PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : • غزلیات خواجه حافظ شیرازی •



مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 11:11
http://shiaupload.ir/images/ky41b5fqomeyappsaoz.gif (http://shiaupload.ir/images/ky41b5fqomeyappsaoz.gif)بسم رب الجليلhttp://shiaupload.ir/images/ky41b5fqomeyappsaoz.gif (http://shiaupload.ir/images/ky41b5fqomeyappsaoz.gif)

غزل1

الا يا ايها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشايد
ز تاب جعد مشکينش چه خون افتاد در دل‌ها

مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم
جرس فريادمی‌دارد که بربنديد محمل‌ها

به می سجاده رنگين کن گرت پير مغان گويد
کهسالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

شب تاريک و بيم موج و گردابی چنين هايل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

همه کارم ز خود کامی به بدنامیکشيد آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها

حضوری گر همی‌خواهیاز او غايب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنيا و اهملها

http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 11:12
غزل ۲

صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببين تفاوت ره کز کجاست تا به کجا

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دير مغان و شراب ناب کجا

چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا

ز روی دوست دل دشمنان چه دريابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا

چو کحل بينش ما خاک آستان شماست
کجا رويم بفرما از اين جناب کجا

مبين به سيب زنخدان که چاه در راه است
کجا همی‌روی ای دل بدين شتابکجا

بشد که ياد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا

قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چيست صبوری کدام و خواب کجا
http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 11:12
غزل ۳

اگر آن ترک شيرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندويش بخشم سمرقندو بخارا را

بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی يافت
کنار آب رکن آباد وگلگشت مصلا را

فغان کاين لوليان شوخ شيرين کار شهرآشوب
چنان بردند صبر ازدل که ترکان خوان يغما را

ز عشق ناتمام ما جمال يار مستغنی است
به آب ورنگ و خال و خط چه حاجت روی زيبا را

من از آن حسن روزافزون که يوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زليخا را

اگر دشنام فرمايی و گرنفرين دعا گويم
جواب تلخ می‌زيبد لب لعل شکرخا را

نصيحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند
جوانان سعادتمند پند پير دانا را

حديث از مطرب و میگو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشايد به حکمت اين معما را

غزل گفتیو در سفتی بيا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثريا را
http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 11:12
غزل ۴

صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سربه کوه و بيابان تو داده‌ای ما را

شکرفروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدی نکند طوطی شکرخا را

غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل
که پرسشی نکنی عندليب شيدا را

به خلق و لطف توان کرد صيد اهل نظر
به بند و دام نگيرند مرغ دانارا

ندانم از چه سبب رنگ آشنايی نيست
سهی قدان سيه چشم ماه سيمارا

چو با حبيب نشينی و باده پيمايی
به ياد دار محبان بادپيمارا

جز اين قدر نتوان گفت در جمال تو عيب
که وضع مهر و وفا نيست روی زيبارا

در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسيحارا
http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 11:13
غزل ۵

دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

کشتی شکستگانيم ای باد شرطه برخيز
باشد که بازبينيم ديدار آشنا را

ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نيکی به جای ياران فرصت شمار يارا

در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا يا ايها السکارا

ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درويش بی‌نوا را

آسايش دو گيتی تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا

در کوی نيک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی‌پسندی تغيير کن قضا را

آن تلخ وش که صوفی ام الخباثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا

هنگام تنگدستی در عيش کوش و مستی
کاين کيميای هستی قارون کند گدا را

سرکش مشو که چون شمع از غيرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا

آيينه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا

خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را

حافظ به خود نپوشيد اين خرقه می آلود
ای شيخ پاکدامن معذور دار ما را
http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 11:13
غزل ۶

به ملازمان سلطان که رساند اين دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظرمران گدا را

ز رقيب ديوسيرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهدخدا را

مژه سياهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فريب او بينديش و غلط مکننگارا

دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو از اين چه سود داری که نمی‌کنیمدارا

همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهی
به پيام آشنايان بنوازد آشنارا

چه قيامت است جانا که به عاشقان نمودی
دل و جان فدای رويت بنما عذارما را

به خدا که جرعه‌ای ده تو به حافظ سحرخيز
که دعای صبحگاهی اثری کندشما را


http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 11:14
غزل ۷

صوفی بيا که آينه صافيست جام را
تا بنگری صفای می لعل فامرا

راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاين حال نيست زاهد عالی مقامرا

عنقا شکار کس نشود دام بازچين
کان جا هميشه باد به دست است دامرا

در بزم دور يک دو قدح درکش و برو
يعنی طمع مدار وصال دوامرا

ای دل شباب رفت و نچيدی گلی ز عيش
پيرانه سر مکن هنری ننگ و نامرا

در عيش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلام را

ما را بر آستان تو بس حق خدمت است
ای خواجه بازبين به ترحم غلامرا

حافظ مريد جام می است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شيخ جام را

http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:09
غزل ۸

ساقيا برخيز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ايام را

ساغر میبر کفم نه تا ز بر
برکشم اين دلق ازرق فام را

گر چه بدناميست نزدعاقلان
ما نمی‌خواهيم ننگ و نام را

باده درده چند از اين باد غرور
خاکبر سر نفس نافرجام را

دود آه سينه نالان من
سوخت اين افسردگان خامرا

محرم راز دل شيدای خود
کس نمی‌بينم ز خاص و عام را

با دلارامیمرا خاطر خوش است
کز دلم يک باره برد آرام را

ننگرد ديگر به سرو اندرچمن
هر که ديد آن سرو سيم اندام را

صبر کن حافظ به سختی روز وشب
عاقبت روزی بيابی کام را

http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:09
غزل ۹

رونق عهد شباب است دگر بستان را
می‌رسد مژده گل بلبل خوش الحانرا

ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ريحانرا

گر چنين جلوه کند مغبچه باده فروش
خاکروب در ميخانه کنم مژگانرا

ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردانرا

ترسم اين قوم که بر دردکشان می‌خندند
در سر کار خرابات کنند ايمانرا

يار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفانرا

برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سيه کاسه در آخر بکشد مهمان را

هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ايوان را

ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندانرا

حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزوير مکن چون دگران قرآنرا
http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:09
غزل ۱۰

دوش از مسجد سوی ميخانه آمد پير ما
چيست ياران طريقت بعد از اين تدبير ما

ما مريدان روی سوی قبله چون آريم چون
روی سوی خانه خمار دارد پير ما

در خرابات طريقت ما به هم منزل شويم
کاين چنين رفته‌ست در عهد ازل تقدير ما

عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است
عاقلان ديوانه گردند از پی زنجير ما

روی خوبت آيتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نيست در تفسير ما

با دل سنگينت آيا هيچ درگيرد شبی
آه آتشناک و سوز سينه شبگير ما

تير آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهيز کن از تير ما
http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:16
غزل 11

ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرببگو که کار جهان شد به کام ما

ما در پياله عکس رخ يار ديده‌ايم
ای بی‌خبرز لذت شرب مدام ما

هرگز نميرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جريدهعالم دوام ما

چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کايد به جلوه سرو صنوبرخرام ما

ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پيامما

گو نام ما ز ياد به عمدا چه می‌بری
خود آيد آن که ياد نياری ز نامما

مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده‌اند به مستی زمامما

ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شيخ ز آب حرام ما

حافظ ز ديده دانه اشکی همی‌فشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما

دريای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما

http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:17
غزل ۱۲

ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما

عزم ديدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد يا برآيد چيست فرمان شما

کس به دور نرگست طرفی نبست از عافيت
به که نفروشند مستوری به مستان شما

بخت خواب آلود ما بيدار خواهد شد مگر
زان که زد بر ديده آبی روی رخشان شما

با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته‌ای
بو که بويی بشنويم از خاک بستان شما

عمرتان باد و مراد ای ساقيان بزم جم
گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما

دل خرابی می‌کند دلدار را آگه کنيد
زينهار ای دوستان جان من و جان شما

کی دهد دست اين غرض يا رب که همدستان شوند
خاطر مجموع ما زلف پريشان شما

دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندر اين ره کشته بسيارند قربان شما

ای صبا با ساکنان شهر يزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما

گر چه دوريم از بساط قرب همت دور نيست
بنده شاه شماييم و ثناخوان شما

ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ايوان شما

می‌کند حافظ دعايی بشنو آمينی بگو
روزی ما باد لعل شکرافشان شما

http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:17
غزل ۱۳

می‌دمد صبح و کله بست سحاب
الصبوح الصبوح يا اصحاب

می‌چکدژاله بر رخ لاله
المدام المدام يا احباب

می‌وزد از چمن نسيم بهشت
هانبنوشيد دم به دم می ناب

تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشيندرياب

در ميخانه بسته‌اند دگر
افتتح يا مفتح الابواب

لب و دندانترا حقوق نمک
هست بر جان و سينه‌های کباب

اين چنين موسمی عجب باشد
کهببندند ميکده به شتاب

بر رخ ساقی پری پيکر
همچو حافظ بنوش باده ناب

http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:17
غزل ۱۴

گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر اينغريب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکين غريب

گفتمش مگذر زمانی گفت معذورمبدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندين غريب

خفته بر سنجاب شاهی نازنينیرا چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالين غريب

ای که در زنجير زلفتجای چندين آشناست
خوش فتاد آن خال مشکين بر رخ رنگين غريب

می‌نمايد عکسمی در رنگ روی مه وشت
همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرين غريب

بس غريب افتادهاست آن مور خط گرد رخت
گر چه نبود در نگارستان خط مشکين غريب

گفتم ای شامغريبان طره شبرنگ تو
در سحرگاهان حذر کن چون بنالد اين غريب

گفت حافظآشنايان در مقام حيرتند
دور نبود گر نشيند خسته و مسکين غريب

http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:18
غزل ۱۵

ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت

خوابم بشد از ديده در اين فکر جگرسوز
کاغوش که شد منزل آسايش و خوابت

درويش نمی‌پرسی و ترسم که نباشد
انديشه آمرزش وپروای ثوابت

راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پيداست از اين شيوه که مست است شرابت

تيری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه انديشه کند رایصوابت

هر ناله و فرياد که کردم نشنيدی
پيداست نگارا که بلند استجنابت

دور است سر آب از اين باديه هش دار
تا غول بيابان نفريبد به سرابت

تا در ره پيری به چه آيين روی ای دل
باری به غلط صرف شد ايامشبابت

ای قصر دل افروز که منزلگه انسی
يا رب مکناد آفت ايام خرابت

حافظ نه غلاميست که از خواجه گريزد
صلحی کن و بازآ که خرابم زعتابت

http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:35
غزل ۱۶

خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت

نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه اين زمان انداخت

به يک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فريب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت

شراب خورده و خوی کرده می‌روی به چمن
که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت

به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم
چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت

بنفشه طره مفتول خود گرهمی‌زد
صبا حکايت زلف تو در ميان انداخت

ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم
سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت

من از ورع می و مطرب نديدمی زينپيش
هوای مغبچگانم در اين و آن انداخت

کنون به آب می لعل خرقه می‌شويم
نصيبه ازل از خود نمی‌توان انداخت

مگر گشايش حافظ در اين خرابی بود
که بخشش ازلش در می مغان انداخت

جهان به کام من اکنون شود که دورزمان
مرا به بندگی خواجه جهان انداخت


http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:35
غزل ۱۷

سينه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در اين خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

سوز دل بين که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت

آشنايی نه غريب است که دلسوز من است
چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخت

خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه عقل مرا آتش ميخانه بسوخت

چون پياله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت

ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت

ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتيم شب و شمع به افسانه بسوخت

http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:35
غزل ۱۸

ساقيا آمدن عيد مبارک بادت
وان مواعيد که کردی مرواد از يادت

در شگفتم که در اين مدت ايام فراق
برگرفتی ز حريفان دل و دل می‌دادت

برسان بندگی دختر رز گو به درآی
که دم و همت ما کرد ز بند آزادت

شادی مجلسيان در قدم و مقدم توست
جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت

شکر ايزد که ز تاراج خزان رخنه نيافت
بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت

چشم بد دور کز آن تفرقه‌ات بازآورد
طالع نامور و دولت مادرزادت

حافظ از دست مده دولت اين کشتی نوح
ور نه طوفان حوادث ببرد بنيادت

http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:36
غزل ۱۹

ای نسيم سحر آرامگه يار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عيار کجاست

شب تار است و ره وادی ايمن در پيش
آتش طور کجا موعد ديدار کجاست

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگوييد که هشيار کجاست

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاييم و ملامت گر بی‌کار کجاست

بازپرسيد ز گيسوی شکن در شکنش
کاين دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست

عقل ديوانه شد آن سلسله مشکين کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

ساقی و مطرب و می جمله مهياست ولی
عيش بی يار مهيا نشود يار کجاست

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:36
غزل ۲۰

روزه يک سو شد و عيد آمد و دل‌ها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می بايد خواست

نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پيداست

چه ملامت بود آن را که چنين باده خورد
اين چه عيب است بدين بی‌خردی وين چه خطاست

باده نوشی که در او روی و ريايی نبود
بهتر از زهدفروشی که در او روی و رياست

ما نه رندان رياييم و حريفان نفاق
آن که او عالم سر است بدين حال گواست

فرض ايزد بگذاريم و به کس بد نکنيم
وان چه گويند روا نيست نگوييم رواست

چه شود گر من و تو چند قدح باده خوريم
باده از خون رزان است نه از خون شماست

اين چه عيب است کز آن عيب خلل خواهد بود
ور بود نيز چه شد مردم بی‌عيب کجاست
http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:37
غزل ۲۱

دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشين کز تو سلامت برخاست

که شنيدی که در اين بزم دمی خوش بنشست
که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست

شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد
پيش عشاق تو شب‌ها به غرامت برخاست

در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو
به هواداری آن عارض و قامت برخاست

مست بگذشتی و از خلوتيان ملکوت
به تماشای تو آشوب قيامت برخاست

پيش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت
سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست

حافظ اين خرقه بينداز مگر جان ببری
کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست
http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:37
غزل ۲۲

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه‌ای جان من خطا اين جاست

سرم به دنيی و عقبی فرو نمی‌آيد
تبارک الله از اين فتنه‌ها که در سر ماست

در اندرون من خسته دل ندانم کيست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

دلم ز پرده برون شد کجايی ای مطرب
بنال هان که از اين پرده کار ما به نواست

مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست

نخفته‌ام ز خيالی که می‌پزد دل من
خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست

چنين که صومعه آلوده شد ز خون دلم
گرم به باده بشوييد حق به دست شماست

از آن به دير مغانم عزيز می‌دارند
که آتشی که نميرد هميشه در دل ماست

چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست

ندای عشق تو ديشب در اندرون دادند
فضای سينه حافظ هنوز پر ز صداست
http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:37
غزل ۲۳

خيال روی تو در هر طريق همره ماست
نسيم موی تو پيوند جان آگه ماست

به رغم مدعيانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موجه ماست

ببين که سيب زنخدان تو چه می‌گويد
هزار يوسف مصری فتاده در چه ماست

اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پريشان و دست کوته ماست

به حاجب در خلوت سرای خاص بگو
فلان ز گوشه نشينان خاک درگه ماست

به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
هميشه در نظر خاطر مرفه ماست

اگر به سالی حافظ دری زند بگشای
که سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماست

http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:37
غزل ۲۴

مطلب طاعت و پيمان و صلاح از من مست
که به پيمانه کشی شهره شدم روز الست

من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چارتکبير زدم يک سره بر هر چه که هست

می بده تا دهمت آگهی از سر قضا
که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست

کمر کوه کم است از کمر مور اين جا
نااميد از در رحمت مشو ای باده پرست

بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد
زير اين طارم فيروزه کسی خوش ننشست

جان فدای دهنش باد که در باغ نظر
چمن آرای جهان خوشتر از اين غنچه نبست

حافظ از دولت عشق تو سليمانی شد
يعنی از وصل تواش نيست بجز باد به دست

http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:38
غزل ۲۵

شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست
صلای سرخوشی ای صوفيان باده پرست

اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود
ببين که جام زجاجی چه طرفه‌اش بشکست

بيار باده که در بارگاه استغنا
چه پاسبان و چه سلطان چه هوشيار و چه مست

از اين رباط دودر چون ضرورت است رحيل
رواق و طاق معيشت چه سربلند و چه پست

مقام عيش ميسر نمی‌شود بی‌رنج
بلی به حکم بلا بسته‌اند عهد الست

به هست و نيست مرنجان ضمير و خوش می‌باش
که نيستيست سرانجام هر کمال که هست

شکوه آصفی و اسب باد و منطق طير
به باد رفت و از او خواجه هيچ طرف نبست

به بال و پر مرو از ره که تير پرتابی
هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست

زبان کلک تو حافظ چه شکر آن گويد
که گفته سخنت می‌برند دست به دستhttp://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:38
غزل ۲۶

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پيرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نيم شب دوش به بالين من آمد بنشست

سر فرا گوش من آورد به آواز حزين
گفت ای عاشق ديرينه من خوابت هست

عاشقی را که چنين باده شبگير دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست

برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگير
که ندادند جز اين تحفه به ما روز الست

آن چه او ريخت به پيمانه ما نوشيديم
اگر از خمر بهشت است وگر باده مست

خنده جام می و زلف گره گير نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست
http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:38
غزل ۲۷

در دير مغان آمد يارم قدحی در دست
مست از می و ميخواران از نرگس مستش مست

در نعل سمند او شکل مه نو پيدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست

آخر به چه گويم هست از خود خبرم چون نيست
وز بهر چه گويم نيست با وی نظرم چون هست

شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست
و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست

گر غاليه خوش بو شد در گيسوی او پيچيد
ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پيوست

بازآی که بازآيد عمر شده حافظ
هر چند که نايد باز تيری که بشد از شست

http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:39
غزل ۲۸

به جان خواجه و حق قديم و عهد درست
که مونس دم صبحم دعای دولت توست

سرشک من که ز طوفان نوح دست برد
ز لوح سينه نيارست نقش مهر تو شست

بکن معامله‌ای وين دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست

زبان مور به آصف دراز گشت و رواست
که خواجه خاتم جم ياوه کرد و بازنجست

دلا طمع مبر از لطف بی‌نهايت دوست
چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست

