PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ادله اثبات امامت



سابحات
03-05-2012, 18:57
http://up.vatandownload.com/images/ssdwll82rwxf5z80wjj6.gif

امامت

بین عامّه و خاصّه در لزوم وجود خلیفه براى پیغمبر اختلافى نیست، اختلاف در این است كه آیا خلافت خلیفه پیغمبر به انتصاب است یا به انتخاب.


عامّه مى گویند:

احتیاج به تعیین از جانب خدا و پیغمبر نیست، و خلیفه به انتخاب امّت معین مى شود ; خاصّه مى گویند جز به نصب و تعیین پیغمبر كه نصب و تعیین خداست معین نمى شود.


حَكَم در این اختلاف عقل و كتاب و سنّت است.





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif

سابحات
03-05-2012, 19:06
الف: حکومت عقل



به سه وجه اكتفا مى شود:


۱ ـ اگر مخترعى كارخانه اى تأسیس كند كه محصول آن كارخانه گرانبهاترین گوهر است، و غرض از اختراع ، ادامه آن محصول است، و در حضور و غیاب و حیات و موت مخترع نباید كار متوقف شود، و براى حصول آن محصول در ساخت ابزار آن كارخانه و كیفیت عمل آنها ظرافتها و دقتهایى اعمال شده كه اطلاع بر آنها جز به راهنمایى آن مخترع میسّر نیست،

آیا مى شود باور كرد كه آن مخترع كسى را كه دانا به اسرار ابزار آن كارخانه و توانا بر به كار انداختن آن ابزار است معین نكند؟! و مهندسىِ آن كارخانه را به انتخاب مردمى وابگذارد كه از شناخت ابزار و ظرافتهاى كاربرد آن بیگانه اند؟!


آیا دقّت و ظرافت معارف و سنن و قوانین الهى در جمیع شؤون حیات انسان كه ابزار كارخانه دین خداست و محصولش ارزشمندترین گوهر خزینه وجود است ـ كه آن كمال انسانیت به معرفت الله و عبادت الله و تعدیل شهوت انسان به عفّت، و غضب او به شجاعت، و فكر او به حكمت، و ایجاد مدینه فاضله براساس قسط و عدالت استـ كمتر از دقّت و ظرافتِ اعمال شده در اختراع آن مخترع است؟!


كتابى كه خداوند متعال در تعریف آن فرموده است:

( وَ نَزَّلْنَا عَلَیكَ الْكِتَـبَ تِبْیـناً لِّكُلِّ شَىء وَ هُدىً وَ رَحْمَةً )۱
و ( كِتَـبٌ أَنزَلْنَـهُ إِلَیكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَـتِ إِلىَ النُّورِ )۲
و ( وَ مَآ أَنزَلْنَا عَلَیكَ الِكتَـبَ إِلاَّ لِتُبَینَ لَهُمُ الَّذِى اخْتَلَفُواْ فِیهِ )۳

مبینى مى خواهد كه آنچه را كه این كتاب تبیانِ آن است استخراج كند، و محیط بر ظلمات فكرى و اخلاقى و عملى بشر و راهنماى او به عالَم نور باشد ;

و در تمام آنچه مورد اختلاف نوع انسان است مبین حقّ و باطل باشد، كه مرز آن اختلافات از عمیق ترین مسائل وجود در مبدأ و معاد است كه فكر نوابغ اندیشه را به حلّ خود مشغول كرده است تا ـ مثلا ـ اختلاف دو زن بر سر فرزند شیرخوارى كه هر یك ادّعاى مادرى او را داشته باشند.


آیا مى توان پذیرفت كه كاربرد این كتاب در هدایت عمومى و تربیت انسانى و حلّ مشكلات و رفع اختلافات ، به رحلت رسول اكرم (صلى الله علیه وآله وسلم) تمام شده است؟!

آیا خدا و پیغمبرش این قانون و تعلیم و تربیت را بدون مفسّر و معلّم و مربّى رها كرده، و تعیین مفسّر و معلّم و مربّى را به انتخاب مردمِ بى خبر از علوم و معارف و قوانین و احكام این كتاب وا گذاشته اند؟!

۲ ـ امامت و رهبرىِ انسان یعنى پیشوایى و رهبرى عقل انسان، زیرا موضوع بحث امامت ، كسى است كه امام انسان است، و انسانیتِ انسان به عقل و فكر اوست « دعامة الإنسان العقل ».۴

در نظام خلقتِ انسان قوا و اعضاى بدن محتاجند به راهنمایىِ حواسّ، و اعصابِ حركت نیازمندند به تبعیت از اعصاب حسّ، و راهنماى حواسّ در خطا و صواب عقل آدمى است،
كه آن هم با ادراك محدود و آسیب پذیرى به خطا و هوى ، نیازمند به رهبرىِ عقلِ كاملى است كه محیط بر درد و درمان و عوامل نقص و كمال انسان و مصون از خطا و هوى باشد،
تا هدایت عقل انسان به امامت او محقّق شود ; و راه معرفت چنین عقل كاملى تعریف خداست.

از این رو تصوّر حقیقت امامت از تصدیق به انتصابى بودن امام از جانب خداوند متعال جدا نمى شود.

۳ ـ از آن جا كه مقام امامت مقام حفظ ، تفسیر و اجراى قوانین خداست، به همان دلیل كه عصمتِ مبلّغِ قانون الهى لازم است، عصمتِ حافظ و مفسّر و مجرى آن قانون هم لازم است ;

و همچنانكه خطا و هوى در مبلّغ ، غرض از بعثت را كه هدایت است باطل مى كند، خطا و تأثّر از هوى در مفسّر و مجرى قانون نیز موجب اضلال است، و شناخت معصوم جز به ارشاد خداوند متعال میسّر نیست.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif

سابحات
03-05-2012, 19:13
ب: حکومت قرآن


نظر به رعایت اختصار ، به سه آیه اشاره مى شود:


آیه اوّل

( وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَ كَانُوا بِـاَیـتِنا یوقِنُونَ ).۱


هر درختى را به اصل و فرع، و ریشه و میوه اش باید شناخت ; اصل و فرعِ شجره طیبه امامت در قرآن مجید ، در این آیه بیان شده است .

اصل امامت صبر و یقین به آیات خداوند است، و این دو كلمه ، مبین بالاترین مرتبه كمال آدمى است ;

یعنى امام باید از جهت كمال عقلى به معرفت و یقین به آیات خداوند متعال ـ كه جمع مضاف به آن ذات قدّوس است ـ نایل باشد، و از جهت ارادى به مقام صبر ـ

كه حبس نفس است از هر چه مكروه خداست و بر هر چه محبوب اوست ـ رسیده باشد، و این دو جمله مبین علم و عصمت امام است.


و فرع امامت هدایت به امر خداست ، و هدایت به امر الهى وساطت امام را بین عالَم خلق و عالَم امر اثبات مى كند، و خودِ این فرع هم كه ظهور آن اصل است تبلور علم و عصمت امام است.

شجره طیبه اى كه آن اصل، و این فرع اوست جز به یدِ قدرت خداوند متعال پرورش نمى یابد، از این رو فرمود:

( وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَ كَانُوا بِـاَیـتِنا یوقِنُونَ ).



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif

معمار
03-05-2012, 19:16
عامّه مى گویند:

احتیاج به تعیین از جانب خدا و پیغمبر نیست، و خلیفه به انتخاب امّت معین مى شود ;



دوست گرامی خوب بود دلیل عامه هم ذکر می کردید تا بهتر می شد دلیلشان را مورد نقد قرار داد

سابحات
03-05-2012, 19:16
آیه دوم
( وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِمَـت فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّیتِى قَالَ لاَ ینَالُ عَهْدِى الظَّـلِمِینَ ).
۲

امامت مقامى است كه حضرت ابراهیم بعد از آزمایشهاى طاقت فرسا ـ مانند امتحان به گذاشتن زن و فرزند به تنهایى در بیابانى بدون زرع و آبادى و مهیاشدن براى قربانى اسماعیل و سوختن به آتش نمرود ـ و طىّ مراتب نبوّت و رسالت و خلّت ، به آن منصب رسید، و خداوند متعال فرمود:

« إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا » ;

عظمت آن مقام آن چنان نظرش را جلب كرد كه آن را براى ذرّیه خود درخواست نمود، و خداوند فرمود:

« لاَ ینالُ عَهْدِى الظَّـلِمـِینَ ».


در این جمله از امامت به عهد خداوند متعال تعبیر شده است، كه جز مقام عصمت به این منصب نایل نمى شود .


تردیدى نیست كه ابراهیم امامت را براى عموم ذرّیه خود نخواست، زیرا ممكن نیست خلیل خدا امامت انسانیت را از خداوند عادل براى كسى كه عادل نیست بخواهد، و چون براى ذریه عادل خود در خواست كرد و این خواسته نسبت به عادلى هم كه در گذشته ظلمى از او سر زده باشد عمومیت داشت،

لذا مقصود از جواب پروردگار این بود كه این دعا در مورد كسى كه ظلمى از او سر زده مستجاب نیست، بلكه امامت مطلقه به حكم عقل و شرع مشروط به طهارت و عصمت مطلقه است.


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif

سابحات
03-05-2012, 19:19
آیه سوم

( یـأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ أَطِیعُواْ اللَّهَ وَ أَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلِى الاَْمْرِ مِنكُمْ ).۳

در این آیه كریمه ، اولى الامر بر رسول عطف شده است، و هر چند عطف در قوّه تكرار « اطیعوا » است، ولى اكتفا به یك « اطیعوا » در هر دو ، نشان مى دهد كه وجوب اطاعت اولى الامر با وجوب اطاعت رسول اكرم (صلى الله علیه وآله وسلم) از یك سنخ و یك حقیقت است،

و مانند اطاعت رسول ـ بدون قید و شرطى در وجوب، و بدون حدّى در واجب ـ لازم است ;
و چنین وجوبى بدون عصمت ولىّ امر ممكن نیست، چون اطاعت هر كس مقید به عدم مخالفت فرمان او با فرمان خداست، و به جهت این كه فرمان معصوم به مقتضاى عصمت ، مخالف فرمان خدا نیست، وجوب اطاعتش مقید به قیدى نیست.

با اعتراف به این كه امامت، خلافت رسول است در به پا داشتن دین و حفظ حوزه ملت، به گونه اى كه پیروى او بر تمام امّت واجب است،۴ و به مقتضاى :

( انّ اللّهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسانِ )۵
و ( یأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ ینْهاهُمْ عَن الْمُنْكَرِ )۶

اگر ولىّ امر معصوم نباشد، اطاعت مطلقه او مستلزم امر خدا به ظلم و منكر، و نهى خدا از عدل و معروف است.

