safari
13-06-2011, 06:04
ولادت باسعادت جواد الائمه و مسیح دلها امیر المومنین -علیهما السلام بر همه زنده دلان عالم مبارک
این امامان کیستند که خلق از معرفت آنها عاجز است و اگر دریاها مرکب و درختها قلم شود از نوشتن کرامت و بزرگواری آنها نتوانند دم زنند اما قلب عاشق به همین ران ملخ در دست موران بر در کاخ سلیمان عالم خوش است ما هم به همین جهت این مطلب را به عاشقان مولا تقدیم میکنیم
زيبايي شناسي جرج جرداق مسيحي
جرج جرداق مسيحي اديب بلند پايه لبناني نيز نهجالبلاغه را معجزهي قولي و اعجاز ادبي دانسته و با نگاهي زيباشناسانه جلوههاي بلاغت و شگفتيهي حکمت آنرا در معرض ديده و دل قرار داده است. [1] او در فصلي از کتاب خود که به شگفتيهاي نهجالبلاغه پرداخته است چنين مينويسد:
او پيشوايي بزرگ در ادب بود، همچنان که در اثبات حقوق و تعليم و راهبري نيز امامي بيمانند بود. و نشانهي اعجاز ادبي امام کتاب نهجالبلاغه است که براساس بلاغت عرب برخاسته، چنانکه قرآن هم در استوايي برتر چنين بلاغتي را حائز گرديده است. سبک و اسلوب بلاغت عربي طي سيزده قرن بر همين بنيان برخاسته و از فروزش اين روش رساي ممتاز فروگرفته و از بيان سحرانگيزش بهره يافته است.
علي، بلاغت بيان عربي را از گذشته به روزگار خويش پيوند داد و زيباييهاي سبک روشن پيش از اسلام را که با سلامت فطرت صحرايي عرب همراه بود با روش پاک و مصفاي ادب اسلامي که متضمن پاکيزگي فطرت ديني و منطق استوار آسماني است بدون هيچ گونه جدايي و گسستي هماهنگ ساخت و آن چنان بلاغت پيشينهي عرب را با جذبهي سخن پيامبر در آميخت که سخنش بدانجا رسيد که گفتند بيان او فروتر از کلام خالق و فراتر از سخن مخلوق است.
در اين مورد جاي هيچ گونه شگفتي نيست، زيرا براي علي همهي وسايل اين بلاغت برين و ممتاز آماده بود، بدان جهت که او در محيطي پاک و سالم و صافي رشد يافت و با پيامبر که حکمتي والاتر از همگان داشت زيست کرد و رسالت راستين پيامبر را در والاترين مدار گرمي و نيرو دريافت و استعداد توانا و خدادادياش را بر اين امتيازات بيفزود و همهي امکانات برتري اجتماعي و فطري و خانوادگي برايش فراهم آمد. اما تيزبيني و ذکاوت سرشار او در همهي عبارات نهجالبلاغه تاثير عميق به جا گذاشت، ذکاوتي زنده، توانا، گسترده و ژرف که هيچگونه تعمقي را رها نکرد و آنچنان همهجانبه و نامتناهي بود که هيچ جانبي را خالي نگذاشت و هيچ کم و بيشي در سخنش ناگفته نماند. او در عميقترين مسائل انساني فرورفت و پيچيدهترين رموز را دريافت و در نهانگاه اسرار حيات نفوذ کرد و نتايچي راستين از کاربرد اين همه ابزار دقيقدر نزديکترين و دورترين چشم اندازهاي معنوي به دست آورد.
از امتيازات اينتيزبينينادر و بي مانند علوي پيوستگي منطق استواري است که در سخنش مشهود است، چنانکه پيوند انديشهاش را در ابعاد گونهگون نشان ميدهد و نتايجي متحد و طبيعي از پيوست حلقههاي علت و معلول درک و بيان و ابراز ميدارد،
نانکه افکارش از بحثي به ديگر بحث گرده خورده و انسجامي تام جاي هرگونه انفاصلي را گرفته و هر يک به ديگري تکيه کرده است و اين دليل گسترش انديشه و نظري اس که الفاظ را چنان به استخدام کشيده که تامل و ژرفانديشي را به همراه ميآورد و هر عبارت آن آفاق تازه را در وراي افقهاي فکري ميگشايد.
از چه چشمانداز گستردهاي در روشهاي عميق انديشه ميتوان به کشف حقيقتي چون گفتار علي دست يافت آنجا که گويد:
«الناس اعداء ما جهلوا.» [2] .
مردم با آنچه نميدانند دشمنند.
«قيمهکل امري ما يحسنه.» [3] .
انسان را آن بهاست که در ديدهاش زيباست.
«الفجور دار حصن ذليل.» [4] .
بدکاري قلعهي پستي و خواري است.
يا کدام سخن کوتاه، اين چنين اعجاز انگيز است که گفت:
«تخففوا تلحقوا.» [5] .
سبکبار باشيد تا زودتر برسيد.
و کدام عبارتهاي بلند و ممتازي است که همچون گفتار علي الفاظي را دربر گيرد که با قالبي تنگ مفهومي گسترده يابد و همچون الهامي بر جان سخن فرود آيد.
کدام تيزبين و ژرفانديشي است که بتواند روان حسود و خاصيت روحي او را بکاود و حقيقت حالش را باز نمايد و دربارهاش اين چنين بگويد:
«ما رايت ظالما اشبه بمظلوم من الحاسد: نفس دائم و قلب هائم و حزن لازم. مغتاط علي من لا ذنب له اليه، بخيل بما لا يملکه.» [6] .
من هيچ ستمگري را شبيهتر به مظلوم از مرد حسود نيافتم که هميشه غمگين و اندوهگين باشد و بر کسي که بدو گناهي نکرده است خشم آورد و به آنچه به دست نميآورد بخيل باشد.
انديشههاي تازه همچنان در نهجالبلاغه از نهاد فکرتهاي والايش ميزايد و انسان در برابر مجموعهاي بيپايانقرار ميگيرد، ولي نه مطالبي که روي هم انباشته باشد، بلکه سخناني پيوند يافته و مرتب که در مراتبي والا پيش ميروند و در هرگام هماهنگ همند و هرگز جدايي و فرقي بين نوشتههاي علي و گفتههاي ارتجالي بليغش نيست. پس چشمه همان چشمه است که شب و روز ميجوشد و فرق و اختلافي در جريان شب و روزش نيست. در خطبههاي ارتجالي او معجزاتي از انديشههاي شکل يافته و خردي حکيمانه و منطقي استوار پديدار است، چنانکه در برابر چنين گفتار مستحکم و منضبط دچار شگفتي بزرگي ميشويم، خاصه وقتي که بدانيم اين سخنان بدون هيچگونه آمادگي وا انديشهي قبلي ايراد شده و حتي چند دقيقه و لحظه هم براي بيان آنها از فرصتي براي تهيه استفاده نشده است. بلکه شور و جوشي بوده که در ذهن امام پديد آمده و بر زبانش بدون هيچ رنج و کوششي جريان يافته است، همچون برقي که ميدرخشد بيآنکه درخشيدنش را پيش آگهي باشد و مانند صاعقهاي ک بغرد و خود را براي بانگ و غرض آماده نسازد و يا تندي بادي که ميوزد و ميشکند و ميتوفد تا مسيرش پايان يابد و سپس به مدارش باز گردد و هيچ چيز نميتواند که او را از وزيدن باز دارد.
از نمودارهاي ذکاوت نيرومندي که در نهجالبلاغه به کار رفته مرزبنديهاي مستحکمي است که علي به کمک آن اندوه و اسف عميق خود را که در جانش آشوبي بزرگ برميانگيخت مهار ميکرد و نميگذاشت که امواج آن تاثرات و عواطف سخت او را به کام بکشد و بر حکومت عقل چيرگي يابد.
ديگر از امتيازات تيز بيني و درست انديشي علي در نهجالبلاغه به کار رفته است گونه گوني مساحث و سخنان اوست که در هر کدام نهايت استحکام بيان را رعايت کرده و کم و کاستي در بحث روا نداشته است.