به صدق کوش که خورشيد زايد از نفست
که از دروغ سيه روی گشت صبح نخست

شدم ز دست تو شيدای کوه و دشت و هنوز
نمی‌کنی به ترحم نطاق سلسله سست

مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی
گناه باغ چه باشد چو اين گياه نرست

http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:39
غزل 29

ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست
هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است
افسوس که شد دلبر و در دیده گریان
تحریر خیال خط او نقش بر آب است
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود
زین سیل دمادم که در این منزل خواب است
معشوق عیان می‌گذرد بر تو ولیکن
اغیار همی‌بیند از آن بسته نقاب است
گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید
در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است
سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم
دست از سر آبی که جهان جمله سراب است
در کنج دماغم مطلب جای نصیحت
کاین گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است
حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز
بس طور عجب لازم ایام شباب است
http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:39
غزل ۳۰

زلفت هزار دل به يکی تار مو ببست
راه هزار چاره گر از چار سوببست

تا عاشقان به بوی نسيمش دهند جان
بگشود نافه‌ای و در آرزوببست

شيدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوه گری کرد و روببست

ساقی به چند رنگ می اندر پياله ريخت
اين نقش‌ها نگر که چه خوش درکدو ببست

يا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعره‌های قلقلش اندر گلوببست

مطرب چه پرده ساخت که در پرده سماع
بر اهل وجد و حال در های و هوببست

حافظ هر آن که عشق نورزيد و وصل خواست
احرام طوف کعبه دل بی وضوببست


http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:40
غزل ۳۱

آن شب قدری که گويند اهل خلوت امشباست
يا رب اين تاثير دولت در کدامين کوکب است

تا به گيسوی تو دستناسزايان کم رسد
هر دلی از حلقه‌ای در ذکر يارب يارب است

کشته چاه زنخدانتوام کز هر طرف
صد هزارش گردن جان زير طوق غبغب است

شهسوار من که مهآيينه دار روی اوست
تاج خورشيد بلندش خاک نعل مرکب است

عکس خوی بر عارضشبين کفتاب گرم رو
در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است

من نخواهم کردترک لعل يار و جام می
زاهدان معذور داريدم که اينم مذهب است

اندر آن ساعتکه بر پشت صبا بندند زين
با سليمان چون برانم من که مورم مرکب است

آن کهناوک بر دل من زير چشمی می‌زند
قوت جان حافظش در خنده زير لب است

آب حيوانش ز منقار بلاغت می‌چکد
زاغ کلک من به نام ايزد چه عالی مشرب است
http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:40
غزل ۳۲

خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
گشادکار من اندر کرشمه‌های تو بست

مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند
زمانهتا قصب نرگس قبای تو بست

ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود
نسيم گل چو دلاندر پی هوای تو بست

مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد
ولی چه سود کهسررشته در رضای تو بست

چو نافه بر دل مسکين من گره مفکن
که عهد با سر زلفگره گشای تو بست

تو خود وصال دگر بودی ای نسيم وصال
خطا نگر که دل اميددر وفای تو بست

ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظبرو که پای تو بستhttp://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:41
غزل ۳۳

خلوت گزيده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است

جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است

ای پادشاه حسن خدا را بسوختيم
آخر سال کن که گدا را چه حاجت است

ارباب حاجتيم و زبان سال نيست
در حضرت کريم تمنا چه حاجت است

محتاج قصه نيست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به يغما چه حاجت است

جام جهان نماست ضمير منير دوست
اظهار احتياج خود آن جا چه حاجت است

آن شد که بار منت ملاح بردمی
گوهر چو دست داد به دريا چه حاجت است

ای مدعی برو که مرا با تو کار نيست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است

ای عاشق گدا چو لب روح بخش يار
می‌داندت وظيفه تقاضا چه حاجت است

حافظ تو ختم کن که هنر خود عيان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:41
غزل ۳۴

رواق منظر چشم من آشيانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل
لطيفه‌های عجب زير دام و دانه توست

دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست

علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن
که اين مفرح ياقوت در خزانه توست

به تن مقصرم از دولت ملازمتت
ولی خلاصه جان خاک آستانه توست

من آن نيم که دهم نقد دل به هر شوخی
در خزانه به مهر تو و نشانه توست

تو خود چه لعبتی ای شهسوار شيرين کار
که توسنی چو فلک رام تازيانه توست

چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز
از اين حيل که در انبانه بهانه توست

سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد
که شعر حافظ شيرين سخن ترانه توست

http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:41
غزل 35

برو به کار خود ای واعظ اين چهفريادست
مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست

ميان او که خدا آفريده استاز هيچ
دقيقه‌ايست که هيچ آفريده نگشادست

به کام تا نرساند مرا لبش چوننای
نصيحت همه عالم به گوش من بادست

گدای کوی تو از هشت خلدمستغنيست
اسير عشق تو از هر دو عالم آزادست

اگر چه مستی عشقم خراب کردولی
اساس هستی من زان خراب آبادست

دلا منال ز بيداد و جور يار کهيار
تو را نصيب همين کرد و اين از آن دادست

برو فسانه مخوان و فسون مدمحافظ
کز اين فسانه و افسون مرا بسی يادست
http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:41
غزل ۳۶

تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست
دلسودازده از غصه دو نيم افتادست

چشم جادوی تو خود عين سواد سحر است
ليکناين هست که اين نسخه سقيم افتادست

در خم زلف تو آن خال سيه دانیچيست
نقطه دوده که در حلقه جيم افتادست

زلف مشکين تو در گلشن فردوسعذار
چيست طاووس که در باغ نعيم افتادست

دل من در هوس روی تو ای مونسجان
خاک راهيست که در دست نسيم افتادست

همچو گرد اين تن خاکی نتواندبرخاست
از سر کوی تو زان رو که عظيم افتادست

سايه قد تو بر قالبم ای عيسیدم
عکس روحيست که بر عظم رميم افتادست

آن که جز کعبه مقامش نبد از يادلبت
بر در ميکده ديدم که مقيم افتادست

حافظ گمشده را با غمت ای يارعزيز
اتحاديست که در عهد قديم افتادست
http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:42
غزل ۳۷

بيا که قصر امل سخت سست بنيادست
بيار باده که بنياد عمر بربادست

غلام همت آنم که زير چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذيردآزادست

چه گويمت که به ميخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غيبم چه مژده‌هادادست

که ای بلندنظر شاهباز سدره نشين
نشيمن تو نه اين کنج محنتآبادست

تو را ز کنگره عرش می‌زنند صفير
ندانمت که در اين دامگه چهافتادست

نصيحتی کنمت ياد گير و در عمل آر
که اين حديث ز پير طريقتميادست

غم جهان مخور و پند من مبر از ياد
که اين لطيفه عشقم ز ره رویيادست

رضا به داده بده وز جبين گره بگشای
که بر من و تو در اختيارنگشادست

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که اين عجوز عروسهزاردامادست

نشان عهد و وفا نيست در تبسم گل
بنال بلبل بی دل که جای فريادست

حسد چه می‌بری ای سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خدادادست

http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:42
غزل ۳۸

بی مهر رخت روز مرا نور نماندست
وز عمر مرا جز شب ديجور نماندست

هنگام وداع تو ز بس گريه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست

می‌رفت خيال تو ز چشم من و می‌گفت
هيهات از اين گوشه که معمور نماندست

وصل تو اجل را ز سرم دور همی‌داشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست

نزديک شد آن دم که رقيب تو بگويد
دور از رخت اين خسته رنجور نماندست

صبر است مرا چاره هجران تو ليکن
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست

در هجر تو گر چشم مرا آب روان است
گو خون جگر ريز که معذور نماندست

حافظ ز غم از گريه نپرداخت به خنده
ماتم زده را داعيه سور نماندست

http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:42
غزل ۳۹

باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبراست
شمشاد خانه پرور ما از که کمتر است

ای نازنين پسر تو چه مذهبگرفته‌ای
کت خون ما حلالتر از شير مادر است

چون نقش غم ز دور ببينی شرابخواه
تشخيص کرده‌ايم و مداوا مقرر است

از آستان پير مغان سر چراکشيم
دولت در آن سرا و گشايش در آن در است

يک قصه بيش نيست غم عشق وينعجب
کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است

دی وعده داد وصلم و در سر شرابداشت
امروز تا چه گويد و بازش چه در سر است

شيراز و آب رکنی و اين بادخوش نسيم
عيبش مکن که خال رخ هفت کشور است

فرق است از آب خضر که ظلمات جای او است
تا آب ما که منبعش الله اکبر است

ما آبروی فقر و قناعتن می‌بريم
با پادشه بگوی که روزی مقدر است

حافظ چه طرفه شاخ نباتيست کلک تو
کش ميوه دلپذيرتر از شهد و شکر است
http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:42
غزل ۴۰

المنه لله که در ميکده باز است
زان روکه مرا بر در او روی نياز است

خم‌ها همه در جوش و خروشند ز مستی
وان میکه در آن جاست حقيقت نه مجاز است

از وی همه مستی و غرور است و تکبر
وز ماهمه بيچارگی و عجز و نياز است

رازی که بر غير نگفتيم و نگوييم
با دوستبگوييم که او محرم راز است

شرح شکن زلف خم اندر خم جانان
کوته نتوان کردکه اين قصه دراز است

بار دل مجنون و خم طره ليلی
رخساره محمود و کف پایاياز است

بردوخته‌ام ديده چو باز از همه عالم
تا ديده من بر رخ زيبای توباز است

در کعبه کوی تو هر آن کس که بيايد
از قبله ابروی تو در عين نمازاست

ای مجلسيان سوز دل حافظ مسکين
از شمع بپرسيد که در سوز و گدازاست

http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:43
غزل ۴۱

اگر چه باده فرح بخش و باد گل‌بيز است
به بانگ چنگ مخور می کهمحتسب تيز است

صراحی ای و حريفی گرت به چنگ افتد
به عقل نوش که ايام فتنهانگيز است

در آستين مرقع پياله پنهان کن
که همچو چشم صراحی زمانه خون‌ريزاست

به آب ديده بشوييم خرقه‌ها از می
که موسم ورع و روزگار پرهيزاست

مجوی عيش خوش از دور باژگون سپهر
که صاف اين سر خم جمله دردی آميزاست

سپهر برشده پرويزنيست خون افشان
که ريزه‌اش سر کسری و تاج پرويزاست

عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بيا که نوبت بغداد و وقت تبريزاست
http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:43
غزل ۴۲

حال دل با تو گفتنم هوس است
خبر دل شنفتنم هوس است

طمع خامبين که قصه فاش
از رقيبان نهفتنم هوس است

شب قدری چنين عزيز و شريف
باتو تا روز خفتنم هوس است

وه که دردانه‌ای چنين نازک
در شب تار سفتنم هوساست

ای صبا امشبم مدد فرمای
که سحرگه شکفتنم هوس است

از برای شرفبه نوک مژه
خاک راه تو رفتنم هوس است
[/URL]



همچو حافظ به رغم مدعيان
شعررندانه گفتنم هوس است

http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)[URL="http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif"]

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:44
غزل ۴۳

صحن بستان ذوق بخش و صحبت ياران خوشاست
وقت گل خوش باد کز وی وقت ميخواران خوش است

از صبا هر دم مشام جان ماخوش می‌شود
آری آری طيب انفاس هواداران خوش است

ناگشوده گل نقاب آهنگرحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگ دل افکاران خوش است

مرغ خوشخوان رابشارت باد کاندر راه عشق
دوست را با ناله شب‌های بيداران خوش است

نيست دربازار عالم خوشدلی ور زان که هست
شيوه رندی و خوش باشی عياران خوش است

اززبان سوسن آزاده‌ام آمد به گوش
کاندر اين دير کهن کار سبکباران خوشاست

حافظا ترک جهان گفتن طريق خوشدليست
تا نپنداری که احوال جهان دارانخوش است

http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:44
غزل ۴۴

کنون که بر کف گل جام باده صاف است
بهصد هزار زبان بلبلش در اوصاف است

بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گير
چه وقتمدرسه و بحث کشف کشاف است

فقيه مدرسه دی مست بود و فتوی داد
که می حرامولی به ز مال اوقاف است

به درد و صاف تو را حکم نيست خوش درکش
که هر چهساقی ما کرد عين الطاف است

ببر ز خلق و چو عنقا قياس کار بگير
که صيتگوشه نشينان ز قاف تا قاف است

حديث مدعيان و خيال همکاران
همان حکايتزردوز و بورياباف است

خموش حافظ و اين نکته‌های چون زر سرخ
نگاه دار که قلاب شهر صراف است
http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:44
غزل ۴۵

در اين زمانه رفيقی که خالی از خللاست
صراحی می ناب و سفينه غزل است

جريده رو که گذرگاه عافيت تنگاست
پياله گير که عمر عزيز بی‌بدل است

نه من ز بی عملی در جهان ملولم وبس
ملالت علما هم ز علم بی عمل است

به چشم عقل در اين رهگذارپرآشوب
جهان و کار جهان بی‌ثبات و بی‌محل است

بگير طره مه چهره‌ای و قصهمخوان
که سعد و نحس ز تاثير زهره و زحل است

دلم اميد فراوان به وصل رویتو داشت
ولی اجل به ره عمر رهزن امل است

به هيچ دور نخواهند يافتهشيارش
چنين که حافظ ما مست باده ازل است
http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:45
غزل ۴۶

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنين روزغلام است

گو شمع مياريد در اين جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تماماست

در مذهب ما باده حلال است وليکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حراماست

گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعل لب و گردش جاماست

در مجلس ما عطر مياميز که ما را
هر لحظه ز گيسوی تو خوش بوی مشاماست

از چاشنی قند مگو هيچ و ز شکر
زان رو که مرا از لب شيرين تو کاماست

تا گنج غمت در دل ويرانه مقيم است
همواره مرا کوی خرابات مقاماست

از ننگ چه گويی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ زنام است

ميخواره و سرگشته و رنديم و نظرباز
وان کس که چو ما نيست در اينشهر کدام است

با محتسبم عيب مگوييد که او نيز
پيوسته چو ما در طلب عيشمدام است

حافظ منشين بی می و معشوق زمانی
کايام گل و ياسمن و عيد صياماست
http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:45
غزل ۴۷

به کوی ميکده هر سالکی که رهدانست
دری دگر زدن انديشه تبه دانست

زمانه افسر رندی نداد جز بهکسی
که سرفرازی عالم در اين کله دانست

بر آستانه ميخانه هر که يافترهی
ز فيض جام می اسرار خانقه دانست

هر آن که راز دو عالم ز خط ساغرخواند
رموز جام جم از نقش خاک ره دانست

ورای طاعت ديوانگان ز مامطلب
که شيخ مذهب ما عاقلی گنه دانست

دلم ز نرگس ساقی امان نخواست بهجان
چرا که شيوه آن ترک دل سيه دانست

ز جور کوکب طالع سحرگهانچشمم
چنان گريست که ناهيد ديد و مه دانست

حديث حافظ و ساغر که می‌زندپنهان
چه جای محتسب و شحنه پادشه دانست

بلندمرتبه شاهی که نه رواقسپهر
نمونه‌ای ز خم طاق بارگه دانست

http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:45
غزل ۴۸

صوفی از پرتو می راز نهانی دانست
گوهر هر کس از اين لعل توانی دانست

قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست

عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده
بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست

آن شد اکنون که ز ابنای عوام انديشم
محتسب نيز در اين عيش نهانی دانست

دلبر آسايش ما مصلحت وقت نديد
ور نه از جانب ما دل نگرانی دانست

سنگ و گل را کند از يمن نظر لعل و عقيق
هر که قدر نفس باد يمانی دانست

ای که از دفتر عقل آيت عشق آموزی
ترسم اين نکته به تحقيق ندانی دانست

می بياور که ننازد به گل باغ جهان
هر که غارتگری باد خزانی دانست

حافظ اين گوهر منظوم که از طبع انگيخت
ز اثر تربيت آصف ثانی دانست

http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:45
غزل ۴۹

روضه خلد برين خلوت درويشان است
مايه محتشمی خدمت درويشان است

گنج عزلت که طلسمات عجايب دارد
فتح آن در نظر رحمت درويشان است

قصر فردوس که رضوانش به دربانی رفت
منظری از چمن نزهت درويشان است

آن چه زر می‌شود از پرتو آن قلب سياه
کيمياييست که در صحبت درويشان است

آن که پيشش بنهد تاج تکبر خورشيد
کبرياييست که در حشمت درويشان است

دولتی را که نباشد غم از آسيب زوال
بی تکلف بشنو دولت درويشان است

خسروان قبله حاجات جهانند ولی
سببش بندگی حضرت درويشان است

روی مقصود که شاهان به دعا می‌طلبند
مظهرش آينه طلعت درويشان است

از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی
از ازل تا به ابد فرصت درويشان است

ای توانگر مفروش اين همه نخوت که تو را
سر و زر در کنف همت درويشان است

گنج قارون که فرو می‌شود از قهر هنوز
خوانده باشی که هم از غيرت درويشان است

من غلام نظر آصف عهدم کو را
صورت خواجگی و سيرت درويشان است

حافظ ار آب حيات ازلی می‌خواهی
منبعش خاک در خلوت درويشان است

http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
12-11-2009, 12:46
غزل ۵۰

به دام زلف تو دل مبتلای خويشتن است
بکش به غمزه که اينش سزایخويشتن است

گرت ز دست برآيد مراد خاطر ما
به دست باش که خيری به جایخويشتن است

به جانت ای بت شيرين دهن که همچون شمع
شبان تيره مرادم فنایخويشتن است

چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل
مکن که آن گل خندان برایخويشتن است

