توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بحثی کامل پیرامون شفاعت صحیح و شفاعت غلط
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین ...
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم:
و لا یملک الذین یدعون من دونه الشفاعة الا من شهد بالحق و هم یعلمون ×(زخرف آیه 86)
در این آیه کریمه مساله شفاعت مطرح شده است همچنانکه در بسیاری از آیات دیگر هم این مساله مطرح شده است و از مسائل مورد توجه و عنایت قرآن مجید است چه از جنبه سلبی و چه از جنبه ایجابی; یعنی شفاعت در قرآن، هم نفی و سلب شده، البته نوعی از آن، و هم اثبات شده است و قهرا نوعی دیگر. قرآن کریم عنایت تامی دارد که هر دو درک بشود یعنی هر دو جزء معارف قرآن است و میخواهد که در دو یعنی هم شفاعت منفی و مسلوب و هم شفاعت مثبت و موجب شناخته بشوند و در حقیقت اینها جزء اصول خداشناسی است. اینجاست که ما باید با توجه به مجموع آیات قرآن کریم در مورد شفاعتببینیم آن شفاعتی که منفی و مسلوب است چه نوع شفاعتی است و شفاعتی که اثبات و تایید میشود چه نوع شفاعتی است; همچنین در مورد شفاعتی که اثقات و ایجاب میشود قرآن چه شرایطی را ذکر میکند; آنگاه [ببینیم] قرآن کریم در مورد شفاعتی که منفی است و آن را نفی کرده است چه میگوید، آیا اعتقاد به چنین شفاعتی کفر و شرکت استیا صرفا یک اعتقاد خرافه و باطل است ولی با شرک و کفر سر و کار ندارد؟ و مسالهای که در عصر ما مساله مهمی شده این است که شفاعتخواستن چگونه است؟ یک وقت هست ما از جنبه کلی و نظری بحث میکنیم که در قرآن یک نوع شفاعت نفی و نوع دیگر اثبات شده و در قیامت نوعی از شفاعت وجود دارد. مساله دیگر که مساله عملی است این است که شفاعتخواستن (استشفاع) - که کار ما هست - یعنی اینکه شخصی از شفیعی طلب شفاعت کند و طبعا باید شفیع را بخواند و از او طلب شفاعت کند و طبعا باید شفیع را بخواند و از او طلب شفاعت کند، استشفاع فی حد ذاته چگونه است؟ آیا استشفاع در هر موردی اشکال دارد ولو انسان از پیغمبر بخواهد استشفاع کند؟ و یا اینکه نه، استشفاع هم تابع شفاعت است؟ از شفیعی که قرآن شفاعت او را تایید کرده، فاعتخواستن اشکالی ندارد و اما از شفیعی که خداوند شفاعت او را تایید نکرده، شفاعتخواستن اشکال دارد. آنچه که در عصر ما خیلی رایجع شده است مساله فاعتخواستن است که در نظر بعضی چنین آمده است که شفاعتخواستن به طور کلی نوعی شرک بر عبادت خداوند است و چون شرک است پس قهرا در حد کفر است.
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
حال مطلب را از اساس و ریشه بحث میکنیم، چون این [آیه] آیات مثبتشفاعت است، از آیاتی است که شفاعت را تایید و اثبات کرده است. ابتدا ترجمه آیه را عرض میکنیم بعد وارد اصل مطلب میشویم. آیه این جور میفرماید که «و لا یملک الذین یدعون من دونه الشفاعة» آن غیر خداها که اینها آنها را میخوانند اختیار شفاعت را ندارند. «و لا یملک» یعنی مالک شفاعت نیستند چون اختیاردار شفاعت نیستند «الا من شهد بالحق و هم یعلمون» مگر [یک گروه]. (بدیهی است این «مگر» استثناست، حال یا استثنای متصل یا منطقع). یک دستهای مالک شفاعت هستند یعنی دستهای که به حق گواه باشند و معترف، که گفتهاند - و همین طور هم هست - مقصود از «حق» توحید است، و این خودش تعبیر عجیبی است که قرآن از توحید به کلمه حق مطلق تعبیر میکند: مگر آنها که خود معترف به حق هستند یعنی جز موجودی که خود او موحد باشد. پس قهرا کار بت و امثال آن نیست، یعنی خود شفاعت از شؤون توحید است: آنهایی که خودشان موحد هستند، و بلکه شاید کلمه «شهد بالحق» یعنی شهود میکنند حق را، شهود میکنند توحید را. «و هم یعلمون» . این [عبارت] را دو جور تفسیر کردهاند، یکی اینکه «شهد» را شهادت زبانی بگیریم: آنهایی که به زبانشان به حق یعنی به توحید اعتراف میکنند «و هم یعلمون» اما فقط اعتراف زبانی نیست، از روی دانایی و آگاهی به توحید اعتراف میکنند. ولی تفسیر دیگر - که شاید بهتر باشد - این است: در خود کلمه «شهد» مفهوم «یعلمون» آمده، چون «شهد» فقط لفظ نیست: آنهایی که شهادت میدهند به حق، یعنی حق را و توحید را شهودا درک میکنند، و آگاه به کار خودشان هستند «و هم یعلمون» یعنی میدانند که درباره چه کسی شفاعت کنند و درباره چه کسی شفاعت نکنند، نه «آگاهند به اعتراف خودشان و از روی آگاهی اعتراف میکنند» ، آگاهند که در شفاعت چه کسی را شفاعت میکنند و برای چه شفاعت میکنند; یعنی این جور نیست که شفاعتشان یک کار گتره باشد; افرادی را تشخیص میدهند که اینها استحقاق شفاعت دارند; از روی کمال آگاهی و بصیرت شهادت میدهند.
