PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آیا دین اجل و پایان دارد؟



سابحات
16-10-2011, 13:55
آیا دین اجل و پایان دارد؟


منابع مقاله:

مجموعه آثار ج 3 ، مطهری، مرتضی؛

من امشب می خواهم در جواب یک سؤال بحث کنم.آن سؤال این است: این دنیای ما دنیای تغییر و تحول است.در این دنیا و از این اموری که ما به چشم خود می بینیم، هیچ چیزی نیست که برای همیشه باقی بماند، همه چیز عوض می شود، کهنه می شود، برچیده می شود، دوران عمرش منقضی می شود و به نهایت می رسد، آیا دین نیز همین طور است؟آیا دین در تاریخ بشر دوره بخصوصی دارد که اگر آن دوره بخصوص گذشت، دین هم حتما و به حکم «جبر» باید برود و جای خود را به چیز دیگری بدهد؟یا اینطور نیست؟برای همیشه در میان مردم باقی خواهد بود، هر اندازه
صفحه : 384

علیه دین نهضت و قیام بشود باز دین به شکل دیگر ظاهر می شود.
اینکه عرض کردم «به شکل دیگر» مقصودم این است که بعد از مدت موقتی دوباره باز می گردد، رفتنی نیست.
ویل دورانت که شخصا لا دین است، در کتاب درسهای تاریخ ضمن بحث درباره «تاریخ و دین » با نوعی عصبانیت می گوید: «دین صد جان دارد، هر چیزی اگر یک بار میرانده شود برای همیشه می میرد مگر دین که اگر صد نوبت میرانده شود باز زنده می شود» (1).این را که «دین مردنی نیست » می خواهم بر پایه علمی برای شما بیان کنم که طبق قانون طبیعت چه چیز در دنیا از میان رفتنی است و چه چیز برای همیشه باقی خواهد ماند.البته نمی خواهم راجع به اشیاء خارج از اجتماع بشر صحبتی کرده باشم، بحثم فعلا راجع به پدیده های اجتماعی است، راجع به آن چیزهایی است که در زندگی اجتماعی ما هست، ببینیم طبق قانون خلقت چه چیزهایی برای همیشه باقی خواهد ماند و چه چیزهایی از میان می روند و زمان آنها را فرسوده و کهنه می کند.

سابحات
16-10-2011, 13:56
معیار جاودانگیها

پدیده های اجتماعی در مدتی که باقی هستند حتما باید با خواسته های بشر تطبیق کنند، به این معنی که یا خود آن پدیده ها خواسته بشر باشند و یا تامین کننده خواسته های بشر بوده باشند، یعنی یا باید بشر خود آنها را بخواهد، از عمق غریزه و فطرتش آنها را بخواهد، و یا باید از اموری باشند که و لو اینکه انسان از عمق غریزه آنها را نمی خواهد و خودشان مطلوب طبیعت بشر و هدف تمایلات بشر نیستند اما وسیله می باشند یعنی وسیله تامین خواسته های اولیه بشر می باشند و حاجتهای او را بر می آورند.
در میان خواسته های بشر باز دو جور خواسته داریم: خواسته های طبیعی و خواسته های غیر طبیعی، یعنی اعتیادی. خواسته های طبیعی آن چیزهایی است که ناشی از ساختمان طبیعی بشر است، یک سلسله امور است که هر بشری به موجب آنکه بشر است خواهان آنهاست، و رمز آنها را هم هنوز کسی مدعی نشده که کشف
.................................................. ............
1.درسهای تاریخ، بخش دین و تاریخ/ص 66.
صفحه : 385

