توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : /*\ /*\ /*\ سـرزمـیـــن لالــه هـا /*\ /*\ /*\
شهاب منتظر
13-03-2012, 16:56
http://basij-ur.epage.ir/images/basij-ur/gallery/30c81aff0e83db5bb0a1373b2844c47b/FullPic/2009-02-07_09.58.07_804.jpg
شلمچه
روي زمين دنبال آسمان نگرديد ؛ هر چه هست آن بالاست...
http://rahiyannoor.ir/uploads/Shalamche_2508.jpg
عمليات كربلاي چهار تمام شده بود و هنوز خاطره شهادت بسياري از بچهها از اذهان نرفته بود كه بايد رزمندگان و مردم شهد شيرين پيروزي را ميچشيدند. يكي از فرماندهان عمليات كربلاي پنچ ميگفت: تمام جوانب را بررسي كرديم. شناسايي منطقه كار راحتي نبود. محور «شلمچه» از همه محورها مهمتر بود. شلمچه دروازه بصره بود. از اين نقطه ميتوانستند به دشمن نفوذ كنند. دشمن محكمترين مواضع و موانع را برپا كرده بود. بررسي منطقه وقت ميبرد. دشمن در منطقه آب رها كرده بود. خط اولش، دژ محكمي بود با سنگرهاي بتوني. پشت آن تانكها مستقر بودند و به خوبي بر منطقه اشراف داشتند. خط دوم و سوم كه كانال بود، خط چهارمش هم پشت نهر دوعيجي بود. خط پنجم هم قرارگاه تاكتيكي دشمن و مركز توپخانه بود و تازه اين، همه ماجرا نبود.
19 دي ماه ۱۳۶۵ بود. ساعت يك و نيم شب. دشمن اينطور استدلال كرده بود كه فعلا ايران بعد از عمليات ناموفق كربلاي چهار، قادر به انجام عمليات جديدي نيست. نيروهاي عراقي كمكم به سمت فاو رفته بودند تا در بازپسگيري آنجا حضور داشته باشند. اينجا بود كه رزمندهها زمان را به دست گرفتند. حمله نيمهشب بسيجيها در شرق بصره، دشمن را گيج كرده بود. دشمن غافلگير شده بود. رمز مقدس «يا زهرا (س)» داشت كار خودش را ميكرد.
شكستهاي متعدد، دشمن را به اين نتيجه رسانده بود كه به جاي حالت تهاجمي، حالت تدافعي بگيرد. به همين دليل، دست به كار شد و در شلمچه، موانع وسيعي به شكل «ن» ساخت كه دهانه باز آنها به عرض سيصد متر به طرف ايران قرار داشت. ارتفاع اين موانع، به هفت متر ميرسيد. ساخت اين نونيها كار را براي ما دشوار ساخته بود. تسلطي كه عراق از اطراف اين گودال به رزمندههاي ايراني داشت، امكان هر تحركي را از آنها ميگرفت و ما براي فتح هر يك از اين موانع، شهداي بسياري را تقديم كرديم؛ اما بالاخره ايمان و اراده رزمندگان از سد تمامي موانع گذشت.
خيليها زير رگبار گلوله فقط «هدف» را ميديدند و بهانهاي براي برگشتن نميآوردند. آنچه در شلمچه مهم بود، اين كه رزمندهها سرعت عمل را به دست بگيرند. در صورت تسلط بر اين منطقه ايران ميتوانست برتري خود را در جنگ ثابت كند.
ارتش عراق شكست را باور نداشت. روزنامه Observer چاپ پاريس نوشت: «براي اولين بار از آغاز جنگ تاكنون، ناظران و كارشناسان غربي درباره امكانات دفاعي عراق دچار ترديد شدهاند.»
هفتهنامه نيوزويك هم نوشت: «تهاجم ايرانيها در نزديكي بصره، حداقل يك چيز را درباره جنگ ايران و عراق تغيير داده و آن اين كه براي اولين بار طي چند سال گذشته اين احتمال را كه يك طرف حقيقتا بر ديگري پيروز شود مطرح ساخته است.»
خيليها شلمچه را با غروبش ميشناسند و نذر ميكنند كه غروب به شلمچه برسند. نجواي غروب شلمچه با بقيه ساعات روز فرق ميكند. فقط بايد يك بار امتحان كرد.
شلمچه هنوز هم گلوگاه عراق است. كمي آن طرفتر حسينيه شلمچه قرار دارد، با نشانههاي پر رنگ پايداري... تانكهاي به گل نشسته، مينهاي خنثي نشده، كلاه و قمقمههاي سوراخشده و نخلهاي بيسر.
اصلا ميخواهم بگويم دريچههاي آسمان، توي خاك شلمچه است.
زیارت سه بعدی شلمچه(3D)با یک کلیک:
http://emtedad.ir/uploads/3D-Shalamcheh.swf (http://emtedad.ir/uploads/3D-Shalamcheh.swf)
http://d114.ir/wp-content/uploads/2011/11/444723_Tedeah4W.jpg
شهاب منتظر
13-03-2012, 17:36
طلائيه عجب طلائيه
http://rahiyannoor.ir/uploads/Talaeieh_2507.jpg
در ۳۵ كيلومتري جاده اهواز به سمت خرمشهر، سه راهي جفير و پادگان حميد خود را نمايان ميكند؛ پادگاني كه عراقيها پس از تصرف ويرانش كردند. از سه راهي جفير به سمت طلائيه نيز دشتي وسيع با خاكريزهاي متعدد به چشم ميخورد كه روايتگر حماسه روزهاي آغازين جنگ است. مقرهاي اين مسير به دست رزمندگان اسلام بعد از آزادسازي احداث شده است. بعد از عبور از پاسگاه شهابي به طلائيه ميرسي و شايد تو نيز مثل آن هزاران نفري باشي كه كفشهايت را از پايت در ميآوري و روي خاك شورهزار و شورآفرين طلائيه قدم ميگذاري.
روبرويت معبر و محور بچههاي گردان يا مهدي (عج) است كه در عمليات خيبر خاك طلائيه را با خون سرخ خويش معطر كردند و آنسوتر حرم شهداي گمنام است. در كنار اين حرم بود كه دست مبارك سردار لشگر امام حسين (ع) شهيد خرازي از پيكر جدا شد. در نقطه غروب خورشيد، جزاير مجنون شمالي و جنوبي قرار دارد كه با حرم شهدا حدود هشت كيلومتر فاصله دارد. پايينتر كه ميروي به سه راهي شهادت ميرسي، نقطه اتصال زمين و آسمان.
