PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خاطرات سردار صفوی از مرحوم حاج احمد آقا و حاج حسن خمینی در جبهه‏



ملکوت* گامی تارهایی *
25-09-2011, 19:13
http://s2.picofile.com/file/7135322789/images.jpeg



تاریخ - پایگاه اطلاع رسانی جماران از خاطرات سردار سید یحیی رحیم صفوی نوشت:

درآستانه هفته دفاع مقدس خاطرات تعدادی از فرماندهان دفاع مقدس به نقل از کتاب امام و دفاع مقدس و نشریه حضور منتشر می شود.

تندیس امید و صلابت

جنگ که شروع شد، شهید یوسف کلاهدوز ـ قائم مقام فرماندهى کل سپاه ـ در تماس تلفنى به من گفت که در خوزستان به شما نیاز بیشترى است و بهتر است به آنجا بروید. من به همراهى دویست نفر از بردران پاسدار عازم خوزستان شدیم. اوایل آبان ماه 1359 حدود یک ماه بعد از شروع جنگ بود که وارد خوزستان شدیم.

خوزستان اوضاع بسیار آشفته و ناراحت کننده‏اى داشت. خرمشهر تقریباً سقوط کرده بود، آبادان در محاصره قرارداشت، از طرف دزفول عراقى‏ها تا جسرنادرى پیشروى کرده بودند و از طرفى به هفده کیلومترى اهواز رسیده و این شهر دائماً در معرض گلوله توپهاى عراقى قرار داشت. دبّ حردان و سوسنگرد هم مى‏شود گفت دردست دشمن بود. وارد اهواز که شدیم، آن را شهر ارواح یافتیم. مى‏توان گفت نبض حیات نمى‏دمید. مدارس، خالى از دانش‏آموز؛ خانه‏ها، خالى از سکنه؛مغازه‏ها، همه تعطیل و صداى مشمئز کنندۀ انفجار گلوله‏هاى توپ و بوى دود و باروت اوضاع تأثربرانگیز و ناراحت کننده‏اى ایجاد کرده بود. شهر خالى ازجمعیت بود و میگهاى عراقى با قیافه‏هاى منزجر کننده خود در ارتفاع پائین روى شهر مانور مى‏دادند. بین راه مردم را در حال فرار در جاده اهواز و آبادان به سمت ماهشهر یافتیم. جمعیت‏هایى با بچه و زن در جاده‏ها و در آن گرماى شدید خوزستان.

هیچ گونه امکانات و حتى آبى وجود نداشت تا به آنها داده شود یا وسیله‏اى نبود که آنها را به جایى برساند. آینده براى آنها مبهم و سرمنزل ناشناس بود و وضع بسیار دردناک و غم‏انگیز. غیرت بچه‏ها به جوش آمده بود وگاهى از زور ناراحتى گریه مى‏کردیم. خود من حقیقتاً چند بار گریه کردم و پیش خودم مى‏گفتم خدایا چگونه مى‏شود این دشمن متجاوز و غدارى را که به میهن اسلامى ما تجاوز کرده، بیرون کنیم؟ و هزاران آرزوى ظاهراً دست نیافتنى دیگر.در این شرایط پیام آرامش آفرین حضرت امام دلها را محکم و امیدوار مى‏کرد که «شما خیال نکنید که یک چیزى است ...، این حرفها در کارنیست، یک دزدى آمده است یک سنگى انداخته و فرار کرده، رفته است سرجایش.» و یا فرمودند: «ما یک سیلى به صدام بزنیم که دیگر از جایش بلند نشود». ما با همه امیدى که مى‏گرفتیم ولى باز برایمان سؤال بود که چگونه؟اولین جایى که در خوزستان به ما مأموریت داده شد، عزیمت به منطقه دارخوین در شمال آبادان بود. اوایلى که آنجا رفتیم جایى براى خوابیدن نداشتیم و زیر نخلها مى‏خوابیدیم و شبانه‏روزى یک وعده غذا به ما مى رسید.

