزه با خشکه مقدسی ماست،مبارزه با نفاق است،مبارزه با جهالت است.علی شیعه جاهل نمیخواهد،علی شیعهای که حقهبازها و یهودیها و جهودها بیایند شایعه درست کنند بگویند اقبال پاکستانی به امام جعفر صادقتان فحش داده،بعد مثل برق در میان این مردم ساری و جاری بشود که اقبال پاکستانی-العیاذ بالله-ناصبی بوده(این مردی که مخلص اهل بیت پیغمبر است)و نروند کتابش را باز کنند یا اقلا تاریخش را از سفارت پاکستان یا جای دیگر بپرسند،چنین شیعهای را علی علیه السلام نمیخواهد و از او بیزار است.چشمهایتان را باز کنید،گوشهایتان را باز کنید،هر حرفی را که میشنوید فورا نگویید«میگویند چنین».آخر این«میگویند»ها ریشههایش یک جاهای خطرناک است.تحقیق کنید،بعد از تحقیق هرچه که میخواهید بینکم و بین الله بگویید،اما بی تحقیق حرفی را نزنید.
عبد الرحمن بن ملجم میآید علی علیه السلام را میکشد،آن وقتببینید چقدر برایش کف میزنند.یکی از این خارجیها یک رباعی دارد،[در بیت اول آن]میگوید:
یا ضربة من تقی ما اراد بها الا لیبلغ من ذی العرش رضوانا
مرحبا به ضربت آن مرد پرهیزگار(کی؟ابن ملجم)،آن مرد پرهیزگاری که جز رضای خدا چیزی را در نظر نداشت.بعد میگوید:«اگر اعمال تمام مردم را در ترازوی میزان الهی بگذارند و آن ضربت ابن ملجم را نیز بگذارند،آن وقتخواهند دید که در میان خلق خدا هیچ کس عملی بزرگتر از عمل ابن ملجم انجام نداده است.»جهالت اینچنین میکند با اسلام و مسلمین.
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
شهادت علی علیه السلام
ابن ملجم یکی از آن نه نفر زهاد و خشکه مقدسهاست که میروند در مکه و آن پیمان معروف را میبندند و میگویند همه فتنهها در دنیای اسلام معلول سه نفر است:علی،معاویه و عمرو عاص.ابن ملجم نامزد میشود که بیاید علی علیه السلام را بکشد.قرارشان کی است؟ شب نوزدهم ماه رمضان.چرا این شب را قرار گذاشته بودند؟ابن ابی الحدید میگوید:نادانی را ببین!اینها شب نوزدهم ماه رمضان را قرار گذاشته،گفتند چون این عمل ما یک عبادت بزرگ است،آن را در شب قدر انجام بدهیم که ثوابش بیشتر باشد.
ابن ملجم آمد به کوفه و مدتها در کوفه منتظر شب موعود بود.در این خلالهاست که با دختری به نام«قطام»که او هم خارجی و هم مسلک خودش است آشنا میشود،عاشق و شیفته او میگردد.شاید تا اندازهای میخواهد این فکرها را فراموش کند.وقتی که میرود با او مساله ازدواج را در میان میگذارد،او میگوید من حاضرم ولی مهر من خیلی سنگین است. این هم از بس شیفته اوست میگوید هر چه بگویی حاضرم.میگوید سه هزار درهم.میگوید مانعی ندارد.یک برده.مانعی ندارد.یک کنیز.مانعی ندارد.چهارم:کشتن علی بن ابیطالب.اول که خیال میکرد در مسیر دیگری غیر از مسیر کشتن علی علیه السلام قرار گرفته است تکان خورد،!613 گفت ما میخواهیم ازدواج کنیم که خوش زندگی کنیم،کشتن علی که مجالی برای ازدواج و زندگی ما نمیگذارد.گفت:مطلب همین است.اگر میخواهی به وصال من برسی باید علی را بکشی.زنده ماندی که میرسی،نماندی هم که هیچ.مدتها در شش و پنج این فکر بود.خودش شعرهایی دارد که دو شعر آن چنین است:
ثلاثة آلاف و عبد و قینة و قتل علی بالحسام المسمم و لا مهر اعلی من علی و ان علا و لا فتک الا دون فتک ابن ملجم
میگوید این چند چیز را به عنوان مهر از من خواست.بعد خودش میگوید:در دنیا مهری به این سنگینی پیدا نشده و راست هم میگوید.میگوید:هر مهری در دنیا هر اندازه بالا باشد، این قدر نیست که به حد علی برسد.مهر زن من خون علی است.بعد میگوید:و هیچ تروری در عالم نیست و تا دامنه قیامت واقع نخواهد شد مگر اینکه از ترور ابن ملجم کوچکتر خواهد بود،و راست هم گفت.
