PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خاطرات شهید گلستانی کرد محله :



نرگس منتظر
12-04-2012, 11:07
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/32302923622245354489.gif



خاطرات شهید گلستانی کرد محله :

- محمد رسول خدادایان: روحیه بشاشی داشت ؛ هیچ وقت او را ندیدم که در صورتش اخم و خشونتی باشد .
بسیار چهره ی زیبا و مؤمنی داشت به طوری که انسان از نماز او ، از دعای او ، از اخلاص او لذت می برد او عاشق اهل بیت بود . و هر کس یک بار با او برخورد می کرد شیفته اخلاق او می شد .
- برادرشهید : در درگیری با منافقین و حمله مسلحانه به خانه های تیمی شرکت فعّالانه داشت .
زمانی که درگیری مسلحانه آغاز شد ، گفته بود از امشب غذای گرم نمی خورم تا این درگیریها تمام شود . در آن مدت غذایش یک تکه نان خشک و آب بود .
(این ماجرا را گاهی امام جماعت مسجد محله در بین صحبتهایش یادآوری می کند.) به خاطر همین از سوی منافقین تهدید به ترور شد و اسم او را در لیست سیاه چهل نفره که در رادیو بغداد خوانده شد ، قرار داده بودند .
در این مدت به خاطر در امان ماندن از ترور ,سپاه پاسداران حفاظت از جان او را به عهده گرفت و ما نمی دانستیم کجاست
. به خاطر ناراحتیهای مادرم که می گفت حتماً او را کشتند و شما چیزی به من نمی گویید به سپاه رفتم و با اصرار موفق شدم برای یک ربع ساعت (تحت الحفظ) ‌او را به خانه بیاورم و مادرم او را ببیند .
در این مدت پانزده روز در اطاقی در دانشگاه رشت و سه ماه دیگر را در جایی دیگر تحت مراقبت بود تا غائله به پایان رسید .
- علی ابوالقاسم پیوسته: وقتی که وارد سپاه شد او را شناختم . پشتکار عجیبی داشت و اهل تزکیه و نفس و خودسازی بود . ورود گلستانی به سپاه برای رزم نبود بلکه برای حفظ ایدئولوژی اسلامی و حفظ نظام اسلامی و انقلاب بود .


http://img.tebyan.net/big/1391/01/13448769723494781252250106671831976.jpg


- محمد حسین گلستانی : تمام کارهایش برای خدا بود . قبل از ازدواج حتی یک ریال پس انداز نکرده بود .
حقوق خود و یک وعده دیگر از دوستانش را جمع می کرد و با آنها مایحتاج مورد لزوم افراد کم درآمد را تهیه می کرد و به اتفاق پسرم محسن – که طلبه علوم دینی در حوزه علمیه رشت بود و در تاریخ 19 شهریور 1363 در عملیات بدر به شهادت رسید – جلوی در خانه افراد محروم می گذاشتند . ما هم متوجه نمی شدیم آنها چکار می کنند .
فقط شبها می دیدیم که دیر به خانه می آیند .
- همسرشهید : با محبت و خونگرم و دارای ایمان قوی بود .
فرایض روزانه اش را به موقع انجام می داد و نماز شب می خواند .
بیشتر اوقات در سپاه یا مسجد محله و انجمن اسلامی بود و اگر در خانه می ماند به مطالعه می پرداخت یا در کارهای خانه کمکم می کرد .
نسبت به کسانی که حجاب را رعایت نمی کردند ، یا اهل طاعت و عبادت نبودند حتی کسانی که نماز را سبک می شمردند حساس بود و ناراحت می شد و امر به معروف و نهی از منکر می کرد .
نسبت به مادرش و با والدین من خیلی مهربان و صمیمی بود و به آنها احترام می گذاشت .
زندگی ما خوش و خرّم بود و هیچ مشکلی نداشتیم چون هر دو قانع بودیم .
- برادرشهید : وقتی که به بیمارستان رفتیم اولین چیزی که از ما خواست این بود که به راننده که افسر نیروی دریایی بود رضایت بدهیم .
گفتیم صبر کن حالت بهتر شود اما گفت : «اگر می خواهید از شما راضی باشم اول به او رضایت دهید تا از بلاتکلیفی نجات پیدا کند.» رفتیم و رضایت دادیم .
بعد از بهبودی نسبی که او را به منزل آوردیم همان شب اول امام هشتم (ع) را در خواب می بیند که امام (ع)‌ به او می گوید به مشهد بیا .
روز بعد اصرار کرد که باید به مشهد برود .
گفتیم تو حالت خوب نیست ، با این وضعیت چگونه می خواهی به مشهد بروی . گفت : «حتماً باید بروم چون امام مرا طلبیده است.» ما هم برایش بلیط تهیه کردیم و به اتفاق همسرش به مشهد رفت .
- همسرشهید : او تعریف می کرد که : «در شب اول (بعد از تصادف) آقا امام هشتم (ع) را در خواب دیدم که شال سبزی به کمر بسته بود .
فوراً از آقا خواستم که آرزویی دارم شما آن را برآورده کنید . آقا دست مبارک خود را روی شانه ام قرار داد فرمود : "آرزویی که داری بدان خواهی رسید" عرض کردم
چگونه بدانم که به آن خواهم رسید . ایشان شال کمرش را باز کرد و به دور کمرم پیچید.»



