PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بهنام محمدی (سردار 13 ساله خرمشهر)



محمدی
25-05-2011, 12:45
مگر می شود از خرمشهر نام برد و یادی از جوان رشید آن دیار نکرد ؟!

پس می نویسم برای شهید بهنام محمدی ، و مورد خطاب ، قرارش می دهم که ای سردار !

کارت شده بود جمع آوری اطلاعات جغرافیایی از دشمن و رسوندن مهمات به ساير رزمنده ها! گفتند، آنقدر نارنجك و فشنگ به بند حمايل و فانُسقَت آویزون مي كردی كه، به سختي اين طرف و آن طرف مي رفتی!

سید صالح موسوی برایمان نقل کرد ، هر وقت اسلحه ژ-3، روی دوشت مینداختی ، نوک اسلحه روی زمین کشیده می‌شد!

برایمان نقل کردند که در تمام روزهای مقاومت از 31 شهریور تا 28 مهر 59 در خرمشهر ماندی.

بهنام عزیز ! با آن سن و سال کمی که داشتی و با آن قد و قواره کوچکت، چگونه ، در شهری که بوی مرگ و خون می‌داد ماندی ؟

کاری که مدعیان دروغین ایمان و شجاعت امروز، شاید نتونند انجام بدند!

خوب فهمیدی که هیچ چیز نمی تونه تو را به هدف جاودانه ماندنت برسونه ، مگر پیمودن طریق در راه خدا ، چون خوب آیات قرآن رو درک کردی!

كُلُّ مَنْ عَلَيهَا فَانٍ(الرحمن/26) همه کساني که روي زمين‌ هستند، فاني مي‌شوند

وَيبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ(الرحمن/27) و تنها ذات ذوالجلال و گرامي پروردگارت باقي مي‌ماند!


http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1389/8/17/73722_167.jpg


نقل کردند که، هر بار تو را به بهانه‌ای از خرمشهر بیرون ‌بردند، تا سالم بمانی، اما تا غافل می‌شدند، می‌‌دیدند به خرمشهر برگشتی و در مسجد جامع مشغول کمکی!

ولی امروز ما دنبال بهانه ای، برای ادامه حیات در این زندگی پست دنیوی ایم !

اما فرق ما این است که تو این حدیث از مولایت امیرالمونین علی(ع) رو خوب فهمیدی که فرمود :

مَرارةُ الدّنيا حَلاوَةُ الآخرةِ و حلاوةُ الدّنيا مرارةُ الآخرةِ (نهج البلاغه فيض ص 1186)
تلخي و سختي دنيا موجب شيريني آخرت است و شيريني دنيا تلخي آخرت است

نقل کردند، یکبار رفته بودی شناسایی عراقی ها، گیرت انداختن و چند سیلی به تو زدند، جای دستان سنگین مأمور عراقی روی صورتت، مانده بود، وقتی بر می گشتی دستت را روی سرخی صورتت گرفته بودی و هیچ چیز نمی گفتی، تا دوستانت نارحت نشند و فقط به بچه ها اشاره کردی که عراقی ها کجااند !

بهنام ! مگر به مادرت ، حضرت زهرا (س) اقتدا کرده بودی ؟!

نقل کرده اند ، زیر رگبار گلوله سر می رسیدی، همه عصبانی می شدند که تو آخر اینجا چکار می کنی برو تو سنگر ..... اما تو کاری با این دلسوزیها نداشتی ، کاسه آب را تا کنار لب هر کدام از رزمنده ها، بالا می بردی تا بچه ها گلویی تازه کنند !

نقل کردند، خمپاره ها امان شهر را بریده بود و درگیری در خیابان آرش شدت گرفته بود، مثل همیشه تو سر رسیدی ، اما بازم دلسوزی بچه ها نسبت به حضورت ، تاثیری نداشت. نقل کردند که کنار مدرسه امیر معزی ، اوضاع خیلی سخت شده بود ، اما این بار دیگه ، بچه ها صدات رو نشنیدند و متوجه شدن، که گوشه ای افتادی و از سر و سینه ات خون جاریه!

این بار ، پیراهن آبی و چهار خونت دیگه ، غرق خون شده بود ، شاید خدا هم دلش نیامد ، که تو بمونی و سقوط خرمشهر رو ببینی!

در وصیت نامه ات به پدرو مادرها سفارش کردی «فرزندان خود را اهل مبارزه و جهاد در راه خدا بار بیارید» و نوشتی : «هر لحظه در انتظار شهادتم» . برایمان نوشتی : «از بچه ها می خواهم امام را تنها نگذارید تا خداي ناكرده احساس تنهايي نكند و خدا را از یاد نبرید و به خدا توکل کنید»

به مادرت گفته بودی :

« مامان، دلم مي خواد برم پيش امام حسين(ع) و بفهمم كه چطوری شهيد شده! »

مادرت نقل کرده بهش ، كاغذي نشون دادی كه توش نوشته بودی : «مامان ! منرو غسل شهادت بده ، چون مي خوام شهيد بشم، تو هم از خرمشهر برو، اينجا نمون، مي ترسم عراقي ها تو را ببرند. »

اما اقرار میکنم که این فراز منرو هم آتیش زد ، که برای مادرت نوشتی :

« مادر اگر شهيد بشم برام گريه مي كني؟ »

بهنام جان! مگر غیر از اینه که تو به مولایت حضرت قاسم (ع) اقتدا کردی؟! پس بدون زمین و زمان ، برای تو خواهند گریست ...


http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1389/8/17/73723_861.jpg

وای مردم، این افسانه نیست /// روزگاری با شهیدان زیسته ایم