PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آشنايى با سوره انعام /



ملکوت* گامی تارهایی *
25-10-2011, 01:19
آشنايى با سوره انعام / (http://www.ayehayeentezar.com/post-14.aspx)
آشنايى با اين سوره مباركه اين سوره مباركه، ششمين سوره از قرآن شريف است كه پيش از آغاز ترجمه و تفسير آن به نكاتى از ويژگيهايش اشاره مى رود.1 - نام اين سوره نام اين سوره مباركه از خود آيات آن برگرفته شده است، چرا كه از آيات 136 تا 145 آن، قرآن با اشاره به آداب و رسوم خرافى و احمقانه مردم نادان و بى فرهنگ درباره حيوانات سودمند و سودبخشى چون: شتر، گاو، گوسفند، بُز و موضوع قربانى و گوشت قربانى، به نفى سنت ها و شيوه هاى زشت و ظالمانه جاهليت پرداخته، و به اصلاح انديشه ها و پندها و عقيده ها و ديدگاهها در اين موضوعات برخاسته است.2 - فرودگاه آن به باور «ابن عباس» اين سوره مباركه در مكّه و كنار كهن ترين معبد توحيد و يكتاپرستى بر قلب پاك پيامبر فرود آمده و تنها شش آيه آن در مدينه بر آن حضرت نازل شده است.آيات ششگانه اى كه در مدينه فرود آمده اند عبارتند از:1 - آيه 91 - تا 932 - و آيه 151 - تا 153در روايت ديگرى از نامبرده آورده اند كه همه اين سوره مباركه، جز سه آيه 151 تا 153 در مكّه فرود آمده است.از گروهى از جمله «عكرمه» و قتاده» آورده اند كه تمام آيات اين سوره مباركه در يك شب در مكّه و در كنار خانه خدا بر قلب پاك پيامبر نور فرود آمد وهفتاد هزار فرشته با نداى دلنواز ستايش و تسبيح، آن را همراهى مى نمودند.پيامبر گرامى با دريافت آن از فرشته وحى با همه وجود به ستايش و تنزيه خدا برخاست و گفت:«سبحان الله العظيم»و آنگاه به سجده رفت. و پس از سجده اى طولانى نويسندگان وحى را فراخواند و آنان همان شب آن سوره مباركه را با تلاوت پيامبر نوشتند.در اين سوره مباركه بيشتر روى سخن با شرك گرايان و كسانى است كه روز رستاخيز را دروغ مى شمارند.3 - شمار آيات آن اين سوره از ديدگاه كوفيان 165 آيه، از نظر دانشمندان بصره 166 آيه و از نظر قاريان حجاز، 167 آيه دارد.(53)

ملکوت* گامی تارهایی *
25-10-2011, 01:20
4 - پاداش تلاوت آن 1 - در مورد پاداش تلاوتِ اين سوره مباركه، از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود:سوره انعام بطور يكباره بر من فرود آمد و به هنگام آمدنش هفتاد هزار فرشته با ستايش و تسبيح خداى يكتا آن را همراهى نمودند؛ هركس اين سوره را تلاوت كند، همان هفتاد هزار فرشته به شمار هر آيه اى يك شبانه روز بر او درود و صلوات مى فرستند.«فمن قرأها صلى عليه اولئك السّبعون الف ملك بعدد كلِّ آيةٍ من الانعام يوماً و ليلة.»(54)2 - و نيز «جابر بن عبدالله» آورده است كه پيامبر گرامى فرمود:هركس سه آيه از آغاز سوره انعام را تلاوت كند، خدا چهل هزار فرشته، بر او مى گمارد تا پاداشى بسان پاداش عبادت آنان را تا روز رستاخيز در پرونده عمل او بنويسند و فرشته اى از آسمان هفتم با سلاحى آهنين نزد او فرود مى آيد تا هرگاه شيطان خواست او را وسوسه كند، با آن سلاح بر فرق آن موجود پليد بكوبد و او را از آن بنده خدا دور سازد.3 - و نيز از حضرت صادق عليه السلام آورده اند كه فرمود:«نزلت سورة الانعام جملة واحدة شيّعها سبعون الف ملك حتى نزلت على محمدٍ (ص) ....»(55)سوره انعام يكباره فرود آمد و هفتاد هزار فرشته آن را همراهى كردند و گرامى داشتند؛ چرا كه در هفتاد جاى آن نام مقدّس خدا آمده است. اگر مردم مى دانستند كه در تلاوت شايسته و بايسته آن چه پاداش پر شكوهى است، آن را از دست نمى دادند.آنگاه فرمود:هركسى خواسته اى دارد و بر آورده شدن آن را از خدا مى خواهد، نخست بايد وضو سازد و چهار ركعت نماز با سوره «حمد» و «انعام» بخواند و پس از پايان قرائت آن، دستها را به سوى آسمان بگيرد و اين گونه زمزمه كند:«يا كريم! يا كريم! يا كريم! يا عظيم! يا عظيم! يا عظيم! يا اعظم من كل عظيم، يا سميع الدعاء، يا من لا يغيّره الليالى و الايام. صل على محمد و آل محمد. و ارحم ضعفى وفقرى وفاقتى و مسكنتى يا من رحم الشيخ يعقوب حين رد عليه يوسف قرة عينه. يا من رحم ايوب بعد طول بلائه. يا من رحم محمداً و من اليتم آواه و نصره على جبابرة قريش و طواغيتها و امكنه منهم. يا مغيث، يا مغيث، يا مغيث...»(56)به خداى سوگند اگر پس از آن نماز اين دعا را با اخلاص بخواند و خواسته هاى خويش را از آفريدگار هستى بخواهد، به او ارزانى خواهد شد.4 - و نيز از حضرت رضا عليه السلام آورده اند كه فرمود:سوره «انعام» يكجا فرود آمد و هفتاد هزار فرشته با نداى دلنواز ستايش و بزرگداشت خدا آن را همراهى كردند. هركسى اين سوره مباركه را آن گونه كه شايسته است تلاوت كند، فرشتگان تا روز رستاخيز به حساب او خداى را تسبيح مى گويند.«فمن قرأها سبّحوا له الى يوم القيامة ....»(57)5 - از «ابن عباس» آورده اند كه:هر كس سوره انعام را هر شب تلاوت كند و آنگاه به بستر برود، در روز رستاخيز از كسانى است كه از آتش در امان خواهند بود و آتش را نخواهد ديد.«من قراء سورة الْأَنعام فى كلِّ ليلة كانَ من الامنين يوم القيامة و لم ير النّار بعينه ابداً.»(58)5 - دورنمايى از سوره مباركه(59)در اين سوره مباركه، قرآن بيش از هر چيز، مردم را به توحيد و يكتا پرستى، به شناخت اصل رسالت و وحى و پيام آوران خدا، به معاد شناسى و ايمان به روز رستاخيز و حساب و كتاب و پاداش و كيفرو بهشت و دوزخ، فرا مى خواند و در قالب ها و تعابير گوناگونى، پوچى و بى پايگى منطق شرك و شرك گرايان را برملا مى سازد، تا بدين وسيله دست انسان را بگيرد و او را از تاريكيهاى كفرو بيداد، جهل و استبداد و خود پرستى و حقارت، به توحيد و تقوا و عدالت و ايمان اوج بخشد.اگر بخواهيم دورنمايى از بحث هاى متنوّع و موضوعات سازنده و مقررات جانبخش اين سوره را در بخشهاى كلّى به تابلو بريم، با اين موضوعات و عناوين ارزشمند روبرو مى گرديم؛ با موضوعاتى نظير:اصل توحيدگرايى و يكتا پرستى،پديده وحى و رسالت،شناخت پيامبران و پرتوى از شخصيت بزرگ آنان،شناخت جهان پس از مرگ و روز رستاخيز،پيكار همه جانبه با آفت ويرانگر و انحطاط آفرينِ شرك و شرك گرايى،مبارزه با بدعتهاى ساخته و پرداخته شرك گرايان،نبرد با اوهام و خرافات و بافته هاى دست و پاگير جاهليت،تدبّر در پديده مرگ و حيات،منطق پوشالى كفر گرايان،دسته هاى كفر گرايان،بيداد پيشه ترين انسانها،سرنوشتِ رسواى شرك گرايان،حق ناپذيران،ابوطالب قهرمان ايمان و دفاع از حق،آرزوهاى بيهوده،زيانكاران واقعى و روز ديدار،زندگى اين جهان و آن جهان،سنّت هاى تغيير ناپذير خدا،پرتوى از الطاف خاصّ خدا به پيامبر،چرا حق ستيزى؟!رستاخيز همه موجودات،راه فطرت به سوى خدا،واكنش جامعه هاى پيشين در برابر دعوتهاى پيامبران،فرجام سياه اندرز ناپذيران،ارزانى دارنده نعمت ها،نابود كننده ستمكاران،آيا آگاهان و ناآگاهان برابرند؟!پيكار بابرترى جوييها و تبعيضات ظالمانه،آزمون انسانها،كليدهاى غيب نزد اوست،قدرت وصف ناپذير خدا،نجات بخشِ راستين انسانها،بازيگرانِ بادين خدا را رها كن،ما، و واپسگرايى؟چرا شرك گرايى؟مراحل گوناگون رشد و كمال،شيوه جالب و درس آموز ابراهيم،پيامبران و سه نعمت گران،انكارگران وحى و رسالت،ستمكارترين انسانها كيست؟شگفتيهاى آفرينش،با اين همه دليل و نشانه بازهم شرك و ارتجاع؟بينش ها و روشنگريها،حق ستيزى درژست حقجويى،شيطانهاى جن و انس،و دهها موضوع سازنده ديگرى كه خواهد آمد...

ملکوت* گامی تارهایی *
25-10-2011, 01:20
بسم الله الرّحمن الرحيم 1 . الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِم يَعْدِلُونَ.2 . هُوَ الَّذى خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضى اَجَلاً وَاَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ اَنْتُمْ تَمْتَرُونَ.3 . وَ هُوَ اللَّهُ فِى السَّمواتِ وَ فِى الْاَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَجَهْرَكُمْ وَيَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ.4 . وَ ما تَأْتيهِمْ مِنْ ايَةٍ مِنْ اياتِ رَبِّهِمْ اِلاَّ كانُوا عَنْها مُعْرِضينَ.5 . فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ يَأْتيهِمْ اَنْباؤُا ماكانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ.6 . اَلَمْ يَرَوْا كَمْ اَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِى الْأَرْضِ مالَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً وَجَعَلْنَا الْاَنْهارَ تَجْرى مِنْ تَحْتِهِمْ فَاَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَاَنْشَاْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً اخَرينَ.7 . وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتاباً فى قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِاَيْديهِمْ لَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا اِنْ هذا اِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ.8 . وَ قالُوا لَوْلا اُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَلَوْ اَنْزَلْنا مَلَكاً لَقُضِىَ الْاَمْرُ ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ.9 . وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ.10 . وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ماكانُوا بِه يَسْتَهْزِؤُنَ.11 . قُلْ سيرُوا فِى الْاَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ المُكَذِّبِينَ.12 . قُلْ لِمَنْ ما فِى السَّمواتِ وَالْاَرْضِ قُلْ لِلَّهِ كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لارَيْبَ فيهِ اَلَّذينَ خَسِرُوا اَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤمِنُونَ.13 . وَ لَهُ ما سَكَنَ فِى اللَّيْلِ وَالنَّهارِ وَهُوَ السَّميعُ الْعَليمُ.

ملکوت* گامی تارهایی *
25-10-2011, 01:21
1 جمه - 2ترجمه 1 - ستايش از آن خداوندى است كه آسمانها و زمين را آفريد، و تاريكى ها و روشنايى را پديد آورد؛ [با اين وصف ] باز هم كسانى كه كفر ورزيده اند [گاه ديگران را] با پروردگار [بى همتاى ]خويش برابر مى سازند.2 - اوست كه شما را از گِلى [بى مقدار] آفريد، آنگاه [براى رشد و تكامل شما در دنيا ]مدّتى را مقرر داشت و سر آمد معيّن [و سرنوشت محتوم ]نزد اوست؛ با [اين همه ]بازهم [برخى از] شما [در يكتايى و قدرت او] ترديد مى ورزيد.3 - و خداى [بى همتا و بى نظير] در [كران تا كران ] آسمانها و در زمين، تنها [ذات پاك ] اوست؛ نهان و آشكار شمارا مى داند و از آنچه به دست مى آوريد آگاه [و دانا ]است.4 - و [شرك گرايان ] هيچ آيه اى از آيات پروردگارشان براى آنان نمى آمد، جز اينكه از آن رو مى گردانيدند.5 - آنان حق را آنگاه كه به سويشان آمد دروغ انگاشتند، امّا سر انجام اخبار آنچه آن را به تمسخر [و استهزاء ]مى گرفتند، به آنان خواهد رسيد.6 - آيا نديده اند كه پيش از آنان چه بسيار نسلهايى را نابود ساختيم؟! به آنان [نخست ] در زمين [و زمان ] به گونه اى توان و جايگاه [بلند ]بخشيديم كه براى شما آن توان و امكانات را فراهم نساختيم؛ و آسمان را براى بارش پياپى باران بر آنان گمارديم، و جويبارها را از زير [پاى ] آنان روان ساختيم، [امّا] آنگاه [كه به جاى سپاس نعمتها به بيدادگرى و سركشى برخاستند] آنان را به [كيفر ]گناهانشان به بوته هلاكت سپرديم و پس از آنان نسلهاى ديگرى پديد آورديم.7 - و اگر كتابى را در [صفحه ] كاغذى برتو فرو مى فرستاديم و [آنان، هم ] آن را [مى ديدند و هم ] با دستهاى خويش [آن را] لمس مى كردند، باز هم كسانى كه كفر ورزيده اند مى گفتند: اين جز افسونى آشكار [چيز ديگرى ]نيست.8 - و گفتند: چرا فرشته اى بر او فرو فرستاده نشد [تا گواه رسالت او باشد]؟! امّا [نمى دانند كه ] اگر فرشته اى [به گونه اى آشكار] فرو فرستاده بوديم، [و آنان به سركشى مى پرداختند]، كار به پايان مى رسيد و ديگر به آنان مهلت داده نمى شد.9 - و اگر [خودِ] آن [پيامبر و پيام رسان ] را فرشته اى قرار داده بوديم، باز هم وى را در چهره انسانى پديدار مى ساختيم و آنچه را [كه شرك گرايان اينك بر خود ]پوشيده مى دارند [آنگاه نيز به پندارشان ] بر آنان پوشيده مى داشتيم.10 - و بى گمان پيش از تو [نيز] پيام آورانى [به خاطر هشدارشان از عذاب خدا ]مورد تمسخر قرار گرفتند، امّا سر انجام [وعده عذاب در رسيد و ]آنچه [را كه شرك گرايان ] به تمسخر گرفته بودند، بر همان كسانى كه آنان را به ريشخند مى گرفتند فرود آمد.11 - [اى پيامبر!] بگو: در زمين بگرديد، آنگاه بنگريد كه سر انجامِ دروغ شمرندگان [آيات خدا و پيامبرانش ] چگونه بوده است.12 - [و به آنان ] بگو: آنچه در آسمانها و زمين است، از آن كيست؟ [خداى يكتا يا خدايان دروغين شما، كدام يك؟ بى ترديد با اندك خرد و انصاف خواهند گفت: خداى يكتا - و اگر سركشى و بى خردى كردند و نگفتند، تو با همه وجود] بگو: از آن خداست كه مهر و بخشايش را بر خود نوشته است؛ بى ترديد همه شما را در روز رستاخيز - كه ترديدى در [فرا رسيدن ] آن نيست، گرد خواهد آورد، [آرى ]كسانى كه [بر اثر گناه ]سرمايه وجود خويشتن را باخته اند، ايمان نمى آورند!13 - و آنچه در [كران تا كران ] شب و روز قرار يافته است از آن اوست، و او شنوا و داناست.

ملکوت* گامی تارهایی *
25-10-2011, 01:22
نگرشى بر واژه ها «عدل»: در اصل به مفهوم قرار دادن هر چيز بر جاى خويش، و دادن حق هر صاحب حقى به آن آمده است، كه در برابر ستم و بيداد است؛ امّا «عِدْل» بر وزن «حِفظ» به مفهوم هموزن، و همتا، و نظير و شريك است.«اجل»: سر آمد معيّن، پايان مدت و پايان عمر انسان.«تمترون»: ترديد مى ورزيد.«قرن»: اين واژه به چند معنا آمده است:1 - مردم يك عصر و زمان، كه معاصر يكديگرند.2 - هشتاد يا هفتاد و يا يكصد سال.3 - و به باور ما، به مردمى گفته مى شود كه معاصر دانشمندى برجسته و يا پيام آورى باشند.پيامبر گرامى فرمود: خيركم قرنى، ثم الّذين يلونهم، ثم الّذين يلونهم.بهترين شما، مردم معاصر من مى باشند، آنگاه نسل پس از آنان، سپس مردمى كه پس از آنان زندگى مى كنند.«تمكين»: قدرت و امكانات دادن به ديگرى براى انجام كار، خواه با دادن ابزار آن كار و يا گشودن راه، يا هر وسيله ديگر.«اقدار»: قدرت و توان بخشيدن.«مدراراً»: باران شديد و بسيار. اين واژه، از واژه ها و صيغه هايى است كه در بردارنده مفهوم مبالغه است.قضاء»: اين واژه داراى مفاهيم گوناگونى است كه در اصل به مفهوم پايان دادن است.«لبس»: پيچيده ساختن كار و چيزى، به گونه اى كه انسان به اشتباه افتد و از دريافت درست از نادرست و حق از باطل، باز ماند.«حيق»: فرو گرفتن و دامنگير شدن كار زشتى كه كسى در زندگى انجام داده است

