توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : *♥♥* همه چیز از یك اشتباه كوچك كامپیوتری شروع شد *♥♥*
عهد آسمانى
23-03-2011, 13:30
همه چیز از یك اشتباه كوچك كامپیوتری شروع شد
(ماجرای جالب اسلام آوردن زن آمریكایی)
محسن رومیپور
بسیار شنیدهایم حكایت بزرگانی را كه در زندگیشان دچار تغییری ‘اساسی’ شدهاند به گونهای كه سیر و صیرورت زندگیشان یكباره دگرگون شده است. نامدارانی چون بُشر حافی ، عطار، فضیل عیاض و … . اما گاه قدمت تاریخی چنین انسانهایی، آنها را آنقدر دور و دورازدسترس مینمایاند كه آدم در غبطهی دیدن چنین انسانهایی میماند. اما نگاهی به گوشه و كنار همین دنیای معمولی خودمان نشان میدهد كه این دریای نور همچنان جاریست و ‘فیض روحالقدس ار باز مدد فرماید’ باز نور محبت الهی قلبهای انسانها را شعلهور میسازد. هنوز حرفهای صادقاقه و بیریای خانم برایمان تازگی دارد كه از آن اتفاقی گفت كه او را به ‘دیگر’ی تبدیل كرده بود، و هنوز هستند انسانهایی تا به ما نشان دهند كه لِّلَّـهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ یَهدی مَن یَشَاءُ إِلىٰ صراطٍ مستقیم.
بیگمان داستان تشرف به اسلامهای زیادی را شنیده ایم، اما داستان امینه السِّلمی (Aminah Assilmi) قطعا یكی از زیباترین این داستانهاست. زنی آمریكایی كه یك اشتباه كامپیوتری كوچك مسیر زندگیاش را آنچنان تغییر داد و او را آنگونه متحول كرد كه از زندگی مرفه خود، تا ‘ترك درویشانهی این دنیا’ را سیر نمود.
نام اصلیاش را نمیدانیم. اكنون دیگر همه او را به همان نام Aminah Assilmi میشناسند. نامی كه بعدترها و بعد از “بازگشت دوبارهاش به اسلام”، انتخاب كرده است. خودش دوست دارد آن را “بازگشت دوباره به اسلام” بنامد، چرا باور دارد كه همهی ما بر اساس فطرت مسلمان به دنیا میآییم. قبل از اسلام آوردنش او را اینگونه میشناختند: مسیحی بَپتیست، فمینیستِ رادیكال و خبرنگار رادیو تلویزیون!
همه چیز از یك اشتباه كوچك كامپیوتری شروع شد:
امینه السلمی، زنی كه یك اشتباه كامپیوتری زندگیاش را تغییر داد
http://s19.rimg.info/a518a0c09c6dd1e221feec7f9a7282c2.gif
عهد آسمانى
23-03-2011, 13:32
آمریكا، سال 1975، ایالت كلرادو. خانمی جوان، بسیار موفق در درس و كار كه جوایز و تقدیرنامههای مختلفی را در كار و درس از آن خود كرده بود. اگر چه كمحرف و خجالتی اما با تواناییهای بالا و متفاوت و معمولا در مسابقات نفر اول بود، و به دلیل همین استعداد بالایش در مدرسه توانسته بود از دانشگاه برای رشتهی “فعالیتهای تفریحی” (Recreation) بورسیه تحصیلی بگیرد. در آن سال اول دانشگاه برای اولین بار استفاده از كامپوتر برای انتخاب و ثبتنام كلاس در كالجشان راهاندازی شده بود. امینه در كلاس مورد نظر ثبتنام كرد و برای رسیدگی به بعضی كارهای تجاریاش به اوكلاهاما سیتی رفت. برگشتش دو هفته بیشتر طول كشیده بود و كلاسها شروع شده بودند. او آنقدر با استعداد بود كه بتواند دو هفته عقبافتادن از كلاس را راحت جبران كند؛ اما وقتی برگهی ثبت نام كلاسهایش را دید از تعجب دهانش باز ماند: اشتباه كامپیوتری باعث شده بود كه او در كلاس تئاتر ثبتنام شود! اینكه بخواهد جلوی دیگران نمایش اجرا كند برای او كه حتا برای سوال كردن در كلاس هم خجالتی بود به شدت او را میترساند. اما دو هفته گذشته بود و كلاس را دیگر نمیشد تغییر داد و از طرفی افتادن از این درس مساوی بود با معدل پایین و از دست دادن بورسیه. به توصیهی همسرش –كه همیشه با آرامش با مسائل برخورد میكرد- با استادش صحبت كرد و قرار شد در قسمتهای دیگر آموزش تئاتر، چیزی مثل طراحی لباس ترمش را بگذراند. هفتهی بعد كه به كلاس رفت، اتفاق دیگری افتاد كه او را واقعا شوكه كرد: كلاس پر بود از “آن عربهای شترچران“!