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
این آیه قطع نظر از اینکه حقیقتی را بیان فرموده است، به یک دلیل واضحی بطلان شفیع بودن بتها را ثابت کرده و آن اینکه شفاعتیک امر کوچکی نیست که به هر موجودی بشود نسبت داد، شفاعتشان توحید و اهل توحید است. بت که اصلا شعود و درکی ندارد که [شفیع] باشد. بعلاوه خود عمل شفاعت مستلزم این است که شفیع به احوال مشفوع له آگاه باشد و بتواند بفهمد و تشخیص بدهد که آیا این استحقاق شفاعت دارد یا ندارد. این شفعایی که شما فرض کردهاند اصلا صلاحیتی برای شهود حق و برای اینکه آگاه به کار خودشان باشند ندارند به وجهی من الوجوه. در این آیه شراط شفیع را از نظر صلاحیتخودش ذکر کرده، یعنی هر کسی نمیتواند شفیع باشد; شرط شفاعت، از اهل توحید بودن است، دیگر آگاه بودن به احوال مشفوع لهم است.
شرط دیگری در چند آیه دیگر در قرآن ذکر شده است و آن این است که کسی که این طلاحیت را دارد تازه با اذن و اجازه خدا باید این کار با بکند. شفاعت از ناحیه خدا شروع میشود. این خداست که شفیع را به عنوان شفیع بر میانگیزاند و ب هاو اجازه شفاعت کردن را میدهد. در آیه معروف آیة الکرسی میفرماید: «من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه» (1). همچنین در آخر سوره عم میخوانیم که «یوم یقوم الروح و الملائکه صفا لا یتکلمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا» (2) آن روزی که روح و همه ملائکه میایستند و هیچ کسی در آنجا اجازه سخن گفتن ندارد و نمیتواند سخن بگوید مگر آنکه خدا به او اجازه گفتن بدهد و صواب هم بگوید. در احادیث ما از ائمه اطهار وارد شده است که فرمودهاند آن کسی که خدا به او اجازه بدهد و سخن درستبگوید یعنی کسی که خدا به او اجازه شفاعت میکند و به صواب سخن میگوید. آنجا دیگر حرف ناصواب و ملاحظاتی غیر از آنچه که رضای الهی است امکان ندارد وجود داشته باشد. این هم شرط دیگری. آن، شرط صلاحیتشفیع بود که «شهد بالحق» ; این یکی هم اجازه پروردگار که از ناحیه پروردگار هم باید اجازهای داده بشود.
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
شرط دیگری در یک آیه دیگر برای شفاعتبه حق ذکر شده است و آن این است که میفرماید «و لا یشفعون الا لمن ارتضی» (3) و آن مربوط به صلاحیت [شخص مورد شفاعت است] که در اینجا هم کلمه «و هم یعلمون» اشاره به آن بود. آیا کسی که شفاعت درباره او صورت میگیرد شرایطی دارد یا شرایطی ندارد؟ البته شرایطی دارد. همه شرایطش را هم برای ما بیان نکردهاند و نمیشده هم بیان کنند برای اینکه مسائل مربوط به شفاعت و مغفرت مسائلی است که مردم درباره آن باید در حال خوف و رجا باشند، ولی اجمالا این مقدار بیان شده است که از کسی شفاعت میشود که اصل ایمانش مورد پسند باشد، دینش مورد پسند باشد، یعنی از مشرک شفاعت نمیشود. آن کسی که از او شفاعت میشود حداقل این است که خود او موحد باشد و مشرک نباشد، چون شفاعت آنجا همان مغفرت الهی است و ما در آیه قرآن میخوانیم: « ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر ما دون ذلک» (4) شرک قابل مغفرت نیست و بنا بر این از مشرک به هیچ وجه شفاعت نمیشود.
اینجا که ما داریم که [فقط] از موحد [شفاعت میشود] پس مسلم یک شرطش ایمان به توحید است. حال ایمان به رسالت و نبوت و همچنین ایمان به امامت و ولایت چطور؟ آیا این هم شرط استیا شرط نیست؟ اگر این ایمانها نباشد از روی کفر و عناد، یعنی کسی نبوت رسول اکرم صلی الله علیه و آله یا امامت امیر المؤمنین علیه السلام بر او عرضه شده است و با اینکه حقیقت را درک کرده عناد ورزیده است، نه، [شفاعت] شامل چنین کسی نمیشود. ولی اگر ما فرض کنیم افرادی باشند که فاقد اینها هستند اما از روی قصور نه از روی تقصیر، این مانعی ندارد و در احادیث ما هم این مطلب وارد شده است. حدیث معروفی هست، شاید احادیث زیادی به این مضمون هست، فرمودهاند از درهای بهشتیک در اختصاص دارد به سایر اهل توحید، یعنی به موحدینی که مسلمان نیستند، ولی به شرط اینکه بغض ما در دلشان نباشد، یعنی اگر حب ما را ندارند بغض ما را هم نداشته باشند، یعنی افرادی باشند که عناد نداشته باشند، افرادی باشند که نداشتن دین برایشان از روی قصور بوده نه از روی تقصیر. پس این هم شرط دیگری است که مربوط به مشفوع لهم است.