ملکوت* گامی تارهایی *
25-10-2011, 01:22
تفسير ستايش ويژه اوست آفريدگار هستى، اين سوره مباركه را با ستايش خود آغاز مى كند، تا بدين وسيله به مردم حق شناس و حقگرا روشن سازد كه او در خور شايسته ترين و بايسته ترين ستايشهاست؛ چرا كه همه نعمت هاى كوچك و بزرگ و اصلى و فرعى، از اوست وبرترين صفات جلال و جمال ويژه اوست:اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَالْاَرْضَ ستايش از آنِ خداوندى است كه آسمانها و زمين را با همه نظامات شگرف و حكمت هاى بديع و بى نظير آنها آفريد.به باور برخى منظور اين است كه: يكتا آفريدگار هستى را كه پديد آورنده آسمانها و زمين است، ستايش كنيد.با اين بيان، جمله گرچه به صورت گزارشى است امّا در حقيقت «فرمان» است و بدان دليل به صورت خبر آورده، كه در بيان مفهوم رساتر است، چرا كه اين بيان در بردارنده دو پيام است:نخست اينكه، ستايش از آنِ يكتا آفريدگار هستى است؛ ديگر اينكه مردم بايد تنها او را بپرستند و نه هيچ كس ديگر را.وَجَعَلَ الظُّلُماتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ.و تاريكيهاو نور را پديد آورد، امّا كسانى كه كفر ورزيده اند براى پروردگار خويش همتا و نظير و شريك قرار مى دهند.به باور گروهى از مفسّران، منظور از آفرينش تاريكيها و نور، آفرينش شب و روز است. امّا به باور برخى منظور بهشت و دوزخ مى باشد. و بدان دليل واژه «ظلمات» را پيش از واژه «نور» آورده است، كه نخست تاريكيها را پديد آورد و آنگاه نور و روشنايى را. همانگونه كه آسمانها را پيش از زمين آفريد.آنگاه قرآن از شرك گرايى و كفر پيشگى كسانى كه با وجود اين همه دليلهاى روشن - كه نشانگر يكتايى خداست - از حق روى گردانده اند اظهار شگفتى نموده و مى فرمايد: سپس با اين همه دليل و برهان بر يكتايى خدا و بى همتايى او، خدا را باديگران برابر پنداشته و براى او همتا و شريك قرار مى دهند.قرار گرفتن واژه «ثم» در آغاز اين جمله: ثم الّذين كفروا... بيانگر يك نكته ظريف است و آن اين حقيقت است كه از يك سو شيوه زشت كفر گرايان را كه حق ستيزى است، مردود اعلان مى كند، و از دگر سو شگفتى و حيرت توحيد گرايان را از گمراهى آنان بر مى انگيزد. و نظير اين جمله در آخر آيه بعد هم آمده است كه شرك گرايان با همه دليلهاى روشن بر يكتايى و قدرت خدا، باز هم در اين مورد ترديد مى كنند: ثم انتم تمترون.و دليل اين شگفتى نيز اين است كه شرك گرايان از يك سو خدا را آفريدگار همه نعمت ها اعلان مى كردند و او را پديد آورنده و روزى رسان بندگان مى شناختند، امّا از سوى ديگر بر خلاف اين عقيده و اعتراف خويش، به پرستش سنگ و چوبهاى بى جان و بى سود و زيان مى پرداختند.در دوّمين آيه مورد بحث در اشاره به آفرينش انسان مى فرمايد:هُوَ الَّذى خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضى اَجَلاً او كسى است كه شما را از گل آفريد، پس از آن مدتى مقرّر داشت تا انسان در روى زمين پرورش و تكامل يابد.به باور برخى منظور اين است كه خدا پدر شما را از خاك آفريد و شما نيز فرزندان او هستيد و بسان او از خاك پديد آمده ايد. و پس از آفرينش شما برايتان سر آمد مشخّصى مقرّر فرمود كه تا هنگام فرار سيدن آن، در اين جهان خواهيد زيست.واژه «قضى» به مفهوم فرمان، حكم، پايان بخشيدن به كار و كامل ساختن آن است.وَاَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ در تفسير اين فراز ديدگاهها يكسان نيست:1 - به باور گروهى از مفسّرين، منظور از «اجلِ» نخست در آيه شريفه دوران زندگى انسان از ولادت تا مرگ، و منظور از «اجل» دوّم، از مرگ تا روز رستاخيز است.از «ابن عباس» در اين مورد آورده اند كه، خدا از هنگامه ولادت انسان تا مرگ او، سر آمدى مقرّر فرموده است و از مرگ تا روز رستاخيز سر آمدى ديگر، كه آگاهى از هنگامه فرا رسيدن آن تنها نزد خداست. هرگاه انسان شايسته كردار باشد، خدا بر دوران زندگى او در اين جهان مى افزايد و از دوران دوّم زندگى او كه زندگى در جهان برزخ است مى كاهد، امّا اگر زشت كردار باشد از عمر او در دنيا كاسته و بر زندگى برزخى او مى افزايد، چنانكه در اين آيه مى فرمايد:و ما يعمّر من معمّر و لا ينقص من عمره الاّ فى كتاب... .(60)و هيچ سالخورده اى عمر طولانى نمى يابد و يا از عمرش كاسته نمى شود، مگر اينكه همه اينها در كتابى به ثبت رسيده است ... .2 - امّا به باور گروهى ديگر از جمله «سعيد بن جبير» منظور از «اجلِ» نخست، عمر انسان در دنيا، و منظور از «اجل» دوّم سراى آخرت است، چرا كه دوران زندگى انسان در سراى آخرت بى پايان است و جز آفريدگار هستى كسى هنگامه فرا رسيدن آن را نمى داند.و منظور از آگاهى خدا به فرا رسيدن آن، اين است كه هنگامه آمدن آن در آسمان و در «لوح محفوظ» نوشته شده است. و لوح محفوظ چيزى است كه تنها خدا در آن، در مورد سر نوشت مردم حكم مى كند.3 - «ابومسلم» بر آن است كه منظور از «اجل» يا سر آمد نخست، «اجل» پيشنيان است و منظور از «اجل» دوّم، «اجل» آيندگان.4 - و از «ابن عباس» آورده اند كه منظور از «اجل» نخست خواب است كه روح انسان به هنگام خواب برگرفته مى شود و آنگاه براى بيدار شدن باز مى گردد؛ و منظور از «اجلِ» دوّم، مرگ انسان مى باشد.شايد اين آيه شريفه اين ديدگاه را تأييد نمايد كه مى فرمايد:و يرسل الاخرى الى اجلٍ مُسمَّى.(61)و آن ديگر نَفَسْها را تا سر آمدى معّين به سوى زندگىِ دنيا باز پس مى فرستد...لازم به ياد آورى است كه واژه «اجل» در اصل به مفهوم مدّت و وقت است. به همين جهت «اجلِ حيات» مدتى است كه انسان در آن فرصت و مدّت زندگى مى كند و «اجلِ موت» يا «اجل قتل» به هنگامه مرگ يا كشته شدن انسان، گفته مى شود. گرچه به نظر مى رسد در مورد «قتل» به طور مجاز به كار رفته باشد، چرا كه در «قتل» كه مرگ ناخواسته است، «اجلِ» حقيقى انسان فرا نرسيده است.در پاره اى از روايات آمده است كه: پيوند با بستگان يا صله رحم، عمر انسان را فزونى و بركت مى بخشد و صدقه و انفاق در راه خدا، سر آمد و «اجل» را به تأخير مى افكند... و در روايات آمده است كه خدا «اجل» قوم «يونس» را به دلايلى به تأخير افكند.با اين بيان، هم به «اجلِ» واقعى انسان سر آمد و «اجل» گفته مى شود، و هم به سر آمد غير حقيقى او.ثُمَّ اَنْتُمْ تَمْتَرُونَ.در اين فراز روى سخن با كفرگرايان است كه در مورد رستاخيز ترديد مى نمودند؛ و به آنان مى گويد:خدا شما را آفريد و به تدريج دگرگونيهاى بسيارى را در شما پديد آورد و شما را از حال و شرايطى، به حال و شرايطى ديگر انتقال داد و مرگ را به عنوان يك قانون جهانشمول براى همگان مقرّر داشت، شما كه همه اينها را مى نگريد چگونه در مورد زنده شدن مردگان و فرا رسيدن رستاخيز ترديد مى كنيد؟ آيا نمى دانيد كه آغازگر و پديد آورنده هر چيزى بر باز گردانيدن آن تواناست؟خداى دانا و آگاه در آيه پيش سخن از توحيد و يكتا گرايى و يكتا پرستى بود، در اين آيه نيز در ادامه سخن مى فرمايد:وَ هُوَ اللَّهُ فِى السَّمواتِ وَ فِى الْاَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَجَهْرَكُمْ وَيَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ.

ملکوت* گامی تارهایی *
25-10-2011, 01:23
روى سخن در اينجا با همه انسانها و نيز فرشتگان و جنيّان است. به همه آنهايى كه در آسمانها و زمين هستند و خدا به رازها و اسرار و نيّت ها و كارها و حالاتشان آگاه است و چيزى از اينان بر آفريدگارشان پوشيده نيست چرا كه مى فرمايد:وَيَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ.و او آنچه انجام مى دهيد و به دست مى آوريد، نيك يا بد، همه را مى داند و بر اساس كردارتان شما را پاداش خواهد داد.پاره اى بر آنند كه ممكن است روى سخن تنها با انسانها باشد كه در آن صورت تفسير آيه اين گونه است:اوست خدايى كه در آسمانها و زمين خداى همه پديده هاست. او به نهان و آشكار شما آگاه است و هر كار شايسته و يا زشتى انجام دهيد، همه را مى داند و چيزى از نيت ها و انديشه ها و گفتار و عملكرد شما بر او پوشيده نمى ماند.از آيه شريفه اين نكته هشدار دهنده دريافت مى گردد كه خدا نه تنها به انديشه وگفتار و عملكرد انسانها آگاه است كه به ذات پاك خود نيز عالم است و اين علم و دانش را از ديگرى كسب نكرده بلكه جزء ذات بى همتاى اوست؛ چرا كه علم اكتسابى محدود است و اين دانش ذاتى است كه بى كرانه و نامحدود مى باشد.خصلت حق ناپذيرى در اين آيه شريفه آفريدگار هستى در مورد كفرگرايانِ حق ستيزى كه در آغاز سوره مباركه از آنها سخن رفت، مى فرمايد:وَ ما تَأْتيهِمْ مِنْ ايَةٍ مِنْ اياتِ رَبِّهِمْ اِلاَّ كانُوا عَنْها مُعْرِضينَ.و هيچ نشانه و آيه و دليل و معجزه اى، نظير «شق القمر» و يا آيات قرآن يا ديگر معجزات، از جانب پروردگارشان براى آنان نمى آمد، جز اينكه از آنها روى بر مى گردانيدند و آنها نه به دليل يكتايى آفريدگار هستى مى نگريستند و نه به سند صداقت و رسالت پيامبر خدا.در ادامه نكوهش آنان به كيفر ستيزيشان مى افزايد:فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ يَأْتيهِمْ اَنْباؤُا ماكانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ.اين كفرگرايانِ حق ستيز، قرآن و ديگر آيات و نشانه ها را كه از جانب پروردگارشان بر ايشان آمد و بر اساس حق بود، همه را دروغ شمردند و انكار كردند، امّا به زودى خبر آنچه را كه به باد تمسخر مى گرفتند، به آنان خواهد رسيد و آنجاست كه كيفر عملكرد نادرست خود را دريافت داشته و از كيفر سهمگين زشت كارى هاى خويش در سراى آخرت آگاه خواهند شد.واژه «استهزاء» به مفهوم كوچك شمردن فرد يا گروه و يا چيزى، با بيان و سخنى است كه به ظاهر بزرگداشت و تجليل است.به سرنوشت بيدادگران بنگريد! در اين آيه شريفه آفريدگار هستى حق ستيزان و بيدادگران را به ياد سرنوشت شوم و عبرت انگيز بيدادگران گذشته افكنده و مى فرمايد:اَلَمْ يَرَوْا كَمْ اَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِى الْأَرْضِ مالَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ آيا اين كفرگرايان نديده اند و نمى دانند كه ما چه بسيار از جامعه هاى پيشين را به بوته هلاكت سپرديم؟ جامعه ها و ملت هايى كه از شما نيرومندتر و داراى امكانات افزونترى بودند و به آنان قدرت و ثروتى ارزانى داشتيم كه به شمايان ارزانى نداشته ايم.منظور اين است كه به آنان خدمتگزاران بسيار، ثروت و امكانات فراوان، اقتدار و حكومت و قلمرو نفوذ گسترده و عمر طولانى و گشايش و رفاه ارزانى داشتيم؛ و شما سرگذشت آنان را شنيده، و خانه ها و شهرهاى آنان را ديده، و آثار برجاى مانده از آنان را نگريسته ايد.وَأَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: ما بارانهاى پياپى و سود بخش و بركاتِ رزق و روزى را براى آنان فرستاديم.لازم بياد آورى است كه واژه «سماء» در آيه به مفهوم باران است.وَجَعَلْنَا الْاَنْهارَ تَجْرى مِنْ تَحْتِهِمْ فَاَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ و آبها و جويبارها را از زير شهر و ديار آنان روان ساختيم، امّا هنگامى كه از مرزهاى حق و عدالت گذشتند و به بيدادگرى و سركشى برخاستند، آنگاه بود كه هيچ كدام از اين ثروتها و امكانات بر ايشان سود بخش نيفتاد و آنان را به كيفر گناهانشان نابود ساختيم.وَاَنْشَاْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً اخَرينَ.و پس از به بوته هلاكت سپردن آنان، جامعه و مردم ديگرى پديد آورديم.

ملکوت* گامی تارهایی *
25-10-2011, 01:23
پيام و رهنمود آيه از آيه شريفه اين درس و پيام دريافت مى گردد كه تفكّر و تدبّر در سرنوشت پيشنيان، و نيز گفتگوى روشنگرانه با انكارگران روز رستاخيز، ضرورى است. بايد به آنان روشن ساخت كه آن آفريدگار توانايى كه گذشتگان را به كيفر بيداد و طغيانشان به بوته هلاكت سپرد و جامعه ها و تمدّنها و ملت هاى ديگرى را به جاى آنان آفريد، همو تواناست كه هر لحظه اى كه مقرر فرموده است اين جهان را به سوى فنا برد و به جاى آن، جهان ديگر پديد آورده و نيز براى او بسيار آسان است كه همه انسانها را پس از مرگ، زندگى بخشد و از گورها بيرون آورد و آنگاه به حساب كار شايسته و يا ناشايسته آنان برسد و در برابر نيكى و زشتىِ عملكردها پاداش و كيفر دهد. آرى خدايى كه هستى را آفريد، بر آفرينشِ ديگر تواناست.آفت ستيزه جويى و حق ناپذيرى در اين آيه شريفه آفريدگار هستى پرده از حق ناپذيرى و ستيزه جويى كفرگرايان برداشته و مى فرمايد:وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتاباً فى قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِاَيْديهِمْ لَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا اِنْ هذا اِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ.«كلبى» بر آن است كه اين آيه شريفه در مورد بهانه جويانى چون : «نضر بن حارث»، «عبدالله بن اميّه» و «نوفل بن خويلد» فرود آمد، چرا كه آنان به پيامبر گرامى گفتند: ما هنگامى به تو ايمان خواهيم آورد كه خدا كتابى آسمانى به همراه چهار فرشته برتو فرو فرستد؛ و آن فرشتگان نيز گواهى دهند كه تو پيامبرخدايى و كتاب فرود آمده نيز از سوى اوست؛ آنگاه بود كه اين آيه شريفه بر قلب پاك پيامبر فرود آمد:و لو نزّلنا عليك كتاباً فى قرطاسٍ...(62)منظور از واژه «قرطاس» به باور برخى كتاب يا صحيفه و يا صفحه كتاب است. و به باور «ابن عباس» كتابى است كه از آسمان به زمين آويخته شده باشد. به هر حال آنان در ستيزه جويى و حق ناپذيرى به گونه اى خيره سرى كردند كه خداى پر مهر به پيامبرش فرمود:هان اى پيامبر! اگر ما پيام و وحى خود را به صورت مفاهيم و مطالبى كه بر صفحاتى نقش بسته و بصورت كتابى در آمده است، بر تو فرو فرستيم و آنان افزون بر ديدن اين كتاب، آن را با دست هاى خويش نيز بگيرند و لمس كنند، باز هم خواهند گفت: اين چيزى جز افسون آشكار نيست.چرا كه كفر گرايان، حق ستيزى و بهانه تراشى و لجاجت را به اوج رسانده اند.منظق پوشالى كفرگرايان در اين آيه شريفه آفريدگار هستى به ترسيم منطق سست و بهانه جوييهاى كفرگرايان پرداخته و مى فرمايد:وَ قالُوا لَوْلا اُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ و گفتند: چرا فرشته اى بر پيامبر اسلام فرود نيامد تا ما آن را به چشم به همراه محمّدصلى الله عليه وآله وسلم بنگريم و آنگاه رسالت و دعوت او را تصديق كنيم و به آن ايمان بياوريم.آنگاه در نمايش ستيزه جويى و بهانه تراشى بى حدّ و مرز آنان مى فرمايد:وَلَوْ اَنْزَلْنا مَلَكاً لَقُضِىَ الْاَمْرُ ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ.به باور گروهى از جمله «حسن» منظور اين است كه: اگر بر اساس هواى دل آنان، فرشته اى نيز فرو بفرستيم، باز هم به خاطر لجاجت و حق ستيزى، ايمان نمى آورند و آنگاه حكمت و مصحلت حكم مى كند كه مهلت داده نشوند و كار تمام شود و عذاب بر آنان فرود آمده و نابود گردند.امّا به باور «مجاهد» منظور اين است كه: اگر فرشته اى در سيماى واقعى اش مى فرستاديم، رستاخيز فرا مى رسيد و يا اينكه عذاب بر آنان فرود مى آمد.وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاًو اگر فرشته اى را به عنوان پيامبر و پيام رسان، و يا براى اينكه بر اساس هواى دل آنان به رسالت پيامبر گواهى دهد، مى فرستاديم، بازهم او را در سيماى انسانى در مى آورديم، چرا كه انسانها نمى توانند فرشتگان را در سيماى حقيقى و واقعى شان بنگرند، به همين دليل است كه فرشتگان به هنگام فرود بر پيامبران در چهره انسان فرود مى آمدند.براى نمونه: فرشته وحى در سيماى «دحيه» بر پيامبر گرامى فرود مى آمد. و نيز فرشتگانى كه بر «داوُد» فرود آمدند در سيماى دو انسان پديدار شدند و او را به داورى طلبيدند.و نيز فرشتگانى كه بر «ابراهيم» و «لوط» فرود آمدند، در سيماى انسان و به عنوان ميهمان وارد شدند.وَلَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ.و آنچه را كه شرك گرايان اينك برخود پوشيده مى دارند، آنگاه نيز به پندارشان آن را بر آنان پوشيده مى داشتيم. به باور «زجاج» منظور اين است كه كفرگرايان در صورت پذيرفته شدن پيشنهادشان باز هم مردم ساده لوح را در مورد پيامبر دچار ترديد و اشتباه مى ساختند و بهانه مى آوردند كه: اين هم بشرى بسان شماست.به باور گروهى منظور اين است كه: اگر فرشته اى هم به صورت انسان مى فرستاديم، همانگونه كه مردم ساده اندش دچار اشتباه شده اند، آن كفرگرايان نيز دچار اشتباه مى شدند و بدينسان فرو فرستادن فرشته نيز براى بهانه جويان و حق ستيزان كارساز نمى شد.برخى مى گويند: منظور اين است كه، اگر فرشته اى نيز از سوى خدا به رسالت و يا به عنوان گواه رسالت پيامبر گسيل گردد، جز از راه تفكّر وانديشه درست و حق طلبانه نمى توان او را شناخت و از آنجايى كه اينان اهل خرد و انديشه نيستند، همچنان بر كج فهمى و اشتباه خويش باقى مى مانند.و اينكه مى فرمايد: ما كار را بر آنان مشتبه مى ساختيم، به خاطر اين است كه عامل اصلى خداست، چرا كه با پذيرش پيشنهاد آنان و فرو فرستادن فرشته، اين اشتباه پديد مى آمد.پس از اين مطالب، اينك در اين آيه شريفه براى آرامش خاطر بخشيدن به پيامبر مى فرمايد:وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ و بسيارى از پيامبرانِ پيش از تو را نيز به باد تمسخر گرفتند؛ بنابراين، نه تو نخستين پيامبرى هستى كه مورد استهزاء قرار مى گيرى و نه اينان نخستين مردم ناسپاسى هستند كه پيامبر خود را مسخره مى كنند.فَحاقَ بِالَّذينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ماكانُوا بِه يَسْتَهْزِؤُنَ.امّا سر انجام آنچه پيامبران براى بيدارى مردم از آثار شوم گناه و زشتى به آنان هشدار داده و گناهكاران، آنها را به باد تمسخر مى گرفتند - دامانشان را گرفت.به بارو برخى از جمله «زجاج»، منظور اين است كه سر انجام به كيفر تمسخر و ريشخندشان عذاب خدا آنان را احاطه كرد.آنگاه براى بيدار ساختن آن حق ستيزان روى سخن را به پيامبر گرامى نموده و در يازدهمين آيه مورد بحث مى فرمايد:قُلْ سيرُوا فِى الْاَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ المُكَذِّبِينَ.هان اى پيامبر! به آنان بگو: در روى زمين گردش كنيد و با چشم ظاهر و بنيش درونى بنگريد كه فرجام كار آن كسانى كه آيات و نشانه هاى خدا و پيام رسانان او را تكذيب نموده و خيره سرانه به باد تمسخر مى گرفتند، چه شد و به چه سرنوشتى گرفتار شدند؟!روشن است كه اگر خود طغيانگران و تكذيب كنندگان و حق ستيزان نابود گرديده اند، شهر و ديار و آثار برجاى مانده از آنان باقى است ونشانگر اين حقيقت است كه آنان چگونه به كيفر سركشى و حق ناپذيرى خويش به عذاب خدا گرفتار گشته و نابود شدند.در دوازدهمين آيه مورد بحث و در ادامه سخن با شرك گرايان مى فرمايد:قُلْ لِمَنْ ما فِى السَّمواتِ وَالْاَرْضِ اى پيامبر! از اين ناسپاسان خيره سر بپرس و به آنان بگو: آنچه در آسمانها و زمين است، از آن كيست و چه كسى آنها را پديد آورده است؟ خداى يكتا و يا بتهاى جاندار و بى جان شما، كدام يك؟روشن است كه با اندك تفكّر و خرد ورزى خواهند گفت: خداى يكتا. اگر خيره سرى نمودند و اين واقعيت را به زبان نياوردند تو با همه وجود بگو: آفريدگار هستى، همه را پديد آورده و كران تا كران هستى و آسمان و زمين و همه پديده ها از آن اوست و او پديد آورنده، مالك، صاحب اختيار و فرمانرواى جهان و انسان است و هرگونه كه بخواهد و شايسته بداند در آنها تصرّف مى نمايد.