آنوقتببینید علی چه وصیت میکند؟علی در بستر مرگ که افتاده است،دو جر این را در کشوری که پشتسر خود میگذارد میبیند:یکی جریان معاویه و به اصطلاح قاسطین، منافقینی که معاویه در راس آنهاست،و یکی هم جریان خشکه مقدسها،که خود اینها با یکدیگر تضاد دارند.حالا اصحاب علی بعد از او چگونه رفتار کنند؟فرمود:بعد از من دیگر اینها را نکشید:«لا تقتلوا الخوارج بعدی»درست است که اینها مرا کشتند ولی بعد از من اینها را نکشید،چون بعد از من شما هر چه که اینها را بکشید به نفع معاویه کار کردهاید نه به نفع حق و حقیقت،و معاویه خطرش خطر دیگری است.فرمود:«لا تقتلوا الخوارج بعدی فلیس من طلب الحق فاخطاه کمن طلب الباطل فادرکه» (17) خوارج را بعد از من نکشید که آن که حق را میخواهد و اشتباه کرده مانند آن که از ابتدا باطل را میخواسته و به آن رسیده است نیست. اینها احمق و ناداناند،ولی او از اول دنبال باطل بود و به باطل خودش هم رسید.
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
علی با کسی که کینه ندارد،همیشه روی حساب حرف میزند.همین ابن ملجم را که گرفتند و اسیر کردند،آوردند خدمت مولی علی علیه السلام.حضرت با یک صدای نحیفی(در اثر ضربتخوردن)چند کلمه با او صحبت کرد،فرمود:چرا این کار را کردی؟آیا من بد امامی برای تو بودم؟(من نمیدانم یک نوبتبوده استیا دو نوبتیا بیشتر،ولی همه اینها را که عرض میکنم نوشتهاند).یک بار مثل اینکه تحت تاثیر روحانیت علی قرار گرفت،گفت:«افانت تنقذ من فی النار» (18) آیا یک آدم شقی و جهنمی را تو میتوانی نجات دهی؟من بدبختبودم که چنین کاری کردم؟و هم نوشتهاند که یک بار که علی علیه السلام با او صحبت کرد،با علی با خشونتسخن گفت،گفت:علی!من آن شمشیر را که خریدم با خدای خودم پیمان بستم که با این شمشیر بدترین خلق خدا کشته شود،و همیشه از خدا خواستهام و دعا کردهام که خدا با این شمشیر بدترین خلق خودش را بکشد.فرمود:اتفاقا این دعای تو مستجاب شده است، چون خودت را با همین شمشیر خواهند کشت.
علی علیه السلام از دنیا رفت.او در شهر بزرگی مانند کوفه است.غیر از آن عده خوارج نهروانی، باقی مردم همه آرزو میکنند که در تشییع جنازه علی شرکت کنند،بر علی بگریند و زاری کنند.شب بیست و یکم،مردم هنوز نمیدانند که بر علی چه دارد میگذرد و علی بعد از نیمه شب از دنیا رفته است.تا علی از دنیا میرود فورا همان شبانه،فرزندان علی(امام حسن،امام حسین،محمد بن حنفیه،جناب ابو الفضل العباس)و عدهای از شیعیان خاص-که شاید از شش هفت نفر تجاوز نمیکردند-محرمانه علی را غسل دادند و کفن کردند و در نقطهای که ظاهرا خود علی علیه السلام قبلا معین فرموده بود-که همین مدفن شریف آن حضرت است و طبق روایات،بعضی از انبیای عظام نیز در همین سرزمین مدفون هستند-در همان تاریکی شب دفن کردند و احدی نفهمید.بعد محل قبر را هم مخفی کردند و به کسی نگفتند.فردا مردم فهمیدند که دیشب علی دفن شده.محل دفن علی کجاست؟گفتند لازم نیست کسی بداند،و حتی بعضی نوشتهاند امام حسن علیه السلام صورت جنازهای را تشکیل دادند و به مدینه فرستادند که مردم خیال کنند که علی علیه السلام را بردند مدینه دفن کنند،چرا؟به خاطر همین خوارج.برای اینکه اگر اینها میدانستند علی را کجا دفن کردهاند،به مدفن علی جسارت میکردند،می رفتند نبش قبر میکردند و جنازه علی را از قبرش بیرون میکشیدند. تا خوارج در دنیا بودند و حکومت میکردند،غیر از فرزندان علی و فرزندان فرزندان علی(ائمه اطهار)کسی نمیدانست علی کجا دفن شده است.تا اینکه آنها بعد از حدود صد سال منقرض شدند،بنی امیه هم رفتند،دوره بنی العباس رسید،دیگر مزاحم این جریان نمیشدند.امام صادق علیه السلام برای اولین بار[محل قبر علی علیه السلام را]آشکار فرمود.همین صفوان معروفی که شما در زیارت عاشورا دعایی میخوانید که در سند آن نام او آمده است،میگوید من خدمت امام صادق در کوفه بودم،ایشان ما را آورد بر سر قبر علی علیه السلام و فرمود قبر علی اینجاست و دستور داد-ظاهرا برای اولین بار-سایبانی برای قبر علی علیه السلام تهیه کنیم،و از آن وقت قبر علی علیه السلام آشکار شد.
