PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ازشراب فروشي تا چلوکبابي (خاطره اي از حاج حسين انصاريان )



فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
22-07-2011, 20:18
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/25927762919855487975.jpg



از شراب فروشي تا چلوکبابي

يک بار زمان شاه، وارد یک مشروب فروشی شدم، با همین عبا و عمامه! دیدم سر تمام میزها مشروب است، یک عده‌ای مشغول نوشیدن و یک عده‌ای مست هستند و یک عد‌ّه تازه نشسته‌اند.

من که وارد شدم صاحب کافه گفت: آقا اشتباه آمده‌اید! گفتم: نه برادر، اشتباه نیامده‌ام، آدرس گرفتم و درست آمدم، مگر اینجا فلان کافه نیست؟ گفت : چرا ! گفتم: پس من درست آمدم.

آن زمان هم من سی سه سالم بود، جوان بودم! گفت: فرمایشی دارید؟

گفتم: یک کلام! من فقط یک کلمه می‌خواهم به تو بگویم، اما باید اول از تویک سوالی بپرسم. یهودی هستی؟

گفت: نه!

گفتم مسیحی هستی؟ گفت: نه! مسلمانم!

گفتم: سنی هستی؟

گفت: نه شیعه هستم!

گفتم: پس می‌توانم آن یک کلمه را به تو بگویم! گفت: بگو!

گفتم: تو که از شصت سال گذشتی و سر و صورتت پر از سفیدی است، چه می کنی؟ گفت: چکار بکنم؟ تکان عجیبی خورد!

گفتم: دیروز چقدر درآوردی؟ گفت: هفت هزار تومان! (هفت هزار تومان آن زمان).

هفت هزار تومان شمردم و گفتم: این پول مشروب ها، به اینها هم بگو دیگر نخورند و بلند شوند بروند. همه را بیرون کرد.

با هم رفتیم تمام مشروب ها را داخل چاه ریختیم. رفتم رفقایم را آوردم یک پولی روی هم گذاشتند، بیست و چهار ساعت نشد که به تعداد دویست نفر دیگ و بشقاب و قاشق و چاقو همه چیز آوردیم!

یعنی من صبح این کار را کردم، بعد از ظهر آنجا تابلوی چلوکبابی خورده بود، چلوکباب هم داشت! روز اول هم یک روحانی گفت: دویست پرس چلوکبابش را من می‌خرم! بعد هم دیگر چلوکبابی شد!



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/43562520995021336059.gif