به مشک چين و چگل نيست بوی گل محتاج
که نافه‌هاش ز بند قبایخويشتن است

مرو به خانه ارباب بی‌مروت دهر
که گنج عافيتت در سرای خويشتناست

بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او
هنوز بر سر عهد و وفای خويشتن است


http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:21
غزل ۵۱

لعل سيراب به خون تشنه لب يار من است
وز پی ديدن او دادن جان کارمن است

شرم از آن چشم سيه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او ديد و درانکار من است

ساروان رخت به دروازه مبر کان سر کو
شاهراهيست که منزلگهدلدار من است

بنده طالع خويشم که در اين قحط وفا
عشق آن لولی سرمستخريدار من است

طبله عطر گل و زلف عبيرافشانش
فيض يک شمه ز بوی خوش عطارمن است

باغبان همچو نسيمم ز در خويش مران
کب گلزار تو از اشک چو گلنار مناست

شربت قند و گلاب از لب يارم فرمود
نرگس او که طبيب دل بيمار مناست

آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخت
يار شيرين سخن نادره گفتار مناست
http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:22
غزل ۵۲

روزگاريست که سودای بتان دين من است
غم اين کار نشاط دل غمگين من است

ديدن روی تو را ديده جان بينبايد
وين کجا مرتبه چشم جهان بين من است

يار من باش که زيب فلک و زينتدهر
از مه روی تو و اشک چو پروين من است

تا مرا عشق تو تعليم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسين من است

دولت فقر خدايا به من ارزانیدار
کاين کرامت سبب حشمت و تمکين من است

واعظ شحنه شناس اين عظمت گومفروش
زان که منزلگه سلطان دل مسکين من است

يا رب اين کعبه مقصود تماشاگه کيست
که مغيلان طريقش گل و نسرين من است

حافظ از حشمت پرويز دگر قصه مخوان
که لبش جرعه کش خسرو شيرين من است
[/URL]

[URL="http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif"]http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://www.goftomanedini.com/report.php?p=2434)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:22
غزل ۵۳

منم که گوشه ميخانه خانقاه من است
دعای پير مغان ورد صبحگاه مناست

گرم ترانه چنگ صبوح نيست چه باک
نوای من به سحر آه عذرخواه مناست

ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
گدای خاک در دوست پادشاه مناست

غرض ز مسجد و ميخانه‌ام وصال شماست
جز اين خيال ندارم خدا گواه مناست

مگر به تيغ اجل خيمه برکنم ور نی
رميدن از در دولت نه رسم و راه مناست

از آن زمان که بر اين آستان نهادم روی
فراز مسند خورشيد تکيه گاه مناست

گناه اگر چه نبود اختيار ما حافظ
تو در طريق ادب باش و گو گناه مناست

http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:23
غزل ۵۴

ز گريه مردم چشمم نشسته در خون است
ببين که در طلبت حال مردمانچون است

به ياد لعل تو و چشم مست ميگونت
ز جام غم می لعلی که می‌خورم خوناست

ز مشرق سر کو آفتاب طلعت تو
اگر طلوع کند طالعم همايوناست

حکايت لب شيرين کلام فرهاد است
شکنج طره ليلی مقام مجنوناست

دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است
سخن بگو که کلامت لطيف و موزوناست

ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی
که رنج خاطرم از جور دور گردوناست

از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزيز
کنار دامن من همچو رود جيحوناست

چگونه شاد شود اندرون غمگينم
به اختيار که از اختيار بيروناست

ز بيخودی طلب يار می‌کند حافظ
چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است
http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:23
غزل ۵۵

خم زلف تو دام کفر و دين است
ز کارستان او يک شمه اين است

جمالت معجز حسن است ليکن
حديث غمزه‌ات سحر مبين است

ز چشم شوخ تو جان کی توان برد
که دايم با کمان اندر کمين است

بر آن چشم سيه صد آفرين باد
که در عاشق کشی سحرآفرين است

عجب علميست علم هيت عشق
که چرخ هشتمش هفتم زمين است

تو پنداری که بدگو رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبين است

مشو حافظ ز کيد زلفش ايمن
که دل برد و کنون دربند دين است


http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:24
غزل ۵۶

دل سراپرده محبت اوست
ديده آيينه دارطلعت اوست

من که سر درنياورم به دو کون
گردنم زير بار منت اوست

توو طوبی و ما و قامت يار
فکر هر کس به قدر همت اوست

گر من آلوده دامنم چهعجب
همه عالم گواه عصمت اوست

من که باشم در آن حرم که صبا
پرده دارحريم حرمت اوست

بی خيالش مباد منظر چشم
زان که اين گوشه جای خلوتاوست

هر گل نو که شد چمن آرای
ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست

دورمجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسی پنج روز نوبت اوست

ملکت عاشقی و گنجطرب
هر چه دارم ز يمن همت اوست

من و دل گر فدا شديم چه باک
غرض اندرميان سلامت اوست

فقر ظاهر مبين که حافظ را
سينه گنجينه محبت اوست

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:24
غزل ۵۷

آن سيه چرده که شيرينی عالم با اوست
چشم ميگون لب خندان دل خرم بااوست

گر چه شيرين دهنان پادشهانند ولی
او سليمان زمان است که خاتم بااوست

روی خوب است و کمال هنر و دامن پاک
لاجرم همت پاکان دو عالم بااوست

خال مشکين که بدان عارض گندمگون است
سر آن دانه که شد رهزن آدم بااوست

دلبرم عزم سفر کرد خدا را ياران
چه کنم با دل مجروح که مرهم بااوست

با که اين نکته توان گفت که آن سنگين دل
کشت ما را و دم عيسی مريمبا اوست

حافظ از معتقدان است گرامی دارش
زان که بخشايش بس روح مکرم بااوست

http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:25
غزل ۵۸

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هرچه بر سر ما می‌رود ارادت اوست

نظير دوست نديدم اگر چه از مه و مهر
نهادمآينه‌ها در مقابل رخ دوست

صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد
که چون شکنجورق‌های غنچه تو بر توست

نه من سبوکش اين دير رندسوزم و بس
بسا سرا که دراين کارخانه سنگ و سبوست

مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را
که باد غاليهسا گشت و خاک عنبربوست

نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است
فدای قد توهر سروبن که بر لب جوست

زبان ناطقه در وصف شوق نالان است
چه جای کلکبريده زبان بيهده گوست

رخ تو در دلم آمد مراد خواهم يافت
چرا که حال نکودر قفای فال نکوست

نه اين زمان دل حافظ در آتش هوس است
که داغدار ازلهمچو لاله خودروست


http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:25
غزل ۵۹

دارم اميد عاطفتی از جانب دوست
کردم جنايتی و اميدم به عفو اوست

دانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گر چه پريوش است وليکن فرشته خوست

چندان گريستم که هر کس که برگذشت
در اشک ما چو ديد روان گفت کاين چه جوست

هيچ است آن دهان و نبينم از او نشان
موی است آن ميان و ندانم که آن چه موست

دارم عجب ز نقش خيالش که چون نرفت
از ديده‌ام که دم به دمش کار شست و شوست

بی گفت و گوی زلف تو دل را همی‌کشد
با زلف دلکش تو که را روی گفت و گوست

عمريست تا ز زلف تو بويی شنيده‌ام
زان بوی در مشام دل من هنوز بوست

حافظ بد است حال پريشان تو ولی
بر بوی زلف يار پريشانيت نکوست
http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:25
غزل ۶۰

آن پيک نامور که رسيد از ديار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکباردوست

خوش می‌دهد نشان جلال و جمال يار
خوش می‌کند حکايت عز و وقاردوست

دل دادمش به مژده و خجلت همی‌برم
زين نقد قلب خويش که کردم نثاردوست

شکر خدا که از مدد بخت کارساز
بر حسب آرزوست همه کار و باردوست

سير سپهر و دور قمر را چه اختيار
در گردشند بر حسب اختياردوست

گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و ره انتظاردوست

کحل الجواهری به من آر ای نسيم صبح
زان خاک نيکبخت که شد رهگذاردوست

ماييم و آستانه عشق و سر نياز
تا خواب خوش که را برد اندر کناردوست

دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک
منت خدای را که نيم شرمساردوست

http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:26
غزل ۶۱

صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
بيار نفحه‌ای از گيسوی معنبر دوست

به جان او که به شکرانه جان برافشانم
اگر به سوی من آری پيامی از بر دوست

و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار
برای ديده بياور غباری از در دوست

من گدا و تمنای وصل او هيهات
مگر به خواب ببينم خيال منظر دوست

دل صنوبريم همچو بيد لرزان است
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست

اگر چه دوست به چيزی نمی‌خرد ما را
به عالمی نفروشيم مويی از سر دوست

چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد
چو هست حافظ مسکين غلام و چاکر دوست

http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:26
غزل ۶۲

مرحبا ای پيک مشتاقان بده پيغامدوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست

واله و شيداست دايم همچو بلبلدر قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست

زلف او دام است و خالش دانه آندام و من
بر اميد دانه‌ای افتاده‌ام در دام دوست

سر ز مستی برنگيرد تا بهصبح روز حشر
هر که چون من در ازل يک جرعه خورد از جام دوست

بس نگويمشمه‌ای از شرح شوق خود از آنک
دردسر باشد نمودن بيش از اين ابرام دوست

گردهد دستم کشم در ديده همچون توتيا
خاک راهی کان مشرف گردد از اقدامدوست

ميل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآيد کامدوست

حافظ اندر درد او می‌سوز و بی‌درمان بساز
زان که درمانی ندارد دردبی‌آرام دوست

http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:26
غزل ۶۳

روی تو کس نديد و هزارت رقيب هست
در غنچه‌ای هنوز و صدت عندليب هست

گر آمدم به کوی تو چندان غريب نيست
چون من در آن ديار هزاران غريب هست

در عشق خانقاه و خرابات فرق نيست
هر جا که هست پرتو روی حبيب هست

آن جا که کار صومعه را جلوه می‌دهند
ناقوس دير راهب و نام صليب هست

عاشق که شد که يار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نيست وگرنه طبيب هست

فرياد حافظ اين همه آخر به هرزه نيست
هم قصه‌ای غريب و حديثی عجيب هست
http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:27
غزل ۶۴

اگر چه عرض هنر پيش ياربی‌ادبيست
زبان خموش وليکن دهان پر از عربيست

پری نهفته رخ و ديو درکرشمه حسن
بسوخت ديده ز حيرت که اين چه بوالعجبيست

در اين چمن گل بی خارکس نچيد آری
چراغ مصطفوی با شرار بولهبيست

سبب مپرس که چرخ از چه سفلهپرور شد
که کام بخشی او را بهانه بی سببيست

به نيم جو نخرم طاق خانقاه ورباط
مرا که مصطبه ايوان و پای خم طنبيست

جمال دختر رز نور چشم ماستمگر
که در نقاب زجاجی و پرده عنبيست

هزار عقل و ادب داشتم من ایخواجه
کنون که مست خرابم صلاح بی‌ادبيست

بيار می که چو حافظ هزارماستظهار
به گريه سحری و نياز نيم شبيست
http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:27
غزل ۶۵

خوشتر ز عيش و صحبت و باغ و بهارچيست
ساقی کجاست گو سبب انتظار چيست

هر وقت خوش که دست دهد مغتنمشمار
کس را وقوف نيست که انجام کار چيست

پيوند عمر بسته به موييست هوشدار
غمخوار خويش باش غم روزگار چيست

معنی آب زندگی و روضه ارم
جز طرفجويبار و می خوشگوار چيست

مستور و مست هر دو چو از يک قبيله‌اند
ما دل بهعشوه که دهيم اختيار چيست

راز درون پرده چه داند فلک خموش
ای مدعی نزاعتو با پرده دار چيست

سهو و خطای بنده گرش اعتبار نيست
معنی عفو و رحمتآمرزگار چيست

زاهد شراب کوثر و حافظ پياله خواست
تا در ميانه خواسته کردگار چيست

http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif (http://shiaupload.ir/images/ulrrjop8och3ingw3q0.gif)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:27
غزل ۶۶

بنال بلبل اگر با منت سر ياريست
که ما دو عاشق زاريم و کار مازاريست

در آن زمين که نسيمی وزد ز طره دوست
چه جای دم زدن نافه‌هایتاتاريست

بيار باده که رنگين کنيم جامه زرق
که مست جام غروريم و نامهشياريست

خيال زلف تو پختن نه کار هر خاميست
که زير سلسله رفتن طريقعياريست

لطيفه‌ايست نهانی که عشق از او خيزد
که نام آن نه لب لعل و خطزنگاريست

جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در اين کار وبار دلداريست

قلندران حقيقت به نيم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنرعاريست

بر آستان تو مشکل توان رسيد آری
عروج بر فلک سروری بهدشواريست

سحر کرشمه چشمت به خواب می‌ديدم
زهی مراتب خوابی که به زبيداريست

دلش به ناله ميازار و ختم کن حافظ
که رستگاری جاويد در کمآزاريست

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:27
غزل ۶۷

يا رب اين شمع دل افروز ز کاشانه کيست
جان ما سوخت بپرسيد که جانانه کيست

حاليا خانه برانداز دل و دين من است
تا در آغوش که می‌خسبد و همخانه کيست

باده لعل لبش کز لب من دور مباد
راح روح که و پيمان ده پيمانه کيست

دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو
بازپرسيد خدا را که به پروانه کيست

می‌دهد هر کسش افسونی و معلوم نشد
که دل نازک او مايل افسانه کيست

يا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبين
در يکتای که و گوهر يک دانه کيست

گفتم آه از دل ديوانه حافظ بی تو
زير لب خنده زنان گفت که ديوانه کيست

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:28
غزل ۶۸

ماهم اين هفته برون رفت و به چشممساليست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حاليست

مردم ديده ز لطف رخ او دررخ او
عکس خود ديد گمان برد که مشکين خاليست

می‌چکد شير هنوز از لب همچونشکرش
گر چه در شيوه گری هر مژه‌اش قتاليست

ای که انگشت نمايی به کرم درهمه شهر
وه که در کار غريبان عجبت اهماليست

بعد از اينم نبود شابه درجوهر فرد
که دهان تو در اين نکته خوش استدلاليست

مژده دادند که بر ماگذری خواهی کرد
نيت خير مگردان که مبارک فاليست

کوه اندوه فراقت به چهحالت بکشد
حافظ خسته که از ناله تنش چون ناليست

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:28
غزل ۶۹

کس نيست که افتاده آن زلف دوتا نيست
در رهگذر کيست که دامی ز بلا نيست

چون چشم تو دل می‌برد از گوشه نشينان
همراه تو بودن گنه از جانب ما نيست

روی تو مگر آينه لطف الهيست
حقا که چنين است و در اين روی و ريا نيست

نرگس طلبد شيوه چشم تو زهی چشم
مسکين خبرش از سر و در ديده حيا نيست

از بهر خدا زلف مپيرای که ما را
شب نيست که صد عربده با باد صبا نيست

بازآی که بی روی تو ای شمع دل افروز
در بزم حريفان اثر نور و صفا نيست

تيمار غريبان اثر ذکر جميل است
جانا مگر اين قاعده در شهر شما نيست

دی می‌شد و گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه در اين عهد وفا نيست

گر پير مغان مرشد من شد چه تفاوت
در هيچ سری نيست که سری ز خدا نيست

عاشق چه کند گر نکشد بار ملامت
با هيچ دلاور سپر تير قضا نيست

در صومعه زاهد و در خلوت صوفی
جز گوشه ابروی تو محراب دعا نيست

ای چنگ فروبرده به خون دل حافظ
فکرت مگر از غيرت قرآن و خدا نيست

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:29
غزل ۷۰

مردم ديده ما جز به رخت ناظر نيست
دل سرگشته ما غير تو را ذاکر نيست

اشکم احرام طواف حرمت می‌بندد
گر چه از خون دل ريش دمی طاهر نيست

بسته دام و قفس باد چو مرغ وحشی
طاير سدره اگر در طلبت طاير نيست

عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار
مکنش عيب که بر نقد روان قادر نيست

عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد
هر که را در طلبت همت او قاصر نيست

از روان بخشی عيسی نزنم دم هرگز
زان که در روح فزايی چو لبت ماهر نيست

من که در آتش سودای تو آهی نزنم
کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نيست

روز اول که سر زلف تو ديدم گفتم
که پريشانی اين سلسله را آخر نيست

سر پيوند تو تنها نه دل حافظ راست
کيست آن کش سر پيوند تو در خاطر نيست

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:29
غزل ۷۱

زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نيست
در حق ما هر چه گويد جای هيچ اکراه نيست

در طريقت هر چه پيش سالک آيد خير اوست
در صراط مستقيم ای دل کسی گمراه نيست

تا چه بازی رخ نمايد بيدقی خواهيم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نيست

چيست اين سقف بلند ساده بسيارنقش
زين معما هيچ دانا در جهان آگاه نيست

اين چه استغناست يا رب وين چه قادر حکمت است
کاين همه زخم نهان هست و مجال آه نيست

صاحب ديوان ما گويی نمی‌داند حساب
کاندر اين طغرا نشان حسبه لله نيست

هر که خواهد گو بيا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدين درگاه نيست

بر در ميخانه رفتن کار يک رنگان بود
خودفروشان را به کوی می فروشان راه نيست

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ور نه تشريف تو بر بالای کس کوتاه نيست

بنده پير خراباتم که لطفش دايم است
ور نه لطف شيخ و زاهد گاه هست و گاه نيست

حافظ ار بر صدر ننشيند ز عالی مشربيست
عاشق دردی کش اندربند مال و جاه نيست

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:30
غزل ۷۲

راهيست راه عشق که هيچش کناره نيست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نيست

هر گه که دل به عشق دهی خوش دمیبود
در کار خير حاجت هيچ استخاره نيست

ما را ز منع عقل مترسان و میبيار
کان شحنه در ولايت ما هيچ کاره نيست

از چشم خود بپرس که ما را کهمی‌کشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نيست

او را به چشم پاک توان ديد چونهلال
هر ديده جای جلوه آن ماه پاره نيست

فرصت شمر طريقه رندی که ايننشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نيست

