محامین * یالثارات الحسین *
15-09-2011, 22:15
پیرزنی به حضور پیامبر اکرم(ص) رسید و گفت: من می خواهم اهل بهشت باشم.
پیامبر(ص) به او فرمود: پیرزن به بهشت نمی رود!
پیرزن گریان از محضر پیامبر خارج شد. بلال حبشی او را در حال گریه دید. پرسید: چرا گریه می کنی؟
پیرزن گفت: گریه ام به خاطر این است که پیغمبر فرمود: پیرزن به بهشت نمی رود.
بلال نزد پیامبر رفت و حال پیرزن را بیان نمود. پیامبر فرمود: سیاه نیز به بهشت نمی رود!
بلال نیز غمگین شد و هردو نشستند و گریستند.
عباس عموی پیامبر آنها را گریان دید، پرسید: چرا گریه می کنید؟ آنان فرمایش پیامبر را نقل کردند.
عباس ماجرا را به پیامبر عرض کرد.
حضرت به عمویش که پیرمرد بود فرمود: پیرمرد هم به بهشت نمی رود!
عباس هم سخت پریشان و ناراحت شد.
سپس رسول اکرم(ص) هر سه نفر را به حضور خواست، آنها را خوشحال نمود و فرمود:
خداوند اهل بهشت را در سیمای جوان نورانی در حالی که تاجی بر سر دارند وارد بهشت می کند، نه به صورت پیر و سیاه چهره و بد قیافه.
منبع: داستانهای بحارالانوار، جلد 3
پیامبر(ص) به او فرمود: پیرزن به بهشت نمی رود!
پیرزن گریان از محضر پیامبر خارج شد. بلال حبشی او را در حال گریه دید. پرسید: چرا گریه می کنی؟
پیرزن گفت: گریه ام به خاطر این است که پیغمبر فرمود: پیرزن به بهشت نمی رود.
بلال نزد پیامبر رفت و حال پیرزن را بیان نمود. پیامبر فرمود: سیاه نیز به بهشت نمی رود!
بلال نیز غمگین شد و هردو نشستند و گریستند.
عباس عموی پیامبر آنها را گریان دید، پرسید: چرا گریه می کنید؟ آنان فرمایش پیامبر را نقل کردند.
عباس ماجرا را به پیامبر عرض کرد.
حضرت به عمویش که پیرمرد بود فرمود: پیرمرد هم به بهشت نمی رود!
عباس هم سخت پریشان و ناراحت شد.
سپس رسول اکرم(ص) هر سه نفر را به حضور خواست، آنها را خوشحال نمود و فرمود:
خداوند اهل بهشت را در سیمای جوان نورانی در حالی که تاجی بر سر دارند وارد بهشت می کند، نه به صورت پیر و سیاه چهره و بد قیافه.
منبع: داستانهای بحارالانوار، جلد 3