PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : امیر المومنین علی (علیه السلام)



مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 11:56
http://www.eteghadat.com/uc/images/26547837080629748687.gif

در آن شب چه گذشت ... ؟

شبى پيامبر (ص) را در خواب ديد و عرضه داشت : " يا رسول‏الله من از اين امت چه‏ها كشيدم! "

پيامبر (ص) فرمودند: " على جان نفرينشان كن "

و حضرت امير (ع) چنين مى‏فرمايد:
" خداوندا ! مرا از اين امت بگير و بدتر از من را به ايشان ده و اينها را هم از من بگير و بهتر از ايشان را به من بده. "


.
روزهاى امام (ع) بدينگونه سپرى مى‏شد و امام (ع) گاه زبان به سخن مى‏گشودكه:
.
" اما و اللهِ لَوَددتُ أنَََّ رَبِّى قد أخرَجَنِى مِن بينکم إلى رِضوانِهِ".‏

بخدا قسم دوست دارم خداوند مرا از ميان شما بيرون بَرَد و به سوى بهشت روانه‏ام كند.


"و إنَّ المنيةَ لَتَرصُدُنِى". مرگ در كمين من نشسته است و مراقب من است.

"فَمَا يَمْنَعُ أشقَيها أن يَخْضبَها؟ " چه چيز مانع شده بدبخترين مرد اين امت را به اينكه محاسنم را به خون سرم گلگون كند؟

"عَهداً عَهدَهُ إلَىَّ النبىُّ الاُمِّى". اين وعده‏ايست كه پيامبر(ص) به من داده است.


در جاى ديگر مى‏فرمايند (به مردم كوفه):

"مَعاشِرَ النَّاسِ إِنَّ الحَقَّ قد غَلبَهُ الباطِلُ". باطل بر حق غلبه كرده.

"وَ لَيَغلبَنَّ الباطِلُ إمَّا قيلَ". و به زودى باطل همه را فرا مى‏گيرد.

" أينَ أشقَيكُم؟" شقى‏ترين و بدبخت‏ترين فرد شما كجاست؟

"فّوَاللهِ لَيَضربَنَّ هذه فليخضبنَّ‏ها مِن هذه". به خدا ضربۀ شمشير بر من خواهد زد و محاسنم را خضاب خواهد كرد.

باز در جاى ديگر امام (ع) مى‏فرمايند (به قول اصبغ بن نباته كه مى‏گويد امام على (ع) در اوائل ماه مبارك رمضان چنين سخن راندند):

" أتيكُم شهرُ رمضانَ و هو سيِّدَ الشُّهورِ و أوّلُ السَّنةِ" : ماه مبارك رمضان كه سرور تمام ماههاست و سرآغاز سال مهم زندگى شماست، بر شما وارد شد.

"عَلَى و إِنَّكُم حاجُّوا العامَّةَ صفّاً واحداً". مردم امسال شما همه در يك صف واحد، حج به جا مى‏آوريد.

با همه كسانى كه با ايشان مى‏جنگيد، در يك صف قرار گرفته و حج به جا مى‏آوريد.

.
"و آيةُ ذلك" و نشانه آن ( این است که) "أنِّى لَستُ فِيكُم". من در ميان شما نيستم. "



ابن نباته مى‏گويد امام(ع) با اين سخنان، خبر در گذشتشان را مى‏دادند و ما غافل بوديم و نمى‏دانستيم...

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 11:56
باز در شبى امام (ع) را در حال سجده مى‏بيند كه در حال گريه كردن است.

"وَ هُوَ ساجِدٌ و يَبكَى". آنقدر صداى ايشان به گريه بلند بود كه همه نگران مى‏شوند و مى‏پرسند: يا اميرالمؤمنين! گريه شما، ما را آتش مى‏زند.

تاكنون گريه شما را بدين شكل نديده بوديم.

امام (ع) مى‏فرمايند: " خوابى ديدم كه مرا به این حال انداخته و مرا اينچنين بى‏تاب كرده، ديدم كه پيامبر (ص) ايستادند و فرمودند:

"يا أبَالحَسَنِ! طَالَت غيْبتُكَ؟" ابوالحسن دورى تو (غيبت تو) از من طولانى شد.

"فقد إشتَقتُ إلى رُؤياكَ". خيلى مشتاق ديدارت هستم.

خداوند وعده‏اى را كه به من داده بود انجام داد.

گفتم يا رسول‏الله! چه وعده‏اى؟ فرمود: وعده‏اى را كه درباره تو و همسرت و پسرت و فرزندان ايشان داده كه شما را در درجات عالى و اعلى عليين قرار دهد.

گفتم: پدر و مادرم فدايت يا رسول‏الله فشيعتُنا؟ شيعيان ما تكليفشان چيست؟
.
.
فرمودند: "قَالَ: شِيعَتُنَا مَعَنَا و قُصُورُهُم حذاءَ قُصُورِنَا و منازِلُهُم مقابلَ منازلِنا".

شيعيان ما هم با مايند. قصرهاشان به موازات قصرهاى ما و منازلشان مقابل منازل ماست."


.
در واقع، امام (ع) در آن زمان در حال انتظار به سر مى‏بردند و در آن ماه رمضان، از ابتدا حال ديگرى داشتند...

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 11:57
ابن ملجم هم به كوفه آمده است، انگيزه ابن ملجم براى كشتن امام على عليه السلام آنگونه كه در داستانها آمده است، فقط قطام نبود!

ابن ملجم با يارانش چنين تصميمى را گرفته و برنامه‏ريزى كرده بودند و در اين مسير او به قطامى بر مى‏خورد كه بخاطر

كشته شدن پدر و برادرش در نهروان به دست حضرت (ع) و يارانش، دلش از على عليه‏السلام پر کينه بود.

از طرفى اشعث ، آن مرد خائنى كه آقايى وسرورى اش با حضور على عليه السلام در كوفه به خطر افتاده بود و نيز با وجود شخصيت هايى چون مالك و عمار ،

ديگر كسى براى او احترامى قائل نبود، او هم كينه حضرت امير (ع) را به دل داشت.
.
ابن ملجم در چنين شرايطى وارد كوفه شد و اشعث از ماجرا خبردار شد وهمينطور قطام كه طى برخوردى با ابن ملجم،

سعى كرد با حيله گري هاى خاص خود، او را فريب دهد. ابن ملجم خيلى زود به كوفه رسيد (اوايل ماه مبارك يا كمى زودتر).
.
در اين مدت فرصت پيدا كرد شمشيرى رافراهم كرده، بسيار تيز نموده و با سمِّ بسيار خطرناكی، مسمومش كند ؛

و در مدت اقامتش در كوفه با اشعث و قطام صحبت مى‏كرد كه در اين بين شيفتۀ قطام شد و از او خواستگارى كرد و قطام هم پذيرفت

(با مكرهاى زنانه خويش) از ابن ملجم پرسيد كه مهريه چه ميدهى؟ ابن ملجم گفت: تو چه مى‏خواهى؟
.
او گفت: مهريه من 1- 3000 درهم ؛ 2- يك غلام ؛ 3 - يك كنيز ؛ و چهارم كه از همه مهمتر و با ارزش‏تر است و بايد حتماً باشد.

ابن ملجم پرسيد: و آن چهارمى چيست؟ گفت سر على (كشتن على) ابن ملجم گفت: اين را از من نخواه.

گفت: نه ، اين را هم مى‏خواهم. قطام او را بيشتر در كشتن على عليه السلام تهييج وتشويق كرد .
.
و شايد آن لحظه كه به قطام درباره سر امام على(ع) نه مى‏گويد، بخاطر اينست كه رازش فاش نشود؛ چرا كه او اصلاً به همين منظور به كوفه آمده بود.

بطوريكه بعد از مدت كوتاهى مجبور شد اقرار كند براى كشتن حضرت امير (ع) آمده است ...

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 11:57
در شب نوزدهم چند نفر به مسجد رفتند 1- اشعث 2- قطام 3- ابن ملجم 4- شبيب 5- وردان
(قطام با حيله گرى وردان را هم فريب داده بود و وعدۀ ازدواج با او را داده بود به شرط كشتن امام على عليه السلام شبيب هم فريبِ اشعث را خورده بود و در اين جمع شركت كرده بود.)


قطام با چادرى كه دور خود قرار داده بود به بهانۀ اعتكاف، در مسجد بود. اشعث هم به ظاهر، براى نماز صبح به مسجد آمده بود. ديگران هم همينطور.

لحظاتى زودتر از اذان وارد مسجد شده بودند و از قبل جاهايى را براى خود ، براى پنهان شدن انتخاب كرده بودند.

اما در اين شب، حضرت امير (ع) حالى دگر داشت. اين دو سه شب را حضرت، هر شب در منزل يكى از فرزندانشان مهمان بودند. شبى خانه امام حسن (ع)، شبى خانه امام حسين (ع)

و بيش از 3 لقمه هم نمى‏خوردند. هر چه اصرار مى‏كردند، مى‏فرمود: من بايد با شكم خالى به ديدار پروردگارم بشتابم.

شب نوزدهم امام (ع) بي قرار بودند. در صحن خانه دائم راه مى‏رفتند. بيرون مى‏آمدند و به آسمان نگاه مى‏كردند و مى‏فرمودند: دروغ نگفت. دروغگو هم نبود...

امشب همان شبى است كه مولايم به من وعده داده بود. تا صبح امام (ع) خوابشان نبرد. دائم استغفار مى‏كردند و قرآن مى‏خواندند.
.

(ترسيم كنيد شب تاريك و امامى كه يك عمر شب ها را عبادت كرده، يك عمر مبارزه و جهاد كرده، يك عمر در راه خدا جانبازى كرده و حالا مى‏خواهد به ديدار معبود رود.
اين اتصال به خدا براى امام (ع) بسيار حساس و عجيب است.
اينكه ساعاتى ديگر به بهشت متصل مى‏شود و لحظاتى بعد در كنار فاطمه زهرا (س) است و لحظاتى بعد در كنار پيامبر اكرم (ص) است. )


صبح كم كم نزديك شد. امام (ع) وقتی خواستند از درِ خانه خارج شوند، گويى همۀ موجودات فهميده بودند كه اتفاقى خواهد افتاد.

مرغابي هايى كه كسى به امام حسن (ع) هديه داده بود و كنار منزل حضرت بود، كنار در آمدند و شروع به سرو صدا كردند. كسى آنها را كنار زد.

امام على (ع) فرمود: رهايشان كنيد. آنها به زودى سوگوار من خواهند شد. حضرت در تاريكى شب، به سمت مسجد رفتند.

وارد مسجد شده و افرادى را كه خوابيده بودند ، و در ميان آنها ابن ملجم هم بود، بيدار كردند و فرمودند وقت نماز صبح است، برخيزيد.

و خود آمدند و در محراب قرار گرفتند و تكبير نماز را گفتند و مشغول خواندن نماز شدند ...

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 11:57
همين حين، اشعث به ابن ملجم و وردان اشاره كرد كه تا هوا روشن نشده و كسى شما را شناسايى نكرده، كار را تمام كنيد.

«حُجر» فهميد و به اشعث گفت چه نقشه‏اى داريد مى‏خواهيد على (ع) را بكشيد؟ بعد «حجر بن عدى» بلافاصله برخاست و به سمت امام (ع) دويد كه ناگهان صدايى از محراب بلند شد:
.

.

" فزت و ربّ الكعبه "



و فرق امام (ع) به ضربه محكم شمشير ابن ملجم و با نعره: "يا علىُّ! الحُكمُ لِلَّهِ و لا لَكَ" شكافته شد.


امام به همان شكلى كه در سجده بودند، دستهايشان را روى زانو گذاشته و كنار سجاده به زمين افتادند. مردم بر سر ابن ملجم ريختند و او را گرفتند ،

و از طرفى گرد امام على (ع) حلقه زدند و ايشان را نشاندند و به امر امام(ع) ، امام حسن (ع) نماز را خواندند و بعد از نماز، امام (ع) را از مسجد به سمت منزل بردند.

فاصله مسجد تا منزل زياد نبود. امام (ع) را روى يك گليمى قرار دادند و تا نزدیک منزل بردند.

نزديك دربِ منزل، امام (ع) فرمودند:

" مرا به زمين بگذاريد كه روى پاى خود بايستم. نمى‏خواهم زينب مرا اينگونه ببينند... "

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 11:57
بعد هوا كاملاً روشن شد. مردم كوفه ديگر همه از خواب برخاستند و همه اين خبر را شنيدند كه :
.
" ألا قَد قُتِلَ علىٌّ " ..... مردم ، عـلــىّ كشته شد.


شبيب كه از مسجد گريخته بود، در راه توسط يك شيعه كه تصور كرده بود او امام(ع) را كشته، هلاک شد.

وردان فرار كرد و اشعث هم به همراه قطام كه خودشان را به بى‏خبرى (از توطئه ترور امام(ع) زده بودند، از مسجد خارج شدند.

مردم به منزل امام (ع) هجوم مى‏آوردند. امام(ع) از ابن ملجم خبر گرفتند، گفتند در يكى از اتاقها محبوسش كرده‏ايم.

فرمودند: حالا كه او اسير شماست با او بدرفتارى نكنيد. از غذاى خودتان به او بدهيد.


واى كه على(ع) كيست؟! چه كسى غير از او مى‏تواند چنين رفتارى كند؟!


از امام (ع) پرسيدند: آيا او را بكشيم؟ امام(ع) فرمودند: نه تا زمانيكه من نمرده‏ام با او كارى نداشته باشيد.

اگر مُردم او را قصاص كنيد و اگر زنده ماندم خود ميدانم با او چه كنم و بخشش نزد من ثوابش بيشتر است.

ولى اگر كشته شدم شما هم او را با يك ضربه قصاص كنيد و بيش از يك ضربه به او نزنيد.

امام حسن(ع) گاهى كنار حضرت امير (ع) بودند و گاهى به بيرون از منزل مى‏رفتند. يكى از ياران امام على عليه السلام « أصبغ بن نباتة » است

كه با شنيدن خبر ضربت خوردن امام على (ع) با جمعيتى سراسيمه به ديدار امام (ع) آمده، مى‏گويد:

" از داخل خانه صداى شيون و ناله بلند شد، ما با شنيدن اين صدا شروع كرديم به گريستن. امام حسن(ع) بيرون آمدند و فرمودند: حضرت امير (ع) مى‏فرمايند به خانه‏هايتان برگرديد. "

جميعت رفتند. اصبغ مى‏گويد :" من نشستم و باز صداى گريه از منزل امام(ع) شنيدم. طاقت نياوردم و من هم شيون كردم. يك بار ديگر امام حسن عليه السلام آمدند و فرمودند:

مگر به شما نگفتم كه به خانه‏هايتان برويد؟

گفتم: "آقا به خدا دلم طاقت نمى‏آورد. پاهايم مرا براى رفتن به خانه يارى نمى‏كند. تا امير المؤمنين (ع)را نبينم، آرام نمى‏گيرم". بعد شروع كردم به گريه كردن.

امام حسن(ع) داخل خانه رفتند و بعد از مدتى كوتاه برگشتند و فرمودند: اصبغ بيا. من هم با او به داخل منزل رفتم. ديدم امام نشسته اند و پشت ايشان چند بالش قرار داده‏اند

و عمامه زردى روى سر ايشان است كه نتوانستم تشخيص دهم عمامه زردتر است ياروى مبارك حضرت؟ تا حضرت را ديدم به پاهايش افتاده و شروع به گريستن كردم.

امام (ع) فرمودند: گريه نكن اصبغ. " فَإنَّها و اللهِ جَنَّةٌ". به خدا بهشت در پيش روى من است.

گفتم: آقا فدايت شوم. على (ع) که جايى جز بهشت نمى‏رود. ما شما را از دست مى‏دهيم؛ گريه من براى اين است!

و ديگر حديث رسول خدا (ص) را از شما نمى‏شنوم. بعد از اين ديگر سخنى از شما نمى‏شنوم، يا اميرالمؤمنين حديثى از پيامبر(ص) برايم نقل كنيد.

حضرت امير(ع) فرمودند: « اصبغ ! روزى پيامبر (ص) مرا صدا زدند و فرمودند اى على برو مسجد، از منبر من بالا برو و مردم را صدا بزن.

حمد خداى را بجا آور و بر من بسيار درود فرست و اين جمله را به مردم بگو: اى مردم! من پيك رسول خدا (ص) هستم به سوى شما،

پيامبر(ص) فرمود كه لعنت خدا و لعنت فرشتگان مقرب خدا و لعنت تمام انبياء و لعنت من بر كسيكه خودش را به غير پدرش منتسب كند

و يا مولاهاى ديگرى براى خود فراخواند و يا به اجيرى ظلم بكند!

امام (ع) مى‏فرمايند: من به مسجد رفته و بر منبر قرار گرفتم. قريش مرا ديدند و اطراف من جمع شدند. حمد خدا را بجا آوردم و بر پيامبر (ص) بسيار درود فرستادم

و گفتم: اى مردم من پيك رسول خدا بسوى شما هستم... »

مردم هم سكوت كرده و گوش مى‏دادند. فقط يك نفر از آن جمع سؤال برايش پيش آمد كه او هم عمربن خطاب بود. پرسيد: يا على! كلامى گفتى كه هيچ توصيفى ندارد.

سپس نزد رسول خدا (ص) رفتم و گفتم که چه اتفاقى افتاد ...؛ پيامبر (ص) به من فرمود:
.
« يا على! برو و به مردم بگو كه پدر اين مردم تويى. تو مولاى اين مردم هستى. تو اجير اين مردم هستى. اگر كسى خود را به غير تو نسبت دهد

و پدرى ديگر براى خود قائل باشد، لعنت خدا بر اوست. اگر كسى مولايى جز تو داشته باشد، لعنت خدا بر اوست

و اگر كسى به تو كه از جانب خدا اجير شده‏اى تا به اين مردم خدمت كنى ظلم كند، مورد لعنت خداست. »



اصبغ كمى آرام مى‏شود؛ امام حسن عليه‏السلام به سراغ طبیب مى‏روند...

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 11:58
طبیب حاذق كوفه كه نامش «اثيربن عمرو» مى‏باشد، مي‌آيد و دستور مي‌دهد گوسفندى را ذبح كرده و جگر تازه‏اش را بياورند.

سپس اين جگر را داخل شكاف سر حضرت (ع) قرار داده مي‌گويد: اگر سمى در كار باشد، آثارش را روى جگر نشان مى‏دهد و همينطور هم شد و آثار سم روى جگر مشاهده شد.

بعد اثير به امام حسن (ع) اشاره كرد و به على عليه السلام گفت: يا على! وصيت‏هايت را بكن كه ديگر كار از كار گذشته است.

امير مؤمنان(ع) در دفعات متعدد امام حسن (ع) و امام حسين (ع) را صدا زدند و برايشان وصيت‏هايى را فرمودند:

" الحَمدُ لِلَّهُ حَقَّ قَدرِهِ مُتِّبِعينَ أمرَهُ أحمدُهُ كمَا أحِبُّ و لاإلهَ إلاَّ اللهُ الوَاحِدُ الأحَدُ الصَّمَدُ كَمَن..."

... مردم! هر انسانى با وجود گريزش از مرگ، بالاخره با آن روبرو مى‏شود. مردم خيلى تلاش كردم حقيقت اين مرگ را بفهمم؛

اما خداوند نمى‏خواست آنرا براى من آشكار كند. اين علمى مكنون (پوشيده) بود.

مردم بدانيد خداى رحيمى داريد. "ربٌّ رَحِيمٌ وَ إمَامٌ عَليمٌ و دينٌ قَوِيمٌ".

پيشواى دانايى داريد مثل پيامبر(ص) و دينى استوار داريد مثل اسلام.

"أنَا بِالأمسِ صاحِبُكُم وَ اليَومَ عِبرةٌ لَكُم و غَداً مُفارِقُكُم".

من ديروز همراه شما بودم، امروز عبرت شما هستم و فردا از شما جدا مى‏شوم.

و اگر من از شما جدا شدم و رفتم" فإنَّا كُنَّا فى افياءِ ِأغسَانٍ و رياحٍ تحتَ ظِلِّ غَمَامَةٍ..."

ما در بهشت در سايه شاخسارها و در نسيم بادهاى بهشتى و در سايه ابرها هستيم...

باز در جايى ديگر حضرت (ع) همه پسرانشان را به همراه خويشانشان، جمع ‏كرده و در حضور همگان به امام حسن عليه السلام مى‏فرمايند:
.

" من شما فرزندان و تمام بزرگان شيعه و همه اهل بيت و حسين را شاهد مى‏گيرم كه پيامبر(ص) به من دستور دادند ،

که من كتاب و سِلاح و تمام اسرار امامت را به تو بسپارم.


اى حسن! تو ولىّ خون من هستى.

اى حسن! اگر قاتل مرا بخشيدى، به عهدۀ توست و اگر خواستى او را بكشى پس: "فضربةٌ مكان ضربةٍ". يكضربه بجاى آن ضربه‏اى كه زد.

بار ديگر امام حسن(ع) را صدا زدند و سفارشهاى فراوانى به امام نمودند

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 11:58
در نامه 38 نهج‏البلاغه، سفارش حضرت را به امام حسن (ع) عليه السلام مى‏بينيم. اين سخنان، چقدر ارزشمند و زيباست.

در ساعاتى كه امام دريافتند لحظه انتقالشان به ديار آخرت نزديك است، حسنين (ع) را فراخواندند و فرمودند:
.
" مرا غسل داده و بعد كفن نمائيد. كافور و مواد خوشبو كننده بزنيد و مرا در تابوت قرار داده حمل كنيد. شما به جلوى تابوت كارى نداشته باشيد. هر زمان جلوى تابوت بلند شد، شما هم پشت تابوت را بگيريد و راه بيافتيد. هرجا جلوى تابوت بر زمين قرار گرفت، شما نيز عقب تابوت را بر زمين بگذاريد. شما به قبرى مي رسيد كه آنجا آماده است تا مرا در آن قرار دهيد و آجر فرش‏هاى لازم را روى آن بگذاريد.


بعد به امام حسن (ع)فرمودند:

هر چه سريعتر صورت 4 قبر را تدارك ببين. يكى را داخل مسجد كوفه، ديگرى را خارج از مسجد كوفه.

يكى در كنار نجف و ديگرى هم در خانۀ پسر « ام هانى» (پسر خواهرم). "
(امام(ع) قصد داشتند كسى جايگاه اصلى مرقد ايشان را نداند.)


كم‏كم لحظات حساس آخرِ حيات امام(ع) نزديك شد. رنگ رخسار امام (ع) به شدت زرد شده بود. در آنحال پيامبر (ص) را ديدند وفرمودند:
.
الان پيامبر(ص) در كنار من نشسته‏اند و فرشتگان منتظر انتقال روح من هستند.


يكباره در غروب 21 ماه مبارک رمضان، امام على عليه السلام به امام حسن (ع) فرمود: سر مرا در آغوش خود بگير ،

امام حسن (ع) هم پدر را در سينه گرفتند و امام (ع) بعد از گفتن شهادتين جان به جان آفرين تسليم كردند.


.
فرياد و شيون از خانه برخاست. زينب (س) از سويى، ام كلثوم (س) از سويى ديگر. اهل كوفه آنهايى كه شيفته على (ع) بودند، همه به سمت خانه حضرت هجوم آوردند...

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 11:59
حسين عليهم السلام طبق وصيت پدر، در همان منزل شروع كردند به غسل و كفن ايشان و بعد حضرت (ع) را در تابوت گذاشتند.

مدتى گذشت...

در دل تاريكى شب كه مردم همه به خانه‏هايشان رفته بودند و سكوت همه جا را فراگرفته بود،

امام حسن (ع) و امام حسين(ع) منتظر در كنار تابوت نشستند.

در ساعات آخر شب ديدند كه جلوى تابوت از زمين بلند شد، حسنين (ع) هم عقبِ تابوت را گرفتند.

از درِ خانه بيرون آورده شد.

در كنار حسنين (ع) دامادشان (همسر زينب س) عبدالله بن جعفر و برادرشان محمدبن حنيفه هم آمدند.

در دل بيابان در تاريكى شب حركت كردند.

نمى‏دانستند كه تابوت به كدام سمت حركت مى‏كند. مسير طولانى ای را بيرون شهر كوفه طى كردند.

در نيمۀ راه يكبار تابوت به زمين گذاشته شد.

آنها هم تابوت را به زمين گذاشتند. (جلوى تابوت به زمين گذاشته شد. حسنين(ع) هم عقب تابوت را روى زمين گذاشتند) كمى صبر كردند،

استراحتى نمودند و بعد هنگام بلند كردن تابوت از زمين، زمين آنجا و تكه چوبى كه آنجا بود، ناله كردند.

بعدها در آن مكان مسجدى ساختند. جايى كه گامهاى حسنين عليهما السلام بدانجا رسيده و جائيكه فرشتگان بر زمينش قرار گرفتند

(نام اين مسجد حنانه=ناله کننده است ، که خاطره اسرای کربلا را نیز در دل دارد)

بعد از آنجا حركت كرده و در فاصله حدود 10 كيلومترى بيرون شهر كوفه كه امروز نجف ناميده مى‏شود، تابوت به زمين آمد.

امام مجتبى (ع) بر پيكر حضرت امير(ع) نماز خواندند. وسيله‏اى كه براى كندن قبر بود برداشتند و يك ضربه به زمين زدند.

قبرى آشكار شد و نورى از آن به بيرون ساطع شد. پيكر امام (ع) را در آن قبر نهادند.
.
قبرى كه بر آن نوشته شده بود:

« اينجا مدفن وصى رسول خدا امير المؤمنين(ع) است و اين قبرى است كه برادرش نوح آنرا مهيا كرده است.»



سنگهاى لازم را روى گور نهادند و بدين ترتيب حضرت اميرالمؤمنين (ع) را دفن كردند.

اين دو برادر در دل تاريكى شب با كوهى از غم به خانه برگشتند.


گويا شهر كوفه همه هستى‏اش را از دست داده و آن نور الهى از آنجا محو شده بود.

خانه زينب(س) ، خانه حسنين(ع) ، تاريك شد.

وقتى على(ع) نباشد، گويا هيچ كس نيست...


.
على (علیه السلام) با همه خداحافظى كرده بود...!

