PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نفر اول کنکور ریاضی که "یکی یک دانه" مادرش بود...



شهاب منتظر
05-10-2012, 06:26
.:: بسم ربّ الشهداء و لاله ::.




http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif




نفر اوّل کنکور ریاضی که "یکی یک دانه" مادرش بود



شهادتی که از روی ایمان و آگاهی و در رابطه با خدا و در حال نیایش پدید آید، توأم با عشق است، زیرا که پرستش وی در خون تبلور یافته و میدان رزم، محرابش گشته و با خون سرخش وضو ساخته و در زیر رگبار گلوله خصم به ستایش معشوق خود مشغول شده و در زیر آسمان نیلگون شفق گونه به جهاد در راه حق به قیام برخاسته، که چنین عبادتی به منتهای خلوص رسیده و از بندگی به عشق عمیق دست یافته که نه تنها عابد است، بلکه عاشق، و نه تنها خدا را معبود، بلکه معشوق می داند.


http://shahidedanesh.ir/wp-content/uploads/2012/05/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%A8%D8%B1%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%BE%D9%88%D8%B1-195x210.png


به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»، محمدرضا برهاني‌پور، انگار كه تن برایش سنگینی می‌كرد و مانع رسیدن او به محبوب‌ش بود. او نگرشی والا داشت، خونش گويي جوشان بود و با نوری منور و دلی لبریز از عشق به خدا جانش را فداي كشورش كرد. شهید آیینه تاریخ است، به اين سادگي‌ها کسی وجود او را درک نمی‌کند. و شايد تنها کسی بتواند شهید را بفهمد که چون او شود.


معرفي:
خداوند چنین خواسته بود که اولادهای اول خانواده‌ي برهاني‌پور هر سه دختر باشند، و حاجیه خانم آرزوی پسري داشت و مرتباً از خداوند درخواست می‌کرد؛ تا اینکه در فروردین ماه سال 1347 خداوند "محمد رضا" را به خانواده‌ي برهاني‌پور عطا فرمود. وقتي محمد متولد شد مادرش ناخود آگاه گفت یا امام حسین این اسم آن چنان اثری داشت که خانم قابله گفت اسمش را حسین بگذارید و پدرش مي‌گويد: اکنون فهمیده‌ایم ادای آن اسم در آن موقعیت تصادفی نبوده زیرا محمد چنین گونه متولد شده حسین گونه زیست و حسین گونه به معبودش پیوست. به علت اینکه محمد بعد از سه دختر به دنیا آمد مادرش از او بسیار مراقبت می‌کرد و مورد محبت زیاد خانواده بود به طوری که اقوام‌شان می‌گفتند محمد را لای پنبه بزرگ کرده‌اند.


http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif

شهاب منتظر
05-10-2012, 06:31
http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif


دوران كودكي:

محمد دوران کودکی را پشت سر گذاشت و یکسال زودتر به دبستان رفت زیرا پدر شهيد برای اینکه فرزندانش در تحصیلات خود جلو باشند شناسنامه آنها را بزرگتر می‌گرفت و همگي‌شان نيز همواره در درس جزء بهترین دانش آموزان و در بعضی مواقع از اولين نفرها به شمار مي‌آمدند.

دستگيري توسط سربازان شاه در مقطع راهنمايي:

محمد در سال 1357وارد مدرسه راهنمایی شد و با جدیت به درس خود ادامه می‌داد. ده ساله بود که مقدمات انقلاب فراهم شد و او همراه و همکار ما در مبارزه با ایادی ظلم و استکبار بود او در دوران مبارزاتش یک مرتبه در مقابل منزل آیت الله خادمی در حالی که می‌خواست با پسر عمه‌اش آقا رسول به صف مبارزین بپیوندد توسط دژخیمان شاه دستگیر و چون کوچک بود از آنان ترسیده و به گریه افتاده بود که آنان او را آزاد نمودند.

حضور در جبهه:

در طول انقلاب همواره کمک کار خانواده در مسیر انقلاب بود تا اینکه در دوران دبیرستان موفق شد به جبهه برود و در لشکر امام حسین(ع) خدمت کند. در آن موقع لشکر امام حسین(ع) در جنوب مستقر بود و از آنجا بلافاصله به غرب می‌روند و در عملیات والفجر 2 شرکت می‌کند. در این عملیات به همراه یک تن از دوستانش به نام "شهید سعید وطن پور" با هم از یکی از تپه‌های منطقه بالا می‌روند و به راه خود ادامه می‌دهند. در آن هنگام بعثی‌ها متوجه آنان می‌شوند و سربازان اسلام را زیر آتش می‌گیرند. در این موقع وضع جسماني محمد در خط مقدم بد می‌شود ولی محمد حاضر به بازگشت از جبهه نمی‌شود بعد از زمانی چون آتش دشمن زیاد می‌شود و وضع لشکر اسلام در خطر می‌افتد فرمانده آنها دستور عقب نشینی می‌دهد. با برگشتن رزمندگان محمد قادر نبوده که خود را با بالای تپه برساند و به رزمندگان بپیوندد و همان جا می‌ماند.