خلاصه گرفتاریها زیاد بود. دارخوین بر کناره رود کارون یک پاسگاه ژاندارمرى داشت که روزى یک تانک عراقى از غرب کارون با تیر مستقیم زد و برج ساختمان ژاندارمرى را نابود ساخت. ژاندارمها از آنجا به بندر امام خمینى (ماهشهر) عزیمت کردند و تا مدتها بعد مراجعت نکردند، ما هم که جا نداشتیم داخل این پاسگاه شدیم و جایى پیدا کردیم، پناهگاهى که بچه‏ها سایه‏اى داشته باشند یا جایى که غذا بپزند، دو تا ماشین یکى سیمرغ و دیگرى هم تویوتا آنجا وجود داشت. منابع غذایى هم موجود بود. علاوه بر این ها موشک‏انداز بازوکا و دیگر ادوات وجود داشت.

مسئول این پاسگاه دو ـ سه ماه بعد آمد و من یک رسیدى با نام رحیم در رابطه با اجناسى که در پاسگاه موجود بود، به ایشان تحویل دادم. پس از مدتى به عنوان فرمانده عملیات جنوب برگزیده شدم و اول کارى که کردیم ستاد عملیاتى تشکیل دادیم که محل آن اول در یک مدرسه بود ولى بعد از مدتى محل بازى‏گلف آمریکاییها را گرفته و ستاد عملیات جنوب و پایگاه منتظران شهادت را در آنجا تشکیل دادیم.

اگر بگویم در اوایل جنگ، عمده‏ترین گرفتارى از جانب بنى‏صدر بود، شاید اغراق نباشد. او به ما هیچ میدانى نمى‏داد. در جلساتى که راجع به جنگ تشکیل مى‏شد ما را راه نمى‏داد. ما به کمک حضرت آیت اللّه‏ خامنه‏اى به جلسات راه پیدا مى‏کردیم. مثلاً ایشان دست شهید حسن باقرى را مى‏گرفت و به جلسات مى‏برد. بعضیهادور و بر بنى‏صدر را گرفته و در نتیجه جورى رفتار مى‏شد که به سپاه میدان داده نشود. به ما سلاح و تجهیزات هم نمى‏دادند. بنى‏صدر در جلسات راجع به حضرت امام هم با لحن سبکى صحبت مى‏کرد. یادم مى‏آید در یک جلسه‏اى مى‏گفت که آقاى خمینى بیخود این مردم را به جبهه مى‏فرستد، چون عراق همه را مى‏کشد. باید راهکار سیاسى براى اتمام جنگ پیدا کرد.

وى در رابطه با جنگ نظرات عجیبى داشت. خرمشهر که سقوط کرد، انگار نه انگار که چیزى شده. مى‏گفت مهم نیست. آبادان و اهواز هم که سقوط کنند، مهم نیست! ما با شیوه اشکانیان زمین مى‏دهیم که زمان بگیریم و حاضر نبود سلاح و تجهیزات به ما بدهد. بنى‏صدر در جلسات با یک شلوار کردى شرکت مى‏کرد و با توجه به حال و هوایى که در بالا ذکر شد، ما هم به او محل نگذاشته و تحویلش نمى‏گرفتیم و من هم با توجه به شناختى که از پاریس از ایشان داشتم، بعضى اوقات با او دعوا مى‏کردم.

حضرت آیت اللّه‏ خامنه‏اى و شهید چمران هر دو نفر به عنوان نمایندگان حضرت امام همواره در جبهه‏ها حضور داشتند و ما هم نیازهاى تسلیحاتى ـتجهیزاتى خود را از طریق حضرت آیت اللّه‏ خامنه‏اى تأمین مى‏کردیم. روزى خدمت ایشان رسیده و گفتم آقا ما در دارخوین تجهیزات نداریم. ایشان دویست قبضه آر. پى. جى به ما تحویل دادند. این اولین محموله آر. پى. جى بود که دریافت کردیم. یادم مى‏آید در دارخوین بچه‏ها شبها براى شکار تانک مى‏رفتند، صبح که خسته و خاک‏آلود برمى‏گشتند، با عصبانیت کلاشینکف‏ها را جلوى ما پرت کرده و مى‏گفتند: تیر کلاشینکف در تانک فرو نمى‏رود، به ما اسلحه مناسب بدهید.