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
در این آیات ما سه دسته مطلب داشتیم: یکی اینکه خود شفیع باید موحد و به کار مشفوع له آگاه باشد; دوم اینکه خدا باید به او اجازه داده باشد، او مالک شفاعت از ناحیه خدا شده باشد. تا خدا به کسی اجازه ندهد او نمیتواند شفاعت کند. سوم شرایطی که در مشفوع لهم است.
پس اگر تنها همین آیه هم میبود اجمالا نشان میداد که شفاعتی وجود دارد، چون میفرماید: «و لا یملک الذین یدعون من دونه الشفاعة الا من شهد بالحق و هم یعلمون» ، همچنانکه آن آیه هم که فرمود: «من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه» کیست که در نزد او بدون اجازه او شفاعت کند، یعنی هستند کسانی که با اجازه او شفاعت میکنند. «و لا یشفعون الا لمن ارتضی» رسل شفاعت نمیکنند مگر درباره کسی که خدا اصل دین و ایمان او را بپسندد، یعنی در صراط توحید باشد. این [آیه] هم استثنائش ثابت میکند که قطعا شفاعتی هست.
حال برویم سراغ شفاعتهای منفی: از طرف دیگر یک سلسله شفاعتهای منفی در قرآن هست که قرآن در کمال صراحت آن شفاعتها را نفی کرده و فرموده است: «یوم لا بیع فیه و لا خلة و لا شفاعة» روزی که در آنجا [بیعی و]دوستی و شفاعتی [نیست] (5). از این طرف اینجا فرموده [شفاعتی نیست]، از آن طرف فرموده شفاعت میکنند.
عرض کردیم که شفاعت منفی و شفاعت مثبت هر دو باید شناخته بشود، شناختن هر دو جزء معارف اسلامی است. ما باید ببینیم عقایدی که در آن زمان درباره شفاعت داشتهاند چگونه عقایدی بوده است. هر کسی آن طور اعتقاد به شفاعت داشته باشد اعتقادش باطل است، و آن این است: برای آنها مساله اذن خدا برای شفیع و دیگر اینکه خود شفیع چه صلاحیتی باید داشته باشد و مشفوع له چه صلاحیتی باید داشته باشد، این حرفها اصلا مطرح نبوده. آنها در مساله توحید معتقد بودند خدای بزرگ فقط خالق عالم است ولی [در] تدبیر عالم کار دست دیگران است و خدا [افعال آنها را] تصویب کرده است. معتقد بودند که خداوند متعال فقط خالق عالم است و بس. مساله خلق و ایجاد برای آنها یک مساله بود و مساله اداره عالم مساله دیگری. این فکر - که شاید هنوز هم در خیلی افراد باشد - [در آنها بود که] میگفتند خدا خالق عالم استیعنی سازنده عالم است، مثل این بنا که این ساختمان را ساخته. سازنده عالم نقشش فقط به اصطلاح امروز سازندگی عالم است و بس. او عالم را ساخته و بعد موجوداتی در این عالم خلق کرده و آن وقت اداره عالم خودش حسابی دارد; مساله اداره عالم دیگر به خدا چندان ارتباطی ندارد; مساله عالم دیگر به خدا چندان ارتباطی ندارد; همین مخلوقات خدا هستند که این عالم را اداره میکنند.
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
یک وقتی مجلهای با دختر یکی از رجال مصاحبهای کرده بود، نوشته بود که او فلج است در اثر اینکه از کوه پرت شده است. آنگاه حرفهای کودکانهای از او نقل کرده بود که خیلی عجیب بود. از جمله از او میپرسند تو هیچ وقتشده از خدا بخواهی که تو را شفا بدهد، یا نه؟ او که تحصیل کرده هم هست گفته بود من فکر میکنیم دیگر خدا به این همه کار نمیرسد. این عالم به این بزرگی و این همه کار که در این عالم هست، اصلا خدا چطور میتواند به همه این کارها برسد؟! زمین ما در این منظومه شمسی چقدر است و همه منظومه شمسی با کهکشان چه نسبتی دارد و همه کهکشان با همه عالم. تازه من د رهمه روی زمین چقدر هستم. حالا من اینجا یک گوشهای افتادهام و یک بیماری دارم، آیا دیگر خدا به کار من هم میرسد؟ حالا گیرم من از خدا بخواهم، آیا خدا میتواند به این همه کار برسد که از آن جمله کار من است؟ از این جهت که مطمئنم که خدا نمیتواند به این همه کار برسد دیگر من به او کاری ندارم.
