نرگس منتظر
27-03-2012, 18:27
http://shiaupload.ir/images/tuxx8d1k327avtmk7s.gifhttp://shiaupload.ir/images/37012889034971399271.gifhttp://shiaupload.ir/images/tuxx8d1k327avtmk7s.gif
http://www.sheekh-3arb.info/islam/Library/img/3ater/div1013.files/image016.gif (http://shabahang20.blogfa.com/)
http://www.rasekhoon.net/userfiles/Article/1390/07/09/sa3969.JPG
مثل پدر بود...
نويسنده: مهدي حيدري
شوشتري به روايت يکي از سران طوايف بلوچ
*وقتي آقاي بر موضوع را از من شنيد، خوشحال شد و گفت که همه وقت من متعلق به شهيد شوشتري است.
عبدالرحيم بر از روساي طوايف بلوچ و اهل منطقه پيشين است، منطقه اي که در آن شهيد شوشتري و شهيد محمدزاده به همراه جمع زيادي از سران طوايف استان سيستان و بلوچستان به دست ريگي به شهادت رسيدند. از قضا، اين گفتگوي تلفني، روز بعد از دستگيري عبدالمالک ريگي انجام شد.
* مردم بلوچ اخلاقي دارند که اين طور شيفته کسي نمي شوند. اما چون ايشان بي نهايت اخلاص داشتند بي نهايت به مردم بلوچ محبت داشتند، با صداقت با مردم برخورد مي کردند، ايشان توانسته بود در مدت کوتاهي در حدود هشت ماه تمام سران طوائف استان سيستان و بلوچستان را شيفته خودش کند.
طرحي داشتند که سران طوايف را احيا بکنند و همگرايي و وحدت را بين مردم زنده بکنند. سپاه وقتي با حضور ايشان وارد منطقه شد، هيچ کس احساس نکرد که فرد نظامي وارد منطقه شده است.
* ايشان در مقوله هاي امنيتي مصداقا براي بنده هجده نفر بسيجي عشاير سهميه داد که معرفي کنم تا به اين ها آموزش هايي داده شود ولي کار، کار نظامي خشک نبود، کار فرهنگي کار اقتصادي هم در کنار کار نظامي بود. ايشان با همين همايش هايي که پيشنهاد مي کردند که در هر منطقه طوائف برگزار کنند، مي خواست امنيت را در منطقه برقرار کند.
اصلي ترين هدف شهيد اين بود که بلوچ ها را به مردم به درستي معرفي کند که بلوچ تنها قاچاق فروش نيست.
* يک سري ايشان با هليکوپتر به منطقه ما آمدند و مهمان من شدند وقتي با ايشان مي خواستيم به مرز برويم، سربازها مي خواستند پشت ماشين ايشان قرار بگيرند، گفت که از ماشين پياده بشويد، من محافظ نمي خواهم، هرکس مي خواهد همراه من باشد، ماشين خالي است. با آن ها بيايد وقتي مرز رسيديم از سردار شهيد من تقاضايي کردم و گفتم که سردار اين منطقه مرزي که ما هستيم يک سمتش دشت است و يک سمت ديگر کوهستان.
اين قسمتي که دشت هست را بين طوائف ما واگذار بکنيد. چون اين جا طرحي گذاشته اند که تا 5کيلومتر به مرز هيچ کس خانه درست نکند و کشاورزي نکند.
گفت که من اين قضيه را از شوراي امنيت ملي پي گيري مي کنم و همه اين زمين ها را برايتان واگذار مي کنم و به هر کدام ده هکتار، پنج هکتار مي دهيم و يک چاه هم برايشان مجاني مي زنم و به آن ها واگذار مي کنم تا هم مرز را حراست بکنند و هم برايشان ايجاد اشتغال بشود.
http://www.sheekh-3arb.info/islam/Library/img/3ater/div1013.files/image016.gif (http://shabahang20.blogfa.com/)
http://www.sheekh-3arb.info/islam/Library/img/3ater/div1013.files/image016.gif (http://shabahang20.blogfa.com/)
http://www.rasekhoon.net/userfiles/Article/1390/07/09/sa3969.JPG
مثل پدر بود...
نويسنده: مهدي حيدري
شوشتري به روايت يکي از سران طوايف بلوچ
*وقتي آقاي بر موضوع را از من شنيد، خوشحال شد و گفت که همه وقت من متعلق به شهيد شوشتري است.
عبدالرحيم بر از روساي طوايف بلوچ و اهل منطقه پيشين است، منطقه اي که در آن شهيد شوشتري و شهيد محمدزاده به همراه جمع زيادي از سران طوايف استان سيستان و بلوچستان به دست ريگي به شهادت رسيدند. از قضا، اين گفتگوي تلفني، روز بعد از دستگيري عبدالمالک ريگي انجام شد.
* مردم بلوچ اخلاقي دارند که اين طور شيفته کسي نمي شوند. اما چون ايشان بي نهايت اخلاص داشتند بي نهايت به مردم بلوچ محبت داشتند، با صداقت با مردم برخورد مي کردند، ايشان توانسته بود در مدت کوتاهي در حدود هشت ماه تمام سران طوائف استان سيستان و بلوچستان را شيفته خودش کند.
طرحي داشتند که سران طوايف را احيا بکنند و همگرايي و وحدت را بين مردم زنده بکنند. سپاه وقتي با حضور ايشان وارد منطقه شد، هيچ کس احساس نکرد که فرد نظامي وارد منطقه شده است.
* ايشان در مقوله هاي امنيتي مصداقا براي بنده هجده نفر بسيجي عشاير سهميه داد که معرفي کنم تا به اين ها آموزش هايي داده شود ولي کار، کار نظامي خشک نبود، کار فرهنگي کار اقتصادي هم در کنار کار نظامي بود. ايشان با همين همايش هايي که پيشنهاد مي کردند که در هر منطقه طوائف برگزار کنند، مي خواست امنيت را در منطقه برقرار کند.
اصلي ترين هدف شهيد اين بود که بلوچ ها را به مردم به درستي معرفي کند که بلوچ تنها قاچاق فروش نيست.
* يک سري ايشان با هليکوپتر به منطقه ما آمدند و مهمان من شدند وقتي با ايشان مي خواستيم به مرز برويم، سربازها مي خواستند پشت ماشين ايشان قرار بگيرند، گفت که از ماشين پياده بشويد، من محافظ نمي خواهم، هرکس مي خواهد همراه من باشد، ماشين خالي است. با آن ها بيايد وقتي مرز رسيديم از سردار شهيد من تقاضايي کردم و گفتم که سردار اين منطقه مرزي که ما هستيم يک سمتش دشت است و يک سمت ديگر کوهستان.
اين قسمتي که دشت هست را بين طوائف ما واگذار بکنيد. چون اين جا طرحي گذاشته اند که تا 5کيلومتر به مرز هيچ کس خانه درست نکند و کشاورزي نکند.
گفت که من اين قضيه را از شوراي امنيت ملي پي گيري مي کنم و همه اين زمين ها را برايتان واگذار مي کنم و به هر کدام ده هکتار، پنج هکتار مي دهيم و يک چاه هم برايشان مجاني مي زنم و به آن ها واگذار مي کنم تا هم مرز را حراست بکنند و هم برايشان ايجاد اشتغال بشود.
http://www.sheekh-3arb.info/islam/Library/img/3ater/div1013.files/image016.gif (http://shabahang20.blogfa.com/)