دو مرحله بچهها به اين سه راهي زدهاند كه هر بار با توجه به شرايط خاص منطقه و آبگرفتگي وسيعي به نام هور كه در حال حاضر خشك شده، نيروهاي ما موفق به تصرف آن نميشوند كه آثار به جا مانده از نبردهاي دليرانه در سه راهي شهادت بستري ميشود از عرش خدا كه پيكرهاي بيجان و نيمهجان نيروهاي اسلام را در آغوش گرفته است تا آن كه در مرحله سوم اين مأموريت، شهيد خرازي و يارانش آماده نبرد ميشوند. سخن ماندگار خرازي در شب حمله، مرحله سوم عمليات را با شب عاشورا پيوند زد. خرازي آن شب گفت: «امشب شب عاشوراست، نماينده امام از ما خواسته در طلائيه وارد عمل شويم. ما با تمام توان به دشمن خواهيم زد. هر كس ميتواند، بماند و هر كس نميتواند، برود»
آن شب بچهها عاشورايي جنگيدند. شهيد ميثمي درباره آن شب ميگفت: «كساني كه آن شب در طلائيه بودند اگر در كربلا هم بودند ميماندند.»
آن شب بوي دود و خون و آتش با فرياد اللهاكبر نيروهاي اسلام و عجز و ناله عراقيها در هم آميخته بود. دشت طلائيه مانند آتش گداخته فوران ميزد. هيچ كس باور نميكرد كسي بتواند در اين حجم آتش زنده بماند. عدهاي از بچهها در جزاير مجنون منتظر پيوستن نيروهاي كمكي بودند؛ سه راهي شهادت ميشود آسمانيترين نقطه زمين و عروج از خاك تا عرش خدا. در يك نبرد مردانه خط دشمن شكسته ميشود و دشمن ناجوانمردانه و با شقاوت تمام سلاح شيميايي به كار ميگيرد و صحنه عصر عاشورا در طلائيه تكرار ميشود. آنگاه كه بچهها زير باران آتش از شكستن خط نااميد شده بودند و دشمن با هر سلاحي مقاومت ميكرد، پشت بيسيم صدايي فرياد زد: از آقا اباالفضل (ع) مدد بگيريد. يكباره فرياد «يا اباالفضل» در خط پيچيد و دشمن به زانو درآمد و علمدار اين عمليات (شهيد خرازي) در طلائيه دستش از تنش جدا شد.
زیارت سه بعدی طلائیه:
قسمت اوّل:
http://emtedad.ir/uploads/3D-Talaeieh1.swf (http://emtedad.ir/uploads/3D-Talaeieh1.swf)
قسمت دوم:
http://emtedad.ir/uploads/3D-Talaeieh2.swf (http://emtedad.ir/uploads/3D-Talaeieh2.swf)
http://aks.roshd.ir/photos/23.6811.medium.aspxhttp://aks.roshd.ir/photos/23.6811.medium.aspxhttp://aks.roshd.ir/photos/23.6811.medium.aspx
شهاب منتظر
13-03-2012, 17:47
فكه عطشگاه شهيدان
http://rahiyannoor.ir/uploads/Fakeh_2506.jpg
فكه يادآور نام چهار عمليات است: والفجر مقدماتي (بهمن ۶۱)؛ والفجر يك (فروردين ۶۲)؛ ظفر چهار (تير ۶۳)؛ و عاشوراي سه (مرداد ۶۳) فكه روايت سرزميني است كه رملهاي آن پيكر خونين بسياري از عزيزان اين سرزمين را كفن شده است.
اين روايت ساده و مختصري است از منطقه فكه كه احتمالا يا رفتهاي يا قرار است بروي و ببيني؛ اما من ميخواهم روايت دومي را هم از فكه بيان كنم روايتي كه اينقدر مختصر نباشد و گوشهاي از حقايق را به تصوير بكشد.
بسيجيها هشت تا چهارده كيلومتر را در حالي با پاي پياده از ميان رملها و ماسههاي روان فكه گذشتند كه وزن تقريبي تجهيزاتي كه همراه داشتند دوازده كيلو بود؛ تازه بعضيها هم مجبور بودند قطعات چهل كيلويي پل را نيز حمل كنند. اين پلها قرار بود روي كانالها تعبيه شود تا عبور رزمندگان به مشكل فوگاز برنخورد. تا همين جا را داشته باش تا برسيم سر موانع، اصلا عمليات والفجر مقدماتي را به خاطر همين ميگفتند عمليات موانع. هدف بسيجيها خط دشمن بود. مجموعهاي از كانالها، سيمخاردارها و ميدان مينها كه گاهي عمق آن به چهار كيلومتر ميرسيد، بچهها يكي را كه رد ميكردند به ديگري ميرسيدند. موانع معروف فكه هنوز زبانزد نيروهاي عملياتي است؛ كانالهايي به عرض سه تا نه متر و عمق دو تا سه متر و پر از سيمخاردار، مين والمر و بشكههاي پر از مواد آتشزا.
دشمن با هوشياري مينها را زير رملها و ماسهها كار گذاشته بود و چون بيشتر عملياتها در شب انجام ميگرفت تا چند نفر روي مين پرپر نميشدند بقيه از وجود ميدان مين باخبر نميشدند. اكثر رزمندگان دشت فكه نوجوانان و جواناني بودند كه عزم و اراده قويشان آنان را سدشكن كرده بود، حالات معنوي و روحي آنها به قدري بينظير بود كه با اشتياق براي عمليات آماده ميشدند.
فكه را قتلگاه ميگويند؛ قتلگاه شهيدان خودش يك سرزمين پهناور مملو از رمل و ماسه، با چند تا تپه ماهوري و نيروهايي كه در محاصره دشمن داخل شيار بين دو تپه پناه گرفته، شيار پر از مين والمر، آتش دشمن متمركز بر شيار سه روز مقاومت، بدون آب و غذا و سرانجام قتلعام.