وارد كلاس نشده در را بست و مستقیم به خانه برگشت و تصمیم گرفت اصلا قید آن كلاس را به كلی بزند: “محال بود كه من توی یه اتاق با یك مشت كافر بیخدای كثیف بنشینم. همه میدانند كه آنها كثیفند و اصلا هم نمیشود بهشان اعتماد كرد”! همسرش اما باز سعی كرد او را آرام كند. همسرش به او گفت كه این خود او بوده كه همیشه میگفته خدا برای هر كاری حكمتی دارد، قطعا اینكه او در یك كلاس با آن عربها همكلاس شده خواست خدا بوده و لابد حكمتی در این قضیه است؛ همچنین مسالهی بورسیه را هم نباید فراموش میكرد. دو روز از خانه بیرون نرفت تا هم فكر كند كه چرا این اتفاق افتاده و از خدا بخواهد كه راهنماییاش كند كه چه كند. بعد از آن با تصمیمی جدی بیرون آمد: “قطعا خدا مرا در آن كلاس قرار داده تا آن كافرهای نفهم بیچاره را از آتش جهنم نجات بدهم” .از این رو ماموریت الاهی او برای مسیحی كردن آن عربها با رفتن به كلاسها شروع شد.
او سعی میكرد در طول كلاس با آنها در مورد مسیحیت بحث كند: “من سعی میكردم برایشان توضیح بدهم كه چرا اگر به مسیح به عنوان خدای نجاتدهندهشان معتقد نباشند توی جهنم خواهند سوخت؛ اما این درشان هیچ اثری نمیكرد و آنها مسیحی نمیشدند! بعد برایشان توضیح دادم كه چطور عیسی به خاطر نجات آنها از گناهانشان بود كه به صلیب كشیده شد”. اما باز هم آنها مسیحی نمیشدند و تلاش او جواب نمیداد. اینبار او تصمیم میگیرد تا دروغین بودن دینشان را با توسل به كتاب خودشان به آنها نشان بدهد: “تصمیم گرفتم كه كتاب خودشان را بخوانم تا به آنها نشان دهم كه اسلام دین دروغی و محمد هم پیامبری دروغیست”. با این تصمیم، او شروع به خواندن قرآن كرده و مدام نكاتی را از تناقضات و دروغهای آن كه به نظرش میرسد یادداشت میكند. این تصمیم درنهایت او را به مطالعاتی فشرده در قرآن و دربارهی اسلام –كه در نهایت یكسال و نیم از زمان تحصیل به درازا كشید- واداشت.
http://s19.rimg.info/3b9722a34690f2b1cfaaae118f1ef26f.gif http://s19.rimg.info/3b9722a34690f2b1cfaaae118f1ef26f.gif
عهد آسمانى
23-03-2011, 13:33
آغاز راه
در طول این یكسال و نیم او سعی میكرد همواره مسیحی معتقدی باشد اما ظاهرا چیزهایی در او داشت تغییر میكرد. چیزهایی كه اگرچه خودش متوجه آن ها نبود اما آنقدر بود كه همسرش را آزار دهد: “مثلا من و همسرم همیشه عادت داشتیم آخر هفتهها برویم بار(Bar) یا برویم پارتی، اما من دیگر علاقهای به رفتن به آنطور جاهایی نداشتم. همچنین بهمراتب ساكتتر و گوشهگیرتر شده بودم”. همچنین او دیگر مشروب مصرف نمیكرد و گوشت خوك نمیخورد. همسرش كه با دیدن آن تغییرها ابتدا به امینه مشكوك شده بود، پس از مدتی دیگر مطمئن شده بود كه پای مرد دیگری در میان است و امینه دارد به او خیانت میكند، چرا كه فكر میكرد “همیشه برای یك مرد دیگر است كه یك زن میتواند تغییر كند”. از اینرو، اگرچه كارشان به طلاق نكشید اما او، امینه را به همراه دو كودكش از خانه بیرون میكند و امینه زندگیاش را در یك آپارتمان كوچك ادامه میذهد. اما در عین حال او همچنان به مطالعاتش در بارهی اسلام، بیرون كشیدن دروغهای قرآن و هدایت عربها به مسیحیت ادامه میدهد.
