سابحات
03-07-2011, 09:33
http://www.rasekhoon.net/userfiles/Article/1390/10/04/zz99.JPG
عدم امانتداري در روايت تاريخ
نويسنده:مسعود رضايي*
نقدي بر قرائت كتاب «قبله عالم» از شخصيت اميركبير
دوران 50 ساله حكومت ناصرالدين شاه قاجار (1264-1313 قصر) به لحاظ گستره و تنوع مسائل و موضوعات حادث در آن و نيز به خاطر تأثيرات و پيامدهاي آن براي شكل دهي به روند و قايع و تحولات سياسي و اجتماعي پس از خود، جاي آن را دارد كه مورد ارزيابي هاي جدي قرار گيرد.
كتاب «قبله عالم؛ ناصرالدين شاه قاجار و پادشاهي ايران» به قلم آقاي عباس امانت از جمله آثتري است كه سعي دارد با نگاهي متفاوت، به قول نويسنده به يك پرسش اساسي پاسخ كويد:
«حكومت پادشاهي كه خود تكيه گاه نظم سياسي كهني بود، چگونه چالش هاي داخلي و بين امللي را در عصر جديد تاب آورد و خود را با آنها وفق داد؟». (ص25) آقاي امانت پاسخگويي به اين سؤال راطي 11 بخش در كتاب خود دنبال ميكند.
نخستين موضوعي كه در «قبله عالم» جلب توجه كيكند. نوع نگاه نويسنده به «اميركبير» است. در تاريخ كشور مانام مير زاتقي جان فراهاني- اميركبير- به ناصرالين شاه گره خورده است؛ هم از اين رو كه وي با درايت و مديريت قابل تحسين خود توانست شاهزادهاي نورس و بي تجربه را در كوران حوادث زمان «شاه مرگي» به تخت سلطنت بنشاند و سپس با به دست گيري سكان هدايت امور، زمينه هاي لازم را براي استقرار نظم و نتظام در كشور فراهم آورد و هم از آن رو كه سر انجام اين صداراغظم لايق و توانا در پي دسيسه هاي درباري گره خورده با كينه هاي بيگانگان، به فرمان شاه تازه به دوران رسيده به قتل رسيد و اصلاحات آغاز شده در همان ابتدا از ادامه مسير باز ايستاد.
كنكاش پيرامون دلايل وقوع اين ماجرا و نيز آثار و تبعات آن بر اوضاع و احوال كشور و به ويژه شخص شاه، پاسخگويي به سؤال آقاي امانت را آسان ميكند. در واقع بايد گفت ناصرالدين شاه با صدور فرمان قتل اميركبير بيشت از هر چيز به پايه هاي سلطنت و اقتدار خويش اطمه وارد ساخت و در همين راستا نهاد سلطنت را نيز در مسير ناكار آمدي و طبعا زوال و نابودي قرار داد. اين البته ميراثي بود كه از پدر به پسر رسيد قتل ميرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهاني به دستور محمدشاه و سپس جانشيني حاج ميرزا عباس آقاسي پيش از آن ضربهاي سنگين به كشور و نيز به سلسله قاجاريه محسوب ميشد و اينك با ادامه همان راه توسط ناصرالدين شاه سرعت زوال سلطنت در ايران افزون شد. به اين ترتيب نهاد سلطنت با نقص ها و نقصان هاي فراوان درون خويش هر چند در برههاي از زمان نيز دست به دست شد اما بنيان هاي آن چنان دچار پوسيدگي شده بود كه راهي جز فروپاشي براي آن با قي نماند اما به رغم اين واقعيت كه در چهار چوب مطالب همين كتاب نيز به وضوح قابل رؤيت است، آقاي امانت در يك نتيجه گيري مقدماتي در پيشگفتار كتاب خاطرنشان ميسازد:
«نظام پادشاهي در ايران لاجرم با انقلابي ضدشاهي از ميان رفت ولي اين ساده انگاري است اگر تصور كنيم انقراض سلطنت توأم با مرگ بي درنگ عوامل بسيار بانفوذ ترين و استوار ترين ميراث هاي تاريخي ايران است و اثرات آن در معرفت و كاربرد قدرت حتي در دوران پس از سلطنت نيز محسوس است. ابعاد اساطيري پادشاهي عميقا در آگاهي تاريخي ايراني ريشه دوانيده و چه بسا جان تازه هم يافته است». (ص26)