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:00
»» مصائب حضرت علي(علیه السلام) ««


پيشگفتار
بر على(ع) مظلوم چه گذشت ؟
بر على(ع) چه گذشت بعد از رحلت رسول خدا (ص )؟
بر على(ع) چه گذشت بعد از شهادت فاطمه زهرا (س )؟
بر على(ع) چه گذشت هنگامى كه بعد از فاطمه زهرا تنها ماند؟
بر فرزندان على(ع) چه گذشت هنگامى كه پدر خود را از دست دادند؟
بر يتيمان على(ع) چه گذشت ؟
بر على(ع) چه گذشت كنار بستر رسول خدا؟
بر اميرمؤ منان(ع) چه گذشت ؟ آن زمان كه فاطمه زهرا(س )، امام حسن (ع )، امام حسين (ع )، زينب كبرى (س ) كنار رسول خدا بودند، و آن حضرت حسين(ع) را بغل كرد و گريه مى كرد و فرمود: همه شما را مى كشند.
بر على (ع) چه گذشت ؟ هنگامى كه ديد در خانه را آتش زدند و فاطمه زهرا(س) بين در و ديوار قرار گرفت و محسنش(ع) را شهيد كردند.
على (ع ) چقدر مظلوم بود، براى بيعت دامن و گريبانش را گرفتند و او را به مسجد كشاندند و به او گفتند: با ابوبكر بيعت كن . او فرمود: اگر بيعت نكنم چه مى شود؟ در پاسخ گفتند: گردنت را مى زنيم . على (ع ) سرش را به سوى آن آسمان بلند كرد و گفت : خدايا من تو را گواه مى گيرم اين قوم آمدند تا مرا به قتل برسانند، با اين كه من بنده خدا و برادر رسول خدا (ص ) هستم .
بر على چه گذشت هنگامى كه او را دست بسته به سوى مسجد براى بيعت مى بردند، حضرت زهرا (س ) جلوى در خانه بين مردم و اميرالمؤ منين(ع) مانع شد، قنفذ ملعون با تازيانه به گونه اى به آن حضرت زد كه اثر آن تازيانه تا وقتى كه حضرت از دنيا رفت باقى مانده بود.
چه گذشت بر على(ع) وقتى خبر شهادت فاطمه زهرا(س) را به او دادند؟
چه گذشت بر على(ع) كنار بستر همسرش ؟
چه گذشت بر على(ع) هنگام غسل و كفن كردن همسرش ؟
چه گذشت بر على(ع) وقتى فهميد همسرش را در كوچه سيلى زدند؟
چه گذشت بر على(ع) جلو چشمش همسرش را تازيانه زدند و نتوانست كارى كند.
چه گذشت بر على(ع) وقتى همسرش گفت : (مرا شبانه دفن كن تا قبر من پنهان بماند).
چه گذشت بر على(ع) وقتى كه همسرش را شبانه دفن كرد؟
چه گذشت بر على(ع) وقتى ديد عمر از قنفذ به خاطر تازيانه اى كه به فاطمه زهرا زده است تشكر نمود.
چه گذشت بر على(ع) شب نوزدهم ، در منزل دخترش .
چه گذشت بر فرزندان على(ع) در فراق پدر.
چه گذشت بر على(ع) ... زمانى كه شمشير بر فرقش خورد... و آخرين كلام نمازش چه بود؟... و وقتى پيشانى او شكافت چه گفت ؟
چه گذشت بر على(ع) در لحظه آخر عمر كنار فرزندانش در حالى كه به فكر مصايب امام حسن(ع) و امام حسين(ع) و زينب كبرى(س) است ؛ چه سفارش ‍ دلخراشى به عباس(ع) كرد، آن زمان كه فرمود: (حسينم را در كربلا تنها نگذار، تا او تشنه است آب نخور).
واقعا اميرمؤ منان(ع) چقدر مظلوم است ؛ تمام زندگى او پر از رنج و اندوه و مصيبت بود.
نمى دانم على (ع ) و فرزندانش چگونه آن همه مصايب را تحمل كردند.
در عالم مظلوم تر از على(ع) كسى نبود.
آيا مى توان مظلوميت على (ع ) را به سادگى بر زبان آورد. يا با قلم توصيف كرد، حتى تجسم دور نماى زندگى پر درد آن حضرت هر دلى را مى سوزاند و هر چشمى را اشكبار خواهد كرد. اين كتاب شمه اى از مصايب و رنجهايى را كه على (ع ) در زمان حيات و دوران كوتاه خلافتش تحمل نموده است ، بازگو مى كند.
از خداوند منان مى خواهم كه به ما توفيق و لياقت اين اين را بدهد كه شيعه واقعى على (ع ) باشيم و چشم خود را وقف اشك ريختن بر مظلوميت على (ع ) و فرزندانش كنيم .
از خداوند متعال خواهان پاداش و جزاى خير و رحمت براى برادران و خواهران ، از جمله كادر ويراستارى ، حروفچينى و طراحى ، و مديريت انتشارات سلسله مى باشم .
اميد آن داريم هنگام مرگ و در عالم برزخ و در پل صراط، على (ع ) به فرياد همه ما برسد.

فصل اول : على (ع ) در سوگ پدر و مادر و فرزندان


بخش اول : على (ع ) در سوگ پدر و مادرش

1 گريه على (ع) در مرگ مادر

يك روز على بن ابى طالب گريان نزد پيغمبر (ص ) آمد و مى گفت : (انا لله و انا اليه راجعون ). رسول خدا (ص ) به او فرمود: اى على چرا گريه مى كنى ؟ عرض كرد: يا رسول اللّه مادرم فاطمه بنت اسد مرد. پيغمبر گريست و فرمود: اگر مادر تو بود، مادر من هم بود اين عمامه مرا با اين پيراهنم برگير و او را در آن كفن كن و به زنها بگو خوب غسلش بدهند و بيرونش نبر تا من بيايم كه كار او با من است . پيغمبر پس از ساعتى آمد و جنازه او را برآورد و بر او نمازى خواند كه بر ديگرى نخوانده بود مانند آن را، و چهل تكبير بر او گفت و در قبر او دراز خوابيد بى ناله و حركت ، و على و حسن (ع ) را با خود وارد قبر كرد و چون از كار خود فارغ شد به على و حسن فرمود: از قبر بيرون شدند و خود را بالين فاطمه كشانيد تا بالاى سرش رسيد و فرمود: اى فاطمه من محمد سيد اولاد آدمم و بر خود نبالم اگر منكر و نكير آمدند و از تو پرسيدند: پروردگارت كيست ؟ بگو خدا پروردگار من است و محمد پيغمبر من است و اسلام دين من است و قرآن كتاب من پسرم امام و ولى من .
سپس فرمود: خدايا فاطمه را به قول حق بر جا دار و از قبر او بيرون آمد و چند مشت خاك روى آن پاشيد و دو دست بر هم زد و آن را تكانيد و فرمود: به آن كه جان محمد به دست او است فاطمه دست بر هم زدنم را شنيد. عمار بن ياسر از جا برخاست و عرض كرد: پدرم و مادرم قربانت يا رسول اللّه نمازى بر او خواندى كه بر احدى پيش از او نخواندى ؟ فرمود: اى ابويقظان او لايق آن بود ابوطالب فرزندان بسيار داشت و خير آنها فراوان و خير ما كم ، اين فاطمه مرا سير مى كرد و آنها را گرسنه مى داشت مرا جامه در بر مى كرد و آنها برهنه بودند و مرا با صابون مى شست و آنها ژوليده بودند، عرض كرد: چرا چهل تكبير بر او گفتى ؟ فرمود: به راست خود نگريستم چهل صف فرشته حاضر بودند براى هر صفى تكبيرى گفتم ، عرض كرد: بى ناله و حركت در قبر دراز كشيدى ؟ فرمود: مردم روز قيامت برهنه محشور شوند و من از خدا بر اصرار خواستم كه او با ستر عورت محشور كند به آن كه جان محمد در دست او است از قبرش بيرون نشدم تا ديدم دو چراغ نور بالاى سر او است و دو چراغ نو برابر او و دو چراغ نور نزد پاهاى او و دو فرشته بر قبر او موكلند كه تا روز قيامت برايش آمرزش جويند.(1)

-----------
1- امالى شيخ صدوق ، ص 315 314.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:00
2 اندوه على (ع ) در مرگ مادر

حضرت صادق (ع ) فرمود: هنگامى كه فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤ منين (ع ) از دنيا رفت ، على (ع ) (با حالتى كه غم و اندوه كاملا در رخسارش ‍ ديده مى شد) خدمت پيغمبر (ص ) آمد آن جناب فرمود: چه شده ؟ عرض ‍ كرد: مادرم از دنيا رفت .
پيغمبر (ص ) فرمود: مادر من از دنيا رفته ، شروع به گريه كرد و همى پيوسته مى گفت مادر جان ! پيراهن و رداى خود را به على (ع ) داد، فرمود: با اينها او را كفن كنيد وقتى فارغ شديد مرا نيز اطلاع دهيد. جنازه را كه به مدفن آوردند، پيغمبر (ص ) بر او نمازى گذاشت كه بر احدى قبل از او و بعد از او چنين نمازى نخواند. آنگاه در قبر فاطمه داخل شد و در آن جا خوابيد، پس از دفن فرمود: فاطمه ! جواب داد: لبيك يا رسول اللّه (ص ).
پرسيد: آن چه پروردگارت وعده داده بود درست يافتى ؟
جواب داد: بلى ، خدا شما را بهترين پاداش عنايت كند. پيغمبر (ص ) در ميان قبر فاطمه بنت اسد مناجاتى طولانى كرد.
همين كه خارج شد، سؤ ال كردند: عملى كه با جنازه فاطمه كرديد از خوابيدن در قبر و كفن نمودن با لباس خود و نماز طولانى و راز و نياز دراز با احدى اين كار را نكرديد؟(2)
فرمود: آرى اين كه لباس خودم را كفنش قرار دادم ، براى آن بود، كه روزى كيفيت محشور شدن مردم را در قيامت برايش شرح مى دادم . بسيار متاءثر شده ، گفت : آه ! واى به من ، به لباس خود كفنش كردم و در نماز از خدا خواستم كه آنها كهنه نشود تا همان طور قيامت محشور گردد و داخل بهشت شود خداوند پذيرفت .
اين كه داخل قبرش شدم به واسطه آن بود كه روزى به او گفتم ، وقتى ميت را در قبر مى گذارند دو ملك (نكير و منكر) از او سؤ ال خواهند نمود.
گفت : آه ! به خدا پناه مى برم از چنين روزى ، در قبرش خوابيدم و پيوسته از خدا درخواست كردم تا درى از بهشت براى او باز شد و وارد باغستانى از باغ هاى بهشت گرديد.(3)
ابوبصير گفت : از حضرت صادق (ع ) شيندم . مى فرمود: وقتى رقيه دختر پيغمبر (ص ) از دنيا رفت ، حضرت رسول بر فراز قبر او ايستاده ، و دست هاى خود را به طرف آسمان بلند نموده ، شروع به اشك ريختن كرد. عرض كردند: يا رسول اللّه به سوى آسمان دست بلند نموده گريه كرديد براى چه بود؟
(فقال انّى ساءلت ربى ان يهب لى رقية من ضغطة القبر) از خدا درخواست كردم دخترم رقيه را از فشار قبر به من ببخشد.(4)

------------
2- ابن ابى الحديد در ص 6 شرح نهج البلاغه ج 1 مى نويسد: پيغمبر در قبر فاطمه بنت اسد خوابيد و با جامه خود او را كفن كرد از اين موضوع سؤ ال كردند. فرمود زيرا فاطمه بعد از ابوطالب نيكوكارترين مردم نسبت به من بود. جامه خود را به او پوشانيدم تا به بركت آن از جامه اى بهشتى بپوشد و داخل قبرش خوابيدم تا از فشار قبر ايمن باشد.
3- جزء 6 بحار، ص 217.
4- جزء 6 بحارالانوار، ص 232


********************


3 شفاعت ابوطالب

هنگامى كه ابوطالب پدر بزرگوار على (ع ) (اواخر سال دهم بعثت ) از دنيا رفت ، على (ع ) به حضور پيامبر (ص ) آمد و به او خبر داد.
پيامبر (ص ) از اين خبر، فوق العاده ناراحت شد و اندوهى جانكاه سراسر وجود پيامبر (ص ) را فرا گرفت ، به على (ع ) فرمود: (برو امور غسل و حنوط و كفن او را انجام بده ، سپس وقتى كه او را در تابوت گذاشتى ، مرا با خبر كن ).
على (ع ) اين دستورات را انجام داد وقتى كه جنازه ابوطالب را در تابوت گذارد، به حضور پيامبر (ص ) آمد و جريان را به عرض رساند.
وقتى كه پيامبر (ص ) كنار جسد ابوطالب آمد و چشمش به تابوت افتاد، سخت متاءثر گرديد و قطرات اشك از چشم هايش سرازير شد، و خطاب به ابوطالب گفت : (تو به خوبى صله رحم كردى ، و به جزاى خير نايل شدى ، سرپرستى از كودك يتيم كردى ، و او را بزرگ نمودى و از بزرگ ، حمايت و يارى كردى )، سپس به جمعيت حاضر رو كرد و فرمود:
(لا شفعنّ لعمى شفاعة يعجب بها الثقلين ).
(قطعا از عمويم شفاعتى خواهم نمود كه همه جنّ و انس ، از آن ، تعجب كنند).
امام حسين (ع ) نقل مى كند: پدرم على (ع ) در رحبه (ميدان معروف كوفه ) نشسته بود، و مردم به گردش حلقه زده بودند، مردى برخاست و به على (ع ) گفت : (اى اميرالمؤ منان ! تو در چنين مقام ارجمندى از ناحيه خدا هستى ولى پدرت در آتش دوزخ است ؟).
اميرمؤ منان فرمود:
فض الله فاك ، و الذى بعث محمدا بالحق نبيا لو شفّع ابى فى كلّ مذنب على وجه الارض لشفّعّه اللّه ...
(خدا دهانت را بشكند، سوگند به خداوندى كه محمد (ص ) را به حق به پيامبرى برانگيخت ، اگر پدرم از همه گنهكاران زمين شفاعت كند، خدا شفاعت او را مى پذيرد...).
سپس فرمود: (آيا پدرم در آتش است و پسر او تقسيم كننده بهشتيان به بهشت و دوزخيان به دوزخ است ، سوگند به پيامبر (ص ) نور ابوطالب در روز قيامت ، نورهاى همه خلايق از تحت الشعاع قرار مى دهد، جز نور محمد و فاطمه و حسن و حسين و امامان معصوم از فرزندانش ، آگاه باشيد كه نور ابوطالب از نور ما است كه خداوند دو هزار سال قبل آفرينش آدم (ع ) آن را آفريده است ).(5)


----------------
5- الغدير، ج 7، ص 387 368.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:01
بخش دوم : على (ع ) در سوگ امام حسين

4 نوحه حيوانات وحشى بر حسين (ع )

اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: پدر و مادرم فداى حسين باد! در پشت كوفه كشته مى شود، گويا مى بينم حيوانات وحشى را كه كنار قبر او گردن كشيدند و شب تا صبح بر او مى گريند و نوحه مى كنند وقتى آن زمان شد مبادا كه جفا كنيد. (يعنى شما از حيوانات وحشى كمتر نباشيد شما هم گريان باشيد.)(6)

-------------
6- كامل الزيارت ، ص 79.


***********************



5 گريه على (ع ) در نينوا

ابن عباس گويد: در سفر صفين خدمت اميرالمؤ منين على (ع ) بودم چون به نينوا در كنار فرات رسيد به آواز بلند فرياد زد: اى پسر عباس اين جا را مى شناسى ؟
گفتم : يا اميرالمؤ منين نه .
فرمود: اگر مانند من اين جا را مى شناختى از آن نمى گذشتى تا چون من گريه كنى و چندان گريست كه ريشش خيس شد و اشك بر سينه اش روان شد و با هم گريه كرديم و مى فرمود: واى واى مرا چه كار با آل ابوسفيان ، چه كار با آل حرب حزب شيطان و اولياى كفر صبر كن اى عبداللّه كه پدرت مى بيند آن چه را تو مى بينى از آنها. سپس آبى خواست و وضوى نماز گرفت و تا خدا خواست نماز كرد. سپس سخن خود را باز گفت و بعد از نماز و گفتارش چرتى زد و بيدار شد و گفت : يابن عباس .
گفتم : من حاضرم .
فرمود: خوابى كه اكنون ديدم برايت بگويم .
گفتم : خواب ديدى خير است انشاءاللّه .
گفت : در خواب ديدم گويا مردانى فرود آمدند از آسمان با پرچم هاى سفيد و شمشيرهاى درخشان به كمر و گرد اين زمين خطى كشيدند و ديدم گويا اين نخل ها شاخه هاى خود را با خون تازه به زمين زدند و ديدم گويا حسين فرزند و جگر گوشه ام در آن غرق است و فرياد مى زند و كسى به دادش نمى رسد و آن مردان آسمانى مى گويند صبر كنيد اى آل رسول شما به دست بدترين مردم كشته مى شويد و اين بهشت است اى حسين كه مشتاق تو است و سپس مرا تسليت گويند و گويند اى ابوالحسن مژده گير كه چشمت را در روز قيامت روشن گردد و سپس به اين وضع بيدار شدم و بدان كه جانم به دست او است صادق مصدوق ابوالقاسم احمد برايم باز گفت كه من آن را در خروج براى شورشيان بر ما خواهم ديد، اين زمين كرب و بلا است كه حسين به هفده مرد از فرزندان من و فاصله در آن به خاك مى روند و آن در آسمانها معروف است و به نام زمين كرب و بلا شناخته شده است چنان چه زمين حرمين (مكه و مدينه ) و زمين بيت المقدس ياد شوند پس از آن فرمود: يابن عباس برايم در اطراف آن پشك آهو جستجوى كن كه به خدا دروغ نگويم و دروغ نشنوم آنها زرد رنگند و چون زعفرانند.
ابن عباس گويد: آن را جستم و گرد يافتم و فرياد كردم : يا اميرالمؤ منين آنها را يافتم به همان وضعى كه على فرموده بود.
فرمود: خدا و رسولش راست گفتند و برخاست و به سوى آنها دويد و آنها را برداشت و بوييد و فرمود: همان خود آنها است . ابن عباس مى دانى اين پشك ها چيست ؟ اينها را عيسى بن مردم (ع ) بوييده و اين براى آن است كه به آنها گذر كرده با حواريون و ديده آهوها اين جا گرد هم مى گريند عيسى با حواريون خود نشستند و گريستند و ندانستند براى چه گريه مى كنند و چرا نشستند. حواريون گفتند: اى روح خدا و كلمه او، چرا گريه مى كنيد؟
فرمود: شما مى دانيد اين چه زمينى است ؟
گفتند: نه ، گفت : اين زمينى است كه در آن جگر گوشه رسول احمد و جگر گوشه حره طاهره بتول همانند مادرم را مى كشند، و در آن به خاكى سپرده شود كه خوشبوتر از پشك است چون خاك سليل شهيد است و خساك پيغمبران و پيغمبرزادگان چنين است ، اين آهوان با من سخن مى گويند در اين زمين مى چرند به اشتياق تربت نژاد با بركت و معتقدند كه در اين زمين در امانند. سپس دست به آنها زد و آنها را بوييد و فرمود: اين مشك همان آهوان است كه چنين خوشبو است به خاطر گياهش . خدايا آنها را نگهدار تا پدرش ببويد و تسلى جويد فرمود تا امروز مانده اند و به طول زمان زرد شدند اين زمين كرب و بلا است و فرياد كشيد: اى پرودگار عيسى بن مريم بركت به كشندگان حسين مده و به يارى كنندگان آنان خاذلان او و با آن حضرت گريستم تا به رو در افتاد و مدتى از هوش رفت و به هوش آمد و آن پشك ها را در رداى خود بست و به من گفت : تو هم در ردايت بينداز و فرمود: يابن عباس هرگاه ديدى خون تازه از آنها روان شد بدان كه ابو عبداللّه در آن زمين كشته شده و دفن شده .
ابن عباس گويد: من آنها را بيشتر از يك فريضه محافظت مى كردم و از گوشه آستينم نمى گشودم تا در اين ميان كه در خانه خوابيده بودم به ناگاه بيدار شدم ديدم خون تازه از آنها روان است و آستينم پر از خون تازه است من گريان نشستم و گفتم : به خدا حسين كشته شده على در هيچ حديث و خبرى كه به من داده دروغ نگفته و همان طور بوده چون رسول خدا به او خبرها داده كه به ديگران نداده من در هراس شدم و سپيده دم بيرون آمدم و ديدم كه شهر مدينه يكپارچه مه است و چشم جايى را نبيند و آفتاب برآمد و گويا پرده اى نداشت و گويا ديوارهاى مدينه خون تازه بود من گريان نشستم و گفتم : به خدا حسين كشته شد و از گوشه خانه آوازى شنيدم كه مى گويد صبر كنيد خاندان رسول كشته شد فرخ نحول روح الامين فرود شد با گريه و زارى .
سپس به فرياد بلند گريست و من هم گريستم در آن ساعت كه دهم ماه محرم بود بر من ثابت شد كه حسين را كشتند و چون خبر او به ما رسيد چنين بود و من حديث را به آنها كه با آن حضرت بودند گفتم و گفتند: ما در جبهه آن چه شنيدى شنيديم و ندانستيم چه خبر است و گمان كرديم كه او خضر است .(7)

-------------
7- امالى شيخ صدوق ، ص 600 597.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:03
اشك هر مؤ من

اميرالمؤ منين (ع ) به حضرت حسين (ع ) نظر نموده پس فرمودند:
اى اشك هر مؤ منى .
حضرت حسين (ع ) عرض نمود: اى پدر، من اشك هر مؤ منى هستم ؟
اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: بلى پسرم . (8)

------------------
8- كامل الزيارت ، ص 352.



********************



7 خبر شهادت حسين (ع )

ابى عبداللّه جدلى گفت : بر اميرالمؤ منين (ع ) داخل شدم در حالى كه حضرت حسين (ع ) در كنار آن حضرت نشسته بودند، اميرالمؤ منين (ع ) دست بر شانه حسين (ع ) زد و سپس فرمود: اين كشته خواهد شد و احدى يارى او نخواهد نمود.
راوى مى گويد: عرضه داشتم يا اميرالمؤ منين به خدا قسم اين زندگى بدى است . حضرت فرمودند: اين حادثه حتما به وقوع مى پيوندد.
حضرت على (ع ) به حضرت امام حسين (ع ) فرمودند: اى ابا عبداللّه از قديم ثابت و مسلم شده كه تو اسوه و مقتداى خلق مى باشى . حسين (ع ) عرضه داشت : فدايت شوم حالم چيست ؟
حضرت على (ع ) فرمودند: مى دانى آن چه را كه خلق نمى دانند و عن قريب عالم به آن چه مى داند منتفع خواهد شد، فرزندم بشنو و ببين پيش ‍ از آن كه مبتلا گردى ، قسم به كسى كه جانم در دست اوست ، بنى اميه خون تو را خواهند ريخت ولى نمى توانند تو را از دينت جدا كرده و قادر نيستند ياد پروردگارت را از خاطرت ببرند.
حسين (ع ) عرضه كرد: قسم به كسى كه جانم در دست اوست همين قدر مرا كافى است به آن چه خدا نازل فرموده اقرار داشته و گفتار پيامبر خدا را تصديق داشته و كلام پدرم را تكذيب نمى كنم .
اميرالمؤ منين (ع ) بيرون آمده و در مسجد نزول اجلال فرموده و اصحاب و ياران دور آن حضرت حلقه زدند در اين هنگام حضرت حسين (ع ) تشريف آوردند تا رسيدند مقابل اميرالمؤ منين (ع ) و آن جا ايستادند، اميرالمؤ منين (ع ) دست مبارك بر سر ايشان نهاده و فرمودند: پسرم ، خداوند متعال ، اقوام و طوايفى را به وسيله قرآن تقبيح نموده و مورد سرزنش و ملامت قرار داده و فرموده است :
(فما بكت عليهم السماء و الارض و ما كانوا منظرين ).
به خدا قسم حتما پس از من تو را خواهند كشت سپس آسمان و زمين بر تو گريه خواهند نمود.(9)

--------------------
9- كامل الزيارات ، ص 220 221، 222، 284.



********************



8 گريه على (ع ) بر شهادت حسين (ع )

هنگامى كه جبرييل (ع ) خبر شهادت ابا عبداللّه الحسين (ع ) را به پيامبر خدا(ص ) رساند آن جناب دست اميرالمؤ منين را گرفته و مقدار زيادى از روز را با هم خلوت كرده و هر دو گريستند، و از يكديگر جدا نشدند مگر آن كه جبرييل (ع ) بر ايشان نازل شد و عرضه داشت :
پروردگارتان سلام مى رساند و مى فرمايد: صبر نمودن را بر شما واجب و لازم نمودم . پس هر دو صبر كرده و بى تابى نكردند.(10)

----------------
10- ترجمه كامل الزيارت ، ص 164.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:04
9 گذر على (ع ) از كربلا

اما سجاد مى فرمايد: على (ع ) از كربلا عبور كرد، در حالى كه چشمانش پر از اشك شده بود، فرمود: اين جا محل زانو زدن شتران آنها است . و اين جا محل انداختن بارهاى آنها است . و در اين جا خون آنها ريخته مى شود، خوشا به حال خاكى كه در آن خود دوستان ، ريخته مى شود!
امام باقر (ع ) مى فرمايد: على (ع ) با مردم مى رفت تا به يك يا دو ميلى كربلا رسيدند، حضرت جلوتر از مردم رفت و جايى را طواف كرد كه به آن (مقذفان ) مى گفتند. فرمود: (در اينجا دويست پيامبر و دويست سبط پيامبر كشته شده است و همه آنها شهيد بودند. و اين جا مركب ها را مى خوابانند و اينجا شهدا به خاك مى افتند كه هيچ كس قبل از آنها مثل ايشان نبوده و در آينده نيز هيچ كس نمى تواند مانند آنها باشد).(11)

--------------
11- بحار: 41/295، حديث 18.



