بین الحرمین
07-04-2011, 21:51
شيخ عباس حاج محمد علي الكشوان آل شيخ كليددار و خادم اقدم حرم حضرت ابوالفضل العباس(ع) را در مورد گوشه*اي از معجزات قمر بني هاشم(ع)می گوید:
http://s18.rimg.info/a8fea56921d5590295169e44f7be851e.gif (http://shabahang20.blogfa.com/)
*حكايت اسحاق يهودي
در عراق مرسوم است كه شيعيان در روز اربعين خود را به شهر كربلا مي*رسانند، تا در آيين سوگواري آل الله شركت كنند.
حدود 45 سال پيش در بازار بغداد كاروانسرايي بود به نام «كاروانسراي مرغي» حجره*داران آن كاروانسرا نيز يك به يك روانه كربلا شدند فقط دو حجره دار ماندند يكي فردي شيعه به نام «محمد حسين» و ديگري حجره*داري به نام «اسحاق».
محمد حسين نيز قصد كربلا مي*كند براي خداحافظي نزد اسحاق مِ*آيد و مي*گويد: «من راهي كربلايم» اسحاق مي*گويد: «من هم مي*آيم».
محمد حسين نگران از شناسايي اسحاق يهودي و برانگيخته شدن عواطف مردم مي*گويد: تو كه يهودي هستي در آنجا كاري نداري تازه ممكن است تو را بشناسند و برانند يا حادثه*اي پيش آيد.»
اسحاق مي*گويد: «لباس عربي مي*پوشم و با عشاير بصره همراه مي*شوم، در آن صورت كسي مرا نخواهد شناخت»، گفت*وگوي آ» دو به پايان مي*رسد، محمد حسين راهي كربلا مي*شود و روزي پس از اربعين به بغداد باز مي*گردد.
شبانگاه در خواب مي*بيند كه به زيارت مرقد مطهر امام حسين (ع) مشغول است. امام (ع) از حرم بيرون مي*آيند. ابوالفضل (ع) علي اكبر (ع) قاسم بن حسن (ع) و حبيب بن مظاهر همراهان حضرت*اند، امام از حبيب مي*خواهد تا نام زائران را بنويسد، حبيب نام*ها را نوشته و به امام تقديم مي*كند، پس امام از حضرت ابوالفضل (ع) مي*خواهند كه بررسي كنند، مبادا نامي از قلم افتاده باشد.
حضرت ابوالفضل مي*فرمايند: «نام فردي يهودي به نام اسحاق از قلم افتاده است».
حضرت امام حسين (ع) مي*فرمايند: همان كه در سوگواري ما شركت داشت، نام ايشان را هم بنويسيد.
صبح، محمد حسين از خواب برمي*خيزد، شگفت زده از ماجرايي كه در رويا ديده، به حجره مي*رود تا قصه را با اسحاق باز گويد. به حجره كه مي*رسد، اسحاق را مي*بيند كه خانواده*اش برگرد او جمع*اند. پس از آن كه محمد حسن چيزي بگويد، اسحاق لب مي*گشايد كه «لازم نيست شما چيزي بگوييد ان چه شما در خواب ديديد، من نيز در خواب ديدم».
در پي اين ماجرا كه نشان از عنايت ابا عبدالله دارد اسحاق يهودي نزد آيت*الله العظمي( محمد علي هبه الدين) شهرستاني مرجع بزرگ زمان مي*رود و ضمن تشرف به اسلام، خواستار اجازه*نامه*اي مي*شود كه با استناد به آن رخصت يابد تا در كربلاي معلي سكونت گزيند.
اسحاق با خانواده*اش به كربلا مي*آيند و در خيابان عباس (شارع عباس) ساكن مي*شوند. جمعيت آنها اكنون به هفتصد تا هفتصد و پنجاه نفر مي*رسد و در آن محله كوچه*اي به نام آنهاست و حمام و مغازه*ها و خانه*ها.
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/29607397583790037420.gif
http://s18.rimg.info/a8fea56921d5590295169e44f7be851e.gif (http://shabahang20.blogfa.com/)
*حكايت اسحاق يهودي
در عراق مرسوم است كه شيعيان در روز اربعين خود را به شهر كربلا مي*رسانند، تا در آيين سوگواري آل الله شركت كنند.
حدود 45 سال پيش در بازار بغداد كاروانسرايي بود به نام «كاروانسراي مرغي» حجره*داران آن كاروانسرا نيز يك به يك روانه كربلا شدند فقط دو حجره دار ماندند يكي فردي شيعه به نام «محمد حسين» و ديگري حجره*داري به نام «اسحاق».
محمد حسين نيز قصد كربلا مي*كند براي خداحافظي نزد اسحاق مِ*آيد و مي*گويد: «من راهي كربلايم» اسحاق مي*گويد: «من هم مي*آيم».
محمد حسين نگران از شناسايي اسحاق يهودي و برانگيخته شدن عواطف مردم مي*گويد: تو كه يهودي هستي در آنجا كاري نداري تازه ممكن است تو را بشناسند و برانند يا حادثه*اي پيش آيد.»
اسحاق مي*گويد: «لباس عربي مي*پوشم و با عشاير بصره همراه مي*شوم، در آن صورت كسي مرا نخواهد شناخت»، گفت*وگوي آ» دو به پايان مي*رسد، محمد حسين راهي كربلا مي*شود و روزي پس از اربعين به بغداد باز مي*گردد.
شبانگاه در خواب مي*بيند كه به زيارت مرقد مطهر امام حسين (ع) مشغول است. امام (ع) از حرم بيرون مي*آيند. ابوالفضل (ع) علي اكبر (ع) قاسم بن حسن (ع) و حبيب بن مظاهر همراهان حضرت*اند، امام از حبيب مي*خواهد تا نام زائران را بنويسد، حبيب نام*ها را نوشته و به امام تقديم مي*كند، پس امام از حضرت ابوالفضل (ع) مي*خواهند كه بررسي كنند، مبادا نامي از قلم افتاده باشد.
حضرت ابوالفضل مي*فرمايند: «نام فردي يهودي به نام اسحاق از قلم افتاده است».
حضرت امام حسين (ع) مي*فرمايند: همان كه در سوگواري ما شركت داشت، نام ايشان را هم بنويسيد.
صبح، محمد حسين از خواب برمي*خيزد، شگفت زده از ماجرايي كه در رويا ديده، به حجره مي*رود تا قصه را با اسحاق باز گويد. به حجره كه مي*رسد، اسحاق را مي*بيند كه خانواده*اش برگرد او جمع*اند. پس از آن كه محمد حسن چيزي بگويد، اسحاق لب مي*گشايد كه «لازم نيست شما چيزي بگوييد ان چه شما در خواب ديديد، من نيز در خواب ديدم».
در پي اين ماجرا كه نشان از عنايت ابا عبدالله دارد اسحاق يهودي نزد آيت*الله العظمي( محمد علي هبه الدين) شهرستاني مرجع بزرگ زمان مي*رود و ضمن تشرف به اسلام، خواستار اجازه*نامه*اي مي*شود كه با استناد به آن رخصت يابد تا در كربلاي معلي سكونت گزيند.
اسحاق با خانواده*اش به كربلا مي*آيند و در خيابان عباس (شارع عباس) ساكن مي*شوند. جمعيت آنها اكنون به هفتصد تا هفتصد و پنجاه نفر مي*رسد و در آن محله كوچه*اي به نام آنهاست و حمام و مغازه*ها و خانه*ها.
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/29607397583790037420.gif