در همین روزها است كه روزی امینه متوجه میشود كه كسی در خانهاش را میزند: “در را كه باز كردم دیدم مردی با لباسخوابِ سفید بلند، كه یك رومیزی چارخانهی سفیدقرمز به سرش بسته بود روبرویم ایستاده است! همراهش هم سه مرد دیگر بودند كه آنها هم لباس خواب تنشان بود! (این اولین باری بود كه من عربها را با لباس مرسومشان میدیدم)”! ابتدا به او برمیخورد و این نشانهی بی احترامی به خود میداند كه این عربها با لباس راحتی منزل در خانهی او آمدهاند، اما بعد بیشتر به او برخورد وقتی كه میبیند آن مرد به امینه میگوید كه “ما متوجه شدهایم كه شما میخواهید مسلمان شوید”! امینه خیلی سریع و ناراحت جواب میدهد كه مسیحی است و اصلا نمیخواهد مسلمان شود. اما به ذهنش میرسد كه حالا كه این اینها تا اینجا آمدهاند لااقل در مورد دین و كتابشان سین جیمشان كند! بدین ترتیب بحث طولانی او با آن مرد -كه بعدتر میفهمد نام او عبدالعزیز الشیخ است- در آن روز آغاز میشود. مردی كه به گفتهی امینه، “انسانی صبور بود كه با حوصله به همهی سولات من جواب میداد. او هیچوقت جوری برخورد نمیكرد كه سوال من احمقانه و ساده به نظر برسد. او برایم توضیح داد كه الله به ما گفته است تا در طلب علم باشیم و سوال كردن یكی از راههای كسب علم است… او از من پرسید كه قبول داری كه خدا یكی است؟ گفتم بله، گفت قبول داری كه محمد فرستادهی خداست؟ گفتم بله، او سریع گفت كه پس تو همین الان هم مسلمانی! اگر چه من مجادله میكردم كه نخیر، من مسلمان نیستم و با خودم میگفتم كه من نمیتوانم مسلمان باشم، آخر چهطوری؟! من كه آمریكایی و سفید پوستم! همسرم چه خواهد گفت؟ خانوادهام؟ لابد آنها دق خواهد كرد! … عبدالعزیز هر مطلبی را كه برایم توضیح میداد مثل نگاه كردن به باز شدن یك گل رز بود كه گلبرگ به گلبرگ باز میشد تا برسد به زیبایی نهاییاش. هر وقت كه من مخالفت میكردم كه چیزی را قبول ندارم و چرا، او ابتدا میگفت كه من درست میگویم و حرفم صحیح است اما بعد سعی میكرد كه مساله را از جنبهی دیگر و عمیقترش به من نشان بدهد تا بهتر بفهمم“. بحث آنها در آنروز اگر چه به درازا كشید اما در در نهایت در بعدازظهر همان روز، 21 ماه می 1977، امینه این كلمات بر زبانش جاری شد: أشهد أن لا إلٰه إلا الله و أشهد أن محمدا رسول الله.