***********************




10 تعزيت على (ع ) در كربلا

ابن عباس گفت : با على (ع ) در زمان خروج او به سوى صفين (يعنى براى جنگ با معاويه )، پس زمانى كه وارد زمين نينوا شد. آن زمين نزديك شط فرات بود. با صداى بلند فرمود: اى پسر عباس آيا مى شناسى اين موضع را؟
عرض كردم : نمى شناسم .
فرمود: اگر بشناسى اين زمين را از اين زمين عبور نمى كنى تا اينكه گريه كنى .
ابن عباس گفت : پس على (ع ) گريست ، گريه طولانى ، تا آنكه محاسن شريفش تر شد و دانه هاى اشك آن جناب بر سينه او ريخت و ما نيز گريه كرديم با آن حضرت و او مى فرمود: آه آه چه مى خواهند از من آل ابى سفيان كه حزب شيطان و اولياى كفرند.
سپس آب طلبيد براى نماز و وضو گرفت و بعد از نماز مختصرى چشمانش به خواب رفت چون بيدار شد فرمود: ابن عباس براى تو چيزى را بگويم كه الآن در خواب ديده ام .
فرمود: ديدم مردهايى از آسمان نازل شدند كه با آنها علم هاى سفيد بود و در شمشيرهاى سفيد حمايل داشتند كه مى درخشيد و كشيدند اطراف اين زمين خطى را، و گويا درختانى بود در اين زمين كه شاخه هاى آنها به زمين آمد و خونى تازه در اين زمين پيدا شد مانند دريا و گويا حسين من كه پاره تن من است غرق بود در آن درياى خون ، استغاثه و طلب يارى مى كرد و كسى به داد او نمى رسيد.
و آن مردمان سفيد كه از آسمان آمدند ندا مى كردند او را و مى گفتند: اى آل رسول صبر كنيد البته شما كشته مى شويد به دست بدترين مردم و اينك بهشت به شما مشتاق است .
پس مرا تعزيت گفتند و گفتند: يا اءباالحسن بشارت باد تو را خداوند چشم تو را روشن گرداند در روزى كه مردم بلند مى شوند براى حساب .
سپس فرمود: قسم به آن كسى كه جانم به دست اوست خبر داد مرا صادق مصدق ابوالقاسم (ع ) (يعنى حضرت محمد (ص ) به اينكه عبور مى كنم به اين زمين در وقت رفتن به سوى اهل طغيان و اين كه اين زمين كرب و بلا است .
دفن مى شود در اين زمين حسين من و هفده نفر از اولاد من و فاطمه (ع ) و اين زمين در آسمانها معروف است به زمين كرب و بلاى حسين هم چنان كه ذكر مى شود بقعه مكّه و مدينه و بيت المقدّس . (12)


-------------------------
12- مناقب اهل بيت ، ص 11 و 112.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:04
11 افسوس براء بن عازب

اسماعيل بن زياد گفته : روزى على (ع ) به براء بن عازب فرمود: اى براء، فرزند من به شهادت مى رسد و تو زنده هستى و از او يارى نمى كنى .
چون پيشامد كربلا اتفاق افتاد، براء مى گفت : حقانيت على (ع ) محقق شد، زيرا فرزندش شهيد شد و من از او يارى ننمودم ، آنگاه از كار خود دريغ خورد. اين پيشامد نيز از جمله خبرهاى على (ع ) و نشانه هاى ولايت اوست .(13)

------------------
13- الارشاد، ص 321.


********************



12 خبر دادن از قاتل امام حسين (ع )

ابوالحكم گويد: از پيرمردان و دانشمندان خود شنيدم مى گفتند: على (ع ) در ذيل خطبه فرمود: هنوز كه دستتان از دامن من كوتاه نشده هر چه مى خواهيد از من بپرسيد، سوگند به خدا از عده مردمى كه صد نفر آنها گمراه كننده ديگران و صد نفرشان هدايت كننده آنان باشند، سؤ ال نكنيد جز اين كه از خواننده و رهنماى آنها كه تا فرداى قيامت پايدارند اطلاع خواهم داد. مردى همان وقت از جاى برخاست پرسيد: بر سر و روى من چند تار موى روييده ؟
على (ع ) فرمود: سوگند به خدا دوست من رسول خدا (ص ) از پرسش تو به من اطلاع داده و اضافه كرد همانا بر هر تار موى سر تو فرشته موكل است كه تو را لعنت مى كند و بر هر تار موى ريش تو شيطانى موكل است كه اسباب سرگردانى و بيچارگى تو را فراهم مى سازند و همانا در منزل تو بزغاله اى است كه فرزند رسول خدا (ص ) را مى كشد و نشانه اين پيشامد صحت و درستى سخن من است و هرگاه پاسخ پرسش تو دشوار نبود از حقيقت آن تو را با خبر مى ساختم ، باز هم نشانه همان است كه گفتم : فرشته و شيطان تو را لعنت مى كنند.
پسر او در آن روزگار خردسال بود و تازه مى توانست بنشيند و در هنگام پيشامد كربلا او قاتل حسين شد و قضيه چنان بود كه على خبر داد.(14)

---------------------
14- الارشاد، ص 321 320.


********************



13 پرچم دارى حبيب بن جماز

سويد بن غفله گفت : مردى حضور اميرالمؤ منين (ع ) شرفياب شده عرض ‍ كرد: از وادى القرى گذشتم و ديدم خالد بن عرفطه در گذشته اينك براى آمرزش گناهان او براى وى استغفار كن .
على (ع ) فرمود: از اين سخن دست بردار زيرا نمرده و نخواهد مرد مگر هنگامى كه پيش آهنگ لشكر گمراهى شود كه پرچم دار آن ، حبيب بن جماز باشد، مردى از پايين منبر عرضه داشت سوگند به خدا من شيعه و دوست توام ، على (ع ) پرسيد: تو كيستى ؟ گفت : من حبيب بن جمازم .
على (ع ) فرمود:اى پسر جماز از چنان پرچمى خوددارى كن با اين كه مى دانم آن را به دوش خواهى كشيد و از باب الفيل وارد خواهى شد.
پس از آن كه على و حسن عليهماالسلام شربت شهادت نوشيدند و نوبت امامت به امام حسين (ع ) رسيد و پيشامد كربلاى او اتفاق افتاد ابن زياد، عمر بن سعد را رياست لشكر داد و خالد نامبرده را پيش آهنگ و حبيب را پرچم دار آن قرار داد. او با همان پرچم از باب الفيل وارد مسجد كوفه شد و اين قضيه از جمله اخبارى است كه دانشمندان و ناقلين آثار به صحت پذيرفته اند و در ميان كوفى ها مشهور و مخالفى ندارد و از معجزات است .(15)

------------------
15- الارشاد، ص 320 319.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:04
بخش سوم : گريه امام على (ع ) بر مصايب زينب (س )

14 گريه امام هنگام ولادت زينب

هر پدرى را كه بشارت به ولادت فرزند دادند، شاد و خرم گرديد، جز على بن ابى طالب (ع ) كه ولادت هر يك از اولاد او سبب حزن او گرديد.
در روايت است كه چون حضرت زينب متولد شد، اميرالمؤ منين (ع ) متوجه به حجره طاهره گرديد، در آن وقت حسين (ع ) به استقبال پدر شتافت و عرض كرد: اى پدر بزرگوار! همانا خداى تعالى خواهرى به من عطا فرموده .
اميرالمؤ منين (ع ) از شنيدن اين سخن بى اختيار اشك از ديده هاى مبارك به رخسار همايونش جارى شد. چون حسين (ع ) اين حال را از پدر بزرگوارش مشاهده نمود افسرده خاطر گشت . چه ، آمد پدر را بشارت دهد، بشارت مبدل به مصيبت و سبب حزن و اندوه پدر گرديد، دل مباركش به درد آمد و اشك از ديده مباركش بر رخسارش جارى گشت و عرض كرد: (بابا فدايت شوم ، من شما را بشارت آوردم شما گريه مى كنيد، سبب چيست و اين گريه بر كيست ؟)
على (ع ) حسينش را در برگرفت و نوازش نمود و فرمود: (نور ديده ! زود باشد كه سرّ اين گريه آشكار و اثرش نمودار شود.) كه اشاره به واقعه كربلا مى كند. همين بشارت را سلمان به پيغمبر داد و آن حضرت هم منقلب گرديد.
چنان كه در بعضى كتب است كه حضرت رسالت در مسجد تشريف داشت آن وقت سلمان شرفياب شد و آن سرور را به ولادت آن مظلومه بشارت داد و تهنيت گفت . آن حضرت گريست و فرمود:


(اى سلمان ! جبرييل از جانب خداوند جليل خبر آورد كه اين مولود گرامى مصيبتش ‍ غير معدود باشد تا به آلام كربلا مبتلا شود).(16)



--------------------------
16- ناسخ التواريخ ، حضرت زينب كبرى (س )، ج 1، ص 45 و 46.



***********************


15 مفسّر قرآن

فاضل گرامى سيد نورالدين جزايرى در كتاب خود (خصايص ‍ الزينبيه ) جنين نقل مى كند:
(روزگارى كه اميرالمؤ منين (ع ) در كوفه بود، زينب (س ) در خانه اش ‍ مجلسى داشت كه براى زن ها قرآن تفسير و معنى آن را آشكار مى كرد. روزى (كهيعص ) را تفسير مى نمود كه ناگاه اميرالمؤ منين (ع ) به خانه او آمد و فرمود: اى نور و روشنى دو چشمانم ! شنيدم براى زن ها (كهيعص ) را تفسير مى نمايى ؟
زينب (س ) گفت : آرى . اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: اين رمز و نشانه اى است كه براى مصيبت و اندوهى كه به شما عترت و فرزندان رسول خدا (ص ) روى مى آورد. پس از آن مصايب و اندوه ها را شرح داد و آشكار ساخت . پس از آن زينب گريه كرد، گريه با صدا صلوات اللّه عليهما.(17)
---------------------
16- ناسخ التواريخ ، حضرت زينب كبرى (س )، ج 1، ص 45 و 46.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:05
16 - على (ع ) از واقعه كربلا مى گويد

امام زين العابدين (ع ) گفت كه : خبر داد مرا امّ ايمن كه حضرت رسالت (ص ) به ديدن حضرت فاطمه زهرا (س ) آمد، پس فاطمه براى آن حضرت حريره ساخت و نزد رسول خدا حاضر كرد، حضرت اميرالمؤ منين (ع ) طبق خرمايى آورد، ام ايمن گفت : من كاسه آوردم كه در آن شير و مسكه بود، پس حضرت رسول (ص ) و اميرالمؤ منين و فاطمه و حسن و حسين (ع ) از آن حريره تناول نمودند و از آن شير آشاميدند و از آن خرما و مسكه ميل فرمودند، پس حضرت على (ع ) ابريق و طشتى آورد و آب بر دست حضرت رسالت (ص ) ريخت .
چون حضرت دست هاى خود را شست دست تر بر روى مباركش كشيد پس نظر كرد به سوى على و فاطمه و حسن و حسين (ع ) نظرى كه آثار سرور و شادى در روى مباركش مشاهده كرديم ، آنگاه مدتى به سوى آسمان نظر كرد، پس روى مبارك خود را به جانب قبله گردانيد و دست هاى خود را به سوى آسمان گشود، بسيار دعا كرد پس به سجده رفت و در سجده برداشت و ساعتى سر در زير افكند و مانند باران تند آب از ديده مباركش مى ريخت . چون اهل بيت رسالت اين حالت را در او مشاهده كردند، همه اندوهناك شدند، من نيز از حزن ايشان محزون گرديدم و جراءت نمى كردم كه از سبب اين گريه از آن حضرت سؤ ال كنم .
چون اين حالت بسيار به طول انجاميد، على و فاطمه (ع ) گفتند: سبب گريه تو چيست يا رسول اللّه خدا هرگز ديده هاى تو را گريان نگرداند، به درستى كه اين حالت كه در تو مشاهده كرديم دل هاى ما را مجروح كرد. پس حضرت رسول (ص ) رو به حضرت اميرالمؤ منين (ع ) آورد گفت :



اى برادر و حبيب من ! چون شما را نزد خود مجتمع ديدم ، از مشاهده شما مرا سرورى حاصل شد كه هرگز چنين شادى در خود نيافته بودم ، و من در شما نظر مى كردم و خدا را شكر مى كردم كه چنين نعمت هابه من كرامت كرده كه ناگاه جبرييل (ع ) بر من نازل شد گفت : يا محمد به درستى كه خداى تعالى مطلع شد بر آنچه در نفس تو حادث گرديد، و دانست شادى كه تو را عارض شد به ديدن برادر و دختر و دو فرزند زاده خود، پس تمام كرد براى تو نعمت و گوارا گردانيد براى تو اين عطيّه را با آنكه گردانيد ايشان را و فرزندان ايشان را و شيعيان ايشان را با تو در بهشت ، و جدايى نخواهد افكند ميان تو و ايشان ، چنانچه به تو عطا مى كند در آن روز خوبى به ايشان عطا خواهد كرد، چنانچه به تو بخشش مى نمايد به ايشان خواهد بخشيد، تا آنكه تو خشنود گردى ، و زياده از مرتبه خوشنودى تو به ايشان كرامت خواهد كرد با بليّه بسيارى كه به ايشان خواهد رسيد در دنيا، و مكروه بسيارى كه ايشان را در خواهد يافت بر دست هاى گروهى از منافقان كه ملت تو را بر خود بندند و دعوى كنند كه از امت تواند، و حال آنكه برى اند از خدا و ايشان را به شمشير آب دار و انواع زجرها و ستم ها بكشند، و هر يك را در ناحيه اى از زمين به قتل رسانند، و قبرهاى ايشان از يكديگر دور باشد، و حق تعالى اين حالت را از براى ايشان پسنديده است و ايشان را اهل اين سعادت گردانيده است ، پس حمد كن خدا را بر آنچه از براى شما پسنديده و راضى شو به قضاى الهى ، پس خدا را حمد كردم و راضى شدم به قضاى او بر آنچه براى شما اختيار نموده است .

پس جبرئيل گفت : يا محمد به درستى كه برادر تو على مقهور و مظلوم خواهد شد بعد از تو، منافقان امت بر او غالب خواهند شد و غصب خلافت او خواهند كرد و از دشمنان تو تعب هابه او خواهد رسيد، و در آخر كشته خواهد شد به دست بدترين خلايق و بدبخت ترين اولين و آخرين ، نظير پى كننده ناقه صالح ، در شهرى كه به سوى آن شهر هجرت خواهد نمود، و آن شهر محل شيعيان او و شيعيان فرزندان او خواهند بود. به سبب اين حال بلاى اهل بيت رسالت بسيار خواهد شد و مصيبت ايشان عظيم تر خواهد شد، اين فرزند زاده تو و اشاره كرد به سوى حسين (ع ) شهيد خواهد شد با گروهى از اهل بيت و ذريت تو و نيكان امت تو، در كنار نهر فرات ، در زمينى كه آن را كربلا گويند، به سبب آن كرب و بلا بر دشمنان تو و دشمنان ذريت تو بسيار خواهد شد در روزى كه كرب آن روز منقضى نشود و حسرت آن روز به آخر نرسد، آن بهترين بقعه هاى زمين است و حرمت آن از همه زمين ها عظيم تر، و آن قطعه اى است از بهشت .


پس زينب گفت : چون ابن ملجم پدرم را ضربت زد، اثر مرگ در او مشاهده كردم گفتم : اى پدر بزگوار، ام ايمن چنين حديثى به من روايت كرد، مى خواهم آن را از تو بشنوم ، فرمود: اى دختر حديث چنان است كه ام ايمن به تو روايت كرده ، گويا مى بينم تو را و زنان ديگر از اهل بيت مرا در اين شهر اسير كرده باشند، و به ذلت و خوارى شما را برند از دشمنان خود خائف و ترسان باشيد، پس در آن وقت صبر كنيد و شكيبايى نماييد، به حق آن خداوندى كه حبّه ها را شكافته و خلايق را آفريده است ، در آن وقت در روى زمين خدا را دوستى به غير از شما و دوستان و شيعيان شما نباشد.
چون حضرت رسول (ص ) اين حديث را نقل كرد براى ما، فرمود: در آن روز شيطان از روى شادى پرواز خواهد كرد و بر دور زمين با ياوران خود جولان خواهد نمود، خواهد گفت : اى گروه شياطين آنچه مطلب ما بود از فرزند آدم به آن رسيديم و در هلاكت ايشان منتهاى آرزوى خود را يافتيم ، و همه را مستحق جهنم نموديم مگر جماعت قليلى كه چنگ در دامان اهل بيت رسالت زده اند، پس تا توانيد سعى كنيد كه مردم را به شك اندازيد در حق ايشان و بداريد مردم را بر عداوت ايشان و تحريص كنيد مردم را بر ضرر رسانيدن به ايشان و دوستان ايشان ، تا كفر و ضلالت خلق مستحكم گردد و از ايشان هيچ كس نجات نيابد، آن ملعون گمان خود را در حق اكثر مردم راست كرد زيرا كه با عداوت شما هيچ عمل صالح فايده نمى بخشد، و با محبت و موالات شما هيچ گناهى جز كباير ضرر نمى رساند.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:05
بخش چهارم : گريه امام على (ع ) بر مصايب عباس (س )

17 بوسيدن دست هاى عباس (ع )

پس از ولادت حضرت قمر بنى هاشم (ع )، ام البنين (س ) قنداقه او را به دست اميرالمؤ منين على (ع ) داد كه با خواندن اذان و اقامه در گوش وى ، از همان آغاز حق ببيند و حق بشنود.
حضرت در گوش راست فرزند اذان ، و در گوش چپش اقامه گفت و نام او را، به نام عمويش عباس ، عباس نهاد.
(ثم قبل يديه و استعبر و بكى ) (18)
سپس دست هاى او را بوسيد و قطرات اشك به صورت نازنينش جارى شد و فرمود: گويا مى بينم اين دست ها يوم الطف در كنار شريعه فرات در راه يارى برادرش حسين (ع ) از بدن جدا خواهد شد.
و از اين جاست كه گفته اند: مى توان دست فرزند را، از سر عطوفت و شفقت ، بوسيد. چنان كه وارد است رسول خدا (ص ) دست دخترش ، حضرت فاطمه زهرا (س ) را مى بوسيد و وى را به جاى خود مى نشانيد. و از اين جا كثرت عطوفت شاه ولايت ، اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (ع ) مظلوم تاريخ ، نسبت به اين مولود بزرگوار معلوم مى شود.

----------------
18- خصايص العباسية ، ص 119.


********************



18 گريه بر دست هاى عباس

در روز ولادت ابوالفضل العباس (ع ) ام البنين (س ) قنداقه او را به دست على (ع ) داد تا نامى بر او بگذارد. حضرت زبان مبارك را به ديده و گوش ‍ و دهان او گردانيد تا حق بگويد و حق ببيند و حق بشنود.
(ثم اءذن فى اذنه اليمنى و اءقام فى اليسرى ). سپس در گوش راست وى اذان و در گوش چپش اقامه گفت . يكى از سنت هاى رسول خدا (ص ) كه براى مسلمين ارث گذارده اين است كه در حين تولد فرزند، در گوش ‍ راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگويند تا از همان بدو تولد با اسامى خدا و رسول خدا (ص ) و امام و ولى خدا آشنا گردد.
حضرت اميرالمؤ منين على (ع ) به ام البنين (س ) فرمود: چه اسمى بر اين طفل گذارده ايد عرض كرد: من در هيچ امرى بر شما سبقت نگرفته ام ، هر چه خودتان ميل داريد اسم بگذاريد. فرمود: من او را به اسم عمويم ، عباس ، عباس ناميدم . پس دست هاى او را بوسيده و اشك به صورت نازنينش جارى شد و فرمود:



گويا مى بينم اين دست ها در يوم الطف در كنايه شريعه فرات در راه يارى خدا قطع خواهد شد. (19)

----------------
19- چهره درخشان قمر بنى هاشم ، ج 1، ص 137 و 138.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:05
19 خبر از آينده عباس (ع )

مورخان نقل مى كنند: در دوران طفوليت حضرت عباس (ع ) يك روز اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (ع ) وى را در دامان خود گذاشت و آستين هايش را بالا زد و در حالى كه به شدت مى گريست به بوسيدن بازوهاى عباس (ع ) پرداخت .
ام البنين (س )، حيرت زده از اين صحنه ، از امام (ع ) پرسيد: چرا گريه مى كنيد؟! حضرت با صداى آرام و اندوه زده پاسخ داد: به اين دو دست نگريستم و آن چه را كه بر سرشان خواهد آمد به ياد آوردم .
ام البنين (س )، شتابان و هراسان ، پرسيد: چه بر سر آنها خواهد آمد؟!
امام (ع ) با لحن مملو از غم و اندوه و تاءثر گفت : اين دستها از بازو قطع خواهد شد. كلام حضرت چون صاعقه اى بر ام البنين (س ) فرود آمد و قلبش را ذوب كرد و با وحشت و شتاب پرسيد: (چرا دستهايش قطع مى شوند)؟!
امام (ع ) به او خبر داد كه دستان فرزندش در راه يارى اسلام و دفاع از برادرش ، حافظ شريعت الهى و ريحانه رسول الله (ص )، قطع خواهد شد. ام البنين (س ) گريه كرد و زنان همراه او نيز در غم و رنج و اندوهش ‍ شريك شدند.


سپس ام البنين (س ) به دامن صبر و بردبارى چنگ زد و خداى را سپاس ‍ گفت كه فرزندش فداى سبط گرامى رسول خدا (ص ) و ريحانه او خواهد گرديد.(20)



اميرالمؤ منين على (ع ) فرمود: ام البنين ، فرزندت عباس (ع ) نزد خداى تبارك و تعالى منزلتى عظيم دارد و خداى متعال در عوض دو دستش ، دو بال به مرحمت خواهد كرد كه با آنها با ملايكه در بهشت پرواز كند، همان گونه كه قبلا اين عنايت را به جعفر بن ابى طالب (ع ) نموده است . و ام البنين (س ) با شنيدن اين بشارت ابدى و سعادت جاودانه مسرور شد.(21)


----------------------
20- زندگانى حضرت ابوالفضل العباس (ع ).
21- سردار كربلا، ص 164.


***********************



20 سفارش على (ع ) به عباس (ع ) در واقعه كربلا

علامه شيخ عبدالحسين حلى در النقد النزيه (جلد 1، صفحه 100) از فخرالذاكرين ، عالم بزرگوار، شيخ ميرزا هادى خراسانى نجفى ، نقل مى كند كه گويد: اميرالمؤ منين (ع ) حضرت عباس (ع ) را فرا خواند و به سينه چسبانيد و چشمانش را بوسيد و از او عهد گرفت كه چون در كربلا بر آب دست يافت ، تا برادرش حسين تشنه است ، قطره اى از آن را ننوشد، و اين كه ارباب مقاتل گويند حضرت عباس (ع ) در شريعه فرات آب را نخورد و آن را ريخت به سبب اطاعت از سفارش پدرش على مرتضى (ع ) بوده است . (22)(23)

-------------------
22- سردار كربلا، ص 317.
23-چهره درخشان قمر بنى هاشم ، ج 1، ص 153.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:06
فصل دوم على (ع ) در سوگ رسول خدا (ص )


بخش اول : على در كنار بستر پيامبر

21 توطئه عمر

يك روز صبح كه پيغمبر اكرم به نقاهت شديد مبتلا بود بلال به خانه آن جناب آمد و نماز صبح را اعلام كرد. رسول خدا (ص ) فرمود: من اكنون از آمدن به مسجد معذورم يكى از مسلمانان را به نماز وادار كنيد و ديگران به وى اقتدا نماييد. عايشه گفت : پدرم ابوبكر را به اقامه جماعت برقرار سازيد. حفصه گفت : والد بزرگوارم عمر را بگوييد نماز صبح را بپاى آورد.
رسول خدا (ص ) هنگامى كه ديد هر يك از اينها حريص اند بر اين كه پدرشان به امامت مردم برقرار شوند و در حيات وى آشوب نمايند فرمود: دست از آشوب گرى خود برداريد و فتنه برپا نكنيد شما مانند زن هاى فتنه گر زمان يوسفيد كه هر يك پنهانى به يوسف پيغام فرستادند.
رسول خدا (ص ) نظر به اين كه مبادا يكى از آن دو به اقامه جماعت بپردازند با آن كه دستور داده بود همراه جيش اسامه به خارج شهر بروند و خيال نمى كرد تخلف كرده باشند با همان حال ناتوانى كه داشت خود را براى رفتن به مسجد مهيا كرد و از آن طرف وقتى متوجه شد عايشه و حفصه درصدد امامت پدر خود هستند، دانست كه ابوبكر و عمر از رفتن همراه اسامه تخلف نموده اند. اين معنى بيشتر رسول خدا (ص ) را به مسجد متوجه ساخت تا مگر بدين وسيله بتواند آتش فتنه را خاموش ‍ بسازد و رفع شبهه نمايد.
بالاخره رسول خدا (ص ) با ضعف بى اندازه كه داشت و نمى توانست روى زمين آرام بگيرد على (ع ) و فضل بن عباس زير بغل آن جناب را گرفتند و آن حضرت پاهاى مبارك را بر روى زمين مى كشيد و با اين حال به مسجد وارد گرديده ديد ابوبكر داخل محراب شده و نزديك است با گفتن تكبيرة الاحرام كه ركن مقدم اسلام است اركان حقيقى آن را از يكديگر بپاشد و نابود سازد. رسول خدا (ص ) با دست اشاره كرد عقب بايست او ناچار عقب ايستاد، ليكن در نظر داشت ، روزى براى آنكه بفهماند حق با من بود نه با پيغمبر (ص )، در ميان محراب بايستد و با گفتن الله اكبر رگ و پيوند رهبر بزرگ اسلام نه ، بلكه قائمه عرش الهى را به لرزه درآورد.

رسول خدا (ص ) خود در محراب ايستاد و نماز را آغاز كرد و اعمال نمازى ابوبكر را به هيچ گرفته نماز را از سر شروع كرد، چون نماز را سلام داد به خانه رفت . ابوبكر و عمر و عده اى را كه در مسجد حضور داشتند طلبيد، فرمود: مگر دستور ندادم شما همراه جيش اسامه به خارج شهر كوچ كنيد. عرض كردند: آرى فرمودى . فرمود: بنابراين براى چه مخالفت كرديد؟! ابوبكر گفت : من حسب الامر همراه جيش اسامه به خارج مدينه رفتم ليكن براى آن كه عهدى تازه كردم باشم مراجعت نمودم . عمر گفت : يا رسول الله من از مدينه خارج نشدم و با جيش اسامه شركت نكردم زيرا مى خواستم خودم از بيمارى شما باخبر باشم و از ديگران خبر ناراحتى شما را نپرسم .


