PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خنده عبرت



محامین * یالثارات الحسین *
01-02-2012, 14:57
گویند: وقتی که برادران یوسف(ع) او را در چاه آویزان کردند تا او را به آن بیفکنند، طبیعی است که یوسف خردسال در این حال محزون و غمگین بود، اما در میان این غم و اندوه، دیدند لبخندی زد، خنده ای که همه برادران را شگفت زده کرد، از هم می پرسیدند، یعنی چه؟! اینجا که جای خنده نیست.

گفتند بهتر است از خودش بپرسیم. یکی از برادران که یهودا نام داشت، با شگفتی پرسید: برادرم یوسف! مگر عقل خود را از دست داده ای؟! در میان غم و اندوه، می خندی؟! خنده ات برای چیست؟

یوسفِ با جمال، که همان اندازه با کمال نیز بود، دهانش چون غنچه بشکفید و گفت:
روزی به قامت شما برادران نیرومندم نگریستم، با خود گفتم: «ده برادر نیرومند دارم، دیگر چه غم دارم؟! آنها در فراز و نشیب زندگی مرا حمایت خواهند کرد، و اگر دشمنی به من سوءقصد داشته باشد، با بودن چنین برادران شجاع و برومندی، چنین قصدی نخواهند کرد، و اگر سوءقصدی کند، آنها مرا حفظ خواهند کرد.»

اما چرا خدا را فراموش کردم و به برادرانم بالیدم؟ اکنون میبینم همان برادرانم که به آنها می بالیدم، پیراهنم را از بدنم بیرون کشیدند و مرا به چاه می افکنند!
این راز را دریافتم که فقط باید به خدا تکیه کنم.

خنده ام خنده عبرت بود، نه خنده خوشحالی.





سرگذشتهای عبرت انگیز، محمدی اشتهاردی