PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خاطره خواندني جعفريان از رمان خواندن رهبر معظم انقلاب



ملکوت* گامی تارهایی *
11-07-2011, 15:08
من در ديدارهاي متعددي با رهبرانقلاب حاضر بودم و يك جلسه هم خصوصي خدمت ايشان رسيدم كه مفصل بود و تقريبا يك ساعت و نيم طول كشيد و حرف هاي زيادي رد و بدل شد.

آخرين بار آن در ماه رمضان سال گذشته بود. ما پس از افطار به همراه آقاي شهرام شكيبا و باقي دوستان به حياط آمديم. رهبر انقلاب نيز وارد حياط شدند. به ما كه رسيدند، احوال من را پرسيدند و سراغ آقاي محمدكاظم كاظمي (شاعر افغاني) را گرفتند. بعد هم دست من را گرفتند و همراه خودشان چند قدمي بردند و در راه پرسيدند: آقاي كاظمي كجا هستند؟ گفتم: مشهد هستند، گفتند: به اين جلسه آمدند؟ گفتم اطلاع ندارم و ايشان را نديدم. سراغ چند تا ديگر از دوستان افغاني را گرفتند و بعد سراغ يك رمان را از من گرفتند و گفتند: اخيرا يك افغاني مقيم نروژ آن را منتشركرده و خيلي در دنيا سر وصدا كرده است.

من به خاطر شغلي كه داشتم، سالهاي سال در افغانستان زندگي كردم و موضوعات افغانستان راخيلي دقيق دنبال مي كنم. بلافاصله گفتم: احتمالا رمان «بادبادك باز» آقاي خالد حسيني را مي گوييد؟ ايشان گفتند: نخير، من آن كتاب را خواندم. بعد گفتم: شايد «ازسرزمين آفتاب» را مي گوييد كه آن هم خيلي سروصدا كرده است؟ بعد آقا فرمودند: نه! اسم آن رمان «از سرزمين آفتاب تابان» است. آن رمان را هم خواندم. گفتند كه يك نويسنده ديگري آن را نوشته، كه خيلي هم قطور و مفصل است و آقاي كاظمي هم آن را ويرايش كرده است. گفتم: عجيب است؛ اگر باشد من حتما در ذهنم دارم. بعد از ايشان پرسيدم: شما خودتان اسم نويسنده را يادتان نمي آيد، كه ايشان در خاطر نداشتند.

بعد، پيرو آن جلسه خصوصي كه خدمتشان بودم و نكاتي كه ايشان در آن جلسه فرموده بودند تا پيگيري شود، از ايشان خواستم تا وقت ديگري تعيين كنند تا مجددا خدمت برسم و توضيحاتي ارائه كنم. حضرت آقا فرمودند: «آقاي جعفريان! خيلي سرم شلوغ است. اگر بشود و وقت خالي شد، من مي گويم كه وقت بگذارند تا شما را ببينم» من خودم يك لحظه متأثر شدم كه حضرت آقا بايد به جعفريان هم پاسخگو باشند! اشك در چشمانم جمع شد، بعد شانه شان را بوسيدم، به علامت اين كه دهانم بسته است. گفتم: حاج آقا هيچ مشكلي نيست. همه آنها انجام شده، فقط محض اين بود كه بهانه اي بشود تا شما را ببينم. اصلا نيازي نيست، راحت باشيد.

جلسه كه تمام شد، به آقاي كاظمي زنگ زدم و گفتم: اين چه رماني است كه جديدا منتشر شده و شما ويراستاري كرديد؟ گفت: شما از كجا فهميديد؟ گفتم: آقا به من فرمودند. گفت: اين رمان هنوز توزيع نشده! يك رماني هست براي آقاي دكتر اكرم عثمان نويسنده بزرگ افغاني كه در نروژ ساكن است و در حدود سه هزار صفحه است و من ويرايش كردم اما هنوز اين كتاب درايران توزيع نشده است. گفتم: حضرت آقا گفتند كه من آن كتاب را خواندم كه آقاي كاظمي خيلي متعجب شد.






...:http (http://kayhannews.ir/900418/9.htm#other1101)