http://www.ayandenews.com/UserUpload/Image/images1.jpeg
امینه در طول زندگیاش سخنرانیهای زیادی را در مجامع رسمی، آكادمیك و ... انجام میداhttps://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/45430058644218741491.gifhttps://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/30942925535997050386.gif
عهد آسمانى
23-03-2011, 13:34
آنگونه كه خودش میگوید، “اگرچه در آن روز من شهادتین را گفتم اما همچنان چیزهایی برایم قابل فهم نبود و با آنها مخالف بودم. از همین رو بعد از شهادتین سریع اضافه كردم: اما هیچوقت حجاب سرم نخواهم كرد، و اگر كه همسرم زن دیگری بگیرد اختهاش میكنم! كه یك دفعه دیدم كه آن سه مرد دیگر به سرفه افتادند”! دیدارها و بحثهای بین آنها چندین بار دیگر هم اتفاق افتاد و در طول یك سال امینه سعی میكرد بیشتر و بیشتر دربارهی اسلام بداند. اگرچه به گفتهی خودش در مطالعاتش هیچ تلاشی نداشت تا زندگیاش را تغییر بدهد اما همچنان كه اطلاعاتش از اسلام بیشتر میشد، تغییرات درونی امینه هم آشكارتر میشد به طوری كه در همان سال اول او حجاب به سر كرد.
اما از سوی دیگر، در سالها و جامعهای كه او در در آن زندگی میكرد –كه نه چیز زیادی از اسلام میدانستند و نه البته روی خوشی به اسلام و مسلمانها نشان داده میشد- مسلمانی كار سادهای نبود، و از همه مشكلتر مسلمان شدن. او به تدریج اكثر دوستانش را از دست داد، چرا كه از نظر آنها دیگر “آدم باحالی نبود و دائما یا سرش در آن كتاب (قرآن) بود یا از اسلام حرف میزد؛ حوصلهی آدم را سر میبرد”! همچنین اولین روز محجبه شدنش، آخرین روز كارش نیز بود چرا كه رییسش او را بین دو چیز مخیّر كرد: یا كار یا حجاب. از سوی دیگر آگاه شدن همسرش از اسلام آوردن امینه، نه تنها كمكی نكرد كه كار را بدتر كرد، چرا كه همسرش دیگر كاملا یقین كرد كه برای مرد دیگریست كه امینه مهمترین چیز در زندگیاش، دین و اعتقاداتش را تغییر داده است! از این رو، اگرچه او و همسرش همدیگر را عمیقا دوست داشتند، طلاق تنها چیزی بود كه میتوانست همسرش را راضی كند، بدین ترتیب همسر امینه تقاضای طلاق كرد. اما تلختر از همهچیز و دردناكترین روز برای امینه، جدایی از دو كودك خردسالش بود.
در دادگاه طلاق، قاضی به طرز دردناكی امینه را بین دو انتخاب قرار داد: یا از اسلامش برگردد و حضانت بچههایش به او واگذار شود، یا اسلامش را بچسبد و قید بچههایش –كه قانونا به مادر تعلق میگرفت- را بزند: “من شوكه شده بودم! قاضی [قبل از صدور حكم نهایی] بیست دقیقه به من فرصت داد كه فكر كنم و تصمیمم را بگیرم. آنها دردناكترین دقیقههای زندگیام بودند. من نمیتوانستم آنچه قلبم گواهی میداد و به آن باور داشتم را انكار كنم. در آن حال بود كه خدا را با تمام وجود صدا زدم، طوری كه در عمرم هیچوقت آنگونه دعا نكرده بودم… وقتی بیست دقیقهام تمام شد، من دادگاه را ترك كردم در حالی كه قلبم گواهی میداد كه هیچ جا برای بچههای عزیزم امنتر از آغوش خدا نیست. در دادگاه گفتم كه من بچههایم را به دستان الله میسپارم. و البته با این جمله، نگفتم كه بچههایم را رها میكنم. دادگاه را ترك كردم در حالیكه میدانستم زندگی بدون بچههایم برایم بسیار سخت خواهد بود. قلبم خون گریه میكرد اما میدانستم كه تصمیم درست را گرفته بودم. چیزی كه در آن شرایط آرامم میكرد آیةالكرسی بود: الله لا اله هو الحی القیوم … .