ملکوت* گامی تارهایی *
25-10-2011, 01:24
قُلْ لِلَّهِ كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَاو رحمت و بخشايشِ بربندگان را برخود واجب ساخته و برخود نوشته است كه به همه انسانها و ديگر موجودات نعمت بخشد.به باور برخى او برخود مقرّر ساخته است كه در برابر عملكرد شايسته مردم به آنان پاداشى نيكو ارزانى دارد.امّا به باور برخى ديگر منظور اين است كه او بر خود لازم ساخته است كه به مردم مهلت دهد تا اشتباهات و كوتاهيهاى گذشته را جبران كنند و از گناهان خويشتن توبه نمايند.و از ديدگاه پاره اى منظور اين است كه خداى فرزانه برخود لازم كرده كه امّت محمدصلى الله عليه وآله وسلم را بسان ديگر امّتها در برابر سركشى و گناه، در اين سرا دچار كيفر و عذاب فورى نسازد، بلكه براى كيفر كامل تا روز رستاخيز مهلت دهد.لَيَجْمَعَنَّكُمْ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِآرى مهر و رحمت نسبت به شما مردم اين است كه تا روز رستاخيز به شما مهلت مى دهد، آنگاه شما را گرد آورده و به كارها رسيدگى مى كند.اين فراز از آيه شريفه، واژه «الرحمة» را تفسير مى كند و روشن مى سازد كه انسانِ لغزشكار بايد از اين مهر و بخشايش و مهلت حكيمانه خدا بهره جويد و براستى بر اشتباهات گذشته اشك حسرت و ندامت بريزد و روى توبه به بارگاه خدا آورد.پاره اى بر آنند كه در اين جمله روى سخن با كسانى است كه رستاخيز را دروغ مى شمردند، و به آنان هشدار مى دهدكه از يك سو آنان و روز رستاخيز را - كه اينك آنرا دروغ مى انگارند - و از دگر سو همه نسلها را در آن روز با هم گرد خواهد آورد.لارَيْبَ فيهِ روز رستاخيز، همان روزى است كه در آمدن آن ترديدى نيست.چگونه؟ چگونه قرآن شريف شرك گرايان را از روز رستاخيز مى ترساند؟ مگر نه اينكه آنان آن را نمى پذيرند و آمدن آن را انكار مى كنند؟ و روشن است كسى كه وجود چيزى را انكار مى كند، طبيعى است كه از آن نمى ترسد.پاسخ در آيه شريفه آفريدگار هستى نخست شرك گرايان را به پذيرش اين حقيقت فرا مى خواند و با باراندن دليل و برهان، آمدن آن را ترديد ناپذير اعلان مى كند.افزون بر آن، از آنجايى كه هشدار از رستاخيز و پاداش و كيفر آن روز پس از بيان دليل آمدنش ترسيم مى گردد، هشدارى درست و بجاست.ديگر اينكه در آيه شريفه از رستاخيز بطور كلّى نفى ترديد و شك شده است، در حالى كه كفر گرايان گاه در مورد فرارسيدن آن ترديد مى كردند و گاه در مورد ديگر جنبه هاى آن.و نكته مهم اين است كه حق، حق است، خواه كسى آن را بپذيرد و يا در مورد آن ترديد ورزد، آن هم با توجه به اين واقعيت ظريف كه دلايل و برهانهاى آن به گونه اى آمده است كه در مورد آن ترديد باقى نمى گذارد، چرا كه نعمت هاى گوناگون اين جهان هم براى شايسته كرداران است و هم براى رستگاران. با اين بيان آيا حكمت و عدالت حكم نمى كند كه بايد جايى وروزى باشد كه ميان عدالت خواه و بيداد پيشه، درست كردار و زشت كار آن گونه كه شايسته است فرق گذارد؟دليل ديگر آمدن روز رستاخيز آن است كه بر اساس وعده تخلّف ناپذير خدا، انجام وظائف و احساس مسؤوليت از سوى هر انسانى، پاداش پرشكوه خدا رادر پى دارد و از آنجايى كه در يافت پاداش كامل در اين جهان امكان پذير نيست، و اين جهان، جهان رنجها و مشكلات و ناراحتى هاست و آن پاداش خالص در اين جهان نيست، و نيز بدان دليل كه پاداش خالص نبايد بارنج و زحمت انجام وظائف توأم باشد، بنابراين بايد جهان ديگرى باشد تا در آنجا پاداش سراسر شكوه و دلنشين و خالص به آنان ارزانى گردد.و آخرين نكته در اين مورد اين است كه: ما به چشم خود از سويى مى نگريم كه بيداد گران در اين جهان پر آشوب و فريب به هر بيداد و جنايتى دست مى يازند و چه بسا كه هيچ دادرسى داد مظلومان را در اين جهان از آنان نمى ستاند، و از دگر سو گروهى را مى بينيم كه در كام دردها و رنجها، بدون اينكه درخور آنها باشند و يا پاداش و عوضى به آنان داده شود، گرفتار شده اند. به باور همه خردمندان، درست انديشان و متفكران با انصاف اينها ايجاب مى كند كه جهان ديگرى باشد تا داد ستمديده از ستمكار باز ستانده شود و به رنجديدگان و انجام دهندگان كارهاى شايسته، پاداش بايسته ارزانى گردد.اَلَّذينَ خَسِرُوا اَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤمِنُونَ.آن كسانى كه با آفت ناسپاسى و حق ستيزى سرمايه هاى وجود خويشتن را به باد داده، و خود را به ورطه نگونسازى و نابودى افكنده و گرفتار زيانى جبران ناپذير گرديده اند، ايمان نمى آورند و در برابر حق خضوع نمى كنند.فرمانروايى بر كران تا كران زمان و مكان در آيات پيش قرآن روشنگرى فرمود كه فرمانروايى آسمانها و زمين و مالكيت آنها تنها از آن خداست، اينك در اين آيه مباركه در مورد پديده هايى كه در آسمانها و زمين هستند و در افق زمان و مكان قرار مى گيرند، مى فرمايد:وَ لَهُ ما سَكَنَ فِى اللَّيْلِ وَالنَّهارِ آفرينش و مالكيت و فرمانروايى همه پديده ها و هر آنچه در پوشش پرده تاريكى شب و يا در زير پرده روشن روز قرار مى گيرد، از آن خداست.در آيه پيش روشنگرى كرد كه تمام پديده هايى كه در كران تا كران آسمانها و زمين هستند، همه را خدا آفريده و از آن اويند، و اينك در اين آيه شريفه مى فرمايد:همه پديده هايى كه زير پرده سياهى شب و نور و روشنايى روز قرار مى گيرند، از آن خدايند. و بدينسان آيه شريفه فرمانروايى و قدرت بى كران و بى همتاى او را در قلمرو زمان و مكان گسترش مى بخشد و روشن مى سازد كه تمامى پديده ها و اجسام و اشياء و عوارض آنها در پرتو خواست و اراده اوست.ياد آورى مى گردد كه منظور از «سكون» در حقيقت وجود مى باشد.پاره اى بر آنند كه منظورِ آيه شريفه اين است كه: همه پديده هايى كه در شب آرميده و يا در روز به تلاش و كوشش مى پردازند، آفريده خدا هستند.چرا ؟چرا در آيه شريفه تنها از سكون و آرامش پديده ها سخن رفته و به تحرّك آنها اشاره نرفته است؟پاسخ 1 - دليل اين نكته اين است كه، موجودات بيشتر در حال سكون و آرامش هستند و كمتر در تحرّك و تلاش اند.2 - افزون بر آن، از پى هر تحرك و تلاشى، سكون و آرامشى است. با اين بيان مفهوم آيه شريفه اين است كه، همه پديده ها و جاندارانى كه شب و روز در حال آرامش و يا تحرك و تلاشند آفريده خدا و از آن اويند. امّا در فرهنگ و ادبيات عرب يك سوى موضوع و مطلب بيان مى گردد و سوى ديگرش رها مى شود، چرا كه خود بخود روشن است.3 - ديگر اينكه فرازى از حقيقت كه بيان گرديد، نشانگر فرازى است كه در تقدير است. درست بسان اين آيه شريفه كه مى فرمايد: جامه هايى كه شما را از گرما و سرما پاس مى دارد و محافظت مى كند:سرابيل تقيكم الحرّ(63)و با اينكه تنها در آيه شريفه واژه «حرّ» - كه به مفهوم گرما مى باشد - آمده است، ما سرما را نيز در مى يابيم.

ملکوت* گامی تارهایی *
25-10-2011, 01:24
پرسشى ديگرچرا از ميان كران تا كران پديده ها و نظامات بهت آور دستگاه شگفت انگيز آفرينش، قرآن به سراغ آرامش و حركت رفته است؟پاسخ 1 - دليل اين نكته اين است كه حركت و آرامش يافتن پديده ها نشانگر اين واقعيت است كه آنها از نيستى، جامه هستى پوشيده اند و با اين بيان بايد پديد آورنده و هستى بخش آنها را شناخت.2 - افزون بر اين نكته در خور تعمّق، بايد بياد داشته باشيم كه هيچ جسمى بدون حركت و سكون نخواهد بود. بنابراين همه اين پديده ها و موجودات گوناگون براى حركت خويش نيازمند به حركت آورنده اند و براى آرامش و سكون خود نيز به قدرتى نياز دارند كه آنها را از حركت باز داشته و آرامش بخشد، چرا كه نه حركتى بدون علّت پديد مى آيد و نه آرامشى بدون آرامش بخش براى جسم ممكن است.به هر حال از آنجايى كه در آغاز آيه شريفه سخن از يكتا آفريدگار هستى بود، اينك در پايان آيه نيز به بيان پاره اى از اساسى ترين صفات و ويژگيهاى تدبيرگر جهان هستى پرداخته و مى فرمايد:وَهُوَ السَّميعُ الْعَليمُ.واژه «سميع» به مفهوم شنوا و «عليم» به معناى دانا و آگاه آمده است، با اين بيان خدا هماره شنواست چرا كه هر پديده اى كه به خواست خدا پديد آيد و جامه هستى بپوشد، آفريدگارش نداى او را مى شنود و او هماره داناست، چرا كه تدبير شئون كران تا كران آفرينش و تنظيم امور آن بدون دانايى و آگاهى امكان پذير نيست. از اين رو قرآن نشانگر اين واقعيت است كه خدا به تدبير جهان آفرينش و هر پديده اى هماره دانا و آگاه است.نكته ديگر در اينجا اين است كه: قرآن در اين آيه شريفه، شب و روز را بسان مسكن موجودات به شمار آورده است، چرا كه آرامش و سكون موجودات از شب و روز نيست، بلكه آنان در شب و روز آرامش مى يابند و اين شب و روز است كه گويى آنان را در بر مى گيرد و هيچ پديده اى از آن دو بيرون نخواهد بود.و آخرين نكته در اينجا اين است كه قرآن با همين جمله كوتاه به كران تا كران پديده ها و موجودات هستى اشاره مى كند، و اين از فصاحت و بلاغت وصف ناپذير اين كتاب پرشكوه الهى و از زيبايى قالب و رسايى مفهوم آن است.پرتوى از آيات در آياتى كه ترجمه و تفسير آنها از نظر شما خواننده گرامى گذشت، افزون بر آنچه ترسيم شد، نكاتى ديگر در خور تعمّق و تدبّر بسيار است كه به برخى اشاره مى رود:1 - سرچشمه پيوندها در نخستين آيه شريفه از ششمين سوره قرآن آفريدگار هستى به هنگام سخن از «نور» و «ظلمت» يا تاريكى و روشنايى مى فرمايد:و جعل الظّلمات و النّور ...ستايش از آن خداوندى است كه آسمانها و زمين را آفريد، و تاريكيها و روشنايى را پديد آورد ... و بدينسان از نعمت گران روشنايى به «نور» تعبير مى كند، امّا از تيرگى و تاريكى به واژه «ظلمات»، آن را با واژه مفرد مى آورد و اين را با واژه جمع ترسيم مى كند، چرا؟به باور متفكّران هر دليل و رازى كه در اين دوگانگى تعبير باشد، اين راز ظريف و دقيق و درس آموز در اين دو تعبير تفكّر انگيز نهفته است كه قرآن از جمله مى خواهد هشدار دهد كه تيرگى ها و تاريكيها، - خواه حسّى و مادّى يا معنوى و فكرى - هماره خاستگاه پراكندگيها، تفرقه ها، جدايى ها و بيگانگيها و از هم گسستن ها هستند، امّا نور و روشنايى هماره سرچشمه پيوندها، هماهنگى ها يگانگيها يكدلى ها و راز اتحاد و بهم پيوستن نيروها و رمز حيات و ترقى است. بنابراين جامعه اسلامى بايد از تيرگى ها و تاريكيهاى فكرى و مادّى، در همه ابعاد دورى جويد و به روشنايى علمى و دينى و انسانى و اخلاقى و مادّى مجهّز گردد.بايد بداند همانگونه كه روشنايى يك مشعل در يك بيابان گسترده و در يك پهن دشت در تيرگى و تاريكى شب تار مى تواند همه گمشدگان آن وادى را به سوى آن نور بكشاند و همه را راه نمايد، در زندگى جامعه ها و تمدنها و انسانها نيز نور دانش و بينش، نور ايمان و تقوا، نور قرآن و آورنده آن، براستى سرچشمه اتحاد و يگانگى و يكپارچگى و برادرى و بهم پيوستن نيروها براى ساختن دنياى بهتر است و در برابر آن تاريكى جهل و بيداد و تيرگى ستم و استبداد مايه پراكندگى و انحطاط و نگونسارى انسانهاست. هان اى خردمندان درس عبرت گيريد!2 - مرگ طبيعى و زودرس در دوّمين آيه مورد بحث، قرآن شريف از دو «سر آمد» يا دو «اجل» ياد مى كند كه به نظر مى رسد يكى از آن دو اشاره به مرگ زودرس است و ديگرى به مرگ و سر آمد طبيعى. كه البته هر دو از سوى خداست و از جانب او مقرّر مى گردد، با اين تفاوت كه يكى از آنها مطلق است و ديگرى مشروط.به عبارت روشن تر، بسيارى از پديده هاى جهان آفرينش به گونه ى آفريده شده اند كه از نظر ساختمان طبيعى و استعداد و امكانات ذاتى توانايى آن را دارند كه مدتى بس طولانى زندگى كنند، امّا ممكن است در مسير حيات آفتى دامانگير آنها شود و آنها را به مرگ زودرس گرفتار سازد. براى نمونه، يك مشعل يا چراغ، يا يك باطرى ويژه يا مواد سوختى معيّن، توان 30 ساعت نور دهى دارد، امّا ممكن است آفتى چون طوفان فرارسد و آن را پيش از به پايان رسيدن موادّ روشنى بخش و سوختى اش خاموش سازد، اگر بر اين مشعل آفتى نرسيده بود عمر طبيعى اش 30 ساعت بود امّا با وزش باد و يا طوفان، به مرگ زودرس گرفتار شد و خاموش گرديد. با اين بيان اگر آن مشعل بدون برخورد با مانع و آفتى تا آخرين قطره و آخرين ذرّه از توانايى خويش را به كار گيرد و مصرف نمايد و خاموش گردد، با مرگ طبيعى خاموش شده، و اگر به آفت برخورد نمايد و به خاموشى گرايد، به مرگ زودرس گرفتار شده است.انسانها نيز در مسير حيات اين گونه اند.اگر براى زندگى شايسته و بايسته انسان همه شرايط حيات و امكانات زندگى همچون غذاى سالم، آب و هواى مفيد، بهداشت درست، امكانات شايسته زندگى، آرامش اعصاب و ديگر امكانات مادّى و معنوى فراهم باشد، وموانع حيات نيز مهار گردد، ساختمان جسم و جان و دستگاههاى سازمان وجود او استعداد و توانايى يك زندگى طولانى را دارد كه سر انجام به مرگ طبيعى جهان را بدرود مى گويد،(64) امّا اگر براى او امكانات سالم زندگى نبود و موانع و آفتهاى سلامت و امنيّت و آرامش نيز او را در ميان گرفت تا سرانجام در فشار آنها به خودكشى يا مرگ زودرس گرفتار شد، اين انسان با مرگ غير طبيعى و زود رس مرده است.با تعمق در اين دو گونه مرگ طبيعى و زودرس، يا سرآمد قطعى و غير قطعى، بسيارى از روايات روشن مى شود. براى نمونه در مى يابيم كه چگونه در روايات آمده است كه صدقه، بلا را دفع مى كند و يا صله رحم، عمر را طولانى و قطع رحم، آن را كوتاه مى سازد.

www.fichn.blogfa.com (http://www.fichn.blogfa.com)

ملکوت* گامی تارهایی *
27-10-2011, 18:35
سوره انعام / آيه هاى 26 - 14 (http://www.ayehayeentezar.com/post-15.aspx)
14 . قُلْ اَغَيْرَ اللَّهِ اَتَّخِذُ وَلِيّاً فاطِرِالسَّمواتِ وَالْاَرْضِ وَهُوَ يُطْعِمُ وَلا يُطْعَمُ قُلْ اِنّى اُمِرْتُ اَنْ اَكُونَ اَوَّلَ مَنْ اَسْلَمَ وَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ.15 . قُلْ اِنّى اَخافُ اِنْ عَصَيْتُ رَبّى عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ.16 . مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبينُ.17 . وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ اِلاَّ هُوَ وَاِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ.18 . وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِه وَهُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ.19 . قُلْ اَىُّ شَىْ ءٍ اَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شَهيدٌ بَيْنى وَبَيْنَكُمْ وَاُوحِىَ اِلَىَّ هذَا الْقُرْانُ لِاُنْذِرَكُمْ بِه وَمَنْ بَلَغَ اَئِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ اَنَّ مَعَ اللَّهِ الِهَةً اُخْرى قُلْ لا اَشْهَدُ قُلْ اِنَّما هُوَ اِلهٌ واحِدٌ وَاِنَّنى بَرى ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ.20 . اَلَّذينَ اتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ اَبْناءَهُمُ اَلَّذينَ خَسِرُوا اَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لايُؤْمِنُونَ.21 . وَ مَنْ اَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً اَوْكَذَّبَ بِاياتِهِ اِنَّهُ لايُفْلِحُ الظَّالِمُونَ.22 . وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَميعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذينَ اَشْرَكُوا اَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ.23 . ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ اِلاَّ اَنْ قالُوا وَاللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكينَ.24 . اُنْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى اَنْفُسِهِمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ ماكانُوا يَفْتَرُونَ.25 . وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ اِلَيْكَ وَجَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ اَكِنَّةً اَنْ يَفْقَهُوهُ وَفى اذانِهِمْ وَقْراً وَاِنْ يَرَوْا كُلَّ ايَةٍ لايُؤْمِنُوا بِها حَتّى اِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا اِنْ هذا اِلاَّ اَساطيرُ الْاَوَّلينَ.26 . وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْاَوْنَ عَنْهُ وَاِنْ يُهْلِكُونَ اِلاَّ اَنْفُسَهُمْ وَما يَشْعُرُونَ.