او با منطقي استوار و آگاهانه دربارهي دگرگونيهاي دنيا و شئون مردم و سرشت افراد و گروهها سخن گفته و گاهي رعد و برق و افرينش آسمان و زمين را توصيف کرده و هم بهتفصيل درباره پديدههاي زندهي طبيعت ابراز نظر کرده و اسرار خلقت خفاش و مورچه و طاووس و ملخ را بيان داشته است و در عين حال براي مردم ، فرمانهاي اخلاقي و اجتماعي وضع کرده و همچنين از آفرينش و زيباييهاي وجود سخن گفته است، چنانکه در ادبيات عرب هرگز چنين توعي در مباحث مختلف، آن چنان که در نهجالبلاغه به ميان آمده سابقه نداشته است و زيباييهاي شگفت انگيزي از انديشهي درست و منطق استوار که با اسلوبي بيمانند در اين بزرگ بيان شده از هر چهت نادر و بيهمتاست، اما قدرت خيال و هنر ترسيم معاني هم در نهجالبلاغه ميداني گسترده دارد و بالهاي زيباي خود را در افق گفتاري استوار گشوده است و علي بهنيروي اين امتياز بزرگ که خردمندان روزگار و انديشمندان بزرگ از آن بيبهره بودهاند توانسته است معانيو مفاهيمي خاص پديد آورد و به زيباترين رنگ و روي آنها را به درخشش آورد و به هر کدام چهرهاي تازه و رنگين بخشد، چنانکه پيچيدهترين مسائل عقلي و فلسفي که دچار شگفتي بزرگي ميشويم، خاصه وقتي که بدانيم اين سخنان بدون هيچ گونه آمادگي و انديشهي قبلي ايراد شده و حتي چند دقيقه و لحظه هم براي بيان آنها از فرصتي براي تهيه استفاده نشده است. بلکه شور و جوشي بوده که در ذهن امام پديد آمده و بر زبانش بدون هيچ رنج و کوششي جريان يافته است، همچون برقي که ميدرخشد بيآنکه درخشيدنش را پيش آگهي باشد و مانند صاعقهاي که بغرد و خود را براي بانگ و غرش آماده نسازد و يا تندبادي که ميوزد و ميشکند و ميتوفد تا مسيرش پايان يابد و سپس به مدارش بازگدد و هيچ چيز نميتواند که او را از وزيدن باز دارد.
از نمودارهاي ذکاوت نيرومندي که در نهجالبلاغه به کار رفته مرزبنديهاي مستحکمي است که لي به کمک آن اندوه و اسف عميق خود را که در جانش آشوبي بزرگ برميانگيخت مهار ميکرد و نميگذاشت که امواج آن تاثرات و عواطف سخت او را به کام بکشد و بر حکومت عقل چيرگي يابد.
ديگر از امتيازات تيزبيني و درستانديشي علي که در نهجالبلاغه به کار رفته است گونهگوني مباحث و سخنان اوست که در هر کدام نهايت استحکام بيان را رعايت کرده و کم و کاستي در بحث روا نداشته است.
او با امنطقي استوار و آگاهانه دربارهي دگرگونيهاي دنيا و شئون مردم و سرشت افراد و گروههاي سخن گفته و گاهي رعد و برق و آفرينش آسمان و زمين را توصيف کرده است و هم به تفصيل درباره پديدههاي زندهي طبيعت ابراز نظر کرده و اسرار خلقت خلفاش و مورچه و طواووس و ملخ را بيان داشته است و در عين حال براي مردم، فرمانهاي اخلاقي و اجتماعي وضع کرده و همچنين از آفرينش و زيباييهاي وجود سخن گفته است، چنانکه در ادبيات عرب هرگز چنين توعي در مباحث مختلف، آن چنان که در نهجالبلاغه بهم يان آمده سابقه نداشته است و زيباييهاي شگفت انگيزي از انديشهي درست و منق استوار که با اسلوبي بيمانند در اين کتاب بزرگ بيان شده از هر چهت نادر و بي همتاست، اما قدرت خيال و هنر ترسيم معاني هم در نهجالبلاغه ميداني گسرده دارد و بالهاي زيباي خود را در افق فتاري استوار گشوده است و علي به نيروي اين امتياز بزرگ که خردمندان روزگار و انديشمندان بزرگ از آن بيبهره بودهاند توانسته است معاني و مفاهيمي خاص پيد آورد و به زيباترين رنگ و روي آنها را به درخشش آورد و به هر کدام چهرهاي تازه و رنگين بخشد، چنانکه پيچيدهترين مسائل عقلي و فلسفي که از انديشهي علي گذشته پر و بالهايي زيبا از آنها روييده و خشکي و جمودش را از دست داده و به حرکت و حيات گراييده است. ولي قدرت تخيل علي که نمودار بلوغ و نبوغ انديشهي اوست بر مبناي واقعيت پاگرفته و از پايگاهي واقعي و طبيعي برخاسته و تجلي کرده است و آن چنان به رنگهاي زيبا زيور يافته که حقيقت را بروشي نشان ميدهد و جوياي واقعيت را به مقصدش ميرساند.
علي با نگرش نادر و دريافت گسترده و جوشانش از ديگران امتياز يافته و چون دوران گذاري زندگانياش به حوادثي برخورده که مکر فريبکاران و کينهي ستيزهجويان را برانگيخته و يا وفاي پاکمردان و فداکاري مخلصان را جذب کرده است، از اين رهنگذر تخيل نوپردازش نيرو گرفته و تجربتهاي خود را به خدمت گرفته و تابلوهاي زيبا و زندهاي از رسم و خط واقعيتها به نقش کشيده است و بر ريشهي همان واقعيتها است که علي شاخههايي پر برگ و بار از شناخت و بيداري و سازندگي به بار آورده است.
در همين جاست که ميتوان عناصر نيرومند خيال را در نهجالبلاغه با ترسيمي مشهود و رنگين به نظر آورد و شدت واقعيت و پنهي روشن و خطوط نمايان حقايق را به آشکارايي ملاحظه کرد. زيبايي تخيل علي را ميتوان در سخناني ه با نهايت اسف پس از جنگ جمل به مردم بصره گفت بخوبي احساس کرد، آنجا که فرمود:
«لتغرقن بلتکم حتي کاني انظر الي مسجدها کجوجو طير في لجه بحر.» [7] .
شهر شما در امواجي بيامام غرق خواهد شد، چنانکه گويي هم اکنون ميبينم که مسجد آن مانند سينهي مرغي بر تلاطم دريا قرار گرفته است.
و يا مثل اين تشبيه سحرانگيز که گفت:
«فتن کقطع الليل المظلم.» [8] .
فتنههايي همچون پارههاي شب تاريک.
يان اين تصوير و ترسيم زنده و متحرک که فرمود:
«و انما انا قطب الرحي، تدور علي و انا بمکاني.» [9] .
من (همچون) قطب آسيايم که سنگ آن بر گرد من ميچرخد و من همچنان استوار برجاي ايستادهام.
يا اين تابلوي شکوهمندي که از خانههاي مردم بصره ترسيم ميکند و ميگويد:
«ويل لسکککم العامره و الدور المزخرفه التي لها اجنحه کاجنحه النسور و خراطيم کخراطيم الفيله.» [10] .
واي بر خيابانهاي آبادان و خانههاي زراندود و پر تجمل شما که کنگرههايش همچون بالهاي عقاب گسترده و ناودانهايش به مانند خرطوم فيل دراز و طولاني است.
از مزاياي تخيل قوي در ادبيات نيروي تمثيل است و اين امتياز در ادب امام از فروغ حيات پرتو ميگيرد که نمونهاش نشان دادن حالت کسي است که همنشين زمامداري قدرتمند است و همگان ارزومند رسيدن به پايگاه والاي اويند، ولي او به موقعيت خطرناکش آگاه است و ميداند که هرگاه امکان دارد که مورد خشم قرار گيرد و بناگهان زندگانياش پايان يابد. اکنون به سخن علي در اين باره توجه کنيم که چگونه موقعيت او را ترسيم ميکند آنجا که ميگويد:
«صاحب السلطان کراکب الاسد، يغبط بموقعه و هو اعلم بموضعه.» [11] .
همنشيني زمامدار همچون کسي است که بر شير سوار باشد، همگان به پايگاه او رشک ميبرند، ولي خود ميداند که در چه جاي خطرناکي نشسته است.