گذشته از این، اگر ولىّ امر معصوم نباشد، ممكن است كه فرمان او برخلاف فرمان خدا و رسول باشد، كه در این صورت امر به اطاعت خدا و پیغمبر ، و امر به اطاعت ولىّ امر، امر به ضدّین ، خواهد بود ، و محال است.

نتیجه آن كه : امر به اطاعت اولى الامر بدون قید و شرط ، دلیل بر عدم تخلّف امر آنان از امر خدا و رسول است، و این خود شاهد عصمت ولىّ امر است. و تعیین معصوم جز از طرف عالِم السرّ و الخفیات ممكن نیست.


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif

سابحات
03-05-2012, 19:24
دوست گرامی خوب بود دلیل عامه هم ذکر می کردید تا بهتر می شد دلیلشان را مورد نقد قرار داد

با سلام
من از این بابت این مقاله رو انتخاب کردم که به اختصار هست و یادگیریش آسانه. متاسفانه در این مورد که فرمودین چیزی نیامده

سابحات
03-05-2012, 19:34
ج: حکومت سنت


(استشهاد به روایات عامّه وارده از طرق عامّه بر امامت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به جهت اتمام حجت ، و جدال به احسن است ، و گرنه ، با وجود اخبار متواتره دالّه بر این كه در آن نفس قدسیه ، تمام شرائط مذكور در كتاب و سنّت براى امامت ، جمع است ، نیازى به این استشهاد نیست .

و روایاتى كه از عامّه نقل ، و بر آن اطلاق صحیح شده است ، برحسب موازین صحّت در نزد آنها است ، و اطلاق صحّت بر اخبار منقول از طرق خاصّه از جهت اعتبار آن خبر است ، اعم از صحیح اصطلاحى و موثّق بر حسب موازین رجال در نزد خاصّه ).

پیروى از سنّت رسول ، به مقتضاى ادراك عقل است كه پیروى از معصوم لازم است، و به مقتضاى حكم كتاب خداست كه:
( وَ مَا ءَاتَیكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَیكُمْ عَنْهُ فَانتَهُواْ ).۱

از سنّت به حدیثى اكتفا مى شود كه صحّت آن مسلّم، و به فرمان خدا پذیرفتن آن واجب است، و آن حدیث را عامّه و خاصّه از رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) نقل كرده اند، و به صدورش از آن حضرت اعتراف نموده اند;

و اگر چه به طرق متعددى نقل شده، ولى به یكى از طرق كه صحت آن ثابت است نقل مى شود، و آن روایتِ زید بن ارقم است:

قال: لما رجع رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) من حجة الوداع و نزل غدیرخم امر بدوحات فقممن، فقال: كانى قد دعیت فاجبت، انى قد تركت فیكم الثقلین احدهما اكبر من الاخر كتاب الله و عترتى فانظروا كیف تخلفونى فیهما، فانهما لن یتفرقا حتى یردا على الحوض، ثم قال ان الله عزّ و جلّ مولاى و انا مولى كل مؤمن، ثم اخذ بید على رضى الله عنه فقال من كنت مولاه فهذا ولیه اللّهم والِ من والاه و عاد من عاداه، و ذكر الحدیث بطوله.۲

اهمیت امامت امّت در نظر آن حضرت به حدّى بود كه نه تنها در بازگشت از حجة الوداع، بلكه در مناسبتهاى مختلف ، حتّى در مرض موت هم كه اصحاب در حجره اش جمع بودند به كتاب و عترت وصیت كرد .

در بعضى به عنوان :
« انى قد تركت فیكم الثقلین »۳

و در بعضى به عنوان :
« انى تارك فیكم خلیفتین »۴

و در بعضى به عنوان :
« انى تارك فیكم الثقلین »۵

و در بعضى :
« لن یفترقا »۶

و در بعضى :
« لن یتفرقا »۷

و در بعضى :
« لا تقدموهما فتهلكوا و لا تعلموهما فانهما اعلم منكم »۸

و در بعضى :
« انى تارك فیكم امرین لن تضلوا ان اتبعتموهما ».۹

https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif

سابحات
03-05-2012, 19:42
هر چند بیان تمام نكاتى كه در كلام رسول خداست میسر نیست، ولى به چند نكته اشاره مى شود:

۱ ـ جمله : « انى قد تركت » مبین این است كه كتاب خدا و عترت، تركه و میراثى است كه از آن حضرت براى امّت به جا مانده است،

زیرا نسبت پیغمبر به امّت نسبت پدر است به فرزند ; چون انسان جسم و جانى دارد كه نسبت روح به تن، نسبت معنى به لفظ و مغز به پوست است، و قوا و اعضاى جسمانى از طریق پدرِ جسمانى به انسان افاضه شده، و قوا و اعضاى روحانى از عقاید حقّه و اخلاق فاضله و اعمال صالحه از طریق پیغمبر كه پدر روحانىِ انسان است عنایت شده است.

واسطه افاضه سیرتِ روحانى و صورتِ عقلانى، با واسطه افاضه صورت مادّى و هیئت جسمانى قابل مقایسه نیست، همچنان كه مغز با پوست و معنى با لفظ و مروارید با صدف قابل مقایسه نیست.

چنین پدرى به جمله : « كانى قد دعیت فاجبت » خبر از رحلت خود مى دهد، و میراث و تركه خود را براى فرزندان خود معین مى كند، كه باز مانده و حاصل وجود من براى امّت دو چیز است : « كتاب الله و عترتى ».
كتابْ رابطه خدا با امّت، و عترتْ رابطه پیغمبر با امّت است ; قطع رابطه با كتاب قطع رابطه با خداست، و قطع رابطه با عترت قطع رابطه با پیغمبر است، و قطع رابطه با پیغمبرِ خدا قطع رابطه با خداست .

خاصیت اضافه آن است كه مضاف از مضاف الیه كسب حیثیت مى كند، و هر چند اضافه كتاب به خدا، و عترت به پیغمبرِ خاتم كه شخص اوّل عالَم است، منزلت و مقام كتاب و عترت را روشن مى كند، ولى به لحاظ اهمیت مطلب، حضرت این دو را به ثقلین وصف مى نماید، كه حاكى از ارزشمندى و گرانسنگى این دو باز مانده پیغمبر است.

نفاست و سنگینى وزن معنوى قرآن فوق ادراك عقول است، چون قرآن تجلّى خالق براى خلق است، و براى درك عظمت قرآن توجّه به این چند آیه كافى است:

( یس * وَ الْقُرْءَانِ الْحَكِیمِ )۱۰، ( ق وَ الْقُرْءَانِ الْمَجِیدِ )۱۱، ( إِنَّهُ لَقُرْءَانٌ كَرِیمٌ * فِى كِتَـب مَّكْنُون * لاَّ یمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ )۱۲، ( لَوْ أَنزَلْنَا هَـذاَ الْقُرْءَانَ عَلَى جَبَل لَّرَأَیتَهُ خَـشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْیةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الاَْمْثَـلُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یتَفَكَّرُونَ ).۱۳

وصف عترت به همان صفتى كه وصف قرآن است مبین این است كه عترت در كلام رسول ، عِدل قرآن و شریك وحى است.

همسنگ بودن عترت با قرآن در بیان پیغمبر خاتم كه میزان حقیقت است، ممكن نیست مگر این كه آن عترت در :

( تِبْیـنًا لِّكُلِّ شَىْء )۱۴ شریك علم،
و در : ( لاَ یأْتِیهِ الْبَـطِلُ مِن بَینِ یدَیهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِه )۱۵ شریك عصمت قرآن باشد.

سابحات
03-05-2012, 19:45
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif


۲ ـ جمله : « فانهما لن یتفرقا » دلالت بر تلازم و عدم تفكیك قرآن و عترت دارد، كه هر یك از دیگرى جدایى پذیر نیست، زیرا قرآن كتابى است كه براى همه افراد بشر با ظرفیتها و قابلیتهاى مختلف نازل شده است،
وعبارات آن براى عوام ، اشارات آن براى علما ، لطایف آن براى اولیا و حقایق آن براى انبیا است ;
و پست ترین افراد نوع بشر ـ كه همّت آنها تأمین حوایج مادّى است ـ تا بالاترین افراد ـ كه اضطراب روحى آنان جز با اطمینان به ذكر الله رفع نمى شود، و گمشده آنان اسماى حسنى و امثال علیا و تحمّل اسم اعظم است ـ باید از هدایت آن بهره مند شوند.

و این كتاب همانند آفتابى است كه انسانِ سرما خورده ، به حرارت آن خود را گرم مى كند، و زارعْ پرورش زراعتش را از آن مى خواهد، و دانشمندِ طبیعى ، تجزیه اشعّه آن و آثار آنها را در پرورش معادن و نباتات جستجو مى كند، و عالِمِ الهى به تأثیر خورشید در زمین و موالید آن نظر كرده و در سنن و قوانینى كه در طلوع و غروب و قُرب و بُعد خورشید از زمین به كار برده شده، گمشده خود را كه خالق و مدبّر آفتاب است مى یابد.

چنین كتابى كه براى همه افراد بشر و پاسخگوى تمام نیازهاى انسانیت در دنیا و برزخ و آخرت است، معلّمى لازم دارد كه همه آنها را بداند، زیرا طبِّ بدون طبیب ، و علمِ بدون معلّم ، و قانون آن هم قانون خدا براى تنظیم معاش و معاد بدون مفسّرى متناسب با آن ، ناقص است، و با :

( اَلْیوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ )۱۶ سازگار نیست، و نقض غرض از نزول این كتاب لازم آمده

و با : ( وَ نَزَّلْنَا عَلَیكَ الْكِتَـبَ تِبْیـنًا لِّكُلِّ شَىْء )۱۷ جمع نمى شود ;

و تشریع دینِ ناقص از حكیم و كاملِ على الاطلاق ، قبیح بوده و نقضِ غرض محال است، و به این جهت فرمود: « لن یتفرقا ».