اين نوع تحليل كه بر سراسر متن سايه افكنده، موجب شده است تا آقاي امانت با وجود باز گويي حوادث و رويدادها قادر به استنتاجات عميق از آنها نباشد حتي در طرح سؤال اوليه از سوي ايشان نيز انتخاب عبارت تاب آوردن تحت تأثير همين نوع نگاه صورت گرفته است. فحواي اين سؤال آن است كه «حكومت پادشاهي» در برابر چالش هاي داخلي و بين المليلي آن هنگام تاب آورد. بديهي است آنچه از اين عبارت به ذهن متبا در ميشود، نوعي ايستادگي، مقاومت و حفظ اصالت ها، ارزش ها و منافع كشور در قبال فشارها و تهاجمات مختلف خارجي است. حال آن كه قتل اميركبير و در سراشيب افتادن امور كشور، ديگر جاي تاب آوردن براي حكومت و جامعه باقي نگذارد.
آنچه روي داد – هر چند پس از اندك مقاومت هايي در ابتدا – تسليم در برابر خواست و اراده بيگانگان و واگذاري منافع مردم ايران به آنها بود. اين راه و رسم هرچند به ظاهر پوستهاي از سلطنت و حكومت برجاي گذارد اما آن را به شدت و به سرعت از محتوا تهي ساخت. استمرار همين وضعيت در طول حكومت ديگر قاجارها و نيز تشديد آن در دوران پهلوي نه تنها موجب تنفر جامعه از شخص «شاه» بلكه از نهاد سلطنت شد و اراده ملي بر تغيير و تحول اساسي نميتواند موجبات تعلق خاطر ملي به آن را فراهم آورد بلكه ميزان كار آمدي آن را استقرار يك نظام عادلانه در داخل و تنظيم روابط خارجي فعال و برمبناي احترام متقابل است كه در اين زمينه حرف اول را مي زند.
آنچه اميركبير در طول مدت قريب به سه سال صدارت خود به آن اهتمام ورزيد در اين چهار چوب قرار داشت و توانست تا حدود زيادي اعتبار از دست رفته كشور را باز گرداند. در اين باره اطلاعات خوبي ميتوان در كتاب قبله عالم يافت اما در كنار اين گونه مسائل غيرقابل كتمان، نويسنده به صورت حسابگرانهاي تلاش دارد تا با بيان پارهاي مطالب، چهره استقلال طلب اميركبير را به شدت مخدوش سازد.
http://www.rasekhoon.net/userfiles/Article/1390/10/04/zz991.JPG
وي از همان ابتدا اميركبیر را شخصيتي مرعوب در مقابل انگليس عنوان ميدارد؛
«ميرزا تقي خان در مقابل پشتيباني روس ها از قهرمان ميرزا عقيده داشت كه بدون رضايت انگليسي ها هيچ كس نميتواند در اين جا فرمان براند و هيچ پادشاهي نميتواند مملكت را اداره كند. و خامت اوضاع آذربايجان و نگراني از سرنوشت ناصرالدين، ميرزاتقي خان را بر آن داشت كه اين مطالب محرمانه را با كنسول بريتانيا در ميان گذارد و علاوه بر آن خواستار مداخله انگليسي ها بشود. از اولين مداركي كه از تماس ميرزا تقي خان با يك نماينده خارجي در دست است نه فقط سليقه سياسي او و نيز تشخيصش در مورد نقش تعيين كنن ه قدرت هاي همسايه در امور داخلي ايران مشهود است بلكه آرزوي در از مدت وي را نيز ميتوان خواند كه ميخواست (به خاطر مقام خويش در قشون آذربايجان) ناصرالدين ميرزا را وسيله ترفيع سياسي خود قرار دهد؛ آرزويي كه ده سال طول كشيد تا جامه عمل پوشيد». (ص82) در انتها نيز به نوشته آقاي امانت، اميركبير راه پذيرش تحت الحمايگي سفارت انگليس و نيز روسيه را به منظور نجات جان خويش در پيش ميگيرد؛ «شايعات مربوط به در خطر بودن اميركبير در محافل درباري وي را بدان حد نگران ساخت كه از فرط استيصال در حدود بيست و سوم محرم (هيجدهم نوامبر) پياميبراي شيل فرستاد و ابراز «اميدواري صميمانه» كرد كه وزير مختار بريتانيا اخلافات گذشته شان را از ياد برده، به او اجازه دهد چنانچه احساس خطر از ناحيه شاه كند در سفارت پناه خويد». (ص220)