بچه ها به او می‌گویند اگر اینجا بمانی اسیر می‌شوی. در نوشته‌های او خوانده‌ام که وقتی اسم اسارت آمد بدنش می‌لرزد و به فکر فرو می‌رود در این حال بچه‌ها می‌خواستند کمکش کنند ولی او می‌گوید شما بروید و مرا به حال خود واگذارید. در این موقع بچه‌ها می‌فهمند که محمد قادر به بالا آمدن تپه نیست. جریان را به فرمانده می‌گویند و فرمانده پیغام می‌دهد که به محمد بگویید اسلحه، آرپی‌جی و مهماتش را بگذارد و خودش بیاید پس از این دستور محمد آنچه همراه داشت رها می‌کند و خود را از پایین تپه نجات می‌دهد و به دیگر رزمندگان ملحق می‌شود و بعد به پادگان می‌آیند. در آنجا او وضع خوبی نداشته چون مقابل‌ش در خط مقدم، خمپاره‌ای به زمین اصابت می‌کند و موجش موجب ناراحتی روحی او می‌شود در نتیجه او مرخصی گرفته و به اصفهان می‌آید.

وقتی او به خانه آمد مادرش از او به شدت مراقبت نمود و با معالجات و رسیدگی به او بهبود یافت ولی مدتها در نتیجه موج انفجار و اثرات آن، گاه گاهی از دماغش خون می‌آمد. بعد از مدتی دو مرتبه به جبهه فاو رفت.




http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif

شهاب منتظر
05-10-2012, 06:36
http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif


ورود به دانشگاه:
او در این مدت به درس خود هم ادامه می‌داد و در سال 1364 وارد دانشگاه شد. البته لازم به یادآوری است که مدتها بود مادرش به او می‌گفت محمد جان تو دیگر سنگر دانشگاه را انتخاب کن. لذا قبل از آخرین باری که آماده جبهه رفتن بود انتخاب رشته نمود و در بین شرکت کنندگان مقام اول در رشته تحصیلی ریاضی را به دست آورد.

محمد در این مدت هم درس می‌خواند و هم پشت جبهه مقدمات جبهه رفتن را فراهم می‌کرد. به هر جهت همه به او خیلی علاقه‌مند بودند و مادرش از چند سال قبل مقدمات ازدواج را برای او فراهم کرده بود. تا در اولین فرصتي که او بخواهد برایش همسري برگزيند. ولي هر موقع که با او در این رابطه صحبت می‌کردند زبان حالش چنین بود. "ما را هوای سلطنت ملک دیگریست؛ کین عرصه نیست در خور فر همایی ما"، "یزدان ذوالجلال به خلوت سرای قدس آراست است بزم ضیافت برای ما".

پيش از آخرین بار که می‌خواست به جبهه برود مرتباً می‌گفت هر چه می‌خواهید مرا ببینید. خواهر بزرگش به او می‌گفت داداش: خودت را لوس نکن. ولی او با همان قاطعیت می‌گفت: همان است که گفتم. هنگام رفتنش خواهر دوم او در دالان منزل او را همراهی و آخرین نگاه‌هایش را بدرقه راهش کرد و او قبل از خروج از منزل برگشت و چون چشم‌های اشکبار خواهرش را با آن گونه نگاه‌ها دید گفت: خواهرم بیا یک مرتبه دیگر مرا ببوس.

مادرش می‌گفت مرتبه‌ی آخر که محمد به گونه‌ای دیگر با من خداحافظی می‌کرد من خواب بودم چون تمام گفته‌هایش و نامه‌های قبلش بیانگر این حقیقت بود که او را از شهادت خود کاملا آگاه بوده به هر جهت او بعد از خداحافظی با ما به جبهه رفت و در کربلای 4 شرکت نمود. که در آن موقع دو دوست گرامی و با وفایش به نامهای سعید وطن پور و مجید خدمت کن مجروح شدند و به اصفهان آمدند. ولی محمد همراه آنها نبود محمد به آنها گفته بود که من باید در این عملیات شهید می‌شدم ولی دعا‌های مادرم شهادتم را عقب انداخت.