نگرفت در تو گريه حافظ به هيچرو
حيران آن دلم که کم از سنگ خاره نيست

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:30
غزل ۷۳

روشن از پرتو رويت نظری نيست کهنيست
منت خاک درت بر بصری نيست که نيست

ناظر روی تو صاحب نظرانندآری
سر گيسوی تو در هيچ سری نيست که نيست

اشک غماز من ار سرخ برآمد چهعجب
خجل از کرده خود پرده دری نيست که نيست

تا به دامن ننشيند ز نسيمشگردی
سيل خيز از نظرم رهگذری نيست که نيست

تا دم از شام سر زلف تو هر جانزنند
با صبا گفت و شنيدم سحری نيست که نيست

من از اين طالع شوريده برنجمور نی
بهره مند از سر کويت دگری نيست که نيست

از حيای لب شيرين تو ایچشمه نوش
غرق آب و عرق اکنون شکری نيست که نيست

مصلحت نيست که از پردهبرون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبری نيست که نيست

شير در باديه عشقتو روباه شود
آه از اين راه که در وی خطری نيست که نيست

آب چشمم که بر اومنت خاک در توست
زير صد منت او خاک دری نيست که نيست

از وجودم قدری نام ونشان هست که هست
ور نه از ضعف در آن جا اثری نيست که نيست

غير از ايننکته که حافظ ز تو ناخشنود است
در سراپای وجودت هنری نيست که نيست

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:30
غزل ۷۴

حاصل کارگه کون و مکان اين همه نيست
باده پيش آر که اسباب جهان اين همه نيست

از دل و جان شرف صحبت جانانغرض است
غرض اين است وگرنه دل و جان اين همه نيست

منت سدره و طوبی ز پیسايه مکش
که چو خوش بنگری ای سرو روان اين همه نيست

دولت آن است که بیخون دل آيد به کنار
ور نه با سعی و عمل باغ جنان اين همه نيست

پنج روزیکه در اين مرحله مهلت داری
خوش بياسای زمانی که زمان اين همه نيست

بر لببحر فنا منتظريم ای ساقی
فرصتی دان که ز لب تا به دهان اين همه نيست

زاهدايمن مشو از بازی غيرت زنهار
که ره از صومعه تا دير مغان اين همه نيست

دردمندی من سوخته زار و نزار
ظاهرا حاجت تقرير و بيان اين همه نيست

نام حافظ رقم نيک پذيرفت ولی
پيش رندان رقم سود و زيان اين همه نيست

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:30
غزل ۷۵

خواب آن نرگس فتان تو بی چيزی نيست
تاب آن زلف پريشان تو بی چيزی نيست

از لبت شير روان بود که من می‌گفتم
اين شکر گرد نمکدان تو بی چيزی نيست

جان درازی تو بادا که يقين می‌دانم
در کمان ناوک مژگان تو بی چيزی نيست

مبتلايی به غم محنت و اندوه فراق
ای دل اين ناله و افغان تو بی چيزی نيست

دوش باد از سر کويش به گلستان بگذشت
ای گل اين چاک گريبان تو بی چيزی نيست

درد عشق ار چه دل از خلق نهان می‌دارد
حافظ اين ديده گريان تو بی چيزی نيست

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:31
غزل ۷۶

جز آستان توام در جهان پناهی نيست
سرمرا بجز اين در حواله گاهی نيست

عدو چو تيغ کشد من سپر بيندازم
که تيغ مابجز از ناله‌ای و آهی نيست

چرا ز کوی خرابات روی برتابم
کز اين به هم به جهان هيچ رسم و راهی نيست

زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر
بگو بسوز که برمن به برگ کاهی نيست

غلام نرگس جماش آن سهی سروم
که از شراب غرورش به کس نگاهی نيست

مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شريعت ما غير از اينگناهی نيست

عنان کشيده رو ای پادشاه کشور حسن
که نيست بر سر راهی که دادخواهی نيست

چنين که از همه سو دام راه می‌بينم
به از حمايت زلفش مراپناهی نيست

خزينه دل حافظ به زلف و خال مده
که کارهای چنين حد هر سياهی نيست

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:31
غزل ۷۷

بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقارداشت
و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌های زار داشت

گفتمش در عين وصل اينناله و فرياد چيست
گفت ما را جلوه معشوق در اين کار داشت

يار اگر ننشستبا ما نيست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدايی عار داشت

در نمی‌گيردنياز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن کز نازنينان بخت برخوردار داشت

خيز تابر کلک آن نقاش جان افشان کنيم
کاين همه نقش عجب در گردش پرگار داشت

گرمريد راه عشقی فکر بدنامی مکن
شيخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت

وقت آنشيرين قلندر خوش که در اطوار سير
ذکر تسبيح ملک در حلقه زنار داشت

چشمحافظ زير بام قصر آن حوری سرشت
شيوه جنات تجری تحتها الانهار داشت

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:31
غزل ۷۸

ديدی که يار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد وز غم ما هيچ غم نداشت

يا رب مگيرش ار چه دل چون کبوترم
افکند و کشت و عزت صيد حرم نداشت

بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه يار
حاشا که رسم لطف و طريق کرم نداشت

با اين همه هر آن که نه خواری کشيد از او
هر جا که رفت هيچ کسش محترم نداشت

ساقی بيار باده و با محتسب بگو
انکار ما مکن که چنين جام جم نداشت

هر راهرو که ره به حريم درش نبرد
مسکين بريد وادی و ره در حرم نداشت

حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی
هيچش هنر نبود و خبر نيز هم نداشت

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:31
غزل ۷۹

کنون که می‌دمد از بوستان نسيمبهشت
من و شراب فرح بخش و يار حورسرشت

گدا چرا نزند لاف سلطنتامروز
که خيمه سايه ابر است و بزمگه لب کشت

چمن حکايت ارديبهشتمی‌گويد
نه عاقل است که نسيه خريد و نقد بهشت

به می عمارت دل کن که اينجهان خراب
بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت

وفا مجوی ز دشمن که پرتویندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت

مکن به نامه سياهی ملامت منمست
که آگه است که تقدير بر سرش چه نوشت

قدم دريغ مدار از جنازهحافظ
که گر چه غرق گناه است می‌رود به بهشت

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:31
غزل ۸۰

عيب رندان مکن ای زاهد پاکيزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهندنوشت

من اگر نيکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار کهکشت

همه کس طالب يارند چه هشيار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چهکنشت

سر تسليم من و خشت در ميکده‌ها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر وخشت

نااميدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و کهزشت

نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
پدرم نيز بهشت ابد از دستبهشت

حافظا روز اجل گر به کف آری جامی
يک سر از کوی خرابات برندت به بهشت

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:32
غزل ۸۱

صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در اين باغ بسی چون تو شکفت

گل بخنديد که از راست نرنجيم ولی
هيچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت

گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل
ای بسا در که به نوک مژه‌ات بايد سفت

تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در ميخانه به رخساره نرفت

در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسيم سحری می‌آشفت

گفتم ای مسند جم جام جهان بينت کو
گفت افسوس که آن دولت بيدار بخفت

سخن عشق نه آن است که آيد به زبان
ساقيا می ده و کوتاه کن اين گفت و شنفت

اشک حافظ خرد و صبر به دريا انداخت
چه کند سوز غم عشق نيارست نهفت

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:34
غزل ۸۲

آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت
آيا چه خطا ديد که ازراه خطا رفت

تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بين
کس واقف ما نيست که ازديده چه‌ها رفت

بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش
آن دود که از سوز جگر برسر ما رفت

دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم
سيلاب سرشک آمد و طوفانبلا رفت

از پای فتاديم چو آمد غم هجران
در درد بمرديم چو از دست دوارفت

دل گفت وصالش به دعا باز توان يافت
عمريست که عمرم همه در کار دعارفت

احرام چه بنديم چو آن قبله نه اين جاست
در سعی چه کوشيم چو از مروهصفا رفت

دی گفت طبيب از سر حسرت چو مرا ديد
هيهات که رنج تو ز قانون شفارفت

ای دوست به پرسيدن حافظ قدمی نه
زان پيش که گويند که از دار فنا رفت

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:35
غزل ۸۳

گر ز دست زلف مشکينت خطايی رفت رفت
ور ز هندوی شما بر ما جفايی رفت رفت

برق عشق ار خرمن پشمينه پوشی سوخت سوخت
جور شاه کامران گر بر گدايی رفت رفت

در طريقت رنجش خاطر نباشد می بيار
هر کدورت را که بينی چون صفايی رفت رفت

عشقبازی را تحمل بايد ای دل پای دار
گر ملالی بود بود و گر خطايی رفت رفت

گر دلی از غمزه دلدار باری برد برد
ور ميان جان و جانان ماجرايی رفت رفت

از سخن چينان ملالت‌ها پديد آمد ولی
گر ميان همنشينان ناسزايی رفت رفت

عيب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه
پای آزادی چه بندی گر به جايی رفت رفت

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:35
غزل ۸۴

ساقی بيار باده که ماه صيام رفت
دردهقدح که موسم ناموس و نام رفت

وقت عزيز رفت بيا تا قضا کنيم
عمری که بیحضور صراحی و جام رفت

مستم کن آن چنان که ندانم ز بيخودی
در عرصه خيال کهآمد کدام رفت

بر بوی آن که جرعه جامت به ما رسد
در مصطبه دعای تو هر صبحو شام رفت

دل را که مرده بود حياتی به جان رسيد
تا بويی از نسيم می‌اش درمشام رفت

زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نياز به دارالسلامرفت

نقد دلی که بود مرا صرف باده شد
قلب سياه بود از آن در حرامرفت

در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود
می ده که عمر در سر سودای خامرفت

ديگر مکن نصيحت حافظ که ره نيافت
گمگشته‌ای که باده نابش به کامرفت

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:35
غزل ۸۵

شربتی از لب لعلش نچشيديم و برفت
رویمه پيکر او سير نديديم و برفت

گويی از صحبت ما نيک به تنگ آمده بود
باربربست و به گردش نرسيديم و برفت

بس که ما فاتحه و حرز يمانی خوانديم
وزپی اش سوره اخلاص دميديم و برفت

عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد
ديدیآخر که چنين عشوه خريديم و برفت

شد چمان در چمن حسن و لطافت ليکن
درگلستان وصالش نچميديم و برفت

همچو حافظ همه شب ناله و زاری کرديم
کایدريغا به وداعش نرسيديم و برفت

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:35
غزل ۸۶

ساقی بيا که يار ز رخ پرده برگرفت
کار چراغ خلوتيان بازدرگرفت

آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت
وين پير سالخورده جوانی ز سرگرفت

آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذرگرفت

زنهار از آن عبارت شيرين دلفريب
گويی که پسته تو سخن در شکرگرفت

بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود
عيسی دمی خدا بفرستاد وبرگرفت

هر سروقد که بر مه و خور حسن می‌فروخت
چون تو درآمدی پی کاری دگرگرفت

زين قصه هفت گنبد افلاک پرصداست
کوته نظر ببين که سخن مختصرگرفت

حافظ تو اين سخن ز که آموختی که بخت
تعويذ کرد شعر تو را و به زرگرفت

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:38
غزل ۸۷

حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق جهان می‌توان گرفت

افشای راز خلوتيان خواست کرد شمع
شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت

زين آتش نهفته که در سينه من است
خورشيد شعله‌ايست که در آسمان گرفت

می‌خواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست
از غيرت صبا نفسش در دهان گرفت

آسوده بر کنار چو پرگار می‌شدم
دوران چو نقطه عاقبتم در ميان گرفت

آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت
کتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت

خواهم شدن به کوی مغان آستين فشان
زين فتنه‌ها که دامن آخرزمان گرفت

می خور که هر که آخر کار جهان بديد
از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت

بر برگ گل به خون شقايق نوشته‌اند
کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت

حافظ چو آب لطف ز نظم تو می‌چکد
حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:39
غزل ۸۸

شنيده‌ام سخنی خوش که پير کنعانگفت
فراق يار نه آن می‌کند که بتوان گفت

حديث هول قيامت که گفت واعظشهر
کنايتيست که از روزگار هجران گفت

نشان يار سفرکرده از که پرسمباز
که هر چه گفت بريد صبا پريشان گفت

فغان که آن مه نامهربانمهرگسل
به ترک صحبت ياران خود چه آسان گفت

من و مقام رضا بعد از اين وشکر رقيب
که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت

غم کهن به می سالخوردهدفع کنيد
که تخم خوشدلی اين است پير دهقان گفت

گره به باد مزن گر چه برمراد رود
که اين سخن به مثل باد با سليمان گفت

به مهلتی که سپهرت دهد زراه مرو
تو را که گفت که اين زال ترک دستان گفت

مزن ز چون و چرا دم کهبنده مقبل
قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت

که گفت حافظ از انديشه توآمد باز
من اين نگفته‌ام آن کس که گفت بهتان گفت

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:40
غزل ۸۹

يا رب سببی ساز که يارم به سلامت
بازآيد و برهاندم از بند ملامت

خاک ره آن يار سفرکرده بياريد
تا چشم جهان بين کنمش جای اقامت

فرياد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت

امروز که در دست توام مرحمتی کن
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت

ای آن که به تقرير و بيان دم زنی از عشق
ما با تو نداريم سخن خير و سلامت

درويش مکن ناله ز شمشير احبا
کاين طايفه از کشته ستانند غرامت

در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی
بر می‌شکند گوشه محراب امامت

حاشا که من از جور و جفای تو بنالم
بيداد لطيفان همه لطف است و کرامت

کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ
پيوسته شد اين سلسله تا روز قيامت

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:40
غزل ۹۰

ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت
بنگر کهاز کجا به کجا می‌فرستمت

حيف است طايری چو تو در خاکدان غم
زين جا بهآشيان وفا می‌فرستمت

در راه عشق مرحله قرب و بعد نيست
می‌بينمت عيان ودعا می‌فرستمت

هر صبح و شام قافله‌ای از دعای خير
در صحبت شمال و صبامی‌فرستمت

تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزيز خود به نوامی‌فرستمت

ای غايب از نظر که شدی همنشين دل
می‌گويمت دعا و ثنامی‌فرستمت

در روی خود تفرج صنع خدای کن
کيينه خدای نمامی‌فرستمت

تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوامی‌فرستمت

ساقی بيا که هاتف غيبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوامی‌فرستمت

حافظ سرود مجلس ما ذکر خير توست
بشتاب هان که اسب و قبامی‌فرستمت

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:40
غزل ۹۱

ای غايب از نظر به خدا می‌سپارمت
جانم بسوختی و به دل دوستدارمت

تا دامن کفن نکشم زير پای خاک
باور مکن که دست ز دامنبدارمت

محراب ابرويت بنما تا سحرگهی
دست دعا برآرم و در گردنآرمت

گر بايدم شدن سوی هاروت بابلی
صد گونه جادويی بکنم تابيارمت

خواهم که پيش ميرمت ای بی‌وفا طبيب
بيمار بازپرس که درانتظارمت

صد جوی آب بسته‌ام از ديده بر کنار
بر بوی تخم مهر که در دلبکارمت

خونم بريخت و از غم عشقم خلاص داد
منت پذير غمزه خنجرگذارمت

می‌گريم و مرادم از اين سيل اشکبار
تخم محبت است که در دلبکارمت

بارم ده از کرم سوی خود تا به سوز دل
در پای دم به دم گهر از ديدهبارمت

حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست
فی الجمله می‌کنی و فرومی‌گذارمت

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:41
غزل ۹۲

مير من خوش می‌روی کاندر سر و پا ميرمت
خوش خرامان شو که پيش قدرعنا ميرمت

گفته بودی کی بميری پيش من تعجيل چيست
خوش تقاضا می‌کنی پيشتقاضا ميرمت

عاشق و مخمور و مهجورم بت ساقی کجاست
گو که بخرامد که پيشسروبالا ميرمت

آن که عمری شد که تا بيمارم از سودای او
گو نگاهی کن کهپيش چشم شهلا ميرمت

گفته لعل لبم هم درد بخشد هم دوا
گاه پيش درد و گهپيش مداوا ميرمت

خوش خرامان می‌روی چشم بد از روی تو دور
دارم اندر سرخيال آن که در پا ميرمت

گر چه جای حافظ اندر خلوت وصل تو نيست
ای همه جایتو خوش پيش همه جا ميرمت

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:41
غزل ۹۳

چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت
حقوق خدمت ما عرضه کرد برکرمت

به نوک خامه رقم کرده‌ای سلام مرا
که کارخانه دوران مباد بیرقمت

نگويم از من بی‌دل به سهو کردی ياد
که در حساب خرد نيست سهو برقلمت

مرا ذليل مگردان به شکر اين نعمت
که داشت دولت سرمد عزيز ومحترمت

بيا که با سر زلفت قرار خواهم کرد
که گر سرم برود برندارم ازقدمت

ز حال ما دلت آگه شود مگر وقتی
که لاله بردمد از خاک کشتگانغمت

روان تشنه ما را به جرعه‌ای درياب
چو می‌دهند زلال خضر ز جامجمت

هميشه وقت تو ای عيسی صبا خوش باد
که جان حافظ دلخسته زنده شد بهدمت

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:41
غزل ۹۴

زان يار دلنوازم شکريست با شکايت
گر نکته دان عشقی بشنو تو اينحکايت

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
يا رب مباد کس را مخدوم بیعنايت

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس
گويی ولی شناسان رفتند از اينولايت

در زلف چون کمندش ای دل مپيچ کان جا
سرها بريده بينی بی جرم و بیجنايت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی
جانا روا نباشد خون ريز راحمايت

در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود
از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدايت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نيفزود
زنهار از اين بيابان وين راهبی‌نهايت

ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم
يک ساعتم بگنجان در سايهعنايت

اين راه را نهايت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بيش است دربدايت

هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبيب خوشتر کز مدعی رعايت

عشقت رسد به فرياد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روايت

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:42
غزل ۹۵

مدامم مست می‌دارد نسيم جعد گيسويت
خرابم می‌کند هر دم فريبچشم جادويت

پس از چندين شکيبايی شبی يا رب توان ديدن
که شمع ديده افروزيمدر محراب ابرويت

سواد لوح بينش را عزيز از بهر آن دارم
که جان را نسخه‌ایباشد ز لوح خال هندويت

تو گر خواهی که جاويدان جهان يک سر بيارايی
صبا راگو که بردارد زمانی برقع از رويت

و گر رسم فنا خواهی که از عالمبراندازی
برافشان تا فروريزد هزاران جان ز هر مويت

من و باد صبا مسکين دوسرگردان بی‌حاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گيسويت

زهی همت کهحافظ راست از دنيی و از عقبی
نيايد هيچ در چشمش بجز خاک سر کويت

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:42
غزل ۹۶

درد ما را نيست درمان الغياث
هجر مارا نيست پايان الغياث

دين و دل بردند و قصد جان کنند
الغياث از جور خوبانالغياث

در بهای بوسه‌ای جانی طلب
می‌کنند اين دلستانان الغياث

خونما خوردند اين کافردلان
ای مسلمانان چه درمان الغياث

همچو حافظ روز و شببی خويشتن
گشته‌ام سوزان و گريان الغياث

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:42
غزل ۹۷

تويی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندتباج

دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و حبش
به چين زلف تو ماچين و هند دادهخراج

بياض روی تو روشن چو عارض رخ روز
سواد زلف سياه تو هست ظلمتداج

دهان شهد تو داده رواج آب خضر
لب چو قند تو برد از نبات مصررواج

از اين مرض به حقيقت شفا نخواهم يافت
که از تو درد دل ای جاننمی‌رسد به علاج

چرا همی‌شکنی جان من ز سنگ دلی
دل ضعيف که باشد به نازکیچو زجاج

لب تو خضر و دهان تو آب حيوان است
قد تو سرو و ميان موی و بر بههيت عاج

فتاد در دل حافظ هوای چون تو شهی
کمينه ذره خاک در تو بودیکاج

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:42
غزل ۹۸

اگر به مذهب تو خون عاشق استمباح
صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح

سواد زلف سياه تو جاعلالظلمات
بياض روی چو ماه تو فالق الاصباح

ز چين زلف کمندت کسی نيافتخلاص
از آن کمانچه ابرو و تير چشم نجاح

ز ديده‌ام شده يک چشمه در کنارروان
که آشنا نکند در ميان آن ملاح

لب چو آب حيات تو هست قوت جان
وجودخاکی ما را از اوست ذکر رواح

بداد لعل لبت بوسه‌ای به صد زاری
گرفت کامدلم ز او به صد هزار الحاح

دعای جان تو ورد زبان مشتاقان
هميشه تا که بودمتصل مسا و صباح

صلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ
ز رند و عاشق و مجنونکسی نيافت صلاح

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:43
غزل ۹۹

دل من در هوای روی فرخ
بود آشفته همچون موی فرخ

بجز هندویزلفش هيچ کس نيست
که برخوردار شد از روی فرخ

سياهی نيکبخت است آن کهدايم
بود همراز و هم زانوی فرخ

شود چون بيد لرزان سرو آزاد
اگر بيندقد دلجوی فرخ

بده ساقی شراب ارغوانی
به ياد نرگس جادوی فرخ

دوتاشد قامتم همچون کمانی
ز غم پيوسته چون ابروی فرخ

نسيم مشک تاتاری خجلکرد
شميم زلف عنبربوی فرخ

اگر ميل دل هر کس به جايست
بود ميل دل منسوی فرخ

غلام همت آنم که باشد
چو حافظ بنده و هندوی فرخ

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
21-11-2009, 12:43
غزل ۱۰۰

دی پير می فروش که ذکرش به خير باد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر زياد

گفتم به باد می‌دهدم باده نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هر چه بادباد

سود و زيان و مايه چو خواهد شدن ز دست
از بهر اين معامله غمگين مباشو شاد

بادت به دست باشد اگر دل نهی به هيچ
در معرضی که تخت سليمان رود بهباد

حافظ گرت ز پند حکيمان ملالت است
کوته کنيم قصه که عمرت دراز باد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 09:56
غزل ۱۰۱

شراب و عيش نهان چيست کار بی‌بنياد
زديم بر صف رندان و هر چه بادا باد

گره ز دل بگشا و از سپهر ياد مکن
که فکر هيچ مهندس چنين گره نگشاد

ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ
از اين فسانه هزاران هزار دارد ياد

قدح به شرط ادب گير زان که ترکيبش
ز کاسه سر جمشيد و بهمن است و قباد

که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند
که واقف است که چون رفت تخت جم بر باد

ز حسرت لب شيرين هنوز می‌بينم
که لاله می‌دمد از خون ديده فرهاد

مگر که لاله بدانست بی‌وفايی دهر
که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد

بيا بيا که زمانی ز می خراب شويم
مگر رسيم به گنجی در اين خراب آباد

نمی‌دهند اجازت مرا به سير و سفر
نسيم باد مصلا و آب رکن آباد

قدح مگير چو حافظ مگر به ناله چنگ
که بسته‌اند بر ابريشم طرب دل شاد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 09:56
غزل ۱۰۲

دوش آگهی ز يار سفرکرده داد باد
مننيز دل به باد دهم هر چه باد باد

کارم بدان رسيد که همراز خود کنم
هر شام برق لامع و هر بامداد باد

در چين طره تو دل بی حفاظ من
هرگز نگفت مسکن مالوف ياد باد

امروز قدر پند عزيزان شناختم
يا رب روان ناصح ما از تو شادباد

خون شد دلم به ياد تو هر گه که در چمن
بند قبای غنچه گل می‌گشادباد

از دست رفته بود وجود ضعيف من
صبحم به بوی وصل تو جان بازدادباد

حافظ نهاد نيک تو کامت برآورد
جان‌ها فدای مردم نيکونهاد باد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 09:56
غزل ۱۰۳

روز وصل دوستداران ياد باد
ياد باد آن روزگاران يادباد

کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شادخواران ياد باد

گرچه ياران فارغند از ياد من
از من ايشان را هزاران ياد باد

مبتلا گشتم دراين بند و بلا
کوشش آن حق گزاران ياد باد

گر چه صد رود است در چشمممدام
زنده رود باغ کاران ياد باد

راز حافظ بعد از اين ناگفته ماند
ایدريغا رازداران ياد باد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 09:57
غزل ۱۰۴

جمالت آفتاب هر نظر باد
ز خوبی روی خوبت خوبتر باد

همای زلف شاهين شهپرت را
دل شاهان عالم زير پر باد

کسی کو بسته زلفت نباشد
چو زلفت درهم و زير و زبر باد

دلی کو عاشق رويت نباشد
هميشه غرقه در خون جگر باد

بتا چون غمزه‌ات ناوک فشاند
دل مجروح من پيشش سپر باد

چو لعل شکرينت بوسه بخشد
مذاق جان من ز او پرشکر باد

مرا از توست هر دم تازه عشقی
تو را هر ساعتی حسنی دگر باد

به جان مشتاق روی توست حافظ
تو را در حال مشتاقان نظر باد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 09:57
غزل ۱۰۵

صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد
ور نه انديشه اين کارفراموشش باد

آن که يک جرعه می از دست تواند دادن
دست با شاهد مقصود درآغوشش باد

پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرين بر نظر پاک خطاپوششباد

شاه ترکان سخن مدعيان می‌شنود
شرمی از مظلمه خون سياووششباد

گر چه از کبر سخن با من درويش نگفت
جان فدای شکرين پسته خاموششباد

چشمم از آينه داران خط و خالش گشت
لبم از بوسه ربايان بر و دوششباد

نرگس مست نوازش کن مردم دارش
خون عاشق به قدح گر بخورد نوششباد

به غلامی تو مشهور جهان شد حافظ
حلقه بندگی زلف تو در گوشش باد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 09:57
غزل ۱۰۶

تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد
وجودنازکت آزرده گزند مباد

سلامت همه آفاق در سلامت توست
به هيچ عارضه شخص تودردمند مباد

جمال صورت و معنی ز امن صحت توست
که ظاهرت دژم و باطنت نژندمباد

در اين چمن چو درآيد خزان به يغمايی
رهش به سرو سهی قامت بلندمباد

در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد
مجال طعنه بدبين و بدپسندمباد

هر آن که روی چو ماهت به چشم بد بيند
بر آتش تو بجز جان او سپندمباد

شفا ز گفته شکرفشان حافظ جوی
که حاجتت به علاج گلاب و قندمباد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 09:57
غزل ۱۰۷

حسن تو هميشه در فزون باد
رويت همه ساله لاله گونباد

اندر سر ما خيال عشقت
هر روز که باد در فزون باد

هر سرو که درچمن درآيد
در خدمت قامتت نگون باد

چشمی که نه فتنه تو باشد
چون گوهراشک غرق خون باد

چشم تو ز بهر دلربايی
در کردن سحر ذوفنون باد

هرجا که دليست در غم تو
بی صبر و قرار و بی سکون باد

قد همه دلبرانعالم
پيش الف قدت چو نون باد

هر دل که ز عشق توست خالی
از حلقه وصل توبرون باد

لعل تو که هست جان حافظ
دور از لب مردمان دون باد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 09:58
غزل ۱۰۸

خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد
ساحت کون و مکان عرصه ميدان توباد

زلف خاتون ظفر شيفته پرچم توست
ديده فتح ابد عاشق جولان توباد

ای که انشا عطارد صفت شوکت توست
عقل کل چاکر طغراکش ديوان توباد

طيره جلوه طوبی قد چون سرو تو شد
غيرت خلد برين ساحت بستان توباد

نه به تنها حيوانات و نباتات و جماد
هر چه در عالم امر است به فرمان تو باد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 09:58
غزل ۱۰۹

دير است که دلدار پيامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد

صد نامه فرستادم و آن شاهسواران
پيکی ندوانيد و سلامی نفرستاد

سوی من وحشی صفت عقل رميده
آهوروشی کبک خرامی نفرستاد

دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست
واز آن خط چون سلسله دامی نفرستاد

فرياد که آن ساقی شکرلب سرمست
دانست کهم خمورم و جامی نفرستاد

چندان که زدم لاف کرامات و مقامات
هيچم خبر از هيچ مقامی نفرستاد

حافظ به ادب باش که واخواست نباشد
گر شاه پيامی به غلامی نفرستاد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:06
غزل ۱۱۰

پيرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل بنهفتم بهدرافتاد

از راه نظر مرغ دلم گشت هواگير
ای ديده نگه کن که به دام کهدرافتاد

دردا که از آن آهوی مشکين سيه چشم
چون نافه بسی خون دلم در جگرافتاد

از رهگذر خاک سر کوی شما بود
هر نافه که در دست نسيم سحرافتاد

مژگان تو تا تيغ جهان گير برآورد
بس کشته دل زنده که بر يک دگرافتاد

بس تجربه کرديم در اين دير مکافات
با دردکشان هر که درافتادبرافتاد

گر جان بدهد سنگ سيه لعل نگردد
با طينت اصلی چه کند بدگهرافتاد

حافظ که سر زلف بتان دست کشش بود
بس طرفه حريفيست کش اکنون به سرافتاد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:06
غزل ۱۱۱

عکس روی تو چو در آينه جام افتاد
عارف از خنده می در طمع خام افتاد

حسن روی تو به يک جلوه که در آينه کرد
اين همه نقش در آيينه اوهام افتاد

اين همه عکس می و نقش نگارين که نمود
يک فروغ رخ ساقيست که در جام افتاد

غيرت عشق زبان همه خاصان ببريد
کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد

من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اينم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد

چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار
هر که در دايره گردش ايام افتاد

در خم زلف تو آويخت دل از چاه زنخ
آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد

آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بينی
کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد

زير شمشير غمش رقص کنان بايد رفت
کان که شد کشته او نيک سرانجام افتاد

هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است
اين گدا بين که چه شايسته انعام افتاد

صوفيان جمله حريفند و نظرباز ولی
زين ميان حافظ دلسوخته بدنام افتاد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:07
غزل ۱۱۲

آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرين داد
صبر و آرام تواند به منمسکين داد

وان که گيسوی تو را رسم تطاول آموخت
هم تواند کرمش داد منغمگين داد

من همان روز ز فرهاد طمع ببريدم
که عنان دل شيدا به لب شيرينداد

گنج زر گر نبود کنج قناعت باقيست
آن که آن داد به شاهان به گداياناين داد

خوش عروسيست جهان از ره صورت ليکن
هر که پيوست بدو عمر خودشکاوين داد

بعد از اين دست من و دامن سرو و لب جوی
خاصه اکنون که صبا مژدهفروردين داد

در کف غصه دوران دل حافظ خون شد
از فراق رخت ای خواجه قوامالدين داد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:07
غزل 113

آن سيه چرده که شيرينی عالم با اوست
چشم ميگون لب خندان دل خرم بااوست

گر چه شيرين دهنان پادشهانند ولی
او سليمان زمان است که خاتم بااوست

روی خوب است و کمال هنر و دامن پاک
لاجرم همت پاکان دو عالم بااوست

خال مشکين که بدان عارض گندمگون است
سر آن دانه که شد رهزن آدم بااوست

دلبرم عزم سفر کرد خدا را ياران
چه کنم با دل مجروح که مرهم بااوست

با که اين نکته توان گفت که آن سنگين دل
کشت ما را و دم عيسی مريمبا اوست

حافظ از معتقدان است گرامی دارش
زان که بخشايش بس روح مکرم بااوست

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:07
غزل ۱۱۴

همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ماافتد

حباب وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ماافتد

شبی که ماه مراد از افق شود طالع
بود که پرتو نوری به بام ماافتد

به بارگاه تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاق مجال سلام ماافتد

چو جان فدای لبش شد خيال می‌بستم
که قطره‌ای ز زلالش به کام ماافتد

خيال زلف تو گفتا که جان وسيله مساز
کز اين شکار فراوان به دام ماافتد

به نااميدی از اين در مرو بزن فالی
بود که قرعه دولت به نام ماافتد

ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ
نسيم گلشن جان در مشام ماافتد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:07
غزل ۱۱۵

درخت دوستی بنشان که کام دل به بارآرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی‌شمار آرد

چو مهمان خراباتی به عزت باش بارندان
که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد

شب صحبت غنيمت دان که بعد ازروزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی ليل و نهار آرد

عماری دار ليلی را کهمهد ماه در حکم است
خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد

بهار عمرخواه ای دل وگرنه اين چمن هر سال
چو نسرين صد گل آرد بار و چون بلبل هزارآرد

خدا را چون دل ريشم قراری بست با زلفت
بفرما لعل نوشين را که زودشباقرار آرد

در اين باغ از خدا خواهد دگر پيرانه سر حافظ
نشيند بر لب جويیو سروی در کنار آرد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:07
غزل ۱۱۶

کسی که حسن و خط دوست در نظر دارد
محقق است که او حاصل بصردارد

چو خامه در ره فرمان او سر طاعت
نهاده‌ايم مگر او به تيغبردارد

کسی به وصل تو چون شمع يافت پروانه
که زير تيغ تو هر دم سری دگردارد

به پای بوس تو دست کسی رسيد که او
چو آستانه بدين در هميشه سردارد

ز زهد خشک ملولم کجاست باده ناب
که بوی باده مدامم دماغ تردارد

ز باده هيچت اگر نيست اين نه بس که تو را
دمی ز وسوسه عقل بی‌خبردارد

کسی که از ره تقوا قدم برون ننهاد
به عزم ميکده اکنون ره سفردارد

دل شکسته حافظ به خاک خواهد برد
چو لاله داغ هوايی که بر جگر دارد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:08
غزل ۱۱۷

دل ما به دور رويت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پايبند است و چولاله داغ دارد

سر ما فرونيايد به کمان ابروی کس
که درون گوشه گيران زجهان فراغ دارد

ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم
تو سياه کم بها بينکه چه در دماغ دارد

به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله
به نديم شاهماند که به کف اياغ دارد

شب ظلمت و بيابان به کجا توان رسيدن
مگر آن کهشمع رويت به رهم چراغ دارد

من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرييم
کهبسوختيم و از ما بت ما فراغ دارد

سزدم چو ابر بهمن که بر اين چمنبگريم
طرب آشيان بلبل بنگر که زاغ دارد

سر درس عشق دارد دل دردمندحافظ
که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:08
غزل ۱۱۸

آن کس که به دست جام دارد
سلطانی جم مدام دارد

آبی که خضر حيات از او يافت
در ميکده جو که جام دارد

سررشته جان به جام بگذار
کاين رشته از او نظام دارد

ما و می و زاهدان و تقوا
تا يار سر کدام دارد

بيرون ز لب تو ساقيا نيست
در دور کسی که کام دارد

نرگس همه شيوه‌های مستی
از چشم خوشت به وام دارد

ذکر رخ و زلف تو دلم را
ورديست که صبح و شام دارد

بر سينه ريش دردمندان
لعلت نمکی تمام دارد

در چاه ذقن چو حافظ ای جان
حسن تو دو صد غلام دارد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:08
غزل ۱۱۹

دلی که غيب نمای است و جام جم دارد
زخاتمی که دمی گم شود چه غم دارد

به خط و خال گدايان مده خزينه دل
به دستشاهوشی ده که محترم دارد

نه هر درخت تحمل کند جفای خزان
غلام همت سروم کهاين قدم دارد

رسيد موسم آن کز طرب چو نرگس مست
نهد به پای قدح هر که ششدرم دارد

زر از بهای می اکنون چو گل دريغ مدار
که عقل کل به صدت عيب متهمدارد

ز سر غيب کس آگاه نيست قصه مخوان
کدام محرم دل ره در اين حرمدارد

دلم که لاف تجرد زدی کنون صد شغل
به بوی زلف تو با باد صبحدمدارد

مراد دل ز که پرسم که نيست دلداری
که جلوه نظر و شيوه کرمدارد

ز جيب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست
که ما صمد طلبيديم و او صنمدارد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:08
غزل ۱۲۰