کرده است.مثلا بشر علاقمند به تحقیق و کاوش علمی است، همچنین به مظاهر جمال و زیبایی علاقه دارد، به تشکیل کانون خانوادگی و تولید نسل با همه زحمتها و مرارتهایش علاقمند است، به همدردی و خدمت به همنوع علاقمند است.اما چرا بشر علاقمند به تحقیق است؟این حس کاوش و حقیقت جویی چیست؟چرا بشر علاقمند به جمال و زیبایی است؟چرا وقتی مجلس جشنی مثل این مجلس ترتیب داده می شود هم هیئت مدیره آن جشن و هم حضار، از اینکه وضع سالن مرتب و مزین باشد خوششان می آید و لذت می برند؟چرا به تشکیل کانون خانوادگی علاقمند است؟چرا در انسان حس همدردی و ترحم نسبت به دیگران وجود دارد؟اینها یک سلسله سؤالاتی است که وجود دارد.ما خواه جواب این «چرا» ها را بدهیم و خواه نتوانیم بدهیم چیزی که برای ما قابل تردید نیست این است که این خواسته ها طبیعی است.
غیر از این خواسته های طبیعی احیانا یک سلسله خواسته های دیگری هم در میان بسیاری از افراد بشر هست که «اعتیادات » نامیده می شوند.اعتیادات قابل ترک دادن و عوض کردن است.اکثریت قریب به اتفاق - شاید بیش از صدی 99 و یا هزاری 999 - مردم عادت به چای دارند، عده کثیری به سیگار عادت دارند و از آنها کمتر به مشروب و تریاک عادت دارند، از آنها کمتر به هروئین عادت دارند.اینها کم کم به صورت خواسته در می آید و انسان به همان اندازه که یک امر طبیعی را می خواهد، این امری را هم که طبیعت ثانوی او شده است، می خواهد اما این خواسته ها مصنوعی است لذا قابل ترک دادن است، قابل این است که این فرد را به طوری که به کلی آن کار را فراموش کند، ترک دهند، یا نسل آینده را طوری تربیت کنیم که اساسا فکر این چیزها را هم نکند.
اما امور طبیعی اینطور نیست، قابل ترک دادن نیست، جلوی یک نسل را اگر بگیریم نسل بعدی خودش به دنبال او می رود. به عنوان مثال: در اوائل کمونیسم، تنها موضوع اشتراک مال مطرح نبود، موضوع از میان رفتن اصول خانوادگی هم در بین بود تحت عنوان اینکه «اختصاص » هر جا که باشد سبب بدبختی بشر است، چه به صورت مالکیت مال و ثروت و چه به صورت اختصاص زن و شوهری.ولی این موضوع نتوانست در دنیا جایی برای خودش باز کند، چرا؟برای اینکه علاقه به تشکیل خانواده علاقه فطری است، یعنی هر فردی در طبقه خودش
صفحه : 386

مایل است زن داشته باشد و آن زن انحصار به خودش داشته باشد برای اینکه فرزندی که از این زن پیدا می کند فرزند خود او باشد، یعنی علاقه به فرزند، علاقه به اینکه وجودش در نسلش ادامه پیدا کند، یک علاقه فطری است، انسان فرزند را امتداد وجود خود می داند، گویی انسان با داشتن فرزند، وجود خود را باقی می پندارد، وقتی فرزند ندارد خودش را منقطع و بریده فرض می کند، همچنانکه انسان می خواهد با گذشته خودش نیز ارتباط داشته باشد، می خواهد پدر خودش را بشناسد، تبار خودش را بشناسد.بشر نمی تواند اینطور زندگی کند که نداند از لحاظ نسلی از کجا آمده است؟از کدام مادر؟از کدام پدر؟و همچنین نمی تواند طوری زندگی کند که نفهمد چگونه و به چه شکلی وجودش امتداد پیدا می کند و از این افرادی که بعد به وجود آمده اند کدامیک از اینها فرزند اویند؟ نه، اینها بر خلاف خواسته طبیعی بشر است، لهذا دنیا دیگر زیر بار این حرف نرفت، این حرف مسکوت ماند.یک بار در دو هزار و سیصد سال پیش افلاطون این پیشنهاد را کرد منتها برای یک طبقه نه عموم طبقات(طبقه حاکمان فیلسوف و فیلسوفان حاکم)و آن را تنها راه جلوگیری از سوء استفاده ها تشخیص داده بود، اما بعد خود افلاطون از این پیشنهاد خود پشیمان شد، بعد در قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم دوباره این پیشنهاد شد و این بار نیز بشر آن را قبول نکرد، چرا؟چون بر خلاف طبیعت است.
حکما قاعده ای دارند، می گویند: «القسر لا یدوم » یعنی یک امر غیر طبیعی دوام پیدا نمی کند، هر جریانی که غیر طبیعی باشد باقی نمی ماند و تنها جریانی که طبیعی باشد قابل دوام است.مفهوم مخالف این سخن این است که جریانهای طبیعی قابل دوام است، امکان بقاء دارد، ولی جریانهای غیر طبیعی امکان دوام ندارد.
علیهذا اگر دین بخواهد در این دنیا باقی بماند باید دارای یکی از این دو خاصیتی که عرض کردم بوده باشد: یا باید در نهاد بشر جای داشته باشد، در ژرفنای فطرت جا داشته باشد، یعنی خود در درون بشر به صورت یک خواسته ای باشد، که البته در آن صورت تا بشر در دنیاست باقی خواهد بود، و یا لا اقل اگر خودش خواسته طبیعی بشر نیست، باید وسیله باشد، باید تامین کننده خواسته یا خواسته های دیگر بشر باشد، اما این هم به تنهایی کافی نیست، باید آنچنان وسیله تامین کننده ای باشد که چیز دیگری هم نتواند جای او را بگیرد، یعنی باید چنین فرض کنیم که بشر یک
صفحه : 387