در محور لشگر ۱۷ عليبنابي طالب، بچهها در ساعت ده شب با دشمن درگير ميشوند و خط دشمن شكسته ميشود. جنگ شديدي درميگيرد. شهيد زينالدين دستور ميدهد بچههاي مهندسي سريعا اقدام به زدن خاكريز كنند اما حجم شديد آتش دشمن مانع ميشود و سرآغاز حماسه مظلومانهاي در فكه شكل ميگيرد، حدود ساعت ۲:۱۵ شب خبر ميرسد مهمات بچهها در حال تمام شدن است و تعداد زيادي از بچهها زخمي و شهيد شدهاند، با توجه به حجم شديد آتش دشمن و وضعيت خاص منطقه (رملي بودن) امكان ارسال مهمات به سختي ممكن است. عراقيها بچهها را از سه طرف محاصره ميكنند، اما فرزندان عاشورايي خميني تا ساعت حدود هفت صبح مقاومت ميكنند، وقتي دستور داده ميشود بچهها كمي به عقب برگردند صدايي از آن طرف بيسيم براي هميشه جاودانه ميماند، فرماده گردان ميگويد: اطراف من بچههايم روي خاك افتادهاند، من اينها را چطور تنها بگذارم.
از ناگفتههايي كه فكه آرام و ساكت در سينه دارد، نحوه شهادت اسرا و مجروحين است. گروه تفحص در حين عمليات جستجو به سيمهاي تلفني رسيدند كه از خاك بيرون زده بود. رد سيمها را كه گرفتند رسيدند به يك دسته از شهدا كه دست و پايشان با همين سيمها بسته شده بود، معلوم بود كه آنها را زنده به گور كردهاند. چرا كه كسي دست كشتهاي را نميبندد.
نميدانم چقدر از گردان حنظله ميداني؟! سيصد نفر در يكي از كانالها محاصره شدند و اكثرا با آتش مستقيم دشمن يا تشنگي مفرط به شهادت رسيدند. در آن موقعيت، عراقيها مدام با بلندگو از نيروها ميخواستند كه تسليم شوند و بچهها در جواب، با آخرين رمق خود فرياد تكبير سر ميدادند. آن شب آنان فرياد سر دادند اما سر تسليم فرود نياوردند.
گرچه فكه از لحاظ نظامي پيروزي آنچناني به خود نديد، اما قصه مقاومت رزمندهها در شرايط بسيار سخت جنگي و تشنگي مفرط، كربلايي ديگر را براي اين كشور رقم زد و در واقع اذن دخول سرزمين فكه همين تشنگي است.
در يادداشتهاي باقيمانده از يكي از شهيدان گردان حنظله آمده است: امروز روز پنجم است كه در محاصره هستيم. آب را جيرهبندي كردهايم. نان را جيرهبندي كردهايم. عطش همه را هلاك كرده، همه را جز شهدا كه حالا كنار هم در انتهاي كانال خوابيدهاند. ديگر شهدا تشنه نيستند. فداي لب تشنهات پسر فاطمه سلام الله عليها.
زیارت سه بعدی فکّه:
قسمت اوّل:
http://emtedad.ir/uploads/3D-Fakkeh1.swf (http://emtedad.ir/uploads/3D-Fakkeh1.swf)
قسمت دوم:
http://emtedad.ir/uploads/3D-Fakkeh2.swf (http://emtedad.ir/uploads/3D-Fakkeh2.swf)
http://www.pic1.iran-forum.ir/images/up1/83947668812001119552.jpg
شهاب منتظر
13-03-2012, 17:54
دوکوهه السّلام ای خانه عشق...
http://rahiyannoor.ir/uploads/Dokohe_2505.jpg
آخرين ايستگاه قطار همينجا بود؛ «دوكوهه» ردپاي همه شهيدان را ميتواني در دوكوهه پيدا كني. پادگاني نزديك انديمشك كه زمان جنگ، بخش جنوبي آن سهم سپاه شد.
اينجا هنوز ديوارها زخمياند. نگاه كن شايد پوكه فشنگي گيرت بيايد به يادگار. گاهي وقتها، عراقيها بمبهايشان را يكراست سر همين پادگان خالي ميكردند.
تابلوي تيپها و گردانها را هنوز برنداشتهاند تا تو بروي و بخواني:
حمزه، كميل،ميثم، سلمان، مالك، عمار، ابوذر و ...
وقت عمليات، سكوت پر معنا و حزنانگيزي فضاي پادگان دوكوهه را فرا ميگرفت. كسي هم اگر ميماند، همهاش به اين فكر ميكرد كه حالا سينه چند نفر، سپر گلولههاي دشمن شده است؟ نه فقط ايمان و خلوص، بلكه، حس ميهنپرستي را هم بايد در چشمهاي رزمندههاي اينجا پيدا ميكردي.
اگر شلمچه را با غروبش ميشناسند، دوكوهه را هم با شبهايش ميشناسند. دل ميخواهد در تاريكي شب، لابهلاي اين ساختمانها پيچ و تاب بخورد.
اينجا اولين ايستگاه آسمان است.
زیارت سه بعدی دو کوهه:
قسمت اوّل:
http://emtedad.ir/uploads/3D-Dokohe1.swf (http://emtedad.ir/uploads/3D-Dokohe1.swf)
قسمت دوم:
http://emtedad.ir/uploads/3D-Dokohe2.swf (http://emtedad.ir/uploads/3D-Dokohe2.swf)
http://andimeshk.ir/image/pic/dokoohe.jpg
http://media.farsnews.com/Media/8808/ImageReports/8808181349/1_8808181349_L600.jpg
شهاب منتظر
13-03-2012, 18:10
سرزمين حماسه
منطقه فتح المبین
http://rahiyannoor.ir/uploads/Fatholmobin_2504.jpg
اگر تپهها و واديهاي اين سرزمين زبان داشت از حماسههاي فرزندان اين سرزمين ميگفت؛ از پل ناجيان كه عبور ميكني به شيارهاي معروفي ميرسي كه ماههاي نخست جنگ شاهد حماسههاي بسيار بودند: شيار شيخي، شيار المهدي و شيار شليكا.
اين منطقه، عمليات فتحالمبين را در خود ديده است و امتداد اين جاده ميرسد به سايتهاي رادار چهار و پنج و ارتفاعات ابوسلبيخات و رودخانه رفاعيه.
سايتهاي چهار و پنج كه قبل از انقلاب بنا شده بودند، بهترين ارتفاع منطقه بودند و مسلط بر عراق و ايران. عراق همان اوايل جنگ دست گذاشت روي اين ارتفاعات و آنها را از ما گرفت و با استفاده از موقعيت و ارتفاع همين سايتها بود كه راحت دزفول، انديمشك، شوش و جاده انديمشك به اهواز را با موشك زمين به زمين ميزد. تازه از اين موقعيت ميشد پرواز هواپيماها را هم كنترل كرد. چشم منطقه اينجا بود. صدام هم خيلي مواظب بود كه آن را از دست ندهد. آن قدر نيرو براي محافظت از اين منطقه آورده بود كه با غرور ميگفت: اگر ايرانيها سايتها را بگيرند، كليد بصره را هم به آنها ميدهم.