او همیشه در طول مدت جنگ برای خانواده‌اش نامه‌های فراوانی می‌فرستاد و در نامه‌هایش سفارشات اسلامی می‌کرد ما را به صبر و استقامت دعوت می‌نمود.




http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif

شهاب منتظر
05-10-2012, 06:39
http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif


یکی از نامه‌هایش برای خانواده:

"بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار"

که من در جواب او نوشتم:

به نام خداوند بخشنده مهربان

فرزند صالح و جهادگرم محمدرضا

سلامی که در ابتدای نامه‌ات برای ما نوشته بودی سلامی است که فرشتگان رحمت و بشارت پروردگار در هر شبانه روز بر بهشتیان وارد شده و نعم پروردگار مهربان را با آن می‌دهند زیرا در دنیا: 1 .به پیمان خود وفا کردند. 2.به آنچه خداوند دستور پیوند داده بود پیوستند (صله رحم-پیوند با انبیاء و ...) و از پروردگار خود بیمناک و از روز قیامت درهراسند. 3.در راه کسب رضای خدا شکیبا بوده نماز را بر پای داشتند و در پنهان و آشکار انفاق کرده در برابر بدی نیکویی نموده لذا در جنات عدن ملائکه می‌آیند و چنین می‌گویند: سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار، رعد آیه‌ی 20 تا 33،

آری مصداق اتم و اکمل این صفات شما و تمام رزمندگان راه حق هستید که با خلوص نیت و حسن عقیده:

الف: پیمانی را که در عالم الست با خدای خود بسته بودید به آن وفا کردید.

ب: به آنچه خداوند دستور پیوند داده بود بپیوستید (با پیامبران و شهدا و صالحین) و از پروردگار روز جزاء بیمناکید.

ج: در راه کسب رضای خدا به جبهه‌ها شتافتید و از پدر و مادر و خواهر و برادر و...زرق و برق زندگی گذشتید و جان خود را در طبق اخلاص نهاده به پیشگاه بی‌نیازش تقدیم کردید.

لذا می‌گوییم فرشتگان آن درود و سلام را برشما می‌فرستند حتی هم اکنون در دنیا.



http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif

شهاب منتظر
05-10-2012, 06:50
http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif


شهادت:

سرانجام محمد رضا در سوم بهمن ماه سال 1366 در عمليات کربلای 5، و در منطقه‌ي شلمچه به درجه عالی شهادت نائل آمده و به لقاء الله پيوست.


وصيت‌نامه‌ي شهيد:

راهیست ره عشق که هیچش کناره نیست

آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست

چه زیباست عاشقی و پرواز، راستی چه زیباست عشق، چیزی نیست که بتوان آن را با عقل سنجش کرد اگر عقل بیاید عشق را جایی نیست و باید بگوییم که اگر عشق آمد عقل باید خود را پنهان کند.

چرا که عقل را توان مقابله با عشق نیست باید عاشق شد تا مزه عرفان را چشید. چرا که عشق رهبر و هادی عقل است در راه شناخت و همزمان با شناخت فنای در معبود می‌شود. باید گفت که عشق است که کار ساز است و اگر این نبود که دوستی و عاشقی نسبت به امام حسین(ع) وجود نداشت.

عقل هیچگاه راضی به این همه اظهار علاقه نسبت به سرور شهیدان نمی‌شد و همین که عشق می‌آید و آن رابطه بین عاشق و معشوق پیش می‌آید عقل برای خود جایی نمی‌بیند و مجبور به استعفا می‌شود و همین است که می‌بینیم یاران امام حسین را هیچگاه عقل راضی نمی‌کرد به اینکه بایستند و با اینکه می‌دانند قتل آنها حتمی است بجنگند و کشته شوند.

این نیست مگر عشق و محبت و همین راستی است که کار ساز است و شهداء نیز این گونه‌اند که با محبت و صفا می‌روند و آنقدر می‌روند و می‌آیند که خالص شده و به هدف می‌رسند و شربت حسین (ع) را می‌نوشند. اکنون در این کشاکش عرصه حق بر باطل ما آمده‌ایم تا بلکه مقداری از دیون خود را ادا نماییم و اگر لایق بودیم به شرف شهادت نائل آییم. اکنون این عاشقان آمده‌اند تا امضای خون خود را بر پیروزی اسلام نقش بندند.

من از خدا می‌خواهم که جزء آن دسته‌ای باشم که روز قیامت نامه اعمالشان را به دست راست آن‌ها می‌دهند و خوشنود و راضی وارد صحنه محشر می‌شوند. ای همه آن‌هایی که با خدای خود عهد شهادت بستید و رفتید، من را هم بطلبید که اگر لایق باشم به حق بپیوندم و از جام شهادت بادیه‌ای بنوشم و مست شوم و با برگ شهادت از این رزمگاه خارج گردم چرا که جز این راضی نمی‌شوم.


http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif http://www.ayehayeentezar.com/images/icons/131.gif