به اين ترتيب اميركبير در اين كتاب تبديل به شخصيتي ميشود كه نخستين گام هاي جدي خود را در مسير سياست وحكومت با اعتقاد به برتري وفعال مايشاء بودن انگليس در ايران و طبعا صرورت هماهنگي كامل با سياست ها وبرنامه هاي آن برميدارد و در پايان نيز چارهاي براي خود جز پذيرش تحت الحمايگي سفارتخاانه هاي انگليس و سپس روسيه نميبيند و بدتر انكه در اين برهه؛ به گونهاي ناشيانه و غير منطقي معل ميكند كه به دست خويش، خود را به مهلكه مياندازد؛ «به در خواست نوري و موافقت شاه، شيل حاضر به ميانجيگري شد. بدين ترتيب انتخاب اميركبير به حكومت كاشان – كه گاهي آن مسند به دولتيان بلند پايه و رجال مغضوب واگذار ميشد- توسط وزير مختار بريتانيا تضمين شد...
بامداد روز بيست و پنجم محرم جوزف ديكسون- طبيب سفرت انگليس – نزد اميركبير فرستاده شد تا ترتيبات توافق شده را به اطلاعش برسابد؛ بدين معني كه در مقابل پذيرفتن حكومت كاشان، بريتانيا امنيت او و خانوادهاش را تضمين ميكند». (صص 223- 222)
بدين ترتيب همه چيز آماده است تا اميركبير بتواند با خيالي آسوده راهي كاشاني شود و با برخورداري از يك مقام و مسؤوليتا تشريفاتي به ادامه زندگي در آن ديار بپردازد. اما به محض آنكه پرنس دالگوروكي- سفير روسيه- پس از آگاهي از ترتيبات اتخاذ شده، متقابلا به او پيشنهاد تحت الحمايگي كامل و بلاشرط و «حمايت اميراتور» روسيه را داد، «اميركبير تصميم گرفت پيشنهاد متقابل روس ها را بپذيرد». (ص223) به همين دليل نيز شيل – وزير مختار انگليس – كه تمامي مساعي خود را براي نجات جان اميركبير به كار برده بود از اين نحوه رفتار و عملكرد او دچار «رنجش عميق» ميشود (ص224) و پاي خود را از اين ماجرا كنار ميكشد. بدين ترتيب اميركبير در همان روز بيست و پنج محرم در حالي كه تا ساعاتي قبل امكان برخورداري از تحت الحمايگي هر دو سفارتخانه برايش مهيابود، توسط قراولان سلطنتي دستگير و به سوي سرنوشت محتوم خود روان ميشود.
اين گونه است كه آقاي امانت نتيجه ميگيرد:«نوسان اميركبير ميان دو سفارت بي ترديد اشتباه بزرگي بود» (226) و بدين سان است كه در انتهاي اين روايت، همه آنان كه تاكنون در ماجراي قتل اميركبير مهر محكوميت بر پيشاني داشتند – ناصرالدين شاه، مهدعليا، ميرزاآقاجان نوري، وزراي مختار انگليس و روس و جمعي ديگر از درباريان فاسد و خود فروخته- تبرئه ميشوند و عامل اصلي قتل اميركبير فقدان درايت لازم وي براي تصميم گيري مناسب در اين شرايط خطير و تذبذب ميان دو سفارتخانه اجنبي و دشمن قسم خورده پيشين قلمداد ميشود؛
عدم امانتداري در روايت تاريخ
نويسنده:مسعود رضايي*
نقدي بر قرائت كتاب «قبله عالم» از شخصيت اميركبير
دوران 50 ساله حكومت ناصرالدين شاه قاجار (1264-1313 قصر) به لحاظ گستره و تنوع مسائل و موضوعات حادث در آن و نيز به خاطر تأثيرات و پيامدهاي آن براي شكل دهي به روند و قايع و تحولات سياسي و اجتماعي پس از خود، جاي آن را دارد كه مورد ارزيابي هاي جدي قرار گيرد.