ملکوت* گامی تارهایی *
27-10-2011, 18:35
ترجمه 14 - [اى پيامبر!] بگو: آيا جز خدا [ى يكتا] را كه پديد آورنده آسمانها و زمين است، به سر پرستى [و رشته دارى امور و شئون خود] برگيرم؟! با اينكه [تنها ]اوست كه [به همه جانداران ] روزى مى دهد، و [ذات پاك او ]روزى داده نمى شود! بگو: من فرمان يافته ام نخستين كسى باشم كه [در برابر خدا] تسليم شده است؛ و [به من پيام داده است كه ]هرگز از شرك گرايان [و ناسپاسان ]مباش!15 - بگو: اگر من در برابر پروردگارم نافرمانى كنم، از عذاب روزى سهمگين مى ترسم.16 - آن روز، كسى كه [عذاب ] از او بازگردانده شود، بى گمان [خداى پرمهر ]بر او [مهر و] رحمت آورده است، و اين است آن كاميابى آشكار.17 - و اگر خدا زيانى به تو برساند، جز او بر طرف كننده اى براى آن نيست؛ و اگر [نيكى و] خيرى به تو برساند، [باز دارنده اى براى آن نخواهد بود، چرا كه ] او بر هر چيزى تواناست.18 - و اوست همان [خداى توانا و] چيره بر بندگان خويش و اوست همان فرزانه آگاه.19 - [اى پيامبر! به كفر گرايان ] بگو: گواهى چه [كس و چه ]چيزى بزرگتر [و از ديدگاه شما برتر ]است [تا به رسالت من گواهى دهد]؟ [اگر آنان خيره سرى كردند، خودت با همه وجود بگو: گواهى ]خدا: [او] ميان من و شما گواه است، و اين قرآن به من وحى شده است تا بوسيله آن شما و هر كس [ديگر] را كه [پيام من به او ]مى رسد هشدار دهم! آيا شما براستى گواهى مى دهيد كه با خداى يكتا خدايان ديگرى [نيز ]هست؟ بگو: من گواهى نمى دهم بگو جز اين نيست كه او خدايى يگانه است و من از آنچه شما شريك [او] مى پنداريد بيزارم.20 - كسانى كه به آنان كتاب [آسمانى ] ارزانى داشته ايم [با دريافت نشانه هاى پيامبر اسلام در آنها ]او را [به خوبى ]مى شناسند، [درست ]همانگونه كه پسرانشان را مى شناسند، [امّا] آنان كه سرمايه وجود خويش را باخته اند ايمان نمى آورند!21 - و ستمكارتر از آن كسى كه برخدا دروغ بسته يا آيات او را دروغ انگاشته است، كيست؟! بى ترديد ستمكاران رستگار نخواهند شد.22 - و روزى را [به ياد آور] كه همگى آنان را بر مى انگيزيم، سپس به كسانى كه شرك ورزيده اند مى گوييم: [اينك ] آن شريكان [ساخته و پرداخته انديشه خود ]شما كه براى خدا مى پنداشتيد، كجايند؟23 - آنگاه پوزش آنان جز اين نخواهد بود كه مى گويند: به خدا، كه پروردگار ماست سوگند كه ما شرك گرا نبوديم.24 - بنگر كه چگونه بر خودشان دروغ مى بندند و آنچه به دروغ و[ناروا ]مى ساختند، از [قلمرو ديد و دست رس ]آنان گم [و نابود ]مى گردد.25 - و از آنان كسانى هستند كه به [سخنان ] تو گوش مى سپارند در صورتى كه [گفتارت در دلهاى زنگار گرفته آنان اثر نمى گذارد، چرا كه بر اثر شرك و گناه ]بر دلهايشان پوششها نهاده ايم تا آن را نفهمند؛ و در گوشهايشان سنگينى [قرار داده ايم ]؛ و اگر هر [معجزه و] نشانه اى را بنگرند، به آن ايمان نمى آورند تا آنگاه كه ستيزه كنان نزد تومى آيند. [و] آنان كه كفرورزيده اند مى گويند: اين [قرآن ] جز افسانه هاى پيشنيان [چيز ديگرى ]نيست!26 - و آنان [ديگران را نيز] از [گوش سپردن به ] آن باز مى دارند و[خود هم ]از آن [پيام خدا] دورى مى جويند و [با اين كار] جز خويشتن را نابود نمى سازند، امّا [اين واقعيت را] در نمى يابند.

ملکوت* گامی تارهایی *
27-10-2011, 18:36
نگرشى بر واژه ها «فطرت»: آفرينش و پديد آوردن پديده ها از نيستى به جهان هستى.«ابن عباس»: مى گويد من معناى «فاطر» را بخوبى در نيافته بودم تا اينكه دو تن كه بر سر چاه آبى باهم كشمكش داشتند نزد من آمدند، و يكى از آن دو گفت: «انا فطرتُها» من نخست آن چاه را پديد آوردم. و آنگاه من دريافتم كه مفهوم «فطرت» و «فاطر» چيست.«فتنة»: آزمايش. و اگر گفته شود: «فتن الرّجل بالمرأة» به اين معناست كه آن مرد شيفته آن زن شد.«اكنة»: اين واژه جمع «كنان» به مفهوم پوشش و پوششهاست.«وقر»: گرانى و سنگينى گوش.«اساطير»: اين واژه جمع «اسطوره» و «اسطاره» است كه از «سطر الكتاب» كه به مفهوم «نگارش كتاب» است، بر گرفته شده است.«جدال»: ستيزه و دشمنى.«نأى»: دورى گزيد. و «ينؤن عنه»: از او دورى مى جويند.

ملکوت* گامی تارهایی *
27-10-2011, 18:36
شأن نزول 1 - در داستان فرود نخستين آيه مورد بحث آورده اند كه:گروهى از زرپرستان مكّه به پيامبر گرامى گفتند: چرا شما راه و رسم هموطنان خويش را رها كرده و دين و آئين تازه اى آورده اى؟ اگر اين كارت به انگيزه گرد آوردن ثروت و به خاطر نياز اقتصادى است، ما از ثروت و امكانات خويش آنقدر روى هم خواهيم نهاد و به شما خواهيم داد كه ثروتمندترين مرد دنياى عرب گردى.پيامبر در انديشه پاسخ به اين گمراهان كم خرد بود كه اين آيه مباركه فرود آمد:قل أغير اللَّه اتخذ وليّاً فاطر السّموات و الأَرض...(65)2 - در داستان فرود ششمن آيه مورد بحث آورده اند كه:گروهى از شرك گرايان «مكّه» نزد پيامبر گرامى آمدند و گفتند: آيا خدا كسى جز تو را نيافت تا به عنوان پيام رسان خويش برگزيند؟ما از يهود و نصارى در مورد رسالت تو پرس و جو نموده ايم، و آنان نيز رسالت تو را گواهى نمى كنند، اينك گواهى بياور كه رسالت و پيامبرى تو را گواهى كند تا ما نيز در اين مورد بينديشيم. در اينجا بود كه اين آيه شريفه بر قلب مصفاى پيامبر گرامى فرود آمد:قل اىّ شيى ءٍ اكبر شهادة...(66)3 - در داستان فرود دوازدهمين آيه مورد بحث آورده اند كه:گروهى از شرك گرايان «مكّه» از جايى كه پيامبر گرامى به تلاوت قرآن و رساندن پيام خدا به مردم پرداخته بود، عبور كردند و به شنيدن قرآن نشستند.آنان پس از شنيدن آياتى چند از كتاب پرشكوه خدا، به گونه اى شيفته قرآن شدند كه نتوانستند تأثير گذارى آيات خدا را ناديده بگيرند و پوشيده دارند، به همين دليل «ابوسفيان» از «نضر بن حارث» كه خردمند شرك گرايان بود پرسيد: راستى اين جملات و عبارتها چيست كه محمدصلى الله عليه وآله وسلم مى خواند و دلها را شيفته مى سازد؟او پاسخ داد: اينها افسانه ها و سرگذشت هاى شنيدنى پيشنيان است، نظير همان داستانهايى است كه من از نسلهاى گذشته برايتان مى سرايم. اينجا بود كه اين آيه شريفه در پاسخ آنان بر قلب پاك پيامبر نور فرود آمد:و منهم مَن يستمع اليك...(67)

ملکوت* گامی تارهایی *
27-10-2011, 18:36
تفسير آيا جز خدا را سررشته دار خويشتن سازم؟ گروهى از شرك گرايان به انگيزه تطميعِ پيامبر گرامى نزد آن حضرت آمدند و گفتند اگر به انگيزه به دست آوردن ثروت و امكانات راه و رسم جامعه و مردم خويش را رها نموده و دين و آيين جديدى آورده اى، ما از دارايى خويش به اندازه اى روى هم مى گذاريم و به تو هديه مى كنيم كه ثروتمندترين مردم جهان عرب گردى؛ پس بيا و از دعوت توحيدى خويش دست بردار! درست اينجا بود كه اين آيه شريفه فرود آمد.قُلْ اَغَيْرَ اللَّهِ اَتَّخِذُ وَلِيّاً فاطِرِالسَّمواتِ وَالْاَرْضِ اى پيامبر! به اين شرك گرايان بگو: چگونه از آفريدگار توانايى كه آسمانها و زمين را آفريده است روى گردانده، و جز او را سرور و صاحب اختيار خويش برگيرم؟واژه «ولى» به مفهوم سررشته دار، سرپرست و صاحب اختيار آمده است؛ و منظورِ آيه شريفه اين است كه من كسى جز يكتا خداى هستى را سرپرست خويش قرار نخواهم داد؛ امّا جمله در قالب پرسش آمده است تا اين حقيقت را به صورت رساتر برساند.وَهُوَ يُطْعِمُ وَلا يُطْعَمُ او خدايى است كه آفريدگان را روزى مى دهد و از آنجايى كه نياز به روزى ندارد از سوى ديگران روزى داده نمى شود.در آيه مباركه بدان دليل بجاى روزى دهى، واژه «اطعام» بكار مى رود كه مردم بيشتر نيازمند اطعام هستند.افزون بر آن، اين نكته را روشن مى سازد كه آفريدگار هستى شباهتى به آفريده هاى خود ندارد و نيازمند غذا و روزى ديگران نيست.اين آيه شريفه رساترين و قانع كننده ترين دليل را بر بى اساس بودن پندار پوچ شرك گرايان ترسيم مى كند و روشن مى سازد كه: آن قدرتى كه آفريننده آسمانها و زمين، پديد آورنده پديده ها، تدبيرگر امور و روزى رسان موجودات است، و از ناچيزترين ذرّات تا بزرگترين موجودات دست نياز به بارگاه او دارند، چنين هستى بخشى برتر از آن است كه همتا و نظير و همانندى برايش تراشيد، چرا كه او توانا، چيره، بى نياز، زنده و پاينده و داناى به رازهاست و جز او هيچ كس ديگر در خور پرستش نيست.قُلْ اِنّى اُمِرْتُ اَنْ اَكُونَ اَوَّلَ مَنْ اَسْلَمَ هان اى پيامبر! بگو: پروردگارم به من فرمان داده است كه نخستين مسلمان بوده و در برابر فرمان و داورى او پيش از همه سر فرود آورده و پيشتر از ديگران يكتا خداى هستى را بپرستم و به او ايمان آورم.با اين بيان پيامبر گرامى پس از بريده شدن پيام آسمان و نيامدن پيامبر بعد از بعثت مسيح، تا فرود قرآن، نخستين مسلمان است، و اوست كه خداى جهان آفرين با فرود وحى و فرستادن فرشته امين به سوى او، وى را به رسالت بر انگيخت و به آن حضرت فرمان داد تا پيام پروردگارش را به جهانيان برساند.پاره اى در تفسير آخرين فراز از آيه شريفه مى گويند: منظور اين است كه من فرمان يافته ام كه نخستين خضوع كنده در برابر خدا و نخستين ايمان آورنده به او و نخستين حق شناس و نجات بخش انسانها از آفت ويرانگر شرك و پرستش هاى ذلّت بار باشيم.اين سخن بلند و پر محتوا و دگرگونساز پيامبر بسان سخن توحيد گرايانه موسى است كه گفت:... سبحانك تبت اليك و انا اوّل المؤمنين:(68)پروردگارا تو پاك منزّهى، به بارگاهت روى توبه آوردم و من نخستين ايمان آوردگانم.منظور موسى اين است كه پروردگارا: من از كسانى نيستم كه مى خواستند تو را با چشم ظاهر بنگرند. و بسان سخن روشنفكران وساحران هدايت يافته به توحيد و تقواست كه گفتند:... انّا نطمع أَن يغفر لنا ربّنا خطايانا أن كنّا اوّل المؤمنين:(69)اميد ما آن است كه پروردگارمان لغزشهاى ما را بر ما ببخشايد ومورد آمرزش قرار دهد، چرا كه نخستين كسانى هستيم كه به معجزه بودن كار موسى و رسالت و حقّانيت كار او در برابر ساحران ايمان آورده و راه و رسم خداى او را برمى گزينيم.

ملکوت* گامی تارهایی *
27-10-2011, 18:36
وَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ.و پروردگارم نه تنها به من فرمان داده است كه نخستين اسلامگرا و ايمان آورنده راستين باشم، بلكه به من دستور داده است كه خويشتن را از زمره شرك گرايان دور ساخته و پرچمدار توحيدگرايى و يكتا پرستى باشم.در دومين آيه مورد بحث مى افزايد:قُلْ اِنّى اَخافُ اِنْ عَصَيْتُ رَبّى عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ.بگو: من يقين دارم كه اگر فرمان خدا را رها ساخته و او را نافرمانى نمايم، و يا جز ذات پاك او را به سرپرستى و سر رشته دارى خويش برگيرم و جز او را بپرستم، در آن روز سهمگين رستاخيز كه ترس و دلهره آن دلها را به طپش مى افكند، گرفتار عذاب خدا گردم، آرى، اگر من نافرمانى پروردگارم را بنمايم، از عذاب سهمگين آن روز بزرگ مى ترسم.مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبينُ.هركس در آن روز سهمگين عذاب خدا از او دور داشته شود و به او نرسد، خدا او را مورد مهر و رحمت خود قرار داده و اين كاميابى روشن و آشكارى است.به باور برخى منظور اين است كه چنين كسى تنها عذاب از او برداشته نمى شود، بلكه مورد مهر نيز قرار مى گيرد. امّا به باور برخى منظور اين است كه، تنها عذاب از كسانى برداشته مى شود كه مورد مهر و رحمت خدا قرار گيرند.از پيامبر گرامى است كه فرمود: به خداى سوگند هيچ كس با عمل شايسته خويش به بهشت پرطراوت و زيباى خدا وارد نمى شود.گفتند: حتى پيامبر خدا؟آن حضرت دست خويش را به سر نهاد و با صداى رسا فرمود: حتى مرا نيز در درياى مهر و رحمت خويش فرو خواهد برد و به بهشت پر طراوت و شكوهبار خود در خواهد آورد.هر سود و زيانى به دست اوست در اين آيه شريفه قرآن به اين واقعيت مى پردازد كه اين تنها خداى يكتاست كه مالك سود و زيان است و جز او هيچ كس ديگر، نه مى تواند به شما سودى رساند و نه زيانى را از شما دور سازد.وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ اِلاَّ هُوَاگر خداى يكتا تو را دچار فقر و يا بيمارى و يا زيان و گرفتارى سازد، هيچ قدرتى جز او نمى تواند آن را بر طرف ساخته و تو را نجات بخشد.وَاِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ.و اگر از جانب خدا خير و بركت و يا روزى بسيار و يا تندرستى و سعادت و ديگر ارزشهاى دنيوى نصيب شما گردد، هيچ كس نمى تواند جلو آن را بگيرد، چرا كه اوست كه بر هر چيزى تواناست و همه سود و زيانها به دست تواناى اوست.چرا؟ مى دانيم كه مس نمودن از خوّاص اجسام است و باز مى دانيم كه آفريدگار هستى جسم نيست تا كسى را مسّ كند؛ با اين بيان چرا در آيه شريفه اين تعبير آمده است؟پاسخ منظور آيه شريفه اين نيست كه خدا كسى را مسّ مى كند، بلكه منظور اين است كه همه سود و زيانها به دست اوست و از جانب او به بندگانش مى رسد، با اين بيان سود و زيان اوست كه به مردم مى رسد و مس مى كند و نه ذات پاك و بى همتاى او.لازم به ياد آورى است كه دو واژه «ضُر» «و خير» دو اسم جامع و كامل هستند كه هرگونه سود و زيانى را شامل مى گردند.آن قدرت شكست ناپذير در اين آيه شريفه به ترسيم پرتوى از قدرت شكست ناپذير خدا پرداخته و مى فرمايد:وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِه و اوست كه بر همه بندگان خود چيره است و تمامى بندگان تحت فرمانروايى آن قدرت بى همتا و زير نفوذ او هستند و كسى از قلمرو قدرت او خارج نيست.منظور آيه شريفه اين است كه خدا فراتر از همه قدرتهاست و همه چيز به دست اوست.اين آيه نظير آيه شريفه اى است كه مى فرمايد: يَدُ اللَّهِ فَوْقَ ايديهم:(70)دست قدرت خدا بالاى دستهاى آنان و قدرتش فراتر از همه قدرتهاست.وَهُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ.و او با اين قدرت وصف ناپذيرش، فرزانه و آگاه است، و هيچ كارى را بدون حكمت و مصلحت انجام نمى دهد.واژه «قاهر» به باور برخى وصف ذات پاك خداست و به باور برخى ديگر وصف كار اوست.به باور ما كه اين واژه را به مفهوم توانا تفسير كرديم، اين واژه وصف ذات به شمار مى رود، امّا به باور آن كسانى كه وصف فعل گرفته اند، مى گويند منظور اين است كه: خدا هنگامى چيره و شكست ناپذير است كه همه را مغلوب و مقهور قدرت خويش سازد، با اين بيان وصف «قاهر» وصف هماره ذات پاك خدا نيست.

ملکوت* گامی تارهایی *
27-10-2011, 18:37
برترين و بالاترين گواه رسالت پيامبر در داستان فرود آيه مورد بحث آورده اند كه: گروهى از شرك گرايان «مكّه» در ادامه بهانه جويى و حق ناپذيرى خويش، از پيامبر گرامى بر درستى رسالت و دعوت توحيديش گواه خواستند، كه در پاسخ بهانه جويى آنان اين آيه شريفه فرود آمد:قُلْ اَىُّ شَىْ ءٍ اَكْبَرُ شَهادَةًهان اى پيامبر! به كفرگرايان بگو: برترين و بالاترين گواه بر رسالت من از ديدگاه شما گواهى چه چيز و چه كسى است؟ شما اين را بگوييد تا من همان را گواه درستى دعوت و راستى پيام و صداقت خويش قرار دهم.ممكن است در پاسخ بگويند گواه خدا از هر چيز و هر كسى مهمتر و برتر است چرا كه او پديدآورنده هستى است. اگر چنين گفتند، سخن درستى گفته اند و اگر اين واقعيت را بر زبان نياوردند، تو اى پيامبر بگو:قُلِ اللَّهُ شَهيدٌ بَيْنى وَبَيْنَكُمْ خدا ميان من و شما گواه است و اوست كه بر رسالت و پيامبرى من گواهى مى كند.به باور برخى منظور اين است كه خدا خودش گواه است كه من پيام او را مى رسانم و شما آن را دروغ مى شماريد.وَاُوحِىَ اِلَىَّ هذَا الْقُرْانُ لِاُنْذِرَكُمْ بِه وَمَنْ بَلَغَ و برترين سند آن، اين است كه او اين قرآن را به سوى من وحى فرموده است تا گواه راستى من در دعوت و پيام رسانى ام باشد و تا بوسيله آن شما و همه كسانى را كه تا روز رستاخيز اين كتاب و پيام جانبخشش به آنان مى رسد از نافرمانى خدا و مقررات او هشدار دهم و به توحيد و تقوا و دادگرى و راستى فراخوانم.«حسن» از پيامبر گرامى در تفسير آيه شريفه آورده است كه:مَنْ بَلَغَهُ أنّى أَدْعُوا إِلى أَن لا إِلهَ إِلاّ الله فَقَدْ بَلَغَهُ ...هركس نداى دعوت من در مورد يكتايى خدا و يكتا پرستى و ايمان به اين اصل اساسى كه خدايى جز خداى يكتا نيست به او برسد، حجّت بر او تمام شده و مخاطب اين پيام است.«محمد بن كعب» در اين مورد آورده است كه:مَنْ بَلَغَهُ القرآن فَكانّما راى محمّداً و سمع منه.هركس قرآن شريف به او برسد و پيام آن را بشنود، بسان كسى است كه آورنده قرآن را ديده و سخن زندگى ساز آن حضرت را شنيده است.«مجاهد» بر آن است كه: قرآن و پيام آن در هرجا به گوش رسد، فرا خواننده به سوى ارزشهاى والا و هشدار دهنده از ضد ارزشهاست و آنگاه به تلاوت اين آيه مى پرداخت.در تفسير عياشى از حضرت باقر و حضرت صادق در تفسير آيه آمده است كه:هركس پيشوايى راستين از خاندان رسالت را بنگرد كه به وسيله قرآن مردم را به ارزشها فرا خوانده و از زشتى ها هشدار مى دهد، بسان كسى است كه خود پيامبر را ديده و دعوت او را شنيده است.با اين بيان، «و مَنْ بلغ» در محل رفع است و به ضمير در «انذر» پيوند مى خورد.