دو روز از فروردين ۶۱ گذشته بود كه عمليات فتحالمبين كليد خورد. در استخاره محسن رضايي براي آزاد سازي اين مناطق سوره فتح آمد و نام عمليات فتحالمبين گذاشته شد. رمزش را هم گذاشتند: يا فاطمة الزهرا سلام الله عليها.
مرحله اول عمليات، عبور رزمندهها از شيارها بود كه به كمين عراقيها خوردند. در همين شيارها بود كه خيليها شهيد شدند. اين را گفتم كه بدون وضو وارد نشوي و قدم كه بر ميداري مواظب باشي...
چون عراق هوشيار بود مرحله اول را دوام آورد؛ حتي حمله هم كرد و تعدادي از نيروهاي ما را اسير گرفت. مرحله اول، خدا ما را نجات داد و فتح خدا آغاز شد.
مرحله دوم و سوم عمليات، عراقيها چنان ضربهاي خوردند كه راهي جز فرار نداشتند. آنها اصلا انتظار نداشتند كه ايرانيها به اين قوت جلو بيايند و به پادگان عينخوش برسند. ديگر براي آنها جاي ماندن نبود.
هفت روز از فروردين ۶۱ گذشته بود كه سايت دست رزمندگان اسلام بود؛ اما صدام به وعدهاي كه داده بود هيچ وقت عمل نكرد و اين براي او درس عبرتي نشد كه ديگر خط و نشان نكشد. در خرمشهر هم همين حرفها را زد؛ ولي دو ماه بعد از اين آنجا را هم مفتضحانه رها كرد و رفت تا ديگر جرات نكند وعده و وعيد بدهد.
در فتحالمبين، عراقيها به گونهاي غافلگير شدند كه اسناد و مدارك و چمدانهاي محرمانه بسياري از خودشان جا گذاشتند و رفتند. ماشينهايشان كه در گل گير ميكرد رها ميكردند و پا به فرار ميگذاشتند. اگر ما در طول جنگ ده كاميون سند از عراق گيرمان آمده باشد، نه كاميون آن در همين منطقه فتحالمبين بود.
اگر فتح خدا نبود و اگر ما در فتحالمبين پيروز نميشديم، با پنج عمليات هم نميشد، اين زمينهاي بزرگ و سايتها را آزاد كرد. چرا كه عراقيها تا اين مرحله حالت هجومي داشتند. از اين عمليات به بعد، عراقيها دست و پايشان را جمع كردند؛ ميدان مين گستردند و مجبور شدند به لاك دفاعي بروند.
امروز به يادبود شهيدان اين منطقه، يادمان زيبايي ساختهاند تا شايد تو بتواني در فضاي همان روزها قدم بزني. شيارهاي كوچه مانندي كه آهسته تو را از خود عبور ميدهد تا آرام آرام دلت نرم شود و آشتي كني با هر آنچه از ياد بردهاي آشتي كني، با آناني كه آرام آرام از كنار همه زيباييهاي دنياي فاني گذشتند تا به زيبايي مطلق برسند.
زیارت سه بعدی منطقه عملیاتی فتح المبین:
قسمت اوّل:
http://emtedad.ir/uploads/3D-Fatholmobin1.swf (http://emtedad.ir/uploads/3D-Fatholmobin1.swf)
قسمت دوم:
http://emtedad.ir/uploads/3D-Fatholmobin2.swf
http://www.jamejamonline.ir/Media/images/1387/02/30/X00938898323.jpg
http://img.tebyan.net/big/1389/09/1841571518258881168320810882222249112228.jpg
شهاب منتظر
13-03-2012, 18:30
اروند کنار
ضیافت آب و آتش
http://rahiyannoor.ir/uploads/Arvand_2503.jpg
اروند را رودي وحشي خواندهاند؛ با جزر و مدي هولناك. با دو مسير متفاوت و عمقي وحشتناك؛ اما حالا خروشي هميشگي... بهتر است بگويم اروند رودي وحشي بود، اما اينك برخلاف ظاهر ناآرام و متلاطمش، دروني آرام و مغموم دارد و بيتاب است. اروند! آرام باش، آرام! ما نيز داغداريم.
اروند آبيرنگ در ميان دو امتداد سبز جاي گرفته است. اين دو خط سبز نخلستانهاي اطراف اروند هستند. يكي در خاك ايران و ديگري در خاك عراق (بصره) چه بسيار وصيتنامهها كه زير همين درختان نوشته شده است. چه بسيار رازها كه با صاحبانشان پاي همين نخلها دفن شده است. چه بسيار نالهها، مناجاتها و...
ماهها طول كشيد تا مقدمات عمليات والفجر ۸ فراهم گردد. مشكلات بسياري در اين راه بود. از جمله شناسايي منطقه، جريان نامنظم آب و سرعت آن، گل و لاي ساحل رودخانه، جزر و مد، موانعي كه دشمن ايجاد كرده بود و... نيروهاي شناسايي در حال تمرين و نيز شناسايي موانع منطقه بودند. نيروهاي مهندسي در اين مدت كارها را آرام آرام به پيش ميبردند تا دشمن متوجه قضيه نشود. غواصان در منطقههاي جداگانه، سخت مشغول تمرين بودند و همه اين كارها چندين ماه به طول انجاميد تا اين كه شب عمليات فرا رسيد.
شب بيستم بهمن ۱۳۶۴ يكي از شبهاي تاريخي دفاع مقدس و حتي جنگهاي كلاسيك دنيا است. هنگام وداع فرا رسيده است. بچهها همديگر را در آغوش ميكشند و پيشانيبند يازهرا سلام الله عليها را بر سر هم ميبندند. تا ساعتي ديگر عدهاي از اينان با خدايشان ملاقات دارند! با غروب آفتاب به آب ميزنند تا خود را به آن سوي رودخانه برسانند. هيچ كسي از دشمن نبايد خبردار شود. كسي تا ساعت ۲۲ حق تيراندازي ندارد. ساعت ۲۲ و ۱۰ دقيقه است؛ فرمان حمله ميرسد:
«بسم الله الرحمن الرحيم؛ ولاحول ولا قوة الا بالله العلي العظيم؛ و قاتلوهم حتي لاتكون الفتنه؛ يا فاطمة الزهرا، يا فاطمة الزهرا، يا فاطمة الزهرا...»