كتاب «قبله عالم؛ ناصرالدين شاه قاجار و پادشاهي ايران» به قلم آقاي عباس امانت از جمله آثتري است كه سعي دارد با نگاهي متفاوت، به قول نويسنده به يك پرسش اساسي پاسخ كويد:
«حكومت پادشاهي كه خود تكيه گاه نظم سياسي كهني بود، چگونه چالش هاي داخلي و بين امللي را در عصر جديد تاب آورد و خود را با آنها وفق داد؟». (ص25) آقاي امانت پاسخگويي به اين سؤال راطي 11 بخش در كتاب خود دنبال ميكند.
نخستين موضوعي كه در «قبله عالم» جلب توجه كيكند. نوع نگاه نويسنده به «اميركبير» است. در تاريخ كشور مانام مير زاتقي جان فراهاني- اميركبير- به ناصرالين شاه گره خورده است؛ هم از اين رو كه وي با درايت و مديريت قابل تحسين خود توانست شاهزادهاي نورس و بي تجربه را در كوران حوادث زمان «شاه مرگي» به تخت سلطنت بنشاند و سپس با به دست گيري سكان هدايت امور، زمينه هاي لازم را براي استقرار نظم و نتظام در كشور فراهم آورد و هم از آن رو كه سر انجام اين صداراغظم لايق و توانا در پي دسيسه هاي درباري گره خورده با كينه هاي بيگانگان، به فرمان شاه تازه به دوران رسيده به قتل رسيد و اصلاحات آغاز شده در همان ابتدا از ادامه مسير باز ايستاد.
كنكاش پيرامون دلايل وقوع اين ماجرا و نيز آثار و تبعات آن بر اوضاع و احوال كشور و به ويژه شخص شاه، پاسخگويي به سؤال آقاي امانت را آسان ميكند. در واقع بايد گفت ناصرالدين شاه با صدور فرمان قتل اميركبير بيشت از هر چيز به پايه هاي سلطنت و اقتدار خويش اطمه وارد ساخت و در همين راستا نهاد سلطنت را نيز در مسير ناكار آمدي و طبعا زوال و نابودي قرار داد. اين البته ميراثي بود كه از پدر به پسر رسيد قتل ميرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهاني به دستور محمدشاه و سپس جانشيني حاج ميرزا عباس آقاسي پيش از آن ضربهاي سنگين به كشور و نيز به سلسله قاجاريه محسوب ميشد و اينك با ادامه همان راه توسط ناصرالدين شاه سرعت زوال سلطنت در ايران افزون شد. به اين ترتيب نهاد سلطنت با نقص ها و نقصان هاي فراوان درون خويش هر چند در برههاي از زمان نيز دست به دست شد اما بنيان هاي آن چنان دچار پوسيدگي شده بود كه راهي جز فروپاشي براي آن با قي نماند اما به رغم اين واقعيت كه در چهار چوب مطالب همين كتاب نيز به وضوح قابل رؤيت است، آقاي امانت در يك نتيجه گيري مقدماتي در پيشگفتار كتاب خاطرنشان ميسازد:
«نظام پادشاهي در ايران لاجرم با انقلابي ضدشاهي از ميان رفت ولي اين ساده انگاري است اگر تصور كنيم انقراض سلطنت توأم با مرگ بي درنگ عوامل بسيار بانفوذ ترين و استوار ترين ميراث هاي تاريخي ايران است و اثرات آن در معرفت و كاربرد قدرت حتي در دوران پس از سلطنت نيز محسوس است. ابعاد اساطيري پادشاهي عميقا در آگاهي تاريخي ايراني ريشه دوانيده و چه بسا جان تازه هم يافته است». (ص26)
اين نوع تحليل كه بر سراسر متن سايه افكنده، موجب شده است تا آقاي امانت با وجود باز گويي حوادث و رويدادها قادر به استنتاجات عميق از آنها نباشد حتي در طرح سؤال اوليه از سوي ايشان نيز انتخاب عبارت تاب آوردن تحت تأثير همين نوع نگاه صورت گرفته است. فحواي اين سؤال آن است كه «حكومت پادشاهي» در برابر چالش هاي داخلي و بين المليلي آن هنگام تاب آورد. بديهي است آنچه از اين عبارت به ذهن متبا در ميشود، نوعي ايستادگي، مقاومت و حفظ اصالت ها، ارزش ها و منافع كشور در قبال فشارها و تهاجمات مختلف خارجي است. حال آن كه قتل اميركبير و در سراشيب افتادن امور كشور، ديگر جاي تاب آوردن براي حكومت و جامعه باقي نگذارد.