در مثال ديگر وضع و حال کسي را ترسيم ميکند که به سوي دشمني زيانبخش پيش ميرود و ميکوشد تا خود را به او برساند. در اين باره امام ميفرمايد:
«انما انت کالطاعن نفسه ليقتل ردفه.» [12] .
تو همچون کسي هستي که خويشتن را سرزنش ميکند که چرا کسي را که در رديف او بر مرکبش سوار بوده کشته است.
و ديگر اين مثال زيبا که دربارهي دوستي با دروغگويان بيان شده و گفته است:
«اياک و مصادقه الکذاب فانه کالسراب يقرب عليک البعيد و يبعد عليک القريب.» [13] .
از دوستي با دروغگو بپرهيز که او به مانند سراب است و دور را نزديک و نزديک را دور مينماياند.
از ديگر سوي اعجاز هنرمدي در فن ادب آن است که هنرمند بتواند صحنههاي ترسناک طبيعي را به کمک هنر خويش بخوبي جلوه دهد و اينک ميبينيم که پسر ابيطالب در اين مورد هنرمندي را به کمال رسانيده و چهرهي هولناک مرگ را با قلمي زيبا نقاشي کرده و سخني در اين باره بيان داشته که از عاطفهاي عميق برخاسته و از تخيلي خرم الهام گرفته است، ترسيمي که نمايانگر هنري بسر بزرگ است و هيچ کس نتواند به پايه و مايهي اين فن برسد، هنرمندان بزرگ و نابغهي اروپا هم از تصوير چهرهي هولناک مرگ با رنگ آميزي زيباي نغمه و شعر ناتوانند.
امام پس از آنکه مرگ را به زندگان يادآوري ميکند و رو آنان را به چنين سرنوشتي پيوند ميدهد، با بيدارگري شگفت آنگيزي نزديک مرگ را به انسانها آگهي ميدهد و از گودال وحشتزاي گور و تنهايي بي امان قبر رنگي سياه و آهني اندوهبار به وجود ميآورد، آنجا که ميگويد:
«فکان کل امري منکم قد بلغ من الارض منزل وحدته... فياله م بيت وحده و منزل وحشته و مفرد غربه.» [14] .
گويا هم اکنون هر کدام شما به فرودگاه خود در زمين رسيده است... و واي بر او از خانهي تنهايي و فرودگاه ترس و وحشت و جايگاه دوري و غربت.
آنگاه امام مردم را به حقيقت سرنوشتي که به سوي او ميشتابند و اتز آن نا آگاهند آهگي ميدهد و عبارتهايي بريده و جدا و پشت سرهم بر ايشان ميسرايد که گيا صداي طبلهايي است که به آهنگ خود آنها را ميترساند و چنين فرمايد:
«ما اسرع الساعات في اليوم و اسرع الايام في الشهر و اسرع الشهور في السنه و اسرع السنين في العمر.» [15] .
چه با شتاب ساعتها در روزها ميگذرد و روزها در ماهها با سرعت پيش ميرود و ماهها در سالها شتابان گذر ميکند و سالها در روزگار عمر پرشتاب ميگذرد.
پس از آن ترسيمي زيبا که خرد را برميانگيزد و عاطفه را شعلهور ميسازد در ذهن مردم رها ميکند و حقيقتي خيالانگيز را تجسم ميبخشد و حرکاتي پياپي در بيانش پديد ميآورد که از چشمان اشکبار و آهنگهاي ناله گر و پيکرهاي خاک شده سخن ميراند و چنين ميگويد:
«و انما الايام بينکم و بينهم بواک و نوائح عليکم.» [16] .
همان روزگار بين شما و آنان گريان است و براي شما نوحه گري ميکند.
آنگاه عاطفت خيال انگيزيش، عنان رها کرده و زندهترين تابلوهاي جاويد را بهصورت لوحهاي از شعر زنده شکل ميبخشد و ميفرمايد:
«و لکنهم سقوا کاسا بدلتهم بالنطق خرسا و بالسمع صمما و بالحرکات سکونا. فکانهم في ارتجال الصفه صرعي سبات. جيران لا يتانسون و احباء لا يتزاورون. بليت بينهم عري التعارف و انقطعت و نقطعت منهم اسباب الاخاء. فکلهم وحيد و هم جميع. و بجانب الهجر و هم اخلاء. لا يتعارفون لليل صباحا و لا لنهار مساء. اي الجديدين ظعنوا فيه کان عليهم سرمدا.» [17] اما آنان از جامي نوشيدند که از گويايي به گنگي و از شنوايي به کري و از جنبش به ايستايي افتادند و ناگهان به خوابي گران فرورفتند. همسايگاني که همدم يکديگر نيستند و دوستاني که به ديدار هم نميروند. جامهي شناختشان پوسيد و رشتهي برادرششان از هم گسيخت. همگي تنهايند با آنکه فراهنمند و دوستاني که از يکديگر دور افتادهاند. براي شب سحرگاهي و براي روز شامگاهي نميشناسن. در شب و روز کوچيدند و به روزگاري ابدي پيوستند.
سپس اين سخن ترسناک را به زبان ميآورد و ميگويد:
«يا يعرفون من اتاهم و لا يحفلون من بکاهم و لا يجيبون من دعاهم.» [18] .
کسي را که به ديدارشان ميرود نميشناسند و با نوحهگران خويش همنشين نيستند و توان پاسگويي به کسي ندارند.
آيا اين نوپردازي بديع در تصوير هراس مرگ و هول گور و وضع خفتگان در قبور، تکان دهنده نيست که ميگويد: «جيران لا يتانسون و احباء لا يتزاورون» (همسايگاني که همدم هم نيستند و دوستاني که به ديدار يکديگر نميروند) و کدامين هنرمند ميتواند چهرهي ترسناک ابدي مرگ را همچون علي ترسيم کند و بگويد: «اي الجديد م ظعنوا فيه کان عليهم سرمدا» (در کدامين شب و روز کوچيدند که بر ايشان هميشگي باشد) و همانند چنين تصويرهايي زيبا در نهجالبلاغه فراوان است.
اين تيزبيني بينظير و اين بيان خيال انگيز و پرتکان در ادب امام پيوندي طبيعي دارند که عاطفهي پرچوش و فرياد آنها را به فروغ گرم حيات ميکشاند و خوني گرم و پرفوران در رگهاي انديشه ميدواند و شعور و احساس به ميزان نيروي خرد به سخن ميآيد و عاطفهاي گرم از مهار عقل رها ميشود و هم عنان خرد ميگردد.
چون دشوار است که انسان در ميدان ادب و ديگر هنرهاي والابدون همپايي فعال عاطفه از آثار انديشه و خيال، تاثر پذيرد و ابعاد انسان بدون ترکيب فکر و عاطفه ارضا نميگردد و ما چنين تاثير مرکبي را به صورتي تام و کامل در نهجالبلاغه مييابيم و به هنگام سير در نهجالبلاغه با امواجي خروشان از عواطفي جوشان برخورد ميکنيم.
آيا مهرباني و عاطفت در جانما گسترش نمييابد هنگامي که از علي بشنويم که ميگويد:
«لو احبني جبل لتهافت.» [19] .
اگر کوهي مرا دوست بدارد از هم پاشيده ميشود.
«فقد الاحبه غربه.» [20] .
از دست دادن دوستان تنهايي ميآورد.
و در اين شکايت که به درگاه خدا ميآورد و عرضه ميدارد:
«اللهم اني استعديک علي قريش، فانهم قد قطعوا رحمي و اکفووا انائي... و قالوا: الا ان في الحق ان تاخذه و في الحق ان تمنعه فاصبر مغموا او مت متاسفا. فنظرت فاذا ليس لي رافدا و لا ذاب و لا مساعد الا اهل بيتي.» [21] .
