PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : روايتي از آخرين لحظات زندگي شهيد «محسن وزوايي»



نرگس منتظر
29-04-2012, 14:28
http://shiaupload.ir/images/qv0hr575dvpmujzlm58o.gifhttp://shiaupload.ir/images/v6zpt38bvmi7u8a93z0.gifhttp://shiaupload.ir/images/qv0hr575dvpmujzlm58o.gif


http://smiles.al-wed.com/smiles/65/1636.gif


به مناسبت سالروز شهادت

روايتي از آخرين لحظات زندگي شهيد «محسن وزوايي»

نويد شاهد: محسن تمام قد بر روي جاده اي كه نيروها بدون جان پناه مي جنگيدند، ايستاده بود و فرياد مي زد، طوري كه ديگر صدايش گرفته بود؛ او تمام گردان هاي تحت امر محور عملياتي محرم را از طريق بي سيم فرماندهي، مخاطب قرارداد و با لحني مصمم و جدي گفت «به كليه واحدها، به كليه واحدها! همه سريع به جلو پيشروي كنيد... الله اكبر!».

به گزارش نويد شاهد، تاريخ تولدش ۸ مرداد ماه ۱۳۳۹ در تهران و شهادت دهم ارديبهشت ۱۳۶۱ با مسئوليت قائم مقام تيپ محمدرسول الله(ص) در عمليات «الي بيت المقدس» است و امروز آرام گرفته در قطعه ۲۶ بهشت زهرا(س).

شهيد «محسن وزوايي» كه كوه هاي بازي دراز، بازي خورده اراده آهنين اش بودند، دانشجوي رشته شيمي دانشگاه صنعتي شريف بود و شناخت كاملي از مكتب اسلام داشت. اين اسطوره جوان سرانجام پس از شركت در عمليات هاي متعدد، در عمليات «الي بيت المقدس» هنگام هدايت نيروهاي تحت امرش بر اثر اصابت گلوله و تركش به شهادت رسيد. متن زير روايتي است از آخرين لحظات زندگي زميني اين مرد آسماني:

ـ مسعودي جان دقيق توجه كن... شما بايد نيروهايت بلافاصله بروند در سمت چپ جاده مستقر بشوند، حتي يك نيرو هم نبايد سمت راست جاده باشد. خودت كه مي داني سمت راست هيچ حافظ و مانعي براي نيروها وجود ندارد. شنيدي چي گفتم؟

مقارن ساعت ده صبح در پي پيشروي دلهره آفرين حدود يكصد و دوازده دستگاه تانك لشكر ۳ زرهي دشمن از سمت جنوب ايستگاه گرمدشت به سوي مواضع گردان هاي مقداد و ميثم، محسن وزوايي شخصاً هدايت عملياتي اين دو گردان را بر روي جاده اهواز ـ خرمشهر به عهده گرفت.

محسن تمام گردان هاي تحت امر محور عملياتي محرم را از طريق بي سيم فرماندهي محور، مخاطب قرارداد و با لحني مصمم و جدي گفت «به كليه واحدها، به كليه واحدها! همه سريع به جلو پيشروي كنيد... الله اكبر!».


با شدت گرفتن آتش دشمن، زمين غرب كارون به لرزه درآمد و آتش منظم بيش از ده ها عراده توپ، صدها تانك مدرن و ساير سلاح هاي منحني زن دشمن روي منطقه درگيري به صورت متراكم اجرا مي شد. هلي كوپتر هاي توپدار ساخت روسيه و فرانسوي يگان هوانيروز سپاه سوم دشمن هم از آسمان خود را بر فراز مواضع رزمندگان سبك اسلحه ايراني رسانده و به شدت آنان را زير آتش گرفته بودند. در اين لحظه نيروهاي گردان ميثم تمار به فرماندهي «عباس شعف» همرزم ديرينه محسن خود را به نزديكي محل استقرار او رسانده بودند.

محسن تمام قد ايستاده بر روي جاده بر سر نيروهايي كه بدون كمترين سنگر و جان پناهي هنوز در غرب جاده مي جنگيدند فرياد مي زد، طوري كه ديگر صدايش هم گرفته بود. او برآشفته مي گفت «برادرها بياييد پشت جاده لااقل از روبه رو كمتر اذيت مي شيد» عباس شعف خود را به محسن رسانده، او را در آغوش كشيد. آن دو لحظاتي در آن جهنم آتش و دود در آغوش هم آرام گرفتند. هنوز چند قدمي از هم جدا نشده بودند كه ناگهان انفجار مهيبي در نزديكي محسن رخ داد و بعد...

هنگامي كه عباس بالاي سرمحسن رسيد، او را ديد كه به همراه معاون دومش حسين تقوي منش و بي سيم چي شان به خاك شهادت غلطيده اند؛ سپس با ملايمت چفيه سياه رنگ دور گردن محسن را باز كرد و با همان، صورت خاك آلود دوست و برادر شهيدش را پوشاند، گوشي بي سيم را به دست گرفت.

ـ احمد، احمد، شعف

متوسليان: شعف، احمد بگوشم

ـ حاج آقا، خوب گوش كن؛ آتيش سنگين؛ محرم بي علمدار شد؛ آقا محسن... آقا محسن...

شعف ديگر ناي صحبت كردن نداشت و احمد متوسليان آنچه را كه مي بايست بشنود، شنيده بود.

منبع: ققنوس فاتح


http://smiles.al-wed.com/smiles/65/1636.gif