آنچه روي داد – هر چند پس از اندك مقاومت هايي در ابتدا – تسليم در برابر خواست و اراده بيگانگان و واگذاري منافع مردم ايران به آنها بود. اين راه و رسم هرچند به ظاهر پوستهاي از سلطنت و حكومت برجاي گذارد اما آن را به شدت و به سرعت از محتوا تهي ساخت. استمرار همين وضعيت در طول حكومت ديگر قاجارها و نيز تشديد آن در دوران پهلوي نه تنها موجب تنفر جامعه از شخص «شاه» بلكه از نهاد سلطنت شد و اراده ملي بر تغيير و تحول اساسي نميتواند موجبات تعلق خاطر ملي به آن را فراهم آورد بلكه ميزان كار آمدي آن را استقرار يك نظام عادلانه در داخل و تنظيم روابط خارجي فعال و برمبناي احترام متقابل است كه در اين زمينه حرف اول را مي زند.
آنچه اميركبير در طول مدت قريب به سه سال صدارت خود به آن اهتمام ورزيد در اين چهار چوب قرار داشت و توانست تا حدود زيادي اعتبار از دست رفته كشور را باز گرداند. در اين باره اطلاعات خوبي ميتوان در كتاب قبله عالم يافت اما در كنار اين گونه مسائل غيرقابل كتمان، نويسنده به صورت حسابگرانهاي تلاش دارد تا با بيان پارهاي مطالب، چهره استقلال طلب اميركبير را به شدت مخدوش سازد.
http://www.rasekhoon.net/userfiles/Article/1390/10/04/zz991.JPG
وي از همان ابتدا اميركبیر را شخصيتي مرعوب در مقابل انگليس عنوان ميدارد؛
«ميرزا تقي خان در مقابل پشتيباني روس ها از قهرمان ميرزا عقيده داشت كه بدون رضايت انگليسي ها هيچ كس نميتواند در اين جا فرمان براند و هيچ پادشاهي نميتواند مملكت را اداره كند. و خامت اوضاع آذربايجان و نگراني از سرنوشت ناصرالدين، ميرزاتقي خان را بر آن داشت كه اين مطالب محرمانه را با كنسول بريتانيا در ميان گذارد و علاوه بر آن خواستار مداخله انگليسي ها بشود. از اولين مداركي كه از تماس ميرزا تقي خان با يك نماينده خارجي در دست است نه فقط سليقه سياسي او و نيز تشخيصش در مورد نقش تعيين كنن ه قدرت هاي همسايه در امور داخلي ايران مشهود است بلكه آرزوي در از مدت وي را نيز ميتوان خواند كه ميخواست (به خاطر مقام خويش در قشون آذربايجان) ناصرالدين ميرزا را وسيله ترفيع سياسي خود قرار دهد؛ آرزويي كه ده سال طول كشيد تا جامه عمل پوشيد». (ص82) در انتها نيز به نوشته آقاي امانت، اميركبير راه پذيرش تحت الحمايگي سفارت انگليس و نيز روسيه را به منظور نجات جان خويش در پيش ميگيرد؛ «شايعات مربوط به در خطر بودن اميركبير در محافل درباري وي را بدان حد نگران ساخت كه از فرط استيصال در حدود بيست و سوم محرم (هيجدهم نوامبر) پياميبراي شيل فرستاد و ابراز «اميدواري صميمانه» كرد كه وزير مختار بريتانيا اخلافات گذشته شان را از ياد برده، به او اجازه دهد چنانچه احساس خطر از ناحيه شاه كند در سفارت پناه خويد». (ص220)