ما در جبهه دارخوین بودیم که بنى‏صدر از فرماندهى کل قوا عزل شد. قبلاً یک عملیاتى را آماده کرده بودیم، اولین عملیات بزرگى که سپاه انجام داد، به میمنت عزل بنى‏صدر، درست در همان شب عزل ایشان این عملیات با نام «خمینى روح خدا، فرمانده کل قوا» انجام شد. قبل از عملیات شهید مظلوم آیت اللّه‏ دکتر بهشتى در همین دارخوین و نیز در اهواز براى بچه‏ها صحبت کردند. از امام گفتند به صورتى که همه بچه‏ها گریه مى‏کردند و خلاصه تقویت روحیۀ بسیار خوبى بود.

عملیات در تاریخ 21/3/60 با تعداد حدود سیصد نفر نیرو از بچه‏هاى سپاه و بسیج انجام شد و لشکر 3 زرهى تقویت شده عراق مورد حمله قرار گرفت. دوازده روز عراقى‏ها با استعداد یک لشکر به جمعیت کم ما پاتک مى‏کردند؛ ما حدود سه کیلومتر به سمت آبادان پیشروى کردیم. در جهت تثبیت موقعیت بچه‏ها شهید مهندس طرح‏چى از دانشجویان پیرو خط امام در زدن خاکریز از کناره رود کارون تا جاده اهواز اقدام جانانه‏اى به عمل آورد. این خاطرات را نقل مى‏کنم تا معلوم شود که محور جنگ و محور پیروزیهاى ما حضرت امام بود. از یک طرف مردم را بسیج مى‏کرد، ارتش و سپاه را قوّت قلب مى‏داد، سیاست داخلى و خارجى کشور را تنظیم مى‏کرد و مى‏دانیم که بنى‏صدر به کار تضعیف مجلس، نخست وزیر، مسئولین قوه قضائیه و ... مى‏پرداخت. ولى امام نسبت به او حالت ارشاد و هدایت داشت. با توجه به وضعى که بود، حذف بنى‏صدر کار راحتى نبود اما حضرت امام این کار را به راحتى انجام داد. آن بزرگوار جنگ را هم جلو مى‏برد.

حفظ روحیه مردم و رزمنده‏ها در آن شرایط از هر کسى ساخته نبود. حضرت امام در همه این موارد هنرمندانه عمل کرد.
1-صحیفه امام،ج 13،ص 223
2-صحیفه امام،ج 13،ص 221

ملکوت* گامی تارهایی *
25-09-2011, 19:15
http://s2.picofile.com/file/7135298060/default.jpeg


حاج سید احمد آقا برادر خیلى خوبى براى سپاهی ها بودند

حادثه‏اى را از زمان شکستن حصر آبادان بگویم. امام در همان اوایل جنگ فرمان قاطعى صادر کردند براى شکستن حصر آبادان و آن زمان هنوز بنى‏صدر عزل نشده بود و هیچ انگیزه‏اى هم بنى‏صدر براى اینکه فرمان امام را انجام بدهد نداشت. و یک جوّ بدى هم بنى‏صدر در جبهه‏ها بوجود آورده بود و هیچ میدانى هم به نیروهاى حزب‏اللهى نمى‏داد. تا زمانى که بنى‏صدر از فرماندهى کل قوا و بعد هم از ریاست جمهورى عزل شد. تاریخ دقیقش در ذهنم نیست، بعداز عزل بنى‏صدر با تغییراتى که در وضعیت ارتش داده شد، وضع جبهه‏ها عوض‏ شد و ما عملیات شکستن حصر آبادان را که یک کار بزرگى بود، با حضور مقام معظم رهبرى که آن زمان نماینده امام در شوراى عالى دفاع و سخنگوى شوراى عالى دفاع بودند و با حضور آقاى هاشمى رفسنجانى و طرح سپاه که حضرت امام نیز این طرح را تایید کردند و همین طرح باعث شکسته شدن حصر آبادان شد.