و ناگهان اروند پرخروش در برابر ايمان و اراده يا زهراگويان بچهها تسليم ميشود.
۹ صبح روز ۲۱ بهمن محور عمليات تا شهر فاو به دست رزمندگان اسلام درآمده است. دشمن همچنان بهتزده است! چنان حيرت زده كه حتي از انجام هر پاتكي فلج شده است. هيچ كس فكرش را هم نميكرد! شب دوم عمليات، منطقه در انتظار جهادگران مهندسي بود. يكي تفنگ به دست ميگيرد و يكي فرمان بولدوزر. جهاد في سبيل الله است و چنين جهادي پست و مقام و درجهاي نميشناسد.
پاتك عراقيها ساعت ۳ بامداد روز ۲۲ بهمن آغاز شد. آتشي كه بين طرفين رد و بدل ميشد، شب را به روز تبديل كرد. جنگ به حالت تن به تن درآمد. كماندوهاي عراقي هرگاه هوس حمله به خاكريزها را ميكردند، با جواب صفشكن بسيجيان مواجه ميشدند! درگيري ادامه داشت. تا صبح روز ۲۲ بهمن لشگر گارد عراقي با تانكها و خودروهاي نظامي خود در محور جاده البحار سعي ميكرد خود را به خاكريزهاي رزمندگان اسلام برساند. در اين هنگام بالگردهاي هوانيروز چون عقابهاي تيزبال سررسيدند و سپاه دشمن از هم فروپاشيد و به عقب نشست.
جنگ و گريزها ۷۵ روز ادامه يافته است تا آنكه نيروهاي ايراني جاي خود را تثبيت كردند. اين نه تنها يك آبروريزي بزرگ براي عراق بلكه براي همه دنيايي بود كه با تمام توان از نيروهاي بعثي به دفاع پرداخته بودند.
غلامرضا طرق از بچههاي با صفاي ارتش و فرمانده گردان شهادت لشگر ۹۲ زرهي اهواز وقتي كه داشت به خط دشمن ميزد گفت: «من شهيد ميشوم، مفقود ميشوم، دنبالم نگرديد، پيدايم نخواهيد كرد.» ديگر جنازهاش پيدا نشد؛ چرا كه با اروند رفيق شده بود.
نام اروند با نام غواصها عجين گشته است. شهادت غواصها مظلومانهترين شهادتهاست و شايد رمز اينكه اجر شهيد دريا بالاتر از شهيد خشكي است در همين باشد كه مجاهد اين عرصه نه راه پيش دارد و نه راه پس و نه حتي راه دفاع كردن از خويش.
در روايات آمده است: هر كسي كه در آب شهيد شود، اجر دو شهيد را دارد. يك بار براي يكي از دوستان غواصم اين روايت را تعريف كردم. گفت: راست ميگويي جنگ در آب آن هم شب در آب اروند خروشان زير آتش سنگيني كه از بالاي سرت ميريزد. شب عمليات والفجر ۸ تازه معناي اين جمله را يافتم كه هر كسي ميخواهد به امام زمانش (عج) برسد، بايد خودش را به آب و آتش بزند و در آن شب، هم آب بود و هم آتش.
زیارت سه بعدی اروند کنار:
http://emtedad.ir/uploads/3D-Arvand.swf (http://emtedad.ir/uploads/3D-Arvand.swf)
http://www.asr-entezar.ir/entezar/wp-content/uploads/1144285.jpg
http://www.mehrnews.com/mehr_media/image/2006/09/223482_orig.jpg
شهاب منتظر
13-03-2012, 19:38
هویزه
تجسّم غیرت
http://rahiyannoor.ir/uploads/Hoveizeh_2502.jpg
هويزه با نام شهيد علمالهدي عجين است؛ با خاطرات نبرد نابرابر عدهاي محدود در مقابل لشگر تانكها و به خون غلتيدنهاي جوانان مومن.
محمدحسين قدوسي، فرزند شهيد قدوسي و نوه علامه طباطبايي بود. به سينهاش تير خورده بود و داشت دست و پا ميزد. رفتم كمكش كنم كه ديدم دارد با خون سينهاش وضو ميگيرد... مبهوت مانده بودم. گفت كمكم كن به حالت سجده بروم. پيشانياش را بر خاك گذاشت و پر كشيد.
محمد را ديدم كه ناگهان بلند شد و از خاكريز بالا رفت. گفتم كجا؟ گفت: خدمه تانك دارد ميسوزد. گفتم: خودت زدي. گفت: تكليف من زدن تانك بود، اما حالا ميبينم يك انسان دارد ميسوزد و تكليف من نجات اوست!
سهام با آن كه دختر بچهاي بيش نبود، غيرت و رشادت را از مادر بزرگهاي خود به ارث برده بود. كوزه آبي به سر گرفته به همراه دوستانش راهي رودخانه شدند تا آب بياورند. عراقيها مزاحم آنان شدند و يكي از مزدوران بعثي با گلوله، كوزه دختران را بر سرشان ميشكست. سهام مثل شير ميغريد: «مگر شمر هستي؟!» اين حرف سهام براي بعثيهايي كه حرمت عربها را هم نگه نميداشتند سنگين بود. اين بار به جاي كوزه پيشاني سهام هدف تير قرار گرفت. خبر شهادت سهام به سرعت پخش شد. غيرت مردم هويزه آنان را تحريك كرد تا اين بار بساط زورگويي بعثيها را جمع كنند. فرداي آن روز، دهم مهر، پايگاه مزدوران سقوط كرد و بعثيها با خفت فرار كردند.
چند روز بعد دستور رسيد كه مردم بايد هويزه را ترك كنند. خيلي سنگين بود، اما چاره نداشتند؛ چرا كه خطر در كمين بود. آنان با دلشكسته و غمگين خانههاي خويش را رها كردند و جز جوانان و نوجوانان و عدهاي پيرمرد و پيرزن و افراد بيبضاعت كسي نماند. مهاجرين رفتند تا خبر مقاومت مردانه مردم هويزه را به ديگران بدهند و بازماندگان ماندند تا حماسه بيافرينند. هويزه خلوت شده بود و ميرفت تا حماسهاي بيافريند.