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif

سابحات
03-05-2012, 19:47
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif


۳ ـ در روایت دیگرى فرمود:

« یا أیها الناس إنى تارك فیكم أمرین لن تضلوا إن اتبعتموهما » ;

همچنان كه در مباحث قبل اشاره شد، هدایت انسان از جهت خصوصیت خلقت او موجب سعادت ابدى ، و ضلالتش موجب شقاوت ابدى است ، چرا كه انسان عصاره موجودات جهان است، و موجودى است دنیوى ، برزخى ، اخروى ، ملكى و ملكوتى، و وابسته به عالم خلق و امر، و مخلوقى است براى بقا نه فنا ; و چنین هدایتى ممكن نیست جز به تعلیم و تربیتِ وحى الهى كه نور مقّدس از ظلمات است :

( قَدْ جَآءَكُم مِّنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتَـبٌ مُّبِینٌ )۱۸ ;

و بنابر قانون تناسب و سنخیت، معلّم آن هم باید معصوم از خطا و هوى باشد، و چون با تمسّك به این هدایت و هادىِ معصوم، بشر از ضلالتهاى فكرى و اخلاقى و عملى بیمه مى شود، فرمود :
« لن تضلوا إن اتبعتموهما ».

https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif

معمار
03-05-2012, 19:48
متاسفانه در این مورد که فرمودین چیزی نیامده

بله دوست گرامی کی گفته که چیزی نیامده مهمترین دلیل اهل سنت بر حق بودن خلفا این است که:
از راه هایی که امام مشخص می شود تصریح پیامبر(ص) و اجماع مردم است.اما درباره امامت بعد از پيامبر، پیامبر(ص)سخنی نگفته است
ان شاء الله به زودی این دلیل اهل سنت رو مورد نقد و بررسی قرار می دهم

سابحات
03-05-2012, 19:49
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif


۴ ـ و در جمله : « و لا تعلموهما فانهما أعلم منكم » اكتفا مى شود به گفته یكى از متعصّب ترین علماى عامّه كه مى گوید۱۹:

« و تمیزوا بذلك عن بقیة العلماء، لان الله أذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیراً » تا آن جا كه مى گوید: « ثم احق من یتمسّك به منهم امامهم و عالمهم على بن ابى طالب كرّم الله وجهه لما قدّمناه من مزید علمه و دقائق مستنبطاته و من ثمَّ قال ابوبكر علىّ عترة رسول الله اى الّذین حثّ على التّمسّك بهم، فخصّه لما قلنا، و كذلك خصّه (صلى الله علیه وسلم) بما مرَّ یوم غدیرخمّ ».

توجّه به این نكته لازم است كه با تصدیق به این كه امتیاز على (علیه السلام) از بقیه علما از جهت آیه تطهیر است ـ كه به حكم این آیه از مطلق رجس پاك شده است ـ و با اقرار به این كه پیغمبر (صلى الله علیه وآله وسلم) علىّ (علیه السلام) را اعلم تمام امّت شمرده، و خدا هم مى فرماید:

( قُلْ هَلْ یسْتَوِى الَّذِینَ یعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاَ یعْلَمُونَ إِنَّمَا یتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الاَْلْبَـبِ )۲۰
و ( أَفَمَن یهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یهِدِّى إِلاَّ أَنْ یهْدَى فَمَا لَكُمْ كَیفَ تَحْكُمُونَ )۲۱

و با اعتراف به صحّت : « إنى تارك فیكم أمرین لن تضلوا إن اتبعتموهما و هما كتاب الله و اهل بیتى عترتى » همه امّت براى نجات از ضلالت مأمور به پیروى از علىّ (علیه السلام) هستند، بنابراین حجّت بر متبوعیت على (علیه السلام) و تابعیت عموم امّت ـ بدون استثنا ـ تمام است : ( قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَـلِغَةُ )۲۲ .


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif

سابحات
03-05-2012, 19:54
بله دوست گرامی کی گفته که چیزی نیامده مهمترین دلیل اهل سنت بر حق بودن خلفا این است که:
از راه هایی که امام مشخص می شود تصریح پیامبر(ص) و اجماع مردم است.اما درباره امامت بعد از پيامبر، پیامبر(ص)سخنی نگفته است
ان شاء الله به زودی این دلیل اهل سنت رو مورد نقد و بررسی قرار می دهم

حرف شما این بود که دلیل عامه را ذکر کنید.
در مورد پاسخش یعنی همان احادیث به تفصیل امده
با تشکر از شما

سابحات
03-05-2012, 20:01
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif



۵ ـ رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) با گرفتن دست علىّ (علیه السلام) و معرّفى او خواست كه بعد از بیان كبرى، مصداق را هم معین كند تا جاى شبهه براى احدى نماند، و بیان فرماید كه این همان ثقلى است كه از قرآن جدا شدنى نیست، و عصمت او ضامن هدایت امّت است، و همچنان كه پیغمبر مولاى جمیع مؤمنین است، همان مولویت براى على (علیه السلام) نیز ثابت است :

( إِنَّمَا وَلِیكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ الَّذِینَ یقیمُونَ الصَّلَوة وَ یؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ رَكِعُونَ ).۲۳

هر چند حكمیت عقل و كتاب و سنّت در مسأله خلافت و امامت عامّه، امامت خاصّه را هم روشن مى كند، و اوصافى كه در امام لازم است مصداقى جز ائمّه معصومین (علیهم السلام) پیدا نمى كند، ولى به ملاحظه اتمام حجّت ـ گذشته از بیان حدیث ثقلین ـ چند حدیث دیگر كه صحّت آنها نزد اهل حدیث محرز است در مورد سیدالوصیین امیرالمؤمنین (علیه السلام) ذكر مى شود:

حدیث اوّل
عن أبى ذر رضى الله عنه قال: قال رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم): من اطاعنى فقد اطاع الله ومن عصانى فقد عصى الله و من اطاع علیاً فقد اطاعنى و من عصى علیاً فقد عصانى.۲۴

در این حدیث كه صحّت آن مورد تصدیق بزرگان عامّه است به حكم بیان رسول ـ كه خداوند در قرآن عصمت گفتارش را بیان كرده و دلیل عقلى هم بر آن قائم شده ـ اطاعت و عصیان على (علیه السلام) ، اطاعت و عصیان پیغمبر (صلى الله علیه وآله وسلم)، و اطاعت و عصیان پیغمبر (صلى الله علیه وآله وسلم) ، اطاعت و عصیان خدا شمرده شده است.

با توجه به این كه اطاعت و عصیان در مورد امر و نهى است، و منشأ امر و نهى اراده و كراهت است، بنابر این ممكن نیست اطاعت و عصیان على (علیه السلام) اطاعت و عصیان خدا باشد، مگر این كه اراده و كراهت على (علیه السلام) مظهر اراده و كراهت خدا باشد.

كسى كه اراده و كراهت او مظهر اراده و كراهت خداست، باید به مقام عصمتى رسیده باشد كه رضا و غضب او ، رضا و غضب بارى تعالى باشد،

و به مقتضاى عموم كلمه « مَنْ » ، هر كس كه در دایره اطاعت خدا و پیغمبر است باید سر بر خط فرمان على (علیه السلام) بگذارد ،

وگرنه خدا و رسول خدا را عصیان نموده است ،
( وَ مَن یعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَـلاً مُّبِینًا )۲۵
( وَ مَن یعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَــلِدِینَ فِیهَآ أَبَدًا )۲۶

و هر كس از على (علیه السلام) اطاعت كند از خدا و رسول خدا اطاعت نموده است .

( وَمَنْ یطِعِ اللهَ وَرَسُولَهُ یدْخِلْهُ جَنَّات تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ )،۲۷
( وَمَنْ یطِعِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزاً عَظِیماً )،۲۸
( وَمَنْ یطِعِ اللهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَـئِكَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَیهِمْ ).۲۹


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif

سابحات
03-05-2012, 21:08
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif



حدیث دوم
ان رسول الله (صلى الله علیه وسلم) خرج الى تبوك و استخلف علیاً فقال اتخلفنى فى الصبیان و النساء قال الا ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لیس نبى بعدى.۳۰

این روایتى است كه در صحاح و مسانید معتبره عامّه ذكر شده است، و جمعى از بزرگان عامّه اتفاق بر صحّت حدیث را نقل كرده اند، كه نمونه گفتار آنان از این قرار است:

« هذا حدیث متفق على صحّته رواه الائمّة الحفاظ، كأبى عبدالله البخارى فی صحیحه، و مسلم ابن الحجاج فی صحیحه، و أبى داود فی سننه، و أبى عیسى الترمذى فی جامعه، و أبى عبدالرحمان النسائی فی سننه، و ابن ماجة القزوینی فی سننه، واتفق الجمیع على صحّته حتى صار ذلك اجماعاً منهم، قال الحاكم النیسابورى هذا حدیث دخل فى حدّ التواتر ».۳۱

این روایت به مقتضاى عموم ، منزلت هر مقامى را كه هارون نسبت به موسى داشته براى على (علیه السلام) نسبت به پیغمبر (صلى الله علیه وآله وسلم) ثابت مى كند، و استثناى مقام نبوّت مؤكّد این عمومِ منزلت است.


در قرآن مجید منزلت هارون نسبت به موسى این چنین بیان شده:

( وَ اجْعَلْ لِّى وَزِیرًا مِّنْ اَهْلِى * هَـرُونَ أَخِى * اشْدُدْبِهِ أَزْرِى * وَ أَشْرِكْهُ فِى أَمْرِى )۳۲،
( وَ قـَالَ مُوسَى لاَِخِیهِ هَـرُونَ اخْلُفْنِى فِى قَوْمِى وَ أَصْلِحْ وَ لاَ تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ ).۳۳

و آن منزلت در پنج امر خلاصه شده است:

۱ ـ وزارت :
وزیر كسى است كه بار سنگین مسؤلیتى كه امیر دارد بر دوش مى كشد، و متصدى انجام آن مى شود، و این مقام نه تنها در حدیث منزلت ، بلكه در روایات دیگرى هم در كتب حدیث و تفسیر عامّه ، براى آن حضرت وارد شده است.۳۴

۲ ـ اخوّت و برادرى :
چون برادرى هارون با موسى نَسَبى بود، این منزلت را رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) براى علىّ (علیه السلام) به عقد اخوّت محقق كرد، و روایات عامّه و خاصّه در این موضوع بسیار است، كه به یك روایت اكتفا مى شود: عبدالله بن عمر گفت: چون پیغمبر به مدینه وارد شد، بین اصحاب اخوّت و برادرى برقرار كرد ; پس علىّ(علیه السلام) با چشم گریان آمد، گفت : یا رسول اللّه اصحابت را برادر كردى، و مرا با كسى برادر نكردى، فرمود: « یا على انت اخى فى الدنیا و الآخرة ».۳۵

این اخوت آشكار مى كند كه مقام حضرت على (علیه السلام) هنگام نزول آیه ( إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ )۳۶ از هر مؤمنى رفیع تر و بالاتر بوده است ; زیرا بر حسب مدارك عامّه و خاصّه حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) بین اصحاب بر حسب منزلت ایشان اخوت برقرار نمود ، آنچنان كه بین ابوبكر و عمر ، و بین عثمان و عبدالرّحمن ، بین ابى عبیده و سعد بن معاذ و ... اخوت قرار داد ،۳۷

و حضرت على (علیه السلام) را براى اخوت با خود برگزید ; بنابراین چگونه او در مرتبه اشرف فرزندان آدم نباشد ، و حال آن كه حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) به اخوت با او در دنیا و آخرت تصریح نموده است !