این گونه فکر و اعتقاد با اساس توحید منافات دارد. خود ما ممکن است همین حرف را، نه به این تندی و پر رنگی، به شکل دیگری [بگوییم]. اینکه انسان برای اسباب عالم استقلال قائل باشد و اثر قائل نباشد، فکر غلطی است. خدا برای امور اثر قرار داده، مثلا برای دوا اثر قرار داده برای شفا. اما اگر ما بگوییم نه، دوا اثر ندارد، فقط خدا دارد شفا میدهد، درست استخدا دارد شفا میدهد ولی خدا که شفا میدهد نه معنایش این است که دوا اثر ندارد، چون دوا هم از خداست، اثر و تاثیر دوا هم از خداست. از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله سؤال کردند که یا رسول الله! با وجود اینکه همه چیز به تقدیر الهی است آیا دوا و رقبه و این چیزها هم اثری دارد؟ فرمود این هم از قدر الهی است; یعنی قضا و قدر الهی است که آن اثر را در این قرا داده. ولی همین جا اگر ما بگوییم این اثر - به اصطلاح امروز - یک اثر جبری استیعنی فعلا این دوا این اثر را دارد، خدا بخواهد خودب میشود، نخواهد هم خوب میشود، این میشود آن تفویضی که نباید به آن قائل شد; یعنی کانه خدا این کار را کرده، دیگر فعلا از اختیارش بیرون است. خدا برای این دواها این اثرها را قرار داده، حالا که این کار را کرده، اینها دیگر از اختیار خدا - العیاذ بالله - بیرون است. آتش میسوزاند، چه خدا بخواهد چه خدا نخواهد. خدا میخواست آتش را خلق نکند، حالا که آتش را خلق کرده دیگر آتش نمیتواند نسوزاند، آتش حتما میسوزاند چه او بخواهد چه او نخواهد! این فکر ممکن است در خیلی افراد باشد.
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
یک اثر تعلیمی و تربیتی که در کار انبیاء هست ارائه همین مطلب است که هیچ چیزی به صورت استقلال - که خدا چه بخواهد چه نخواهد - در عالم وجود ندارد، و این عجیب مطلبی است! قرآن به قدری روی این مطلب تکیه دارد که عجیب است. مثلا در مساله جاوید ماندن مردم در قیامت، در بهشت، در جهنم: «خالدین فیها» برای ابد در بهشت هستند و برای ابد در جهنم هستند، دنبال هر دو دارد: «الا ما شاء» . آنجا این سؤال مطرح شده که بسیار خوب، نسبتبه چهنمیها استثنا درست است; خدا وقتی نخواهد، آنها را بیرون میآورد، ولی نسبتبه بهشتیها چرا گفته «الا ما شاء» ؟ جوابش این است که «الا ما شاء» نظر به این ندارد که خلود وجود ندارد. این توهم برای شما پیدا نشود که چون در آنجا خلود هست دیگر به اراده خدا مربوط نیست، خدا بخواهد هست، نخواهد هم هست; نه، خلود قطعا هست، بهشتخالد قطعا هست، اما ما نباید اینطور فکر کنیم که دیگر آنجا قطعا هست، خدا بخواهد و نخواهد هست، کار از کار گذشته، دیگر از دست او [کاری ساخته نیست]، همین قدر که رفتیم در بهشت دیگر کسی نمیتواند بیرونمان کند، دیگر به خدا ارتباط ندارد، تا اینجا به او مربوط بود، از اینجا به آن طرف، دیگر به او مربوط نیست. این است که قرآن میگوید «الا» یعنی آن هم بسته به مشیت الهی است. درست است که مشیت الهی هزگز اقتضا نمیکند بیرون رفتن از بهشت را، ولی اگر به فرض او بخواهد، بهشت هم نخواهد بود. او نمیخواهد که بهشت نباشد، او خواسته است که بهشتباشد ولی باز هم بودن بهشت قائم به مشیت اوست; و ما در چندین آیه از آیات قرآن داریم که در چنین مواردی کلمه مشیت الهی را آورده: «اگر خدا بخواهد» . این لفظ «ان شاء الله» که ما این همه به کار میبریم - و باید هم به کار ببریم - برای همین است. ما در مورد قطعی ترین کارها میگوییم «اگر خدا بخواهد» . حتی [میتوان گفت] (البته این تعبیر را الآن ما به کار نمیبریم ولی اگر هم بگوییم درست است): «اگر خدا بخواهد و فردایی باشد» . یک وقت میگوییم «اگر خدا بخواهد و ما تا فردا زنده باشیم» آن خیلی عادی است. حالا اگر بگوییم «اگر خدا بخواهد و فردایی باشد» میگویند این دیگر خدا بخواهد ندارد، فردا که هست، حالا ممکن است ما در فردا نباشیم ولی فردا که به هر حال هست. با این منطق قرآن نه، همین را هم شما اگر آنطور بگویید باز درست گفتهاید: «اگر خدا بخواهد و فردایی باشد» یعنی فردا بودن فردا هم به مشیت الهی است. درست است، من یقین دارم فردا خواهد آمد از باب اینکه یقین دارم مشیت الهی این است که فردایی باشد.