از شهرهاي اطراف نيروهاي كمكي ميرسد. كمكم سپاه هويزه سازماندهي و منظم ميشود. عملياتهاي شناسايي انجام ميگيرد. در همان روزهاي اول، ۲۵ آبان، حصر سوسنگرد شكسته شد. دو روز بعد، ۲۷ آبان، سيد حسين علمالهدي با عدهاي از دوستان اهوازي خود كه از دانشجويان پيرو خط امام بودند وارد هويزه شدند تا جاودانه تاريخ شوند.
مرحله اول عمليات در روز 15 دي براي آزادسازي جفير و پادگان حميد شروع شد، اما ناقص ماند. مرحله دوم، فرداي آن روز ساعت هشت صبح آغاز شد. نيروها به طرف پادگان حميد و جفير حركت كردند، اما آتش دشمن شديد بود و عمليات متوقف شد. علمالهدي و يارانش در محاصره كامل تانكهاي دشمن قرار گرفتند و به شهادت رسيدند و بدن مطهرشان در زير تانكها له شد تا جاودانه گردد.
يك سرباز عراقي ميگويد: «در محلهاي كه ما مستقر بوديم، يك پيرزن و پيرمرد باقي مانده بودند و روزي يك بار براي گرفتن غذا نزد ما ميآمدند. يك روز كه به مقر آمده بودند يكي از افسران ضد اطلاعات وارد مقر شد و آن دو را ديد. پرسيد: «چرا به اينها غذا نميدهيد؟» از مقر يك گالن نفت آورد و روي پيرزن خالي كرد. بعد كبريت زد. پيرزن در آتش ميسوخت، جيغ ميكشيد و سرانجام بر زمين افتاد و ذره ذره سوخت. پيرمرد ضجه ميزد. ستوان او را كشانكشان تا رودخانه برد. دست و پايش را با سيم تلفن بست و او را در رودخانه انداخت. آخرين بار پيرمرد را ديدم كه چند بار در رودخانه بالا و پايين رفت و بعد ناپديد شد.»
با عزل بني صدر از فرماندهي كل قوا، عمليات بيتالمقدس با رمز «يا علي بن ابي طالب» شروع شد و روز هجدهم ارديبهشت ۶۱، رزمندگان اسلام دشمن را مجبور به عقب نشيني كردند. هويزه خيلي خوشحال شد كه به دامان سرزمين ايران بازگشت و امروز هويزه خوشحال است كه در آغوش خود پيكر قطعه قطعه شده حماسه آفريناني چون علمالهدي را دارد كه اجسادشان را پس از هفده ماه از زير آوار بيرون كشيدند.
http://media.farsnews.com/Media/8910/Images/jpg/A0977/A0977180.jpg
http://tabnak.ir/files/fa/news/1387/3/3/9623_515.jpg
شهاب منتظر
13-03-2012, 19:52
خرّمشهر
پايتخت پايداري
http://rahiyannoor.ir/uploads/Masjed_2501.jpg
«بجنگيد، ما داريم ميآييم» اين صداي راديو عراق در حمايت از انفجارهاي خلق عرب در خرمشهر بود. اين منافقان ضد انقلاب از عراق اسلحه و مهمات قاچاق وارد خرمشهر ميكردند تا زمينههاي جنگ را آماده كنند.
همان روزها كمكم تانك و توپ و نيروهاي عراقي در مرز استقرار مييافتند. هر لحظه خاكريزهاي عراق بالا ميرفت و همزمان با آن هواپيماهاي عراقي روي سر خرمشهر ميچرخيدند و عكس ميگرفتند و موقعيت كلي شهر را شناسايي ميكردند.
مردم عادي و حتي نظاميها هم فكر ميكردند هواپيماهاي خودي و ايراني است. رخنه خائنيني چون بنيصدر اين بلا را بر سر ما آورد.
صدام و دولتمردانش فكر ميكردند مردم خوزستان هم مثل بقيه عربها هستند. به آنها مژده خودمختاري و به رسميت شناخته شدن ميدادند. ۳۱ شهريور ۵۹ عراق براي آزادي و خودمختاري خوزستان و منطقه جنوبي، هواپيماها و تانكها و نفربرهايش را براي تخريب خرمشهر فرستاد.
روز نهم مهر ۱۳۵۹ حدود دويست تانك به خرمشهر يورش آوردند. تعداد معدودي از مردم مظلومانه و با كمترين امكانات دفاع كردند و در همان روز آنها را هفت كيلومتر
عقب راندند. آن روز چند عراقي هم دستگير شدند كه با ترس و لرز ميگفتند: «انا مسلم! انا مسلم!»
«بجنگيد، ما داريم ميآييم» اين قول مساعدت و كمك به كساني بود كه حتي بدون امكانات اوليه در مقابل دشمن ايستاده بودند. آنها نميتوانستند ببينند كه خرمشهر سقوط ميكند. مظلومانه به مقابله برخاستند و طي ۴۵ روز مقاومت شجاعانه بسياري از طرحهاي دشمن را به شكست كشاندند.
بچهها داشتند مسجد جامع خرمشهر، سنگر عظيم اميدشان را از دست ميدادند. روز عيد قربان هم مسجد خرمشهر مورد هدف دشمن بود.
چهارم آبان روز سقوط خرمشهر بود. در اين روز صداميان كنار مسجد جامع عكس يادگاري ميگرفتند. خرمشهر اين خطه آفرينش با خون افرادش شسته شد و به دست ناكسان افتاد.
خرمشهر سقوط كرد و تن ايران زخمي شد.
امام حسين عليه السلام اذن دخول دادند. عمليات بيتالمقدس شكل گرفت. كاروان حق به راه افتادند. جانهاي شيفته و شجاع براي زيارت ضريح آزادي ميرفتند.
صداميان از بوي لاشههاي سربازانشان ترس را استشمام ميكردند. خرمشهر پايگاه اصلي پيروزي بود. آنها نميخواستند اين كليد پيروزي را از دست بدهند. ابهت غرب و شرق توي خرمشهر مستقر بود. نميخواستند حداقل آبروي سياسيشان از بين برود. بيش از يك سال بود كه تمام امكانات و واحدهاي تحت امر را جمعآوري كردند و فواره آتش بر سر رزمندگان اسلام باريدن گرفت.
يكي از فرماندهان به شهيد صياد شيرازي گفته بود: «جناب سرهنگ! نيروهاي من ديگر با تفنگ هم نميتوانند بجنگند. حتي فرصت نميكنند لحظهاي سلاحشان را تميز كنند، آن قدر كه آتش دشمن سنگين است.» و صياد دستور داد: «عمليات را ادامه دهيد.»
