PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خدایا پرم کن



حدیث*خادمه مهدی فاطمه(س)*
21-05-2012, 22:17
http://images.persianblog.ir/149282_EQbMCpnc.jpg

من دیگه خسته شدم بس که چشام بارونیه

پس دلم تا کی فضای غصه رو مهمونیه
من دیگه بسه برام تحمل این همه غم
بسه جنگ بی ثمر برای هر زیاد و کم
وقتی فایده ای نداره غصه خوردن واسه چی
واسه عشقهای تو خالی ساده مردن واسه چی
نمی خوام چوب حراجی رو به قلبم بزنم
نمی خوام گناه بی عشقی بیو فته گردنم
نمی خوام در به دره پیچ و خمه این جاده شم
واسه آتیش همه یه هیزومه آماده شم
یا یه موجود کم و با افاده شم
وایسا دنیا وایسا دنیا من می خوام پیاده شم
همه حرف خوب می زنن اما کی خوبه این وسط
بد و خوبش به شما ، ما که رسیدیم ته خط
قربونت برم خدا چه قدر غریبی رو زمین
آره دنیا ما نخواستیم دل و با خودت نبین
نمی خوام در به دره پیچ و خمه این جاده شم
واسه آتیشه همه یه هیزمه آماده شم
یا یه موجود کم و پر افاده شم
وایسا دنیا وایسا دنیا من می خوام پیاده شم
این همه چرخیدیو چرخوندی آخرش چی شد
اون بلیط شانس بگو قسمت کی شد
همه درویش همه عارف جای عاشق پس کجاست
این همه تلسم و بکر جای خوش دنیا کجاست
نمی خوام در به دره پیج و خمه این جاده شم
واسه آتیشه همه یه هیزم آماده شم
یا یه موجوده کمو پر افاده شم
وایسا دنیا وایسا دنیا من می خوام پیاده شم

حدیث*خادمه مهدی فاطمه(س)*
21-05-2012, 22:22
گلی هستم پر از احساس ، لعنت بر این احساس ، از جا کنده شدم و دیگه ریشه تو خاک ندارم ، وقت پژمردن رسیده ، آب تنم رو حقایق همچون تیغه های نور خورشید ازم گرفتن ، کم کم دارم گلبرگهامو از دست میدم ، خارهام شکستن دیگه هیچ ابزار تدافعی و مقاومتی در برابر مشکلات زندگی ندارم ، به ریشه هام باد زندگی خورده عجیب خشکه و می سوزونه ، خدایا من به خودم اومدم ، من به خودم رسیدم ، تو کجایی ؟ آخه شنیده بودم میگن گر به خود رسی به خدا رسی ، حالا من رسیدم تو بگو کجایی ؟ وسط بیابون زندگی لب تشنه و خسته نشستم زانوهامو بغل کردم منتظرم ، راستی یه گونی با خودم برات سئوال آوردم ، فکر کنم باید چند مدتی رسیدگی به امورات دنیا رو ول کنی سئوالات منو جواب بدی ، آخه اینقدر زیاده که حتی فکر کنم اگه ازم بپرسی حتی خودم یادم نیاد بعضی هاشو کی طرح کردم ، چند جرعه آب تو قمقمه برام مونده اونم هر چند وقت یه بار میپاشم رو سئوالاتم تا تو برسی آخه میخوام اونا تازه باشن ، به اطرافم دارم نگاه می کنم جای پات همه جا هست ، نکنه داری باهام شوخی می کنی و خودت رو مخفی کردی ؟ من تحملم تموم شده ، دوست دارم تو آغوشم بگیرمت و تا چند وقتی فقط برات صحبت کنم ، از بی مهریها و بی عدالتیها ، نشستم و منتظرم ، راستی نکنه مکان قرارمون جای دیگست ؟ اگه اینطوریه بگو کجا باید بیام ، آدرسو به من غلط دادن ، یه مشکلی دارم ، تنم سنگینی می کنه نمی ذاره تند تند راه بیام ، میشه اجازه بدی یه جایی جاش بذارم ؟ آخه اینطوری سرعت میگیرم زودتر میام ، اما یادت باشه وقتی رسیدم برام یادداشت نذاشته باشی بیا جای دیگه ، منتظرم باش دارم میام

