یاس بهشتی* خادمه باب الحوائج جواد الائمه (ع)*
28-08-2012, 21:05
http://dl2.karballa.ir/images/imagess/images2/itiiiiiiiiiiiiiiii3532.jpg
سليمان و ملکه ي سبا
سليمان نبي ( عليه السلام ) بر تخت نشسته بود و گرداگرد او سپاهيانش از جن و انس بر روي تختهايي نشسته بودند. باد درآمد و آنها را بالا برد و در سرزمين حجاز و يمن فرود آورد. همواره هدهد همراه ساير پرندگان، با قراردادن پرهايشان لابهلاي هم، براي سليمان سايبان ميساختند. آن روز آفتاب بر سليمان افتاد، سليمان نگاه کرد و ديد هدهد نيست. علت غيبت او را پرسيد:
{وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ ما لِيَ لا اَرَي الْهُدْهُدَ اَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِينَ * لاُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً اَوْ لأََذْبَحَنَّهُ اَوْ لَيَأْتِيَنِّي به سلطان مُبِينٍ} (نمل: 20 و 21)
و [سليمان] در جستوجوي آن پرنده [هدهد] برآمد و گفت: چرا هدهد را نميبينم، يا اينکه او از غايبان است؟ قطعاً او را کيفر شديدي خواهم داد، يا او را ذبح ميکنم، مگر آنکه دليل روشني [براي غيبتش] براي من بياورد.
چون هدهد بازگشت، يکي از مرغان به او گفت: «کجايي که سليمان، خونت را حلال کرد». هدهد از مرغ پرسيد: «آيا استثنايي قايل شد؟» مرغ گفت: «بله». هدهد پرسيد: «سليمان درباره غيبت من چه گفت؟» مرغ گفت: «سليمان گفت: فقط در صورتي او را امان خواهم داد که براي غيبتش دليلي موجه بياورد».
چندان درنگ نکرد (که هدهد آمد و) گفت:
{فَمَکَثَ غَيرَ بَعيدٍ فَقالَ اَحَطتُ به ما لَم تُحِط بِه وَجِئتُکَ مِن سَبَأٍ بِنَبَأٍ يَقينٍ} (نمل: 22)
من بر چيزي آگاهي يافتم که تو بر آن آگاهي نيافتي، من از سرزمين سبا يک خبر قطعي براي تو آوردهام.
سليمان ( عليه السلام ) گفت: «زود بگو بدانم». هدهد گفت: «اي پيامبر خدا! من ميخواهم به تو خبري بدهم که پيش از اين، از آن بيخبر بودي. بايد مرا در مقام عزت بنشاني تا با تو بگويم آنچه ديدهام».
هدهد با گفتن اين سخن، کنجکاوي سليمان ( عليه السلام ) را تحريک کرد. سليمان او را بر مقام خويش و کنار خويش به عزت بنشاند. هدهد آنقدر سخن گفتن را به درازا کشاند که سليمان ( عليه السلام ) به خشم آمد، زيرا سليمان ميخواست زودتر بداند آن چيست که هدهد ميداند و سليمان از آن بيخبر است. هدهد گفت:
{اِنّي وَجَدتُ امرَاَهً تَملِکُهُم وَأوتِيَت مِن کُلِّ شَيءٍ وَلَها عَرشٌ عَظيمٌ} (نمل: 23)
من زني را ديدم که بر آنان حکومت ميکند و همه چيز در اختيار دارد و [به ويژه] تخت عظيمي دارد!
بلقيس زني پادشاهزاده بود. آن تخت را نيز از پدران خود به ارث برده بود و به هيچ چيز از متاع دنيا نيازي نداشت. تخت او مرصع به انواع و اقسام گوهر و ياقوتها بود. هفتصد کنيز داشت که در پيش تخت او، به خدمت ايستاده بودند. اين تخت بر بالاي قصري استوار شده بود که 390 طاق کوچک داشت که مرصع به انوع گوهرها در شرق و همين مقدار در غرب بود. اين بنا به شکلي ساخته شده بود که چون آفتاب برميآمد، ابتدا شعاع آن به اين گوهرها ميخورد و سپس منعکس ميشد و در اين برخورد، نور بسيار شديدي توليد ميکرد و از آنجايي که اهل سبا آفتابپرست بودند، با ديدن اين تصوير زيا و جالب، بر آن سجده ميکردند، اما سجده کردن آنها به گونهاي بود که گويي بلقيس را سجده ميکنند. آنها دوبار در روز، يکبار موقع طلوع و ديگر بار به هنگام غروب، بر آفتاب سجده ميکردند.