ميان برخي فرماندهان زمزمه ميشد كه «عمليات متوقف شود.» شهيد حسن باقري وقتي اين مطلب را شنيد، يك دفعه قرمز شد و با عصبانيت داد زد: «خجالت نميكشيد؟ بيست روزه كه به مردم قول داديم خرمشهر آزاد ميشود. ما تا آزادي خرمشهر اينجاييم.» نيروهاي عراق ميخواستند به هر قميتي كه شده حلقه محاصره را بشكنند. به شدت آتش ميباريد، اما نور از نردبان آتش بالا رفت و شيطانپرستان را به زانو درآورد و به فرموده امام (ره): «دست قدرت حق از آستين فرزندان اسلام بيرون آمد و كشور بقيهاللهالاعظم (ارواحنا لمقدمه الفداه) را از چنگ گرگان آدمخوار كه آلتهايي در دست ابرقدرتان خصوصا آمريكاي جهانخوارند، بيرون آورد و نداي اللهاكبر را در خرمشهر عزيز طنينانداز كرد و پرچم لاالهالاالله را بر فراز آن شهر خرم كه با دست پليد جنايتكاران غرب به خون كشيده شد و خونينشهر نام گرفت، به اهتزاز درآوردند... آنان فوق تشكر امثال من هستند... مبارك باد و هزاران بار مبارك باد...»
زائران كربلا در سوم خرداد ۶۱ از دروازههاي غربي خرمشهر، شهر را به بوسه آزادي نوازش كردند و نيروهاي دشمن را منهدم نموده و بسياري از آنها را به اسارت درآوردند. احمد زيدان هم فرمانده نيروهاي عراق در خرمشهر روي مين رفت و در آتش سوخت. خرمشهر كه پس از ۴۵ روز مقاومت در برابر دشمن سقوط كرده بود، بعد از ۵۷۵ روز اشغال، در ظرف ۴۸ ساعت آزاد و به طور كامل از لوث وجود اشغالگران پاكسازي شد. زائران كربلا در اولين اقدام خود پس از آزادسازي شهر به زيارت مسجد جامع رفتند و نماز شكر را در آنجا خواندند.
دو ساعت از ظهر گذشته بود كه جمله «خرمشهر، شهر خون آزاد شد» شهرهاي كشور را غرق در شادي و سرور كرد.
خرمشهر براي هميشه تاريخ به خود ميبالد؛ چرا كه مقاومت و پيروزي را بر پشت خود لمس كرده است. خرمشهر پايتخت جنگ و پيروزي، مدرسه عشق با نيمكت سنگرها، خواهش گمشده مدينه فاضله را به بلنداي تاريخ فرياد زد و آشكار ساخت و همچون مكه كه سرزمين وحي بود، ميزبان فتح شد و سرزمين وعده الهي گشت.
«انا فتحنا لك فتحاً مبينا... و ينصرك الله نصراً عزيزاً» (فتح/۱و۳)
تصاویر سه بعدی پل خرمشهر:
http://emtedad.ir/uploads/3D-PolKhoramshahr.swf (http://emtedad.ir/uploads/3D-PolKhoramshahr.swf)
http://www.banak.ir/index.php?module=pagesetter&type=file&func=get&tid=1&fid=image&pid=171
شهاب منتظر
13-03-2012, 19:58
تنگه چزابه
http://rahiyannoor.ir/uploads/Chazabe_2500.jpg
در مسير جادهاي كه از مرز به بستان كشيده شده است منطقهاي شهيد پرور به نام چزابه؛ اين منطقه در شمال غربي بستان است.
چزابه نامي است كه فراموش نميشود؛ ساكت و آرام. وقتي نام چزابه را ميشنوي ناخودآگاه زير لب ميگويي: طريق القدس و فتحالمبين و روي زمين مينشيني و با انگشت مينويسي«اسفند ۱۳۶۰» اوج ناكامي دشمن براي جلوگيري از انجام عمليات فتحالمبين بود.
در اينجا حس ميكني تا خدا فاصلهاي نداري؛ اينجا مقتل اسماعيليان است. شبها چزابه زانوي غم بغل ميگيرد. به چزابه كه ميرسي دوست داري زيارت عاشورا بخواني و گريه كني. اينجا دوست داري سرت را روي زانوي خاك بگذاري و هق هق گريهات را در فضا رها كني. وقتي كه توي آب هور نگاه كردم خودم را پيدا كردم، اما نشناختم؛ خيلي عوض شده بودم. مهم نيست، اين مهم است كه خودم را پيدا كردهام، خرابه را ميشود ساخت؛ ماهي را هر وقت از آب بگيري تازه است.
شهدا ! من امروز با شما تولدم را جشن ميگيرم. دلم ميخواهد داد بزنم و گريه كنم. سالها بود از قطار غفلت پياده نميشدم، همه چيز را مال خودم ميدانستم و ميخواستم، ولي حالا نه. هر چه را براي خود ميپسندم براي ديگران هم ميپسندم و هر چه براي خودم نميپسندم براي ديگران نيز نميپسندم.
من هر چه دارم با همه قسمت ميكنم به جز شهدا را. شهدا مال من و هر چه دارم غير از شهدا مال ديگران. من دلم را وقف شهدا ميكنم و از شهدا ميخواهم اين موقوفه را تعمير كنند و بازسازي نمايند.
به زحمت آب دهانم را قورت ميدهم و به آرامي چشمهايم را ميبندم و با تمام وجود نفس عميقي ميكشم و چشمهايم را باز ميكنم و داد ميزنم: سلام خدا، من آمدم. ديدي بالاخره نشانيات را پيدا كردم. من نشانيات را از توي جيب شهدا برداشتم. اينقدر با شهدا دوست شدم كه اجازه دادند بدون اجازه هم دست توي جيبشان بكنم.
نفسهاي چزابه بوي گاز خردل ميدهد. چشمهايم ورم كرده و قرمز شده است.
چزابه يعني به مدت طولاني توي آب بودن و بي حركت ماندن. چزابه يعني هول و هراس و اضطراب، وحشت و نگراني. چزابه يعني نبرد بدون خاكريز و بدون سنگر و سرپناه. چزابه يعني بارش مرگ از زمين و هوا، يعني گيركردن در وسط آتش. چزابه يعني ...
اي كاش چزابه حرف ميزد و من نوشتههايم را تكميل ميكردم. اي كاش گريه مجال نوشتن ميداد. اينجا ميشود كربلا را نقاشي كرد. حنجره پاره اصغر را كشيد و ناله رباب را شنيد. اينجا ميشود شناسنامه ابليس را لغو و باطل كرد.
