نرگس منتظر
08-11-2009, 11:16
بسمه تعالی
شهید محمد عبدی پور در سال 1340 در یکی از روستاهای کهگیلویه در خانواده ای فقیر و کشاورز و مذهبی متولد شد.
دوران ابتدائی تحصیل را در روستای خودشان گذراند و پس از آن برای ادامه تحصیل به گچساران عزیمت کرد.
پدرش کشاورز زحمتکشی بود که با رنج و مشقت فراوان کار می کرد. تا تحصیل محمد و خانواده را فراهم کند.
زندگی با حداقل وسایل رفاهی می گذشت شهید محمد امسال سال آخر هنرستان صنعتی را می گذراند.
که به خاطر نیاز جبهه ها به نیرو خود را به بسیج سپاه معرفی کرد تا راهی جبهه شود والدین مانع او می شدند نه بخاطر اینکه مخالف با راه او بودند بلکه بخاطر اینکه میگفتند او امسال سال آخر تحصیل و فارغ شدن از درسش می تواند باری از دوش خانواده بردارد چون پدرش دیگر توانایی کار سنگین را ندارد و از طریق نگهبانی امرار معاش می کرد .
محمد جوانی خوش رو و مهربان بود احترام خاص برای بزرگان داشت.
او میل زیادی برای رفتن به جبهه و شرکت در این جهاد مقدس و علیرغم مخالفت والدین او به ثبت نام در بسیج پرداخت و پس از آن راهی جبهه شد.
او هنگام رفتن حتی خداحافظی درستی از آشنایان نکرد چون می گفت ناراحتشان کنم باعث تأثرم خواهد شد زمانیکه می خواست عازم جبهه شود مادر و برادرش که مریض بود در بیمارستان بستری بود محمد حتی از پشت شیشه از مادرش خداحافظی کرد محمد بسیار صبور و خود نگهدار بود.
عشق رفتن و شرکت در جهاد مقدس او را چنان شیفته کرده بود که گوئی کسی را یارای مانع شدن او را نداشت و عشق خانواده و تمام آن محبتها و وابستگیها جایش را عشق داده بود و به آرزوی لقاء الله عازم این سفر شده بود.
پس ازآنکه مدتها از پیکار حق خواهانه اش میگذشت در فروردین 61 در حمله ایی که برای آزاد سازی مناطق اشغالی میهن اسلامیمان شد.
پس از کسب پیروزیهای بزرگ خون گرم و پاکش بر زمین آزاد شده مان ارزانی شد و روحش به لقاء الله پیوست و به دیداری پر شکوه نائل گشت گویی خدا او را طلبیده بود او را اینچنین برای رفتن مشتاق و بیقرار بود.
او به آرزوی خویش رسید که همانا بالاترین مقام انسانی بود .
روحش شاد و راه سرخ توحیدیش پر رهرو باد.
شهید محمد عبدی پور در سال 1340 در یکی از روستاهای کهگیلویه در خانواده ای فقیر و کشاورز و مذهبی متولد شد.
دوران ابتدائی تحصیل را در روستای خودشان گذراند و پس از آن برای ادامه تحصیل به گچساران عزیمت کرد.
پدرش کشاورز زحمتکشی بود که با رنج و مشقت فراوان کار می کرد. تا تحصیل محمد و خانواده را فراهم کند.
زندگی با حداقل وسایل رفاهی می گذشت شهید محمد امسال سال آخر هنرستان صنعتی را می گذراند.
که به خاطر نیاز جبهه ها به نیرو خود را به بسیج سپاه معرفی کرد تا راهی جبهه شود والدین مانع او می شدند نه بخاطر اینکه مخالف با راه او بودند بلکه بخاطر اینکه میگفتند او امسال سال آخر تحصیل و فارغ شدن از درسش می تواند باری از دوش خانواده بردارد چون پدرش دیگر توانایی کار سنگین را ندارد و از طریق نگهبانی امرار معاش می کرد .
محمد جوانی خوش رو و مهربان بود احترام خاص برای بزرگان داشت.
او میل زیادی برای رفتن به جبهه و شرکت در این جهاد مقدس و علیرغم مخالفت والدین او به ثبت نام در بسیج پرداخت و پس از آن راهی جبهه شد.
او هنگام رفتن حتی خداحافظی درستی از آشنایان نکرد چون می گفت ناراحتشان کنم باعث تأثرم خواهد شد زمانیکه می خواست عازم جبهه شود مادر و برادرش که مریض بود در بیمارستان بستری بود محمد حتی از پشت شیشه از مادرش خداحافظی کرد محمد بسیار صبور و خود نگهدار بود.
عشق رفتن و شرکت در جهاد مقدس او را چنان شیفته کرده بود که گوئی کسی را یارای مانع شدن او را نداشت و عشق خانواده و تمام آن محبتها و وابستگیها جایش را عشق داده بود و به آرزوی لقاء الله عازم این سفر شده بود.
پس ازآنکه مدتها از پیکار حق خواهانه اش میگذشت در فروردین 61 در حمله ایی که برای آزاد سازی مناطق اشغالی میهن اسلامیمان شد.
پس از کسب پیروزیهای بزرگ خون گرم و پاکش بر زمین آزاد شده مان ارزانی شد و روحش به لقاء الله پیوست و به دیداری پر شکوه نائل گشت گویی خدا او را طلبیده بود او را اینچنین برای رفتن مشتاق و بیقرار بود.
او به آرزوی خویش رسید که همانا بالاترین مقام انسانی بود .
روحش شاد و راه سرخ توحیدیش پر رهرو باد.