PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : حکایتی از لقمه حرام‏



شهیده
16-10-2011, 00:26
http://www.iranvij.ir/upload/images/awst804ldud0x1yj6cho.gif


یك گناه، گناهى است كه به شكم چنگ مى‏اندازد. فضل بن ربیع مى‏گوید:


شریك بن عبد اللّه بن سنان نخعى، كه از بالاترین حسب برخوردار بوده است،چون این شخص عالم، از بزرگان قبیله‏اى بوده است كه شاخص‏ترین چهره آن قبیله وجود مبارك مالك اشتر نخعى است، كه امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: مادرى را سراغ ندارم كه نمونه او را بزاید، یعنى انسان بى‏نظیرى بود.


فضل مى‏گوید: شریك بن عبد اللّه را روزى به دربار مهدى عباسى آوردند، كه قبل از هارون بوده است. مهدى عباسى به او گفت: شریك! نمى‏گذارم از دربار بروى، مگر یكى از این سه كار را قبول كنى؛ یا رئیس قوه قضائیه مملكت بشوى، كه آن زمان «قاضى القضات» بود. یا شغل معلمى بچه‏هاى مرا قبول كن. ما در اینجا یك اتاق به تو مى‏دهیم، هر روز بیا و به بچه‏هاى ما درس بده. و یا امروز ناهار را میهمان ما باش و از غذاى ما میل كن.


شریك بن عبد اللّه در فكر فرورفت. اگر هر سه قسمت را قبول نمى‏كرد، آخرش این بود كه مهدى عباسى مى‏گفت: جلاد! گردن او را بزن! و از شهداى اصیل عالم مى‏شد. اما شریك در جواب گفت: منصب قاضى القضاتى، قرار دادن خودم در لب جهنم است، پس این را نمى‏خواهم. معلمى بچه‏هایت را هم نمى‏خواهم، چون فكر كرد این بچه‏ها در نزد او درس بخوانند، فردا بعد از مرگ پدرشان رئیس مملكت مى‏شوند و مثل او به تمام اهل مملكت ظلم مى‏كنند، لذا گفت: نه، من ظالم‏پرورى هم نمى‏كنم. اما یك ناهار میهمان بودن و خوردن عیبى ندارد. قبول كرد.


مهدى عباسى به رئیس آشپزخانه دستور داد، فقط از مغز استخوان و شكر، چند نوع غذا درست كنید و بیاورید. رئیس آشپزخانه كه شاهد جریان بود، رفت و بعد از دو ساعت آمد، گفت: غذا آماده است و سفره را چیده‏ایم، بفرمایید و به مهدى عباسى آرام گفت: شریك بن عبد اللّه، اگر امروز این غذا را بخورد، هیچگاه رستگار نخواهد شد. یعنى به قدرى معلوم بود كه آشپز هم فهمید.


شریك بن عبد اللّه سنان غذاى حرام را خورد، بعد، هم منصب قاضى القضاتى‏را قبول كرد و هم معلمى بچه‏ها را پذیرفت، چون لقمه حرام تمام نور خدا را از باطن مى‏برد و انسان را زمین‏گیر مى‏كند.


براى دریافت حقوقِ یك ماه، به او نامه دادند كه به سراغ فلان صرّاف برو. وقتى رفت، صراف به او گفت: یك مقدارى را الآن و یك مقدار آن را چند روز دیگر مى‏دهم، یك مقدارى هم جنس مى‏دهم. اصرار كرد كه باید نقد بدهى. صرّاف عصبانى شد، گفت: مگر كتان و پارچه قیمتى فروخته‏اى كه پول آن را نقد مى‏خواهى؟ گفت: نه، از پارچه قیمتى بالاتر دینم را فروخته‏ام.این حكایت به ما هشدار مى‏دهد كه خوردن حرام، مساوى با دین فروشى است. حرام نخورید، حرام نپوشید، در خانه حرام زندگى نكنید، شغل حرام قبول نكنید، كار حرام نكنید. رشوه نگیرید. به دنبال مال غصبى نروید. بیت المال را اختلاس نكنید؛ زیرا باعث مى‏شود كه به دین‏فروشى دچار شوید.

آیت الله حسین انصاریان

عاشورا* خادمه چشم براه گل نرگس*
16-10-2011, 01:33
با سلام
حکایت تاثیرگذاری بود
اگر امکان داره بازهم از این حکایات مفید قرار بدین تا با مطالعه و خواندن آن عبرت بگیریم