به اين ترتيب اميركبير در اين كتاب تبديل به شخصيتي ميشود كه نخستين گام هاي جدي خود را در مسير سياست وحكومت با اعتقاد به برتري وفعال مايشاء بودن انگليس در ايران و طبعا صرورت هماهنگي كامل با سياست ها وبرنامه هاي آن برميدارد و در پايان نيز چارهاي براي خود جز پذيرش تحت الحمايگي سفارتخاانه هاي انگليس و سپس روسيه نميبيند و بدتر انكه در اين برهه؛ به گونهاي ناشيانه و غير منطقي معل ميكند كه به دست خويش، خود را به مهلكه مياندازد؛ «به در خواست نوري و موافقت شاه، شيل حاضر به ميانجيگري شد. بدين ترتيب انتخاب اميركبير به حكومت كاشان – كه گاهي آن مسند به دولتيان بلند پايه و رجال مغضوب واگذار ميشد- توسط وزير مختار بريتانيا تضمين شد...
بامداد روز بيست و پنجم محرم جوزف ديكسون- طبيب سفرت انگليس – نزد اميركبير فرستاده شد تا ترتيبات توافق شده را به اطلاعش برسابد؛ بدين معني كه در مقابل پذيرفتن حكومت كاشان، بريتانيا امنيت او و خانوادهاش را تضمين ميكند». (صص 223- 222)
بدين ترتيب همه چيز آماده است تا اميركبير بتواند با خيالي آسوده راهي كاشاني شود و با برخورداري از يك مقام و مسؤوليتا تشريفاتي به ادامه زندگي در آن ديار بپردازد. اما به محض آنكه پرنس دالگوروكي- سفير روسيه- پس از آگاهي از ترتيبات اتخاذ شده، متقابلا به او پيشنهاد تحت الحمايگي كامل و بلاشرط و «حمايت اميراتور» روسيه را داد، «اميركبير تصميم گرفت پيشنهاد متقابل روس ها را بپذيرد». (ص223) به همين دليل نيز شيل – وزير مختار انگليس – كه تمامي مساعي خود را براي نجات جان اميركبير به كار برده بود از اين نحوه رفتار و عملكرد او دچار «رنجش عميق» ميشود (ص224) و پاي خود را از اين ماجرا كنار ميكشد. بدين ترتيب اميركبير در همان روز بيست و پنج محرم در حالي كه تا ساعاتي قبل امكان برخورداري از تحت الحمايگي هر دو سفارتخانه برايش مهيابود، توسط قراولان سلطنتي دستگير و به سوي سرنوشت محتوم خود روان ميشود.
اين گونه است كه آقاي امانت نتيجه ميگيرد:«نوسان اميركبير ميان دو سفارت بي ترديد اشتباه بزرگي بود» (226) و بدين سان است كه در انتهاي اين روايت، همه آنان كه تاكنون در ماجراي قتل اميركبير مهر محكوميت بر پيشاني داشتند – ناصرالدين شاه، مهدعليا، ميرزاآقاجان نوري، وزراي مختار انگليس و روس و جمعي ديگر از درباريان فاسد و خود فروخته- تبرئه ميشوند و عامل اصلي قتل اميركبير فقدان درايت لازم وي براي تصميم گيري مناسب در اين شرايط خطير و تذبذب ميان دو سفارتخانه اجنبي و دشمن قسم خورده پيشين قلمداد ميشود؛