بتی دارم که گرد گل ز سنبل سايه بان دارد
بهار عارضش خطی به خونارغوان دارد

غبار خط بپوشانيد خورشيد رخش يا رب
بقای جاودانش ده که حسنجاودان دارد

چو عاشق می‌شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که اين درياچه موج خون فشان دارد

ز چشمت جان نشايد برد کز هر سو که می‌بينم
کمين ازگوشه‌ای کرده‌ست و تير اندر کمان دارد

چو دام طره افشاند ز گرد خاطرعشاق
به غماز صبا گويد که راز ما نهان دارد

بيفشان جرعه‌ای بر خاک و حالاهل دل بشنو
که از جمشيد و کيخسرو فراوان داستان دارد

چو در رويت بخنددگل مشو در دامش ای بلبل
که بر گل اعتمادی نيست گر حسن جهان دارد

خدا راداد من بستان از او ای شحنه مجلس
که می با ديگری خورده‌ست و با من سر گراندارد

به فتراک ار همی‌بندی خدا را زود صيدم کن
که آفت‌هاست در تاخير وطالب را زيان دارد

ز سروقد دلجويت مکن محروم چشمم را
بدين سرچشمه‌اشبنشان که خوش آبی روان دارد

ز خوف هجرم ايمن کن اگر اميد آن داری
که ازچشم بدانديشان خدايت در امان دارد

چه عذر بخت خود گويم که آن عيارشهرآشوب
به تلخی کشت حافظ را و شکر در دهان دارد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:09
غزل ۱۲۱

هر آن کو خاطر مجموع و يار نازنيندارد
سعادت همدم او گشت و دولت همنشين دارد

حريم عشق را درگه بسی بالاتراز عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستين دارد

دهان تنگ شيرينش مگرملک سليمان است
که نقش خاتم لعلش جهان زير نگين دارد

لب لعل و خط مشکينچو آنش هست و اينش هست
بنازم دلبر خود را که حسنش آن و اين دارد

به خواریمنگر ای منعم ضعيفان و نحيفان را
که صدر مجلس عشرت گدای رهنشين دارد

چوبر روی زمين باشی توانايی غنيمت دان
که دوران ناتوانی‌ها بسی زير زميندارد

بلاگردان جان و تن دعای مستمندان است
که بيند خير از آن خرمن که ننگاز خوشه چين دارد

صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان
که صد جمشيد وکيخسرو غلام کمترين دارد

و گر گويد نمی‌خواهم چو حافظ عاشق مفلس
بگوييدشکه سلطانی گدايی همنشين دارد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:09
غزل ۱۲۲

هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگهدارد

حديث دوست نگويم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگهدارد

دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته‌ات به دو دست دعا نگهدارد

گرت هواست که معشوق نگسلد پيمان
نگاه دار سر رشته تا نگهدارد

صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بينی
ز روی لطف بگويش که جا نگهدارد

چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت
ز دست بنده چه خيزد خدا نگهدارد

سر و زر و دل و جانم فدای آن ياری
که حق صحبت مهر و وفا نگهدارد

غبار راه راهگذارت کجاست تا حافظ
به يادگار نسيم صبا نگه دارد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:09
غزل ۱۲۳

مطرب عشق عجب ساز و نوايی دارد
نقشهر نغمه که زد راه به جايی دارد

عالم از ناله عشاق مبادا خالی
که خوشآهنگ و فرح بخش هوايی دارد

پير دردی کش ما گر چه ندارد زر و زور
خوشعطابخش و خطاپوش خدايی دارد

محترم دار دلم کاين مگس قندپرست
تا هواخواهتو شد فر همايی دارد

از عدالت نبود دور گرش پرسد حال
پادشاهی که بههمسايه گدايی دارد

اشک خونين بنمودم به طبيبان گفتند
درد عشق است وجگرسوز دوايی دارد

ستم از غمزه مياموز که در مذهب عشق
هر عمل اجری و هرکرده جزايی دارد

نغز گفت آن بت ترسابچه باده پرست
شادی روی کسی خور کهصفايی دارد

خسروا حافظ درگاه نشين فاتحه خواند
و از زبان تو تمنای دعايیدارد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:09
غزل ۱۲۴

آن که از سنبل او غاليه تابی دارد
باز با دلشدگان ناز وعتابی دارد

از سر کشته خود می‌گذری همچون باد
چه توان کرد که عمر است وشتابی دارد

ماه خورشيد نمايش ز پس پرده زلف
آفتابيست که در پيش سحابیدارد

چشم من کرد به هر گوشه روان سيل سرشک
تا سهی سرو تو را تازه‌تر آبیدارد

غمزه شوخ تو خونم به خطا می‌ريزد
فرصتش باد که خوش فکر صوابیدارد

آب حيوان اگر اين است که دارد لب دوست
روشن است اين که خضر بهرهسرابی دارد

چشم مخمور تو دارد ز دلم قصد جگر
ترک مست است مگر ميل کبابیدارد

جان بيمار مرا نيست ز تو روی سال
ای خوش آن خسته که از دوست جوابیدارد

کی کند سوی دل خسته حافظ نظری
چشم مستش که به هر گوشه خرابی دارد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:09
غزل ۱۲۵

شاهد آن نيست که مويی و ميانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنیدارد

شيوه حور و پری گر چه لطيف است ولی
خوبی آن است و لطافت که فلانیدارد

چشمه چشم مرا ای گل خندان درياب
که به اميد تو خوش آب روانیدارد

گوی خوبی که برد از تو که خورشيد آن جا
نه سواريست که در دست عنانیدارد

دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی
آری آری سخن عشق نشانیدارد

خم ابروی تو در صنعت تيراندازی
برده از دست هر آن کس که کمانیدارد

در ره عشق نشد کس به يقين محرم راز
هر کسی بر حسب فکر گمانیدارد

با خرابات نشينان ز کرامات ملاف
هر سخن وقتی و هر نکته مکانیدارد

مرغ زيرک نزند در چمنش پرده سرای
هر بهاری که به دنباله خزانیدارد

مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش
کلک ما نيز زبانی و بيانیدارد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:09
غزل ۱۲۶

جان بی جمال جانان ميل جهان ندارد
هر کس که اين ندارد حقا که آنندارد

با هيچ کس نشانی زان دلستان نديدم
يا من خبر ندارم يا او نشانندارد

هر شبنمی در اين ره صد بحر آتشين است
دردا که اين معما شرح و بيانندارد

سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن
ای ساروان فروکش کاين ره کرانندارد

چنگ خميده قامت می‌خواندت به عشرت
بشنو که پند پيران هيچت زيانندارد

ای دل طريق رندی از محتسب بياموز
مست است و در حق او کس اين گمانندارد

احوال گنج قارون کايام داد بر باد
در گوش دل فروخوان تا زر نهانندارد

گر خود رقيب شمع است اسرار از او بپوشان
کان شوخ سربريده بند زبانندارد

کس در جهان ندارد يک بنده همچو حافظ
زيرا که چون تو شاهی کس درجهان ندارد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:10
غزل ۱۲۷

روشنی طلعت تو ماه ندارد
پيش تو گل رونق گياه ندارد

گوشهابروی توست منزل جانم
خوشتر از اين گوشه پادشاه ندارد

تا چه کند با رخ تودود دل من
آينه دانی که تاب آه ندارد

شوخی نرگس نگر که پيش توبشکفت
چشم دريده ادب نگاه ندارد

ديدم و آن چشم دل سيه که تو داری
جانبهيچ آشنا نگاه ندارد

رطل گرانم ده ای مريد خرابات
شادی شيخی که خانقاهندارد

خون خور و خامش نشين که آن دل نازک
طاقت فرياد دادخواهندارد

گو برو و آستين به خون جگر شوی
هر که در اين آستانه راهندارد

نی من تنها کشم تطاول زلفت
کيست که او داغ آن سياهندارد

حافظ اگر سجده تو کرد مکن عيب
کافر عشق ای صنم گناه ندارد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:10
غزل ۱۲۸

نيست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار يار شود رختم از اين جا ببرد

کو حريفی کش سرمست که پيش کرمش
عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد

باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بينم
آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد

رهزن دهر نخفته‌ست مشو ايمن از او
اگر امروز نبرده‌ست که فردا ببرد

در خيال اين همه لعبت به هوس می‌بازم
بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد

علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه به يغما ببرد

بانگ گاوی چه صدا بازدهد عشوه مخر
سامری کيست که دست از يد بيضا ببرد

جام مينايی می سد ره تنگ دليست
منه از دست که سيل غمت از جا ببرد

راه عشق ار چه کمينگاه کمانداران است
هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد

حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه يار
خانه از غير بپرداز و بهل تا ببرد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:10
غزل ۱۲۹

اگر نه باده غم دل ز ياد ماببرد
نهيب حادثه بنياد ما ز جا ببرد

اگر نه عقل به مستی فروکشدلنگر
چگونه کشتی از اين ورطه بلا ببرد

فغان که با همه کس غايبانه باختفلک
که کس نبود که دستی از اين دغا ببرد

گذار بر ظلمات است خضر راهیکو
مباد کتش محرومی آب ما ببرد

دل ضعيفم از آن می‌کشد به طرف چمن
کهجان ز مرگ به بيماری صبا ببرد

طبيب عشق منم باده ده که اين معجون
فراغتآرد و انديشه خطا ببرد

بسوخت حافظ و کس حال او به يار نگفت
مگر نسيمپيامی خدای را ببرد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:10
غزل ۱۳۰

سحر بلبل حکايت با صبا کرد
که عشقروی گل با ما چه‌ها کرد

از آن رنگ رخم خون در دل افتاد
و از آن گلشن بهخارم مبتلا کرد

غلام همت آن نازنينم
که کار خير بی روی و رياکرد

من از بيگانگان ديگر ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد

گراز سلطان طمع کردم خطا بود
ور از دلبر وفا جستم جفا کرد

خوشش باد آن نسيمصبحگاهی
که درد شب نشينان را دوا کرد

نقاب گل کشيد و زلف سنبل
گره بندقبای غنچه وا کرد

به هر سو بلبل عاشق در افغان
تنعم از ميان باد صباکرد

بشارت بر به کوی می فروشان
که حافظ توبه از زهد ريا کرد

وفااز خواجگان شهر با من
کمال دولت و دين بوالوفا کرد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:10
غزل ۱۳۱

بيا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
هلال عيد به دور قدح اشارت کرد

ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک ميکده عشق را زيارت کرد

مقام اصلی ما گوشه خرابات است
خداش خير دهاد آن که اين عمارت کرد

بهای باده چون لعل چيست جوهر عقل
بيا که سود کسی برد کاين تجارتکرد

نماز در خم آن ابروان محرابی
کسی کند که به خون جگر طهارتکرد

فغان که نرگس جماش شيخ شهر امروز
نظر به دردکشان از سر حقارت کرد

به روی يار نظر کن ز ديده منت دار
که کار ديده نظر از سر بصارت کرد

حديث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگر چه صنعت بسيار در عبارت کرد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:11
غزل ۱۳۲

به آب روشن می عارفی طهارت کرد
علی الصباح که ميخانه را زيارتکرد

همين که ساغر زرين خور نهان گرديد
هلال عيد به دور قدح اشارتکرد

خوشا نماز و نياز کسی که از سر درد
به آب ديده و خون جگر طهارتکرد

امام خواجه که بودش سر نماز دراز
به خون دختر رز خرقه را قصارتکرد

دلم ز حلقه زلفش به جان خريد آشوب
چه سود ديد ندانم که اين تجارتکرد

اگر امام جماعت طلب کند امروز
خبر دهيد که حافظ به می طهارتکرد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:12
غزل ۱۳۳

صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
بنياد مکر با فلک حقه بازکرد

بازی چرخ بشکندش بيضه در کلاه
زيرا که عرض شعبده با اهل رازکرد

ساقی بيا که شاهد رعنای صوفيان
ديگر به جلوه آمد و آغاز نازکرد

اين مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت
و آهنگ بازگشت به راه حجازکرد

ای دل بيا که ما به پناه خدا رويم
زان چه آستين کوته و دست درازکرد

صنعت مکن که هر که محبت نه راست باخت
عشقش به روی دل در معنی فرازکرد

فردا که پيشگاه حقيقت شود پديد
شرمنده ره روی که عمل بر مجازکرد

ای کبک خوش خرام کجا می‌روی بايست
غره مشو که گربه زاهد نمازکرد

حافظ مکن ملامت رندان که در ازل
ما را خدا ز زهد ريا بی‌نياز کرد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:14
غزل ۱۳۴

بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد
باد غيرت به صدش خارپريشان دل کرد

طوطی ای را به خيال شکری دل خوش بود
ناگهش سيل فنا نقش املباطل کرد

قره العين من آن ميوه دل يادش باد
که چه آسان بشد و کار مرامشکل کرد

ساروان بار من افتاد خدا را مددی
که اميد کرمم همره اين محملکرد

روی خاکی و نم چشم مرا خوار مدار
چرخ فيروزه طربخانه از اين کهگلکرد

آه و فرياد که از چشم حسود مه چرخ
در لحد ماه کمان ابروی من منزلکرد

نزدی شاه رخ و فوت شد امکان حافظ
چه کنم بازی ايام مرا غافل کرد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:14
غزل ۱۳۵

چو باد عزم سر کوی يار خواهم کرد
نفس به بوی خوشش مشکبار خواهمکرد

به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد
بطالتم بس از امروز کار خواهمکرد

هر آبروی که اندوختم ز دانش و دين
نثار خاک ره آن نگار خواهمکرد

چو شمع صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عمر در سر اين کار و بار خواهمکرد

به ياد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنای عهد قديم استوار خواهمکرد

صبا کجاست که اين جان خون گرفته چو گل
فدای نکهت گيسوی يار خواهمکرد

نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ
طريق رندی و عشق اختيار خواهم کرد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:14
غزل ۱۳۶

دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد
تکيه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد

آن چه سعی است من اندر طلبت بنمايم
اين قدر هست که تغيير قضا نتوان کرد

دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست
به فسوسی که کند خصم رها نتوان کرد

عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفت
نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد

سروبالای من آن گه که درآيد به سماع
چه محل جامه جان را که قبا نتوان کرد

نظر پاک تواند رخ جانان ديدن
که در آيينه نظر جز به صفا نتوان کرد

مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست
حل اين نکته بدين فکر خطا نتوان کرد

غيرتم کشت که محبوب جهانی ليکن
روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد

من چه گويم که تو را نازکی طبع لطيف
تا به حديست که آهسته دعا نتوان کرد

بجز ابروی تو محراب دل حافظ نيست
طاعت غير تو در مذهب ما نتوان کرد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:14
غزل ۱۳۷

دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که اين بازی توانکرد

شب تنهاييم در قصد جان بود
خيالش لطف‌های بی‌کران کرد

چرا چونلاله خونين دل نباشم
که با ما نرگس او سرگران کرد

که را گويم که با ايندرد جان سوز
طبيبم قصد جان ناتوان کرد

بدان سان سوخت چون شمعم که برمن
صراحی گريه و بربط فغان کرد

صبا گر چاره داری وقت وقت است
که درداشتياقم قصد جان کرد

ميان مهربانان کی توان گفت
که يار ما چنين گفت وچنان کرد

عدو با جان حافظ آن نکردی
که تير چشم آن ابروکمان کرد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:14
غزل ۱۳۸

ياد باد آن که ز ما وقت سفر يادنکرد
به وداعی دل غمديده ما شاد نکرد

آن جوان بخت که می‌زد رقم خير وقبول
بنده پير ندانم ز چه آزاد نکرد

کاغذين جامه به خوناب بشويم کهفلک
رهنمونيم به پای علم داد نکرد

دل به اميد صدايی که مگر در تورسد
ناله‌ها کرد در اين کوه که فرهاد نکرد

سايه تا بازگرفتی ز چمن مرغسحر
آشيان در شکن طره شمشاد نکرد

شايد ار پيک صبا از تو بياموزدکار
زان که چالاکتر از اين حرکت باد نکرد

کلک مشاطه صنعش نکشد نقشمراد
هر که اقرار بدين حسن خداداد نکرد

مطربا پرده بگردان و بزن راهعراق
که بدين راه بشد يار و ز ما ياد نکرد

غزليات عراقيست سرودحافظ
که شنيد اين ره دلسوز که فرياد نکرد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:14
غزل ۱۳۹

رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد
صدلطف چشم داشتم و يک نظر نکرد

سيل سرشک ما ز دلش کين به درنبرد
در سنگخاره قطره باران اثر نکرد

يا رب تو آن جوان دلاور نگاه دار
کز تير آهگوشه نشينان حذر نکرد

ماهی و مرغ دوش ز افغان من نخفت
وان شوخ ديده بينکه سر از خواب برنکرد

می‌خواستم که ميرمش اندر قدم چو شمع
او خود گذر بهما چو نسيم سحر نکرد

جانا کدام سنگ‌دل بی‌کفايتيست
کو پيش زخم تيغ تو جانرا سپر نکرد

کلک زبان بريده حافظ در انجمن
با کس نگفت راز تو تا ترک سرنکرد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:14
غزل ۱۴۰

دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
ياد حريف شهر و رفيق سفر نکرد

يا بخت من طريق مروت فروگذاشت
يا او به شاهراه طريقت گذر نکرد

گفتم مگر به گريه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد

شوخی مکن که مرغ دل بی‌قرار من
سودای دام عاشقی از سر به درنکرد

هر کس که ديد روی تو بوسيد چشم من
کاری که کرد ديده من بی نظر نکرد

من ايستاده تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسيم سحر نکرد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:15
غزل ۱۴۱

ديدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با يار وفادار چه کرد

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگيخت
آه از آن مست که با مردم هشيار چه کرد

اشک من رنگ شفق يافت زبی‌مهری يار
طالع بی‌شفقت بين که در اين کار چه کرد

برقی از منزل ليلی بدرخشيد سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد

ساقيا جام می‌ام ده که نگارنده غيب
نيست معلوم که در پرده اسرار چه کرد

آن که پرنقش زد اين دايره مينايی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد

فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
يار ديرينه ببينيد که با يار چه کرد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:15
غزل ۱۴۲

دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد
شدسوی محتسب و کار به دستوری کرد

آمد از پرده به مجلس عرقش پاک کنيد
تانگويند حريفان که چرا دوری کرد

مژدگانی بده ای دل که دگر مطرب عشق
راهمستانه زد و چاره مخموری کرد

نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرود
آن چهبا خرقه زاهد می انگوری کرد

غنچه گلبن وصلم ز نسيمش بشکفت
مرغ خوشخوانطرب از برگ گل سوری کرد

حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود
عرض و مال ودل و دين در سر مغروری کرد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:15
غزل ۱۴۳

سال‌ها دل طلب جام جم از مامی‌کرد
وان چه خود داشت ز بيگانه تمنا می‌کرد

گوهری کز صدف کون و مکانبيرون است
طلب از گمشدگان لب دريا می‌کرد

مشکل خويش بر پير مغان بردمدوش
کو به تاييد نظر حل معما می‌کرد

ديدمش خرم و خندان قدح باده بهدست
و اندر آن آينه صد گونه تماشا می‌کرد

گفتم اين جام جهان بين به تو کیداد حکيم
گفت آن روز که اين گنبد مينا می‌کرد

بی دلی در همه احوال خدا بااو بود
او نمی‌ديدش و از دور خدا را می‌کرد

اين همه شعبده خويش که می‌کرداين جا
سامری پيش عصا و يد بيضا می‌کرد

گفت آن يار کز او گشت سر داربلند
جرمش اين بود که اسرار هويدا می‌کرد

فيض روح القدس ار باز مددفرمايد
ديگران هم بکنند آن چه مسيحا می‌کرد

گفتمش سلسله زلف بتان از پیچيست
گفت حافظ گله‌ای از دل شيدا می‌کرد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:18
غزل ۱۴۴

به سر جام جم آن گه نظر توانی کرد
که خاک ميکده کحل بصر توانیکرد

مباش بی می و مطرب که زير طاق سپهر
بدين ترانه غم از دل به در توانیکرد

گل مراد تو آن گه نقاب بگشايد
که خدمتش چو نسيم سحر توانیکرد

گدايی در ميخانه طرفه اکسيريست
گر اين عمل بکنی خاک زر توانیکرد

به عزم مرحله عشق پيش نه قدمی
که سودها کنی ار اين سفر توانیکرد

تو کز سرای طبيعت نمی‌روی بيرون
کجا به کوی طريقت گذر توانیکرد

جمال يار ندارد نقاب و پرده ولی
غبار ره بنشان تا نظر توانیکرد

بيا که چاره ذوق حضور و نظم امور
به فيض بخشی اهل نظر توانیکرد

ولی تو تا لب معشوق و جام می خواهی
طمع مدار که کار دگر توانیکرد

دلا ز نور هدايت گر آگهی يابی
چو شمع خنده زنان ترک سر توانیکرد

گر اين نصيحت شاهانه بشنوی حافظ
به شاهراه حقيقت گذر توانی کرد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:18
غزل ۱۴۵

چه مستيست ندانم که رو به ما آورد
کهبود ساقی و اين باده از کجا آورد

تو نيز باده به چنگ آر و راه صحراگير
که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد

دلا چو غنچه شکايت ز کار بستهمکن
که باد صبح نسيم گره گشا آورد

رسيدن گل و نسرين به خير و خوبیباد
بنفشه شاد و کش آمد سمن صفا آورد

صبا به خوش خبری هدهد سليماناست
که مژده طرب از گلشن سبا آورد

علاج ضعف دل ما کرشمه ساقيست
برآرسر که طبيب آمد و دوا آورد

مريد پير مغانم ز من مرنج ای شيخ
چرا که وعدهتو کردی و او به جا آورد

به تنگ چشمی آن ترک لشکری نازم
که حمله بر مندرويش يک قبا آورد

فلک غلامی حافظ کنون به طوع کند
که التجا به در دولت شما آورد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:18
غزل ۱۴۶

صبا وقت سحر بويی ز زلف يارمی‌آورد
دل شوريده ما را به بو در کار می‌آورد

من آن شکل صنوبر را ز باغديده برکندم
که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می‌آورد

فروغ ماه می‌ديدم زبام قصر او روشن
که رو از شرم آن خورشيد در ديوار می‌آورد

ز بيم غارتعشقش دل پرخون رها کردم
ولی می‌ريخت خون و ره بدان هنجار می‌آورد

به قولمطرب و ساقی برون رفتم گه و بی‌گه
کز آن راه گران قاصد خبر دشوارمی‌آورد

سراسر بخشش جانان طريق لطف و احسان بود
اگر تسبيح می‌فرمود اگرزنار می‌آورد

عفاالله چين ابرويش اگر چه ناتوانم کرد
به عشوه هم پيامی برسر بيمار می‌آورد

عجب می‌داشتم ديشب ز حافظ جام و پيمانه
ولی منعشنمی‌کردم که صوفی وار می‌آورد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:18
غزل ۱۴۷

نسيم باد صبا دوشم آگهی آورد
که روزمحنت و غم رو به کوتهی آورد

به مطربان صبوحی دهيم جامه چاک
بدين نويد کهباد سحرگهی آورد

بيا بيا که تو حور بهشت را رضوان
در اين جهان ز برای دلرهی آورد

همی‌رويم به شيراز با عنايت بخت
زهی رفيق که بختم به همرهیآورد

به جبر خاطر ما کوش کاين کلاه نمد
بسا شکست که با افسر شهیآورد

چه ناله‌ها که رسيد از دلم به خرمن ماه
چو ياد عارض آن ماه خرگهیآورد

رساند رايت منصور بر فلک حافظ
که التجا به جناب شهنشهی آورد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:18
غزل ۱۴۸

يارم چو قدح به دست گيرد
بازار بتانشکست گيرد

هر کس که بديد چشم او گفت
کو محتسبی که مست گيرد

در بحرفتاده‌ام چو ماهی
تا يار مرا به شست گيرد

در پاش فتاده‌ام به زاری
آيابود آن که دست گيرد

خرم دل آن که همچو حافظ
جامی ز می الست گيرد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:18
غزل ۱۴۹

دلم جز مهر مه رويان طريقی بر نمی‌گيرد
ز هر در می‌دهم پندشوليکن در نمی‌گيرد

خدا را ای نصيحتگو حديث ساغر و می گو
که نقشی در خيالما از اين خوشتر نمی‌گيرد

بيا ای ساقی گلرخ بياور باده رنگين
که فکری دردرون ما از اين بهتر نمی‌گيرد

صراحی می‌کشم پنهان و مردم دفترانگارند
عجب گر آتش اين زرق در دفتر نمی‌گيرد

من اين دلق مرقع را بخواهمسوختن روزی
که پير می فروشانش به جامی بر نمی‌گيرد

از آن رو هست ياران راصفاها با می لعلش
که غير از راستی نقشی در آن جوهر نمی‌گيرد

سر و چشمیچنين دلکش تو گويی چشم از او بردوز
برو کاين وعظ بی‌معنی مرا در سرنمی‌گيرد

نصيحتگوی رندان را که با حکم قضا جنگ است
دلش بس تنگ می‌بينممگر ساغر نمی‌گيرد

ميان گريه می‌خندم که چون شمع اندر اين مجلس
زبانآتشينم هست ليکن در نمی‌گيرد

چه خوش صيد دلم کردی بنازم چشم مستت را
کهکس مرغان وحشی را از اين خوشتر نمی‌گيرد

سخن در احتياج ما و استغنای معشوقاست
چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمی‌گيرد

من آن آيينه را روزی بهدست آرم سکندروار
اگر می‌گيرد اين آتش زمانی ور نمی‌گيرد

خدا را رحمی ایمنعم که درويش سر کويت
دری ديگر نمی‌داند رهی ديگر نمی‌گيرد

بدين شعر ترشيرين ز شاهنشه عجب دارم
که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمی‌گيرد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:19
غزل ۱۵۰

ساقی ار باده از اين دست به جاماندازد
عارفان را همه در شرب مدام اندازد

ور چنين زير خم زلف نهد دانهخال
ای بسا مرغ خرد را که به دام اندازد

ای خوشا دولت آن مست که در پایحريف
سر و دستار نداند که کدام اندازد

زاهد خام که انکار می و جامکند
پخته گردد چو نظر بر می خام اندازد

روز در کسب هنر کوش که می خوردنروز
دل چون آينه در زنگ ظلام اندازد

آن زمان وقت می صبح فروغ است کهشب
گرد خرگاه افق پرده شام اندازد

باده با محتسب شهر ننوشیزنهار
بخورد باده‌ات و سنگ به جام اندازد

حافظا سر ز کله گوشه خورشيدبرآر
بختت ار قرعه بدان ماه تمام اندازد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:19
غزل ۱۵۱

دمی با غم به سر بردن جهان يک سرنمی‌ارزد
به می بفروش دلق ما کز اين بهتر نمی‌ارزد

به کوی می فروشانش به جامی بر نمی‌گيرند
زهی سجاده تقوا که يک ساغر نمی‌ارزد

رقيبم سرزنش‌هاکرد کز اين به آب رخ برتاب
چه افتاد اين سر ما را که خاک درنمی‌ارزد

شکوه تاج سلطانی که بيم جان در او درج است
کلاهی دلکش است امابه ترک سر نمی‌ارزد

چه آسان می‌نمود اول غم دريا به بوی سود
غلط کردم که اين طوفان به صد گوهر نمی‌ارزد

تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهان گيری غم لشکر نمی‌ارزد

چو حافظ در قناعت کوش و ازدنيی دون بگذر
که يک جو منت دونان دو صد من زر نمی‌ارزد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:19
غزل ۱۵۲

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشقپيدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رخت ديد ملک عشق نداشت
عين آتششد از اين غيرت و بر آدم زد

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برقغيرت بدرخشيد و جهان برهم زد

مدعی خواست که آيد به تماشاگه راز
دست غيبآمد و بر سينه نامحرم زد

ديگران قرعه قسمت همه بر عيش زدند
دل غمديده مابود که هم بر غم زد

جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقه آن زلفخم اندر خم زد

حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دلخرم زد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:20
غزل ۱۵۳

سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد
به دست مرحمت يارم در اميدواران زد

چو پيش صبح روشن شد که حال مهر گردون چيست
برآمد خنده خوش بر غرور کامگاران زد

نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاست
گره بگشود از ابرو و بر دل‌های ياران زد

من از رنگ صلاح آن دم به خون دل بشستم دست
که چشم باده پيمايش صلا بر هوشياران زد

کدام آهن دلش آموخت اين آيين عياری
کز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد

خيال شهسواری پخت و شد ناگه دل مسکين
خداوندا نگه دارش که بر قلب سواران زد

در آب و رنگ رخسارش چه جان داديم و خون خورديم
چو نقشش دست داد اول رقم بر جان سپاران زد

منش با خرقه پشمين کجا اندر کمند آرم
زره مويی که مژگانش ره خنجرگزاران زد

شهنشاه مظفر فر شجاع ملک و دين منصور
که جود بی‌دريغش خنده بر ابر بهاران زد

از آن ساعت که جام می به دست او مشرف شد
زمانه ساغر شادی به ياد ميگساران زد

ز شمشير سرافشانش ظفر آن روز بدرخشيد
که چون خورشيد انجم سوز تنها بر هزاران زد

دوام عمر و ملک او بخواه از لطف حق ای دل
که چرخ اين سکه دولت به دور روزگاران زد

نظر بر قرعه توفيق و يمن دولت شاه است
بده کام دل حافظ که فال بختياران زد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:20
غزل ۱۵۴

راهی بزن که آهی بر ساز آن توانزد
شعری بخوان که با او رطل گران توان زد

بر آستان جانان گر سر تواننهادن
گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد

قد خميده ما سهلت نمايد اما
برچشم دشمنان تير از اين کمان توان زد

در خانقه نگنجد اسرار عشقبازی
جام میمغانه هم با مغان توان زد

درويش را نباشد برگ سرای سلطان
ماييم و کهنهدلقی کتش در آن توان زد

اهل نظر دو عالم در يک نظر ببازند
عشق است و داواول بر نقد جان توان زد

گر دولت وصالت خواهد دری گشودن
سرها بدين تخيل برآستان توان زد

عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است
چون جمع شد معانی گویبيان توان زد

شد رهزن سلامت زلف تو وين عجب نيست
گر راه زن تو باشی صدکاروان توان زد

حافظ به حق قرآن کز شيد و زرق بازآی
باشد که گوی عيشی دراين جهان توان زد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:20
غزل ۱۵۵

اگر روم ز پی اش فتنه‌ها برانگيزد
وراز طلب بنشينم به کينه برخيزد

و گر به رهگذری يک دم از وفاداری
چو گرد درپی اش افتم چو باد بگريزد

و گر کنم طلب نيم بوسه صد افسوس
ز حقه دهنش چونشکر فروريزد

من آن فريب که در نرگس تو می‌بينم
بس آب روی که با خاک رهبرآميزد

فراز و شيب بيابان عشق دام بلاست
کجاست شيردلی کز بلانپرهيزد

تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از اين طرفه‌تربرانگيزد

بر آستانه تسليم سر بنه حافظ
که گر ستيزه کنی روزگاربستيزد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:20
غزل ۱۵۶

به حسن و خلق و وفا کس به يار مانرسد
تو را در اين سخن انکار کار ما نرسد

اگر چه حسن فروشان به جلوهآمده‌اند
کسی به حسن و ملاحت به يار ما نرسد

به حق صحبت ديرين که هيچمحرم راز
به يار يک جهت حق گزار ما نرسد

هزار نقش برآيد ز کلک صنع ويکی
به دلپذيری نقش نگار ما نرسد

هزار نقد به بازار کانات آرند
يکی بهسکه صاحب عيار ما نرسد

دريغ قافله عمر کان چنان رفتند
که گردشان به هوایديار ما نرسد

دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطر اميدوار مانرسد

چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را
غبار خاطری از ره گذار مانرسد

بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او
به سمع پادشه کامگار ما نرسد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:20
غزل ۱۵۷

هر که را با خط سبزت سر سوداباشد
پای از اين دايره بيرون ننهد تا باشد

من چو از خاک لحد لاله صفتبرخيزم
داغ سودای توام سر سويدا باشد

تو خود ای گوهر يک دانه کجايیآخر
کز غمت ديده مردم همه دريا باشد

از بن هر مژه‌ام آب روان استبيا
اگرت ميل لب جوی و تماشا باشد

چون گل و می دمی از پرده برون آی ودرآ
که دگرباره ملاقات نه پيدا باشد

ظل ممدود خم زلف توام بر سرباد
کاندر اين سايه قرار دل شيدا باشد

چشمت از ناز به حافظ نکند ميلآری
سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:20
غزل ۱۵۸

من و انکار شراب اين چه حکايت باشد
غالبا اين قدرم عقل و کفايت باشد

تا به غايت ره ميخانه نمی‌دانستم
ور نه مستوری ما تا به چه غايت باشد

زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نياز
تا تو را خود ز ميان با که عنايت باشد

زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است
عشق کاريست که موقوف هدايت باشد

من که شب‌ها ره تقوا زده‌ام با دف و چنگ
اين زمان سر به رهآرم چه حکايت باشد

بنده پير مغانم که ز جهلم برهاند
پير ما هر چه کند عينعنايت باشد

دوش از اين غصه نخفتم که رفيقی می‌گفت
حافظ ار مست بود جای شکايت باشد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:21
غزل ۱۵۹

نقد صوفی نه همه صافی بی‌غش باشد
ایبسا خرقه که مستوجب آتش باشد

صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی
شامگاهشنگران باش که سرخوش باشد

خوش بود گر محک تجربه آيد به ميان
تا سيه رویشود هر که در او غش باشد

خط ساقی گر از اين گونه زند نقش بر آب
ای بسا رخکه به خونابه منقش باشد

ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شيوهرندان بلاکش باشد

غم دنيی دنی چند خوری باده بخور
حيف باشد دل دانا کهمشوش باشد

دلق و سجاده حافظ ببرد باده فروش
گر شرابش ز کف ساقی مه وشباشد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:21
غزل ۱۶۰

خوش است خلوت اگر يار يار من باشد
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد

من آن نگين سليمان به هيچ نستانم
که گاهگاه بر او دست اهرمن باشد

روا مدار خدايا که در حريم وصال
رقيب محرم وحرمان نصيب من باشد

همای گو مفکن سايه شرف هرگز
در آن ديار که طوطی کم اززغن باشد

بيان شوق چه حاجت که سوز آتش دل
توان شناخت ز سوزی که در سخنباشد

هوای کوی تو از سر نمی‌رود آری
غريب را دل سرگشته با وطنباشد

به سان سوسن اگر ده زبان شود حافظ
چو غنچه پيش تواش مهر بر دهن باشد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:21
غزل ۱۶۱

کی شعر ترانگيزد خاطر که حزين باشد
يک نکته از اين معنی گفتيم و همين باشد

از لعلتو گر يابم انگشتری زنهار
صد ملک سليمانم در زير نگين باشد

غمناک نبايدبود از طعن حسود ای دل
شايد که چو وابينی خير تو در اين باشد

هر کو نکندفهمی زين کلک خيال انگيز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چين باشد

جام می وخون دل هر يک به کسی دادند
در دايره قسمت اوضاع چنين باشد

در کار گلاب وگل حکم ازلی اين بود
کاين شاهد بازاری وان پرده نشين باشد

آن نيست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاين سابقه پيشين تا روز پسين باشد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:21
غزل ۱۶۲

خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد
که در دستت بجز ساغر نباشد

زمان خوشدلی درياب و در ياب
که دايم در صدف گوهر نباشد

غنيمت دان و می خور در گلستان
که گل تا هفته ديگر نباشد

ايا پرلعل کرده جام زرين
ببخشا بر کسی کش زر نباشد

بيا ای شيخ و از خمخانه ما
شرابی خور که در کوثر نباشد

بشوی اوراق اگر همدرس مايی
که علم عشق در دفتر نباشد

ز من بنيوش و دل در شاهدی بند
که حسنش بسته زيور نباشد

شرابی بی خمارم بخش يا رب
که با وی هيچ درد سر نباشد

من از جان بنده سلطان اويسم
اگر چه يادش از چاکر نباشد

به تاج عالم آرايش که خورشيد
چنين زيبنده افسر نباشد

کسی گيرد خطا بر نظم حافظ
که هيچش لطف در گوهر نباشد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:21
غزل ۱۶۳