این اخوت و برادرى روشن مى سازد كه همانندى روحى ، علمى ، عملى و اخلاقى بین حضرت على (علیه السلام) و افضل اهل عالم یعنى حضرت رسول خاتم (صلى الله علیه وآله وسلم) به مستواى درجه آن حضرت رسیده است ، ( وَلِكُلّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُواْ ) ،۳۸ و درجات در دنیا و آخرت بر حسب سعى و كوشش و كسب و اكتساب انسان است . ( وَنَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ لِیوْمِ الْقِیامَةِ فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیئاً )۳۹ ، و خداوند متعال عالم تر است به حق جهادى كه على بن ابیطالب (علیه السلام) در حق پروردگار متعال انجام داد ، تا آن جا كه به مقام در دارالقرار رسید با كسى كه خداوند سبحان در شأن او مى فرماید : ( عَسَى أَن یبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحْمُوداً )۴۰ .

از این مقام و درجه تعبیرى نتوان كرد ، مگر همان كه رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) به آن تعبیر فرموده است : ( انت اخى فى الدنیا والآخرة ) .

آن حضرت بعد از عبودیت به این اخوت مفتخر گردید ، همانطور كه خود مى فرمود : ( انا عبدالله واخى رسوله )۴۱ ، من بنده خدا و برادر رسول خدایم ; و در روز شورى فرمود : ( آیا در میان شما كسى است كه رسول خدا بین او و خودش برادرى قرار داده باشد غیر از من )۴۲ .


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif

سابحات
03-05-2012, 21:09
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif


شدت ازر
احادیث دیگرى وارد شده است كه حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) از خداوند متعال درخواست نمود كه پشت او را به حضرت على (علیه السلام) محكم گرداند ، و خداوند تبارك و تعالى دعاى حضرت را استجابت فرمود .۴۳

شكى نیست كه وظایف سنگین رسالت خاتمیت از بزرگترین مسئولیت هایى است كه خداوند متعال تكلیف فرموده است ، و كسى را یاراى تحمّل چنین بار مسئولیتى نیست مگر رسول خاتم كه ظهیر انبیا و مرسلین است .

لذا بعد از آن كه حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) متحمّل این مسئولیت سنگین از طرف خداوند متعال شد ، از پروردگار خود درخواست نمود كه پشت و بازو ، و قدرت و قوّت او را به على (علیه السلام) محكم گرداند ، و خداوند درخواست حضرت را پذیرفت آنچنان كه درخواست موسى را پذیرفت : ( سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِیكَ )۴۴ .

این دعا از رسول خدا و اجابت از خدا دلیل بر این است كه انجام امر رسالت جز با دست و زبان على بن ابى طالب كه قاهر به قدرت الهى ، و ناطق به حكمت خداوندى است ، ممكن نبوده است
.
آیا معقول است بعد از رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) براى امّت ظهیر و پشتیبانى باشد غیر از آن كسى كه ظهیر و پشتیبان رسول خدا بوده است ؟ ! و آیا ممكن است كه امّت ، بازو و یاورى غیر از آن كس كه بازو و یاور رسول خدا بود ، اتخاذ كند و بگیرد ؟ !


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif

سابحات
03-05-2012, 21:11
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif


اصلاح امر

( وَقَالَ مُوسَى لاَِخِیهِ هَـرُونَ اخْلُفْنِى فِى قَوْمِى وَأَصْلِحْ )۴۵
موسى به برادر خود ، هارون ، گفت : جانشین من در قومم باش و امر آنان را اصلاح كن .

همانطور كه هارون مصلح قوم موسى، و جانشین موسى در اصلاح امّت او بود، همچنین این مقام و منزلت در امّت رسول ، براى على (علیه السلام) است ،

و اصلاح كردن به قول مطلق ، شأن كسى است كه خود متصف به صلاح مطلق و كامل باشد ، نه به مطلقِ صلاح به هر مرتبه اى،

كه در قرآن مجید وصف حضرت یحیى ( وَسَیداً وَحَصُوراً وَنَبِیاً مِّنَ الصَّـلِحِینَ )۴۶،
و وصف حضرت عیسى ( وَیكَلِّمُ النَّاسَ فِى الْمَهْدِ وَكَهْلا وَمِنَ الصَّـلِحِینَ )۴۷ . قرار گرفته است .



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif

سابحات
03-05-2012, 21:12
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif


شركت در امر

همچنان كه هارون شریك كار موسى بود، این مقام به مقتضاى این حدیث ـ به جز در مقام نبوّت ـ براى علىّ(علیه السلام) ثابت شد.
از جمله كارهاى پیغمبر اكرم (صلى الله علیه وآله وسلم) تعلیم كتابى است كه در آن بیان همه چیز شده است ، و تعلیم حكمتى كه خداوند متعال در شأن آن مى فرماید :

( یؤْتِى الْحِكْمَةَ مَن یشَاءُ وَمَن یؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَیراً كَثِیراً )۴۸،
( وَأَنزَلَ اللهُ عَلَیكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللهِ عَلَیكَ عَظِیماً )۴۹ .

شكى نیست ، آنچه خداوند متعال از كتاب و حكمت بر پیغمبر خاتم نازل فرموده است ، شامل همه آنچه كه بر تمام انبیا و مرسلین نازل فرموده ، و بلكه زیاده بر آن مى باشد ، زیادى و اضافه به نسبت نبوّت عامّه و رسالت خاتمیه و امامت آن حضرت براى تمام انبیا ، و سیادت و برترى بر جمیع خلق پروردگار متعال .

و از جمله كارهاى حضرت (صلى الله علیه وآله وسلم) ، بیان امور مورد اختلاف مردم و حكم بین آنان است :

( لِیبَینَ لَهُمُ الَّذِى یخْتَلِفُونَ فِیهِ )۵۰،
( إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَیكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَینَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللهُ )۵۱

و از جمله شئون حضرت خاتم (صلى الله علیه وآله وسلم) این است كه او به مؤمنین از خود آنان سزاوارتر است ، پس على (علیه السلام) شریك در امر كسى است كه ولىّ امر در نظام تكوین و تشریع است .


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif

سابحات
03-05-2012, 21:16
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif


خلافت

همچنان كه هارون خلیفه موسى بود، به مقتضاى این حدیث خلافت بلا فصل آن حضرت ثابت مى شود.
خلیفه و جانشین ، وجود تنزیلى و نازل منزله كسى است كه به جاى او مى نشیند ، و خلاء وجودى آن كس به هنگام غیبت و نبودش توسط خلیفه پر مى شود .
جانشین حضرت خاتم الانبیا (صلى الله علیه وآله وسلم) ، با جانشین هر یك از انبیاى دیگر ، بلكه با جانشینى همه انبیا قابل قیاس نیست ، چون او جانشین كسى است كه تمام انبیا از آدم تا عیسى بن مریم همه زیر لوا و پرچم او هستند ، و چگونه مى توان سایه عرش را با سایه مادون عرش قیاس نمود .

آرى هارون خلیفه موسى است ، و جانشینِ كسى است كه خداوند متعال در شأن او مى فرماید :
( وَنَادَینَاهُ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ الاَْیمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیاً )۵۲ ;

ولى على بن ابى طالب (علیه السلام) خلیفه خاتم النّبیین (صلى الله علیه وآله وسلم) و جانشین كسى است كه خداوند متعال در شأن او مى فرماید :
( ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَكَانَ قَابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنَى )۵۳ .

در روایت صحیحه از ابان احمر است ، كه حضرت صادق (علیه السلام) فرمود :

یا ابان چگونه مردم قول امیرالمومنین (علیه السلام) را منكر مى شوند ، كه فرمود : « اگر بخواهم ، پاى خود را بلند كرده و بر سینه پسر ابى سفیان در شام مى زنم ، و او را از تختش سرنگون مى كنم » ولى منكر این نیستند كه آصف ، وصى سلیمان ، قدرت آوردن تخت بلقیس را به نزد سلیمان قبل از چشم بر هم گذاشتن او داشت !

آیا مگر نه اینكه پیغمبر ما (صلى الله علیه وآله وسلم) افضل انبیا ، و وصىّ او افضل اوصیا است ؟ !
آیا وصىّ خاتم را همانند وصىّ سلیمان هم قرار ندادند ؟ ! خداوند متعال بین ما و بین آنان كه جاحد به حق ما ، و منكر فضل ما شدند ، حكم فرماید .۵۴
بنابراین وزارت رسول اكرم (صلى الله علیه وآله وسلم) ، محكم شدن پشت او ، شركت در امر آن حضرت ، اخوت با آن حضرت ، اصلاح امر در امّت ، و خلافت آن حضرت قابل قیاس با كسى كه داراى این مقامات از غیر نبىّ اكرم است ، نخواهد بود .
هر آن كس كه در حدیث منزلت تأمّل كند ، و اهل تدبّر در كتاب و تفقه در سنّت باشد ، خواهد دانست كه فصل بین رسول خدا و آن كس كه خود حضرت او را در زمان حیاتش جانشین خود قرار داد ، مخالف با حكم عقل و كتاب و سنّت است .


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif

سابحات
03-05-2012, 21:19
در روایتى كه خود عامّه به صحّت آن اعتراف نموده اند از بكیر بن مسمار نقل شده است كه گفت :

از عامر بن سعد شنیدم كه معاویه به سعد بن ابى وقاص گفت : چه چیز مانع تو از سبّ ( ناسزا گفتن ) به پسر ابى طالب است ؟

گفت : هر زمان كه به یاد مى آورم سه چیز را كه رسول خدا براى او فرمود ـ كه هر آینه یكى از آنها براى من از حمرنعم ] و هر مال نفیسى [ محبوب تر است ـ نمى توانم او را ناسزا بگویم .

معاویه گفت : یا ابااسحاق آن سه چیز چیست ؟

ابواسحاق گفت : سبّ نكنم او را ، هر زمان كه به یاد مى آورم كه وحى بر رسول خدا نازل شد ، پس دست على و دو فرزندش و فاطمه را گرفت ، و آنها را زیر كساء و لباس خود برد ، و سپس فرمود : پروردگارا همانا اینان اهل بیت من هستند .