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
ما لایق چنین تعبیر نیستیم چون حد ما پایینتر از این است که درباره ما اینچنین تعتبیر کنند، ولی خدا پیغمبرش را تادیب کرد: برای کاری آمدند خدمت رسول اکرم. سؤالی کردند، جوابش را خواستند. چوب جوابش را از وحی باید بگیرد فرمود فردا به شما میگویم. با اینکه به قول مولوی جان او هیچ وقت از «ان شاء الله» جدا نیست و او هرگز از خدا غافل نیست ولی از این ادب غافل ماند که بگوید: «فردا اگر خدا بخواهد» . طرف، خود پیغمبر است. از رعایت این ادب غافل ماند که بگوید: «فردا اگر خدا بخواهد جواب شما را میدهم» . چهل روز وحی الهی از او حبس شد که ظاهرا بر پیغمبر اکرم در همه عمر هیچ وقتبه اندازه این چهل روز سخت نگذشت، یعنی هر دقیقهاش برای او روزها بود، نه از جنبه اینکه به دیگران قول داده و به قولش نمیتواند عمل کند، بلکه از جنبه اینکه عنایت الهی از او گرفته شده. اگر آن عنایت نبود، او برای خودش نبودش از بودنش بهتر بود. بعد از چهل روز وحی الهی آمد و به او گفت: «و لا تقولن لشیء انی فاعل ذلک غدا الا ان یشاء الله» (6) هرگز درباره چیزی نگو فردا چنین میکنم مگر اینکه بگویی «اگر خدا بخواهد» .
این «اگر خدا بخواهد» ی که یک مسلمان حتی در مورد قطعیترین مسائل میگوید نه به نشان تردید است. بعضی خیال میکنند این به نشان تردید است، این را که گفتند علامت تردید است، یک مسلمان همواره مردد است، نمیداند فلان کار را میکند یا نمیکند، اگر خدا بخواهد بسیار خوب، اگر نه، نه. این، نشان تردید نیست، نشان توحید است; یعنی یک نفر مسلمان میخواهد بگوید قطعیترین کارها هم بسته به مشیت الهی است و مستقل نیست. هیچ چیزی در عالم، در دنیا و آخرت، به صورت جبری و قطعی و قهری، چه خدا بخواهد چه نخواهد، وقوع پیدا نمیکند. قبول داریم خیلی حوادث، قطعی و به یک اصطلاح جبری است و حتما واقع میشود، ولی این جبر و قطعیتخودش را از مشیت الهی گرفته، چون یقین داریم مشیت الهی دگرگون نمیشود، نه اینکه آن حادثه جبریت و قطعیتخودش را دارد، میخواهد مشیت الهی در پشتش باشد میخواهد نباشد. این است معنای اعتقادی به «امر بین امرین» در نظام تکوین، نه فقط در نظام تشریع.
عدهای تفویضی بودند و عدهای جبری. عده جبری معتقد بودند به اینکه هیچ چیزی در عالم اثر ندارد، اصلا اسباب و مسببات یک نمایش دروغین نظیر خیمه شب بازی است، اسباب و مسبباتی نیست، هیچ چیزی در دنیا شرط هیچ چیزی نیست، مشیت الهی مستقیما روی حوادث دخالت دارد، بنا بر این دوا هیچ اثر ندارد، بود و نبودش علی السویه است.
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
عقیده دوم این است که نه، خدا عالم را خلق کرده است و به اشیاء خاصیت و اثر داده، دیگر بعد که خاصیت و اثر داده اینها خاصیت و اثر خودشان را دارند و به مشیت الهی ارتباط ندارند، خدا فقط خالق عالم بود، مثل بنا که خانهای را ساختیا اعتساز که ساعتی را میسازد، بعد که ساعت را ساخت [آیا] گردش ساعتبا اختیار ساعتساز است که اراده کند بگردد اراده نکند نه؟ خیر، بعد که ساخت، ساعتساز بخواهد آن کار میکند نخواهد هم کار نمیکند، اگر ساعتساز آنجا باشد تو سرش بزند بگوید ای ساعت کار نکن، ساعت دیگر به حرف او گوش نمیدهد، کار خودش را میکند [و میگوید] تو نقشت فقط ساختن بود و بس، ساختی، دیگر کار تو تمام شد. این عقیده هم غلط است.
اعتقاد به امر بین امرین در نظام تکوین این است که نظام علل و معلولات و اسباب و مسببات، نظام حقیقی و واقعی است نه ظاهر و دروغ. واقعا دوا اثر دارد، واقعا میکروب اثر میبخشد، واقعا برق اثر دارد، واقعا مغناطیس کشش دارد، اصلا مال این است، این قوه در خود این است. این نظام، نظام قطعی و واقعی است نه نظام ظاهر و خیالی که ما خیال میکنیم اثر مال اینهاست. واقعا اثر مال اینهاست اما اینها در اثر داشتن استقلال ندارند; یعنی عالم به همه نظامش الآن متکی به مشیت الهی است; یعنی این مشیت الهی است که به این عالم نظام و اثر داده است. «استقلال ندارد» معنایش این است. اینجور نیست که چه خدا بخواهد و چه نخواهد اثر دارد. اگر خدا بخواهد نباشد، دیگر نیست، اگر خدا بخواهد اثر نداشته باشد دیگر اثر ندارد.