از اواخر جنگ بیشتر براى شما بگویم. در مسئله فتح فاو که امام بعد از عدم موفقیت عملیات بدر، فرمودند از هم اکنون بروید خودتان را براى عملیات بعد آماده کنید و مطمئن باشید که پیروزید. ما براى فتح فاو باز با راهنمایى حاج سید احمد آقا وقت ملاقات را از امام گرفتیم، ده روز قبل از عملیات فاو. به اتفاق فرماندهان خدمت امام رسیدیم. و نقشه را هم خدمت امام بردیم، حاج سید احمد آقا هم نشسته بودند. کل عملیاتى که مى‏خواستیم در فاو انجام بدهیم شرح دادیم، امام و حاج سید احمد آقا گوش مى‏دادند.

با اینکه خوب خیلى پیچیدگى داشت. و امام در همان جلسه باز جملاتى فرمودند در اینکه فرمانده کل قوا اصلًا خداست، شما بروید و مطمئن باشید که پیروزید. خوب همین تشکیل جلسه خدمت امام که با راهنمایى حاج سید احمد آقا و بردن پیام امام به جبهه‏ها یک تقویت روحى بزرگى بود. امام در عملیات فاو پیام دادند. ما گزارشات فاو را مى‏دادیم خدمت آقاى حاج احمد آقا. و این جورى بود که چه در فاو و چه در عملیات کربلاى پنج، ما یک نقشه عملیات را داده بودیم خدمت حاج احمد آقاو آقاى انصارى و رویش هم شماره‏گذارى کرده بودیم. که مثلًا مى‏گفتیم الان ما نقطه فلان هستیم.

نقطه شماره سیزده هستیم. این نقطه شماره 13 داخل تلفن مى‏گفتیم، آنها روى نقشه پیدا مى‏کردند. یعنى مى‏دانستند ما چقدر الان پیشروى کرده‏ایم، کجا هستیم. و مثلًا اتاق حاج سید احمد آقا یک نقشه‏اى بود، پیشروى و حوادث را با تلفن مى‏گفتیم از روى نقشه مى‏فهمیدند که ما کجا هستیم. و گزارشات دقیق چه در عملیات فاو و چه در کربلاى پنج مى‏رسید و ایشان گزارشات را خدمت امام مى‏برد. و همان پیامى هم که امام براى فتح فاو دادند من واقعاً چون یادم هست اصلًا به انداز ده لشکر قوت ایجاد کرد. چون هشتاد شبانه روز جنگ بادوام در فاو بود. هشتاد شبانه روز جنگ بود. و ارتباطى که ایشان داشتند، وتقویت ایشان، من اینها را به این خاطر مى‏گویم که یادداشت بکنید. بعضى‏ها مى‏گفتند اصلًا امام نمى‏دانند در جنگ چه مى‏گذرد.

از جنگ امام مطلع نیستند. در حالیکه توسط حاج سید احمد آقا امام در جزئیات جنگ بودند و ما از امام تقاضاى دعا مى‏کردیم و مى‏گفتیم اینجور شده. و امام واقعاً مثل اینکه شبها بیدار مى‏ماندند. و در جریان جنگ بودند. بعضى‏ها و دشمنان مى‏گفتند، امام اصلًا در جریان جنگ نیست. در حالیکه امام کاملًا توسط حاج احمد آقا در جریان جنگ قرار مى‏گرفتند.

و البته آقاى هاشمى چون فرمانده جنگ بودند، گزارشات هم از طریق ایشان مى‏رفت ولى ما یک ارتباط مستقیم هم داشتیم.و باز در عملیات کربلاى پنج عبور از شلمچه و رسیدن به نزدیک بصره، چند تا پیام‏شفاهى بود آن هم عملیات بسیار سخت و پیچیده‏اى بود که به لطف خدا پیشروى بسیار بزرگى شد. منطقه بزرگى از شرق بصره به تصرف در آمد. چند تا پیام تلفنى حاج سید احمد آقا از قول امام به ما دادند و ما داخل بى‏سیمها پیامها را مى‏گفتیم این پیامهایى که امام مى‏فرمودند واقعاً روحى بزرگى براى رزمندگان اسلام براى سپاهیها براى بسیجیها مى‏آفرید.