و سب نكنم او را هر زمان كه به یاد مى آورم ، حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) على را در غزوه تبوك باقى گذاشت ، پس على به حضرت عرض كرد : آیا مرا با كودكان و زنان باقى مى گذارى ؟

حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود : آیا راضى نمى شوى كه تو نسبت به من به منزله هارون از موسى باشى بجز این كه پیامبرى بعد از من نیست .

و سب نكنم او را هر زمان كه روز خیبر را به یاد آورم كه حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود : هر آینه این پرچم را به مردى خواهم داد كه خدا و رسول خدا را دوست مى دارد ، و خداوند به دست او پیروزى مى آورد ، پس همه ما سركشیدم كه ببینیم چه كسى مورد

نظر حضرت است ؟ پس حضرت فرمود : على كجاست ؟ گفتند : او چشم درد دارد . فرمود : او را بخوانید ، پس او را خواندند ، پس حضرت با آب دهان مباركش به صورت او مالید ، و پرچم را به او داد ، و خداوند به دست او مسلمین را پیروزى داد .
راوى مى گوید : به خدا قسم ، تا زمانى كه سعد بن ابىوقاص در مدینه بود ، معاویه به او هیچ چیز نگفت .۵۵
حاكم نیشابورى مى گوید : بخارى و مسلم هر دو بر صحّت حدیث مؤاخاة و حدیث رایت ( پرچم ) اتّفاق دارند .۵۶

بخارى از سهل بن سعد نقل مى كند ، كه گفت : حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) در روز خیبر فرمودند : هر آینه فردا این پرچم را به مردى مى دهم كه خداوند فتح و پیروزى را به دست او خواهد آورد ، او خدا و رسول خدا را دوست دارد ، و خدا و رسول خدا او را دوست دارند .
پس همه شب را تا به صبح ، با اضطراب به سر بردند ، كه آیا حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم)پرچم را به چه كسى عطا خواهد فرمود .
صبح كه شد ، همه به سوى حضرت رفته امید داشتند كه پرچم به آنان داده شود .

حضرت فرمود : على بن ابى طالب كجاست ؟ گفته شد : از درد چشم رنج مى برد ; فرمود : او را بیاورید .
پس على آمد ، و حضرت آب دهان مبارك خود را به چشم او مالید و دعا فرمود ، و درد برطرف شد ، گویا اصلاً درد و مرضى در او نبود .

سپس پرچم را به او داد . و على عرض كرد : یا رسول الله با آنها آنقدر جنگ خواهم كرد تا مثل ما شوند ( ایمان بیاورند ) ; پس حضرت علیه الصّلاة و السّلام فرمود : با نرمى و ثبات و بدون عجله نفوذ كن تا به میدان آنها برسى ، پس آنها را به اسلام دعوت نما ، و آنها را به آنچه بر ایشان واجب است از حق الله اخبار كن . پس قسم به خدا ، هر آینه اگر خداوند به تو یك نفر را هدایت كند ، براى تو بهتر از این كه حمرنعم و مال نفیس براى تو باشد .۵۷

مخفى نیست كه كلام حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) : « كه هر آینه پرچم را به كسى خواهم داد كه خدا و رسول خدا را دوست دارد ، و خدا و رسول خدا او را دوست دارند » ، كاشف از این است كه در اصحاب حضرت غیر از على (علیه السلام) هیچ كس متصف به این صفت نبوده است ، و گرنه تخصیص حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) على (علیه السلام) را به این وصف بدون مخصص مى بود ، و ساحت قدس آن حضرت از آنچه عقلاً و شرعاً باطل است ، پاك و منزّه است .

این اعطاى پرچم و پیروزى به دست على (علیه السلام) خود تفسیر حدیث منزلت است، كه دلالت دارد بر این كه على (علیه السلام) كسى است كه خداوند پشت پیغمبر خود را به او محكم كرد ، و بازوى رسول خود را به او كمك نمود .

و كلام حضرت (صلى الله علیه وآله وسلم) كه فرمود : پروردگار به دست على پیروزى را مى آورد ، حكایت از این مى كند كه فعل خداوند متعال بر دست على بن ابى طالب جارى شد ، آنچنان كه بر دست رسول خدا نیز جارى شد ، آنجا كه مى فرماید : ( وَمَا رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَلَكِنَّ اللهَ رَمَى ) ،۵۸ و از خود حضرت على (علیه السلام) نقل شده كه فرمود :
« والله من درِ خیبر را به قوه جسدانى نكنده ام » ۵۹ .

آرى آن كس كه پروردگار متعال به ید او خیبر را فتح مى كند ، همان یدالله است ، آیا بازوى بهترین خلق الله جز به یدالله قابل محكم شدن است ؟ ( إِنَّ فِى ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ )۶۰ » .


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif

سابحات
03-05-2012, 21:24
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif


حدیث سوم
حدیثى است كه عامه و خاصه آن را نقل نموده اند ، و ما به آنچه حاكم نیشابورى در مستدرك۶۱ و ذهبى در تلخیص۶۲ از بریده اسلمى نقل كرده اكتفا مى كنیم كه گفت:
با على به غزوه اى به یمن رفتم، و از او جفوه اى ـ ناخوشایندى ـ دیدم، بر رسول خدا وارد شدم، على را یاد كردم و خورده بر او گرفتم، دیدم رخسار رسول خدا متغیر شد، پس گفت: یا بریده، آیا من سزاوارتر نیستم به مؤمنین از خودشان؟
گفتم: بلى، یا رسول اللّه فرمود:
هر كس كه من مولاى اویم پس على مولاى اوست.

این همان بیان حضرت در غدیرخم است كه در این مقام به بریده هم فرموده است.
اكابر محدّثین و مورّخین و مفسّرین۶۳ واقعه غدیرخم را به تناسب ارتباط این واقعه با موضوع فنّ خود ذكر كرده اند، بلكه بزرگان اهل لغت نیز در كتب لغت آن را آورده اند .
ابن درید در جمهرة اللغة مى گوید:« غدیر معروف، و هو الموضع الذى قام فیه رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) خطیباً یفضّل امیرالمؤمنین على بن ابى طالب(علیه السلام) ».۶۴
در تاج العروس ذیل كلمه « ولىّ » مى گوید: « الذى یلى علیك امرك ... و منه الحدیث: من كنت مولاه فعلىّ مولاه » .
ابن اثیر در نهایه ذیل كلمه « ولىّ » مى گوید: « و قول عمر لعلىّ اصبحت مولى كل مؤمن، اى ولىّ كل مؤمن. »

حدیث غدیر به طرق صحیحه نزد عامّه روایت شده است، اگر چه كثرت عدد طرق حدیث به حدّى است كه محتاج به صحّت سند نیست.

حافظ سلیمان بن ابراهیم قندوزى حنفى در ینابیع المودّة مى گوید: « و در مناقب محمّد بن جریر طبرى صاحب تاریخ، خبر غدیرخم را از هفتاد و پنج طریق روایت كرده، و كتابى در این موضوع به نام كتاب « الولایة » نوشته است ; همچنین خبر غدیرخم را ابوالعباس احمد بن محمّد بن سعید بن عقده روایت كرده، و كتابى در این موضوع به نام « الموالاة » نوشته، و طرق خبر را از صد و پنج طریق ذكر كرده است.

و بعد مى گوید: « حكایت كرد علاّمه على بن موسى و على بن محمّد ابى المعالى الجوینى ملقّب به امام الحرمین استاد ابى حامد غزالى، در حالى كه تعجب مى كرد و مى گفت: مجلّدى در دست صحّافى در بغداد دیدم كه در آن روایات غدیرخم بود، بر آن نوشته شده بود : جلد بیست و هشتم از طرق قول پیغمبر (صلى الله علیه وآله وسلم) « من كنت مولاه فعلى مولاه و در پى آن خواهد آمد جلد بیست و نهم. »۶۵

ابن حجر در تهذیب التهذیب در ترجمه علىّ(علیه السلام) ، بعد از نقل حدیث غدیر از ابن عبدالبرّ و ابوهریره و جابر و براء بن عازب و زید بن ارقم، مى گوید: « جمع كرد ابن جریر طبرى در كتاب تألیف شده در این حدیث اضعاف كسانى كه ذكر شد، و ابوالعباس بن عقده اعتنا كرده به جمع طرق این حدیث، و آن را از حدیث هفتاد صحابى یا بیشتر اخراج كرده است. »۶۶


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif

سابحات
03-05-2012, 21:30
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif


دلالت این حدیث بر ولایت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین(علیه السلام) روشن است ، زیرا لفظ (مولى) اگر چه در معانى متعدده استعمال شده است، ولى با وجود قرائنى معین مى شود كه مراد از آن در این حدیث ولایت امر است، كه بعضى از آن قرائن ذكر مى شود:

۱ ـ قبل از این بیان، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) خبر از رحلت خود داد، و به كتاب خدا و عترت سفارش كرد، كه این دو از هم جدا نمى شوند; و بعد از این بیان ، معرّفى علىّ(علیه السلام) به این عنوان كه هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست مبین این است كه مقصود شناساندن كسى است كه امت بعد از آن حضرت، باید تمسّك به او و قرآن، مصونیت از ضلالت پیدا كند.

۲ ـ آن جمعیت عظیم از حجّ برگشته را در هواى سوزان نگاه داشتن و منبر از جهاز شتر ترتیب دادن، براى آن كه اعلان كند كه علىّ (علیه السلام) دوست و یاور اهل ایمان است مناسب مقام خاتمیت نیست، و این خصوصیات نشان مى دهد كه مقصودِ پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)اعلان امر مهمّى است ، و آن جز ولایت امر ـ از معانى مولا و ولىّ ـ نیست.

۳ ـ واحدى در اسباب النزول از ابى سعید خدرى نقل كرده است، كه آیه ( یـأَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مآ أُنْزِلَ إِلَیكَ مِن رَّبِّكَ، وَ إِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللَّهُ یعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ )۶۷، روز غدیرخم در شأن على بن ابى طالب نازل شده است.۶۸

از این آیه كریمه استفاده مى شود كه آنچه رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) در شأن نزول آیه مأمور به تبلیغ آن شده داراى دو جهت بوده است:

اوّل: آن كه به مرتبه اى از اهمیت است كه خداوند متعال مى فرماید: « اگر نكنى تبلیغ رسالت نكرده اى. »

دوم: آن كه در این تبلیغ خدا نگه دار تو است ، و این جمله كه روشن مى نماید كه اظهار آنچه كه پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) به تبلیغ آن مأمور شده است كید منافقینى را در پى دارد كه از اهل كتاب، ظهور آن حضرت و توسعه حكومتش را شنیده بودند و به طمع رسیدن به این مقام، به آن حضرت گرویده بودند ; و چنین امرى از معانى مولا جز ولایت امر امّت نخواهد بود.