رسول خدا (ص ) كه دانست آنان مخالفت كرده اند بار سوم آنها را به همراهى با جيش اسامه دعوت كرد و از رنج بسيارى كه ديده و اندوه فراوانى كه به حضرتش رسيده غشوه بر او عارض گرديد و ساعتى بدين حال بسر برد. مسلمانان گريستند و صداى گريه زنان و فرزندان و زنان مسلمان و همه حاضران بلند شد، رسول خدا (ص ) افاقه يافته نگاهى به مردم كرده فرمود:



دوات و شانه گوسفندى حاضر كنيد تا مطلبى را بنويسم كه پس از آن براى هميشه گمراه نشويد و همان دم عارضه غشوه بر حضرتش مستولى شد.

يكى از حاضران برخاست تا امريه حضرت را به انجام آورد عمر ديد هرگاه دستور رسول خدا (ص ) عملى شود ممكن است تير غرض او به هدف مقصود نرسد و كار از كار بگذرد، بدين ملاحظه به آن مرد گفت :

به سخن رسول خدا (ص ) توجه نكن زيرا او بيمار است و هذيان مى گويد، آن مرد از اراده خود منصرف شد و از اين كه در احضار امريه رسول خدا تقصير و كوتاهى نمودند متاءثر بوده و گفتگو در ميانشان افتاد و كلمه استرجاع انالله و انا اليه راجعون را به زبان رانده و از مخالفت آن جناب بيمناك بودند.


هنگامى كه رسول خدا (ص ) افاقه حاصل كرد، برخى گفتند: آيا اجازه مى دهيد تا دوات و شانه حاضر نماييم . فرمود:
پس از اين همه سخنان نابجا محتاج به دوات و شانه نيستم ، ليكن درباره بازماندگانم وصيت مى كنم از آنها دست بر مداريد و از نيت خير درباره آنان خوددارى ننماييد و روى از مردم برگردانيد مسلمانان تقصير كار از جاى برخواسته به خانه هاى خود رفتند و به جز از عباس و فضل و على بن ابى طالب (ع ) و خاندان مخصوصش ديگرى باقى نماند.
عباس عرض كرد: يا رسول الله (ص ) هرگاه مى دانيد غلبه با ماست و ما پس از شما به مقام حق پيروز مى آييم و مستقر مى شويم اطلاع فرماييد. رسول خدا (ص ) فرمود: پس از من درمانده و بى چاره خواهيد شد و سخن ديگرى نفرمود. اين عده هم با كمال نااميدى از حضور رسول خدا (ص ) مرخص گرديدند. (24)

---------------
24- الارشاد، ص 171 168

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:06
25- خبر دادن پيامبر (ص ) به على (ع ) از وفات خويش

به پيامبر (ص ) مريضى اى عارض شد كه با آن مريضى به جوار رحمت الهى واصل گرديد، چون آن حالت را مشاهده نمود، دست حضرت اميرالمؤ منين (ع ) را گرفت و متوجه بقيع گرديد، اكثر صحابه از پى او بيرون آمدند، فرمودند كه : حق تعالى مرا امر كرده است كه استغفار كنم براى مردگان بقيع ، چون به بقيع رسيد، گفت : السلام عليكم اى اهل قبور، گوارا باد شما را آن حالتى كه صبح كرده ايد در آن و نجات يافته ايد از محنت هايى كه مردم را در پيش است ، به درستى كه رو كرده است به سوى مردم محنت هاى بسيار مانند پاره هاى شب تار.
پس مدتى ايستاد و طلب آمرزش براى اهل بقيع نمود، و رو آورد به سوى حضرت اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: جبرئيل در هر سال قرآن را يك مرتبه بر من عرضه مى كرد، و در اين سال دو مرتبه عرض نمود، چنين گمان دارم كه اين براى آن است كه وفات من نزديك شده است .
پس فرمود: يا على به درستى كه حق تعالى مرا مخير گردانيد بر ميان خزانه هاى دنيا و مخلد بودن در آن يا بهشت ، من اختيار لقاى پروردگار خود كردم ، چون بميرم عورت مرا بپوشان كه هر كه به عورت من نظر كند كور مى شود.(25)

-------------------
25- تاريخ چهارده معصوم ، ص 86 85.



********************



23 دو ركن على (ع )

جابر بن عبدالله گويد: شنيدم رسول خدا (ص ) سه روز پيش از وفاتش به على (ع ) مى فرمود: درود بر تو اى پدر دو گل من ، تو را به دو ريحانه دنياى خود سفارش كنم به همين زودى دو ستون تو ويران شوند و خدا خليفه من است بر تو، چون رسول خدا (ص ) وفات كرد. فرمود: اين يك ستون من بود كه رسول خدا (ص ) به من فرمود، چون فاطمه وفات كرد، فرمود: اين ستون دوم است كه رسول خدا (ص ) فرمود.(26)

---------------------
26- امالى شيخ صدوق ، ص 135.



********************



24 وظيفه غسل پيامبر (ص )

ابن عباس گفته چون رسول خدا (ص ) بيمار شد انجمنى از اصحابش نزد او بودند و عمار بن ياسر از ميان آنها برخاست و به او گفت : يا رسول الله پدر و مادرم قربانت كدام يك از ما تو را غسل دهيم اگر اين پيشامد به وجود آمد؟
فرمود: آن وظيفه على بن ابى طالب است زيرا قصد حركت دادن هر عضوى را از من كند فرشتگان به او كمك كنند.
عرض كرد: پدر و مادرم قربانت چه كسى بر شما نماز مى خواند در اين پيشامد؟ فرمود: خاموش باش خدايت رحمت كند.
سپس پيغمبر فرمود: يا بن ابى طالب چون ديدى جانم از تنم بر آمد تو مرا خوب غسل بده و با اين دو پارچه لباسم ، كفن كن يا در پارچه سيد مصر و برد يمانى ، كفن بسيار گران بر من مپوش ، مرا برداريد و ببريد تا بر لب گورم نهيد اول كسى كه بر من رحمت فرستد خداست جل جلاله از بالاى عرش خود سپس جبرييل و ميكاييل و اسرافيل در صفوف فرشته ها كه جز خدا شمار آنها را نداند نماز بر من گزارند. (27)

-------------------
27- امالى شيخ صدوق ، ص 634 633.



********************



25 طلب على (ع ) در بيمارى

از ابن عباس روايت است كه رسول خدا (ص ) در هنگام بيمارى فرمود: دوست مرا برايم بخوانيد و هر مردى را دعوت مى كردند، از او رو مى گردانيد.
به فاطمه (س ) گفتند: برو على را بياور، گمان نداريم رسول خدا (ص ) جز او را بخواهد. فاطمه دنبال على (ع ) فرستاد، چون وارد شد رسول خدا (ص ) دو چشم گشود و رويش برافروخت و فرمود: بيا بيا نزد من اى على . و او را نزديك خود خواست تا دستش را گرفت و او را بالاى سر خود نشانيد و بى هوش شد و حسن و حسين آمدند و شيون و گريه مى كردند تا خود را روى رسول خدا (ص ) انداختند و على (ع ) خواست آنها را كنار بزند، رسول خدا (ص ) به هوش آمد و فرمود: اى على بگذار آنها را ببويم و مرا ببويند، از آنها توشه گيرم و از من توشه گيرند آنها پس از من محققا ستم كشند و به ظلم كشته شوند، لعنت خدا بر كسى كه به آنها ستم كند تا سه بار اين را گفت و دست دراز كرد و على را درون بستر خود كشيد و لب بر لبش نهاد و با او رازى طولانى گفت تا جان پاكش برآمد و على از زير بسترش بيرون شد و گفت : اعظم الله اجوركم درباره پيغمبر كه خدا جانش را گرفت و آواز شيون و گريه برخاست به اميرالمؤ منين (ع ) گفتند: رسول خدا (ص ) وقتى تو را درون بستر خود برد با تو چه رازى گفت ؟ فرمود: هزار باب به من آموخت كه از هر بابى هزار باب مى گشايد.(28)
-------------------
28- امالى شيخ صدوق ، ص 638 637.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:07
26 خبر پيامبر از غسل دهنده اش

عبدالله بن مسعود از حضرت رسول (ص ) پرسيد: چه كسى تو را غسل خواهد داد چون وفات يابى ؟
حضرت فرمود: هر پيغمبرى را وصى او غسل مى دهد.
گفتم : وصى تو كيست يا رسول الله ؟
فرمود: على بن ابى طالب .
پرسيدم : چند سال بعد از تو زندگانى خواهد كرد؟
فرمود: سى سال ، چنان چه يوشع بن نون وصى موسى بعد از موسى سى سال زندگانى كرد، و صفراء دختر شعيب كه زوجه حضرت موسى بود بر او خروج كرد و گفت : من سزاوارترم به خلافت از تو، يوشع با او مقاتله كرد و لشكر او را كشت و او را اسير كرد، بعد از اسير كردن او را گرامى داشت ، به درستى كه دختر ابوبكر بر على (ع ) خروج خواهد كرد با چندين هزار نامرد از امت من ، و على اكثر مردان لشكر او را خواهد كشت و او را اسير خواهد كرد، بعد از اسير كردن با او احسان خواهد كرد.(29)

---------------------
29- تاريخ چهارده معصوم ، ص 123 122


***********************



27 طلب برادر

رسول خدا (ص ) فرمود: برادر و عمويم را برگردانيد چون حضور يافتند و مجلس منحصر به آنها گرديد پيغمبر اكرم (ص ) به طرف عمويش عباس ‍ توجه كرده فرمود:اى عمو وصيت مرا مى پذيرى و وعده مرا قبول مى كنى و قرض مرا ادا مى نمايى ، عباس عرض كرد يا رسول الله عموى تو پيرمرد و عيال وار است و سخاء و كرم تو مانند باد وزش داشته و عموى ناتوانت نمى تواند به وعده تو قيام كند. آن گاه به على (ع ) توجه كرده فرمود: اى برادر آيا وصيت مرا مى پذيرى و به وعده من وفا مى كنى و قرض مرا ادا مى سازى و امور بازماندگانم را اداره مى نمايى ، عرض كرد: آرى فرمان تو را از دل و جان مى پذيرم و آن را اجرا مى كنم .
پيغمبر (ص ) فرمود: نزديك بيا چون پيش رفت على (ع ) را به سينه چسبانيد و انگشترى خود را از انگشت مباركش بيرون آورده فرمود: اين انگشترى را در انگشت كن ، سپس شمشير و زره و تمام سلاح هاى جنگى خود و پارچه اى را كه هنگام پيكار به شكم مى بست و لباس جنگ مى پوشيد و به كارزار مى رفت ، حاضر كرده همه را به على (ع ) تسليم نمود فرمود: به نام خدا به منزل خود برو.

على (ع ) در تمام اين مدت از پيغمبر (ص ) كناره نمى گرفت و پيوسته منتظر اجراى دستورات آن جناب بود فرداى آن روز كه درب خانه اش به روى مردم بسته بود و كسى از احوال آن جناب اطلاعى نداشت و بيمارى آن حضرت شدت يافته على (ع ) براى انجام پاره اى از امور ضرورى خود رفته بود، رسول خدا (ص ) اندكى افاقه يافت ، على (ع ) را نديد زن هاى رسول خدا (ص ) اطراف او را گرفته بودند، فرمود: برادر و رفيق مرا بخوانيد. پس از اين جمله ، دوباره ضعف بر آن حضرت مستولى گرديد، خاموش شد. عايشه گفت : ابوبكر را بگوييد بيايد، وى داخل شده ، و بر بالين آن حضرت نشست چون رسول خدا (ص ) ديده گشود چشمش به جمال تهى از كمال ابوبكر افتاد صورت برگردانيد ابوبكر دانست اشتباه كرده از جاى برخاست و گفت : اگر او به من نيازمند بود صورت برنمى گردانيد. و حاجت را مى فرمود، چون بيرون رفت دوباره رسول خدا (ص ) همان جمله را تكرار كرد حفصه گفت : عمر را حاضر كنيد چون حضور يافت و چشم رسول به آن نامقبول افتاد صورت برگردانيد و او هم خارج شد، بار سوم رسول خدا فرمود: برادر و صاحب مرا بخوانيد، ام سلمه كه حق از او خشنود باد گفت : على را بگوييد حاضر شود كه پيامبر جز او به ديگرى عنايتى ندارد. على (ع ) را به حضور خواندند، چون او وارد شد گويى روح روانى به رسول خدا دميدند شاد و خندان گرديده او را نزديك خواند. مدتى با وى به راز پرداخت ، سپس على (ع ) از جا برخاست و به گوشه اى آرام گرفت تا پيغمبر (ص ) به خواب رود چون او خوابيد از خانه بيرون رفت . مردم پرسيدند: رسول خدا (ص ) با تو چه نجوايى داشت و چه فرمود: پاسخ داد:



هزار باب علم به من آموخت كه از هر بابى هزار باب ديگر گشوده مى شود و مرا به كارهايى ماءموريت داد كه به خواست خدا بدان ها قيام خواهم كرد.(30)

-----------------
30- الارشاد، ص 172 171.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:08
30دعوت كردن على (ع ) به صبر

پيامبر (ص ) در بستر بيمارى به حضرت امير (ع ) خطاب كرده و گفت : يا على ! عايشه و حفصه با تو جدال و نزاع و عداوت خواهند كرد بعد از من ، و عايشه با لشكريانش بر تو خروج خواهد كرد، و حفصه را خواهد گذاشت كه براى او لشكر جمع كند، و هر دو آنها در عداوت با تو مثل يكديگر خواهند بود، يا على در آن وقت چه خواهى كرد؟

حضرت امير (ع ) گفت :


يا رسول الله ! اگر چنين كنند اول از كتاب خدا حجت بر ايشان تمام كنم ، اگر قبول نكنند سنت تو را و آن چه در بيان وجوب اطاعت من و لزوم حق من فرموده اى بر ايشان حجت خواهم كرد، اگر قبول نكنند خدا را و تو را بر ايشان گواه خواهم گرفت و با ايشان قتال خواهم كرد.
حضرت فرمود: يا على ! قتال كن و شتر عايشه را پى كن و پروا مكن ، پس گفت : خداوندا تو گواه باش .


پس فرمود:
يا على ! چون چنين كنند، ايشان را طلاق بگو و از من بيگانه گردان كه هر دو بيگانه اند از من در دنيا و عقبى ، و پدرهاى ايشان شريكند با ايشان در عمل ايشان . پس گفت : يا على ! صبر كن بر ستم ظالمان ، به درستى كه كفر و ارتداد و نفاق رو خواهد آورد به سوى مردم با خلافت ابوبكر، و عمر از او بدتر و ستمكارتر خواهد بود، و همچنين سوم ايشان عثمان ، چون او كشته شود براى تو جمع خواهند شد گروهى از شيعيان كه با ايشان جهاد خواهى كرد با ناكثان و قاسطان و مارقان ، نفرين و لعنت كن بر ايشان كه ايشان و شيعيان و دوستان ايشان احزاب كفر و نفاقند.(33)

چون شب شد باز على و فاطمه و حسن و حسين (ع ) را طلبيد و فرمود كه در خانه را بستند كه كسى به غير ايشان نيايد.

---------------
33- بحارالانوار، 22/488.


******************


31 وصيت پيامبر (ص ) به على (ع )

رسول خدا (ص ) در آن شبى كه رحلت فرمودند به على (ع ) فرمود: يا على ! كاغذ و دواتى حاضر كن ، آن گاه رسول خدا (ص ) وصيتش را ديكته كرد تا به اين موضع رسيد كه فرمود:


يا على پس از من دوازده امام خواهد بود تو يا على اول دوازده امامى ، خداوند تو را در آسمانش على و مرتضى و اميرالمؤ منين ، و صديق اكبر، و فاروق اعظم ، و ماءمون مهدى ناميده ، پس اين اسامى براى كسى غير از تو شايسته نيست يا على !
تو وصى منى بر اهل بيت من ، و زنده و مرده شان ، بر زن هاى من ، هر يك از همسرانم را باقى گذاشتى فرداى قيامت مرا نديده و من او را نخواهم ديد، و تو پس از من خليفه من بر امتم مى باشى ، هرگاه زمان وفاتت رسيد اين وصيت را به فرزندم حسن بر وصول (نيكوكار و بسيار پيوند كننده بين دوست و دشمن يا نسبت به خويشاوندان ) تسليم كن.(34)


----------------
34- اثبات الهداة ، ج 2، ص 465 464.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:08
وصيت پيامبر به على (ع )

سيد ابن طاووس از حضرت امام موسى (ع ) روايت كرده است كه : اميرالمؤ منين (ع ) فرمود:

حضرت رسالت (ص ) در هنگام وفات مرا طلبيد و خانه را خلوت كرد، جبرييل و ميكاييل (ع ) در آن جا بودند،

من صداى ايشان را مى شنيدم و ايشان را نمى ديدم .


پس حضرت رسول نامه وصيت الهى را از جبرييل گرفت به من داد و امر كرد كه مهر را برگرفتم و همه را خواندم ، پس گفت :



اينك جبرييل اين را از جانب خداوند جليل براى تو آورده است ، چون خواندم همه را موافق يافتم به آنچه كه حضرت مرا وصيت كرده بود،



در آن حالت حضرت رسالت بر سينه من تكيه داده بود، پس فرمود كه : بيا برابر من ، و جبرييل آن حضرت رابه سينه خود چسبانيد، و ميكاييل در جانب راست وى نشست .
حضرت فرمود: يا على كف دستهاى خود را بر يكديگر بچسبان ،

و گفت : از تو عهد مى گيرم در حضور دو امين پروردگار عالميان جبرييل و ميكاييل ، تو را سوگند مى دهم به حق اين دو بزرگوار كه آن چه در وصيت نامه نوشته است به عمل آورى و قبول نمايى همه را با شكيبايى و پرهيزگارى بر سنت و طريقت من ، نه بر طريقت و بدعت ابوبكر و عمر، و بگير آن چه خدا تو را عطا كرده است با دل قوى و نيت درست .

پس دست مبارك خود را در ميان دو دست من داخل كرد، چنان يافتم كه در ميان دست من چيزى ريخته شد، پس گفت :

يا على ريختم در ميان دو دست تو علم و حكمت را، بر تو مخفى نخواهد بود هيچ مساءله اى و حكم و قضايى كه بر تو وارد شود،

چون هنگام وفات تو شود تو نيز با وصى خود چنين كن .(35)
پس حضرت اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: منقطع وصيت با بركت حضرت رسالت چنين بود:



بسم الله الرحمن الرحيم ، اين وصيت عهد و پيمان محمد بن عبدالله است ، به امر الهى به سوى وصايت پناه على بن ابى طالب اميرمؤ منان ، در آخر وصيت نوشته بود كه گواه شدند جبرييل و ميكاييل و اسرافيل بر آن چه وصيت نمود محمد (ص ) به سوى على بن ابى طالب (ع ) قبض نمود على وصيت را، ضامن شد كه عمل نمايد به آن چه در آن نوشته است به نحوى كه ضامن شدند يوشع بن نون براى موسى بن عمران ، و شمعون بن حمون براى عيسى بن مريم (ع )، چنان چه ضامن شدند اوصياى پيش از ايشان براى پيغمبران به آن كه محمد بهترين پيغمبران است و على بهترين اوصياى ايشان است ، و محمد على را ولى امر خلافت گردانيد و عهد نمود كه بعد از من پيغمبرى نخواهد بود، نه از براى على و نه از براى ديگرى ، خداگواه است بر همه كس .(36)



پس حضرت صادق (ع ) گفت : چون وصيتهاى حضرت رسالت (ص ) تمام شد گفت : يا على جواب خود را مهيا كن كه فرداى قيامت نزد حق تعالى ادا كنى ، به درستى كه من در قيامت بر تو حجت خواهم گرفت به حلال و حرام و محكم و متشابه كلام خدا، به نحوى كه فرستاده است به آن چه من تو را امر كرده ام از فرايض و احكام ، و امر به نيكى ها و نهى از بدى ها، و اقامه حدود خدا، پس چه جواب خواهى گفت يا على ؟ حضرت امير (ع ) گفت :



پدر و مادرم فداى تو باد، اميدوارم به كرامتى و منزلتى كه تو را نزد خدا هست و منت ها كه خدا بر تو دارد كه ، مرا يارى كند پروردگار من بر آن چه فرمودى ، ثابت بدارد مرا بر سنت و طريقه تو، پس ‍ تو را نزد خدا ملاقات نمايم تقصير و تفريط نكرده باشم ، و خجلت بر جبين مبين تو ظاهر نگردانم ، فداى روى تو باد روى من و روى هاى پدران و مادران من ، بلكه خواهى يافت مرا پدر و مادرم فداى تو باد متابعت كننده وصيت ، و طريقه سنت تو را تا زنده ام ، چنان خواهى يافت هر يك از امامان فرزندان مرا.



پس حضرت امير (ع ) فرمود: چون سخن به اين جا كشيد، نايره حسرت در كانون سينه ام مشتعل گرديد، خود را بر سينه او افكندم ، و رو به روى حق جويش گذاشتم و فغان بركشيدم كه واحسرتاه ، زهى وحشت و تنهايى بعد از چون تو انيسى ، پدر و مادرم فداى تو باد، زهى حسرت و وحشت بر دختر بزرگوار و فرزندان بى قرار تو، يك لحظه بى لقاى غم زادى تو آرام ندارد، زهى غم جان گداز و اندوه دور و دراز بر مفارقت چون تو يار دمسازى كه بعد از تو خبرهاى آسمان از خانه ما منقطع خواهد شد، نه از جبرييل خبرى و نه از ميكاييل اثرى خواهم يافت .


پس آن جناب متوجه حضرت رب الارباب گرديد و مدهوش شد و زوجات مكرمات و خواتين معظمات به حجره طاهره درآمدند، صدا به نوحه و شيون بلند كردند، مهاجران و انصار از بيرون در ناله وامحمدا و واسيدا به آسمان رسانيدند.


پس آن حضرت ديده مبارك گشود، حضرت امير (ع ) را طلب نمود، چون داخل شد آن سرور را بر سينه انور خود چسبانيد و گفت :


اى برادرم خدا تو را بفهماند و توفيق تو را زياده گرداند و تو را بلند آوازه سازد.

اى برادر! چون من از دنيا رحلت كنم امت غدار به كار من نپردازند، پيش ‍ از غسل و دفن من مشغول غصب خلافت گردند، تو از پى ايشان مرو، طلب حق خود مكن تا ايشان به طلب تو آيند زيرا كه مثل تو در اين امت مثل كعبه است كه آن در جاى خود ثابت است و بر مردم لازم است كه از اطراف جهان به سوى آن روند، تويى علم هدايت و نور دين و روشنى آسمان و زمين .
اى برادر! به حق آن خداوندى كه مرا به راستى به سوى خلق فرستاده است سوگند ياد مى كنم كه امانت و وجوب متابعت تو را به همه رسانيده ام ، اقرار و بيعت گرفتم و همگى به ظاهر اظهار انقياد كردند، مى دانم كه وفا به آنها نخواهند كرد. چون به عالم بقا رحلت كنم ، از غسل و نماز و دفن من فارغ شوى . در خانه خود بنشين و قرآن را به ترتيبى كه خدا فرستاده است جمع كن ، آن چه تو را به آن امر كرده ام به جاآور و از ملامت خلق پروا مكن و بر جور امت صبر كن تا به نزد آيى .(37)






-----------------
35- بحارالانوار، 22/478.
36- بحارالانوار، 22/481.
37- بحارالانوار، 22/482.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:08
- سنت ديرينه

اميرمؤ منان فرمودند: هنگامى كه وصيت نامه رسول خدا (ص ) را مطالعه كردم ديدم در بخشى از آن چنين نوشته شده است :



(اى على ! جز تو كسى در كار غسل و كفن و دفن من شركت نجويد).

به آن حضرت گفتم : پدر و مادرم به فدايت ، آيا انجام دادن آن به تنهايى برايم ممكن است ؟!
فرمود: دستور جبرييل است كه (بى شك ) از جانب پروردگار آورده است .
پرسيدم : در صورت عجز آيا از كسى كمك بخواهم ؟
فرمود: جبرييل گفته است كه :



(سنت ديرينه الهى چنان بوده است كه پيامبران را جز جانشينان آنان ، غسل نمى داده اند. اكنون نيز بايد تداوم اين سنت به دست على (ع ) انجام يابد...).

براى انجام دادن غسل من ، محتاج به يارى كسى نخواهى شد، چه اين كه تو را نيكو ياوران و نيكو برادرانى است !
پرسيدم : پدر و مادرم به فدايت آنها چه كسانى هستند؟



فرمود: (جبرييل ، ميكاييل ، اسرافيل ، ملك الموت و اسماعيل و فرشته اى كه امور آسمان دنيا به او واگذار شده است ).

در اين هنگام به سجده افتادم و خدا را سپاس گفتم كه ياورانى كه امين پروردگارند به كمكم خواهد فرستاد.(38)


-----------------
38- مشاهدات اميرمؤ منان (ع )، ج 2، 37.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:09
- پيامبر در حال ارتحال

بيمارى رسول خدا (ص ) شدت يافت و آثار ارتحال ظاهر شد و على (ع ) در آن هنگام حضور داشت چون نزديك شد روح مقدسش به آشيان جنان پرواز نمايد به على (ع ) فرمود:



يا على سر مرا در ميان دامان خود بگذار كه امر خدا در رسيده چون جان من از كالبد بيرون خرامد،
آن را به دست خود بگير و به صورت بكش سپس مرا رو به قبله قرار داده و به كار غسل من بپرداز و به عنوان نخستين كس بر من نماز بگذار
و تا مرا در ميان قبر پنهان ننموده اى از من جدا مشو و در تمام امور خود از خدا كمك بخواه .(39)


--------------
39- الارشاد، ص 173 172.