بار خدايا از تو در برابر قريش ياري ميجويم که آنها پيوند خويشاوندي را بريدند و جام را لبريز کردند... و گفتند حق تو آن بود که ميگرفتي و اکنون که از تو باز داشتهاند بايد تسليم شوي، پس با اندوه شکيبايي کن و يا از غصه بمير. در آن هنگام نظر کردم و جز خاندانم ياور و نگهبان و همراهي نيفتم. و به اين کلام بلند بايد توجه کرد که به وقت دفن همسر والايش فاطمه خطاب به پيامبر گفت:
«السلام عليک يا رسولالله عني و عن ابنتک النازله في جوارک و السريعه اللحاق بک. قل يا رسولالله عن صفيتک صبري و رق عنها تجلدي. الا ان لي في التاسي بعظيم فرقتک و فادح مصيبتک موضع تعز... اما حزني فسرمد و اما ليلي فمسهد الي ان يختار الله لي دارک التي انت بها مقيم.» [22] .
درود بر تو اي پيامبر خدا از سوي من و دخترت که اينک در جوارت فرود آمد و از هرکس زودتر به تو پيوست. اي پيامبر خدا، از مرگ دختر برگزيدهات شکيباييام به پايان رسيد و تواناييام اندک شد، ولي پس از مصيبت بزرگ مرگ تو و دوري از ديدارت در برابر اين مصيبت نيز شکيبايم... ولي اندوهم هميشگي است و شبهايم به بيداري ميگذرد تا اينکه خداوند مرا در جوار تو در آن سراي جاي دهد.
اکنون از زبان «نوف بکالي» بشنويم که دربارهي يکي از خطبههاي امام چنين گفت: اميرالمومنين عليالسلام بر روي سنگي که خواهرزادهاش «جعده بن هبيره مخرومي» نهاد. ايستاد ردايي پشمين بر تن داشت و شمشيرش را با بندي از ليف خرما به ميان بسته بود و نعلينش نيز از ليف خرما بود و آنگاه چنين گفت:
«الا، انه قد ادبر من الدنيا ما کان مقبلا و اقبل منها ما کان مدبرا و ازمع الترحال عباد الله الاخيار و باعوا قيلا من الدنيا لا يبقي بکثير من الاخره لا ينفي. ما ضر اخواننا الذين سکفت دماوهم و هم بصفين الا يکونوا اليوم احياء؟ يسيغون الغصص و يشربون الرنق. قد و الله لقوا الله فوفاهم اجورهم و احلهم دار الامن بعد خوفهم. اين اخواني الذين رکبوا الطريق و مضوا علي الحق؟ اين عمار؟ و ابن التيهان؟ و اي ذوالشهادتين؟ و اين نظراوهم من اخوانهم الذين تعاقدوا علي المنيه؟» [23] .
آگاه باشيد، پيروزيهايي که در دنيا فراپيش داشتيد به شما پشت کرد و گذشتههاي سياه دوران جاهلي را به شما روي آورد و بندگان نيکوکار خداي آماده کوچ به سراي ديگر شدند. آنان کالاي اندک و ناپايدار دنيا را به نعيم فراوان و پايدار آخرت فروختند. برادران ما که خونشان در ميدان نبرد صفين ريخته شد، هرگز زيان نکردند که امروز زنده نيستند و غصهاي گلوگير ندارند و جام اندوه را نمينوشند. به خدا سوگند که آنان خدا را ديدار کردند و خداي به آنان پاداشي بزرگ بخشيد و پس از ترس و وحشت به جايگاه امن و آسايش جايشان داد. کجايند برادرانم، آنان که بر توسن شهادت نشستند و به پايگاه حق رسيدند؟ کجاست عمار؟ و کجاست پسر تيهان؟ و کجاست ذوالشهادتين؟ و کجايند همانندان که به پيمان خويش وفا کردند؟
(نوف بکالي گفت: آنگاه علي دست به محاسن شريفش کشيد و مدتي دراز گريست.
«ضرار بن ضمره ضبايي» ميگويد من امام را ميديدم که در سکوت و تاريکي شب محاسنش را به دست گرفته بود و به خود ميپيچيد و اندوهناک ميگريست و ميگفت:
«يا دنيا، يا دنيا، اليک عني! ابي تعرضت؟ ام الي تشوقت؟ لا حان حينک، هيهات! غري غيري،لا حاجته لي فيک. قد طلقتک ثلاثا لا رجعه فيها! فعيشک قصير و خطرک يسير و املک حقير! آهمن قله الزاد و طول الطريق و بعد السفر و عظيم المورد.» [24] .
اي دنيا، اي دنيا، آيا آهنگ مرا کردهاي و به من رو آوردهاي و به من اشتياق داري؟ هنگام، هنگام تو نيست، دور است دور، ديگري را فريب ده، مرا به تو نيازي نيست. من تو را سه بار رها کردهام و ديگر بازگشتي در آن نيست. زندگاني تو کوتاه است وجاهت ناچيز و آرزويت کوچک. آه از توشهي اندک و درازي راه و دوري سفر و مقصد بزرگ و خطرناک.
اين دريافت و عاطفت داغي که امام در روزگار حياتش شناخت مرا لازم ميدارد که به نهجالبلاغه روي آورم و در مسيرش پويا شوم، چه در آن سوي که برداشتي از بار خشم و اندوه دارد و چه در سويي که مهرباني و خشنودي را برميانگيزد. حتي آنگاه که خواري و پستي بارانش را در حمايت از حکومت حق در برابر ياري ديگران با اسلحه جان از تباهي باطل مشاهده کرد و دلش به درد آمد و زبانش به شکايت افتاد و به سزنش و توبيخ پرداخت و با سختي و فرياد بانگ زد و همچون رعد در شب تيره غريد، کافي است که خطبهي جهادش را بخواني که چنين آغاز سخن کرد:
«ايها الناس المجتمعه ابدانهم، الختلفه اهواوهم. کلامکم يوهي الصم الصلاب..» [25] .
اي مردمي که پيکرهايتان به هم نزديک و انديشه و آرزوهايتان از يکديگر دور است و سخنان فريب آميزتان سنگهاي سخت را نرم ميکند.
آنگاه در مييابي که کدامين حساسيت دردناک و پرانگيزهاي، همچون عاطفه شعلهور علي است که نبض حيات و اضطراب روحي را به هيجان آورد.
برماست که نمونههاي والاي آثار امام را در بيان عاطفت و مهرورزي و احساس پاک و گرمش از خلال گفتار و عمل و نوشتههايش دريابيم و آنها را مقياسهايي بنياني در مسير دريافت و احساس خود قرار دهيم. در اين صورت بايد کتاب نهجالبلاغه را بگشاييم رنگهايي روشن و زيبا از عواطف پسر ابيطالب را به جشم آوريم، عاطفهاي نيرومند و جهنده و عميق و جاويدان. [26] اين موارد گوشههايي از زيباييها و شگفتيهاي نهجالبلاغه است که نهجالبلاغه بتمامه چنين است و جلوههاي بلاغت و چشمههاي حکمت آن بيبديل است.
-------------------------
منابع:
[1] ن. ک: جرداق، روائع نهجالبلاغه، الطبعه الثانيه، مرکز الغدير للدراسات اسلاميه، 1417 ق. صص 16 -9.
[2] نهجالبلاغه، حکمت 172 و 438.
[3] همان، حکمت 81.
[4] همان، خطبهي 157.
[5] همان، خطبهي 21 و 167، عبارتي که «جرج جرداق» آورده بدين صورت است: «من تخفف لحق» (سبکباران به آرمان ميرسند) که در نهجالبلاغه و ديگر منابع روايي از علي (ع) چنينوارد نشده است، از اين رو بههمان عبارت نهجالبلاغه که اين جمله مفهوم آن است تغيير داده شد.
[6] محمد بن علي بن عثمان الکراجکي، کنز الفوائد، تحقيق عبدالله نعمه، دارالاضواء بيروت، 1405 ق. ج 1، ص 136.
[7] نهجالبلاغه، کلام، 13.
[8] همان، خطبهي 102.
[9] همان، کلام 119.
[10] همان، کلام 128.
[11] همان، حکمت 263.
[12] همان، حکمت 296.
[13] همان، حکمت 38.
[14] همان، خطبهي 157.
[15] همان، خطبهي 188.
[16] همان، خطبهي 221.
[17] همان.
[18] همان، خطبهي 230.
[19] همان، حکمت 111.
[20] همان، حکمت 65.
[21] همان، کلام 217.
[22] همان، کلام 202.
[23] همان، خطبهي 182.
[24] همان، حکمت 77.
[25] همان، خطبهي 29.
