PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خاطره خواندنی رفیقدوست از شهید رجایی/ به من گفت چرا اجرای حکم امام را دو روز تاخیرانداختی؟



ملکوت* گامی تارهایی *
01-09-2011, 03:28
http://s2.picofile.com/file/7129064408/default.jpeg


محسن رفیقدوست در وب سایت خود خاطره زیر را از شهید رجایی نقل کرده است:

آن موقع که شهید رجایی نخست‌وزیر بود، یک روزی مرا صدا کرد و گفت: «یکی به نام ایاد سعید ثابت با عده‌ای توسط سپاه به ایران آمده، می‌دانی؟» گفتم: «آره». پرسید: «چه کسی او را آورده؟» جواب دادم: «مهدی هاشمی که مسئول نهضت‌هاست. می‌گویند در عراق قبل از اینکه صدام حاکم شود در حزب بعث این فرد مافوق صدام بوده است، بعد از اینکه صدام حاکم می‌شود این شخص با او مخالفت می‌کند و به سوریه فرار می‌کند. سیدمهدی هاشمی در شناسایی‌هایی که کرده گفته باید او را به ایران بیاورند تا اینجا در مقابل صدام عَلَمش کنیم».

شهید رجایی پرسید: «بعثی است؟» جواب دادم: «آره». گفت: «امروز احمدآقا به من زنگ زد و گفت، امام فرموده آقای رجایی به حاج‌محسن بگوید که این را از ایران بیرون کنید». گفتم: «من در سپاه مسئول تدارکاتم. این مورد مربوط به واحد نهضت‌هاست و به فرماندهی سپاه مربوط می‌شود». بدون توجه به حرف من دو باره گفت: «حاج‌محسن! احمدآقا به من زنگ زده گفته به حاج‌محسن بگو این را بیرونش کنید».

من عضو شورای فرماندهی و مسئول تدارکات بودم. قرار بود رجایی یک مبلغی برای بودجه جنگ به ما کمک کند. پرسیدم: «بودجه را چه می‌کنی؟» جواب داد: «می‌روی ایاد سعید ثابت را بیرون می‌کنی، بعد می‌آیی پول را می‌گیری!» در سپاه جلسه شورای فرماندهی تشکیل دادیم. سیدمهدی هاشمی گفت، شما این کار را نکنید تا من بروم از طریق آقای منتظری این مشکل را حل کنم. من دو باره با رجایی تماس گرفتم، از طرفی پول هم برای ما حیاتی بود و هر یک ساعتی که این پول به ما نمی‌رسید برای ما مشکل‌ساز بود، هر بار که به ایشان زنگ می‌زدم، ایشان می‌گفت: «من نمی‌دانم، مولا گفته باید او را بیرون کنی و تا وقتی بیرونش نکنی به تو پول نمی‌دهم». دیدم چاره‌ای ندارم، از تدارکات با عده‌ای مسلح رفتم. خودم هم فهمیده بودم که این شخص باید از ایران اخراج شود ، چون صحنه‌ای را دیده بودم که با انقلاب نمی‌خواند. یک فالکوم اجاره کردم و از سپاه نیروها را بردیم و آن شخص را هم در ماشین گذاشتم و همه را به فرودگاه بردیم و سوار هواپیمای فالکوم کردیم. وقتی هواپیما پرواز کرد، رفتم دفتر نخست‌وزیری و گفتم: «ایاد سعید ثابت را بیرون کردم». ایشان هم گفت: «برو پولت را بگیر». گفت: «اگر بیرونش نمی‌کردی، دفعه دیگر با تو ملاقات هم نمی‌کردم، چقدر تعلل کردی، دو روز در اجرای دستور امام تعلل کردی».