************************


35- آخرين كلمات

اميرمؤ منان (ع ) فرمودند: بيمارى رسول خدا (ص ) شدت مى گرفت و خطر لحظه به لحظه زندگى او را تهديد مى كرد.
چيزى نگذشت كه فرياد فاطمه (س ) بلند شد و مرا به داخل فرا خواند. (سراسيمه ) وارد شدم ، ديدم رسول خدا (ص ) در حال احتضار است و لحظات پايانى عمر خود را سپرى مى كند. با مشاهده آن صحنه به سختى گريستم و خوددارى از گريه به هيچ وجه ممكن نبود.
پيامبر خدا (ص ) فرمود:

على ! گريه براى چيست ؟ اينك زمان گريستن نيست ، كه لحظه فراق و جدايى بين ما فرا رسيده است .
برادر! تو را به خدا مى سپارم .پروردگارم مرا به سراى جاويد فرا خوانده
و جوار لطف و رحمت خويش را برايم برگزيده است . (من از اين بابت اندوهى به دل ندارم بلكه )
گريه و اندوه بى پايان من بر تو و فاطمه (س ) است .
و (گويا مى بينم ) پس از من او را به شهادت مى رسانند و مردم در ظلم و تعدى بر شما همدل و هماهنگ گردند!
شما را به خدا سپردم و از او خواستم كه شما را در حفظ و پناه خود بپذيرد او نيز پذيرفت و شما همچنان وديعه من ، نزد پروردگار خواهيد بود.(40)


---------------
40- بحارالانوار، ج 22، ص 490.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:09
بخش سوم : غسل و تدفين پيامبر


36- ملائكه تسليت دهنده على (ع )

حضرت صادق (ع ) روايت كرده است كه چون رسول خدا (ص ) به عالم بقا رحلت نمود، جبرييل و ملايكه و روح كه در شب قدر بر آن حضرت نازل مى شدند نازل شدند، پس حق تعالى ديده اميرالمؤ منين (ع ) را منور گردانيد كه ايشان را از منتهاى آسمانها تا زمين مى ديد، و ايشان يارى آن حضرت مى نمودند در غسل دادن رسول خدا و نماز كردن بر او و قبر شريفش را حفر مى كردند، و به خدا سوگند كه كسى به غير از ملايكه قبر آن حضرت را نكند، تا آن كه اميرالمؤ منين (ع ) آن حضرت را به قبر برد، ايشان با آن حضرت داخل قبر شدند، و رسول خدا را در قبر گذاشتند.

پس حضرت رسول (ص ) با ملايكه به سخن آمد، و حق تعالى گوش ‍ اميرالمؤ منين را شنوايى آن سخنان داد، و شنيد كه حضرت رسول (ص ) ملايكه را سفارش على (ع ) مى كند، پس حضرت گريان شد و شنيد كه ملايكه در جواب گفتند:


ما در خدمت و كمك كردن و يارى و خير خواهى او تقصير نخواهيم كرد، و اوست صاحب و امام و پيشواى ما بعد از تو، پيوسته به نزد او خواهيم آمد وليكن او به غير اين مرتبه ما را نخواهد ديد و صداى ما را خواهد شنيد.


چون اميرالمؤ منين (ع ) به عالم قدس رحلت نمود، جبرييل و ملايكه و روح باز بر حسن و حسين (ع ) نازل شدند، و ايشان ملايكه را ديدند، و واقع شد آن چه در وفات حضرت رسول (ص ) واقع شده بود، و ديدند كه حضرت محمد (ص ) ملايكه را در غسل و كفن و دفن اميرالمؤ منين (ع ) يارى مى دهد. (41)

---------------------------------
41- تاريخ چهارده معصوم ، ص 138 137

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:09
آگاهى به همه حوداث

على (ع ) فرمود كه پيامبر خدا (ص ) به من فرموده بود، كه براى غسل او از چاه ((غرس ) آب تهيه كنم ، آن هم به مقدار هفت مشك ، و نيز فرموده بود: چون كار غسل پايان گرفت هر كه را در منزل بود، بيرون بكن و آنگاه نزديك جنازه من بيا و دهان خود را بر دهان من بگذار و از هر چه مى خواهى پرسش كن ، از رخدادها و حوادثى كه تا روز قيامت در پيش ‍ است (كه همه را به تو خواهم گفت ).



من نيز چنان كردم و او هم از هر چه كه دانستنى بود پرده برداشت و از حوادث آينده تا لحظه برپايى قيامت آنچه كه مربوط به فتنه ها و آشوب ها بود آگاهم كرد. اكنون هيچ گروهى نيست جز آن كه پيروان حق آنها را از باطلشان مى شناسم . (42)


--------------------
42- بحار، ج 22، ص 517؛
مستدرك الوسائل ، ج 2، ص 192.



**************************


38- فرشتگان يارى دهنده على (ع )

على (ع ) فرمودند: پيامبر گرامى (ص ) در حالى جان به جان آفرين تسليم كرد كه سر بر سينه من داشت . او در دست هايم جان سپرد، دستم را (به منظور تيمّن و تبرّك ) بر چهره خويش كشيدم .
اين ، من بودم كه او را غسل دادم و فرشتگان ياريم كردند.
فقدان رسول گرامى (ص ) در و ديوار را به شيون آورد و آشنا و بيگانه را به ماتم نشاند. فرشتگان دسته دسته در رفت و آمد بودند. و گوش من حتى براى لحظه اى از سر و صداى وردها و دعاهاى آنها آسوده نبود. و اين وضع همچنان تا لحظه اى كه آن حضرت را به خاك سپردم ادامه داشت .

پس آيا چه كسى سزاوارتر از من به رسول خدا (ص ) در حيات و ممات است ؟! (43)

-----------------------
43- نهج البلاغه ، ترجمه و شرح فيض الاسلام ، خطبه 188

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:10
خضر نبى

امام على (ع ) فرمودند: لحظه اى كه براى غسل دادن رسول خدا (ص ) آماده مى شدم ، همين كه بدن پاك و پاكيزه آن جناب را بر سكو نهادم ، صدايى از گوشه اتاق به گوشم رسيد كه گفت :
(على ! محمد را غسل مده ، بدن پاك و مطهر او احتياج به غسل و شستشو ندارد).
از سخن او در دلم گمانى پيدا شد (اما به زودى بر طرف شد و به خود آمدم و) گفتم :



واى بر تو، تو كه هستى ؟ پيامبر خدا (ص ) ما را بر غسل و شستشوى خود فرمان داده است و تو از آن نهى مى كنى ؟!

در همين حال آواز ديگرى با صدايى بلندتر شنيده شد كه گفت :

(على ! او را بشوى و غسل ده ، بانگ نخستين از شيطان بود. او به سبب رشك و حسدى كه بر محمد (ص ) دارد، خوش ندارد كه
وى با غسل و طهارت پاى بر بساط پرودرگار خويش بگذارد).

گفتم :اى صاحب صدا! از اين كه او را به من معرفى كردى ، خدا به تو پاداش نيك دهد، اما تو كيستى ؟
گفت : من خضر نبى هستم كه براى تشييع جنازه پيغمبر خاتم (ص ) آمده ام .(44)

----------------
44- مشاهدات اميرمؤ منان (ع )، ج 2، ص 55.

*******************


40- سخنان على (ع ) هنگام غسل پيامبر (ص )

على (ع ) هنگام شستن پيكر پاك رسول خدا (ص ) چنين گفت :



(پدر و مادرم فدايت باد، با مرگ تو رشته اى بريد كه در مرگ جز تو كس ‍ چنان نديد. پايان يافتن دعوت پيغمبران
و بريدن خبرهاى آسمان .مرگت مصيبت زدگان را به شكيبايى وا داشت ، و همگان را در سوگى يكسان گذاشت .
و اگر نه اين است كه به شكيبايى امر فرمودى و از بى تابى نهى نمودى ، اشك ديده را با گريستن بر تو به پايان مى رسانديم
و درد همچنان بى درمان مى ماند و رنج و اندوه هم سوگند جان .

و اين زارى و بى قرارى در فقدان تو اندك است ، ليكن مرگ را باز نتوان گرداند، و نه كس را از آن توان رهاند پدر و مادرم فدايت ،
ما را در پيشگاه پروردگارت به ياد آر و خاطر خود نگاه دار.)(45)

ابوبكر به خلافت گزيده شد. دنيا طلبان على را واگذاردند، و از گرد او پراكنده شدند. در آن روز تنها كسى كه مى توانست به دفاع از سنت رسول برخيزد، دختر پيغمبر (ص ) بود و تنها جايى كه داد خواست در آنجا مطرح مى شد مسجد مسلمانان .

--------------------
45- نهج البلاغه ، گفتار 235.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:10
- غسل دهنده پيامبر

هنگامى كه على (ع ) خواست بدن پاك رسول خدا (ص ) را غسل بدهد، فضل بن عباس را به كمك خود خوانده ، نخست چشم هاى فضل را بسته و دستور داد تا وى آب به بدن آن حضرت بريزد. على (ع ) پيراهن رسول خدا (ص ) را تا به ناف باز كرد و به غسل و حنوط و تكفين او پرداخته و فضل با چشم بسته آب بر بدن پاك آن جناب مى ريخت .
وقتى كه على (ع ) از غسل و كفن او فارغ شد على (ع ) نخست تنهايى بر بدن آن حضرت نماز گزارد.



*********************


42- كيفيت نماز بر جنازه پيامبر

مردم از ارتحال و درگذشت آن حضرت اطلاع يافته بودند، در مسجد گرد آمده و در خصوص اين كه چه كسى بر بدن آن جناب نماز بگزارد و در كجا بايد دفن شود گفتگو مى كردند. در اين هنگام على (ع ) وارد شده فرمود:


رسول خدا (ص ) در حيات و ممات امام ما بوده و هست ، مسلمانان دسته به دسته بدون آنكه به كسى اقتدا كنند بر بدن طيب او نماز بگزارند
و بدانند خداى متعال هيچ پيغمبرى را در مكانى قبض روح نمى فرمايد مگر اين كه آن جا را براى قبر او تعيين مى فرمايد
و من او را در همان خانه اش كه قبض روح شده دفن مى كنم .

مسلمانان اين سخن را پذيرفته و بر بدن آن حضرت نماز گزاردند.(46)

----------------------
46- الارشاد، ص 174.
_________________

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:10
غسل پيامبر

عبداللّه بن عباس رضى اللّه عنه گويد: چون رسول خدا (ص ) وفات يافت كار غسل او را اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (ع ) به دست گرفت و عباس و پسرش فضل نيز با آن حضرت بودند، چون على (ع ) از غسل پيامبر (ص ) فراغت يافت ، كفن از چهره مبارك حضرتش كنار زد و گفت :


(پدر و مادرم فدايت ، پاكيزه بدرود حيات گفتى ، با مرگ تو چيزى از ما بريده شد كه با مرگ هيچ يك از انبياى گذشته بريده نشده و آن نبوت و اخبار آسمانى است ، مصيبت تو
از طرفى به اندازه اى بزرگ است كه با اين مصيبت ويژه ات تسلى بخش مصيبت هر كس ديگرى هستى

و از طرفى نيز بر تمامى مردم سايه افكنده است به طورى كه همه در اين غم شريك اند، و اگر به صبر و پايدارى فرمان نداده و از بى تابى و ناشكيبايى نهى نفرموده بودى هر آينه اشك ديده مان را در اين راه با گريه فراوان مى خشكانديم
(ولكن آن چه كه هميشه بر دل ما بماند غم غصه اى است كه دست به دست هم داده اند و آن درد و مرض هر دو درد مرگ اند، و البته اين غم و غصه در راه مصيبت تو بسى اندك است ) ، پدر و مادرم فدايت ما را به نزد خدايت ياد آر و ما را وجهه همت خوددار).

سپس خود را به روى بدن آن حضرت انداخت و صورتش را بوسيد و كفن را به رويش ‍ كشيد.(47)

--------------------
47- امالى شيخ مفيد، ص 115 114.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:10
كيفيت غسل پيامبر (ص )

سليم گفت : از براء بن عازب شنيدم كه مى گفت : بنى هاشم را چه در حيات پيامبر (ص ) و چه بعد از وفات آن حضرت شديدا دوست مى داشتم .
هنگامى كه پيامبر (ص ) از دنيا رفت به على (ع ) وصيت كرد كه غسلش را غير او بر عهده نگيرد، و براى احدى غير او سزاوار نيست عورتش را ببنيد، و هيچ كس عورت پيامبر (ص ) را نمى بيند، مگر آن كه بيناييش از بين مى رود.
على (ع ) عرض كرد: يا رسول اللّه ، چه كسى مرا در غسل تو كمك مى كند؟
فرمود: جبرييل با گروهى از ملايكه .



و چنين شد كه على (ع ) آن حضرت را غسل مى داد، و فضل بن عباس ‍ (ع ) با چشمان بسته آب مى ريخت ، و ملايكه بدن حضرت را آن طور كه على (ع ) مى خواست مى گردانيدند. على (ع ) خواست پيراهن پيامبر (ص ) را از تنش بيرون آورد،
كه منادى اى به او ندا داد: (اى على ، پيراهن پيامبرت را بيرون مياور). لذا دستش را از زير پيراهن داخل كرد و او را غسل داد و سپس حنوط كرد و كفن نمود، و هنگام كفن كردن و حنوط پيراهن را بيرون آورد.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:11
نماز بر جنازه پيامبر (ص )

روزى عباس خدمت حضرت على (ع ) رسيد و عرض كرد: مردم متحد شده اند كه بدن شريف حضرت رسول خدا (ص ) را در قبرستان بقيع دفن كنند و ابوبكر نيز بر او نماز گزارد، چون حضرت على (ع ) متوجه شد كه آن منافقان ، اراده نفاق دارند، از خانه بيرون آمد و فرمود:

ايها الناس ، رسول خدا (ص ) در حال حيات و ممات ، امام است و خود ايشان فرمودند كه : من در بقيع دفن مى شوم . و چون ايشان در (اهل مدينه ) غصب خلافت به خواست خود رسيده بودند لذا در اين جهت با على (ع ) موافقت نمودند و گفتند: آنچه را كه مى دانى عمل كن .

سپس حضرت در جلو جمعيت ايستاد و بر رسول خدا (ص ) نماز خواند. پس از نماز صحابه را مرخص نمودند كه ده نفر ده نفر داخل بقعه شريف مى شوند و على (ع ) اين آيه را تلاوت مى كرد: (ان الله و مالئكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما) سپس صحابه نيز آيه را مى خواندند و بر محمد (ص ) و آل محمد صلوات مى فرستادند و از بقعه بيرون مى آمدند، تا اين كه همه اهل مدينه بر آن حضرت صلوات فرستادند.(48)

--------------------
48- حيروة القلوب ، ج 2، باب 64، ص 9755.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:11
كيفيت غسل و نماز پيامبر (ص )

سلمان مى گويد: نزد على (ع ) آمدم در حالى كه پيامبر (ص ) را غسل مى داد. پيامبر (ص ) به على (ع ) وصيت كرده بود كه كسى غير او غسلش ‍ را بر عهده نگيرد. وقتى عرض كرد: يا رسول اللّه ، چه كسى مرا در غسل تو كمك خواهد كرد؟
فرمود: جبرييل .



على (ع ) هيچ عضوى (از اعضاى حضرت ) را اراده نمى كرد مگر آن كه برايش گردانيده مى شد.




وقتى پيامبر (ص ) را غسل و حنوط نمود و كفن كرد من و ابوذر و مقداد و حضرت زهرا (س ) و امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) را به داخل خانه برد، و خود جلو ايستاد و ما پشت سر او صف بستيم و بر آن حضرت نماز خوانديم . عايشه نيز در حجره بود ولى متوجه نشد چرا كه خداوند چشم او را گرفته بود.


سپس ده نفر از مهاجرين و ده نفر از انصار را به داخل مى آورد. آنان وارد مى شدند و دعا مى كردند و خارج مى شدند، تا آنكه هيچ كس از حاضرين از مهاجرين و انصار باقى نماندند مگر آن كه بر آن حضرت نماز خواندند.(49)


---------------
49- اسرار آل محمد، ص 218 و 219.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:11
تدفين پيامبر

چون مسلمانان از نماز فارغ شدند، به عادت اهل مكه عباس بن عبدالمطلب كسى را فرستاد تا عبيدة بن جراح مكى ها و ضريح ساز آنها را حاضر كند و نيز به دنبال ابو طلحه زيد بن سهل ، حفار مدينه فرستاد تا بيايد و لحدى براى رسول خدا (ص ) ترتيب دهد ابو طلحه حضور يافته و لحدى براى پيغمبر ترتيب داد و على و عباس و فضل و اسامه به دفن پيغمبر پرداختند.

انصار از پشت ديوار حجره صدا زدند: يا على تو را به خدا سوگند امروز راضى مشو حقى كه ما به رسول خدا (ص ) داريم نابود گردد. يكى از ما را هم اجازه بده تا در دفن پيغمبر (ص ) شركت نمايد.

على (ع ) فرمود:
اوس ‍ بن خولى بيايد و در تدفين آن حضرت شركت كند. اوس مردى فاضل و از مردم بنى عوف خزرج بوده و پيكار بدر را هم دريافته

چون وارد شد، على (ع ) فرمود:
وارد قبر شو چون داخل شد على (ع ) بدن مبارك را به دست وى داد و دستور داد چگونه بدن آن حضرت را روى خاك بگذارد، چون آن بدن پاك را در روى خاك قبر گذارد

حضرت امير فرمود:


خارج شو، آنگاه خود وارد قبر شده بند كفن پيغمبر را گشود و طرف راست صورت نازنينش را رو به قبله گذارده خشت بر روى بدنش چيد و خاك بر روى آن ريخت .(50)



------------
50- الارشاد، ص 175 174.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:11
سوگوارى على (ع )

شخصى به آن حضرت گفت : (اى اميرمؤ منان ! اگر محاسن خود را خضاب و رنگ مى كردى بهتر بود!)
امام به او فرمود:


(الخضاب زينة و نحن قوم فى مصيبة )

خضاب و رنگ كردن يك نوع زيبايى است ولى ما عزاداريم (منظور آن حضرت عزادارى در مورد رحلت پيامبر (ص ) بوده است ).


آرى امام على (ع ) در سوگ پيامبر (ص ) بسيار سوگوار بود و از فراق او همچون شمع مى سوخت .(51)


---------------
51- داستانهاى نهج البلاغه ج 2، ص 96 و 97.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:11
فصل سوم: مصايب بعد از رحلت رسول اكرم (ص )



بخش اول : مظلوميت على (ع ) بعد از پيامبر (ص )

49- نظر صحابه درباره عثمان

ابوالفداء مى نويسد: وقتى عثمان جوانان را، خويشاوندان خود را به منصب هاى حساس مملكتى از قبيل فرماندارى و استاندارى منصوب نمود، بعضى از صحابه به عبدالرحمن بن عوف (همان كسى كه در شورى به نفع عثمان راءى داد و اساس خلافت او را استوار نمود) گفتند: تو اين پيش آمدها را بر سر ما آوردى ؟
گفت : من خيال نمى كردم چنين كند، از هم اكنون با خدا پيمان مى بندم كه ديگر با او سخن نگويم . تا وقتى عبدالرحمن از دنيا رفت با عثمان صحبت نكرد، در بيماريش عثمان به عيادت عبدالرحمن آمد صورتش را به طرف ديوار برگردانيد.
ابوبلال عسكرى در كتاب اءوائل مى نويسد:



دعاى على (ع ) درباره عثمان و عبدالرحمن بن عوف مستجاب شد.

روزى كه عثمان از ساختمان قصر مخصوص خود به نام (طمار زوراء) فراغت حاصل كرد غذاى فراوانى تهيه نمود و مردم را به وليمه دعوت كرد. يكى از مدعوين عبدالرحمن بود همين كه چشم عبدالرحمن به ساختمان و غذا افتاد گفت : اى پسر عفان آن چه درباره ات مى گفتند و ما دروغ مى پنداشتيم اكنون به حقيقت پيوست من به خدا پناه مى برم از بيعتى كه با تو كردم .

عثمان خشمگين شد، دستور داد به غلامش ، عبدالرحمن را بيرون كند، منظورش از اين كه دعاى على (ع ) مستجاب شد جريانى است كه نقل شده :

در روز شورى على (ع ) به عبدالرحمن بن عوف فرمود: به خدا قسم اين كار را نكردى مگر به همان اميدى كه آن دو رفيقان از يكديگر داشتند (منظور عمر است كه در استحكام خلافت ابابكر جديت فراوان نمود تا خودش بعد از او به خلافت برسد) در دنباله فرمايش خود فرمود (دقّ اللّه عطر منشم ) خداوند ميان شما عطر منشم را بكوبد.


منشم ، زن عطر فروشى از قبيله حمير بود. دو قبيله خزاعه و جرهم هر وقت اراده جنگ داشتند خود را به عطر آن معطر مى كردند، هر زمان چنين عمل را انجام مى دادند كشتار بين آنها زياد مى شد از آن روز براى افتراق و اختلاف بين دو نفر اين سخن مثل گرديد.(52)

---------------
52- الغدير، ص 88، ج 9.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:12
عثمان على (ع ) را نيز تبعيد نمود

علامه امينى در جلد نهم الغدير ص 60 مى نويسد آيا جايز است براى مسلمانى كه
ايمان به خدا و قرآن كريم آورده و به آياتى كه درباره اميرالمؤ منين (ع ) در آن كتاب نازل شده توجه داشته باشد و گواهى به نبوت پيغمبر اكرم (ص ) داده و آن چه درباره فضايل على (ع ) توسط شخص پيغمبر ابراز شده قبول داشته باشد و سالهاى متمادى با على همنشين بوده ، به اخلاق بى نظير و صفات حسنه آن جناب پى برده باشد و اطلاع كافى از افعال و كردارش داشته با چشم خود فداكارى هاو جانبازى ها و فتح و پيروزى هايش را در جنگ هاى حساس اسلام مشاهده كرده باشد، آيا براى مسلمانى كه اين قدر شاهد شخصيت على (ع ) باشد جايز است در خطاب با مثل برادر پيغمبر چنين بگويد

(لم لا يشتمك مروان اذ شتمته فواللّه ما انت عندى با فضل منه )
چرا مروان بهتر نيستى .


يا جايز است به اين گونه سخنان با او روبه رو شود؟



و اللّه يا اباالحسن ما ادرى اشتهى موتك ام اشتهى حياتك فواللّه لئن مت احب ان ابقى بعدك لغيرك لانى لااجد منك خلقا و لئن بقيت لا اعدم طاغيا يتخذك سلما و عضدا و يعدك كهفا و ملجئا يمنعنى منه الا مكانه منك فانا منك كالا بن العاق من ابيه ان مات فجعه و ان عاش عقه (53)


يا به اين سخن با او عتاب نمايد

(ما انت افضل من عمار و ما امنت اقل استحقاقا ام بقوله انك احق بالنفى من عمار).
تو از عمار بهتر نيستى و كمتر از او استحقاق كيفر ندرارى

يا سخن ديگرش كه به مولى گفت : تو از عمار به تبعيد شدن سزاوارترى .

بعد از تمام اين خطاب هاى درشت او را از مدينه بيرون و از آشيانه و خانه اش خارج كرد. على (ع ) را چندين مرتبه به ينبع تبعيد نمود.



به ابن عباس مى گفت (قل له فليخرج الى ملك بالينبع ما اغتم به و لا يغتم بى )
به على بگو برود به ملك خودش در ينبع نه من از دست او ناراحت و نه او از دست من آزرده باشد!!(54)


------------------
53- به خدا قسم نمى دانم آرزوى مرگ با زنده بودن تو را بنمايم اگر بميرى علاقه ندارم براى غير تو زنده باشم و همانند تو پيدا نخواهم كرد. اگر زنده باشى سركشان ، تو را نردبان آرزو و پشتيبان و پناه مقاصد خود قرار مى دهند كه به واسطه ارتباط و علاقه تو به آنها نمى توانيم ايشان را مجازات كنم مثل من و تو مانند پسر نافرمانى است كه مرگ او پدر را ناراحت و زندگى اش باعث آزردگى و نافرمانى پدر است .
54- پند تاريخ ، ج هفتم ، ص 66 65.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:12
51- كينه معاويه

معاويه روزى براى ابوالاسود دئلى هديه اى فرستاد كه مقدارى از آن حلوا بود، منظورش از فرستادن هديه اين بود كه دل آنها به دست آورد و قلبشان را از محبت على (ع ) خالى كند. ابوالاسود دختركى پنج يا شش ‍ ساله داشت پيش پدر آمد، همين كه چشمش به حلوا افتاد لقمه اى از آن برداشته در دهان گذاشت .

ابوالاسود گفت : دختركم ! بينداز اين غذا زهرى است ، معاويه مى خواهد به وسيله حلوا ما را فريب دهد و از اميرالمؤ منين (ع ) دور كند، محبت ائمه (ع ) را از قلب ما خارج نمايد. دخترك گفت :



(قبحه الله يخدعنا عن السيد المطهر باشهد المزعفر تبا لمرسله و آكله )
خدا صورتش را زشت كند. مى خواهد ما را از سيد پاك و بزرگوار به وسيله حلوايى شيرين و زعفران دار بفريبد. مرگ بر فرستنده و خورنده اين حلوا باد.



آن قدر دست در گلو برد و خود را رنج داد تا آن چه خورده بود قى كرد، آن گاه كه خود را پاك از آلودگى حلوا يافت اين شعر را سرود:

ابا لشهد المزعفر يا بن هند
نبيع عليك احسابا و دينا

معاذ الله كيف يكون هذا
و مولانا اميرالمؤ منينا(55)


-------------------
55- آيا حلوايى زعفرانى اى پسر هند جگرخوار مى خواهى شرافت و دين ما را برپايى به خدا پناه مى برم اين كار نخواهد شد مولا و آقاى ما اميرالمومنين است . الكنى و الالقاب ، ج 1 ص 7.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:12
دو معجزه تكان دهنده

مسعودى در ادامه سخن مى گويد: سپس بعد از چند روز، حضرت على (ع ) يكى از آن افراد (ابوبكر) را ديد و او را به ياد خدا آورد، و ايام خدا را به ياد او انداخت ، و به او فرمود: (آيا مى خواهى بين تو و پيامبر(ص ) جمع كنم ، تا تو را امر و نهى كند!).

او گفت : آرى ، با هم به سوى مسجد قبا رفتند، رسول خدا(ص ) را به او نشان داد كه در مسجد نشسته بود(*)

رسول خدا(ص ) به او فرمود: (اى فلانى ! اين گونه با من پيمان بسته اى كه امر رهبرى را به على (ع ) واگذار كنى ، اميرمؤ منان ، على (ع ) است !).