واقعاً حاج سید احمد آقا برادر خیلى خوبى براى سپاهیها بودند. و سپاه را برادر خودشان و ما هم ایشان را به عنوان یک برادر مى‏شناختیم و مى‏شناسیم. و ایشان در تقویت سپاه پاسداران نقش بسیار مهمى را ایفاء کردند. اساس سپاه را امام بنیان گذاشتند، ولى در تقویت سپاه پاسداران و آن حکمى که حضرت امام در تشکیل نیروهاى سه‏گانه سپاه پاسداران دادند، ایشان نقش بزرگى داشتند. تصمیم را امام مى‏گرفتند و فرمان را امام صادر مى‏کردند، و این بزرگوار یک روابط عاطفى و صمیمى با برادرهاى بسیجى و سپاهى داشتند. هر ملاقاتى که براى رزمندگان مى‏خواستیم بگیریم، استقبال مى‏کردند. فقط کافى بود ما زنگ ب‏زدیم این پاسداران مى‏خواهند بیایند، این رزمندگان این بسیجیان مى‏خواهند بیایند.

مثلًا ما در عملیاتى که منجر به تصرف شهر حاج عمران شد، حاج عمران روبروى شهر پیرانشهر ما هست، یک برادر بسیجى به اسم جاویدى که فرمانده‏گردان بود، اهل جهرم فارس، یک هفته در محاصره بود و بعد از یک هفته محاصره را شکست. ما خواستیم براى ایشان وقت ملاقات بگیریم و حاج سید احمد آقا وقت ملاقات دادند و ما این بسیجى را خدمت امام بردیم و امام بزرگوارمان پیشانى این بسیجى را بوسید.

خیلى براى ما عجیب بود. و این شهید جاویدى هم که بعداً به شهادت رسید، دست امام را بوسید و پیشانى امام را بوسید.
من مى‏خواهم بگویم که حاج سید احمد آقا واقعاً یار پاسداران و بسیجیان، یار رزمندگان جبهه‏هاى نبرد بودند.

حاج سید احمد آقا داخل تلفن آنچنان به ما روحیه مى‏دادند و مى‏گفتند که حواستان باشد ما الان که قطعنامه را پذیرفته‏ایم چه مى‏شود و واقعاً آن نظر امام را، آن فکر امام را به ما منتقل مى‏کردند چون در آن اواخر جنگ هم، درست است که ما مناطقى را از دست داده بودیم ولى عراقیها که حمله کردند، چند روز طول نکشید که لشکرهاى سپاه، عراقیها را شکست سختى دادند وآنها را به مرزهاى بین‏المللى رساندند و حتى خواستیم باز تعقیب بکنیم که دیگر امام اجازه ندادند.

من این را مى‏خواهم بگویم که از اول جنگ تا آن روزهاى آخر بدلیل اینکه از اوضاع جبهه‏هاگزارش دقیق مى‏دادیم وایشان نظر امام را منعکس مى‏کردند، امام را ما حاضر در صحنه مى‏دیدیم. و گزارشات آخرین ساعات جنگ را هم مى‏دادیم تحویل حاج سید احمد آقا مثل اینکه در آخرین وضعیت جبهه‏هاى نبرد قرار مى‏گرفت. و ایشان با یک هوشیارى بالا، با یک اخلاص بالا به امام گزارش مى‏کردند

حاج حسن آقا (فرزند مرحوم حاج احمد آقا)در زمان جنگ اکثر اوقات در جبهه‏ها بود و این موضوع را کسى شاید نمى‏داند. ولى ما مى‏دانیم. و این افتخار براى امام و حاج احمد آقاست که فرزندشان را مى‏فرستادند داخل جبهه‏هاى نبرد. آنهایى که مى‏گفتند بچه‏هاى مسئولین در جبهه‏ها نیستند من شهادت مى‏دهم که فرزند حاج سید احمد آقا، حاج سید حسن در جبهه‏هاى نبرد بودند. در آن خط مقدم. فرزند مقام معظم رهبرى، هر دو نفرشان را من در جبهه‏ها مى‏دیدم. فرزندان آقاى هاشمى هم در جبهه‏هاى نبرد بودند ما اینها را براى مردم مى‏گوییم که بعضى‏ها باور نمى‏کنند که احمد آقا، پسر جوانش را در جبهه‏هاى نبرد بفرستد.