۴ ـ خطیب بغداد از ابى هریره روایت كرده كه گفت: « كسى كه روز هجدهم ذى الحجه را روزه بگیرد براى او روزه شصت ماه نوشته مى شود، و آن ، روز غدیرخم است ; چون نبى (صلى الله علیه وسلم) دست على بن أبى طالب را گرفت، گفت: آیا من ولىّ مؤمنین هستم؟ گفتند: بلى یا رسول الله، گفت: هر كس من مولاى او هستم پس على مولاى اوست.
پس عمر بن الخطاب گفت: بخّ بخّ یا ابن أبى طالب، صبح كردى مولاى من و مولاى هر مسلمانى ; پس خدا نازل كرد: ( اَلْیومَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ ) »۶۹ .
آنچه كه اكمال دین و اتمام نعمت خدا به اوست ، و دین اسلام با او پسندیده خدا مى شود تعیین معلّم و مجرى احكام خداست.

۵ ـ شبلنجى در نورالابصار۷۰ مى گوید: « امام ابواسحاق ثعلبى در تفسیر خود نقل كرده است كه از سفیان بن عیینه سؤال شد از قول خداى تعالى : ( سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَاب وَاقِع )۷۱ كه این آیه در شأن چه كسى نازل شده است؟

گفت: از مسأله اى سؤال كردى كه كسى قبل از تو از من سؤال نكرده، پدرم از جعفر بن محمّد از پدرانش مرا حدیث كرد كه چون رسول خدا در غدیرخم به مردم ندا داد، و اجتماع كردند، دست علىّ را گرفت و گفت: من كنت مولاه فعلىّ مولاه ، پس در شهرها شایع شد، و به حارث بن نعمان فهرى رسید . نزد رسول خدا آمد، گفت:

یا محمّد به ما امر كردى كه شهادت بدهیم به وحدانیت خدا و رسالت خودت، از تو پذیرفتیم ; امر كردى كه پنج نماز بخوانیم، قبول كردیم ; امر كردى به زكات ، پذیرفتیم ; امر كردى رمضان را روزه بگیریم، قبول كردیم ; ما را به حجّ امر كردى ، پذیرفتیم ; بعد به آن راضى نشدى تا گرفتى دست پسر عمّت را كه او را بر ما فضیلت بدهى و گفتى: من كنت مولاه فعلى مولاه ، آیا این از تو است یا از خداى عزّ و جلّ؟

پیغمبر فرمود: و الّذى لا اله الاّ هو ، همانا این از خداوند عزّ و جلّ است.
حارث بن نعمان رو به مركبش رفت كه سوار شود، گفت: بار الها، اگر آنچه محمّد مى گوید حقّ است، بر ما سنگى از آسمان یا عذابى دردناك بفرست.

هنوز به مركبش نرسیده بود كه خداوند عزّ و جلّ سنگى بر او زد و بر سرش فرود آمد و از طرف دیگر بیرون آمد، و او را كشت ; پس خداوند عزّوجلّ این آیه را نازل كرد : ( سَأَلَ سآئِلٌ بِعَذاب واقِع * لِّلْكَـفِرینَ لَیسَ لَهُ دافِعٌ * مِنَ اللَّهِ ذِى الْمَعَارِجِ ).۷۲

تردیدى نیست كه مردم از فضایلى كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) براى على(علیه السلام) بیان كرده بود خبر داشتند ; آنچه كه براى افرادى مانند حارث بن نعمان تازگى داشت و در شهرها منتشر شده بود، و براى آنها فضیلتى باور نكردنى بود، همان مولویت و ولایت بر امّت بود، كه براى چنین افرادى قابل تحمّل نبود، نه معناى دیگرى از معانى مولا و ولىّ.


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif

سابحات
03-05-2012, 21:46
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif



۶ ـ احمد بن حنبل در مسند۷۳ و فخر رازى در تفسیر۷۴ و خطیب بغدادى در تاریخ بغداد۷۵ و غیر ایشان۷۶ روایت كردند ، كه به نقل مسند احمد اكتفا مى شود:

از براء بن عازب نقل مى كند كه گفت: با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در سفرى بودیم و به غدیرخم رسیدیم ; پس به نماز جماعت ندا داده شد، و براى رسول خدا زیر دو درخت را جاروب كردند ; پس نماز ظهر را خواند و دست على را گرفت، و گفت: آیا نمى دانید كه من اولى به مؤمنین هستم از خودشان؟ گفتند: بلى، گفت: آیا نمى دانید كه من اولى به هر مؤمنى هستم از خودش؟ گفتند: بلى، پس دست على را گرفت، و گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه ، گفت: عمر بعد از آن على را ملاقات كرد، و به او گفت: هنیئاً یا ابن ابى طالب اصبحت وامسیت مولى كل مؤمن ومؤمنة.۷۷

این تهنیت از شخصى مانند عمر براى امر مشتركى بین آن حضرت و دیگران از معانى مولى نیست، بلكه شبهه اى نیست كه براى امرى اختصاصى است ، و آن جز منصب زعامت و ولایت امر امّت نخواهد بود.

۷ ـ جمعى از بزرگان عامّه مانند ابن حجر عسقلانى در الإصابة۷۸ و ابن اثیر در اسد الغابة۷۹ و غیر ایشان روایتى نقل كرده اند ، كه به نقل ابن اثیر اكتفا مى شود:
ابواسحاق گفت: و حدیث كردند مرا كسانى كه شماره آنها را احصا نمى كنم ] و گفتند : [ كه على در رحبه طلب كرد هر كس را كه قول رسول خدا (صلى الله علیه وسلم) را شنیده كه فرمود : من كنت مولاه فعلى مولاه، اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه ; پس جماعتى برخاستند و شهادت دادند كه آنها از رسول خدا (صلى الله علیه وسلم) آن را شنیده اند، و قومى كتمان كردند ; و آنها كه كتمان كردند از دنیا نرفتند تا كور شدند و آفتى به آنها رسید ; یزید بن ودیعة ، و عبدالرحمن بن مدلج از آنها مى باشند.
بدیهى است احتجاج آن حضرت به این حدیث و به طلب شهادت حاضران براى اثبات خلافت، مدلول حدیث را در ولایت امر و زعامت امّت معین مى كند.

۸ ـ بیان آن حضرت قبل از بیان ولایت علىّ(علیه السلام) این است كه : « خدا مولاى من است، و من مولاى هر مؤمنى هستم » و مولویت خدا نسبت به آن حضرت آن است كه هیچ كس جز خدا بر او ولایت ندارد، و همچنان كه خدا ولىّ اوست، او ولىّ هر مؤمنى است و همان ولایت كه آن حضرت (صلى الله علیه وسلم) بر اهل ایمان دارد، علىّ(علیه السلام) هم دارد ; و این بیان روشن مى كند كه این ولایت، ولایت امر است.

۹ ـ آن حضرت قبل از معرّفى علىّ(علیه السلام) ، از آنان التزام و اقرار به این جمله گرفت : الست اولى بكم گفتند: بلى ، و این همان اولویتى است كه خداوند متعال در قرآن فرموده است: ( اَلنَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ )۸۰ و پس از آن فرمود « هر كس من مولاى اویم على مولاى اوست » ، و با مقدم داشتن جمله « الست اولى بكم » هر گونه شبهه اى را در معنى « ولىّ » رفع فرمود، و همان اولویتى را كه خودش نسبت به مؤمنین داشت براى على (علیه السلام) اثبات كرد.


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif

سابحات
12-05-2012, 18:10
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif

حدیث چهارم

قول رسول خداست كه به آن حضرت فرمود: أنت منى و أنا منك .۸۱

این حدیث را بخارى و غیر او از اكابر ائمّه حدیث عامّه ذكر كرده اند .

شكى نیست كه كمال عالم هستى به عقل ، علم ، بندگى و اطاعت اختیارى خداوند متعال است ، و امتیاز خلقت انسان همین عقل و اطاعت به اختیار او است ، و هدف از خلقت او نیز همین است .

بنابراین كمال انسان رسیدن او است به مرتبه اتصال به علم غیب ، و نورانى شدن عقلش به نور وحى ، كه این مرتبه نبوّت است .

و كمال مرتبه نبوّت ، به سفارت از طرف خالق به سوى خلق ، براى نورانى كردن عقول آنان به نور حكمت الهیه است ، كه این مرتبه رسالت است .

و كمال مرتبه رسالت وصول به مرتبه عزم بر عهد معهود و میثاق مأخوذ است ، و این مرتبه اولوالعزم براى بعضى از پیغمبران مبعوث به شریعت است .
و كمال این مرتبه رسیدن به مرتبه خاتمیت است ، كه مرتبه بعثت به شریعت ابدى است ، كه نهایت حدّ كمال انسانیت است ، و صاحب این مرتبه خاتم ماسبق و فاتح مااستقبل ، و اسم اعظم ، و مثل اعلى ، حضرت محمّد بن عبدالله (صلى الله علیه وآله وسلم) است .

على (علیه السلام) به مرتبه اى واصل شد ، كه آن كس كه خدا در شأن او فرمود : وَمَا ینْطِقُ عَنِ الْهَوَى۸۲ فرمود : « على منّى » ( على از من است ) ، یعنى او مشتق است از یكدانه گوهر عالم امكان ، كه نفس قدسیه ، و علّت غائیه خلقت عالم و خلیفه قرار دادن آدم است .

و حضرت به این جمله اكتفا نكرده ، و پس از آن فرمود : « وأنا منه » ، تا بفهماند كه هدف از وجود و بعثت خاتم ، و آنچه قوام امنیت او به آن است ـ یعنى هدایت به دین قویم و صراط مستقیم ، حدوثاً و بقاءً ـ متحقّق نمى شود الاّ به على و اولاد معصومین او (علیهم السلام) .

آیا چگونه ممكن است فصل در خلافت از پیغمبر ، بین آن كس كه او از پیغمبر و پیغمبر از اوست ؟ !


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif

سابحات
12-05-2012, 18:13
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif
حدیث پنجم

بزرگان ائمّه حدیث از عامه و خاصه به صحت این حدیث اعتراف كرده اند، كه حضرت (صلى الله علیه وسلم) رسول فرمود:

على مع القرءَان والقرءَان مع على لن یتفرقا حتى یردا على الحوض.۸۳


دلالت این حدیث با توجّه به شناخت قرآن مجید معلوم مى شود ; در ذیل به اختصار به امورى اشاره مى شود :

۱ ـ در كتب الهیه افضل از قرآن كریم وجود ندارد : ( اللهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ كِتَاباً مُّتَشَبِهاً )۸۴، ( إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یهْدِى لِلَّتِى هِی أَقْوَمُ )۸۵ .