از دست دادن فرزندان گرچه تلخترین اما تنها سختیای نبود كه امینه با آن مواجه میشد، چرا كه برخورد خانوادهاش هم دستكمی از دیگران نداشت و هیچكس روی خوشی به او نشان نمیداد: مادرش به تصور اینكه این انتخاب، یك تصمیم بوالهوسانه است، امیدوار بود كه امینه به زودی از نظرش برگردد. خواهرش -كه متخصص سلامت روانی بود- مطمئن شده بود كه امینه عقلش را از دست داده و باید در بیمارستان روانی بستری شود. پدرش كه معمولا آدم منطقی و آرامی بود با شنیدن خبر مسلمان شدن امینه تفنگش را برداشت تا برود و او را بكشد چراكه از نظر او “بهتر بود این دختر بمیرد تا این كه برای همیشه در قعر جهنم بسوزد”! و اینگونه بود كه امینه یكباره خودش را تنها دید: “یك دفعه دیدم من ماندهام بدون دوستهایم، بدون همسرم، بدون بچهها و خانواده و هیچی. با خودم گفتم خب حالا بعدش چه”؟
http://s2.rimg.info/ba660fc35cc95ee3b18f0738aac23192.gif
عهد آسمانى
23-03-2011, 13:35
اولین بارقههای امید:
در طی این سالها امینه به مراتب تغییر كرده و به انسان دیگری تبدیل شده بود. همه میدیدند كه چگونه اخلاق او بهتر و مهربانتر شده است. همچنین امینه بر خلاف برخورد اولیهی خانوادهاش سعی میكرد همچنان با آنها ارتباط داشته باشد و با احترام و مهربانی با آنها برخورد كند. در مناسبتهای مختلف امینه برای آنها كارت تبریك میفرستاد و همیشه سعی میكرد بدون نام بردن منابع، جملات زیبایی هم از قرآن یا حدیث بر روی آن كارتها برایشان بنویسد. طولی نكشید كه اولین جرقهها برای امینه زده شد: اولین كسی كه دین او را قبول كرد و سپس مسلمان شد مادربزرگش بود كه نزدیكی به صد سال عمر داشت. اما اندكی پس از مسلمان شدن مادربزرگش درگذشت؛ اتفاقی كه اگرچه امینه را غمگین كرد اما خوشحال بود كه مادربزرگش مسلمان و با نامهی اعمالی پاك از دنیا رفته است.
بعد از این سالها، امینه دیگر كاملا آشكارا اسلامش را ابراز میكرد و خود را مسلمان میخواند. طولی نكشید كه روزی مادر امینه با او تماس گرفت از او پرسید كه “این اسلام و اینا كه میگوید چه هست”؟! این اولین تماس همدلانهی مادرش بود كه امینه را بسیار خوشحال كرد چرا كه از نظر مادرش “این چیزی كه بهش اسلام میگویید” تاثیر خوبی بر امینه داشته بود. چند سال بعد مادر امینه دوباره در تماسی تلفنی از او میپرسد كه گر كسی بخواهد مسلمان شود باید چه كار كند؟ “به او گفتم كه فقط باید بداند كه خدا یكی است و محمد پیامبر اوست. مادرم گفت كه این را كه هر نفهمی هم میداند! منظورم این است كه چه كارهایی باید بكند؟! من برایش همان چیزها را دوباره گفتم و گفتم اگر به آنها معتقد است پس همین الان هم مسلمان است. بعد مادرم گفت: بسیار خب، پس بگذار فعلا چیزی به پدرت نگوییم”. اما مادر امینه نمیدانست كه پدر امینه دو ما پیش از اینكه مادرش با او تماس بگیرد با امینه تماس گرفته و همین سوالات در مورد اسلام را پرسیده و تصمیم گرفته كه مسلمان شود!