رشته احتیاجات دارد که آن احتیاجات را فقط دین تامین می کند، چیز دیگری غیر از دین و مذهب قادر نیست آن احتیاجات را تامین کند، و الا اگر چیزی در این دنیا پیدا شد که توانست مثل دین یا بهتر از دین آن حاجت و آن خواسته را که دین تامین می کرده است تامین کند، آنوقت دین از میان می رود، خصوصا اگر بهتر از دین هم تامین کند.
در پیشرفت تمدن چقدر چیزهاست که به چشم خودمان می بینیم زود به زود عوض می شود، یک چیزی می آید و فورا جای آن را می گیرد.یک مثال محسوس عرض کنم، خیلی ساده: تا چند سال پیش همه ما جوراب نخی می پوشیدیم، یکمرتبه این جورابهای نایلونی آمد.تا آمد بلادرنگ جورابهای نخی از بین رفت و حتی کاسبها و آن کسانی که کارشان و شغلشان کار جوراب نخی فروشی بود اگر به کار دیگری تغییر شغل ندادند همه از بین رفتند، چون بشر عاشق چشم و ابروی جوراب نخی نیست، جوراب می پوشد برای اینکه جوراب داشته باشد، پوششی برای پا داشته باشد، می خواهد دوام داشته باشد، قشنگ و زیبا باشد، لطیف باشد، وقتی یک چیزی آمد که دوامش از این بهتر و خودش هم لطیف تر و صرفه اش نیز بیشتر است، این باید برود دنبال کارش زیرا زمانی خواسته های بشر را تامین می کرد و تا آن زمان هم جا داشت، حالا چیز دیگری پیدا شده که آن خواسته را خیلی بهتر از آن تامین می کند.
چگونه است که وقتی چراغ برق آمد چراغ موشی را باید از سرویس خارج کرد؟صنار هم آن را نمی خرند؟بشر چراغ موشی را برای چکار می خواست؟آن را برای حاجتی می خواست.چراغ برق آمد، هم نورش از آن بهتر بود و هم دود نمی کرد، پس دیگر چراغ اولی را می اندازد دور، باید برود، چون خواسته ای را که او تامین می کرد برق خیلی بهتر از آن تامین می کند.
اما اگر چیزی باشد که در اجتماع بشر آنچنان مقام و موقعیتی داشته باشد که هیچ چیز دیگر قادر نباشد جای آن را بگیرد، آن خواسته ای را که او تامین می کند، هنری که او دارد، کاری که او دارد، هیچ چیز دیگر نتواند کار او را انجام دهد، نتواند هنر او را داشته باشد، ناچار باقی می ماند.
شما در این شرکت نفت خودتان اگر در جایی کارگری داشته باشید و کارگری بهتر از او پیدا کنید، خیلی دلتان می خواهد آن کارگر اول خودش استعفا داده کنار رود و آن کسی که بهتر است بیاید جای او را بگیرد، اما اگر کارگر اولی هنر
صفحه : 388

منحصر به فردی داشته باشد امکان ندارد بگذارید برود، نازش را می کشید و نگهش می دارید.
پس دین اگر بخواهد باقی باشد یا باید خودش جزو خواسته های بشر باشد، یا باید تامین کننده خواسته های بشر باشد آن هم بدین شکل که تامین کننده منحصر به فرد باشد.
اتفاقا دین هر دو خاصیت را دارد، یعنی هم جزو نهاد بشر است، جزو خواسته های فطری و عاطفی بشر است و هم از لحاظ تامین حوائج و خواسته های بشری مقامی را دارد که جانشین ندارد و اگر تحلیل کنیم معلوم می شود اصلا امکان ندارد چیز دیگری جایش را بگیرد.
فطری بودن دین

قرآن راجع به قسمت اول که دین را خدا در نهاد بشر قرار داده این طور می فرماید: فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها (1).
توجه خویش را به سوی دین حقگرایانه پایدار و استوار کن.همانا این فطرة الله را که همه مردم را بر آن آفریده، نگهدار.
علی(علیه السلام)نیز انبیاء را این طور تعریف می کند: «خدا انبیاء را یکی پس از دیگری فرستاد تا اینکه وفای آن پیمانی را که در نهاد بشر با دست خلقت بسته شده از مردم بخواهند، از مردم بخواهند به آن پیمانی که با زبان بسته نشده و روی کاغذ نیامده بلکه روی صفحه دل آمده، روی عمق ذات و فطرت آمده، قلم خلقت او را در سر ضمیر، در اعماق شعور باطن بشر نوشته است، به آن پیمان باوفا باشند» (2).
غرضم استشهاد نبود که از راه استشهاد به قرآن مدعای خود را اثبات کرده باشم
.................................................. ............
1.روم/30.
2.نهج البلاغه، خطبه اول.
صفحه : 389

بلکه خواستم عرض کنم که این نظریه را برای اولین بار قرآن ابراز داشته است که دین جزو نهاد بشر است، و قبل از اسلام چنین تزی در جهان وجود نداشت.تا قرن هفدهم و هجدهم و نوزدهم میلادی، بشر در این زمینه ها هزار گونه فکر می کرد، در حالی که اکنون می بینیم کاوشهای روانی، هماهنگ با قرآن می گوید: «فطرة الله التی فطر الناس علیها» .