تصميم گرفتمام چراغ تكليفم را روشن كنم. اينجا بهترين جايي است كه ميشود هواي نفس را زير پا گذاشت. اينجا آسمان هميشه آبي است. خودم را ورق ميزنم و گذشتههايم را مرور ميكنم؛ اما چيزي براي گفتن ندارم. كار مثبتي نكردهام كه سرم را بلند كنم و به چهره شهدا نگاه كنم، دلم ميگيرد و سرم را پايين مياندازم ولي زمين هم مرا شرمنده ميكند. حس ميكنم هنوز خون شهدا روي زمين مانده است. گاهي اوقات فكر ميكنم براي چه شهدا مرا دعوت كردهاند من كه برايشان كاري نكردهام.
چزابه هزار كربلا زخم دارد؛ چزابه بهترين دليل براي اثبات وجود خداست.
اگر خدا نبود شيعه هم صاحب نداشت. من اعتقاد دارم آنها كه شيعه نيستند نسبتشان به خدا نميرسد و از قبيله نور و باران نيستند؛ آنها كه شيعه نيستند اصلا نيستند و من معتقدم كه شيعه ريشه در آسمان دارد.
من تصميم گرفتهام آن قدر در چزابه بمانم تا خدا را پيدا كنم و با هم به شهر برگرديم. من دوست دارم مردم هم خدا را ببينند و اگر وقت كردند به چزابه بيايند و اگر وقت كردند بهشت را قبل از مردن ببينند.
چزابه يعني بهشت.
http://www.abarkouhiau.ac.ir/social/i/attachments/1/1318317718122988_large.jpg
شهاب منتظر
13-03-2012, 20:01
دهلاویه
گل از گل چمران شکفت
http://rahiyannoor.ir/uploads/Dehlaveieh_2499.jpg
كمتر كسي فكرش را ميكرد كه يك روستاي كوچك به اسم دهلاويه كه قبل از جنگ كمتر كسي نامش را شنيده بود، اين همه زائر پيدا كند و مردم از خاكش براي خود يادگاري بردارند. دهلاويه در شمال غربي سوسنگرد، در كنار جاده بستان است. حكايت اين روستاي كوچك شنيدني است.
اواخر آبان ۱۳۵۹ بود. عراقيها قصد حمله به دهلاويه را داشتند، ولي نيروهاي رزمنده دهلاويه خيلي كم بودند. وضع بدي بود. كمك رسيد، چند تا كاميون از انتهاي جاده دهلاويه خودشان را نشان دادند. رزمندهها تبريزي بودند؛ اين همه راه را از آذربايجان آمده بودند براي دفاع از روستاي دهلاويه. بچهها اشك شوق ميريختند.
توان دفاعي دهلاويه بالا رفته بود، ولي آب و غذا داشت تمام ميشد. برنامهريزيها به هم خورده بود. كسي نبود كه از بيرون شهر غذا بياورد. مردم شهر هم دلشان ميخواست اسلحه داشته باشند، اما كسي نبود كه آنها را مجهز كند. نيروهاي مدافع شهر هم يا شهيد شده بودند و يا در جبهه دهلاويه مستقر بودند.
سوسنگرد هم در محاصره بود. درخواست نيرو شد، گفتند اقداماتي براي اعزام نيرو انجام شده است، ولي تجهيز و اعزام آنها از استانهاي ديگر، حداقل دو هفته وقت لازم داشت؛ زمان به سرعت ميگذشت. باران آتش بود، از گلوله خمپاره گرفته تا توپ و كاتيوشا. جنگ بود و دفاع از دهلاويه و سوسنگرد و تنها پنجاه پاسدار تبريزي و نيروهاي مردمي و سپاه سوسنگرد. همين و بس!
بچهها چنان مقاومتي از خود نشان دادند كه عراقيها با بيسيم گزارش داده بودند: «كار در دهلاويه گره خورده است.»
نيروهاي عراقي از سه طرف به سمت شهر پيشروي ميكردند. هيچ راهي براي نجات زخميها و تخليه شهدا وجود نداشت، مگر از طريق رودخانه كه آن هم بلم نياز داشت. دهلاويه سقوط كرد.
چمران دست به كار شد. بين ارتش، سپاه و نيروهاي داوطلب مردمي هماهنگي ايجاد كرد. به بچهها تاكتيكهاي جديد نظامي ياد داد. منتظر دستور امام (ره) بود. بالاخره نيمههاي شب ۲۵ آبان اين دستور ابلاغ شد و صبح ۲۶ آبان نيروهاي ايراني حمله را آغاز كردند.
در جريان بازپسگيري دهلاويه دكتر چمران زخمي شد. آمار شهدا هم بالا رفته بود؛ اما فتح دهلاويه براي رزمندهها مهم بود. بچههاي ستاد جنگهاي نامنظم، يك پل ابتكاري و چريكي روي كرخه ساختند تا راهي براي ورود به اين شهر پيدا كنند.
خرداد ۶۰ درگيري در دهلاويه بالا گرفت. نيروهاي دو طرف آن قدر به هم نزديك شده بودند كه با نارنجك ميجنگيدند. مناجات معروف شهيد چمران با اعضا و جوارحش، در همين شرايط نوشته شده است: «اي قلب من! اين لحظات آخرين را تحمل كن... به شما قول ميدهم كه پس از چند لحظه، همه شما در استراحتي عميق و ابدي آرامش بيابيد...»
دهلاويه براي هميشه آزاد شد، اما براي اين آزادياش تاوان بزرگي را پس داد؛ تاواني به قيمت خون پاكترين فرزندان اين سرزمين؛ تاواني به بزرگي خون چمران و دوست سرگردش احمد مقدم. چمران و ديگر يارانش همانجا از قيد زمان و مكان رها شدند و به ياران شهيدشان پيوستند و دهلاويه را زيارتگاه كردند كسي فكرش را نميكرد اين روستاي كوچك روزي اين همه زائر داشته باشد.
تصاویر سه بعدی شهادتگاه شهید دکتر مصطفی چمران :
http://emtedad.ir/uploads/3D-Dehlavieh.swf (http://emtedad.ir/uploads/3D-Dehlavieh.swf)
http://www.pic.iran-forum.ir/images/8wtbpzmz7vbwi6q9s5p.jpg
vBulletin® v4.2.6 by vBS, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.