نفر بعد كه از خانوادهی امینه مسلمان شد خواهرش –همان متخصص سلامت روانی- بود: “خواهرم به من گفت كه من آزادهترین آدمی هستم كه تا به حال دیده است. شنیدن این حرف از كسی مثل خواهرم برایم بهترین تعریف و تحسینی بود كه شنیده بودم”. در پس سالهای سختی و دوری انگار خداوند خواسته بود تا پاداش سختیهای امینه را بدهد، امینه میدید كه چگونه در طی این سالها هر از گاهی فردی از خانواده و اقوامش به اسلام مشرف میشوند و این برای امینه مایهی دلگرمی و بسیار خوشحال كننده بود. اما خوشحال كنندهترین خبر برای او روزی بود كه یكی از دوستانش، به او خبر داد كه همسر سابق امینه، همان كه به تصور اینكه امینه با مرد دیگری رابطه دارد از او طلاق گرفته بود، شهادتین را گفته و مسلمان شده است. این خبر امینه را به گونهی دیگری خوشحال كرد. بعدتر همسر سابقش پیش او آمد و به او گفت كه چهطور در طی این شانزده سال امینه را همواره زیر نظر داشته و میدیده كه چهگونه روز به روز خوبتر میشود و میخواهد كه دخترش هم مثل امینه بزرگ شود و سپس از امینه خواست كه او را به خاطر اتفاقاتی كه در گذشته رخ داده بود ببخشد؛ چیزی كه امینه همان سالها قبل در حق او انجام داده بود. چند سال بعد هم، ویتنی (Whittney) پسر اول امینه كه حالا بیست و یك ساله شده بود، با امینه تماس گرفت و به او گفت كه او هم میخواهد مسلمان شود.
http://s4.rimg.info/74d2e5cedaf7c4d257eb0411d75a8f55.gif
عهد آسمانى
23-03-2011, 13:38
باران رحمت الاهی همچنان بر زندگی امینه میبارید. او كه از نظر پزشكان به دلیل بیماریاش قاعدتا نمیتوانست فرزند دیگری به دنیا بیاورد، از ازدواج دومش دارای پسری شد كه او را به سبب بركتی كه خدا در زندگی به او داده بود “بركت” نامید. اما این چشمهی جوشان رحمت بر امینه در این نیز متوقف نشد و بر زندگیاش همچنان جاری بود. سالها بعد دكترها تشخیص دادند كه امینه به سرطان حاد و پیشرفته دچار شده است كه احتمالا تا یك سال دیگر می توانست زنده بماند. اما امینه هیچ وقت هدفش را گم نكرد و ناامید نشد: “من به فكر افتادم كه چه كسی بعد از من مراقب فرزندانم، به خصوص پسر كوچكم خواهد بود؟ اما با اینحال من ناامید نبودم. همهی ما خواهیم مرد. من مطمئن بودم كه این دردهایی كه میكشم همهاش رحمت خداست. … [در زندگیام] خیلی زود رحمت و محبت خدا را دیدم. دوستانی كه مرا دوست داشتند یكباره از همهجا پیدا شدند. از همه مهمتر فهمیدم كه چقدر ارزشمند است كه حقیقت اسلام را به دیگران هم نشان دهم. مهم نبود كه كسی، چه مسلمان یا غیر مسلمان مرا تایید كند یا نه، از من خوششان بیاید یا نه. تنها تایید و محبتی كه من میخواستم از خدا بود. در عین حال میدیدم كه برخی مردم انگار بدون هیچ دلیلی مرا دوست داشتند. برایم خیلی شیرین بود وقتی یاد این میافتادم كه اگر خدا رو دوست بداری، او محبتت را در قلب مردم قرار میدهد. من ارزش این محبت الاهی را ندارم، این همهاش رحمت خداست“.
در طول همهی این سالها، امینه دمی از مطالعه و كسب دانش دربارهی اسلام فرو نگذاشت. او همچنین همراه كسب دانشِ بیشتر نسبت به اسلام تا جایی كه میتوانست در مراسمات و مكانهای مختلف به سخنرانی میپرداخت و برای كمك به دیگران، چه مسمان یا غیر آن، در شناخت اسلام تلاش میكرد. حالا دیگر امینه فردی شناخته شده بود كه همه او را با نام خواهر امینه میشناختند. نام Sister Aminah كافی بود تا باعث شود سالن سخنرانیهای او همواره پر از جمعیت باشد؛ چه در دانشگاهها، مراكز اسلامی، مساجد یا هر جای دیگر. او نسبت به هیچ دعوتی اگر كه میتوانست فروگذار نبود، در هر ایالتی از آمریكا كه باشد، نزدیك یا دور. نام او دیگر در بین مسلمانان همهی ایالتهای امریكا و نیز در دنیا شناخته شده بود. خدا در كلام امینه آنگونه شیرینی و شیواییای قراد داده بود كه آن دختر كمرو و كم حرف را به سخنوری خوشرو و خندان تبدیل كرده بود كه به واسطهی سخنانش بسیاری از دختران و پسران به اسلام گرویده بودند. بیشترین تلاش او در سالهای زندگیاش به عنوان یك زن، شاید صرف همان دغدغهی اصلی امینه ‘نشان دادن اسلام به عنوان دین رحمانی و آزادی بخش حقیقی زنان’ شده بود.