۲ ـ خداوند متعال آن را به اوصافى وصف نموده است كه قلم از تحریر آن ، و بیان از تقریر آن عاجز است :

( بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَّجِیدٌ * فِى لَوْح مَّحْفُوظ )۸۶، ( إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِیمٌ * فِى كِتَاب مَّكْنُون )۸۷، ( وَلَقَدْ آتَینَاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِىوَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ )۸۸، ( یس * وَالْقُرْآنِ الْحَكِیمِ )۸۹ .


۳ ـ خداوند متعال خود را معلّم قرآن قرار داده است : ( الرَّحْمَنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ )۹۰ .


۴ ـ به آنچه از جبروت الهى در این كتاب تجلّى كرده است ، اشاره نموده و مى فرماید : ( لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَل لَّرَأَیتَهُ خَاشِعاً مُّتَصَدِّعاً مِّنْ خَشْیةِ اللهِ )۹۱ .


۵ ـ به آنچه از قدرت خود كه در اسرار پنهان شده در آیاتش تجلى كرده است، اشاره نموده و مى فرماید:

( وَلَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الاَْرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَى )۹۲.


۶ ـ این كتاب مظهر علم و حكمت خداوند متعال است :

( وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَّدُنْ حَكِیم عَلِیم )۹۳ و ( وَنَزَّلْنَا عَلَیكَ الْكِتَابَ تِبْیاناً لِّكُلِّ شَىْء وَهُدىً وَرَحْمَةً )۹۴.


۷ ـ پروردگار خود را بر انزال این كتاب ، حمد و ستایش مى فرماید :

( الْحَمْدُ للهِِ الَّذِى أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ یجْعَل لَّهُ عِوَجَا )۹۵ .


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif

سابحات
12-05-2012, 18:18
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif


۸ ـ رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) در تمسك به این كتاب عزیز مى فرماید :

پس هر گاه فتنه ها و آشوب ها بر شما مشتبه شد ، و شما را فرا گرفت ، به قرآن رو آورید ، زیرا همانا قرآن شفیعى است كه شفاعتش پذیرفته است ;

و گزارش دهنده است از بدى ها كه گفته اش تصدیق شده است ; هر كس آن را پیشواى خود كرد او را به بهشت رهبرى مى كند ، و هر كس آن را پشت سر خود قرار دهد ،

او را به جهنم و دوزخ مى كشاند ; و قران راهنمایى است كه به بهترین راه ها راهنمایى كند ، و كتابى است كه در آن تفصیل و بیان ، و به دست آوردن حقایق است ;

و جدا كننده حق از باطل است ; آن كلامِ فصل است و شوخى و هزل نیست ; براى آن ظاهر و باطنى است ، پس ظاهرش حكم ، و باطنش علم است ،

ظاهرش جلوه و زیبایى دارد ، و باطنش ژرف و عمیق است ; براى آن حدودى است كه بر آن حدود حدودى است ; شگفتى هاى آن به شماره نیاید ،

و غرائب و نوآورى هاى آن كهنه نشود ; در آن چراغ هاى هدایت و روشنى بخش حكمت است ; و دلیل و راهنماى معرفت است براى آن كس كه آن را بشناسد.۹۶

آرى خداوند متعال در این كتاب براى خلق خود تجلّى كرده است ، و كسى كه آن را نازل كرده ، در آیات مذكوره ، و آن كس كه بر او نازل شده در كلمات مزبوره آن را تعریف نموده اند .

چه بسیار بزرگ است قدر و منزلت كسى كه پیغمبر خاتم (صلى الله علیه وآله وسلم) او را با قرآن ، و قرآن را با او قرار داده است !

او با ظاهر قرآن است به حكمت قرآن ، و با باطن قرآن است به علم قرآن ; و او با عجائبى كه شماره نشود و با غرائبى كه تمام نشود همراه است ; و با این معیت ، تمام آنچه بر همه انبیا از كتاب و حكمت نازل شده است ، نزد اوست .

بر طبق روایات بزرگان تفسیر و حدیث از عامّه و خاصّه ،۹۷ على (علیه السلام) اُذُن واعیه ( گوش شنوا و فراگیر ) در كلام خداوند متعال است : وَتَعِیهَا أُذُنٌ وَاعِیةٌ۹۸.

و اوست كسى كه گفت : سلونی فوالله لاتسألونی عن شیء یكون إلى یوم القیامة إلاّ حدّثتكم به ، و سلونی عن كتاب الله ، فوالله ما من آیة إلاّ و أنا أعلم أبلیل نزلت أم بنهار .۹۹


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif

سابحات
12-05-2012, 18:22
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif


چه بسیار بزرگ است مقام كسى كه پیغمبر (صلى الله علیه وآله وسلم) او را با قرآن قرار داده است ، و با این كه معیت قائم به دو طرف است ، یعنى على كه با قرآن بود، قرآن هم با على است ، ولى به جمله :

على مع القرآن اكتفا ننموده ، و در عظمت او اضافه فرمود : و القرآن مع على ، و این نكته اى است كه فقط اولوالالباب به آن مى رسند .

در ابتدا به على و اختتام به قرآن در جمله ى اوّل ، و ابتدا به قرآن و اختتام به على در جمله دوم ، و ترتیب كلام ، از كسى كه فصیح ترین مردم است ، لطایفى است كه مجال را وسعت شرح آنها نیست .

خلاصه كلام این كه :

در بین انبیا و مرسلین ، كسى افضل از رسول امین نیست ، و چون على از او ، و او از على است ( أنت منى و أنا منك )، پس او تالى تلو بهترین خلق خدا است .

و در كتب نازله ، هیچ كتابى اعلى از قرآن مبین نیست ، و چون على با قرآن و قرآن با على است ( على مع القرءَان و القرءَان مع على ) ، پس قلب او خزینه تمام آنچه از طرف خداوند متعال نازل شده خواهد بود ، از هدایت و نور و كتاب و حكمت و ...

آیا با این اوصاف شكى باقى مى ماند در این كه او سزاوارترین شخص براى خلیفه رسول كریم و مفسّر قرآن عظیم مى باشد ؟ !

و آیا شكى باقى مى ماند كه او مولاى هر كسى است كه به خداوندى ایمان دارد كه فرموده است :

( مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ )۱۰۰، ( مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِینُ )۱۰۱ .


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif

سابحات
12-05-2012, 18:28
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif

حدیث ششم

حدیثى است كه اهل حدیث و رجال از عامّه به صحت سند آن اعتراف كرده اند، و خلاصه آن این است كه جمعى نزد ابن عباس آمدند ، در حالى كه به امیرالمومنین (علیه السلام) ناروا مى گفتند.

ابن عباس گفت: ناروا به كسى مى گویند كه براى او ده فضیلت است كه براى احدى نیست:

۱) در جنگ خیبر ] كه دیگران رفتند و عاجزانه برگشتند [ رسول خدا فرمود:

كسى را مى فرستم كه هرگز خدا او را خوار و ذلیل نكرد، او دوست دارد خدا و رسول را، و خدا و رسول دوست دار او هستند.

همگى گردن كشیدند كه چنین كسى كیست؟ پس فرمود: على كجاست؟ آن حضرت با چشم رَمَد دیده آمد، بعد از شفاى چشم به دست رسول خدا، آن حضرت رایت را سه مرتبه به اهتزاز در آورد و به دست على (علیه السلام) داد.

۲) رسول خدا فلانى را به سوره توبه به جانب مشركین فرستاد، پس على را پشت سر او فرستاد و سوره را از او گرفت، و فرمود سوره را نمى برد مگر مردى كه او از من است و من از اویم.

۳) رسول خدا فرمود: كدامیك از شما با من در دنیا و آخرت موالات مى كنید؟ كسى نپذیرفت، به على فرمود: تو ولىّ من هستى در دنیا و آخرت.

۴) على اوّل كسى بود كه بعد از خدیجه ایمان آورد.

۵) رسول خدا جامه خود را بر چهار نفر انداخت بر على و فاطمه و حسن و حسین (علیه السلام)و فرمود:

( إِنَّمَا یرِیدُ اللهُ لِیذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَكُمْ تَطْهـِیراً )

۶) على آن كسى بود كه جان خود را فداى جان رسول خدا كرد و جامه او را پوشید و شب بر جاى او خوابید، و تا صبح مشركین به گمان پیغمبر او را سنگباران كردند.

۷) در غزوه تبوك على را در مدینه به جاى خود گذاشت، چون از فراق رسول خدا در آن سفر گریه كرد، فرمود:

آیا راضى نمى شوى كه منزلت تو نسبت به من همان منزلت هارون باشد نسبت به موسى، مگر آن كه بعد از من پیغمبرى نیست ; همانا سزاوار نیست كه من بروم مگر این كه تو خلیفه من باشى.

۸) رسول خدا به على فرمود:تو بعد از من ولىّ هر مؤمن و مؤمنه هستى.

۹) رسول خدا تمام درهایى كه به مسجد آن حضرت باز مى شد بست، بجز درِ خانه على را.

۱۰) رسول خدا فرمود: من كنت مولاه فعلىّ مولاه۱۰۲

با وجود نص پیغمبر (صلى الله علیه وآله وسلم) كه رایت فتح را با وجود همه اصحاب به دست على (علیه السلام) داد و تنها او را حبیب و محبوب خدا و رسول خواند ;

و پیام خدا را از دیگران گرفت و به او داد، كه باید مبلّغ كلام خدا، على (علیه السلام) باشد، به علت این كه او از من و من از اویم ;

و تصریح آن حضرت كه سزاوار نیست من بروم و تو خلیفه من نباشى ;

و بیان ولایت مطلقه و كلیه آن حضرت به « انت ولىّ كل مؤمن بعدى و مؤمنة » و « من كنت مولاه فعلى مولاه » در این سنت صحیحه ،

آیا براى اهل نظر و انصاف ، مجال شك و ریبى در خلافت بلافصل آن حضرت باقى مى ماند؟!


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif

سابحات
12-05-2012, 18:34
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif


این مختصر ، گنجایش احصاى آیات و روایات وارده در این موضوع را ندارد.