پس از آنکه بلقيس به خداوند ايمان آورد، سليمان نبي با او ازدواج کرد و او را دوباره بر سبا مستقر ساخت و ماهي يکبار به ديدار او ميرفت و سه روز نيز پيش او ميماند.
سليمان نبي ( عليه السلام ) ، از گفتههاي هدهد بسيار تعجب کرد و خطاب به هدهد گفت: «اگر راست گفته باشي ايمن هستي و اگر دروغ گفته باشي تو را عذاب خواهم کرد». سپس سليمان با آب طلا نامهاي نوشت و آن را به هدهد داد تا آن را به بلقيس و قوم او برساند و ببيند که آنها چه پاسخ ميدهند.
هدهد نامه را برداشت و به سوي قصر بلقيس رفت. بلقيس خواب بود. هدهد نامه را به روي سينه او انداخت و خود در گوشهاي نشست تا بيند آنها چه ميکنند. بلقيس بيدار شد و از ديدن نامه تعجب کرد. قوم خود را صدا زد و گفت: اي گروه بزرگان! اين نامه به سوي من افکنده شده است.
{إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * اَلاَّ تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ} (نمل: 30ـ31)
اين نامه از سليمان و چنين است: «به نام خداوند بخشنده مهربان، توصيه من اين است که نسبت به من برتريجويي نکنيد و به سوي من آييد، در حالي که تسليم حق هستيد».
بلقيس دانست که آن نامه از رسول خدا، سليمان است. آن نامه در نهايت ايجاز، فصاحت و بلاغت نگاشته شده بود و سليمان ( عليه السلام ) در کوتاهترين جملهها منظور خود را رسانده بود. علما ميگويند: «قبل از نبي اکرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تنها سليمان نبي بود که جمله «بسم الله الرحمن الرحيم» را نوشت و ديگران هميشه بر بالاي نامهها مينوشتند: «باسمک اللّهم»، تا اينکه اين آيه نازل شد که کارها و نامههاي خود را با «بسم الله الرحمن الرحيم» آغاز کنيد».
پس از آنکه نامه سليمان ( عليه السلام ) خوانده شد، وزرا، امرا و بزرگان دولت، با هم شور کردند.
سليمان و ملکه ي سبا
سليمان نبي ( عليه السلام ) بر تخت نشسته بود و گرداگرد او سپاهيانش از جن و انس بر روي تختهايي نشسته بودند. باد درآمد و آنها را بالا برد و در سرزمين حجاز و يمن فرود آورد. همواره هدهد همراه ساير پرندگان، با قراردادن پرهايشان لابهلاي هم، براي سليمان سايبان ميساختند. آن روز آفتاب بر سليمان افتاد، سليمان نگاه کرد و ديد هدهد نيست. علت غيبت او را پرسيد:
{وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ ما لِيَ لا اَرَي الْهُدْهُدَ اَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِينَ * لاُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً اَوْ لأََذْبَحَنَّهُ اَوْ لَيَأْتِيَنِّي به سلطان مُبِينٍ} (نمل: 20 و 21)
و [سليمان] در جستوجوي آن پرنده [هدهد] برآمد و گفت: چرا هدهد را نميبينم، يا اينکه او از غايبان است؟ قطعاً او را کيفر شديدي خواهم داد، يا او را ذبح ميکنم، مگر آنکه دليل روشني [براي غيبتش] براي من بياورد.
چون هدهد بازگشت، يکي از مرغان به او گفت: «کجايي که سليمان، خونت را حلال کرد». هدهد از مرغ پرسيد: «آيا استثنايي قايل شد؟» مرغ گفت: «بله». هدهد پرسيد: «سليمان درباره غيبت من چه گفت؟» مرغ گفت: «سليمان گفت: فقط در صورتي او را امان خواهم داد که براي غيبتش دليلي موجه بياورد».
چندان درنگ نکرد (که هدهد آمد و) گفت:
{فَمَکَثَ غَيرَ بَعيدٍ فَقالَ اَحَطتُ به ما لَم تُحِط بِه وَجِئتُکَ مِن سَبَأٍ بِنَبَأٍ يَقينٍ} (نمل: 22)
من بر چيزي آگاهي يافتم که تو بر آن آگاهي نيافتي، من از سرزمين سبا يک خبر قطعي براي تو آوردهام.