گل بی رخ يار خوشنباشد
بی باده بهار خوش نباشد

طرف چمن و طواف بستان
بی لاله عذار خوشنباشد

رقصيدن سرو و حالت گل
بی صوت هزار خوش نباشد

با يار شکرلبگل اندام
بی بوس و کنار خوش نباشد

هر نقش که دست عقل بندد
جز نقش نگارخوش نباشد

جان نقد محقر است حافظ
از بهر نثار خوش نباشد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:22
غزل ۱۶۴

نفس باد صبامشک فشان خواهد شد
عالم پير دگرباره جوان خواهد شد

ارغوان جام عقيقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد

اين تطاول که کشيد از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد

گر ز مسجد به خرابات شدمخرده مگير
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد

ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
مايه نقد بقا را که ضمان خواهد شد

ماه شعبان منه از دست قدحکاين خورشيد
از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد

گل عزيز است غنيمت شمريدشصحبت
که به باغ آمد از اين راه و از آن خواهد شد

مطربا مجلس انس است غزلخوان و سرود
چند گويی که چنين رفت و چنان خواهد شد

حافظ از بهر تو آمدسوی اقليم وجود
قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:22
غزل ۱۶۵

مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضای آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد

رقيبآزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخيزان سوی گردون نخواهد شد

مراروز ازل کاری بجز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهدشد

خدا را محتسب ما را به فرياد دف و نی بخش
که ساز شرع از اين افسانه بی قانون نخواهد شد

مجال من همين باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس وآغوشش چه گويم چون نخواهد شد

شراب لعل و جای امن و يار مهربان ساقی
دلاکی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد

مشوی ای ديده نقش غم ز لوح سينه حافظ
که زخم تيغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:22
غزل ۱۶۶

روز هجران و شب فرقت يار آخر شد
زدم اين فال و گذشت اختر و کار آخر شد

آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

شکر ايزد که به اقبال کله گوشه گل
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد

صبح اميد که بد معتکف پردهغيب
گو برون آی که کار شب تار آخر شد

آن پريشانی شب های دراز و غم دل
همه در سايه گيسوی نگار آخر شد

باورم نيست ز بدعهدی ايام هنوز
قصه غصه که در دولت يار آخر شد

ساقيا لطف نمودی قدحت پرمی باد
که به تدبير توتشويش خمار آخر شد

در شمار ار چه نياورد کسی حافظ را
شکر کان محنت بی حدو شمار آخر شد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:22
غزل ۱۶۷

ستاره ای بدرخشيد و ماه مجلس شد
دل رميده ما را رفيق و مونس شد

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسله آموز صد مدرس شد

به بوی او دل بيمار عاشقان چوصبا
فدای عارض نسرين و چشم نرگس شد

به صدر مصطبه ام می نشاند اکنوندوست
گدای شهر نگه کن که مير مجلس شد

خيال آب خضر بست و جام اسکندر
بهجرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد

طربسرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابرویيار منش مهندس شد

لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد

کرشمه تو شرابی به عاشقان پيمود
که علم بی خبر افتاد و عقلب ی حس شد

چو زر عزيز وجود است نظم من آری
قبول دولتيان کيميای اين مس شد

ز راه ميکده ياران عنان بگردانيد
چرا که حافظ از اين راه رفت و مفلس شد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:22
غزل ۱۶۸

گداخت جان که شودکار دل تمام و نشد
بسوختيم در اين آرزوی خام و نشد

به لابه گفت شبی ميرمجلس تو شوم
شدم به رغبت خويشش کمين غلام و نشد

پيام داد که خواهم نشستبا رندان
بشد به رندی و دردی کشيم نام و نشد

رواست در بر اگر می طپدکبوتر دل
که ديد در ره خود تاب و پيچ دام و نشد

بدان هوس که به مستیببوسم آن لب لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد

به کوی عشق منه بی دليل راه قدم
که من به خويش نمودم صد اهتمام و نشد

فغان که در طلب گنجنامه مقصود
شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد

دريغ و درد که در جست و جوی گنج حضور
بسی شدم به گدايی بر کرام و نشد

هزار حيله برانگيخت حافظ از سرفکر
در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:22
غزل ۱۶۹

ياری اندرکس نمی بينيم ياران را چه شد
دوسثلبفف آخر آمد دوستداران را چه شد

آبحيوان تيره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکيد از شاخ گل باد بهاران را چهشد

کس نمی گويد که ياری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد يارانرا چه شد

لعلی از کان مروت برنيامد سال*هاست
تابش خورشيد و سعی باد وباران را چه شد

شهر ياران بود و خاک مهربانان اين ديار
مهربانی کی سر آمدشهرياران را چه شد

گوی توفيق و کرامت در ميان افکنده*اند
کس به ميدان درنمی*آيد سواران را چه شد

صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندليبانرا چه پيش آمد هزاران را چه شد

زهره سازی خوش نمی*سازد مگر عودش بسوخت
کسندارد ذوق مستی ميگساران را چه شد

حافظ اسرار الهی کس نمی*داند خموش
ازکه می*پرسی که دور روزگاران را چه شد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:23
غزل ۱۷۰

زاهد خلوت نشين دوش به ميخانه شد
از سر پيمان برفت با سر پيمانه شد

صوفی مجلس که دی جامو قدح می شکست
باز به يک جرعه می عاقل و فرزانه شد

شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب
باز به پيرانه سر عاشق و ديوانه شد

مغبچه ای می گذشت راه زندين و دل
در پی آن آشنا از همه بيگانه شد

آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت
چهره خندان شمع آفت پروانه شد

گريه شام و سحر شکر که ضايعنگشت
قطره باران ما گوهر يک دانه شد

نرگس ساقی بخواند آيت افسونگری
حلقه اوراد ما مجلس افسانه شد

منزل حافظ کنون بارگه پادشاست
دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:23
غزل ۱۷۲

عشق تو نهال حيرت آمد
وصل تو کمال حيرت آمد

بس غرقه حال وصل کخر
هم بر سر حال حيرت آمد

يک دل بنماکه در ره او
بر چهره نه خال حيرت آمد

نه وصل بماند و نه واصل
آن جا که خيال حيرت آمد

از هر طرفی که گوش کردم
آواز سال حيرت آمد

شد منهزم از کمال عزت
آن را که جلال حيرت آمد

سر تا قدم وجود حافظ
در عشق نهال حيرت آمد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:23
غزل ۱۷۳

در نمازم خم ابروی تو با ياد آمد
حالتی رفت که محراب به فرياد آمد

از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو ديدی همه بر باد آمد

باده صافی شد ومرغان چمن مست شدند
موسم عاشقی و کار به بنياد آمد

بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم
شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد

ای عروس هنر از بخت شکايت منما
حجله حسن بيارای که داماد آمد

دلفريبان نباتی همه زيوربستند
دلبر ماست که با حسن خداداد آمد

زير بارند درختان که تعلقدارند
ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد

مطرب از گفته حافظ غزلی نغزبخوان
تا بگويم که ز عهد طربم ياد آمد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:24
غزل ۱۷۴

مژده ای دل کهدگر باد صبا بازآمد
هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد

برکش ای مرغ سحر نغمه داوودی باز
که سليمان گل از باد هوا بازآمد

عارفی کو که کند فهم زبان سوسن
تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد

مردمی کرد و کرم لطف خداداد بهمن
کان بت ماه رخ از راه وفا بازآمد

لاله بوی می نوشين بشنيد از دم صبح
داغ دل بود به اميد دوا بازآمد

چشم من در ره اين قافله راه بماند
تا به گوش دلم آواز درا بازآمد

گر چه حافظ در رنجش زد و پيمان بشکست
لطف او بين که به لطف از در ما بازآمد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:24
غزل ۱۷۵

صبا به تهنيت پير می فروش آمد
کهموسم طرب و عيش و ناز و نوش آمد

هوا مسيح نفس گشت و باد نافه گشای
درختسبز شد و مرغ در خروش آمد

تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
که غنچه غرقعرق گشت و گل به جوش آمد

به گوش هوش نيوش از من و به عشرت کوش
که اين سخنسحر از هاتفم به گوش آمد

ز فکر تفرقه بازآی تا شوی مجموع
به حکم آن که چوشد اهرمن سروش آمد

ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد
چه گوش کرد که با دهزبان خموش آمد

چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس
سر پياله بپوشان که خرقهپوش آمد

ز خانقاه به ميخانه می*رود حافظ
مگر ز مستی زهد ريا به هوشآمد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:25
غزل ۱۷۶

سحرم دولت بيداربه بالين آمد
گفت برخيز که آن خسرو شيرين آمد

قدحی درکش و سرخوش به تماشابخرام
تا ببينی که نگارت به چه آيين آمد

مژدگانی بده ای خلوتی نافهگشای
که ز صحرای ختن آهوی مشکين آمد

گريه آبی به رخ سوختگانبازآورد
ناله فريادرس عاشق مسکين آمد

مرغ دل باز هوادار کمانابرويست
ای کبوتر نگران باش که شاهين آمد

ساقيا می بده و غم مخور از دشمنو دوست
که به کام دل ما آن بشد و اين آمد

رسم بدعهدی ايام چو ديد ابربهار
گريه*اش بر سمن و سنبل و نسرين آمد

چون صبا گفته حافظ بشنيد ازبلبل
عنبرافشان به تماشای رياحين آمد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:25
غزل ۱۷۷

نه هر کهچهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آينه سازد سکندری داند

نه هر که طرفکله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آيين سروری داند

تو بندگی چو گدايانبه شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند

غلام همت آن رند عافيتسوزم
که در گداصفتی کيمياگری داند

وفا و عهد نکو باشد اربياموزی
وگرنه هر که تو بينی ستمگری داند

بباختم دل ديوانه وندانستم
که آدمی بچه*ای شيوه پری داند

هزار نکته باريکتر ز مو اينجاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند

مدار نقطه بينش ز خال توستمرا
که قدر گوهر يک دانه جوهری داند

به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبانشد
جهان بگيرد اگر دادگستری داند

ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه
که لطفطبع و سخن گفتن دری داند

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:25
غزل ۱۷۸

هر که شد محرم دلدر حرم يار بماند
وان که اين کار ندانست در انکار بماند

اگر از پرده برونشد دل من عيب مکن
شکر ايزد که نه در پرده پندار بماند

صوفيان واستدند ازگرو می همه رخت
دلق ما بود که در خانه خمار بماند

محتسب شيخ شد و فسق خوداز ياد ببرد
قصه ماست که در هر سر بازار بماند

هر می لعل کز آن دستبلورين ستديم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند

جز دل من کز ازل تا بهابد عاشق رفت
جاودان کس نشنيديم که در کار بماند

گشت بيمار که چون چشم توگردد نرگس
شيوه تو نشدش حاصل و بيمار بماند

از صدای سخن عشق نديدمخوشتر
يادگاری که در اين گنبد دوار بماند

داشتم دلقی و صد عيب مرامی*پوشيد
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند

بر جمال تو چنان صورت چينحيران شد
که حديثش همه جا در در و ديوار بماند

به تماشاگه زلفش دل حافظروزی
شد که بازآيد و جاويد گرفتار بمان

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:25
غزل ۱۷۹

رسيد مژده کهايام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنين نيز هم نخواهد ماند

من ار چه در نظريار خاکسار شدم
رقيب نيز چنين محترم نخواهد ماند

چو پرده دار به شمشيرمی*زند همه را
کسی مقيم حريم حرم نخواهد ماند

چه جای شکر و شکايت ز نقشنيک و بد است
چو بر صحيفه هستی رقم نخواهد ماند

سرود مجلس جمشيد گفته*انداين بود
که جام باده بياور که جم نخواهد ماند

غنيمتی شمر ای شمع وصلپروانه
که اين معامله تا صبحدم نخواهد ماند

توانگرا دل درويش خود به دستآور
که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند

بدين رواق زبرجد نوشته*اند بهزر
که جز نکويی اهل کرم نخواهد ماند

ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ
کهنقش جور و نشان ستم نخواهد مان

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:25
غزل ۱۷۹

رسيد مژده که ايام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنين نيز هم نخواهد ماند

من ار چه در نظريار خاکسار شدم
رقيب نيز چنين محترم نخواهد ماند

چو پرده دار به شمشيرمی*زند همه را
کسی مقيم حريم حرم نخواهد ماند

چه جای شکر و شکايت ز نقشنيک و بد است
چو بر صحيفه هستی رقم نخواهد ماند

سرود مجلس جمشيد گفته*انداين بود
که جام باده بياور که جم نخواهد ماند

غنيمتی شمر ای شمع وصل پروانه
که اين معامله تا صبحدم نخواهد ماند

توانگرا دل درويش خود به دستآور
که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند

بدين رواق زبرجد نوشته*اند بهزر
که جز نکويی اهل کرم نخواهد ماند

ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ
که نقش جور و نشان ستم نخواهد مان

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:26
غزل ۱۸۰

ای پسته تو خنده زده بر حديث قند
مشتاقم از برای خدا يک شکر بخند

طوبی ز قامت تو نيارد که دم زند
زين قصه بگذرم که سخن می*شود بلند

خواهی که برنخيزدت از ديده رود خون
دل در وفای صحبت رود کسان مبند

گر جلوه می*نمايی و گر طعنه می*زنی
ما نيستيم معتقد شيخ خودپسند

ز آشفتگی حال من آگاه کی شود
آن را که دل نگشت گرفتار اين کمند

بازار شوق گرم شد آن سروقد کجاست
تا جان خود بر آتش رويش کنم سپند

جايی که يار ما به شکرخنده دم زند
ای پسته کيستی تو خدا را به خود مخند

حافظ چو ترک غمزه ترکان نمی*کنی
دانی کجاست جای تو خوارزم يا خجن

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:26
غزل ۱۸۱

بعد از اين دست منو دامن آن سرو بلند
که به بالای چمان از بن و بيخم برکند

حاجت مطرب و مینيست تو برقع بگشا
که به رقص آوردم آتش رويت چو سپند

هيچ رويی نشود آينهحجله بخت
مگر آن روی که مالند در آن سم سمند

گفتم اسرار غمت هر چه بود گومی*باش
صبر از اين بيش ندارم چه کنم تا کی و چند

مکش آن آهوی مشکين مراای صياد
شرم از آن چشم سيه دار و مبندش به کمند

من خاکی که از اين درنتوانم برخاست
از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند
باز مستان دل از آنگيسوی مشکين حافظ

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:26
غزل ۱۸۲

حسبحالی ننوشتی و شد ايامی چند
محرمی کو که فرستم به تو پيغامی چند

ما بدانمقصد عالی نتوانيم رسيد
هم مگر پيش نهد لطف شما گامی چند

چون می از خم بهسبو رفت و گل افکند نقاب
فرصت عيش نگه دار و بزن جامی چند

قند آميخته باگل نه علاج دل ماست
بوسه*ای چند برآميز به دشنامی چند

زاهد از کوچه رندانبه سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند

عيب می جمله چو گفتی هنرشنيز بگو
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند

ای گدايان خرابات خدا يارشماست
چشم انعام مداريد ز انعامی چند

پير ميخانه چه خوش گفت به دردی کشخويش
که مگو حال دل سوخته با خامی چند

حافظ از شوق رخ مهر فروغ توبسوخت
کامگارا نظری کن سوی ناکامی چن

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:26
غزل ۱۸۳

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند

بيخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که اين تازه براتم دادند

بعد از اين روی من و آينه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اين*ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده اين دولتداد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

اين همه شهد و شکر کز سخنم می ريزد
اجر صبريست کز آن شاخ نباتم دادند

همت حافظ و انفاس سحرخيزان بود

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:27
غزل ۱۸۴

دوش ديدم که ملايک در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند

ساکنان حرم ستر وعفاف ملکوت
با من راه نشين باده مستانه زدند

آسمان بار امانت نتوانست کشيد
قرعه کار به نام من ديوانه زدند

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذربنه
چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند

شکر ايزد که ميان من و او صلح افتاد
صوفيان رقص کنان ساغر شکرانه زدند

آتش آن نيست که از شعله او خنددشمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند

کس چو حافظ نگشاد از رخ انديشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
03-12-2009, 10:27
غزل ۱۸۵

نقدها رابود آيا که عياری گيرند
تا همه صومعه داران پی کاری گيرند

مصلحت ديد منآن است که ياران همه کار
بگذارند و خم طره ياری گيرند

خوش گرفتند حريفان سر زلف ساقی
گر فلکشان بگذارد که قراری گيرند

قوت بازوی پرهيز به خوبان مفروش
که در اين خيل حصاری به سواری گيرند

يا رب اين بچه ترکان چه دليرندبه خون
که به تير مژه هر لحظه شکاری گيرند

رقص بر شعر تر و ناله نی خوش باشد
خاصه رقصی که در آن دست نگاری گيرند

حافظ ابنای زمان را غم مسکينان نيست
زين ميان گر بتوان به که کناری گيرند

╬✿╬ سوگند ╬✿╬
22-07-2017, 11:01
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/27390356256852624350.gif


صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همی‌روی ای دل بدین شتاب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/27390356256852624350.gif

╬✿╬ سوگند ╬✿╬
08-08-2017, 16:23
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/27390356256852624350.gif

غزل 186

گر می فروش حاجت رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پربلا کند
حقا کز این غمان برسد مژده امان
گر سالکی به عهد امانت وفا کند
گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مکن به غیر که این‌ها خدا کند
در کارخانه‌ای که ره عقل و فضل نیست
فهم ضعیف رای فضولی چرا کند
مطرب بساز پرده که کس بی اجل نمرد
وان کو نه این ترانه سراید خطا کند
ما را که درد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند
جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت
عیسی دمی کجاست که احیای ما کند


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/27390356256852624350.gif