[26] جرج جرداق، شگفتيهاي نهجالبلاغه، ترجمه و نگارش فخرالدين حجازي، انتشارات بعثت، صص 155-142.
این امامان کیستند که خلق از معرفت آنها عاجز است و اگر دریاها مرکب و درختها قلم شود از نوشتن کرامت و بزرگواری آنها نتوانند دم زنند اما قلب عاشق به همین ران ملخ در دست موران بر در کاخ سلیمان عالم خوش است ما هم به همین جهت این مطلب را به عاشقان مولا تقدیم میکنیم
زيبايي شناسي جرج جرداق مسيحي
جرج جرداق مسيحي اديب بلند پايه لبناني نيز نهجالبلاغه را معجزهي قولي و اعجاز ادبي دانسته و با نگاهي زيباشناسانه جلوههاي بلاغت و شگفتيهي حکمت آنرا در معرض ديده و دل قرار داده است. [1] او در فصلي از کتاب خود که به شگفتيهاي نهجالبلاغه پرداخته است چنين مينويسد:
او پيشوايي بزرگ در ادب بود، همچنان که در اثبات حقوق و تعليم و راهبري نيز امامي بيمانند بود. و نشانهي اعجاز ادبي امام کتاب نهجالبلاغه است که براساس بلاغت عرب برخاسته، چنانکه قرآن هم در استوايي برتر چنين بلاغتي را حائز گرديده است. سبک و اسلوب بلاغت عربي طي سيزده قرن بر همين بنيان برخاسته و از فروزش اين روش رساي ممتاز فروگرفته و از بيان سحرانگيزش بهره يافته است.
علي، بلاغت بيان عربي را از گذشته به روزگار خويش پيوند داد و زيباييهاي سبک روشن پيش از اسلام را که با سلامت فطرت صحرايي عرب همراه بود با روش پاک و مصفاي ادب اسلامي که متضمن پاکيزگي فطرت ديني و منطق استوار آسماني است بدون هيچ گونه جدايي و گسستي هماهنگ ساخت و آن چنان بلاغت پيشينهي عرب را با جذبهي سخن پيامبر در آميخت که سخنش بدانجا رسيد که گفتند بيان او فروتر از کلام خالق و فراتر از سخن مخلوق است.
در اين مورد جاي هيچ گونه شگفتي نيست، زيرا براي علي همهي وسايل اين بلاغت برين و ممتاز آماده بود، بدان جهت که او در محيطي پاک و سالم و صافي رشد يافت و با پيامبر که حکمتي والاتر از همگان داشت زيست کرد و رسالت راستين پيامبر را در والاترين مدار گرمي و نيرو دريافت و استعداد توانا و خدادادياش را بر اين امتيازات بيفزود و همهي امکانات برتري اجتماعي و فطري و خانوادگي برايش فراهم آمد. اما تيزبيني و ذکاوت سرشار او در همهي عبارات نهجالبلاغه تاثير عميق به جا گذاشت، ذکاوتي زنده، توانا، گسترده و ژرف که هيچگونه تعمقي را رها نکرد و آنچنان همهجانبه و نامتناهي بود که هيچ جانبي را خالي نگذاشت و هيچ کم و بيشي در سخنش ناگفته نماند. او در عميقترين مسائل انساني فرورفت و پيچيدهترين رموز را دريافت و در نهانگاه اسرار حيات نفوذ کرد و نتايچي راستين از کاربرد اين همه ابزار دقيقدر نزديکترين و دورترين چشم اندازهاي معنوي به دست آورد.
از امتيازات اينتيزبينينادر و بي مانند علوي پيوستگي منطق استواري است که در سخنش مشهود است، چنانکه پيوند انديشهاش را در ابعاد گونهگون نشان ميدهد و نتايجي متحد و طبيعي از پيوست حلقههاي علت و معلول درک و بيان و ابراز ميدارد،
نانکه افکارش از بحثي به ديگر بحث گرده خورده و انسجامي تام جاي هرگونه انفاصلي را گرفته و هر يک به ديگري تکيه کرده است و اين دليل گسترش انديشه و نظري اس که الفاظ را چنان به استخدام کشيده که تامل و ژرفانديشي را به همراه ميآورد و هر عبارت آن آفاق تازه را در وراي افقهاي فکري ميگشايد.
از چه چشمانداز گستردهاي در روشهاي عميق انديشه ميتوان به کشف حقيقتي چون گفتار علي دست يافت آنجا که گويد:
«الناس اعداء ما جهلوا.» [2] .
مردم با آنچه نميدانند دشمنند.
«قيمهکل امري ما يحسنه.» [3] .
انسان را آن بهاست که در ديدهاش زيباست.
«الفجور دار حصن ذليل.» [4] .
بدکاري قلعهي پستي و خواري است.
يا کدام سخن کوتاه، اين چنين اعجاز انگيز است که گفت:
«تخففوا تلحقوا.» [5] .
سبکبار باشيد تا زودتر برسيد.
و کدام عبارتهاي بلند و ممتازي است که همچون گفتار علي الفاظي را دربر گيرد که با قالبي تنگ مفهومي گسترده يابد و همچون الهامي بر جان سخن فرود آيد.
کدام تيزبين و ژرفانديشي است که بتواند روان حسود و خاصيت روحي او را بکاود و حقيقت حالش را باز نمايد و دربارهاش اين چنين بگويد:
«ما رايت ظالما اشبه بمظلوم من الحاسد: نفس دائم و قلب هائم و حزن لازم. مغتاط علي من لا ذنب له اليه، بخيل بما لا يملکه.» [6] .
من هيچ ستمگري را شبيهتر به مظلوم از مرد حسود نيافتم که هميشه غمگين و اندوهگين باشد و بر کسي که بدو گناهي نکرده است خشم آورد و به آنچه به دست نميآورد بخيل باشد.
انديشههاي تازه همچنان در نهجالبلاغه از نهاد فکرتهاي والايش ميزايد و انسان در برابر مجموعهاي بيپايانقرار ميگيرد، ولي نه مطالبي که روي هم انباشته باشد، بلکه سخناني پيوند يافته و مرتب که در مراتبي والا پيش ميروند و در هرگام هماهنگ همند و هرگز جدايي و فرقي بين نوشتههاي علي و گفتههاي ارتجالي بليغش نيست. پس چشمه همان چشمه است که شب و روز ميجوشد و فرق و اختلافي در جريان شب و روزش نيست. در خطبههاي ارتجالي او معجزاتي از انديشههاي شکل يافته و خردي حکيمانه و منطقي استوار پديدار است، چنانکه در برابر چنين گفتار مستحکم و منضبط دچار شگفتي بزرگي ميشويم، خاصه وقتي که بدانيم اين سخنان بدون هيچگونه آمادگي وا انديشهي قبلي ايراد شده و حتي چند دقيقه و لحظه هم براي بيان آنها از فرصتي براي تهيه استفاده نشده است. بلکه شور و جوشي بوده که در ذهن امام پديد آمده و بر زبانش بدون هيچ رنج و کوششي جريان يافته است، همچون برقي که ميدرخشد بيآنکه درخشيدنش را پيش آگهي باشد و مانند صاعقهاي ک بغرد و خود را براي بانگ و غرض آماده نسازد و يا تندي بادي که ميوزد و ميشکند و ميتوفد تا مسيرش پايان يابد و سپس به مدارش باز گردد و هيچ چيز نميتواند که او را از وزيدن باز دارد.
از نمودارهاي ذکاوت نيرومندي که در نهجالبلاغه به کار رفته مرزبنديهاي مستحکمي است که علي به کمک آن اندوه و اسف عميق خود را که در جانش آشوبي بزرگ برميانگيخت مهار ميکرد و نميگذاشت که امواج آن تاثرات و عواطف سخت او را به کام بکشد و بر حکومت عقل چيرگي يابد.
ديگر از امتيازات تيز بيني و درست انديشي علي در نهجالبلاغه به کار رفته است گونه گوني مساحث و سخنان اوست که در هر کدام نهايت استحکام بيان را رعايت کرده و کم و کاستي در بحث روا نداشته است.