ملکوت* گامی تارهایی *
27-10-2011, 18:37
دو نكته 1 - آيه شريفه نشانگر اين واقعيت است كه مى توان خداى يكتا را، يك چيز يا يك حقيقت عنوان داد، چرا كه آيه شريفه در پاسخ «قل اىّ شى ءٍ اكبر شهادة» مى فرمايد: «قل اللّه» بگو: خدا حقيقتى است كه مى توان آن را شناخت و از او خبر داد.با اين پيام، خدا يك حقيقت و يك چيز است، امّا نه بسان ديگر چيزها و پديده ها. او با پديده هاى هستى، با وجود تشابه در نام و عنوان، تفاوت اساسى دارد و تشابه او در نام، هرگز باعث برابرى و يا تشابه او با ديگر چيزها - كه همه را او آفريده است - نخواهد شد.2 - ديگر اينكه از آيه شريفه، به ويژه «مَن بلغ» اين نكته دريافت مى گردد كه پيامبر اسلام، آخرين پيام آوران خداست و به سوى همه عصرها و نسلها بر انگيخته شده است.در ادامه آيه شريفه مى فرمايد:اَئِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ اَنَّ مَعَ اللَّهِ الِهَةً اُخْرى اين فراز گرچه به صورت پرسشى آمده است، امّا در حقيقت نكوهش كفرگرايان و پندار سست و بى اساس آنان است كه: شما چگونه گواهى مى دهيد كه با خداى يكتا خدايان ديگرى است؟ با اينكه پوچى پندارتان را مى نگريد و بر يكتايى و بى همتايى آفريدگار هستى با دلائل روشنى روبرو هستيد، چگونه بازهم به شرك مى گراييد؟و اينك به پيامبر گرامى مى فرمايد:قُلْ لا اَشْهَدُهان اى پيامبر! تو با صداى رسا بگو: من هرگز چنين گواهى نخواهم داد اگرچه شما بى هيچ دليل و برهانى بر شك و كفر اصرار ورزيد و براى آفريدگار يكتا و بى همتا شريك و نظير بپنداريد!يادآورى مى گردد كه «گواه» به كسى گفته مى شود كه بر درستى ادعاى فرد گواهى مى دهد.در ادامه سخن مى فرمايد:قُلْ اِنَّما هُوَ اِلهٌ واحِدٌ وَاِنَّنى بَرى ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ.هان اى پيامبر! به شرك گرايان بگو: آن پديد آورنده هستى، خدايى است يكتا و بى همتا و من از آنچه شما از بتهاى گوناگون براى او شريك و نظير مى تراشيد بيزارم.دانشوران مسلمان از اين آيه شريفه چنين دريافت مى دارند كه، هنگامى كه كسى به اسلام گراييد و مسلمان شد، زيبنده است گواهى بر يكتايى خدا و رسالت پيامبر را به زبان آورد و از هر پندار و راه و رسمى جز دين و آئين خدا بيزارى جويد.

ملکوت* گامی تارهایی *
27-10-2011, 18:37
كفرگرايان دو دسته اند: در ادامه سخن به ترسيم اين نكته مى پردازد كه كفر گرايان دو دسته اند:1 - گروهى قربانى نادانى و نا آگاهى خويش اند.2 - و گروهى ستيزه جو و بد انديش.اَلَّذينَ اتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ اَبْناءَهُمُ اَلَّذينَ خَسِرُوا اَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لايُؤْمِنُونَ.آن كسانى كه كتاب آسمانى به آنان داده ايم بخوبى او را به عنوان پيامبر خدا مى شناسند همانگونه كه فرزندان خود را مى شناسند، تنها آن كسانى كه سرمايه وجود خويش را از دست داده اند ايمان نمى آورند. (71)اگر واژه «الذين» دوم، وصف براى «الّذين» نخست باشد، منظور آيه شريفه اهل كتاب مى باشند و قرآن روشنگرى مى كند كه آنان با اينكه پيامبر را بسان فرزندان خود مى شناسند، به آفت زيان و خسران گرفتار شده و به او ايمان نمى آورند. امّا اگر چنين نبوده و ارتباط با آن نداشته باشد، همه كفر گرايان را مى گيرد.«ابو حمزه ثمالى» مى گويد: هنگامى كه پيامبر وارد مدينه شد، «عمر» به «عبد الله بن سلام» گفت: دوست من! قرآن مى فرمايد: اهل كتاب پيامبر اسلام را بسان فرزندانشان به خوبى مى شناسند، آيا اين خبر واقعيت دارد؟«عبدالله» پاسخ داد: آرى ما آن حضرت را با همان ويژگيهايى كه در قرآن وصف شده است، مى شناسيم، درست بسان فرزندانمان با او آشنا هستيم و بر شخصيت او شناخت داريم! به خداى سوگند خودِ من محمدصلى الله عليه وآله وسلم را از پسرم بهتر مى شناسم.«عمر» پرسيد جگونه؟پاسخ داد: من محمدصلى الله عليه وآله وسلم را با ويژگيهايى كه خدا وى را وصف نموده است، مى شناسم و به راستى و درستى دعوت او اطمينان دارم، امّا در مورد پسرم اين اعتماد و اطمينان را ندارم؛ چرا كه در اينجا امكان لغزش مادرش هست، امّا در مورد پيامبر اسلام بدان دليل كه خدا او را وصف كرده است اطمينان دارم.«عمر» گفت: راستى كه توفيقِ هدايت يافته و به راه درست گام سپرده اى و راست مى گويى.بيداد پيشه ترين انسانها در اين آيه شريفه در نكوهش اين حق ناپذيران مى فرمايد:وَ مَنْ اَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً اَوْكَذَّبَ بِاياتِهِ آيه شريفه، استفهام انكارى است و به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: هيچ كس بيداد پيشه تر از كسى نيست كه به خدا دروغ بندد و خدايان دروغينى را همتا و نظير و شريك او قرار دهد و يا قرآن و پيامبر و معجزات وى را دروغ انگارد.اِنَّهُ لايُفْلِحُ الظَّالِمُونَ.بى ترديد ستمكاران روى رستگارى نخواهند ديد؛منظور اين است كه، آن كسانى كه به رسالت پيامبر كفر ورزند و آيات ونشانه هاى او را دروغ شمارند، هرگز به مهر و خشنودى خدا و نجات مفتخر نشده و از عذاب و آتش دوزخ نجات نيافته و رستگار نخواهند شد.در ادامه سخن از سرنوشت اين حق ستيزان مى فرمايد:وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَميعاً و روزى فرا مى رسد كه همه آنان را از گورها برون آورده و پاى حساب كوچ مى دهيم.ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذينَ اَشْرَكُوا اَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ.آنگاه به كسانى كه شرك ورزيده اند، خواهيم گفت: آن معبودها و خدايان دروغين شما كه شريك و همتاى خداى يكتا مى پنداشتيد، كجا هستند؟در مورد اين پرسش دو نظر آمده است:1 - به باور برخى منظور اين است كه شرك گرايان در روز رستاخيز هنگامى كه مى نگرند خدا از لغزشهاى توحيد گرايان در گذشته و آنان را مورد بخشايش قرار مى دهد، به يكديگر مى گويند: هنگامى كه از شما در مورد عملكردتان در دنيا پرسيدند، بگوييد ما توحيدگرا بوديم. اما هنگامى كه خدا همه را گرد آورده و به آنان مى فرمايد معبودهايى كه به جاى خداى يكتاى پرستيديد، اينك كجايند، آنان در مى يابند كه خدا بر كران تا كران انديشه و عملكرد آنان آگاه است و كتمان حقيقت از سوى آنان، بى ثمر است.2 - امّا به باور بيشتر مفسّران منظور اين است كه شرك گرايان چنين مى پندارند كه بتهايشان در بارگاه خدا آنان را شفاعت خواهند نمود، به همين جهت در روز رستاخيز به آنان گفته مى شود كه معبودهاى ساختگى شما - كه اميد شفاعت آنان را داشتيد - كجايند؟ و بدينسان آنان زيرِ باران نكوهش و سرزنش قرار مى گيرند.لازم بياد آورى است كه كفر گرايان بتها را شريك خدا مى پنداشتند و به همين دليل از آنها به «شركاء» تعبير مى كند.واژه «زعم» در اينجا به مفهوم دروغ است. «ابن عباس» مى گويد: واژه «زعم» در كتاب خدا به معناى دروغ است.به هر حال، آيه مباركه بهترين دليل بر اصل معاد و ايمان به جهان پس از مرگ و زنده شدن تمام مردم است.و نيز بهترين دليل بر پوچى پندار جبر گرايان مى باشد كه انسان را در گزينش راه زندگى آزاد نمى نگرند و در نتيجه براى او حساب و كتاب و پاداش و كيفر را نيز نا مفهوم مى پندارند.

ملکوت* گامی تارهایی *
27-10-2011, 18:38
پاسخ شرك گرايان در اين آيه شريفه خدا به ترسيم پاسخ شرك گرايان پرداخته و مى فرمايد:ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ اِلاَّ اَنْ قالُوا وَاللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكينَ.در مورد واژه «فتنه» و مفهوم آن، بحث و گفتگو است:1 - به باور گروهى منظور اين است كه پاسخ شرك گرايان اين خواهد بود كه مى گويند: به خداى سوگند باد كه ما شرك گرا نبوديم؛ چرا كه وقتى در روز رستاخيز از آنان پرسش مى شود كه: خدايان پندارى شما - كه آنها را همتا و شريك خدا ساخته بوديد - كجايند؟ در حقيقت نوعى آزمونِ آنان است. و آنان پاسخ درستى، جز اين نخواهند يافت كه شرك گرايى خويش را از ريشه انكار كنند و بگويند: ما در دنيا شرك گرا نبوده و براى خداىِ يكتا، همتا و شريكى نمى تراشيديم.2 - امّا به باور گروهى از جمله «ابن عباس»، پوزش آنان اين است كه مى گويند: به خداى سوگند كه ما شرك گرا نبوديم.از حضرت صادق عليه السلام نيز روايتى - كه بيانگر اين ديدگاه است - روايت شده است.3 - «زجاج» مى گويد: اين آيه شريفه مفهوم بسيار ظريفى دارد كه تنها آگاهان راز و رمز آن را در مى يابند و آنگاه مى گويد:خدا در اين آيات، سخنان پيامبر ومنطق شرك گرايان را كه دل در گرو شرك نهاده و به غير خدا دل بسته اند، ترسيم فرمود. اينك روشن مى سازد كه اين دلباختگى و دلبستگى آنان به شرك و كفر از آنجايى كه نه پايه و اساسى منطقى داشت و نه ره آورد و فرجام خوشى، سر انجام آنان به خود آمده و با پى بردن به بى ارزشى خدايان دروغين و پوچى منطق و بيهودگى عملكرد خويش، از بتها و پرستش ذلّت بار آنها بيزارى مى جويند.اين موضوع بسيار طبيعى است كه هرگاه كسى سردمدار گمراهى را، هدايت يافته پندارد و بيدادگرى را عدالت پيشه تصور كند و به او دل بندد و او را دوست بدارد، همانقدر كه آن سردمدار گرفتار فرجام گمراهى و بيداد خود شد و ماهيّت او بر اين فرد روشن گرديد، بى درنگ از او بيزارى مى جويد. و آنگاه به او گفته مى شود: مهر و دوستى تو نسبت به آن سردمدار تبهكار و بيدادگر، بدان دليل بود كه تو به اشتباه شيفته و دلباخته او شده بودى.با اين بيان واژه «فتنه» در اينجا به مفهوم شرك و شيفتگى به بتها و خدايان دروغين است. اين ديدگاه را روايت رسيده از «ابن عباس» نيز تأييد مى كند كه مى گويد: منظور از فتنه شرك گرايان در دنيا، شرك و عملكرد شرك گرايانه آنان است. و آيه، در حقيقت اين گونه است كه: ثم لم تكن عاقبة فتنتهم... كه مضاف حذف شده است.در آنجا هم دروغ؟! با آنكه سراى آخرت، سراى عمل نيست، و مردم با آشكار شدن واقعيت ها و زدوده شدن ترديدها، هم خداى يكتا را مى شناسند و هم بناگزير دست از زشتكارى هاى خويش بر مى دارند، با اين وصف چگونه شرك گرايان و بيدادپيشگان در آنجا نيز دروغ مى گويند و سوگند دروغ ياد مى كنند.؟پاسخ:1 - به باور برخى، مفهوم گفتار آنان اين است كه: ما بر اساس باور خودمان شرك گرا نبوديم؛ چرا كه شرك گرايان نيز به پندار خويش راه درست را برگزيده اند و بتها وخدايان دروغين را وسيله تقرّب به خداى يكتا تصور كرده اند؛ به همين دليل در آنجا بر اساس پندار خرافى خويش، خود را راستگو مى دانند و سوگند ياد مى كنند كه شرك گرا نبوده اند.2 - امّا به باور برخى، بدان دليل سوگند ياد مى كنند كه بر اثر هراس از روز رستاخيز و دگرگونى بهت آور آن، خرد از كف داده و چيزى نمى فهمند. و پس از اينكه به خود مى آيند زبان به اعتراف مى گشايند و به گمراهى خود اقرار مى كنند.3 - و برخى نيز مى گويند: ممكن است آنان با ديدن صحنه هاى هراس انگيز روز رستاخيز، چنان از خود بيگانه شوند كه شرك و شرك گرايى خود در زندگى دنيا را به كلى فراموش كنند و بر اساس دريافت خود از روز رستاخيز سخن بگويند و سوگند ياد كنند.سرنوشت رسواى آنان در اين آيه شريفه آفريدگار هستى به سرنوشت غمبار و عبرت انگيز آنان توجّه داده و مى فرمايد:اُنْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى اَنْفُسِهِمْ ببين اين شرك گرايان و ستمكاران چگونه بر خويشتن دروغ مى بندند، و آنگاه سوگند دروغ ياد مى كنند.منظورِ آيه شريفه اين نيست كه پيامبر گرامى يا ايمان آورندگان به خدا و پيام او در قرآن به صحنه هاى روز رستاخيز بنگرند، چرا كه رستاخيز نرسيده و ديدن آن اينك امكان پذير نيست، بلكه اين دستور براى بر انگيختن تفكّر و انديشه هاست ومنظور اين است كه در اين مورد و اين آيات، درست بينديشيد.

ملکوت* گامی تارهایی *
27-10-2011, 18:38
چگونه؟ با اينكه شرك گرايان به پندار خويش راه درستى را برگزيده و عقيده و باور شرك گرايانه شان درست است، چگونه خدا آنان را دروغگو معرفى مى كند؟پاسخ اين بدان دليل است كه دروغ، در حقيقت خلاف و اقع گفتن است، خواه گوينده، باور و آگاهى به بى اساس بودن گفتار خود داشته، يا نداشته باشد؛ آنان مى گويند: ما شرك گرا نبوده ايم در حالى كه بوده اند؛ بر اين باور دروغگو هستند.«جبايى» مى گويد: منظور اين است كه: ببين آنان چگونه در دنيا به خود دروغ مى بندند و با اينكه براستى شرك گرايند، باور و عقيده پوچ و نادرست خويش را بر حق و درست مى پندارند.وَضَلَّ عَنْهُمْ ماكانُوا يَفْتَرُونَ.و آنچه بر مى بافتند از برابر ديد و دسترس آنان گم و نابود گرديد.منظور اين است كه آنان درزندگى به دروغ مى گفتند كه بتها در بارگاه خدا ما را شفاعت خواهند نمود، در حالى كه روز رستاخيز نه بتها را مى بينند و نه از آنها سودى مى برند.به باور برخى از دانشوران، اين جمله تنها در مورد بتها نيست، بلكه منظور هر خداى دروغين و معبودى است كه انسان به جاى خدا بپرستد و سر درخط بندگى و اطاعت او نهد. آرى، همه اين خدايان ساخته و پرداخته شرك گرايان، آن روز ناپديد مى گردند و سودى به حال آنان ندارند.يك بحث كلامى آيا مردم در سراى آخرت نيز مى توانند زبان به دروغ و ناروا بگشايند؟در اين مورد ميان دانشمندان بحث و گفتگو است:1 - به باور ما ممكن نيست؛ چرا كه آن سرا، سراى حقيقت است، مردم هم به بى اساس بودن باورهاى خرافى و پندارهاى موهوم و بافته هاى ناصواب خود پى مى برند و حقايق آشكار مى گردد و هم زشتى و زيبايى كردارها برملا مى گردد و جاى كتمان حقايق و دروغ پردازى نيست.2 - امّا به باور برخى ممكن است نخست بر اثر ترس و وحشت، به دروغ روى آورند، امّا پس از اينكه شايستگان به بهشت پر نعمت خدا، و آلودگانِ به گناه به دوزخ وارد شدند، ديگر دروغ پردازى ناممكن است. آنگاه است كه ديگر دروغ را وا مى نهند و به زشت كرداريهاى خويش اعتراف مى كنند و آمرزش مى طلبند.3 - و پاره اى نيز بر آنند كه در هر حال ممكن است سياهكارانى باشند كه دروغ بگويند و ناروا ببافند.حق ناپذيران اين آيه شريفه در مورد گروهى از جمله: «ابوسفيان»، «نصر بن حارث»، «عتبه» و برادرش فرود آمد، چرا كه آنان با وجود شيفتگى به آيات قرآن و احساس زيبايى قالبها و مفاهيم جانبخش آن، خود و ديگران را گمراه مى ساختند و به آيات خدا افسانه هاى پيشينيان نام مى نهادند.اينك در اين آيه شريفه، آفريدگار هستى به بيان حال آنان به هنگام شنيدن قرآن پرداخته و مى فرمايد:وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ اِلَيْكَ وَجَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ اَكِنَّةً اَنْ يَفْقَهُوهُ وَفى اذانِهِمْ وَقْراً و برخى از كفرگرايان و شرك گرايان كه در آيات پيش از آنان سخن رفت، به سخنان آسمانى تو اى پيامبر! گوش مى سپارند، امّا بر دلهاى آنان پرده ها افكنده و در گوشهايشان سنگينى قرار داده ايم تا سخنان جانبخش تو را در نيابند و نفهمند.

ملکوت* گامی تارهایی *
27-10-2011, 18:38
در تفسير آيه شريفه ديدگاهها يكسان نيست:1 - «ابوعاصم» در اين مورد آورده است كه بهترين ديدگاه در تفسير آيه شريفه، اين است كه:پيامبر گرامى شبانگاهان نماز خويش را بلند مى خواند و در قرائت آن به خواندن سوره اى از قرآن مى پرداخت، بدان اميد كه ضمن انجام وظيفه عبادى، ديگران نيز آيات جانبخش قرآن را بشنوند و در مورد پيام خدا بينديشند و ايمان آورند، امّا شرك گرايان بجاى گوش جان سپردن به پيام خدا، با شنيدن نداى جانبخش پيامبر به اذيّت و آزار او مى پرداختند و آن حضرت را از خواندن آيات باز مى داشتند، به همين جهت خداى توانا پرده خواب بر دلها و ديدگان آنان مى افكند تا از هدف شوم خويش باز ايستند و نتوانند از عبادت و دعوت پيامبر جلوگيرى كنند.لازم به ياد آورى است كه اين مرحله، پس از اتمام حجت بر آنان و شنيدن پيام خدا و حق ستيزى آنان بود.با اين بيان، قرآن افكندن پرده خواب بر دل و ديده آنان را، به افكنده شدن پرده ها و سنگينى بر دلها و گوشها، تشبيه كرده است، چرا كه هر دو، از نظر اثر - كه عدم تدبّر و توجّه باشد - يكسانند.و اين آيه مباركه نيز از نظر محتوا بسان آيه مورد بحث است كه مى فرمايد:و اذا قرأت القران جعلنا بينك و بين الّذين لا يؤمنون بالاخرة حجاباً مستوراً:(72)و هنگامى كه قرآن را بخوانى، ميان تو و كسانى كه به سراى آخرت ايمان ندارند، پرده اى پوشيده قرار مى دهيم.2 - امّا برخى بر آنند كه منظور اين است كه: خدا آنان را به كيفر گناهان و زشتكاريهايشان از رسيدن به حق و عدالت باز مى دارد و به خاطر اثر طبيعى عملكردشان موانعى سر راه شنوايى و دريافت آنان پديد مى آورد تا به كيفر حق ناپذيرى خويش برسند و در آتش دوزخ بسوزند.3 - و به باور برخى، آفت شرك و كفرى كه جان آنان را آلوده ساخته است، بطور تشبيه و مجاز ، پوشش دل و رويگردانى از دريافت و فهم قرآن از سوى آنان، به سنگينى گوش تعبير شده است؛ چرا كه با وجود كفر و روى برتافتن از حق، ايمان به خدا در دل راه نمى يابد و حق پذيرى و حق پرستى در سازمان وجود انسان جايگزين نمى شود، همانگونه كه با وجود پرده بر دل و سنگينى در گوش، انسان چيزى از حقايق را نمى شنود و نمى فهمد تا ايمان بياورد.دليل اين نكته كه پرده افكندن بر دلها و سنگينى گوشِ حق ستيزان را به خود نسبت داده اين است كه: اين تشبيه را ذات پاك او به كار برده است و منظور اين است كه ما كفر ورويگردانى آنان از حق را با پرده افتادن بر دلها و سنگينى گوشها و ناشنوايى آنان همانند مى شناسيم. همانگونه كه هرگاه انسان ديگرى را ستايش كند و او را آراسته به ارزشهايى وصف نمايد، مى گويد: من او را با فضيلت و گرانقدر شناختم و معرّفى كردم. و يا هرگاه بر او خرده گيرد و عيوب او را بازشمارد، مى گويد: من او را تفسيق كردم، در حالى كه گوينده تنها او را وصف كرده است و نه بيشتر از آن.نمونه ديگر اينكه، مى گويند: قاضى آن شاهد را عادل شناخت و عدالت پيشه شمرد و ديگرى را تفسيق نمود و به بى عدالتى او حكم كرد؛ روشن است كه قاضى نه به او عدالت بخشيده است و نه ستم و فسق، بلكه چيزى كه در وجود آنها بوده، آشكار ساخته و اعلان نموده است.وَاِنْ يَرَوْا كُلَّ ايَةٍ لايُؤْمِنُوا بِها به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: اگر آنان هر پديده عبرت انگيز و عبرت آموزى را بنگرند، ايمان نمى آورند. امّا به باور برخى ديگر منظور اين است كه: اگر كفرگرايان معجزه اى آشكار نيز بنگرند كه دليل ترديد ناپذيرى بر رسالت و درستى دعوت تو باشد، باز هم ايمان نخواهند آورد؛ چرا كه حق ستيزند.