حسكانى حنفى از اَعلام قرن پنجم هجرى ، از مجاهد كه از بزرگان تابعین و اَعلام مفسّرین است نقل مى كند كه براى علىّ (علیه السلام) هفتاد منقبت است كه براى احدى از اصحاب پیغمبر (صلى الله علیه وآله وسلم) مثل آنها نبوده، و هیچ منقبتى براى اصحاب پیغمبر نبوده مگر آن كه علىّ (علیه السلام) با آنها شریك بوده است.۱۰۳

از ابن عباس نقل مى كند كه در قرآن آیه : ( اَلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحاتِ ) نیست مگر این كه علىّ امیر و شریف آن آیه است ; و از اصحاب محمّد مردى نیست مگر این كه خدا او را عتاب كرده، و علىّ را جز به خوبى یاد نكرده است.۱۰
۴
همچنین مى گوید كه براى علىّ هیجده منقبت است، كه اگر یكى از آنها براى مردى از این امّت باشد به آن نجات پیدا مى كند، و دوازده منقبت براى اوست كه براى احدى از این امّت نبوده است.۱۰۵

ابن ابى الحدید گفت: از استاد ما ابوالهذیل سؤال شد:

علىّ نزد خدا مقامش بالاتر است یا ابابكر؟

گفت: و الله مبارزه على با عمرو در روز خندق ، برابر است با اعمال مهاجرین و انصار و طاعت آنها همگى، تا چه رسد به ابى بكر به تنهایى.۱۰۶

احمد امام مذهب حنبلى مى گوید:

« ما جاء لاحد من اصحاب رسول اللّهُ (صلى الله علیه وآله وسلم) من الفضائل ما جاء لعلىّ بن ابى طالب(رضی الله عنه) ».۱۰۷

و به قول امامِ لغت و ادب و مؤسّس علم عروض ، خلیل بن احمد : فضایل هر كس یا باید به وسیله دوست منتشر شود یا دشمن ; دوستان آن حضرت از ترس و دشمنانش از حسد فضایلش را كتمان كردند، ولى با وجود این مناقبش این گونه منتشر شد۱۰۸.

آیا اگر حسد دشمنان و ترس دوستان نبود و ظلمت شبِ تارِ حكومت بنى امیه و بنى عباس حجاب این آفتاب نمى شد، انوار فضایل او چگونه آفاق را روشن مى كرد؟!


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif

سابحات
12-05-2012, 18:39
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif


این بحث شریف را به دو آیه در شأن آن حضرت ختم مى كنیم:

۱ ـ ( إِنَّمَا وَلیكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ الَّذِینَ یقیمُونَ الصَّلَوةَ وَ یؤْتُونَ الزَّكَوة وَ هُمْ رَكِعُونَ ).۱۰۹

بزرگان علماى عامّه به نزول این آیه در شأن امیرالمؤمنین (علیه السلام) اعتراف كردند ; به خلاصه و قریب به مضمون حدیثى كه فخر رازى نقل مى كند اكتفا مى شود:

« ابوذر گفت: نماز ظهر را با رسول خدا خواندم، سائلى در مسجد سؤال كرد، هیچ كس به او چیزى نداد، و على در حال ركوع بود، با انگشتى كه خاتم در آن بود به سائل اشاره كرد، و آن سائل انگشتر را از انگشت او گرفت ; پیغمبر به خدا تضرّع كرد، پس گفت:

بار الها برادرم موسى از تو سؤال كرد پس گفت: ( قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی ) تو بر او نازل كردى : ( سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِیكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَاناً ) ;

بار الها من محمد بنده توأم، پس به من شرح صدر بده، و كار مرا آسان كن، و براى من وزیرى از اهلم قرار بده، علىّ را، پشت مرا به او محكم كن ; ابوذر گفت: و الله كلمه رسول خدا تمام نشده بود كه جبرئیل به این آیه نازل شد. »۱۱۰

نزول آیه بعد از دعاى رسول، اجابت دعاى آن حضرت است، كه هر سِمَتى كه هارون نسبت به موسى داشت، همان سمت نسبت به رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) به على (علیه السلام)داده شد.

از این آیه ـ به مقتضاى حرف عطف ـ استفاده مى شود كه همان ولایت خدا كه براى رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) است براى على (علیه السلام) نیز ثابت شده است.

و كلمه « انّما » با دلالتش بر حصر ، اثبات مى كند كه ولایت در این آیه براى خدا و رسول و على ، ولایتى است كه به این سه منحصر است، و آن ولایت غیر از ولایت امر ـ از معانى ولىّ ـ نمى تواند باشد.


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif

سابحات
12-05-2012, 18:46
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif


۲ ـ ( فَمَنْ حَآجَّكَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَاجَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَ أَبْنَآءَكُمْ وَ نِسَآءَنَا وَ نِسَآءَكُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَـذِبِینَ ).۱۱۱

در این آیه كریمه براى اهل نظر نكاتى است كه به سه نكته با اغماض از شرح اشاره مى شود:

دعوت رسول اكرم (صلى الله علیه وآله وسلم) به مباهله برهانِ رسالت پیغمبر است، و استنكاف نصارى اعتراف به بطلان نصرانیت ، و حقّانیت آیین آن حضرت است ; و كلمه « انفسنا » دلیل خلافت بلافصل امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، زیرا با وجود نفس تنزیلى به نصّ كتاب كه امتداد وجود پیغمبر است جانشینىِ دیگرى معقول نیست.

آنچه ائمّه تفسیر و حدیث بر آن متفق هستند این است كه مراد از « أَبْنَآءَنَا » حسن و حسین (علیهما السلام) است، و مراد از « نِسَآءَنَا » فاطمه زهرا (علیها السلام) است، و مراد از « أَنْفُسَنَا » على بن ابى طالب (علیه السلام) است .

در این مورد حدیثى را ذكر مى كنیم كه فخر رازى در تفسیر این آیه آورده است و خلاصه و مضمون قریب به مدلول آن این است:

« چون رسول خدا دلایل را بر نصاراى نجران اقامه كرد، و آنها بر جهل خود اصرار داشتند، فرمود:

خدا به من امر كرده است كه اگر حجّت را قبول نكنید، من با شما مباهله كنم،

گفتند: یا اباالقاسم بر مى گردیم و در كار خود نظر مى كنیم، بعد نزد تو مى آییم; چون بازگشتند به عاقب كه صاحب رأى آنها بود گفتند: یا عبدالمسیح تو چه مى بینى؟

گفت: اى جماعت نصارى، شما معرفت پیدا كردید كه محمد نبىّ مرسل است، و كلام حقّ را در امر عیسى براى شما آورده است ; به خدا قسم، هرگز قومى با پیغمبرى مباهله نكردند كه كبیر آنها زنده بماند و صغیرشان پرورش یابد، اگر این كار را بكنید مستأصل مى شوید ; اگر اصرار دارید كه دست از دینتان بر ندارید با او وداع كنید و به شهرهاى خود برگردید.

رسول خدا بیرون آمد، حسین را در آغوش، و دست حسن را گرفته، و فاطمه پشت سر آن حضرت، و على پشت سر فاطمه و به آنها فرمود:كه چون دعا كردم شما آمین بگویید.

اسقف نجران گفت: اى جماعت نصارى، من چهره هایى را مى بینیم كه اگر از خدا بخواهند كه كوه را از جاى خود بردارد، به آن وجوه و رخساره ها از جا برمى دارد ; مباهله نكنید، كه هلاك مى شوید، و تا قیامت بر روى زمین نصرانى نخواهد ماند.

از مباهله شانه خالى كردند و به صلح راضى شدند . پس از مصالحه رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: قسم به كسى كه جانم به ید اوست هلاكت بر اهل نجران نزدیك شد، اگر مباهله و ملاعنه مى كردند به صورت میمون و خوك مسخ مى شدند، و وادى بر آنها آتش ; و سال بر نصارى نمى گشت تا همگى هلاك مى شدند . »

روایت شده است كه چون آن حضرت در كسائى سیاه بیرون آمد، حسن را در آن داخل كرد، بعد حسین را، بعد فاطمه و بعد على را، بـعـد فرمود:

( إِنَّمَا یرِیدُ اللهُ لِیذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَكُمْ تَطْهِیراً )

سپس فخر مى گوید:« و اعلم ان هذه الروایة كالمتفق على صحتها بین اهل التفسیر و الحدیث . »۱۱۲

هر چند مجال شرح آیه و این حدیث مورد اتفاق نیست، ولى به دو نكته اشاره مى شود:

الف : هنگام خروج، این عدّه را زیر كساء جمع كرد و آیه تطهیر خواند، تا ثابت كند : دعایى كه خرق عادت كند، و اسباب طبیعى را از كار بیندازد، و بىواسطه به ارادة الله آن خواسته محقّق شود، باید از روح پاك از هر رجسى به درگاه سبّوح قدّوس بالا رود : ( إِلَیهِ یصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّیبُ )۱۱۳ ; و آن طهارت كه اراده خدا به آن تعلّق گرفته در نفوس این عدّه یافت مى شود.

ب : مباهله رسول خدا با نصاراى نجران، درخواست دورى آن قوم از رحمت بود، و دعایى كه اجابتش انقلاب صورت انسان به حیوان، و استحاله خاك به آتش، و بر افتادن امّتى از روى زمین باشد، جز به اراده متّصل به امرى كه :

( إِنَّمَآ أَمْرُهُ إِذَآ أَرَادَ شَیئًا أَن یقُولَ لَهُ كُن فَیكُونُ )۱۱۴ ممكن نیست ; و این مقامِ انسانِ كامل است كه رضا و غضب او مظهر رضا و غضب خداست، و این مقام، مقام خاتم و جانشین خاتم است،
و یگانه زنى كه به این مقام رسید صدیقّه كبرى است، و این كاشف از آن است كه روح ولایت كلیه و امامت عامّه كه عصمت كبرى است در فاطمه زهرا (علیها السلام) وجود دارد .

حدیثى هم كه بزرگان عامّه به صحّت آن اعتراف كردند ناطق به این امر است، كه رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: « فاطمة بضعة منى فمن اغضبها اغضبنى »۱۱۵ و هر چند به حكم عقل و كتاب و سنّت غضب پیغمبر غضب خداست، ولى علماى عامّه این حدیث را هم نقل كردند: كه قال رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) لفاطمة : « ان الله یغضب لغضبك و یرضى لرضاك »۱۱۶

كسى كه بدون هیچ قید و شرطى، خدا به رضاى او راضى و به غضب او غضبناك است، به ضرورت عقل باید رضا و غضبش از خطا و هوى منزّه باشد، و این همان عصمت كبرى است.

https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03078800812505609113.gif

منبع:

http://www.vahid-khorasani.ir/web/index.php?option=com_content&view=frontpage&Itemid=1&lang=fa