در داستانهایی نظیر داستان ابراهیم علیه السلام اثر تعلیمی و تربیتی خوارق عادات که به وسیله پیغمبران بروز میکند تنها این نیست که دلیلی بر اثبات نبود باشد، ضمنا دلیلی بر توحید هم هست، یعنی خدا به آتش اثر داده، راست است، آتش میسوزاند، اما برای اینکه ما بفهمیم مطلب از این قرار نیست که خدا چه بخواهد چه نخواهد آتش میسوزاند، میبینیم داستان ابراهیمی پیش میآید و ابراهیم را میاندازند در آتش، اینجا دیگر آتش نمیسوزاند. این خودش برای ما این درست است که آتش میسوزاند ولی در سواختن خودش استقلال ندارد. اگر امر خدا برسد به آتش که ای آتش نسوزان، آتش هم دیگر نمیسوزاند.
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
اعتقاد مشرکین به شفاعت، ناشی از تفویض بود، تفویض به همان معنا که عرض کردیم، یعنی دیگر عجالتا کار از دستخدا بیرون است، دست [بتها] است. در نظر آنها عالم نسبتبه خدا مثل ساعتبود نسبتبه ساعتساز. به یک ارباب انواعی اعتقاد داشتند و به یک بتهایی و به یک ارواحی که مثلا با این بتها ارتباط دارند، و البته اینها در خیلی قدیم بوده، در این زمانها همان پوستهاش باقی مانده بوده و آن مقدارها در آن نبوده. این بود که اینها میگفتند ما دیگر کار زیادی به خدا نداریم، کار اساسیمان با اینهاست; مثل اینکه در ادارات گاهی این فکر وجود دارد (در آنجاها درست هم هست)، انسان میگوید کار دست این کارمندان جزء است. یک کسی میرود از آن بالا بالاها شروع میکند، او هم یک دستور میدهد، دستور اکید هم میدهد ولی چون کار دست کارمند جزء است او هر طوری که دل خودش میخواهد تمام میکند. دستور را او داده ولی چون شکل اجرا دست این است، این آن طوری که دل خودش میخواهد اجرا میکند. انسان میگوید آقا! آن مدیر کل و معاون را رها کن، از آنها کاری ساخته نیست، آنها کارشان فقط دستور دادن است، برو سراغ همین کارمندان جزء. یک وقتشما می ینید یک کارمند جزء که یک نامه را باید تنظیم کند از خود وزیر بیشتر کار از او ساخته است.
برای داستگاه خدا این جور اعتقاد داشتند: اساس اینها هستند، خلاصه اگر شما دم اینها را ببینید اینها بلندند آنجا را درست کنند، کلاه هم سر بالاتریها بگذارند، ولی اگر اینجا را درست نکنی فاید ندارد. این بود که اذهان به جای اینکه متوجه خدا بشود متوجه بتها میشد که اینها باید کار را درست کنند; و مکرر گفتهایم که ما هم اگر بخواهیم درباره شفاعتشفعا چنین اعتقادی داشته باشیم و بگوییم خدا یک دستور دارد، یک قانون دارد، یک رضایت دارد، امام حسین دستور و قانون و رضایت دیگری دارد; خدا یک دستگاه دارد، امام حسین دستگاه دیگری; دستگاه خدا یک حساب دارد، دستگاه امام حسین حساب دیگری، و آنجا مطلب به شکل دیگری است; بعد بگوییم ما که دستمان به خدا نمیرسد، آنجا کار خیلی مشکل است، میآییم امام حسین را که به یک چیزهای سهل و سادهای راضی میشود [شفیع قرار میدهیم]; خدا به انسان میگوید نماز، روزه، جهاد با نفس، اخلاق پاک، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، کارهای خیلی سخت; امام حسین بر عکس، یک دستگاه خیلی سادهای دارد، با یک روضهای گرفتن و یک دانه اشکی ریختن و یک چند تا سینهزدن و خلاصه در چند روز دهه عاشورا سهل و ساده میشود همه قضایا را صاف کرد; ما به جای اینکه از در خدا وارد بشویم که در خیلی سخت و مشکلی هست از در امام حسین وارد میشویم، بعد امام حسین خودش میرود آنجا کارها را درست میکند; [اگر چنین اعتقادی داشته باشیم به خطا رفتهایم].