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/28022540151489935349.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/28022540151489935349.gif)

نرگس منتظر
12-04-2012, 11:10
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/28022540151489935349.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/28022540151489935349.gif)



برادرشهید :
از امام (ع) طلب شهادت کرده بود و امام (ع) نیز قول مساعد داده بود ، اما همین که محسن پسر من در عملیات بدر (19/6/1363) به شهادت رسید ، او به منزل خواهرم رفته و با گریه و زاری فراوان گفته بود ، قرار نبود محسن از من جلو بزند.» در همین ایام ، حجت و فرزاد فتحی فر دو برادر همسرش به شهادت رسیدند و او که در تب عشق می سوخت به شهدا غبطه می خورد و در احترام خانواده هاشان بیش از پیش می کوشید .
- همسرشهید : وقتی از جبهه بر می گشت ، نمی گذاشت به ما بد بگذرد .
دست بچه ها را می گرفت و ما را بیرون می برد و آنقدر خوبی و مهربانی می کرد تا جبران نبودنش در خانه را پر کند . از حال و هوای جبهه تعریف می کرد ؛ از شور اشتیاق رزمندگان در شب حمله و وداع آنان با هم ، از اینکه چگونه همدیگر را در آغوش می گیرند و اشک می ریزند صحبت می کرد .
به فرزندانش عشق می ورزید و در موقع رفتن به جبهه بسیار سفارش آنها را می کرد .
اگر از جبهه نامه ای می نوشت دو سطر را ویژه بچه ها قرار می داد و آنها را مورد خطاب قرار می داد . پس از شهادت علی هرگاه که نامه ها را به آنها نشان می دهم خیلی خوشحال می شوند که بابا در کودکی ما را مورد عنایت قرار می داد .
در مورد تربیت بچه ها خیلی به من سفارش می کرد ، همچنین در رابطه با حجاب و نماز ، بی نهایت تأکید می کرد که نماز را به موقع بخوانید .
دوستانش از تواضع و محبتش تعریف می کردند .
اگر احساس می کرد که یک بسیجی در جبهه پولش تمام شده بلافاصله بدون اینکه متوجه شود به او می رساند

برادرشهید :
تا قبل از شهادتش نمی دانستیم او چقدر به محرومان کمک کرده است . اما بعد از شهادت ، بعضی می آمدند با گریه و زاری عنوان می کردند که «با شهادت حاج علی ما بیچاره شدیم.» وقتی علّت را پرسیدیم ، می گفتند : چند وقت بود که مخارج زندگی ما را تأمین می کرد.»
- همسر شهید: من چهار سال با او زندگی کردم .
خصوصیات اخلاقی او به نحوی بود که من ابعاد اجتماعی آن را خوب نفهمیده بودم .
بعد از شهادت او متوجه شدم که روابط حسنه ایشان با دیگران چقدر عمیق بوده و چقدر دلها را به دست آورده بود . ما در این چهار سال در خانه پدرش زندگی می کردیم .
در اواخر عمر اقدام به بنای خانه ای کرد ولی متأسفانه توفیق نیافت حتی یک شب در آن زندگی کند .


روحش شاد و یادش گرامی


فرآوری : سیفی
بخش فرهنگ پایداری تبیان








منبع: ساجد

https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/28022540151489935349.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/28022540151489935349.gif)