ملکوت* گامی تارهایی *
27-10-2011, 18:38
آيا؟اگر آيه شريفه را بر اساس ظاهر معنا كنيم، با اين پرسش روبرو مى گرديم كه:آيا فردى كه پرده بر دل و سنگينى در گوش دارد و نمى تواند چيزى را دريابد و بشنود، در مورد او مى توان گفت حق ستيز است؟ به باور برخى چنين كسى اگر معجزه اى نيز بنگرد، و ايمان نياورد، نمى توان بر او عيب گرفت و او را غفلت زده معرفى كرد تا چه رسد كه او را حق ستيز و حق ناپذير عنوان داد، چرا كه او از دريافت و شناخت و شنيدن حقيقت ناتوان است.پاسخ پاسخ اين است كه خدا در وصف برخى از كفرگرايان مى فرمايد:و إِذا تتلى عليه آياتنا ولّى مستكبراً كان لم يسمعها.(73)و هنگامى كه آيات ما بر او تلاوت گردد، با نخوت و خود بزرگ بينى روى بر مى تابد، چنانكه گويى آن را نشنيده [و يا] در گوشهايش سنگينى است...از اين آيات دريافت مى گردد كه در گوش كفرگرايان سنگينى و گرانى، بدان صورت كه گفتار پيامبر و تلاوت آيات را نتوانند بشنوند، وجود ندارد، چرا كه اگر چنين بود ادامه آيه چه مفهومى مى تواند داشته باشد كه مى فرمايد: چنانكه گويى آن را نشنيده [و يا ]در گوشهايش سنگينى است. افزون بر اين، نكوهش چنين كسى نيز بى مورد است. با اين بيان منظور اين است كه آنان در حق ستيزى وحق ناشنوايى چنان عمل مى كنند كه گويى آن را نمى شنوند و قدرت درك و شنوايى ندارند.حَتّى اِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا اِنْ هذا اِلاَّ اَساطيرُ الْاَوَّلينَ.اينان هنگامى كه روزها نزد تو مى آيند، به انگيزه راهيابى به سوى حق و دريافت فضيلت و كمال و بهره ورى از آيات خدا نمى آيند، بلكه بر آنند كه با تو ستيزه ومجادله نمايند و گفتار آسمانى تو را نامفهوم و بيهوده قلمداد كنند، و دليلهاى روشن تو بر توحيد گرايى و يكتاپرستى و درستى دعوت و رسالت تو، براى آنان سود بخش نيست. و براى رويارويى با حق به اين دروغ دست يازيده اند كه مى گويند: اين كتاب آسمانى تو، سخن خدا و پيام او نيست، بلكه داستانهايى پرجاذبه از پيشنيان است كه آنها را نوشته و به يادگار نهاده اند.به باور برخى منظور از «اساطير الأولين» داستانهاى بيهوده و بى ثمرى چون سرگذشت «رستم و اسفنديار» است كه در شاهنامه ها و كتابهايى از اين سبك، بوسيله گروهى داستانسرا و گزافه گو و دروغ پرداز، براى نسلهاى تيره بخت به يادگار مانده و سودى براى آنان ندارد.اما به باور برخى ديگر، ستيزه گرى آنان همين بود كه قرآن را از سبك افسانه هاى پيشنيان عنوان مى دادند... و يا مى گفتند چرا آنچه از پرندگان و حيوانات كه خود مى كُشيد و شكار مى كنيد، آنها را حلال مى شناسيد و از گوشت آنان بهره ور مى گرديد، امّا آنچه را خدا مى كشد، آن را مردار نام داده و نمى خوريد؟گمراهگرى خصلت زشت ديگر شرك گرايان در ادامه سخن، قرآن شريف به خصلت زشت و ويرانگر ديگر آنان پرداخته و مى فرمايد:وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْاَوْنَ عَنْهُ به باور گروهى از جمله «ابن عباس» منظور اين است كه: كفر گرايان مردم را از پيروى از پيامبر و راهيابى به سوى نور و رستگارى باز مى دارند، و خود نيز از آن حضرت و پيام جانبخش آسمانى اش دورى مى جويند و مى گريزند. امّا به باور گروهى ديگر از جمله «مجاهد»، منظور اين است كه آنان مردم را از شنيدن قرآن شريف باز مى دارند تا مباد در دلهاى مردم اثر گذارد و خود نيز از شنيدن آن دورى مى جويند.پاره اى گفته اند اين آيه شريفه در باره «ابوطالب» پدر گرانمايه اميرمؤمنان است چرا كه به باور اينان آن بزرگوار در آغاز بعثت پيامبر و ظهور اسلام، خود هنوز ايمان نياورده بود، امّا در همان حال مردم شرك گرا و ستمكار را از آزار رساندن به پيشواى بزرگ توحيد هشدار مى داد و باز مى داشت و از آن حضرت قهرمانانه حمايت مى نمود.«ابوطالب» مرد ايمان و قهرمان دفاع از حق اين پندار كه برخى آيه را در باره «ابوطالب» تفسير كرده اند، به دلايلى كه خواهد آمد، پندارى بى اساس و بى پايه است:1 - نخست بدان دليل كه آيه شريفه ادامه آياتى است كه در مورد كفرگرايان و نكوهش از خصلتهاى نكوهيده و ويرانگر آنان از جمله آزار رساندن به پيامبر است و «ابوطالب»، بزرگ «حجاز»، مؤمن «قريش» و مدافع سر سخت پيامبر بود و نه آزار رسان به او.2 - از ديدگاه خاندان رسالت «ابوطالب» مرد ايمان وجهاد و دفاع از پيامبر گرامى به شمار مى رفت؛ و اتفاق نظر و اجماع خاندان رسالت در ايمان آن مرد بزرگ براى ما حجّت است، چرا كه پيامبر گرامى خاندان خويش را يكى از دو امانت ارزشمند، و يكى از دو «ثقل» گرانبهايى عنوان ساخت كه همه امّت بايد براى نجات از گمراهى و اوج گرفتن به سوى رستگارى و كاميابى به آن دو تمسّك جويند و فرمود:«إِن تمسّكتم بهما لَنْ تضلّوا».(74)اگر به كتاب خدا و خاندان وحى و رسالت تمسّك جوييد، هرگز گمراه نخواهيد شد.3 - و نيز در ايمان آن مدافع بزرگ اسلام و پيامبر، «ابن عمر» آورده است كه: در روز فتح «مكّه»، «ابوبكر» در حالى كه دست پدر كهنسال و نابيناى خويش، «ابوقحافه» را گرفته بود، وى را نزد پيامبر آورد و او در حضور پيشواى گرانقدر توحيد مسلمان شد. پيامبر به ابوبكر فرمود: اين مرد سالخورده را رها نكردى تا دستش را گرفتى و به سوى اسلام آوردى؟«ابوبكر» پاسخ داد اى پيامبر خدا! در اين انديشه بودم كه وى با اسلام و ايمان به خدا و پيامبر، به پاداش خدا نايل آيد. امّا به خداى سوگند امروز بر اسلام پدرم، به اندازه آن روز كه در دوران غربت و تنهايى اسلام و مسلمانان، ابوطالب بزرگ حجاز و سرور قريش ايمان آورد، شادمان نگرديدم. و آن شادمانى وصف ناپذير بدان دليل بود كه با ايمان «ابوطالب» چشمان شما روشن شد و برق شادى و شادمانى در سيماى شما نمايان گرديدو اين چيزى بود كه من هماره خواهان آن بودم.

ملکوت* گامی تارهایی *
27-10-2011, 18:39
پيامبر فرمود: درست مى گويى، و بدينسان اين روايت، نشانگر ايمان ابوطالب در آغاز بعثت و ظهور اسلام است.4 - و نيز «طبرسى» در اين مورد آورده است كه:سردمداران قريش هنگامى كه با دفاع قهرمانانه «ابوطالب» از پيامبر گرامى و دعوت او روبرو شدند، روزى نزد او شتافتند و گفتند: ابوطالب! تو بزرگ «حجاز» و سرور قريش هستى و ما در شرايطى كه خود مى دانى نزد تو آمده و بر آنيم كه زيباترين و شجاعترين و بخشنده ترين جوان خود، «عماره» را به شما تقديم داريم و شما در برابر او برادر زاده ات محمدصلى الله عليه وآله وسلم را به ما واگذارى تا او را به كيفر افشاندن بذر پراكندگى در جامعه و بى خرد خواندن بزرگان و دعوت به توحيد و تقوا نابود سازيم!«ابوطالب» گفت: زهى بى انصافى و خود خواهى! شما فرزندتان را به من وا مى گذاريد تا از او نگاهدارى و پذيرايى كنم، امّا من فرزندم را به شما واگذار كنم تا او را بكشيد؟! در حالى كه طبق داورى ظالمانه خودتان نيز مى بايست من هم فرزند شما را بكشم. و آنگاه دليرانه و هوشمندانه قامت مردانه بر افراشت و هشدار داد كه:منعنا الرّسول رسول المليك ببيض تلالا كلمع البروق اذودُ و احمى رسول المليك حماية حامٍ عليه شفيق(75)بهوش باشيد كه ما با شمشيرهاى آخسته اى كه از سپيدى مى درخشد، و آنگاه بسان جهش برق و طنين رعد زودگذر نخواهد بود، از پيامبر بزرگ خدا دفاع جانانه خواهيم كرد.من بسان مدافعى دلسوز و حمايت كننده اى پر مهر از پيامبر خدا دفاع نموده و از جان گرامى و دعوت توحيدى او حمايت مى كنم.5 - افزون بر آنچه در بى اساس بودن آن پندار بى اساس و در ايمان خلل ناپذير «ابوطالب» آمد، گفتارها و سرودهاى بسيارى از او به يادگار مانده است كه همه گواه اسلام و ايمان راستين اويند كه از آن جمله مى سرايد:ألم تعلموا أَنّا و جدنا محمّداًنبياً كموسى خط فى اوّل الكتب آيا كفرگرايان نمى دانند كه ما وجود گرانمايه محمدصلى الله عليه وآله وسلم را بسان «موسى»، پيامبر خدا يافتيم كه نام بلندش در كتابهاى آسمانى پيشين آمده است؟آيا پدر ما «هاشم» براى كارزار كمر همت نبست؟ و آيا او فرزندان خويش را براى دفاع از حق و عدالت و پيكار با سركشان و طغيانگران، سفارش ننمود؟(76)6 - و نيز در قصيده اى طولانى از او آورده اند كه:و قالوا لِأَحمدَ انت امرؤٌخلوف اللّسان ضعيف السّبب ألا انّ احمد قد جاءَهم بحقّ و لم يأتهم بالكذب(77)كفرگرايان به «احمد» آن پيامبر برگزيده خدا به ناروا گفتند كه: تو با اين دعوت و پيام و راه و رسمى كه آورده اى و بر آن فرا مى خوانى، نه از خردى كامل برخوردارى و نه از مدافع و يار و ياور و حمايت كننده اى پر توان؛ و بزودى شكست خواهى خورد!!امّا آنان كه بر اين پندار سخيف و جاهلانه اند، بدانند كه: محمدصلى الله عليه وآله وسلم براستى به رسالت برانگيخته شده، و براى رساندن پيام جانبخش خدا به سوى مردم آمده است و او هرگز دروغ و ناروا نمى گويد؛ و سر انجام هم اوست كه بر كفر و شرك و بيداد پيروز خواهد شد.7 - و نيز آن توحيد گراى پرشهامت در قصيده اى شور انگيز كه برادرش «حمزه» را به پيروى از پيامبر و حمايت از حق و عدالت فرا خواند و تشويق نمود، از جمله مى سرايد:صبراً أبا يعلى على دين احمدٍو كن مظهراً للدّين وفقت صابراًفقد سرّنى اذ قلت انك مؤمن فكن لرسول الله فى الله ناصراهان اى «حمزه»! اى برادر عزيز! بر دين و آئين نجات بخش «احمد» شكيبا باش و پايدارى قهرمانانه پيشه ساز. و با شهامت و اقتدار دين و ايمان خويش را آشكار ساز كه در پرتو شكيبايى و پايدارى موفق خواهى شد.راستى شادمان گشتم كه تو ايمان خويشتن را اعلان كردى، بنابراين در راه خدا و ارزشهاى آسمانى هماره يار و ياورِ دلير و پرشهامت پيامبر خدا باش.8 - و نيز در قصيده اى ديگر مى سرايد:أُقيم على نصر النّبى محمّدأُقاتل عنه بالقنا و القنابل(78)در راه يارى پيامبر خدا، محمدصلى الله عليه وآله وسلم، بپا خاسته و سخت پايدارى مى ورزم، و براى پيروزى راه و رسم او، با سلاح و سپاه پيكار خواهم كرد.9 - و همو در بر انگيختن پادشاه «حبشه» به يارى پيامبر خدا، از جمله اين گونه مى سرايد:تعلم مليك الحبش انّ محمداًوزير لموسى و المسيح بن مريم اتى بهدى مثل الّذى أَتيابه و كلّ بامر الله يهدى و يعصم و انّكم تتلونه فى كتابكم بصدق حديثٍ لاحديث المرجم فلا تجعلوالله نداً و اسلمواو انّ طريق الحقّ ليس بمظلم(79)هان اى فرمانرواى «حبشه»! آگاه باش كه محمدصلى الله عليه وآله وسلم پيام آور خدا و وزير و همكار «موسى» و «مسيح» فرزند مريم است.دين و آئين و برنامه اى كه او آورده است، بسان برنامه و راه و رسم آن دو پيامبر خدا، براى هدايت و نجات مردم مى باشد و همه آن فرستادگان خدا - از موسى گرفته تا مسيح و محمدصلى الله عليه وآله وسلم - به فرمان خدا براى هدايت مردم مى كوشند و به راه او فرا مى خوانند و مردم را به سوى ارزشها سوق داده و از زشتى ها باز داشته و حفظ مى كنند.شما نام بلند و شكوهبار او را در كتابهاى آسمانى خويش مى خوانيد، و بى گمان آنچه در كتابهاى شما آمده است، راست و مطابق با واقع است و نه دروغ و بى اساس.بنابراين، شما اى شاه حبشه به همراه ياران و مردم خويش اسلام بياوريد و براى خدا، همتا و نظير نگيريد و راه خدا را برگزينيد كه راه حق تيره و تار نيست.10 - و در آستانه مرگ از جمله اين گونه سفارش مى كند:اوصى بنصر النّبى الخير مشهده علياً ابنى و شيخ القوم عباساًو حمزة الاسد الحامى حقيقته وجعفر اَن يذودا دونه النّاساكونوا فدى لكم امّى و ما ولدت فى نصر احمد دون الناس اتراسا(80)فرزند گرانمايه ام «على»، وبزرگ اين شهر و ديار «عباس» را، به يارى پيامبرِ شايسته كردار و نيكو محضر سفارش مى كنم.و نيز به «حمزه» آن شير مردِ حمايت كننده از حق، و به «جعفر» آن قهرمان درايت و ايمان، سفارش مى كنم كه در برابر بيدادگران از آن حضرت دفاع نموده و دليرانه او را حمايت كنند.هان كه مادرم و فرزندانش همگى فداى شما! در برابر دشمنان تبهكار و حق ستيز، براى محمدصلى الله عليه وآله وسلم سپرى پرتوان و پايدار باشيد!آرى اين سروده هاى پر محتوا و هدفدار كه در قصيده هاى او به يادگار مانده و ميان دانشوران مشهور و معروف مى باشند، ونيز وصيت ها، سخنرانيها، و جملاتى كه آوردن همه آنها باعث طولانى شدن كتاب و بحث مى گردد، همه نشانگر اين واقعيت است كه او هرگز از پيامبر دور نبود و هماره در كنار آن حضرت و حمايت كننده او بود. با اين بيان چگونه مى توان در ايمان عميق او ترديد كرد و اين پندار بى اساس را پذيرفت كه آيه مورد بحث در باره «ابوطالب» بزرگ «حجاز» و مؤمن قريش فرود آمده است؟!در آخرين فراز از آيه شريفه مى فرمايد:وَاِنْ يُهْلِكُونَ اِلاَّ اَنْفُسَهُمْ وَما يَشْعُرُونَ.امّا آنان جز خويشتن را به هلاكت نمى افكنند و خود نمى دانند.منظور اين است كه باز داشتن مردم از شنيدن پيام خدا و دعوت پيامبر و دورى جستن از آن حضرت، مايه تباهى خود آنان مى شود و خود اين را نمى دانند و درك نمى كنند.

fichn6.blogfa.com

ملکوت* گامی تارهایی *
19-11-2011, 15:54
سوره انعام / آيه هاى 37 - 27 (http://www.ayehayeentezar.com/post-16.aspx)
27 . وَ لَوْ تَرى اِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَلا نُكَذِّبَ بِاياتِ رَبِّنا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤمِنينَ.28 . بَلْ بَدالَهُمْ ماكانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَلَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَاِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ.29 . وَ قالُوا إِنْ هِىَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا وَما نَحْنُ بِمَبْعُوثينَ.30 . وَ لَوْ تَرى اِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ قالَ اَلَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَرَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ.31 . قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ حَتّى اِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قالُوا يا حَسْرَتَنا عَلى ما فَرَّطْنا فيها وَهُمْ يَحْمِلُونَ اَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ اَلا ساءَ مايَزِرُونَ.32 . وَ مَا الْحَيوةُ الدُّنْيا اِلاَّ لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الْاخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذينَ يَتَّقُونُ اَفَلا تَعْقِلُونَ.33 . قَدْ نَعْلَمُ اِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذى يَقُولُونَ فَاِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَلكِنَّ الظَّالِمينَ بِاياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ.34 . وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ماكُذِّبُوا وَاُوذُوا حَتّى اَتيهُمْ نَصْرُنا وَلا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ وَلَقَدْ جاءَكَ مِنْ نَبَائِ الْمُرْسَلينَ.35 . وَاِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ اِعْراضُهُمْ فَاِنِ اسْتَطَعْتَ اَنْ تَبْتَغِىَ نَفَقاً فِى الْأرْضِ اَوْسُلَّماً فِى السَّماءِ فَتَاْتِيَهُمْ بِايَةٍ وَلَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلينَ.36 . اِنَّما يَسْتَجيبُ الَّذينَ يَسْمَعُونَ وَالْمَوْتى يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ اِلَيْهِ يُرْجَعُونَ.37 . وَ قالُوا لَولا نُزِّلَ عَلَيْهِ ايَةٌ مِنْ رَبِّه قُلْ اِنَّ اللَّهَ قادِرٌ عَلى اَنْ يُنَزِّلَ ايَةً وَلكِنَّ اَكْثَرَهُمْ لايَعْلَمُونَ.