او با منطقي استوار و آگاهانه دربارهي دگرگونيهاي دنيا و شئون مردم و سرشت افراد و گروهها سخن گفته و گاهي رعد و برق و افرينش آسمان و زمين را توصيف کرده و هم بهتفصيل درباره پديدههاي زندهي طبيعت ابراز نظر کرده و اسرار خلقت خفاش و مورچه و طاووس و ملخ را بيان داشته است و در عين حال براي مردم ، فرمانهاي اخلاقي و اجتماعي وضع کرده و همچنين از آفرينش و زيباييهاي وجود سخن گفته است، چنانکه در ادبيات عرب هرگز چنين توعي در مباحث مختلف، آن چنان که در نهجالبلاغه به ميان آمده سابقه نداشته است و زيباييهاي شگفت انگيزي از انديشهي درست و منطق استوار که با اسلوبي بيمانند در اين بزرگ بيان شده از هر چهت نادر و بيهمتاست، اما قدرت خيال و هنر ترسيم معاني هم در نهجالبلاغه ميداني گسترده دارد و بالهاي زيباي خود را در افق گفتاري استوار گشوده است و علي بهنيروي اين امتياز بزرگ که خردمندان روزگار و انديشمندان بزرگ از آن بيبهره بودهاند توانسته است معانيو مفاهيمي خاص پديد آورد و به زيباترين رنگ و روي آنها را به درخشش آورد و به هر کدام چهرهاي تازه و رنگين بخشد، چنانکه پيچيدهترين مسائل عقلي و فلسفي که دچار شگفتي بزرگي ميشويم، خاصه وقتي که بدانيم اين سخنان بدون هيچ گونه آمادگي و انديشهي قبلي ايراد شده و حتي چند دقيقه و لحظه هم براي بيان آنها از فرصتي براي تهيه استفاده نشده است. بلکه شور و جوشي بوده که در ذهن امام پديد آمده و بر زبانش بدون هيچ رنج و کوششي جريان يافته است، همچون برقي که ميدرخشد بيآنکه درخشيدنش را پيش آگهي باشد و مانند صاعقهاي که بغرد و خود را براي بانگ و غرش آماده نسازد و يا تندبادي که ميوزد و ميشکند و ميتوفد تا مسيرش پايان يابد و سپس به مدارش بازگدد و هيچ چيز نميتواند که او را از وزيدن باز دارد.
از نمودارهاي ذکاوت نيرومندي که در نهجالبلاغه به کار رفته مرزبنديهاي مستحکمي است که لي به کمک آن اندوه و اسف عميق خود را که در جانش آشوبي بزرگ برميانگيخت مهار ميکرد و نميگذاشت که امواج آن تاثرات و عواطف سخت او را به کام بکشد و بر حکومت عقل چيرگي يابد.
ديگر از امتيازات تيزبيني و درستانديشي علي که در نهجالبلاغه به کار رفته است گونهگوني مباحث و سخنان اوست که در هر کدام نهايت استحکام بيان را رعايت کرده و کم و کاستي در بحث روا نداشته است.
او با امنطقي استوار و آگاهانه دربارهي دگرگونيهاي دنيا و شئون مردم و سرشت افراد و گروههاي سخن گفته و گاهي رعد و برق و آفرينش آسمان و زمين را توصيف کرده است و هم به تفصيل درباره پديدههاي زندهي طبيعت ابراز نظر کرده و اسرار خلقت خلفاش و مورچه و طواووس و ملخ را بيان داشته است و در عين حال براي مردم، فرمانهاي اخلاقي و اجتماعي وضع کرده و همچنين از آفرينش و زيباييهاي وجود سخن گفته است، چنانکه در ادبيات عرب هرگز چنين توعي در مباحث مختلف، آن چنان که در نهجالبلاغه بهم يان آمده سابقه نداشته است و زيباييهاي شگفت انگيزي از انديشهي درست و منق استوار که با اسلوبي بيمانند در اين کتاب بزرگ بيان شده از هر چهت نادر و بي همتاست، اما قدرت خيال و هنر ترسيم معاني هم در نهجالبلاغه ميداني گسرده دارد و بالهاي زيباي خود را در افق فتاري استوار گشوده است و علي به نيروي اين امتياز بزرگ که خردمندان روزگار و انديشمندان بزرگ از آن بيبهره بودهاند توانسته است معاني و مفاهيمي خاص پيد آورد و به زيباترين رنگ و روي آنها را به درخشش آورد و به هر کدام چهرهاي تازه و رنگين بخشد، چنانکه پيچيدهترين مسائل عقلي و فلسفي که از انديشهي علي گذشته پر و بالهايي زيبا از آنها روييده و خشکي و جمودش را از دست داده و به حرکت و حيات گراييده است. ولي قدرت تخيل علي که نمودار بلوغ و نبوغ انديشهي اوست بر مبناي واقعيت پاگرفته و از پايگاهي واقعي و طبيعي برخاسته و تجلي کرده است و آن چنان به رنگهاي زيبا زيور يافته که حقيقت را بروشي نشان ميدهد و جوياي واقعيت را به مقصدش ميرساند.
علي با نگرش نادر و دريافت گسترده و جوشانش از ديگران امتياز يافته و چون دوران گذاري زندگانياش به حوادثي برخورده که مکر فريبکاران و کينهي ستيزهجويان را برانگيخته و يا وفاي پاکمردان و فداکاري مخلصان را جذب کرده است، از اين رهنگذر تخيل نوپردازش نيرو گرفته و تجربتهاي خود را به خدمت گرفته و تابلوهاي زيبا و زندهاي از رسم و خط واقعيتها به نقش کشيده است و بر ريشهي همان واقعيتها است که علي شاخههايي پر برگ و بار از شناخت و بيداري و سازندگي به بار آورده است.
در همين جاست که ميتوان عناصر نيرومند خيال را در نهجالبلاغه با ترسيمي مشهود و رنگين به نظر آورد و شدت واقعيت و پنهي روشن و خطوط نمايان حقايق را به آشکارايي ملاحظه کرد. زيبايي تخيل علي را ميتوان در سخناني ه با نهايت اسف پس از جنگ جمل به مردم بصره گفت بخوبي احساس کرد، آنجا که فرمود:
«لتغرقن بلتکم حتي کاني انظر الي مسجدها کجوجو طير في لجه بحر.» [7] .
شهر شما در امواجي بيامام غرق خواهد شد، چنانکه گويي هم اکنون ميبينم که مسجد آن مانند سينهي مرغي بر تلاطم دريا قرار گرفته است.
و يا مثل اين تشبيه سحرانگيز که گفت:
«فتن کقطع الليل المظلم.» [8] .
فتنههايي همچون پارههاي شب تاريک.
يان اين تصوير و ترسيم زنده و متحرک که فرمود:
«و انما انا قطب الرحي، تدور علي و انا بمکاني.» [9] .
من (همچون) قطب آسيايم که سنگ آن بر گرد من ميچرخد و من همچنان استوار برجاي ايستادهام.
يا اين تابلوي شکوهمندي که از خانههاي مردم بصره ترسيم ميکند و ميگويد:
«ويل لسکککم العامره و الدور المزخرفه التي لها اجنحه کاجنحه النسور و خراطيم کخراطيم الفيله.» [10] .
واي بر خيابانهاي آبادان و خانههاي زراندود و پر تجمل شما که کنگرههايش همچون بالهاي عقاب گسترده و ناودانهايش به مانند خرطوم فيل دراز و طولاني است.
از مزاياي تخيل قوي در ادبيات نيروي تمثيل است و اين امتياز در ادب امام از فروغ حيات پرتو ميگيرد که نمونهاش نشان دادن حالت کسي است که همنشين زمامداري قدرتمند است و همگان ارزومند رسيدن به پايگاه والاي اويند، ولي او به موقعيت خطرناکش آگاه است و ميداند که هرگاه امکان دارد که مورد خشم قرار گيرد و بناگهان زندگانياش پايان يابد. اکنون به سخن علي در اين باره توجه کنيم که چگونه موقعيت او را ترسيم ميکند آنجا که ميگويد:
«صاحب السلطان کراکب الاسد، يغبط بموقعه و هو اعلم بموضعه.» [11] .
همنشيني زمامدار همچون کسي است که بر شير سوار باشد، همگان به پايگاه او رشک ميبرند، ولي خود ميداند که در چه جاي خطرناکي نشسته است.