سليمان ( عليه السلام ) گفت: «زود بگو بدانم». هدهد گفت: «اي پيامبر خدا! من ميخواهم به تو خبري بدهم که پيش از اين، از آن بيخبر بودي. بايد مرا در مقام عزت بنشاني تا با تو بگويم آنچه ديدهام».
هدهد با گفتن اين سخن، کنجکاوي سليمان ( عليه السلام ) را تحريک کرد. سليمان او را بر مقام خويش و کنار خويش به عزت بنشاند. هدهد آنقدر سخن گفتن را به درازا کشاند که سليمان ( عليه السلام ) به خشم آمد، زيرا سليمان ميخواست زودتر بداند آن چيست که هدهد ميداند و سليمان از آن بيخبر است. هدهد گفت:
{اِنّي وَجَدتُ امرَاَهً تَملِکُهُم وَأوتِيَت مِن کُلِّ شَيءٍ وَلَها عَرشٌ عَظيمٌ} (نمل: 23)
من زني را ديدم که بر آنان حکومت ميکند و همه چيز در اختيار دارد و [به ويژه] تخت عظيمي دارد!
بلقيس زني پادشاهزاده بود. آن تخت را نيز از پدران خود به ارث برده بود و به هيچ چيز از متاع دنيا نيازي نداشت. تخت او مرصع به انواع و اقسام گوهر و ياقوتها بود. هفتصد کنيز داشت که در پيش تخت او، به خدمت ايستاده بودند. اين تخت بر بالاي قصري استوار شده بود که 390 طاق کوچک داشت که مرصع به انوع گوهرها در شرق و همين مقدار در غرب بود. اين بنا به شکلي ساخته شده بود که چون آفتاب برميآمد، ابتدا شعاع آن به اين گوهرها ميخورد و سپس منعکس ميشد و در اين برخورد، نور بسيار شديدي توليد ميکرد و از آنجايي که اهل سبا آفتابپرست بودند، با ديدن اين تصوير زيا و جالب، بر آن سجده ميکردند، اما سجده کردن آنها به گونهاي بود که گويي بلقيس را سجده ميکنند. آنها دوبار در روز، يکبار موقع طلوع و ديگر بار به هنگام غروب، بر آفتاب سجده ميکردند.
پس از آنکه بلقيس به خداوند ايمان آورد، سليمان نبي با او ازدواج کرد و او را دوباره بر سبا مستقر ساخت و ماهي يکبار به ديدار او ميرفت و سه روز نيز پيش او ميماند.
سليمان نبي ( عليه السلام ) ، از گفتههاي هدهد بسيار تعجب کرد و خطاب به هدهد گفت: «اگر راست گفته باشي ايمن هستي و اگر دروغ گفته باشي تو را عذاب خواهم کرد». سپس سليمان با آب طلا نامهاي نوشت و آن را به هدهد داد تا آن را به بلقيس و قوم او برساند و ببيند که آنها چه پاسخ ميدهند.
هدهد نامه را برداشت و به سوي قصر بلقيس رفت. بلقيس خواب بود. هدهد نامه را به روي سينه او انداخت و خود در گوشهاي نشست تا بيند آنها چه ميکنند. بلقيس بيدار شد و از ديدن نامه تعجب کرد. قوم خود را صدا زد و گفت: اي گروه بزرگان! اين نامه به سوي من افکنده شده است.
{إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * اَلاَّ تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ} (نمل: 30ـ31)
اين نامه از سليمان و چنين است: «به نام خداوند بخشنده مهربان، توصيه من اين است که نسبت به من برتريجويي نکنيد و به سوي من آييد، در حالي که تسليم حق هستيد».
بلقيس دانست که آن نامه از رسول خدا، سليمان است. آن نامه در نهايت ايجاز، فصاحت و بلاغت نگاشته شده بود و سليمان ( عليه السلام ) در کوتاهترين جملهها منظور خود را رسانده بود. علما ميگويند: «قبل از نبي اکرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تنها سليمان نبي بود که جمله «بسم الله الرحمن الرحيم» را نوشت و ديگران هميشه بر بالاي نامهها مينوشتند: «باسمک اللّهم»، تا اينکه اين آيه نازل شد که کارها و نامههاي خود را با «بسم الله الرحمن الرحيم» آغاز کنيد».
پس از آنکه نامه سليمان ( عليه السلام ) خوانده شد، وزرا، امرا و بزرگان دولت، با هم شور کردند.