او همراه على (ع ) بازگشت ، و تصميم گرفت كه امر خلافت را به على (ع ) تسليم نمايد، ولى رفيقش نگذاشت !
و گفت : اين سحر آشكار است و جادوى معروف بنى هاشم است ، مگر فراموش كرده اى كه من و تو در نزد ابن ابى كبشه (پيامبر) بوديم به دو درخت امر كرد، آنها به هم چسبيدند، و در پشت آن درخت ها قضاى حاجت كرد، سپس به آن درخت ها امر كرد و آنها از همديگر جدا شدند و به حال اول بازگشتند؟!!

ابوبكر پاسخ داد: اكنون كه تو اين جريان را به ياد من آوردى ، من نيز به ياد جريان ديگرى افتادم و آن اين كه : من و او (پيامبر(ص ) در غار (ثور) پنهان شده بودم ، او دستش را به صورتم كشيد، سپس با پاى خود اشاره كرد، دريايى را به من نشان داد، سپس جعفر (طيار) و اصحابش را به من نشان داد كه سوار بر كشتى هستند و در دريا سير مى كنند!

ابوبكر از گفتار رفيقش ، تحت تاءثير قرار گرفت و از تصميم خود مبنى بر تسليم امر خلافت على (ع ) منصرف شد، سپس تصميم بر قتل على (ع ) گرفتند و همديگر را به اين كار توصيه نمودند و وعده به همديگر دادند، و خالدبن وليد را ماءمور قتل كردند.(56)

----------------------

*این معجزه در عالم غیر خواب رخ داده است و واقعا ابوبکر پیامبر را دید که او را از پیمانی که بسته بود اگاه ساخت و از بیعتی که با امام علی.ع کرده بود تا امامت او را بپذیرد و خلافت را غصب نکند . اما در بازگشت عمر او را از این کار نهی کرد و تهمت سحر به امام.ع و پیامبر اکرم.ص داد و نشان داد که در کفر به اسلام سرآمد روزگار ست .
توهینی هم به پیامبر .ص کرد که او را ابن ابی کبشه خواند .
56- بيت الاحزان ، ص 166 وت 167.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:13
سوره مبارکه حجر :




وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَيْهِم بَاباً مِّنَ السَّمَاءِ فَظَلُّواْ فِيهِ يَعْرُجُونَ (14) لَقَالُواْ إِنَّمَا سُكِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَّسْحُورُونَ (15)‏

و اگر درى از آسمان به روى آنان بگشاييم، و آنها پيوسته در آن بالا روند... (14)

باز مى‏گويند: «ما را چشم‏بندى كرده‏اند; بلكه ما (سر تا پا) سحر شده‏ايم!» (15)






در سوره مبارکه نحل به برخی از زمینه های بروز این کفر و انکار اشاره شده است :



ذَلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّواْ الْحَيَاةَ الْدُّنْيَا عَلَى الآخِرَةِ وَأَنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ (107)

أُولَـئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ (108) لاَ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الآخِرَةِ هُمُ الْخَاسِرونَ (109)

اين به خاطر آن است كه زندگى دنيا (و پست را) بر آخرت ترجيح دادند; و خداوند افراد بى‏ايمان (لجوج) را هدايت نمى‏كند. (107)

آنها كسانى هستند كه (بر اثر فزونى گناه،) خدا بر قلب و گوش وچشمانشان مهر نهاده; (به همين دليل نمى‏فهمند،) و غافلان واقعى همانهاهستند! (108)

و ناچار آنها در آخرت زيانكارند. (109)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:13
آخرين كلام على (ع ) در بالاى منبر

محدث بزرگ ثقه الاسلام كلينى از سدير نقل مى كند كه گفت :
در محضر امام باقر(ع ) بوديم ، سخن از جريانات بعد از رحلت رسول خدا (ص ) و پريشانى و غربت حضرت على (ع ) به پيش آمد، مردى از حاضران به امام باقر(ع ) عرض كرد: (خدا كار تو را سامان دهد، عزت و شوكت بنى هاشم و بسيارى جمعيت آنها چه شد؟)

امام باقر (ع ) فرمود:



(از بنى هاشم كسى باقى نمانده بود! (شوكت ) بنى هاشم با بودن جعفر طيار و حمزه (ع )، موجوديت داشت ، وقتى كه جعفر و حمزه در گذشتند عموى پيامبر (ص ) و عقيل (برادر على (ع ) باقى ماندند، كه از آزاد شدگان (در فتح مكه ) بودند.


اما والله لو ان حمزة و جعفر كانا بحضرتهما، ما وصلا الى ما وصلا اليه ، و لو كانا شاهديهما لاتبقا نفسيهما.

آگاه باش ، سوگند به خدا اگر حمزه و جعفر (ع ) زنده و حاضر بودند، آن دو نفر (خليفه ) به آن مقام كه رسيدند، نمى رسيدند، و اگر حمزه و جعفر (ع ) شاهد و ناظر بودند، آن دو نفر جان سالمى از ميان بيرون نمى بردند و خود را به هلاكت مى رساندند).

به خاطر همين تنهايى و مظلوميت است كه نقل شده حضرت على (ع ) وقتى كه به منبر مى رفت ، هميشه آخرين سخنش قبل از پايين آمدن از منبر، اين بود ما زلت مظلوما منذ قبض الله نبيه (از آن هنگام كه خداوند، پيامبرش را قبض روح كرد، همواره و هميشه مظلوم شدم ).(57)


---------------------
57- بيت الحزان ، ص 160 و 161.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:14
مقايسه اميرالمومنين على (عليه السلام) با رقباى سياسى‏اش


ما در فصل چهارم اين كتاب ثابت كرديم كه ولايت امير المؤمنين‏«على بن ابى طالب عليه السلام‏»از جانب خدا تعين گرديده،و آيات قرآن مجيد،و احاديث معتبر اسلامى كه از طريق خود اهل سنت نقل نموديم،شاهد و مؤيد اين مدعا است... (در تاپيک فضائل اميرالمومنين عليه السلام ذکر شد)


ولى در اين فصل ما به دنبال مقايسه‏اى اجمالى بين مولاى متقيان و رقباى سياسى آن حضرت هستيم،كه بر فرض روند عملى اهل‏«سنت‏»كه مدعى‏اند خليفه و امام بايد از طرف مردم انتخاب گردد، آيا در اين صورت اعلميت و افضليت و ارجحيت در شرائط‏«امام و خليفه‏»شرط است‏يا نه؟

و ثانيا:امير المؤمنين على عليه السلام از ديدگاه اهل سنت اعلم و افضل است‏يا نه؟

و ثالثا:نظر خود خلفاى راشدين در اين مورد چيست؟

و رابعا:خود خلفاى ثلاثه كه زمام امور را به دست گرفتند،و بيست و پنج‏سال حق ولايت را از آن خود ساختند،شايستگى اين مقام را داشتند يا نه؟و اگر صلاحيت اين كار را داشتند تا چه حد مطلوب و موفق بوده‏اند...؟


خليفه خدا و جانشين پيامبر بايد اعلم و اصلح امت‏باشد

«ابن ابى الحديد»امام و دانشمند و محقق بزرگ اهل‏«سنت‏»در اين باره مى‏نويسد:

اين كه‏«ابو بكر»پس از تصاحب خلافت گفت:

مرا رها كنيد من شايسته‏ترين شمانيستم (و على در ميان شماست) (1) ،
يك تاكتيك آزمايشى بود،و مى‏خواست‏بداند كه مريد و مكرهش كيست...و بحث و تحليل در اين باره مربوط به اين است كه آيا افضليت در امامت‏شرط است‏يا نه؟ (2) آنگاه در جاى ديگر به اين سؤال پاسخ گفته كه ما امامت مفضول و پائين‏تر را جايز مى‏دانيم،اگر چه على عليه السلام افضل امت است،و كسى از ما منكر اين موضوع نيست (3) ما طبق حديث‏شريف رسول خدا كه در مورد عظمت و بى‏نظيرى‏«على بن ابى طالب عليه السلام‏»فرمودند:كه‏

«هر كس على را با غير از من مقايسه نمايد،به من ظلم كرده است‏»

هيچكس را معادل على عليه السلام نمى‏دانيم،و او را نفس پيامبر و معادل وى مى‏دانيم به جز اين كه او پيامبر نيست،و در بحث‏هاى پيشين اين موضوع را از قرآن و كتب خود اهل سنت ثابت كرديم، حالا ملاحظه مى‏كنيم كه آيا امامت و خلافت غير افضل از ديدگاه اسلام صحيح است‏يا نه؟

جواب اين سؤال را از خود قرآن مجيد و منابع معتبر اهل سنت انتخاب نموده،و به حضور خوانندگان آگاه تقديم مى‏نمائيم:قال الله تعالى:

«افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون‏»
آيا كسى كه هدايت‏به حق مى‏كند،براى پيروى شايسته‏تر است،يا آن كس كه خود هدايت نمى‏شود،مگر اين كه هدايتش كنند؟شما را چه مى‏شود؟چگونه داورى مى‏كنيد؟ (4)

اين آيه كه عاقلان را به تفكر وا مى‏دارد،يك قانون كلى و عقلى را به جامعه عرضه مى‏نمايد كه شما در انتخاب رهبر و راهنما كدامين را مقدم مى‏داريد؟آن را كه حق را مى‏شناسد و پيروانش را به آن ايصال مى‏نمايد؟يا او را كه در تشخيص حق مات و متحيراست؟و صدها بار در تعيين حكم اسلامى عاجز مانده،و دست‏به سوى افضل و اصلح دراز كرده است؟

و چنانچه در تفسير اين گونه آيات به سنت نبوى مراجعه كنيم،از صراحت‏بيشترى برخوردار مى‏گرديم.

خلافت غير افضل خيانت‏به خدا و پيامبر و امت است

قال رسول الله (ص) :

«من تقدم على قوم من المسلمين و هو يرى ان فيهم من هو افضل منه فقد خان الله و رسوله و المسلمين‏» (5)
رسول خدا در تعيين و انتخاب رهبر و خليفه مى‏فرمايند:هر كس بر گروهى از مسلمانان پيشى گيرد،در حالى كه مى‏داند شخص شايسته‏ترى از او در ميان آنان موجود است،در اين صورت به خدا و پيامبر و تمام مسلمانان خيانت كرده است

آن دانشمندان متعصب اهل سنت كه مى‏گويند«انتخاب مفضول بر افضل مانعى ندارد»اينگونه احاديث نبوى را كه انتخاب غير افضل را خيانت‏به خدا و پيامبر و تمام مسلمانان مى‏داند چگونه توجيه مى‏كنند؟!

آيا خيانت‏به دين و خدا و پيامبر و مردم قابل توجيه است؟!

عن النبى (ص) :

«من استعمل رجلا من عصابة و فيهم من هو ارضى لله منه فقد خان الله و رسوله و المؤمنين‏» (6)
«ابن عباس‏»از رسول خدا نقل مى‏كند كه فرمودند:هر كس مردى را از قومى برگزيند،در حالى كه در ميان آنان شخص شايسته‏تر و نزديكتر به خدا موجود باشد،به خدا و پيامبر و تمام مؤمنين خيانت نموده است.

اگر در حديث پيشين،خود شخص خليفه و امام غير افضل مسئول و خائن معرفى گرديده بود (من تقدم) در اين حديث افراد انتخاب كننده،و سلطه پذيران امام مفضول،خائن ناميده شده‏اند (من استعمل) در حديث ديگرى كه نظير اين حديث مذكور مى‏باشد،رسول خدا مى‏فرمايند:

«من استعمل عاملا من المسلمين و هو يعلم ان فيهم اولى بذلك منه،و اعلم بكتاب الله و سنة نبيه فقد خان الله و رسوله و جميع المسلمين‏» (7)
هر كس زمامدار و رهبرى را از ميان مسلمانان بگمارد،در حالى كه مى‏داند شخص مطلوبتر و شايسته‏تر از روى،و داناتر از او به قرآن و سنت پيامبر در ميان آنان وجود دارد،در اين صورت به خدا و پيامبر و تمام مسلمانان جهان خيانت نموده است!!

در اين حديث كه باز هم انتخاب رهبر و خليفه غير اصلح خيانت‏به خدا و پيامبر و تمام مسلمانان ناميده شده است،آيا باز هم با راى و ديدگاه دانشمندان متعصب اهل سنت قابل توجيه است؟!

و بالاخره در حديث چهارمى پيامبر بزرگ اسلام مى‏فرمايند:

«ايما رجل استعمل رجلا على عشرة انفس،علم ان فى العشرة افضل ممن استعمل فقد غش الله و رسوله و جماعة المسلمين‏» (8)
هر مردى كه مرد ديگرى را از ميان ده نفر برگزيند،و بداند كه در ميان آنان شخص افضل از او وجود دارد،در اين فرض به خدا و پيامبر و جماعت مسلمانان خيانت نموده است.

در اين حديث رسول خدا فرض خود را به پائين و اقل جمعيت متوجه ساخته،و فرموده است كه حتى در انتخاب گروههاى ده نفرى،انتخاب غير افضل و غير اصلح خيانت است،بنابراين انتخاب شخص غير شايسته‏تر در كل جامعه اسلامى بدون ترديد خيانتش بزرگتر و محسوستر خواهد بود.

اساسا از نظر عقلى انتخاب‏«احسن‏»يك مساله بديهى و كلى در تمام زمينه‏ها و موضوعات اجتماعى است‏حتى در گزينش پزشك،كارمند،كارگر،صنعتگر، شغل،جنس...همه به دنبال احسن و برتر مى‏گردند،به اين قانون كلى امير المؤمنين على عليه السلام اشاره نموده،و در انتخاب خليفه و امام مى‏فرمايند:«ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامر الله فيه‏» (9) همانا شايسته‏ترين فرد براى خلافت و رهبرى مردم تواناترين آنان،و داناترين تمام مسلمانان به اوامر الهى در امور زمامدارى و شرع مقدس اسلام است.

اگر چه بعضى‏ها در اين فراز به كلمه‏«احق‏»تمسك نموده،و انتخاب غير اعلم و غير اصلح را توجيه مى‏نمايند ولى جوابش روشن است كه مولاى متقيان به يك قانون كلى عقلى اشاره مى‏كنند.و در هر جاى ديگر نهج البلاغه نيز به قانون انتخابات مردمى تمسك فرموده‏اند،خواسته‏اند به قانون و سيره خود اهل سنت استناد نموده،و از آن طريق نيز حقانيت‏خود را اثبات نمايند...

در پايان اين بخش نتيجه مى‏گيريم كه انتخاب غير اعلم و غير اصلح از نظر قرآن و سنت و عقل و عرف مردم جايز نيست،و تخلف از اين قانون خلاف شرع و خلاف عقل است،و با توجيهات متعصين اهل سنت نمى‏سازد،و آيه قرآنى و احاديث مذكور كه همگى آنها از طريق اهل سنت‏بود،اين حقيقت را به اثبات مى‏رساند.

قابل تذكر است كه ما از آوردن احاديث‏بيشتر خوددارى نموده،و به احاديث كه در منابع شيعه آمده است اشاره‏اى نكرديم،و علاقه‏مندان مى‏توانند به كتاب‏هاى اصول كافى جلد اول كتاب الحجه،و بحار الانوار مجلدات امامت و ساير كتاب‏ها مراجعه فرمايند.

امير المؤمنين على (ع) اعلم و افضل امت‏بود

در اعلميت و افضليت امير المؤمنين بر كليه اصحاب و ياران پيامبر خدا شبهه‏اى نيست،و بدون اغراق صدها حديث در باب‏هاى مختلف در اين زمينه صادر گرديده،و در منابع معتبر خود اهل سنت نيز به آن اشاره شده است.

1-قال رسول الله (ص) :«زوجتك خير اهلى،اعلمهم علما و افضلهم حلما و اولهم سلما» (10)
رسول خدا صلى الله عليه و آله خطاب به دخترش فاطمه زهرا عليها السلام فرمودند:من تو را به بهترين فرد اهل و خويشاوندانم تزويج كردم،كه او اعلم و افضل از همه قرار گرفته و نخستين فردى است كه به من ايمان آورده است.

قابل توجه است كه رسول خدا على عليه السلام را اعلم از ديگران،بردبارترين اشخاص و نخستين مؤمن معرفى مى‏نمايند.

2-عن سلمان عن النبى (ص) :«اعلم امتى من بعدى‏«على بن ابى طالب‏» (ع) (11) سلمان فارسى از پيامبر اسلام روايت مى‏كند كه فرمودند:
على بن ابى طالب عليه السلام پس از خود من از تمام امتم داناتر است.

در اين حديث نيز مولاى متقيان اعلم‏ترين و داناترين امت اسلامى معرفى شده است.

3-«ابن ابى الحديد»پس از بحث و تحليل در مساله امامت،مى‏گويد:«ان الاقوى احق،و اصحابنا لا ينكرون انه عليه السلام احق ممن تقدمه بالامامة...» (12) هر كس قويتر و داناتر باشد،او سزاوارتر به خلافت و امامت است،و دوستان و اصحاب ما اهل سنت منكر نيستند كه على عليه السلام از كليه خلفاى راشدين كه پيش از او به خلافت و رهبرى پرداختند شايسته‏تر است.

چنانچه توجه مى‏فرمائيد،امام اهل سنت همانند ساير برادران و اصحاب و پيروان خلفاى سه‏گانه،احق بودن و اعلميت و افضليت على را تاييد مى‏نمايد.

4-رسول خدا با تعبيرهاى مختلف،امير المؤمنين على عليه السلام را«خير البشر»و«خير البريه‏»و«خير الناس‏»و امثال آن‏ها معرفى مى‏نمايند،اينك متون بعضى از آنها:«على خير البشر فمن ابى فقد كفر» (13) و«على خير البرية‏» (15) ترجمه احاديث مذكور بترتيب ذيل اين است كه:
«على عليه السلام افضل تمام بشرها است،هر كس معتقد اين نباشد كافر است‏»و«هر كس نگويد كه على افضل تمام انسانها و مردم است كافر گشته است‏»و«على شايسته‏ترين جماعتها است‏»

علاوه بر اين احاديث،نمونه‏هاى ديگرى را نيز شما خوانندگان محترم مى‏توانيد در كتاب‏«بحار الانوار»جلد سى و هشتم از صفحه اول به بعد ملاحظه فرمائيد.

و براى ملاحظه منابع بيشتر اهل سنت در اين موارد،كه احاديث زيادى را نقل كرده‏اند به كتاب شريف‏«الغدير»جلد سوم صفحه 97 به بعد مراجعه فرمائيد.

و بالاخره رسول خدا در حديث ديگرى مى‏فرمايند:«قسمت الحكمة عشرة اجزاء:فاعطى على (ع) تسعة اجزاء،و الناس جزءا واحدا،و على اعلم بالواحد منهم‏» (16) «عبد اله بن مسعود»نقل مى‏كند كه رسول خدا فرمودند:

تمام علوم و دانش‏ها به ده قسمت تقسيم گرديده و نه جزء آن تنها به على داده شده،و فقط يك بخش آن به ساير مردم موهبت گرديده است،كه على عليه السلام در آن يك جزء نيز داناتر از ديگران است.

تمام اين احاديث كه از منابع برادران اهل سنت‏به حضور شما تقديم گرديد،بدون اين كه من تحليل نمايم،بصراحت اولويت و اعلميت و افضليت امير المؤمنين على را روشن مى‏سازد،و چنانچه كسى اين حقيقت را نپذيرد،سخنان پيامبر اسلام را رد كرده است،كه از منبع‏«وحى‏»سرچشمه مى‏گيرد،و نتيجه‏اش‏«كفر»است كه در احاديث مذكور به آن اشاره شده بود.

خداوند ما و تمام مسلمانان را در شناخت‏حقيقت و تبعيت از آن موفق داشته،و از تعصب و انكار حقيقت دور بدارد.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:15
اعتراف خلفا به اعلميت و افضليت على


اعلميت و افضليت امير مؤمنان بر ديگر مسلمانان و صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله،علاوه بر اين كه از نظر سنت و احاديث نبوى مسلم است،از ديدگاه خود خلفاى سه گانه نيز يك مساله بديهى و ضرورى است،و آنان بارها در مقام عمل و قضاوت در كنار پيامبر خدا نشسته،و بصورت آزمايشى خود را با مولاى متقيان مقايسه نموده،و ملاحظه نمودند كه:قضاوت و داورى آنان به خطا بوده،ولى داورى‏«على بن ابى طالب‏»عليه السلام مورد تاييد خدا و رسولش قرار گرفت... (17) و در احاديث زيادى آمده است كه،در هنگام مخاصمه و محاجه و ساير مواقع،امير المؤمنين على عليه السلام دلائل برترى خويش را بر خلفاى ديگر بيان مى‏داشت،و آنان نيز مى‏پذيرفتند،چنانچه در حديثى به‏«عثمان‏»مى‏فرمايند:

«انا خير منك و منهما،عبدت الله قبلهما و عبدته بعد هما» (18)
من هم از تو،و هم از«ابو بكر و عمر»برترم، زيرا قبل از آنان به پيامبر خدا ايمان آورده و خدا را عبادت كردم،و پس از مرگ آنان باز هم در پرستش خدا بسر مى‏برم.

و در حديث ديگرى مى‏فرمايند:«انا الصديق الاكبر،و انا الفاروق الاول،اسلمت قبل اسلام ابى بكر،و صليت قبل صلوته بسبع سنين‏» (19)
صديق اكبر و فاروق اول منم،من قبل از«ابو بكر»به پيامبر ايمان آورده،و هفت‏سال پيش از وى نماز خوانده‏ام.

«ابن ابى الحديد»كه اين حديث را در مقام مقايسه امير المؤمنين با«ابو بكر»آورده است،اضافه مى‏كند كه آن حضرت به اين جهت اشاره‏اى به خليفه دوم‏«عمر»نمى‏نمايد،كه او قابل مقايسه با على عليه السلام نيست،و از نظر اسلام و ايمان آوردن جزو نفرات آخر مسلمانان است.

اعترافات ابو بكر به اعلميت على (ع)

چون‏«ابو بكر»مسند خلافت را از امير المؤمنين على عليه السلام غصب كرد،و در برابر فشار اعتراضات مردم به ويژه احتجاجات على عليه السلام قرار گرفت،در خانه خودش را به روى مردم بست،و سپس به مسجد آمده و خطاب به مردم گفت:

«اقيلونى اقيلونى فلست‏بخيركم و على فيكم‏»

مرا رها كنيد،مرا رها كنيد،من برتر و افضل شما نيستم در حالى كه على عليه السلام در ميان شما است (20)

و در حديثى از«انس بن مالك‏»آمده است كه يك دانشمند يهودى پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد مدينه شد،و چون از«وصى‏»پيامبر سؤال كرد،او را به حضور«ابو بكر»آوردند.

يهودى گفت:من سؤالاتى دارم كه جز پيامبر و يا وصى او كس ديگر نمى‏تواند آنها را جواب گويد:«ابو بكر»گفت:هر چه مى‏خواهى سؤال كن.

يهودى:مرا خبر ده از چيزى كه براى خدا نيست،و از آنچه در نزد او نيست،و آنچه را كه خدا آن را نمى‏داند؟!!

ابو بكر چون خود را مرد ميدان نديد،فورا يهودى را متهم كرده و گفت:اينها سؤالات افراد بى دين است و آنگاه قصد كرد وى را تنبيه نمايد!!

«ابن عباس‏»خطاب به‏«ابو بكر»گفت:با مرد يهودى انصاف نكرديد،يا جوابش را بگوئيد،و يا به حضور«امير المؤمنين على عليه السلام‏»رويد،زيرا من از پيامبر خدا شنيدم كه او را دعا كرد...

«ابو بكر»و يهودى و همراهان به خانه على عليه السلام آمده،و سؤال يهودى را مطرح ساختند.حضرت در جواب او فرمود:اما آنچه را كه خدا نمى‏داند عقيده شما يهودى‏ها است كه مى‏گوئيد:«عزير فرزند خدا است‏»در حالى كه او براى خويش فرزندى قائل نيست.

و در مورد سؤال دومتان‏«ظلم و ستم‏»است،كه نزد خدا اينها وجود ندارد.

و اما اين كه در سؤال سوم پرسيده‏ايد آن چيست كه براى خدا نيست؟آن شريك و همتا است كه پروردگار عالم از آن مبرى است.

چون يهودى اين جواب‏هاى درست را شنيد،زبان به اظهار«شهادت‏»گشوده و گفت:«اشهد ان لا اله الا الله،و اشهد ان محمدا رسول الله،و اشهد انك وصى رسول الله‏»در حالى كه ابو بكر و مسلمانان حاضر اين صحنه را تماشا مى‏كردند،با شادى و خوشحالى زبان به تحسين على عليه السلام گشوده و بالاتفاق گفتند:يا على!يا مفرج الكرب!اى على!اى مرد بزرگوارى كه غم‏ها و غصه‏ها را از ما برطرف كردى! (21) بدين طريق عظمت علمى و فضيلت وى را بر خود تاييد كردند.

ابو بكر از حكم كيفر مرد شرابخوار عاجز است!

در يك قضيه ديگرى آمده است كه:در زمان خلافت‏«ابو بكر»مرد شرابخوارى را آوردند كه به خوردن شراب اعتراف مى‏كرد،ولى مى‏گفت:من از حرمت آن اطلاعى نداشتم!«ابو بكر»از جواب عاجز ماند،و با«عمر»به مشورت پرداخت كه در حق او چه كنيم؟«عمر»گفت:اين يك‏«معضله‏»علمى و شرعى است،و جوابش را بايد على بگويد!!
«ابو بكر»خواست على را احضار كند،عمر گفت:صحيح نيست او را احضار كنيد،بلكه ما بايد به پيش او رفته،و از وى كسب تكليف كنيم!

«على عليه السلام‏»در اين قضيه دستور داد:دو نفر او را در كوچه‏ها و خيابانهاى‏«مدينه‏»بگردان ند،و از«مهاجرين‏»و«انصار»بخوا ند كه:آيا كسى تا به حال حكم تحريم‏«شراب‏»را به وى ابلاغ كرده است؟

چنانچه كسى اين وظيفه را انجام نداده است،او را رها كنيد (و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا) (22) خليفه به دستور امير المؤمنين عمل كرده،و آن مرد شرابخوار را به مهاجرين و انصارمعرفى نمود،و چون كسى حكم حرمت‏شرابخوارى را به او ابلاغ نكرده بود،لذا او را از اجراى‏«حد»معاف دانسته،و متعرض او نشدند.

