PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : از مدیریت یک اردوگاه تا مدیریت یک آژانس



*~* مهسا *~*
27-04-2012, 10:50
«علی حبیبی»، از مرزبانان دلیر جمهوری اسلامی بود. در ماه های نخست سال 59، به همراه همرزمانش با تجربه ای نامأنوس و نگران کننده به نام جنگ مواجه شد. حبیبی در یکی از همان روزها، وسط جاده به کمین عراقی ها خورد و خود را به سرنوشت نامعلوم اسارت سپرد. او جزو اسیران ده سالة ایرانی است که طعم تلخ دوری از همسر، فرزند و دیار خویش را چشید، اما دوران سیاه اسارت را با درایت و ایستادگی خود به طلوع آزادگی پیوند زد

*~* مهسا *~*
27-04-2012, 10:51
علی حبیبی مدتی را در اردوگاه یک موصل (کمپ 2) گذراند، سپس به اردوگاه یک رومادی (کمپ 6) منتقل شد. ابتدا مسئول یکی از آسایشگاه ها بود. هفتاد، هشتاد نفری که او مسئولیتشان را برعهده داشت، همواره از حسن رفتار و درایتش راضی بودند. مسئول اردوگاه، فردی بود به نام «علی.ر» که از سوی عراقی ها انتخاب شده بود. او فردی خودباخته و سرسپرده به دشمن بود و برای خودش نوچه هایی داشت که اغلب جزو قاچاقچیان ایرانی دستگیر شده توسط دشمن بودند. آن ها با حمایت عراقی ها گاهی اسرا را مورد آزار، اذیت و باج خواهی قرار می دادند.

*~* مهسا *~*
27-04-2012, 10:51
روزی دستور دادند، مسئولان همة آسایشگاه ها جمع شوند. آن ها موظف بودند طوماری را امضا کنند و به نمایندگی از ده ها اسیر کمپ 6، تداوم جنگ توسط ایران را، محکوم نمایند. حبیبی می دانست این نامة ذلت بار چه هیاهوی تبلیغاتی را در سطح بین المللی به دنبال خواهد انداخت؛ بنابراین بدون توجه به عاقبت رفتار خود، نامه را از دست علی کشید و پاره کرد. او با عصبانیت فریاد می زد: «خجالت نمی کشید که به کشور خود خیانت می کنید ؟!»

*~* مهسا *~*
27-04-2012, 10:51
به آسایشگاه که برگشت، هر لحظه خطر مرگ را احساس می کرد. وضعیت اسفبار اردوگاه، برایش قابل تحمل نبود. تصمیمش را گرفت، با جدیت شروع کرد به فراگرفتن زبان انگلیسی. با استفاده از کتاب هایی که از نیروهای صلیب سرخ گرفته بود، تلاشش را آغاز کرد. بعضی این کارش را مسخره می کردند، بعضی نیز دل سوزانه نصیحتش می کردند که وقتش را هدر ندهد و با توجه به سرنوشت نامعلومش، سعی کند این چند وقت باقی مانده از عمر را با بی خیالی سپری نماید. وی عزمی جدی تر و همتی فراتر از این حرف ها داشت، نه به کمبود امکانات آموزشی توجهی می کرد و نه به تضعیف روحیة دوستان کم انگیزه و ناآگاه.

*~* مهسا *~*
27-04-2012, 10:52
حبیبی زودتر از آن چه دیگران تصور می کردند زبان انگلیسی را فرا گرفت. ارتباط خوبی با بازرسان صلیب برقرار کرد و آن ها را متقاعد نمود تا با فشار بر عراقی ها، انتخاب مسئول ایرانی اردوگاه را به خود اسرا بسپارند. همان روزها بود که علی نیز توسط نوچه هایش، بر سر دعوایی بچه گانه کشته شد. پافشاری های او سرانجام نتیجه داد. روز انتخابات فرا رسید. علی حبیبی با اکثریت قاطع آرا به عنوان مسئول ایرانی اردوگاه انتخاب شد. کسانی که به او رأی ندادند، همان نوچه های علی بودند که تعدادشان به اندازة انگشتان دو دست هم نبود.

*~* مهسا *~*
27-04-2012, 10:52
حبیبی در تمام مدتی که مسئول اردوگاه بود، نهایت درایت را در حفظ آرامش جمع به کار برد. او همة اسیران، با سلیقه های فکری و اعتقادی مختلف را به حفظ آرامش فراخواند. رفتار دل سوزانة او باعث اعتماد اسرا و تبعیت آن ها از دستوراتش می شد. او با زیرکی، طرح دوستی با مسئول عراقی اردوگاه را ریخت و به این وسیله، توانست با حفظ عزت اسرای ایرانی، عراقی ها را از اجرای دستورالعمل های ناروا باز دارد.

*~* مهسا *~*
27-04-2012, 10:52
در دوران مدیریت او، کمی از فشارهای دشمن کاسته شد و اسرا از شرایط بهتری برخوردار شدند. معروف است که وقتی مرحوم «سید علی اکبر ابوترابی»، از تلاش ها و زحمات این آزادة سرافراز در حفظ سلامت اسرا باخبر شد، پیغام داد: «من علی حبیبی را تا به حال ندیده ام، اما از طرف من به او سلام برسانید و دستش را ببوسید.» علی حبیبی هم اکنون بازنشستة نیروی انتظامی است و در شهر اراک، مدیریت یک آژانس مسافربری را برعهده دارد. علاوه بر این، به علاقة شخصی خود، یعنی ترجمه متون انگلیسی نیز می پردازد .