ملکوت* گامی تارهایی *
19-11-2011, 15:54
ترجمه 27 - و اى كاش [اين كفر گرايان حق ستيز را] آنگاه كه بر آتش [شعله ور دوزخ ]نگاه داشته مى شوند، بنگرى كه مى گويند: اى كاش [به دنيا] باز گردانده مى شديم و هرگز آيات پروردگارمان را دروغ نمى انگاشتيم و از ايمان آورندگان [به او] مى بوديم.28 - [امّا اين گونه نيست و باز هم راست نمى گويند] بلكه [زشتى ]آنچه پيش از اين پوشيده مى داشتند بر ايشان آشكار گرديده است [كه اين گونه آرزو مى كنند]. و اگر باز هم به دنيا باز گردانيده شوند، بى گمان به آنچه از آن هشدار داده شده بودند، باز مى گردند [و دگر باره به گناه روى مى آورند ]و بى ترديد آنان دروغگويانند.29 - و آنان [همان كسانى هستند كه ] گفتند: جز اين زندگانى دنياى ما، زندگانى [و حيات ] ديگرى نيست. و ما هرگز بر انگيخته [و زنده ]نخواهيم شد.30 - و اگر آنان را - آنگاه كه در برابر پروردگارشان نگاه داشته مى شوند بنگرى [شگفت زده خواهى شد، خدا به آنان ]مى فرمايد: آيا اين [بر انگيخته شدن ]حق نيست؟! مى گويند: چرا به پروردگارمان سوگند باد [كه حق است ]. مى فرمايد اينك به كيفر آنكه كفر مى ورزيديد، [طعم تلخ ]اين عذاب [دردناك ]را بچشيد.31 - كسانى كه ديدار خدا را دروغ انگاشتند، به يقين زيان ديدند [و به اين راه زيانبار مى روند] تا آنگاه كه رستاخيز به ناگاه بر آنان فرا رسد. [آنجاست كه ]مى گويند: اى دريغ بر ما بر آنچه در مورد آن كوتاهى كرديم! [و آنان در آنجا ]بارهاى گرانِ [گناهان ]خويش را بر پشت خود مى كشند، به هوش باشيد كه چه بد بارى است آنچه [بردوش كشيده و] بر مى دارند.32 - و زندگى اين جهان جز بازى و سرگرمى، [چيز ديگرى ]نيست؛ و سراى باز پسين، بى گمان براى كسانى كه پروا پيشه مى سازند بهتر است؛ پس چرا خرد خويش را به كار نمى گيريد؟33 - [اى پيامبر!] مى دانيم كه آنچه [شرك گرايان در باره تو ]مى گويند، تو را اندوهگين مى سازد، امّا آنان [در حقيقت ]تو را دروغگو نمى انگارند، بلكه اين بيداد پيشگان آيات خدا را انكار مى كنند.34 - و بى گمان پيش از تو [نيز] پيام آورانى دروغگو شمرده شدند، امّا بر آنچه تكذيب شدند و آزار ديدند، شكيبايى ورزيدند تا [سر انجام ] يارى ما به آنان رسيد؛ و براى سخنان [و وعده هاى ]خدا دگرگون كننده اى نخواهد بود، و بى ترديد بخشى از گزارشهاى پيامبران [ما] به تو رسيده است.35 - و اگر روى برتافتن آنان [از پيام خدا و توحيد و تقوا ]برتو گران است، اگر مى توانى راهى در درون زمين [و] يا نردبانى در [بلنداى ]آسمان بجويى تا [بدينوسيله ]براى آنان نشانه [و معجزه ]اى [ديگر ]بياورى [چنين كن!]، و اگر خدا مى خواست آنان را بر [راه حق و ]هدايت گرد مى آورد، پس [هرگز ]از نادانان مباش!36 - تنها كسانى [به فرا خوان و دعوت تو] پاسخ [مناسب و مثبت ]مى دهند كه [سخنان تو را به گوش جان ] بشنوند و [دل ] مردگان [آنگاه گوش شنوا پيدا مى كنند كه ] خدا آنان را بر مى انگيزد؛ سپس به سوى او باز گردانده مى شوند.37 - و [كفر گرايان و بهانه جويان ] گفتند: چرا نشانه [و معجزه ]اى [كه دلخواه ماست ] از سوى پروردگارش بر او فرو فرستاده نشده است؟! [اى پيامبر ]بگو: خدا تواناست كه [معجزه و ]نشانه اى [ديگر] فرو فرستد! امّا بيشتر شان [اين واقعيت را ]نمى دانند.

ملکوت* گامی تارهایی *
19-11-2011, 15:55
نگرشى بر واژه ها «وقف»: اين واژه به مفهوم نگهداشتن است و هنگامى كه گفته مى شود «وقفت الدّابه» منظور اين است كه اسب را متوقف ساختم و نگهداشتم.«بدا»: پديدار شد.«بغتة»: به فرا رسيدن مرگ ناگهانى گفته مى شود.«حسرة»: نهايت دريغ و ندامت.«تفريط»: كوتاهى و سستى.«وزر»: بار گرانى كه به دوش كشيده مى شود.«عقل»: خود دارى از كار زشت.«نفق»: به شكاف و پناهگاه و راههاى زيرزمينى گفته مى شود. اين واژه در اصل به مفهوم بيرون رفتن است و به همين مناسبت به كسى كه در حقيقت از ايمان بيرون رفته و در ژرفاى جان او عقيده و ايمانى نيست، «منافق» گفته مى شود؛ و واژه «نفقه» نيز از همين ريشه است و به مفهوم هزينه زندگى ديگرى است كه از دست انسان خارج مى شود.«سلّم»: وسيله درستى براى صعود، بسان نردبان.«استجابت»: به مفهوم پاسخ مثبت دادن و پذيرفتن دعوت و خواسته و دعاى ديگرى است برخى اين واژه را با واژه «اجابت» هم معنا گرفته اند و پاره اى نيز بر آنند كه واژه نخست به مفهوم پذيرش خواسته است امّا واژه دوّم به مفهوم پذيرش و يا ردّ خواسته و دعوت است.

ملکوت* گامی تارهایی *
19-11-2011, 15:55
تفسير آرزوهاى بيهوده و بى اثر در اين آيه شريفه، قرآن در مورد ندامت و حسرتى كه در روز رستاخيز دامانگير كفرگرايان و ظالمان مى گردد، و آرزوى بازگشت به دنيا و جبران زشتى ها مى كنند، سخن مى گويد و مى فرمايد:وَ لَوْ تَرى اِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِو اى كاش اين كفر گرايان را آنگاه كه بر آتش شعله ور دوزخ نگاه داشته مى شوند بنگرى!در تفسير اين فراز سه نظر مطرح است:1 - به باور برخى ممكن است منظور اين باشد كه آنان آتش را مى نگرند...2 - امّا به باور برخى ديگر ممكن است منظور اين باشد كه آنان بر روى آتش قرار مى گيرند و يا افكنده مى شوند...3 - و «زجاج» بر آن است كه: آنان وارد آتش مى گردند و به چگونگى عذاب پى مى برند. درست بسان اين جمله كه وقتى كسى مى گويد بر ديدگاه او آگاهى يافتم و پى بردم، منظور اين است كه به ديدگاه او پى بردم و نظرش را دريافت داشتم.به هر حال خدا در آغاز اين آيه شريفه به پيام آورش مى فرمايد:هان اى پيامبر! روزى كه شرك گرايان و ظالمان وارد آتش مى گردند، اگر به آنها بنگرى خواهى ديد كه بسى هول انگيز و وحشتناك است.(81)فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَلا نُكَذِّبَ بِاياتِ رَبِّنا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤمِنينَ.هنگامى كه آتش شعله ور دوزخ را مى نگرند، از عملكرد زشت و ظالمانه خويش پشيمان شده و مى گويند: اى كاش به دنيا باز گردانده مى شديم تا ديگر كتابهاى آسمانى و پيام آوران خدا را دروغ و درغگو نشمرده و در زمره ايمان آوردگان قرار مى گرفتيم.بَلْ بَدالَهُمْ ماكانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ در تفسير اين فراز از آيه شريفه ديدگاهها يكسان نيست:1 - به باور برخى منظور اين است كه: آنچه دانشمندان از مفاهيم كتابهاى آسمانى كتمان كرده بودند، براى آنان آشكار مى گردد و در مى يابند كه رهبران آنان حق ستيز بوده و با واقعيت دشمنى مى ورزيده اند.2 - امّا به باور برخى ديگر منظور اين است كه: كارهاى ناروا و كردار زشتى كه در زندگى داشتند و از ديگران پوشيده و محرمانه نگاه مى داشتند، در آنجا براى همه آشكار مى گردد، چرا كه همه اعضاء و اندامهايشان بر ضد آنان گواهى مى دهند.3 - پاره اى از جمله «زجاج» برآنند كه: اينان از كسانى پيروى نموده اند كه روز رستاخيز و حساب و كتاب و پاداش و كيفر... را از اينان پوشيده داشته اند و در روز رستاخيز همه چيز براى آنان آشكار مى گردد، چرا كه در ادامه آيه شريفه پندار بى اساس آنان را ترسيم مى كند كه مى گفتند: جز زندگى دنياى ما، زندگى ديگرى نيست و ما بر انگيخته نخواهيم شد.و قالوا إن هى إِلاّ حياتنا الدّنيا...(82)4 - و پاره اى ديگر مى گويند: منظور اين است كه: كيفركفرگرايى و بى پروايى خويش را كه در دنيا نهان مى داشتند براى آنان آشكار مى گردد.به هر صورت منظور اين است كه آنان در روز رستاخيز رسوا مى گردندو اسرارشان برملا مى شود.وَلَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَاِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ.و اگر به دنيا هم باز گردانده شوند رفتار و عملكردشان بهتر نمى شود، بلكه بازهم در پى همان رفتار ناپسند و ظالمانه گذشته خواهند بود و كفرگرايى و دروغ شمردن آيات و نشانه هاى خدا را از سر خواهند گرفت. آرى آنان دروغگويانند و اين آرزوى آنان نيز دروغ و بى اساس است.

ملکوت* گامی تارهایی *
19-11-2011, 15:55
يك پرسش هر خبر و گزارشى، ممكن است راست و يا دروغ باشد، امّا آيا مى توان آرزو را به آرزوى راست و دروغ تقسيم نمود و گفت: آرزوى آنان دروغ و بى اساس است؟پاسخ 1 - پاره اى از دانشمندان خواسته هاى آنان را آرزو پنداشته و مى گويند آنان در زندگى دنيا دروغ مى گفتند، امّا آرزوهايشان دروغ نيست. بلكه منظور اين است كه آنان ادّعا مى نمايند كه در دنيا كار شايسته انجام داده و در راه و رسم و انديشه و عقيده خويش، راه خطا نرفته اند؛ امّا دروغ مى گويند:2 - ممكن است منظور اين باشد كه: آنان دروغ مى گويند كه اگر به دنيا باز گردانده شوند شايسته كردار و درست انديش خواهند شد، بلكه اگر باز گردند همانگونه خواهند بود كه در گذشته بودند.3 - و به باور برخى ممكن است منظور اين باشد كه آرزوى آنان ناشدنى است و بازگشتى در كار نخواهد بود كه به آرزوى دروغ تعبير مى گردد.چرا؟ كفرگرايان كه در روز رستاخيز با روشن شدن حقايق مى دانند كه به دنيا باز گردانده نمى شوند، با اين وصف چرا آرزوى بازگشت مى كنند؟پاسخ در اين مورد چند پاسخ آمده است:1 - نخست اين كه، از كجا كه در روز رستاخيز آنان همه چيز را بدانند و همه حقايق برايشان آشكار گردد؟ تنها چيزى كه قطعى است با پديدار شدن روز رستاخيز، خدا و بسيارى از آيات و نشانه ها و وعده هاى او را باور مى كنند و در مى يابند كه حساب و كتابى در كار است و در همان شرايط نيز ممكن است بخود آيند و براى نجات خويش چاره انديشى كنند و روى نياز به بارگاه آن بى نياز برند.2 - ممكن است انسان كارى انجام ناپذير را آرزو كند، بر اين اساس است كه گاه مى گويد: كاش آن گونه نبود و كاش اين گونه مى شد و در نتيجه چيزى را كه انجام شده، آرزوى انجام نشدن آن را مى كند و كارى را كه نشده است، آرزوى انجام آن را مى نمايد.3 - و نيز مانعى ندارد كه آنان آرزوى بازگشت و ايمان نمايند و بخشى از اين خواسته آنان آرزو باشد و بخشى خبر، آنان به باور برخى آرزو مى كنند كه به دنيا باز گردند آنگاه ادّعا مى نمايند كه اگر باز گرديم، هم ايمان مى آوريم و هم شايسته كردار مى گرديم! امّا آفريدگار هستى مى فرمايد: آنان دروغ مى گويند، اگر به دنيا باز گردانيده شوند، نه ايمان خواهند آورد و نه شايسته كردار خواهند شد.يادآورى مى گردد كه اين معنا در صورتى درست است كه براى آن تقدير بگيريم...اينك آيا رستاخيز واقعيت دارد؟ درادامه سخن از كفرگرايان، سخن را به انكار روز رستاخيز بوسيله آنان سوق مى دهد و مى فرمايد:وَ قالُوا إِنْ هِىَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا وَما نَحْنُ بِمَبْعُوثينَ.و اينان همان تبهكارانى هستند كه در زندگى دنيا، معاد و زنده شدن مردگان و حساب و كتاب را دروغ مى شمردند و مى گفتند:زندگى، همين زندگى دنياست و بس، ديگر نه زنده شدنى خواهد بود و نه برانگيخته مى شويم.وَ لَوْ تَرى اِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ آنچه در نخستين آيه مورد بحث در تفسير واژه «وقفوا» بيان شد، در اينجا درست به نظر نمى رسد، بلكه تنها يك معنا درست به نظر مى رسد و آن اين است كه:هنگامى فرا مى رسد كه كفرگرايان خدا را به خوبى بشناسند. با اين بيان معناى واژه «وقوف» به مفهوم شناخت و دريافت درست و معرفت صحيح است. و معناى «وقوف» كفرگرايان در برابر پروردگارشان اين است كه آن روز ديگر او را مى شناسند.به باور برخى منظور اين است كه وقتى آنان بر درستى وعده هاى خدا معرفت پيدا مى كنند و در مى يابند كه خدا چگونه كفرگرايان را گرفتار كيفر كفرشان مى سازد و مردم با ايمان و شايسته كردار را چگونه پاداش مى دهد، به خوبى در مى يابند كه هر آنچه فرموده بود، بر اساس حق و راستى بود.امّا به باور برخى ديگر منظور اين است كه: كفرگرايان را در برابر خدا نگاه مى دارند تا فرمان او در مورد آنان صادر گردد...قالَ اَلَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَرَبِّناخدا و يا فرشتگان او به آنان مى گويند: آيا همانگونه كه پيامبران مى گفتند، روز رستاخيز و كيفرو پاداش خدا درست است يانه؟كفرگرايان زبان به اعتراف باز نموده و مى گويند: به پروردگارمان سوگند باد كه حق است.قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ.باز هم خدا و يا فرشتگان به آنان مى گويند: پس طعم تلخ عذاب خدا را به كيفر آنكه كفر مى ورزيديد، بچشيد!تعبير به چشيدن عذاب، بسيار زيبا و رساست، چرا كه آنان به گونه اى سختى عذاب را احساس مى كنند كه گويى در كام خويش مى چشند.زيانكاران واقعى و روز ديدار در ادامه سخن در اين مورد مى فرمايد:قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ آنان كه ديدار خدا را دروغ شمردند بى گمان زيان ديدند و زيانكارند.به باور گروهى از جمله «ابن عباس» منظور از ديدار خدا، ديدار پاداش و كيفر اوست...امّا به باور برخى منظور جزا و كيفر خداست؛ كه در آيه ديگرى نيز مى فرمايد:فاعقبهم نفاقاً فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه...(83)پس به سزاى آنكه با خدا عهد شكنى و خلف وعده كردند و از آن روى كه دروغ مى گفتند، در دلهايشان - تا روزى كه او را ديدار مى كنند - پيامدهاى نفاق را باقى مى گذارد.حَتّى اِذا جائَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قالُوا يا حَسْرَتَنا عَلى ما فَرَّطْنا فيهاهنگامى كه روز رستاخيز بطور ناگهانى فرا رسد، كفرگرايان با ديدن آن روز سهمگين و جدايى سرنوشت شايستگان از گناهكاران، مى گويند: اى افسوس بر ما كه در زندگى دنيا عمر گرانمايه و فرصتهاى ارزنده و نعمت هاى خدا را نابود ساختيم و براى سراى آخرت كارى نكرديم!

ملکوت* گامی تارهایی *
19-11-2011, 15:56
وَهُمْ يَحْمِلُونَ اَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ و آنان در همان حال بارگران گناهان خويشتن را بر دوش مى كشند.برخى از جمله «قتاده» آورده اند كه: هنگامى كه در روز رستاخيز انسان با ايمان و شايسته كردار سر از گور برمى دارد، چهره اى زيبا و عطر آگين در برابرش قرار مى گيرد و با نهايت ادب به او مى گويد: هان اى بنده خدا من عملكرد شايسته تو در زندگى دنيا هستم. تو هماره مرا بردوش كشيدى اينك وقت آن است كه من تو را بردوش گيرم.شايد اين سخن اشاره به آن آيه شريفه باشد كه مى فرمايد:و روزى را به ياد آور كه پرواپيشگان را در آن روز گروه گروه و به صورت سواره به سوى خداى مهربان محشور مى كنيم.يوم نحشر المتّقين إلى الرّحمن وفداً(84)و نيز آورده اند كه: امّا كفرگرايان و ستمكاران پس از بيرون آمدن از گورهاى خويش، هركدام با چهره اى بسيار زشت و عفن زده روبرو مى گردند كه به آنان مى گويد: من عملكرد زشت و ظالمانه تو هستم. تو در دنيا سوار بر دوش من بودى، و اينك من بردوش تو خواهم نشست.آرى اين است كه خدا مى فرمايد: و هم يحملون اوزارهم على ظهورهم «زجاج» بر آن است كه ممكن است منظور از اين سنگينى و گرانى، سنگينى عذاب و كيفر باشد، چرا كه سنگينى همانگونه كه در وزن حساب مى شود و به كار مى رود، در شرايط و حالات نيز به كار مى رود؛ همانگونه كه گاه گفته مى شود: گفتار او بر من گران آمد. با اين بيان كيفر گناه به گونه اى بر آنان گران مى آيد كه از تحمل آن ناتوان مى گردند.اميرمؤمنان عليه السلام در اين مورد مى فرمايد:تخفّفوا تلحقوا فانّما ينتظر بأَولكم آخركم(85)خويشتن را سبك سازيد تا به نيكان و شايستگان بپيونديد، چرا كه سرانجام شما در انتظار آغاز شماست.اَلا ساءَ مايَزِرُونَ به هوش باشيد كه بدبارى به دوش مى كشند.به باور برخى منظور اين است كه: بد كيفرى در برابر گناهان خويش براى خود فراهم ساخته و آن را به جان مى خرند.زندگى اين جهان و آن جهان در ادامه سخن به پاسخ كفرگرايانى مى پردازد كه زندگى را تنها زندگى اين جهان مى دانستند و سراى آخرت و زندگى پس از مرگ را انكار مى كردند. در اين مورد مى فرمايد:وَ مَا الْحَيوةُ الدُّنْيا اِلاَّ لَعِبٌ وَلَهْوٌ زندگى دنيا - كه شما كفرگرايان آن را تنها زندگى مى پنداريد - جز بازى و سرگرمى نيست، مگر اينكه وسيله و راهى براى رسيدن به نيك بختى و انجام كارهاى شايسته باشد.روشن است كه منظور از زندگى دنيا در آيه شريفه، كارهاى دنيوى است، چرا كه خود دنيا و زندگى شايسته و بايسته آن را نمى توان بازيچه و بيهوده دانست. و نيز كارهاى شايسته هم بازيچه و بيهوده نخواهند بود، چرا كه كارهاى شايسته باعث خشنودى خدا مى گردند.واژه «لعب» به مفهوم كار بى ثمر و بى فايده است؛ و واژه «لهو»، كارى است كه به شوخى تا به جدى نزديكتر است. اين گونه كارها بيشتر گناه آلود است چرا كه نابودى فرصت هاى زندگى و تباه ساختن عمر، بخشى از ره آورد آن است.پاره اى نيز هردو واژه را به مفهوم زودگذر و فانى بودن لذّتها و خوشى هاى زندگى معنا كرده اند.وَلَلدَّارُ الْاخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذينَ يَتَّقُونُ اَفَلا تَعْقِلُونَ.و زندگى سراى آخرت و جهان ديگر با نعمت هاى شكوهبارش براى كسانى كه پروا پيشه سازند بهتر است، آيا خرد خويش را به كار نمى گيرند؟ چرا كه آنجا جاودانه است و شايستگان هماره از لطف و نعمت هاى خدا بهره ور خواهند شد.با اين بيان شما اى بندگان خدا ! چرا خرد خود را به كار نمى گيريد تا با دريافت اين واقعيت، دنيا و زيباييهاى آن در نظرتان حقير و زودگذر جلوه كند و به نعمت هاى شكوهبار و جاودانه سراى آخرت شيفته گرديد و در نتيجه به كارهاى شايسته روى آوريد تا در خور پاداش خدا گرديد؟پيام و رهنمود آيه آيه شريفه، از سويى به توده هاى محروم آرامش خاطر مى دهد كه اگر شايسته كردار باشند سر انجام به نعمت هاى خدا خواهند رسيد و از دگر سو به لذت جويان و شيفتگان ثروت و قدرت هشدار مى دهد كه اين نعمت ها جاودانه نيست پس بينديشند و درست عمل كنند.