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
این معنایش همان است هک از کارمند جزء کارهایی ساخته است که از [رئیس] کل ساخته نیست; این جور اعتقاد به شفاعت امام حسین قطعا باطل است، یعنی از نوع اعتقاد به شفاعتی است که بتپرستها درباره بتها داشتند. همان طوری که در آنجا بتها تقصیری نداشتند و این تقصیر متوجه خود بتپرستبود، در این گونه اعتقاد هم بدیهی است که امام حسین مسؤول نیست، این تقصیر متوجه آن کسی است که چنین اعتقادی دارد. ولی اگر کسی اعتقادش به شفاعت این باشد که خیر، امام حسین اصلا بدون اجازه و رضایتخدا محال است [شفاعت کند]، بعلاوه او کارش حساب دارد، «و هم یعلمون» است، «الا من اذن له الرحمن و رضی له قولا» (7) است، خود شفاعتش به اجازه خداست، در یک کلمهای که بخواهد شفاعت کند باید اول برایش محرز باشد که خدا رضایت میدهد که این حرف را بزند «الا من اذن له الرحمن و قال صوابا» (8) یا «لا تنفع الشفاعة الا من اذن له الرحمن و رضی له قولا» ، [چنین اعتقادی درست است]. امام حسین آنجا خودش را به این صورت میبینید. خدا او را بر انگیخته است، همان طوری که در دنیا خدا پیغمبران را بر انگیختبرای اینکه مردم را هدایت کنند و نجات بدهند. مگر پیغمبران خودشان بر انگیخته شدند؟ در دنیا چگونه است؟ آیا در دنیا این پیغمبران بودند که رفتند خدا را بر انگیختند و وادار کردند که خدایا بیا ما را بفرستبرای هدایت این مردم، یا این خدا بود که پیغمبران را مبعوث کرد و فرستاد برای هدایت مردم و اینها وسیلهای بودند که خدا برانگیختبرای هدایت مردم؟ در مغفرت آن عالم هم عینا قضیه از این قرار است. این خداست که شفعا را بر میانگیزاند و مامورشان میکند [که]شما از من مغفرت بخواهید برای چنین کسان تا من مغفرت خودم را شامل حال آنها کنم، که این هم حسابی دارد که مغفرت الهی جز از مجرای اشخاصی که به وسیله آنها هدایتشدهاند و جز از مجرای کملیین که باب خداوند هستند نیست، ولی به هر حال این خداست که اینها را برای شفاعتبر میانگیزاند.
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
این است که قرآن میگوید: «قل لله الشفاعة جمیعا» (9) اصلا شفاعت از آن خداست. شما خیال میکنی که شما شفیع را برای شفاعتبر میانگیزانی، آن خداست که شفیع را برای شفاعتبر انگیخته است. اگر او شفیع را بر نیانگیزاند محال است [او شفاعت کند]، کدام شفیع است که جرات شفاعت داشته باشد، کدام شفیع است که به خود اجازه بدهد یک کلمه بر خلاف رضای خدا درباره کسی حرف بزند؟! پس آن شفاعتی که شفاعت مردود و شفاعت منفی است [آن است که برای شفیع استقلال قائل باشیم]، که عرض کردیم، باز مخصوصا تکرار میکنم ما هر دو را باید بدانیم، هم آن [شفاعتی] که نیست تا یک وقت از راهی وارد نشویم که غیر از اینکه کار بی فایدهای کردهایم گناهی هم مرتکب شدهایم، و هم آن که هست چون واقعا هست و ما باید هر چیزی را آنچنان که هستبدانیم. ما درباره هر یک از اولیای حق، پیغمبر اکرم، امیر المؤمنین، حضرت زهرا، حضرت امام حسین و هر کس دیگر - و بلکه هر کاملتری نسبتبه ناقصتر [از] خودش میتواند شفیع باشد - خیال نکنیم که این رفتن به سوی شفیع فرار از در خانه خداست! اگر بخواهد به شکل فرار از در خانه خدا باشد رفتن به سوی شفیع رفتن به سوی جهنم است. اگر گفتید من نماز نمیخوانم به جایش کار دیگری برای امام حسین میکنم، امام حسین به چیزی راضی میشود که خدا به چیز دیگر، نه خدا را شناختهاید نه امام حسین را. امام حسین آن کسی است که در خطبه روزهای اولش فرمود: «رضی الله رضانا اهل البیت» . اصلا امام حسین اگر رضایی غیر از رضای خدا داشته باشد که امام نیست. پیغمبر اگر از خودش دکانی مستقل داشته باشد، چیزی بخواهد غیر از آنچه که خدا میخواهد، به چیزی خشنود باشد غیر از آنچه که خدا [به آن] خشنود است، او نمیتواند پیغمبر باشد. بنا بر این محال و ممتنع است که آنچه خدا به آن راضی است از طاعات و عبادات، امام حسین کاری به آنها نداشته باشد، آنچه که خدا [از آن] ناراضی است، از گناهان، معصیتها، شرابخواریها، درغگوییها، غیبتها، باز امام حسین نسبتبه اینها حساسیتی نداشته باشد; در مقابل، امام حسین حساسیت داشته باشد نسبتبه مسائل مربوط به شخص خودش و هر کسی که در مسائل مربوط به شخص او کاری کرده باشد. چنین کسی نه خدا را شناخته است و نه امام حسین را، و به این شکل در خانه امام حسین رفتن، اولین کسی که انسان را طرد میکند خود امام حسین است. اگر اینجور بود پس باید امیر المؤمنین وقتی ک مردمی رفتند به در خانه او - آن طور که مورخین نقل کردهاند، و چنین چیزی بوده است - و گفتند «انت انت» تو همان خودش هستی; پیدا کردیم، خودش است، خدا است (بالاخره به در خانه علی آمدند، چه از این بهتر! آمدند در خانه علی و گفتند اساسا خودتی، خدا خود خود تو هستی) باید علی بگوید اینها به در خانه من آمدهاند، من نباید اینها را از در خانهام رد کنم. چکار میکند؟ فورا از اسب پیاده میشود، میافتند سجده میکند به علامتخضوع و بندگی [که] من بندهای از بندگان خدا هستم. بعد هم اینها را شدید تهدید میکند که اگر از این حرفها توبه نکنید چنین و چنانتان میکنم، یعنی میکشمتان، و کشت. پس بگوییم اینها رفته بودند در خانه علی! این، در خانه علی رفتن نیست. علی خانهای غیر از خانه خدا ندارد، در خانهای غیر از در خانه خدا ندارد. امام حسین در دیگری باز نکرده غیر از در خانه خدا که بگوییم از در خانه خدا نمیرویم، از در خانه امام حسین میرویم! اگر دری غیر از در خانه خدا باز کرده باشد که او امام حسین نیست. شفاعت، مسلم شامل عدهای از اهل توحید میشود، همه شرایطش را ما نمیدانیم و اینکه در چه مواقعی برسد برای ما خیلی روشن نیست، ولی بالاخره در یک مواقعی برای اهل توحید شفاعتخواهد رسید. شفاعت همان مغفرت الهی است که وقتی به خدا نسبت میدهیم اسمش میشود «مغفرت» ، وقتیبه وسائلی که خدا برای مغفرت خودش بر انگیخته است نسبت میدهیم اسمش میشود «شفاعت» .
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
حرفی که در زمان ما مطرح شده استبیشتر درباره شفاعتخواهی است. البته ریشه این حرف در پنجشش قرن پیش استیعنی از ابن تیمیه حنبلی معروف است که در دمشق بود و افکار خاصی داشت. او معتقد شد که شفاعتخواهی از هر شفیعی ولو پیغمبر به طور کلی شرک در عبادت است و جایز نیست، که بعد همین فکر به وسیله محمد بن عبد الوهاب بیشتر تایید شد و بعد به شکل یک مذهب در آمد که همین مذهب وهابیهاست. [بطلان] این [فکر] هم خیلی روشن است. شفاعتخواهی، تا به چه شکل شفاعتخواهی باشد، چه جور شفاعتی را بخواهی. خود قرآن وقتی که یک نوع شفاعت را نفی کرده و نوع دیگر را اثبات کرده [و]شفاعتبه اذن خدا را اثبات کرده است، پس اگر ما از شفیع فاعتبه اذن پروردگار را بخواهیم این هرگز شرک نیست و ربطی به شرک ندارد. در خود قرآن این مطلب آمده. قرآن میفرماید: «ولو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤک فاستغفروا الله و استفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیما» (10) اینها آن وقت که گناهی مرتکب میشوند و پشیمان میشوند و در حال توبه قرار میگیرند اگر بیایند نزد تو و در حضور تو استغفار کنند، از خداوند طلب مغفرت کنند و تو هم برای آنها طلب مغفرت کنی، خدا را توبه پذیر و مهربان مییابند. این «جاؤک ... و استغفر لهم الرسول» یعنی چه؟ میتوانستبگوید: «و لو انهم اذ ظلموا انفسهم استغفروا الله وجدوا الله توابا رحیما» . چرا این مس.له که بیایند نزد پیغمبر و پیغمبر هم برای آنها استغفار کند [مطرح شده است؟]. این خودش استشفاع است، استشفاع مغفرتی هم هست، چون این، کار بدون اجازه خدا نیست، خدا به پیغمبر اجازه داده است که مردم بیایند پیش او و او هم از خدا مغفرت بخواهد. این همان «من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه» است، و به این معنا حتی به ما هم اجازه داده. آیا جایز است ما خودمان به یکدیگر که میرسیم التماس دعا کنیم، بگوییم آقا خواهش میکنم درباره ما دعا کنید؟ وقتی ما از دیگری خواهش دعا میکنیم این معنایش این است که او را واسطه قرار دادهایم، ولی چگونه؟ واسطه قرار دادهایم که او هم مانند ما مثل یک عبد و بنده، خدا را بخواند، او هم برای ما خیر ما را از خدا بخواهد. بدیهی است که این، واسطه قرار داده است. اما اینجور واسطه قرار دادن شرک نیست... (11)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
پینوشتها:
1- بقره / 255
2- نبا / 38.
3- انبیاء / 28.
4- نساء / 48و116.
5- [چون در متن سخنرانی آیه به صورت دیگری قرائتشده بود لذا میبایست ترجمه آن اصلاح میشد.]
6- کهف / 23 و 24.
7- طه / 109.
8- نبا / 38.
9- زمر / 44.
10- نساء / 64.
11- [چند دقیقهای از پایان این جلسه روی نوار ضبط نشده است.]
منابع مقاله:
آشنائی با قرآن جلد پنجم، مطهری ، مرتضی؛
http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif (http://sl.glitter-graphics.net/pub/989/989321gyey13hzit.gif)
vBulletin® v4.2.6 by vBS, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.