در مثال ديگر وضع و حال کسي را ترسيم ميکند که به سوي دشمني زيانبخش پيش ميرود و ميکوشد تا خود را به او برساند. در اين باره امام ميفرمايد:
«انما انت کالطاعن نفسه ليقتل ردفه.» [12] .
تو همچون کسي هستي که خويشتن را سرزنش ميکند که چرا کسي را که در رديف او بر مرکبش سوار بوده کشته است.
و ديگر اين مثال زيبا که دربارهي دوستي با دروغگويان بيان شده و گفته است:
«اياک و مصادقه الکذاب فانه کالسراب يقرب عليک البعيد و يبعد عليک القريب.» [13] .
از دوستي با دروغگو بپرهيز که او به مانند سراب است و دور را نزديک و نزديک را دور مينماياند.
از ديگر سوي اعجاز هنرمدي در فن ادب آن است که هنرمند بتواند صحنههاي ترسناک طبيعي را به کمک هنر خويش بخوبي جلوه دهد و اينک ميبينيم که پسر ابيطالب در اين مورد هنرمندي را به کمال رسانيده و چهرهي هولناک مرگ را با قلمي زيبا نقاشي کرده و سخني در اين باره بيان داشته که از عاطفهاي عميق برخاسته و از تخيلي خرم الهام گرفته است، ترسيمي که نمايانگر هنري بسر بزرگ است و هيچ کس نتواند به پايه و مايهي اين فن برسد، هنرمندان بزرگ و نابغهي اروپا هم از تصوير چهرهي هولناک مرگ با رنگ آميزي زيباي نغمه و شعر ناتوانند.
امام پس از آنکه مرگ را به زندگان يادآوري ميکند و رو آنان را به چنين سرنوشتي پيوند ميدهد، با بيدارگري شگفت آنگيزي نزديک مرگ را به انسانها آگهي ميدهد و از گودال وحشتزاي گور و تنهايي بي امان قبر رنگي سياه و آهني اندوهبار به وجود ميآورد، آنجا که ميگويد:
«فکان کل امري منکم قد بلغ من الارض منزل وحدته... فياله م بيت وحده و منزل وحشته و مفرد غربه.» [14] .
گويا هم اکنون هر کدام شما به فرودگاه خود در زمين رسيده است... و واي بر او از خانهي تنهايي و فرودگاه ترس و وحشت و جايگاه دوري و غربت.
آنگاه امام مردم را به حقيقت سرنوشتي که به سوي او ميشتابند و اتز آن نا آگاهند آهگي ميدهد و عبارتهايي بريده و جدا و پشت سرهم بر ايشان ميسرايد که گيا صداي طبلهايي است که به آهنگ خود آنها را ميترساند و چنين فرمايد:
«ما اسرع الساعات في اليوم و اسرع الايام في الشهر و اسرع الشهور في السنه و اسرع السنين في العمر.» [15] .
چه با شتاب ساعتها در روزها ميگذرد و روزها در ماهها با سرعت پيش ميرود و ماهها در سالها شتابان گذر ميکند و سالها در روزگار عمر پرشتاب ميگذرد.
پس از آن ترسيمي زيبا که خرد را برميانگيزد و عاطفه را شعلهور ميسازد در ذهن مردم رها ميکند و حقيقتي خيالانگيز را تجسم ميبخشد و حرکاتي پياپي در بيانش پديد ميآورد که از چشمان اشکبار و آهنگهاي ناله گر و پيکرهاي خاک شده سخن ميراند و چنين ميگويد:
«و انما الايام بينکم و بينهم بواک و نوائح عليکم.» [16] .
همان روزگار بين شما و آنان گريان است و براي شما نوحه گري ميکند.
آنگاه عاطفت خيال انگيزيش، عنان رها کرده و زندهترين تابلوهاي جاويد را بهصورت لوحهاي از شعر زنده شکل ميبخشد و ميفرمايد:
«و لکنهم سقوا کاسا بدلتهم بالنطق خرسا و بالسمع صمما و بالحرکات سکونا. فکانهم في ارتجال الصفه صرعي سبات. جيران لا يتانسون و احباء لا يتزاورون. بليت بينهم عري التعارف و انقطعت و نقطعت منهم اسباب الاخاء. فکلهم وحيد و هم جميع. و بجانب الهجر و هم اخلاء. لا يتعارفون لليل صباحا و لا لنهار مساء. اي الجديدين ظعنوا فيه کان عليهم سرمدا.» [17] اما آنان از جامي نوشيدند که از گويايي به گنگي و از شنوايي به کري و از جنبش به ايستايي افتادند و ناگهان به خوابي گران فرورفتند. همسايگاني که همدم يکديگر نيستند و دوستاني که به ديدار هم نميروند. جامهي شناختشان پوسيد و رشتهي برادرششان از هم گسيخت. همگي تنهايند با آنکه فراهنمند و دوستاني که از يکديگر دور افتادهاند. براي شب سحرگاهي و براي روز شامگاهي نميشناسن. در شب و روز کوچيدند و به روزگاري ابدي پيوستند.
سپس اين سخن ترسناک را به زبان ميآورد و ميگويد:
«يا يعرفون من اتاهم و لا يحفلون من بکاهم و لا يجيبون من دعاهم.» [18] .
کسي را که به ديدارشان ميرود نميشناسند و با نوحهگران خويش همنشين نيستند و توان پاسگويي به کسي ندارند.
آيا اين نوپردازي بديع در تصوير هراس مرگ و هول گور و وضع خفتگان در قبور، تکان دهنده نيست که ميگويد: «جيران لا يتانسون و احباء لا يتزاورون» (همسايگاني که همدم هم نيستند و دوستاني که به ديدار يکديگر نميروند) و کدامين هنرمند ميتواند چهرهي ترسناک ابدي مرگ را همچون علي ترسيم کند و بگويد: «اي الجديد م ظعنوا فيه کان عليهم سرمدا» (در کدامين شب و روز کوچيدند که بر ايشان هميشگي باشد) و همانند چنين تصويرهايي زيبا در نهجالبلاغه فراوان است.
اين تيزبيني بينظير و اين بيان خيال انگيز و پرتکان در ادب امام پيوندي طبيعي دارند که عاطفهي پرچوش و فرياد آنها را به فروغ گرم حيات ميکشاند و خوني گرم و پرفوران در رگهاي انديشه ميدواند و شعور و احساس به ميزان نيروي خرد به سخن ميآيد و عاطفهاي گرم از مهار عقل رها ميشود و هم عنان خرد ميگردد.
چون دشوار است که انسان در ميدان ادب و ديگر هنرهاي والابدون همپايي فعال عاطفه از آثار انديشه و خيال، تاثر پذيرد و ابعاد انسان بدون ترکيب فکر و عاطفه ارضا نميگردد و ما چنين تاثير مرکبي را به صورتي تام و کامل در نهجالبلاغه مييابيم و به هنگام سير در نهجالبلاغه با امواجي خروشان از عواطفي جوشان برخورد ميکنيم.
آيا مهرباني و عاطفت در جانما گسترش نمييابد هنگامي که از علي بشنويم که ميگويد:
«لو احبني جبل لتهافت.» [19] .
اگر کوهي مرا دوست بدارد از هم پاشيده ميشود.
«فقد الاحبه غربه.» [20] .
از دست دادن دوستان تنهايي ميآورد.
و در اين شکايت که به درگاه خدا ميآورد و عرضه ميدارد:
«اللهم اني استعديک علي قريش، فانهم قد قطعوا رحمي و اکفووا انائي... و قالوا: الا ان في الحق ان تاخذه و في الحق ان تمنعه فاصبر مغموا او مت متاسفا. فنظرت فاذا ليس لي رافدا و لا ذاب و لا مساعد الا اهل بيتي.» [21] .
بار خدايا از تو در برابر قريش ياري ميجويم که آنها پيوند خويشاوندي را بريدند و جام را لبريز کردند... و گفتند حق تو آن بود که ميگرفتي و اکنون که از تو باز داشتهاند بايد تسليم شوي، پس با اندوه شکيبايي کن و يا از غصه بمير. در آن هنگام نظر کردم و جز خاندانم ياور و نگهبان و همراهي نيفتم. و به اين کلام بلند بايد توجه کرد که به وقت دفن همسر والايش فاطمه خطاب به پيامبر گفت:
«السلام عليک يا رسولالله عني و عن ابنتک النازله في جوارک و السريعه اللحاق بک. قل يا رسولالله عن صفيتک صبري و رق عنها تجلدي. الا ان لي في التاسي بعظيم فرقتک و فادح مصيبتک موضع تعز... اما حزني فسرمد و اما ليلي فمسهد الي ان يختار الله لي دارک التي انت بها مقيم.» [22] .