ملکوت* گامی تارهایی *
19-11-2011, 15:56
در اين آيه مباركه آفريدگار هستى روى سخن را به پيامبر گرامى ساخته و بدين وسيله با ترسيم يكى از سنت ها و واقعيت هاى تاريخى و اجتماعى، آن حضرت را در برابر اذيّت و آزار و شرارت كفرگرايان و حق ستيزان آرامش خاطر مى بخشد و مى فرمايد:قَدْ نَعْلَمُ اِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذى يَقُولُونَ ما نيك مى دانيم كه كفرگرايان تو را شاعر و ديوانه مى خوانند و تو از اين شرارت و آزار اينان اندوهگين مى گردى.فَاِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ پس اگر از گفتار نارواى آنان اندوهگين مى گردى، بدان كه آنان، تو را دروغگو و پيام تو را دروغ نمى شمارند بلكه در حقيقت خدا و آيات او را دروغ مى شمارند...در مورد تفسير اين فراز از آيه شريفه ديدگاهها يكسان نيست:1 - به باور بيشتر مفسّران منظور اين است كه: كفرگرايان در ژرفاى دل و جان بر راستگويى تو و درستى پيام و دعوت آسمانى ات عقيده دارند و به ظاهر و به انگيزه حق ستيزى و لجاجت و سركشى تو را تكذيب مى كنند. آنان مى دانند كه تو پيام آور خدايى و با اين آگاهى به رسالت و دعوت تو، باز هم تو را دروغگو مى شمارند.اين ديدگاه را روايتى كه در اين مورد رسيده است تأييد مى نمايد و آن اين است كه: روزى «ابوجهل» با پيامبر گرامى ديدار كرد و به آن حضرت دست داد و دست مبارك او را به نشان ارادت فشرد.از او دليل اين كارش را پرسيدند كه گفت: به خداى سوگند من مى دانم كه محمدصلى الله عليه وآله وسلم راستگوست، امّا ما، چه زمانى پيرو تيره و تبار «عبدمناف» بوده ايم كه اينك از او پيروى كنيم؟و آنگاه بود كه اين آيه شريفه بر قلب پاك پيامبر فرود آمد كه:قد نعلم إنّه ليحزنك الّذى يقولون...(86)هان اى پيامبر! مى دانيم كه آنچه شرك گرايان در باره تو مى گويند، تو را اندوهگين مى سازد.و نيز «سدى» در اين مورد آورده است كه «اخنس بن شريق» با «ابوجهل» برخورد نمود و به او گفت: بگو ببينم تو محمدصلى الله عليه وآله وسلم را در دعوتش راستگو مى دانى يا دروغگو؟ حقيقت را برايم بازگو كه در اينجا من و تو هستيم و هيچ كس ديگر نيست كه صدايمان را بشنود.او پاسخ داد: واى بر تو! به خداى سوگند محمدصلى الله عليه وآله وسلم راستگوست، او هرگز زبان به دروغ و ناروا نيالوده است، امّا درد من اين است كه اگر تيره و تبارى كه «محمد» از آن است، از سويى پرچمدار مردم باشند و از دگر سو پرده دار كعبه، و از طرف سوّم آب دادن به زائران خانه را به كف داشته باشند و از طرف چهارم تدبير امور و تنظيم شئون جامعه به دست آنان باشد و اينك از همه برتر و بالاتر رسالت و نبوت نيز در دست آنان قرار گيرد، پس ديگران چكاره اند؟!2 - امّا به باور برخى منظور اين است كه كفرگرايان براى آزار و تكذيب تو و پيام آسمانى ات دليل و برهانى ندارند و ياوه مى سرايند.دليل اين ديدگاه روايتى است كه مى گويد: اميرمؤمنان عليه السلام آيه را «لايكذبونك» مى خواند و مى فرمود: منظور اين است كه آنان نمى توانند حقيقتى را بياورند و نمونه اى را نشان دهند كه از قرآن، اين سند جاودانه رسالت تو استوارتر و پر محتواتر و در قالب ها و مفاهيم زيباتر و رساتر باشد.3 - پاره اى بر آنند كه منظورِ آيه شريفه اين است كه: آنان تو را دروغگو نخواهند يافت و اين سبك گفتار در شعر و نثر و در فرهنگ عرب رواج دارد. براى نمونه هنگامى كه گفته شود: «قاتلنا كم فما اجبنّاكم» منظور اين است كه ما با شما كارزار كرديم امّا شما را ترسو نديديم.و در شعر عرب نيز نمونه ها بسيار است كه از آن مى گذريم ...4 - و پاره اى مى گويند منظور اين است كه كفرگرايان تو را آراسته به ويژگى ارجدار امانت و درستكارى مى دانند و هدفشان تكذيب تو نيست، بلكه بر آنند كه پيام خدا و آيات او را دروغ شمارند.اين ديدگاه را ادامه آيه شريفه تأييد مى كند كه مى فرمايد: وَلكِنَّ الظَّالِمينَ بِاياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ.امّا ستمكاران در حقيقت آيات خدا را دروغ مى شمارند و انكار مى كنند.

ملکوت* گامی تارهایی *
19-11-2011, 15:56
و نيز اين آيه شريفه، كه مى فرمايد:و كذّب به قومك و هو الحقّ.(87)و قوم تو آن [قرآن ] را دروغ شمردند در حالى كه آن كتاب آسمانى برحق است...و در روايت نيز آمده است كه «ابوجهل» به پيامبر گرامى مى گفت ما تو را دروغگو نمى شماريم و بر راستى و درستى تو خرده نمى گيريم، امّا آنچه را آورده اى پيام خدا نمى دانيم و اين را تكذيب مى كنيم.5 - و برخى نيز بر اين عقيده اند كه منظور اين است كه: كفرگرايان تو را دروغگو نمى شمارند و تكذيب نمى كنند، بلكه در حقيقت مرا كه آفريدگار آنان هستم تكذيب مى كنند، چرا كه دروغگو شمردن تو و بى اساس پنداشتن پيام و دعوت تو، در حقيقت تكذيب من است كه تو را به سوى آنان بر انگيخته ام. آرى، واقعيت اين است كه هركس دعوت تو را نپذيرد در حقيقت پيام مرا نپذيرفته است و هركس تو را تكذيب كند، مرا تكذيب نموده است.و بدينسان آفريدگار پر مهر خاطر خطير پيامبر خويش را آرامش مى بخشد.وَلكِنَّ الظَّالِمينَ بِاياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ.امّا مردم بيدادگر بى هيچ دليل و برهان و سند و مدركى، از روى نادانى و كينه توزى قرآن و معجزات تو را انكار مى كنند.سنّت هاى خدا تغيير ناپذيرند در ادامه سخن، قرآن در راه آرامش خاطر بخشيدن به پيامبر، به ترسيم نكات درس آموزى از راز صعودها و سقوطها پرداخته و مى فرمايد:وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ماكُذِّبُوا وَاُوذُوا حَتّى اَتيهُمْ نَصْرُناو پيش از تو نيز پيام آورانى از سوى حق ستيزان تكذيب شدند، امّا در برابر تكذيب و اذيّت و آزار مردم شكيبايى قهرمانانه پيشه ساختند تا يارى ما به آنان رسيد و آنگاه بود كه بيدادگران و حق ستيزان سقوط كردند و ايمان آوردگان پيروز شدند.وَلا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ و هيچ كس و هيچ چيزى نمى تواند سنّت هاى خدا را دگرگون نمايد و يا گفتار و وعده او را دروغ و بى اساس سازد. هر آنچه خدا در مورد حق ستيزان و بيدادگران وعده فرموده است، به آن جامه عمل خواهد پوشاند و آنچه را نيز دريارى تو و توحيدگرايان وعده داده است، به آن نيز عمل خواهد كرد، چرا كه اينها، سنت هاى خداست و سنت هاى او، تغييرپذير نيست و بر ذات پاك او روا نيست كه از وعده اش تخلّف ورزد و يا سخنى دروغ بگويد.به باور برخى از جمله «كلبى»، منظور از «كلمات الله»، همان آياتى است كه در آنها به پيامبران وعده يارى داده شده است. آياتى نظير:«كتب اللَّه لاغلبنّ انا و رُسلى».(88)خدا مقرّر فرموده است كه بى ترديد من و پيامبرانم چيره [و پيروز ]خواهيم گرديد. چرا كه خدا توانا و شكست ناپذير است.و نظير اين آيه مباركه كه مى فرمايد:... إنهم لهم المنصورون(89)... كه آنان بر [حق ستيزان و بيدادگران ] بطور قطع پيروز خواهند شد.(90)وَلَقَدْ جاءَكَ مِنْ نَبَائِ الْمُرْسَلينَ.و بى ترديد سرگذشت و اخبار پيامبران به تو رسيده است و تو به خوبى مى دانى كه ما چگونه آنان را يارى كرده و از مشكلات و بن بستها نجات داده ايم.پرتوى از الطاف خاصّ خدا به پيامبر در اين آيه شريفه نيز روى سخن با پيامبر گرامى است و قرآن پس از آرامش خاطر بخشيدن به آن حضرت مى فرمايد:وَاِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ اِعْراضُهُمْ فَاِنِ اسْتَطَعْتَ اَنْ تَبْتَغِىَ نَفَقاً فِى الْأرْضِ اَوْسُلَّماً فِى السَّماءِ فَتَاْتِيَهُمْ بِايَةٍ اينان از كفر و حق ستيزى خويش دست بر نمى دارند و ايمان نمى آورند، اينك اگر گمراهى و كفرگرايى و روى برتافتن آنان از قرآن برتو گران است، در صورتى كه مى توانى راهى به درون زمين بزنى و يا نردبانى به سوى آسمان بگذارى و اعماق زمين و كران تا كران آسمانها را جستجو نمايى و نشانه و معجزه ديگرى براى آنان بياورى كه آنان به ايمان تن دهند و كفر را واگذارند، چنين كن.به باور «ابن عباس» منظور اين است كه نشان و معجزه اى بهتر و برتر از قرآن نخواهد بود، كسى كه در برابر قرآن سر تسليم و ادب فرود نياورد، در برابر هيچ آيه و دليل ديگرى خضوع نخواهد كرد.وَلَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى اگر خدا مى خواست، مى توانست آنان را مجبور سازد كه از كفر و حق ستيزى دست شسته و ايمان بياورند، امّا چنين نخواهد كرد، چرا كه از شرايط انجام وظيفه و تكليف، آزادى عمل و اختيار است. و اصل اكراه و اجبار با بندگى خدا و تكليف ناسازگار مى باشد. و اگر كسى بر اثر فشار و اجبار، كارش را انجام دهد، نه پاداشى خواهد داشت و نه كيفرى چرا كه زير فشار بوده است.

ملکوت* گامی تارهایی *
19-11-2011, 15:57
روشن است كه منظور آيه شريفه اين نيست كه خدا نمى خواهد آنان راه يابند و ايمان بياورند، هرگز، بلكه منظور اين است كه ايمان اجبارى آنان را نمى خواهد و آنان را در كفر و شرك خويش آزاد گذاشته است، نه اينكه آنان خدارا مغلوب ساخته اند. آرى خدا مى تواند ميان آنان و آفت كفر و شرك جدايى افكند و آنها را از حق گريزى و حق ستيزى باز دارد، امّا خواست او بر اين است كه انسانها با آگاهى و آزادى ايمان بياورند و كار شايسته انجام دهند تا در خور پاداش پرشكوه او گردند.فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلينَ.به باور برخى منظور اين است كه: در جايى كه بايد شكيبايى پيشه سازى، بى تابى و بى قرارى مكن، چرا كه اين كار شيوه مردم نادان است، نه فرزانگان و دانشوران كه تو سالار آنان هستى.و به باور برخى ديگر منظور اين است كه از مقام والاى رسالت و نبوت نفى آفت جهل و نادانى مى كند و روشن مى سازد كه تو اى پيامبر! بايد از و ضعيت آنان آگاهى داشته باشى و در برابر كفرگرايى و حق ستيزى آنان، نبايد عنان شكيبايى از دست داده و دچار رنج و ناراحتى گردى، چرا كه تو ديگر آنان را شناخته اى و مى دانى كه نور ايمان بر دلهاى تيره و تار و زنگار گرفته آنان نخواهد تابيد.لازم به ياد آورى است كه اين عتاب و هشدار به پيامبر، پرتوى از الطاف خاصّ خدا به اوست و بدان دليل است كه وجود گرانمايه آن حضرت را از رنج و اندوه كفرگرايى و حق ناپذيرى آنان دور سازد و غم و افسوس او را بزدايد.چرا حق ستيزى؟ راستى دليل اين همه لجاجت و حق ستيزى چيست؟ و چرا كفر گرايان ايمان نمى آوردند؟در ادامه سخن به ترسيم اين چرا پرداخته و مى فرمايد:اِنَّما يَسْتَجيبُ الَّذينَ يَسْمَعُونَ اى پيامبر! تنها كسانى دعوت توحيدى تو را مى شنوند و ايمان مى آورند كه گوش شنوا داشته باشند و سخن بلند ومنطق جانبخش تو را بشنوند و آيات خدا در گوش جان آنان نفوذ كند و در مورد آن بينديشند، امّا كسانى كه گويى گوش شنوا و قدرت تفكّر و تعقّل را از دست داده اند، روشن است كه ايمان نخواهند آورد.به بيان آن شاعر:اگر زنده اى را صدا مى زدى، نداى تو را مى شنيد و پاسخ مى داد، امّا آن را كه اينك صدا مى زنى مرده اى بيش نيست.لقد اسمعت لوناديت حيّاًولكن لا حياة لمن تنادى مردگان متحرّك آرى، اينان مردگانند كه حركت مى كنند و اداى زندگان را در مى آورند و همان گونه كه مردگان قدرت تفكّر و انديشه ندارند اينان نيز فاقد قدرت تفكّر و انديشه اند، پس همانگونه كه از مردگان انتظار دريافت ندا و مفاهيم بلند و ايمان و تقوا را ندارى، از اينان نيز بايد نداشته باشى. بگذار در نادانى و خيره سرى خويش بمانند كه خداى توانا مى تواند مردگان را زنده كند و قدرت شنوايى و انديشه را به آنان باز گرداند.وَالْمَوْتى يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ و مردگان را خدا درروز رستاخيز برخواهد انگيخت.به هر حال منظور اين است كه حق ستيزان كسانى هستند كه گوش شنواى حق ندارند و دعوت توحيدى تو را پاسخ مناسب و مساعد نخواهند داد و ايمان نخواهند آورد، چرا كه انسان مبتلاى به آفت كفر و ستم، بسان مرده اى است متحرّك، امّا از ويژگيهاى انسانى و معنوى و فكرى و اخلاقى انسان زنده و حق گرا بى بهره است؛ بنابراين از آنان انتظار حق گرايى و ايمان نداشته باش كه تا فرارسيدن روز رستاخيز ايمان نخواهند آورد و آنجاست كه بناگزير به حقيقت اعتراف خواهند كرد، امّا ديگر بر ايشان سودى نخواهد داشت.ثُمَّ اِلَيْهِ يُرْجَعُونَ.و خداى توانا پس از آنكه مردگان را زنده ساخت همه و همه به سوى داورى و پاداش و كيفر او باز گردانيده مى شوند.پاره اى بر آنند كه: منظور اين است كه خدا آنان را از گورهايشان بر مى انگيزد و آنگاه آنان را به جايگاه حساب و كتاب باز مى گردانند.يك بهانه جويى ديگرِ كفرگرايان در اين آيه شريفه، بهانه ديگر حق ناپذيران را ترسيم مى كند.وَ قالُوا لَولا نُزِّلَ عَلَيْهِ ايَةٌ مِنْ رَبِّه اين منطق سخيف آنان از زبان سردمداران سركش و بى خرد آنان است كه پس از احساس شكست و زبونى در برابر منطق انسانساز قرآن و در مبارزه با كتاب خدا گفتند: چرا معجزه اى بسان عصاى «موسى» و يا شتر «صالح» از سوى پروردگارش بر او فرو فرستاده نشده است؟در يك مورد آفريدگار هستى پاسخ آنان را اين گونه داد:او لم يكفهم انّا انزلنا عليك الكتاب...(91)

ملکوت* گامی تارهایی *
19-11-2011, 15:57
آيا براى آنان بسنده نيست كه ما اين كتاب پرشكوه را كه بر آنان تلاوت مى گردد بر تو فرو فرستاديم؟و در اينجا به پاسخ ديگرى پرداخته و مى فرمايد:قُلْ اِنَّ اللَّهَ قادِرٌ عَلى اَنْ يُنَزِّلَ ايَةً وَلكِنَّ اَكْثَرَهُمْ لايَعْلَمُونَ.اى پيامبر! بگو خدا تواناست كه پديده اى شگرف و معجزه اى وصف ناپذير در برابر خواسته آنان فرو فرستد، امّا چه سود كه بيشتر اينان نمى دانند كه اگر آن معجزه برسد و باز هم گستاخى و خيره سرى كنند و ايمان نياورند، در آن شرايط گرفتار عذاب مرگبار و نابودى عبرت انگيزى مى گردند و اين نيز با مصلحت و فرزانگى او، هماهنگ نيست.به باور پاره اى منظور اين است كه: آنان نمى دانند كه همين آيات جانبخش و پرشكوهى كه فرو فرستاديم براى انديشوران و متفكران بسنده است و آنان را به رسالت پيامبر قانع مى سازد.دستاويز مخالفان برخى از حق ستيزان با دستاويز ساختن اين آيه شريفه مى گويند: به صراحت اين آيه، خدا معجزه اى بر پيامبر اسلام فرو نفرستاد، چرا كه اگر جز اين بود آن را ترسيم مى كرد و نشان مى داد.امّا اين كج انديشان گويى نمى خواهند به آيه شريفه درست بنگرند كه نفى اعجاز از آن حضرت نمى كند، بلكه معجزه خاصّى را كه بهانه جويان و حق ستيزان قريش مى خواستند، آن را نفى مى كند، وگرنه قرآن و روايات و تاريخ و سيره پيامبر نشانگر اين واقعيت است كه خداى پر مهر افزون بر قرآن شريف اين سند جاودانه رسالت - كه معجزه اى شگرف و پر شكوه است - معجزات ديگرى نيز بر پيامبر خويش فرو فرستاد و كفر گرايان و حق جويان به روشنى آنها را ديدند و بسيارى نور هدايت در دلشان پرتو افكند و به رسالت او ايمان آوردند و اگر كفرگرايان نيز در انديشه شناخت حق بودند، برخى از آن معجزات و يا همه آنها بر ايشان بسنده بود تا به رسالت پيامبر و آسمانى بودن دعوت او اعتراف كنند، امّا مشكل آنان آفت حق ستيزى و بهانه جويى و شقاوتى بود كه دامانگيرشان شده و قدرت تفكّر و انديشه درست را از آنان گرفته بود.افزون بر آنچه آمد، قرآن در آيه ديگرى مى فرمايد: اگر آنچه را هم مى خواهند و بهانه تراشى مى كنند بر تو فرو فرستيم كه آنان بنگرند، باز هم ايمان نخواهند آورد، جز اينكه خدا بخواهد و آنان را مجبور سازد.(92)و قالوا لولا نزّل عليه آيةٌ من ربّه قل انما الغيب عند الله...(93)و مى گويند: چرا معجزه اى از سوى پروردگارش بر او فرو فرستاده نمى شود؟ اى پيامبر! بگو غيب فقط به خدا اختصاص دارد؛ و همه آيات و معجزات، تنها دركف قدرت اوست و هرگاه مصلحت بداند و بخواهد هركدام را كه اراده فرمايد مى فرستد؛ كار او بر اساس حكمت است و نه بر اساس بهانه جويى و تمايلات كودكانه اين و يا آن فرد و گروه بهانه جو و حق ستيز.


fichn6.blogfa.com