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
پس این مشکل بزرگ برای علی علیه السلام منحصر به زمان حیاتش نبود،تا صد سال بعد از وفات علی هم قبر علی از ترس اینها مخفی بود.
«السلام علیک یا ابا الحسن،السلام علیک یا امیر المؤمنین»تو و اولاد تو چقدر مظلوم بودید! من نمیدانم آقا امیر المؤمنین مظلومتر استیا فرزند بزرگوارش ابا عبد الله الحسین؟همان طوری که پیکر علی از شر دشمن راحتی ندارد،بدن فرزند عزیزش حسین هم از شر دشمن آسایش ندارد،و شاید به همین جهت است که فرمودند:«لا یوم کیومک یا ابا عبد الله»هیچ روزی مانند روز فرزند من حسین نیست.امام حسین بدن علی علیه السلام را مخفی کرد،چرا؟ برای اینکه به بدن علی جسارت نشود،اما وضع کربلا طور دیگری بود.امام زین العابدین علیه السلام قدرت پیدا نکرد که بدن حسین را بعد از شهادت فورا مخفی کند،نتیجهاش همان شد که نمیخواهم نام ببرم.آن شخص گفت:
لباس کهنه چه حاجت که زیر سم ستور تنی نماند که پوشند جامه بر بدنش
پینوشتها
1- نهج البلاغه صبحی صالح،خطبه 92.
2- در چهارده جای نهج البلاغه،علی علیه السلام در موضوع کشته شدن عثمان بحث کرده است.
3- اسراء/33.
4- هنگامی که انقلابیون ریختند که عثمان را بکشند،او خودش را روی بدن عثمان انداخت. یک شمشیری که خواستند به تن عثمان بزنند،به دست آن زن خورد و انگشت او(یکی یا بیشتر)قطع شد.
5- نهج البلاغه صبحی صالح،خطبه126.
6- نهج البلاغه فیض الاسلام،خطبه 191.
7- العقد الفرید،ج 2/ص389.
8- نهج البلاغه فیض الاسلام،خطبه 238.
8- انعام/57.
10- زمر/65.
11- اعراف/204.
12- روم/60.
13- نهج البلاغه،خطبه 92.
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
14- یعنی بعد از اینکه اصلا اوضاع شبههناک و شکآمیز و تردیدآور شده بود.ابن عباس هم که میرفت اینها را میدید شک میکرد.فضا مه آلود بود.خودش فرمود:افقها را مه گرفته است. وضع،وضعی نبود که یک سرباز مسلمان که میخواهد به نام اسلام به جنگ برود اطمینان داشته باشد که به نفع اسلام کار میکند.وقتی که مقابل میشد با یک عدهای که میدید از خودش عابد و زاهدترند،از خودش کمتر گناه میکنند،از خودش بیشتر نماز میخوانند و آثار عبادت را در وجهه و چهره اینها میدید،دست او تکان میخورد،اگر شمشیرش بالا میرفت، دستش میلرزید،دلش میلرزید که من چگونه به روی اینها شمشیر بکشم.و اگر علی و رکاب علی نبود و اگر آن افرادی که در رکاب علی بودند اطمینانشان به علی نبود،محال بود که به روی اینها شمشیر بکشند.اوضاع خیلی.
شبههناک بود و حق هم داشتند.ما و شما هم اگر میبودیم،دستمان به آن طرف نمیرفت.
15- همیشه بیسوادها و نادانها و جاهلها وقتی که در مقابل دانشمندها،با قدرتها،باهنرها قرار میگیرند و میبینند جامعه برای اینها احترام قائل است،نمیدانند چه کنند،ابزار دیگری که ندارند،اگر بگویند بیسواد است،آثار علمیاش را میبینند،اگر بگویند بیهنر است هنرش را میبینند،اگر بگویند بیعقل است عقلش را میبینند،چه بگویند؟آخرش میگویند: این دین ندارد،این کافر است،این مسلمان نیست.
16- [درباره رابطه استاد شهید با حسینیه ارشاد،رجوع شود به کتاب سیری در زندگانی استاد مطهری،چاپ انتشارات صدرا.]
17- نهج البلاغه،خطبه 60.
18- زمر/19.
منابع مقاله:
مجموعه آثار شهید مطهری، جلد 16، مطهری، مرتضی؛
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
vBulletin® v4.2.6 by vBS, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.