درود بر تو اي پيامبر خدا از سوي من و دخترت که اينک در جوارت فرود آمد و از هرکس زودتر به تو پيوست. اي پيامبر خدا، از مرگ دختر برگزيدهات شکيباييام به پايان رسيد و تواناييام اندک شد، ولي پس از مصيبت بزرگ مرگ تو و دوري از ديدارت در برابر اين مصيبت نيز شکيبايم... ولي اندوهم هميشگي است و شبهايم به بيداري ميگذرد تا اينکه خداوند مرا در جوار تو در آن سراي جاي دهد.
اکنون از زبان «نوف بکالي» بشنويم که دربارهي يکي از خطبههاي امام چنين گفت: اميرالمومنين عليالسلام بر روي سنگي که خواهرزادهاش «جعده بن هبيره مخرومي» نهاد. ايستاد ردايي پشمين بر تن داشت و شمشيرش را با بندي از ليف خرما به ميان بسته بود و نعلينش نيز از ليف خرما بود و آنگاه چنين گفت:
«الا، انه قد ادبر من الدنيا ما کان مقبلا و اقبل منها ما کان مدبرا و ازمع الترحال عباد الله الاخيار و باعوا قيلا من الدنيا لا يبقي بکثير من الاخره لا ينفي. ما ضر اخواننا الذين سکفت دماوهم و هم بصفين الا يکونوا اليوم احياء؟ يسيغون الغصص و يشربون الرنق. قد و الله لقوا الله فوفاهم اجورهم و احلهم دار الامن بعد خوفهم. اين اخواني الذين رکبوا الطريق و مضوا علي الحق؟ اين عمار؟ و ابن التيهان؟ و اي ذوالشهادتين؟ و اين نظراوهم من اخوانهم الذين تعاقدوا علي المنيه؟» [23] .
آگاه باشيد، پيروزيهايي که در دنيا فراپيش داشتيد به شما پشت کرد و گذشتههاي سياه دوران جاهلي را به شما روي آورد و بندگان نيکوکار خداي آماده کوچ به سراي ديگر شدند. آنان کالاي اندک و ناپايدار دنيا را به نعيم فراوان و پايدار آخرت فروختند. برادران ما که خونشان در ميدان نبرد صفين ريخته شد، هرگز زيان نکردند که امروز زنده نيستند و غصهاي گلوگير ندارند و جام اندوه را نمينوشند. به خدا سوگند که آنان خدا را ديدار کردند و خداي به آنان پاداشي بزرگ بخشيد و پس از ترس و وحشت به جايگاه امن و آسايش جايشان داد. کجايند برادرانم، آنان که بر توسن شهادت نشستند و به پايگاه حق رسيدند؟ کجاست عمار؟ و کجاست پسر تيهان؟ و کجاست ذوالشهادتين؟ و کجايند همانندان که به پيمان خويش وفا کردند؟
(نوف بکالي گفت: آنگاه علي دست به محاسن شريفش کشيد و مدتي دراز گريست.
«ضرار بن ضمره ضبايي» ميگويد من امام را ميديدم که در سکوت و تاريکي شب محاسنش را به دست گرفته بود و به خود ميپيچيد و اندوهناک ميگريست و ميگفت:
«يا دنيا، يا دنيا، اليک عني! ابي تعرضت؟ ام الي تشوقت؟ لا حان حينک، هيهات! غري غيري،لا حاجته لي فيک. قد طلقتک ثلاثا لا رجعه فيها! فعيشک قصير و خطرک يسير و املک حقير! آهمن قله الزاد و طول الطريق و بعد السفر و عظيم المورد.» [24] .
اي دنيا، اي دنيا، آيا آهنگ مرا کردهاي و به من رو آوردهاي و به من اشتياق داري؟ هنگام، هنگام تو نيست، دور است دور، ديگري را فريب ده، مرا به تو نيازي نيست. من تو را سه بار رها کردهام و ديگر بازگشتي در آن نيست. زندگاني تو کوتاه است وجاهت ناچيز و آرزويت کوچک. آه از توشهي اندک و درازي راه و دوري سفر و مقصد بزرگ و خطرناک.
اين دريافت و عاطفت داغي که امام در روزگار حياتش شناخت مرا لازم ميدارد که به نهجالبلاغه روي آورم و در مسيرش پويا شوم، چه در آن سوي که برداشتي از بار خشم و اندوه دارد و چه در سويي که مهرباني و خشنودي را برميانگيزد. حتي آنگاه که خواري و پستي بارانش را در حمايت از حکومت حق در برابر ياري ديگران با اسلحه جان از تباهي باطل مشاهده کرد و دلش به درد آمد و زبانش به شکايت افتاد و به سزنش و توبيخ پرداخت و با سختي و فرياد بانگ زد و همچون رعد در شب تيره غريد، کافي است که خطبهي جهادش را بخواني که چنين آغاز سخن کرد:
«ايها الناس المجتمعه ابدانهم، الختلفه اهواوهم. کلامکم يوهي الصم الصلاب..» [25] .
اي مردمي که پيکرهايتان به هم نزديک و انديشه و آرزوهايتان از يکديگر دور است و سخنان فريب آميزتان سنگهاي سخت را نرم ميکند.
آنگاه در مييابي که کدامين حساسيت دردناک و پرانگيزهاي، همچون عاطفه شعلهور علي است که نبض حيات و اضطراب روحي را به هيجان آورد.
برماست که نمونههاي والاي آثار امام را در بيان عاطفت و مهرورزي و احساس پاک و گرمش از خلال گفتار و عمل و نوشتههايش دريابيم و آنها را مقياسهايي بنياني در مسير دريافت و احساس خود قرار دهيم. در اين صورت بايد کتاب نهجالبلاغه را بگشاييم رنگهايي روشن و زيبا از عواطف پسر ابيطالب را به جشم آوريم، عاطفهاي نيرومند و جهنده و عميق و جاويدان. [26] اين موارد گوشههايي از زيباييها و شگفتيهاي نهجالبلاغه است که نهجالبلاغه بتمامه چنين است و جلوههاي بلاغت و چشمههاي حکمت آن بيبديل است.
-------------------------
منابع:
[1] ن. ک: جرداق، روائع نهجالبلاغه، الطبعه الثانيه، مرکز الغدير للدراسات اسلاميه، 1417 ق. صص 16 -9.
[2] نهجالبلاغه، حکمت 172 و 438.
[3] همان، حکمت 81.
[4] همان، خطبهي 157.
[5] همان، خطبهي 21 و 167، عبارتي که «جرج جرداق» آورده بدين صورت است: «من تخفف لحق» (سبکباران به آرمان ميرسند) که در نهجالبلاغه و ديگر منابع روايي از علي (ع) چنينوارد نشده است، از اين رو بههمان عبارت نهجالبلاغه که اين جمله مفهوم آن است تغيير داده شد.
[6] محمد بن علي بن عثمان الکراجکي، کنز الفوائد، تحقيق عبدالله نعمه، دارالاضواء بيروت، 1405 ق. ج 1، ص 136.
[7] نهجالبلاغه، کلام، 13.
[8] همان، خطبهي 102.
[9] همان، کلام 119.
[10] همان، کلام 128.
[11] همان، حکمت 263.
[12] همان، حکمت 296.
[13] همان، حکمت 38.
[14] همان، خطبهي 157.
[15] همان، خطبهي 188.
[16] همان، خطبهي 221.
[17] همان.
[18] همان، خطبهي 230.
[19] همان، حکمت 111.
[20] همان، حکمت 65.
[21] همان، کلام 217.
[22] همان، کلام 202.
[23] همان، خطبهي 182.
[24] همان، حکمت 77.
[25] همان، خطبهي 29.
[26] جرج جرداق، شگفتيهاي نهجالبلاغه، ترجمه و نگارش فخرالدين حجازي، انتشارات بعثت، صص 155-142.