سالها بعد از مسلمان شدن، امینه مدیر اتحادیهی بینالمللی زنان مسلمان شد و در بسیاری از كالجها و مجامع آكادمیك داخل و خارج از آمریكا به ایراد سخنرانی پرداخت. امینه در طول سالها فعالیت در این سمت توانست با تلاش فراوان و رایزنیهای گسترده با مجامع دولتی آمریكا اولین تمبر پستی عید فطر را در سال 2001 منتشر كند، امری كه باعث خوشحالی و هویتبخشی به همهی مسلمانان آمریكا شد. او پس از آن با وجود باقی ماندن آثار سرطان در او، البته بیكار ننشست و تلاش كرد كه بتواند در سال 2010 انتشار این تمبر یادبود را دوباره احیا و آنرا سالیانه كند. همچنین او در تلاش بود تا با رایزنی با دولت، عید فطر را در آمریكا روز تعطیل ملی اعلام كند.
با وجود اینكه امینه شخصیتی به شدت فعال داشت و مدیر موسسهای دینی و فعال بود، با اینحال، او زندگی بسیار ساده و معمولی برای خود انتخاب كرده بود. او نه تنها حقوق بالایی در امور اجراییاش نداشت، كه سخنرانیهایش را فقط برای رضای حق انجام میداد و دستمزدی دریافت نمیكرد. از این رو در اواخر عمر و با شرایط اقتصادی متورم آمریكا زندگی برایش كمی سخت شده بود. او در سالهای آخر عمر با مشكلات اقتصادی برای مخارج روزانه و اجارهی منزلش دست و پنجه نرم میكرد اما عزت نفس و ایمان بلند او به او اجازه نمیداد كه از كسی تقاضای پول كند. در سال 2008 صاحبخانهاش خانهای كه در آن مستاجبر بود را فروخت و او نتوانست خانهی دیگری با بودجهی موجودش پیدا كند. به همین دلیل، او برای چندین ماه زندگیاش را در كمپهای چادری میگذراند و سعی میكرد تا با صرفهجویی در غذا و سفر هایش بتواند هزینهی لازم برای اجارهی یك منزل جدید را فراهم كند. تا اینكه پس از مدتی و پس از با خبر شدن برخی مسلمانان و دوستانش از این موضوع، شروع به خبررسانی در این زمینه در وبسایتها و از طریق ایمیل كرده و به جمعآوری پول و كمك به او برای اجارهی خانهای مناسب پرداختند. بعد از آن بود كه امینه توانست در خانهی اجارهای جدیدش كه دوستانش برایش فراهم كرده بودند برای دو سال آخر عمر ساكن شود.
سرانجام، امینه السلمی، در روز 5 مارس 2010 (چهاردهم اسفند 1388) در راه بازگشت از جلسهی سخنرانی در نیویورك، به همراه پسرش در ایالت تنسی آمریكا در 65 سالگی در اثر تصادف جان به محبوبش تسلیم كرد و روحش نزد معشوق و حامی همیشگی اش، همو که از سرآغاز بازگشتش به اسلام همه چیزش را برایش قربانی كرده بود، بازگشت.
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/26838762369853305544.gifhttps://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/90415857113013432294.gif
║✿║خادم زهرا║✿║
06-10-2011, 01:12
وای که چقدر قشنگ بود خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم
امینه کجا و ما کجا....
خوشا به سعادتش چقدر خدا دوستش داشته که یه اشتباه زندگیشو نجات داده
خدا حفظتون کنه مطالب زیبایی بود اجرتون با خدا
vBulletin® v4.2.6 by vBS, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.