حدیث*خادمه مهدی فاطمه(س)*
21-05-2012, 22:25
http://images.persianblog.ir/149282_gGaxvOg8.jpg
چند وقتی هست که به رابطه خودم یا انسان با هستی فکر می کنم ،
من جزئی هستم از یک موجودیت بزرگ ، از یک اقیانوس بیکران ، ذره ای هستم نامعلوم در کل کائنات که شاید اصلا جسما قابل اندازه گیری نیستم ، اما اندیشه ای دارم که تا آنسوی فضای بسته هم دخالت داره ، اندیشه ای که می تونه تا دور دستای فضا پیش رفته و منو به حقایق نزدیک کنه ، انسان یعنی اندیشه ، اندیشه یعنی معنای موجودیت ، عکس این مطلب هم حتما صادقه ، یعنی موجودیت یعنی اندیشه ، رنه دکارت فیلسوف و اندیشمند و ریاضی دان بزرگ می گه ((می اندیشم پس هستم)) ، میشه اینطوری نتیجه گرفت که هر چیزی که موجودیت داره اندیشه ای داره ، هستی یعنی موجودیت و موجودیت یعنی اندیشه ، پس هستی هم باید دارای اندیشه ای باشه ، برام خیلی مهمه ، اندیشه های من در مورد هستی برای خودم مشخصه ، اندیشه هستی در مورد من چی می تونه باشه ؟ این اولین سئوال گنگی هست که تو ذهنم پدیدار میشه ! آیا به راستی من جاویدان خواهم بود ؟ کره زمین با تمام گستردگیش ، شبیه به اتمیست در مقابل کشکشانها ، این ناچیزترین عضو فضا در خود انسانها رو نگهداری می کنه که اونا با خود کلی اندیشه ها دارن ، این انسانها روی کره زمین میان و میرن ، متولد میشن و بعد از بین میرن ، از کجا میان و به کجا میرن ؟ به واقع بعد مرگ باقی می مونیم و اگر چنینه به کجا می ریم ؟ شاید شکل صحیحی از پاسخ منطقی این باشه : در طبیعت انرژی همواره مقدارش ثابت و از صورتی به صورت دیگر تبدیل پذیره و انسان بر خلاف نظریه های داده شده که دو بعدیه ، با کمی دقت می شه بعد سومش رو پیدا کرد ، جز روح و جسم چیزی باید باشه که بتونه این دو رو کنار هم نگه داره ، چیزی شبیه به چسب که مانع از هم گسستگی روح جسم بشه ، این چسب همون انرژی می تونه باشه ، آدمی با تولد ، مشغول جذب انرژی از پیرامونش می شه و به همین ترتیب که داره انرژی جذب مب کنه رشد می کنه و پس از طی منحنی سهمی زندگی رو به نزول می ذاره و با از دست دادن انرژی روبرو می شه و کم کم به هنگام پیری نحیف و رنجور می شه و در نهایت با اتمام انرژی از وجودش با طبیعتی بنام مرگ مواجه می شه ، این انرژیه که میتونه به انسان معنا ببخشه و با تولدش بهش ترزیق و با مرگش ازش گرفته می شه ، روح و جسم هر دو می تونن از جنس ماده باشن طبق رابطه معروف E=MC*C هر جرمی با دو برابر سرعت نور حرکت کنه همون انرژیه و این مساوی و برابری نشانگر اینه که انرژی هم توان تبدیل به جرمها و اجسام رو داره ، پس چنین می شه استنباط کرد که انسان یا هر موجود زنده دیگه پس از مرگ در چرخه انرژی طبیعت قرار می گیریه ، پس من از کائناتم و مقداری انرژی منقبض شده در یک کالبدم ، صورت پذیری انرژی به اشکال و اجسام مختلف می تونه علل پیدایش انسان و موجودات زنده باشه ، کسی چه می دونه صورت دیگر من پس از مرگ چی می تونه باشه ؟

((بیگانه هستیم با تمام هستی خود ))