«سلمان‏»مى‏گويد:من در محضر على عليه السلام نشسته بودم،چون آنان منزل آن حضرت را ترك گفتند،عرض كردم:يا امير المؤمنين!آنان را خوب ارشاد فرموديد؟حضرت جواب داد:
خواستم آيه سى و پنج‏سوره‏«يونس‏»را بار ديگر مورد تاكيد قرار دهم كه مى‏فرمايد:آيا كسى كه به حق هدايت مى‏كند شايسته تبعيت است؟يا آن كسى كه خود نياز به هدايت دارد؟چگونه داورى مى‏كنيد؟! (23)

ابو بكر در مناظره يهود و نصارا عاجز ماند!!

گروهى از يهود و نصارا پس از وفات پيامبر اسلام به حضور«ابو بكر»رسيده،و در مورد«بهشت و جهنم‏»و«عذاب و پاداش‏»و«توحيد و نبوت‏»سؤالاتى را مطرح كردند،ولى با كمال تاسف خليفه ساخته مسلمين از جواب آنها عاجز ماند،و به گفته‏«ابن مسعود»،خوارى و ذلت مسلمانان حاضر را فرا گرفت!!و رئيس يهودى‏ها گفت:«ما كان هذا نبيا»اين پيامبر نيست!!

«معاذ»كه جزو حاضرين بود،هر چه زودتر خود را به امير المؤمنين على رسانده،و بدو گفت:يا على! مسلمانان را درياب كه در دست‏يهود و نصارا عاجز ماندند!!

على عليه السلام به ميان مسلمانان آمده،در حالى كه‏«مهاجرين و انصار»از ديدن وى خشنود و خوشحال گرديدند،آن حضرت يكايك پرسش‏هاى يهوديان و نصارا را پاسخ گفت،آنگاه خطاب به‏«راس الجالوت‏»فرمود:اى يهودى!ما خدا را به وسيله‏«محمد»نشناختيم،بلك محمد صلى الله عليه و آله را به وسيله خدا شناختيم،زيرا محمد مخلوق و محدود است،و يكى از بندگان الهى است،خداوند او را به پيامبرى مبعوث ساخت،و به وى الهام كرد،همان طورى كه به ملائكه‏اش طاعت و بندگى خودش را الهام فرمود...

«راس الجالوت‏»در تمام جواب‏ها على را تاييد كرده،و به وى ايمان آورد...

سپس امير المؤمنين با«جاثليق‏»رئيس نصارا به سخن پرداخت،و پشت پرده‏ها را باز كرد،و از تصميمات ناشايست او خبر داد،و او را به تعجب واداشته و فرمود:اى نصرانى!تو براى ارشاد و هدايت‏به پيش ما نيامده‏اى!!و اظهاراتت‏با آنچه در دل‏دارى فرق مى‏كند!تو مرا در عالم خواب ديده‏اى،و مقام و موقعيت مرا شناخته‏اى،تو مامور گشته‏اى از من پيروى كنى،و از سوء نيت‏خويش در وحشتى!!

«جاثليق‏»تمام سخنان و غيب گويى‏هاى على عليه السلام را تصديق كرد،و همه آنها را مطابق قيقت‏يافت،سرانجام وجدان خفته او بيدار شد،و زبان به تحسين على باز كرده و گفت:انا اشهد ان لا اله الا الله،و ان محمدا رسول الله،و انك وصى محمد رسول الله،و احق الناس بمقامه‏»به يگانگى خدا و رسالت پيامبر اسلام،و وصايت و خلافت‏به حق تو شهادت مى‏دهم و تو شايسته‏ترين فرد به اين مقام هستى... (24) از مجموع مطالب مذكور نتيجه مى‏گيريم كه خليفه اول خود در مسائل مختلف عاجز مى‏ماند و به على عليه السلام مراجعه مى‏كرد...
عمر اعلميت على را تاييد مى‏كند

در ميان خلفاى سه گانه‏«راشدين‏»، با عبارات گوناگون،و در موارد مختلف،به اعلميت و ارجحيت امير المؤمنين عليه السلام اعتراف نموده.

ما در اين بخش از بحث‏خود،به چند نمونه از اعترافات خليفه ثانى اشاره مى‏كنيم:قال عمر بن خطاب: «لو لا على لهلك عمر» (25) و«لا بقيت لمعضلة ليس لها ابو الحسن (ع) » (26) و«لا يفتين احد فى المسجد و و«اقضاكم على‏» (28) و«لا ابقانى الله بارض لست فيها يا ابا الحسن!» (29) و«لا ابقانى الله بعدك يا على‏» (30) و«اللهم لا تنزل بى شديدة الا و ابو الحسن الى جنبى‏» (31) در اين فرازها بترتيب شماره آنها عمر مى‏گويد:اگر على نبود عمر هلاك مى‏گرديد!!

من در هيچ مشكلى نباشم مگر اين كه على حضور داشته باشد.

هيچكس حق ندارد با حضور على عليه السلام در مسجد فتوى بدهد.

در علوم قضا نيز على از همه داناتر است.

يا على!خدا مرا بعد از تو نگه ندارد.

خداوندا!براى من مشكلى نرسان،مگر اين كه على در كنارم باشد.

اينها نمونه بسيار معدودى از اعترافات عمر است در ارزش علمى و فضايلى آن حضرت،كه بطور صريح برترى آن بزرگوار را به ديگران نشان مى‏دهد،كه لازم است موارد چندى از قضاياى تاريخى ميان حضرت على و خليفه ثانى را متذكر گردم.

پنج نوع كيفر در يك قضيه

الف-«اصبغ بن نباته‏»مى‏گويد:در زمان‏«عمر»پنج نفر مرتكب اعمال منافى عفت گرديده و دستگير شدند،خطا كاران را به حضور«خليفه ثانى‏»آورده،و او نيز دستور«رجم و سنگسار»آنان را صادر كرد.

مولاى متقيان در مجلس خليفه حضور داشت،و لذا لب به اعتراض گشوده و فرمود:«اين حكم شما صحيح نيست!!»عمر گفت:شما داورى نموده و حكمشان را صادر فرمائيد.

على عليه السلام مجرمين را احضار فرموده،و پنج نوع حكم صادر كرد!!و دستور داد:مجرم رديف اول را گردن زده و به عمر او پايان دادند.و سپس نفر دوم را سنگسار كردند.

و چون نوبت نفر سوم رسيد،او را يكصد تازيانه زده و رهايش ساختند.و به مجرم رديف چهارم فقط پنجاه شلاق زدند،و نفر پنجم را با مختصر تنبيهى مرخص نمودند!!عمر و تمام حاضران در صحنه،مات و مبهوت مانده بودند،و با خود مى‏گفتند:اينها كه همگى در يك مورد دستگير گرديده،و به جرم واحد دست‏يازيده‏اند،اختلاف حكم يعنى چه؟!و لذا مشكل خود را با على عليه السلام در ميان گذاشتند، حضرت فرمودند:

نفر اول‏«كافر ذمى‏»بود و حكمش همان بود كه اجرا شد،زيرا او از تعهد خويش تجاوزكرده،و كيفرش قتل با شمشير بوده است.

و اما نفر دوم،مسلمان متاهل بود كه مرتكب زنا گرديده بود،و از نظر اسلام كيفرش سنگسار است.

و نفر سوم مرد مجرد و بى‏همسر بوده است،و جزايش اجراى حد اسلامى و صد تازيانه مى‏باشد و اما نفر چهارم برده بوده است،و بايد نصف‏«حد»مرد آزاد كيفر بيند.

و چون نفر پنجم ديوانه است،او را فقط تنبيه مختصرى نموديم،و بيش از آن جايز نبود!عمر و تمام مسلمانان ديگر،همگى از اطلاعات امير المؤمنين در تعجب فرو ماندند. (32)

على در دادگاه عمر سربلند است

ب- در زمان عمر در مواردى‏«على بن ابيطالب عليه السلام‏»مورد حسادت و يا بى‏مهرى بعضى منافقين قرار گرفته،و در نتيجه از وى به عمر شكايت مى‏كردند،خليفه در يكى از اين برهه‏ها خطاب به آن دسته منافقين گفت:

«كفوا عن ذكر على بن ابى طالب فقد رايت من رسول الله فيه خصالا لان تكون لى واحدة منهن فى آل الخطاب احب الى مما طلعت عليه الشمس...»

هرگز كسى از شما از على عليه السلام بدگويى نكند،زيرا من از پيامبر خدا در مورد وى اوصافى را شنيده‏ام،كه اگر تنها يكى از آنها در تمام خانواده‏«خطاب‏»بود،براى من از تمام آنچه آفتاب بر آنها مى‏تابد بهتر بود!!

آنگاه شروع كرد به نقل جريانى كه او با معيت‏«ابو بكر»و«ابو عبيده‏»و عده‏اى از مسلمانان بديدار رسول خدا شتافته بودند،پس از اجازه ديدار،در حالى كه پيامبر اسلام دستش را بر شانه على عليه السلام گذاشته بود،خطاب به آن حضرت در حضور حاضرين فرمودند:

يا على!تو با گروه مسلمانان به مقام مناظره و مخاصمه مى‏آيى،تو نخستين فردى هستى كه مرا تاييد نمودى،و داناترين اشخاص به‏«ايام الله‏»و علوم روز مى‏باشى،تو در عهد و وفا بر همه پيشى گرفته‏اى و از نظر توزيع عادلترين افراد هستى،و براى مردم ازديگران مهربانترى... (33)

در اين حديث كه خليفه ثانى از رسول خدا نقل مى‏كند،مطالب و فضايل زيادى موجود است كه شان و جلالت امير المؤمنين و اعلميت و افضليت و ارجحيت آن بزرگوار را در بر دارد،و دل‏هاى خفته و افراد متعصب با نگرشى عالى مى‏توانند خود را از گمراهى و ضلالت نجات داده،و در آن سوى جهان مادى گرفتار آتش دوزخ نگردند.

عمر در قضاوت عاجز مانده و به على پناه برد

ج- «خليفه ثانى‏»در دهها مورد از قضاوتهايش،چون خود حكم مساله را ندانسته،لذا به على عليه السلام مراجعه نموده،و وى را به مرجع فكرى و علمى خويش برگزيده است.

روزى مردى را بنام‏«قدامة بن مظعون‏»به حضور وى آوردند،كه متهم به شرابخوارى بوده است.در دادگاه،دو نفر در اين زمينه بطور متفاوت شهادت دادند يكى گفت:من ديدم كه‏«قدامه‏»شراب مى‏خورد، دومى نيز اظهار داشت كه:وى را ديده است كه:شراب استفراغ مى‏كند.

با توجه به اين كه دو نفر شاهد يكسان گواهى نداده بودند،و از طرفى يكى از آنان فاقد بيضتين (خصى) بوده است،لذا خليفه را از جواب حكم عاجز ساخت،و در نتيجه عمر به دنبال امير المؤمنين و ساير صحابه پيامبر فرستاده و از آنان استمداد كرد.

چون مؤمنين در دادگاه حاضر شدند،خليفه گفت:

«يا ابا الحسن!فانك الذى قال رسول الله (ص) :اعلم هذه الامة و اقضاها بالحق...»

اى على بن ابى طالب!تو آن مرد توانمند و دانايى هستى كه رسول خدا در حق تو فرمود:داناترين فرد امت من،على بن ابى طالب است كه در قضاوت به حق نظيرى ندارد.

الان در اين قضيه چه مى‏فرمائيد؟

حضرت فرمودند:آنان در شهادت اختلافى ندارند،زيرا استفراغ شراب دليل‏شرابخوارى است،و فاقد بودن‏«خصيتين‏»نيز مانع شهادت نيست،بلكه مثل ساير اعضا مى‏باشد،كه نبودن هر يك خللى به شهادت نمى‏رساند. (34)

و در يك دادگاه ديگر زنى كه با داشتن شوهر دست‏به خلاف عفت زده بود،«عمر»حكم سنگسارش را صادر كرد،و چون امير المؤمنين حاضر بود،فرمود:چرا نپرسيدى كه چگونه تن به زنا داده است؟

زن گفت:من در يك بيابان بى‏آبى قرار گرفتم،و گرفتار تشنگى گرديدم،چون آب نداشتم،از مردى كه آب داشت،درخواست آب نمودم،او اجابت درخواست را مشروط به عمل خلاف كرد،من از او فرار كردم، ولى چون در حال مرگ قرار گرفتم،تسليم او شده و خواسته‏اش را برآوردم.

على عليه السلام فرمودند:او طبق آيه يكصد و هفتاد و سه سوره‏«بقره‏»در محذور و اضطراب قرار گرفته،و لذا كيفر و حدى ندارد، (35) او را رها كن عمر گفت:«لو لا على لهلك عمر» (36)

از اين حديث‏ها و قضاياى تاريخى به خوبى استفاده مى‏گردد كه خليفه ثانى در مسائل گوناگون به حضرت على عليه السلام مراجعه نموده،و از علم آن بزرگوار استفاده مى‏كرده،و او را اعلم و افضل اصحاب پيامبر خدا مى‏دانسته است.

اعتراف خليفه سوم به اعلميت على (ع)

خليفه سوم‏«عثمان بن عفان‏»هر چند با امير المؤمنين على عليه السلام رابطه حسنه نداشته،و غرور و حسادت ديرينه‏اش وى را از علوم سرشار آن حضرت محروم ساخته است،و دار و دسته‏«امويان‏»نيز از سوى ديگر دور او را گرفته،و به اين فاصله افزوده‏اند،و لكن در موارد معدودى ضرورت‏هاى اجتماعى و سياسى باعث‏شد كه دست‏به سوى على عليه السلام دراز نموده و مشكل خود را برطرف سازد.

در زمان‏«عثمان‏»دو نفر زن و مرد اسير،كه حكم بردگى داشتند،رابطه نامشروع برقرار كردند،و چون زن اسير شوهر داشت و حامله بود،هنگام زايمان او فرا رسيد،وپسر بچه‏اى را به دنيا آورد،در مورد نوزاد، هم شوهر زن،و هم آن مرد زناكار ادعا داشتند،و عثمان از جواب مساله عاجز ماند!!و سرانجام به مولاى متقيان مراجعه نموده،و حضرت فرمودند:

من در ميان آنان همانند رسول خدا حكم مى‏كنم كه فرمودند:«بچه مال پدر است،و براى زناكار سنگى است، (37) سپس دستور داد به هر كدام از آن زن و مرد پنجاه تازيانه زدند. (38)

و در يك مخاصمه ديگرى كه مردى زنش را«طلاق‏»داده بود،و سپس مرد در حال‏«عده‏»زن از دنيا رفته بود،و زن ادعاى ارث مى‏كرد،خليفه نتوانست‏حكم مساله را بيان كند!!و موضوع را به اطلاع على رسانيده،و درخواست رفع مشكل نمود.

على عليه السلام فرمودند:

«تحلف انها لم تحض بعد ان طلقها ثلاث حيض و ترثه...»

زن بايد براى اثبات ادعايش سوگند بخورد كه بعد از«طلاق‏»سه بار خون‏«حيض‏»نديده است و در آن صورت مى‏تواند ارث ببرد.

زن براى ادعاى خودش به همان كيفيت‏سوگند خورد،و از شوهر متوفايش ارث برد (39) و بالاخره در يك مورد حساس ديگر،مردى جمجمه مرده‏اى را به دست گرفته،و به حضور«عثمان‏»آورد،و گفت:شما اعتقاد داريد كه:اين،در عالم قبر معذب است،و من دست‏خود را بر روى آن مى‏گذارم،در حالى كه كوچكترين حرارتى از آن احساس نمى‏كنم؟!

عثمان هيچگونه جوابى نداشت،و با تواضع تمام به دنبال على عليه السلام فرستاد...

على فرمودند:چوب مخصوص كبريت و سنگى را آوردند،در حالى كه چشمان نگران‏«عثمان‏»و تمام حضار خيره شده بود،حضرت آن چوب را به سنگ زد،و آتشى را پديدار ساخت!!و به مرد سائل گفت: دست‏خود را روى سنگ و چوب بگذار،آن مرد اطاعت كرد.حضرت سؤال فرمود:آيا اين دفعه اثر حرارت را در آنها احساس مى‏كنى؟

مرد با تمام شرمندگى گفت:بلى...

عثمان گفت:

لو لا على لهلك عثمان‏»

اگر على نبود من‏«عثمان‏»هلاك مى‏گشتم. (40)

اين سه نمونه قضاياى تاريخى كه به عنوان نمونى ذكر شد مى‏رساند كه خليفه سوم نيز اعلميت على را تاييد نموده و مشكل علمى خود را از طريق او برطرف مى‏ساخت.

پى‏نوشتها:
=========
1) اقيلونى،اقيلونى و لست‏بخيركم و على فيكم
2) ج 1 ص 169 شرح خطبه شقشقيه
3) شرح نهج البلاغه خ 174 ج 9 ص 328 و هذا الاينا فى مذهب اصحابنا فى صحة امامة المفضول...و اصحابنا لا ينكرون انه عليه السلام احق ممن تقدمه بالامامة...
4) سوره يونس آيه 35
5) تمهيد باقلانى ص 190،الغدير ج 8 ص 291
6) كنز العمال ج 6 ص 25 ش 14687
7) سنن بيهقى ج 10 ص 118،الغدير ج 8 ص 291
8) جامع الصغير سيوطى ج 1 ص 455 ش 2945،نهج الفصاحة ص 207 ش 1029
9) نهج البلاغه خ 174 ابن ابى الحديد ج 9 ص 328،و خطبه 172 فيض الاسلام ص 558
10) كنز العمال ج 11 ص 605 ش 32926
11) كنز العمال ج 11 ص 614 ش 32978 و چندين حديث ديگر در همين منبع،فرائد السمطين ج 1 ص 97 ش 66 و حديث ديگرى ص 98 ش 67،الغدير ج 2 ص 44 با چندين حديث ديگر از كتب اهل سنت
12) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 9 ص 328
13) كنز العمال ج 11 ص 625 ش 33045
14) كنز العمال ج 11 ص 625 ش 33046 و فرائد السمطين ج 1 ص 154 ش 116 و 117
15) فرائد السمطين ج 1 ص 155 ش 117
16) كنز العمال ج 13 ص 146 ش 36461
17) بحار الانوار ج 40 ص 223 به بعد،فروع كافى ج 7 ص 352 ح 6
18) ابن ابى الحديد در نهج البلاغه ج 20 ص 261
19) شرح ابن ابى الحديد ج 13 ص 200 و 228،با مختصر تفاوتى فرائد السمطين ج 1 ص 242،سنن ابن ماجه ج 1 ص 44
20) حق اليقين شبر ج 1 ص 180 و با تفاوت الفاظ مختصر كنز العمال ج 5 ص 631 ش 14112 و ص 607 ش 14073 و ص 600 ش 14064،الامامة و السياسة دينورى ج 1 ص 14،تاريخ طبرى ج 2 ص 450 و 460 شرح نهج البلاغه ابن اى الحديد ج 17 ص 155 و 156 و ج 6 ص 20
21) المجتبى لابن دريد ص 35 بنقل الغدير ج 7 ص 178،مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 257
22) سوره بنى اسرائيل آيه 15 يعنى ما كسى را معذب نمى‏سازيم مگر اين كه نخست‏بر او اتمام حجت نموده،و رسول و پيغام بفرستيم
23) فروع كافى ج 7 ص 249 ح 4
24) الغدير ج 7 ص 179،اثبات الهداه ج 2 ص 432 ح 91،مناقب ج 2 ص 257،الخرائج و الجرائج ج 1 ص 213
25) شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 4 مقدمه،و ص 18،مناقب خوارزمى ص 48 و 58 و 60،طبقات ابن سعد ص 860،تاريخ ابن عساكر ج 2 ص 325،الصواعق ص 76 الغدير ج 3 ص 97 و 98 از دهها مدرك ديگر اهل سنت
26) شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 4 مقدمه،و ص 18،مناقب خوارزمى ص 48 و 58 و 60،طبقات ابن سعد ص 860،تاريخ ابن عساكر ج 2 ص 325،الصواعق ص 76 الغدير ج 3 ص 97 و 98 از دهها مدرك ديگر اهل سنت
27) شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 4 مقدمه،و ص 18،مناقب خوارزمى ص 48 و 58 و 60،طبقات ابن سعد ص 860،تاريخ ابن عساكر ج 2 ص 325،الصواعق ص 76 الغدير ج 3 ص 97 و 98 از دهها مدرك ديگر اهل سنت
28) شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 4 مقدمه،و ص 18،مناقب خوارزمى ص 48 و 58 و 60،طبقات ابن سعد ص 860،تاريخ ابن عساكر ج 2 ص 325،الصواعق ص 76 الغدير ج 3 ص 97 و 98 از دهها مدرك ديگر اهل سنت
29) شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 4 مقدمه،و ص 18،مناقب خوارزمى ص 48 و 58 و 60،طبقات ابن سعد ص 860،تاريخ ابن عساكر ج 2 ص 325،الصواعق ص 76 الغدير ج 3 ص 97 و 98 از دهها مدرك ديگر اهل سنت
30) شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 4 مقدمه،و ص 18،مناقب خوارزمى ص 48 و 58 و 60،طبقات ابن سعد ص 860،تاريخ ابن عساكر ج 2 ص 325،الصواعق ص 76 الغدير ج 3 ص 97 و 98 از دهها مدرك ديگر اهل سنت
31) شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 4 مقدمه،و ص 18،مناقب خوارزمى ص 48 و 58 و 60،طبقات ابن سعد ص 860،تاريخ ابن عساكر ج 2 ص 325،الصواعق ص 76 الغدير ج 3 ص 97 و 98 از دهها مدرك ديگر اهل سنت
32) فتحير عمر و تعجب الناس من فعله...فروع كافى ج 7 ص 165 ح 26
33) انك مخاصم تخاصم انت اول المؤمنين ايمانا،و اعلمهم بايام الله،و اوفاهم بعهده و اقسمهم بالسوية، و ارافهم بالرعية... (كنز العمال ج 13 ص 116 ش 36378)
34) شرح من لا يحضره الفقيه ج 6 ص 113 و 114.
35) فمن اضطر غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه...
36) وسائل الشيعه ج 18 ص 284 ح 7 و 8
37) الولد للفراش و للعاهر الحجر
38) مسند احمد ج 1 ص 104،تفسير ابن كثير ج 1 ص 478،كنز العمال ج 3 ص 227 بنقل الغدير ج 8 ص 195
39) مستدرك الوسائل ج 3 باب 11«ما يتعلق بابواب ميراث الازواج‏»ص 166
40) الغدير ج 8 ص 214 نقل از كتاب زين الفتى فى شرح سوره هل اتى

آفتاب ولايت ص 203
على اكبر بابازاده

منبع (http://www.imamalinet.net/per/f/index-f.htm)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:40
امیرالمومنین (علیه السلام) از ديدگاه پيامبر اکرم (صلوات الله علیه)


شناخت امام على عليه السلام و شناسائى عظمت ها و ويژگى هاى ایشان راه هاى گوناگونى دارد ،

و با روش ها و شيوه هاى فراوانى مى توان رفتار و گفتار امام على عليه السلام را استخراج و مورد ارزيابى قرار داد، مانند:


1 - بررّسى اعتراف ديگران

2 - شناخت امام على عليه السلام از زبان خويش

3 - شناخت امام على عليه السلام از زبان و نگاه پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم


امّا در ميان تمام روش ها، ارزيابى سخن پيامبر عظيم الشّاءن اسلام صلى الله عليه و آله و سلم از همه والاتر است ،

كه در مقاطع حسّاس و سرنوشت ساز به معرّفى ويژگى هاى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام پرداخت ،

در اين قسمت به برخى از آنها اشاره مى شود :



1 - حديث الرّاية : ( افتخار پرچم دارى )


در يكى از روزهاى جنگ خيبر فرماندهى عمليّات با

خليفه اوّل

بود كه متاءسّفانه

فرار كرد

و به وقت برگشتن ، او نفرات خود را متّهم به ترس و فرار مى كرد، و نفراتش او را.


روز دوّم ، فرماندهى با

خليفه دوّم بود،

او نيز مانند خليفه اوّل فرار كرد (1)


رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم كه از اين پيشامد بسيار ناراحت شده بودند ، فرمود :



قالَ: لاءُعطِيَنَّ الرّايَةَ غَدا رَجُلا يُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ و يُحِبُّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ كَرّارٌ غَيْْرُ فَرّارٍ، لا يَرْجِعُ حَتّى يَفْتَحُ اللّهُ عَلَى يَدَيْهِ



فردا پرچم را به دست مردى خواهم داد كه خدا و رسولش او رادوست دارند و او خدا و رسولش ‍ را دوست دارد،

هجوم كننده است ، فرار كننده نيست از حمله بر نمى گردد تا خدا به دست او قلعه را فتح كند.


(2)


فرداى آن روز كه همه انتظار به دست آوردن اين مقام را داشتند،


آن حضرت ، على بن ابيطالب عليه السلام را خواست و پرچم را به او داد و خداى بزرگ با دست او پيروزى را به مسلمانان عطا فرمود.



پی نوشتها :
----------------
[size=84]1- جريان فرار خليفه اوّل و خليفه دوّم بسيار مشهور است كه ابن ابى الحديد آنرا به شعر درآورده است .

2- ارشاد مفيد ص 57، و اعلام الورى ص 62 و 63 به نقل بحار ج 21 ص 21 ،. صحيح بخارى ج 5 ص ‍ 171 (باب غزوة خيبر)،
و صحيح مسلم ج 2 ص 360 (بابٌ من فضائل على بن ابيطالب عليه السلام</SPAN>

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:40
- حديث الْمَنْزِلَة : ( افتخار جانشينى پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم )

در سال نهم هجرت ، رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم به تبوك لشكر كشيد،

چون اين مانور نظامى طول مى كشيد و آن حضرت تا مرزهاى شام از مركز حكومت دور مى شد ،

لازم بود مردى توانا در مدينه جانشين آن حضرت شود تا مركز حكومت كاملا در امان باشد،



بدين جهت صلاح ديد كه على بن ابيطالب عليه السلام را در مدينه جانشين خود قرار دهد



پس از حركت رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم منافقين در شهر شايع كردند كه :

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نسبت به على بن ابيطالب عليه السلام قهر كرده و بى مِهر شده است ،

به دليل آنكه او را با خود نمى بَرَد.


اين سخن بر آن حضرت سخت گران آمد،

لذا در راه تبوك خودش رابه پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم رسانيد و عرض كرد :

يا رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم مردم چنين شايع كرده اند!


حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم فرمود :




اَنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى ، اِلاّ اَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدى



تو نسبت به من مانند هارون هستى نسبت به موسى ، جز آنكه بعد از من پيامبرى نيست


(2)


يعنى :

ماندن تو در مدينه براى آنست كه :

موسى عليه السلام وقتى به ميقات پروردگار مى رفت ،

برادرش هارون را در جاى خود گذاشت :




وَقالَ مُوسى لاَِخيهِ هارُونَ اخْلُفْنى فى قَومى وَ اَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِع سَبيلَ المُفْسِدينَ

و موسى به برادرش هارون گفت : در امّت من جانشين من باش ، و به اصلاح و پاكسازى همّت كن و از راه انحرافى فاسدان اطاعت نكن



پی نوشتها :
----------------[size=84]
3- معانى الاخبار ص 74 از جابر بن عبداللّه و سعد بن ابى وقّاص نقل كرد، و مناقب آل ابى طالب ج 3 ص ‍ 16،
و صحيح بخارى ج 5 ص 24 ((باب مناقب على عليه السلام ))، و صحيح مسلم ج 2 ص 360 ((باب فضائل على عليه السلام ))، و الغدير ج 3 ص 199

4- سوره اعراف ، آيه 142.</SPAN>

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:40
3 - حديث سَدُّ الاْ بْواب : (افتخار بازگذاشتن دَرب خانه على عليه السلام به مسجد و بستن ديگر دَرب ها)

وقتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مسجد مدينه را ساخت ،

خانه هائى در كنار آن بنا نهاد كه زنان خويش را در آن مسكن داد،

براى على بن ابيطالب عليه السلام نيز منزلى در كنار منزل خود ساخت .


ياران آن حضرت نيز هر يك حُجره اى در اطراف مسجد ساخته و ساكن شدند كه درهاى همه آن منازل به مسجد باز مى شد

و آنها به خانه هاى خويش از درون مسجد رفت و آمد مى كردند.



تا آنكه وحى الهى نازل شد كه بجز دَرِ منزل رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و دَرِ منزل على بن ابيطالب بايد همه درها بسته شود.



به دنبال اين فرمان رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم فرمود :



سَدُّوا هذِهِ الابْوابَ اِلاّ بابَ عَلِي

همه اين درها را ببنديد، مگر دَرِ خانه على بن ابيطالب را.


مردم در اين باره به گفتگو برخاستند.

حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم در ميان مردم بپاخاست ، و بعد از حمد و ثناى خداوند فرمود :


من از طرف خدا به گرفتن و بستن درها بجز دَرِ خانه على بن ابيطالب ماءمور شده ام ،

و شما پشت سَر من گفتگو كرده ايد، من از پيش خود نه دَربى را بسته ام و نه باز كرده ام ، ليكن به چنين كارى ماءمور شدم و اطاعت كردم .(5)


عَن ابنِ عبّاس قالَ:

لَمّا سَدَّ رَسُولُ اللّه صلى الله عليه و آله و سلم الاَبوابَ الشّارعَةِ اِلَى الْمَسجِدِ اِلاّ بابَ عَلِي عليه السلام

ضَجَّ اَصْحابُهُ مِن ذلِكَ فَقالُوا يا رَسُولَ اللّه لِمَ سَدَدْتَ اَبْوابَنا وَ تَرَكْتَ بَابَ هذَا الغُلامِ!

فَقالَ صلى الله عليه و آله و سلم :

اِنَّ اللّه تَبارَكَ وَ تَعالى اَمَرَنى بِسَدِّ اَبوابِكُمْ وَتَرْكِ بَابَ عَلِي ...


از ابن عباس نقل شد كه پس از بيانات رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم همه درها گرفته و بسته شد،

بجز دَرى كه اميرالمؤ منين عليه السلام به مسجد داشت .

در زمان بنى اميّه كه مسجد النّبى را وسعت دادند همه آن حجره ها جزو مسجد گرديد.


پی نوشت :
---------------
[size=84]5- علل الشّرايع باب 154 ص 201، و بحارالانوار ج 39 ص 19- 35،
بطور مشروح آورده است ، و مسند احمد ج 2 ص 26، و مستدرك حاكم ج 3 ص 125.</SPAN>

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:41
4 - حديث مدينة العلم : (شهر علم و دَرِ علم )

حديث (( مدينة العلم )) يكى ديگر از مناقب مخصوص امام على عليه السلام و از احاديث (( متواتر )) است ،

كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم در حقّ آن حضرت فرمود:



اَنَا مَدينَةُ العِلْمِ وَ عَلِىُّ بابُها، فَمَنْ اَرادَ العِلْمَ، فَلْيَاءتِ البَاب

((من شهر علم هستم و دروازه آن شهر على بن ابيطالب است ، هركه علم بخواهد به دروازه شهر بيايد))

(6)



منظور رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم از اين حديث آن است كه :



من علم خود را به على بن ابيطالب عليه السلام منتقل كرده ام ،

و علوم من در وجود وِى متمركز است ،

و من در او خلاصه مى شوم ،

اگر براى دانستن علوم به امام على عليه السلام مراجعه كنيد، مانند آنست كه به من مراجعه كرده ايد،

خواه در زندگى من و يا بعد از مرگم باشد.



مخصوصا اين روايت بيشتر به دوران رحلت رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم مربوط مى شود ،

كه على بن ابيطالب عليه السلام را به صورت يك پناهگاه علمى براى امّت اسلامى معرّفى فرمود.


در بسيارى از روايات آمده است كه رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم بارها با على خلوت مى كرد.


از حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام پرسيدند:

رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم چه چيز به شما بخشيده است ؟


فرمود :



عَلَّمَنى اَلْفَ بابٍ مِنَ الْعِلْمِ، فَتَحَ لى مِنْ كُلِّ بابٍ اَلْفَ بابٍ (7)

((هزار نوع علم به من آموخت كه از هر نوع آن هزار علم ديگر بر من مكشوف گرديد))


پی نوشتها :
----------------[size=84]
6- ارشاد مفيد ص 15، و بحارالانوار ج 40 ص 200 بطور مشروح آورده ،
و مستدرك حاكم ج 3 ص 126، از ابن عبّاس و جابر بن عبداللّه ، و تذكرة سبط ابن جوزى ص 51

7- ارشاد مفيد ص 15، و بحار الانوار ج 40 ص 213 - 218 .</SPAN>

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:41
- حديث مُؤ اخاة : (افتخار عقد برادرى با پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم )

از فضيلت هاى منحصر به فرد اميرالمؤ منين عليه السلام حديث ((مؤ اخاة )) عقد برادرى ميان او و رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم است ،

كه در ميان همه مهاجرين و انصار تنها على بن ابيطالب عليه السلام شايستگى آنرا داشت كه با رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم عقد برادرى ببندد.


علاّمه مجلسى در بحارالانوار مى نويسد :

در اين سال ((اوّل هجرت )) آن حضرت ميان مهاجرين و انصار عقد برادرى برقرار كرد كه اين برادرى آنها را بر سه چيز وادار مى ساخت :

1 - مقاومت براى حق

2 - فداكارى و كمك به يكديگر

3 - ارث بردن از يكديگر


آنها نود نفر، چهل و پنج تن از مهاجرين و چهل و پنج تن از انصار بودند و اين پيش از جنگ بدر بود و چون واقعه ((بدر)) پيش آمد خداوند آيه :


وَاُولُوا الاَرْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلى بِبَعْضٍ فى كِتابِ اللّهِ (8)

(و خويشاوندان سببى بعضى از آنها بر بعضى ديگر برترى دارند در كتاب خدا)


را نازل فرمود كه جريان ارث بردن نسخ گرديد.(9)


به هر حال رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم در اين اقدام ، يكايك اصحاب و ياران را با هم برادر كرد، كه دست در دست هم گذاشتند و عقد برادرى خواندند،

امّا على بن ابيطالب عليه السلام را با كسى برادر نكرد.


آن حضرت از اين كار بسيار غمگين شد و گفت :

يا رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم پدر و مادرم فداى تو باد، مرابا كسى برادر نكردى ؟


پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم فرمود :




يا على تو را براى خود نگاه داشتم ، تو برادر مَنى و من برادر تو هستم .


(( اَنْتَ اَخى وَ اَنَا اَخُوكَ يا عَلِىُّ )) (10)


امام رضاعليه السلام از امام على عليه السلام نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:


اَنَا عَبْدُاللّهِ وَ اَخُو رَسُولِهِ لا يَقُولُها بَعْدى اِلاّ كَذّابٌ(11)

((من بنده خدا و برادر رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم هستم و هيچ كس بعد از من اين ادّعا را نمى كند، جز دروغگو)).


پی نوشتها :
---------------
[size=84]8- انفال آيه 75، و احزاب آيه 6

9- بحارالانوار ج 19 ص 130

10- بحارالانوار ج 38 ص 330 - 347، و صحيح ترمذى ج 5 ص 636 (( باب مناقب علىّ بن ابيطالب عليه السلام ))،
و اُسدُ الغابِة ج 4 ص 16، و الغدير ج 3 ص 174

11- بحارالانوار ج 38 ص 334.</SPAN>

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:41
على (ع) از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله


دوست داشتن امام على عليه السلام


پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:دوستى على گناهان را فرو مى‏خورد همچنان كه آتش هيمه را. (1)

سر لوحه كارنامه مؤمن،دوستى على بن ابى طالب است. (2)

هر گاه خداوند عشق و دوستى على را در دل مؤمنى استوار سازد و با اين حال قدمش بلغزد (خطايى از او سر زند)

در روز قيامت قدمش را بر صراط استوار نگه دارد. (3)


دشمن داشتن امام على عليه السلام


پيامبر خدا صلى الله عليه و آله-به على عليه السلام-:تو را جز مؤمن دوست ندارد و جز منافق دشمنت ندارد. (4)

امام على عليه السلام:اگر با اين شمشيرم بر بينى مرد با ايمان زنم كه مرا دشمن گيرد،هرگز با من دشمنى نكند و اگر همه دنيا را به منافق دهم تا

مرا دوست دارد،هيچگاه دوستم ندارد.و اين از آن روست كه قضا جارى گشت

و بر زبان پيامبرمى گذشت كه فرمود:اى على!مؤمن تو را دشمن ندارد و منافق دل به دوستى تو نسپارد. (5)


على پيشواى نيكوكاران


پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:على پيشواى نيكوكاران است و كشنده بدكاران،هر كه او را يارى كند يارى شود و هر كه از يارى او دست‏شويد،بى‏يار ماند. (6)

به على عليه السلام- آفرين و مرحبا به سرور مسلمانان و پيشواى پرهيزگاران. (7)

اى على!خداوند...دوست داشتن مستمندان را به تو بخشيده است،از اين رو آنان به پيشوايى تو خرسندند و تو به داشتن پيروانى چون ايشان. (8)

درباره على به من وحى شده كه او سرور مسلمانان،پيشواى پرهيزگاران و رهبر رو سپيدان است. (9)






------------------پى‏نوشت-----------------

(1-2-3-4) كنز العمال:3290033021،33022،32878.

(5) شرح نهج البلاغة لابن ابي الحديد:18/173.

(6-7) كنز العمال:32909،33009.

(8-9) تاريخ دمشق‏«ترجمة الامام علي عليه السلام‏»:2/212/706 و ص 258/775.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:42
على امام و پيشواى شماست



پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:

آيا شما را به چيزى رهنمون شوم كه تا هر گاه بر آن توافق كنيد، (10) به هلاكت در نيفتيد؟!

همانا ولى شما خداوند و امامتان على بن ابى طالب است.

پس،خير خواه و مخلص او باشيد و تصديقش كنيد.

همانا اين مطلب را جبرئيل به من خبر داد.

همانا خداوند عز و جل درباره على بن ابى طالب بمن سفارشى فرمود.

گفتم:

بار پروردگارا،آن را برايم روشن فرما.

فرمود:

بشنو!

عرض كردم:

گوش به فرمانم.فرمود:

همانا على پرچم هدايت و پيشواى دوستان من و روشنايى (راه) كسانى است كه مرا اطاعت كنند.

او كلمه‏اى است كه با پرهيزگاران همراهش كردم.هر كه او را دوست‏بدارد مرا دوست داشته و هر كه از او اطاعت كند از من اطاعت كرده است. (11)

خداوند درباره على به من سفارشى فرمود.

عرض كردم:

بار خدايا!آن را برايم توضيح بده.فرمود:

گوش كن!

عرض كردم:گوش مى‏كنم.فرمود:

همانا على پرچم هدايت و پيشواى دوستان من است.

اين را به او بشارت ده.پس،على آمد و من به او بشارت دادم. (12)

على جانشين من است

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اى بنى هاشم!همانا برادر من،وصى من و وزير من و جانشين من در ميان خانواده‏ام على بن ابى طالب است.

او دين مرا مى‏پردازد و وعده‏ام را به كار مى‏بندد. (13)

جبرئيل نزد من آمد و گفت:

اى محمد!پروردگارت به تو درود مى‏فرستد ومى‏گويد:

همانا على بن ابى طالب وصى و جانشين تو در ميان خانواده و امت تو مى‏باشد. (14)

(اشاره به على عليه السلام)اين برادر و وصى و جانشين من در ميان شماست.فرمانش را بشنويد و اطاعت كنيد. (15)

على وصى من است

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:

همانا وصى من،رازدار من و بهترين بازماندگانم و كسى كه وعده‏ام را به كار مى‏بندد ودينم را ادا مى‏كند على بن ابى طالب است. (16)

هر پيامبر وصى و وارثى دارد و على وصى و وارث من است. (17)

ابن ابى الحديد مى‏نويسد:

بعد از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله حضرت على به نام وصى رسول الله خوانده مى‏شد چون پيامبر مطالب و خواسته‏هاى خود را به او وصيت كرده بود.

اصحاب و هم باوران ما اين مطلب را انكار نمى‏كنند. اما مى‏گويند:اين وصيت در زمينه خلافت نبوده بلكه درباره بسيارى از امور و مسائل نو ظهور پس از ايشان

بوده است. (18)

وى اشعار فراوانى را از شاعران صدر اسلام زير عنوان‏ «اشعارى كه درباره وصايت على سروده شده‏» (19) بازگو كرده است.

او در توضيح اين جمله امام كه: «وصيت و وراثت در ميان ايشان است‏»مى‏گويد:

ما شك نداريم كه على عليه السلام وصى پيامبر خدا بوده است،گو اين كه افرادى كه از نظر ما كينه‏توزند،اين نكته را قبول ندارند.

البته به عقيده ما مقصود از وصيت نص و خلافت نيست‏بلكه مسائل ديگرى است كه اگر روشن شوند شايد برتر و مهمتر از موضوع خلافت‏باشند. (20)

***هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست.***

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:

هر كه من مولاى اويم على نيز مولاى اوست. (21)

اى بريده!آيا من به مؤمنان از خود ايشان سزاوارتر نيستم؟عرض كردم:البته،اى پيامبر خدا. فرمود:هر كه من مولاى اويم على هم مولاى اوست. (22)

عبد الرحمن بن ابى ليلى:على را ديدم كه در رحبه (كوفه) مردم را سوگند مى‏دهد:شما را به خدا سوگند مى‏دهم اگر

كسى از شما هست كه شنيده باشد.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم مى‏فرمود:

«هر كه من مولاى اويم،پس على مولاى اوست‏»برخيزد و گواهى دهد.

عبد الرحمن مى‏گويد:

دوازده تن از بدريان كه گويى هم اكنون يكايك آنان را مى‏نگرم،برخاستند و گفتند:گواهى مى‏دهيم كه شنيديم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير مى‏فرمود:

آيا من به مؤمنان سزاوارتر نيستم...؟عرض كرديم:البته،اى پيامبر خدا.پيامبر فرمود:


هر كه من مولاى او هستم على نيز مولاى اوست.خدايا دوست‏بدار هر كه را دوستدار على باشد و دشمن بدار هر كه را با او دشمنى ورزد. (23)





--------پی نوشت-----------

(10) شرح نهج البلاغة لابن ابي الحديد:3/98.

(11) نور الثقلين:5/73/74.

(12) تاريخ دمشق‏«ترجمة الامام علي عليه السلام‏»:2/230/734.

(13) امالي الطوسي:602/1244.

(14) امالي المفيد:168/3.

(15-16) كنز العمال:36419،32952.

(17) تاريخ دمشق‏«ترجمة الامام علي عليه السلام‏»:3/5/1021.

(18-19) شرح نهج البلاغة لابن ابي الحديد:1/13 و ص 143-150.

(20) شرح نهج البلاغة لابن ابي الحديد:1/139.

(21-22-23) تاريخ دمشق‏«ترجمة الامام علي عليه السلام‏»:1/366/461 و ح 458 و 2/11/506.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:43
على ولى هر مؤمنى است




پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:على از من است و من از او.او ولى هر مؤمنى است. (24)

عمران بن حصين:پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سپاهى را به فرماندهى على بن ابى طالب گسيل داشت.او در اين سفر كارى كرد...

ما هر گاه از سفر برمى‏گشتيم ابتدا خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى‏رسيديم،پس،بر آن حضرت سلام كرديم...

مردى از آن ميان برخاست و عرض كرد:اى پيامبر خدا،على چنين و چنان كرد.

پيامبر از او روى گرداند.مرد ديگرى برخاست و همان گفت كه آن اولى گفته بود.تا آن كه چهارمى برخاست و سخنان همان نفر اول را به زبان آورد.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه چهره‏اش متغير شده بود رو به او كرده فرمود:

رها كنيد على را،رها كنيد على را،رها كنيد على را،همانا على از من است و من از او.او پس از من ولى هر مؤمنى است. (25)

وهب بن حمزه:با على بن ابي طالب از مدينه به مكه سفر كردم.در راه از او اندكى تندى ديدم.

گفتم:وقتى برگشتم و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را ديدم از او بد خواهم گفت.او مى‏گويد:

وقتى برگشتم و به ديدار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رفتم از على بدگويى كردم.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود:اين حرفها را درباره على مگو.همانا على بعد از من ولى شماست. (26)

بريده اسلمى:پيامبر خدا به ما دستور داد به على به عنوان امير مؤمنان سلام كنيم.در آن روز ما هفت نفر بوديم و من از همه كوچكتر بودم. (27)




على با حق است




پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:على با حق است و حق با على و بر محور او مى‏گردد.

ابن ابي الحديد مى‏نويسد:در اخبار صحيحى از قول پيامبر آمده است كه فرمود:على با حق است... (28)

حق با اين است،حق با اين است-يعنى على عليه السلام. (29)

حق با على است هر جا كه رو كند. (30)

بار خدايا!هر طور كه على گرديد حق را با او بگردان. (31)

على با حق است و حق با على.آن دو هرگز از هم جدا نشوند،تا آن گاه كه در روز قيامت‏بر لب حوض نزد من آيند. (32)




على با قرآن است




پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:على با قرآن و قرآن با على است و هرگز از هم جدا نشوند تا در كنار حوض (كوثر) نزدم آيند. (33)

على با حق و قرآن است و حق و قرآن با على و از هم جدا نشوند تا كنار حوض نزد من آيند. (34)

اين على با قرآن است و قرآن با على.از هم جدا نمى‏شوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند.پس آنچه را در اين دو بر جاى نهادم از آنها بپرسيد. (35)




على حجت ‏خداست


انس در خدمت پيامبر نشسته بود كه على عليه السلام وارد شد،پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى انس!من و اين حجت‏خدا بر بندگان او هستيم. (36)



على دروازه علم پيامبر است




پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من شهر علم هستم و على دروازه آن،پس هر كه علم خواهد بايد از در بيايد. (37)

من شهر علم هستم و على دروازه آن.پس،هر كه علم خواهد بايد كه از در آن وارد شود. (38)

على درگاه دانش من است. (39)

من سراى حكمتم و على در آن. (40)

على دروازه دانش من است و پس از من رسالت مرا براى امتم تبيين مى‏كند. (41)



على داناترين مردم پس از من است




پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: پس از من على بن ابي طالب داناترين فرد امت من است. (42)

على بن ابي طالب خداشناس‏ترين مردمان است و بيش از همه اهل‏«لا اله الا الله‏»را دوست دارد و بزرگشان مى‏دارد. (43)

پس از من،على آگاهترين فرد است ‏به كار قضاوت و داناترين آنهاست. (44)

اى على!تو...وارث دانش منى. (45)






--------پی نوشت------------

(24) كنز العمال:32938.

(25-26) تاريخ دمشق‏«ترجمة الامام علي عليه السلام‏»:1/380/486 و ص 385/491.

(27) تاريخ دمشق‏«ترجمة الامام علي عليه السلام‏»:2/260/777.

(28) شرح نهج البلاغة لابن ابي الحديد:2/297.

(29) كنز العمال:33018.

(300) الكافي:1/294/1.

(31-32-33-34) تاريخ دمشق‏«ترجمة الامام علي عليه السلام‏»:3/118/1159 و ص 120/1162 و ص 124 و ص 125 كلاهما في الهامش.

(35-36) تاريخ دمشق‏«ترجمة الامام علي عليه السلام‏»:3/125 في الهامش و 2/273/793.

(37-38-39-40-41-42-43) كنز العمال:32890،32979،32911،32889،32981،32 977،32980.

(44) امالي الصدوق:440/20.

(45) ينابيع المودة:1/397/17.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 12:43
من و على از يك درخت هستيم




پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:من و على از يك درختيم و ديگر مردمان از درختهاى گوناگون. (46)

اى على!مردم از درختهاى گونه گونند و من و تو از يك درخت. (47)

جابر:پيامبر صلى الله عليه و آله در عرفه بود و على رو به روى آن حضرت قرار داشت.پيامبر فرمود: اى على!نزديك من آى و پنجه‏ات را در پنجه من گذار.

اى على!من و تو از يك درخت آفريده شده‏ايم.من ريشه آن درختم و تو تنه آن و حسن و حسين شاخه‏هايش.هر كه به شاخه‏اى از آن بياويزد خداوند او را

به بهشت در آرد. (48)

تو برادر من هستى


پيامبر خدا صلى الله عليه و آله-به على عليه السلام-: تو در دنيا و آخرت برادر من هستى. (49)

من همان مى‏گويم كه برادرم موسى گفت:

«پروردگارا،سينه‏ام را فراخ گردان و كارم را آسان كن و از خانواده‏ام براى من وزير و پشتيبانى قرار ده‏»،برادرم على را،«پشتم را به او قوى دار...». (50)

امام على عليه السلام-خطاب به پيامبر آن گاه كه ميان اصحابش پيوند برادرى ساخت ،هر آينه جان از تنم برفت و پشتم شكست آن گاه كه ديدم با اصحاب خود

چنان كردى و با من نه.اگر اين رفتار شما از سر خشم بر من است‏بخشش و بزرگوارى از شماست!

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: قسم به آن كه مرا به حق برانگيخت تو را آخرين نفر قرار ندادم مگر آن كه براى خودم مى‏خواستمت.

تو براى من همچون هارونى براى موسى با اين تفاوت كه پس از من پيامبرى نيست.تو برادر و وارث من هستى. (51)


على از من و من از اويم


پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:على از من است و من از اويم. (52)

به على عليه السلام-:تو از من هستى و من از توام. (53)

على براى من مانند سر من است‏براى پيكرم. (54)

همانا گوشت على از گوشت من است و خون او از خون من. (55)

به على- اى على!تو از من هستى و من از تو.تو برادر و يار منى. (56)

از طرف من ابلاغ نمى‏كند مگر خودم يا على

انس بن مالك: پيامبر صلى الله عليه و آله سوره برائت را (براى خواندن بر مشركان) به دست على داد و فرمود: (اين سوره را) نمى‏رساند مگر من يا مردى از خاندان من. (57)

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:على از من است و من از على.از سوى من نمى‏رساند و ادا نمى‏كند مگر خودم يا على. (58)


تو براى من همچون هارونى


پيامبر خدا صلى الله عليه و آله-به على عليه السلام:تو نسبت‏به من همچون هارونى نسبت‏به موسى جز آن كه پس از من پيامبرى نيست. (59)

به على-آيا نمى‏پسندى كه نزد من همان جايگاهى را داشته باشى كه هارون نزد موسى داشت،با اين تفاوت كه تو پيامبر نيستى؟

مرا نشايد كه بروم مگر آن كه تو جانشين من باشى. (60)

امام على عليه السلام:پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

تو را جا گذاشتم كه جانشين من باشى. عرض كردم:

اى پيامبر خدا!آيا از تو بازمانم؟فرمود:

آيا نمى‏پسندى كه براى من چنان باشى كه هارون براى موسى بود جز اين كه بعد از من پيامبرى نيست (61)


ولايت على


پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:اگر على را به ولايت و سرپرستى گيريد خواهيد ديد كه رهنما و رهيافته است و شما را به راه راست مى‏برد. (62)

اگر على را به خلافت‏برگزينيد-كه فكر نمى‏كنم چنين كنيد-او را رهنما و رهيافته خواهيد ديد. (63)

آن گاه كه از موضوع فرمانروايى يا خلافت نزد آن حضرت سخن به ميان آمد-:اگر آن را به على سپاريد خواهيد ديد كه رهنما و رهيافته است و شما را در راه راست مى‏برد. (64)


---------پی نوشت----------------

(46-47) كنز العمال:32943،32944.

(48-49-50) تاريخ دمشق‏«ترجمة الامام علي عليه السلام‏»:1/129/179 و ص 105/145 و ص 107/147.

(51) تاريخ دمشق‏«ترجمة الامام علي عليه السلام‏»:1/108/148.

(52) سنن ابن ماجة:119.

(53-54-55) كنز العمال:32880،32914،32936.

(56-57-58) تاريخ دمشق‏«ترجمة الامام علي عليه السلام‏»:1/109/149 و 2/377/873 و ص 378/875.

(59-60-61-62-63) كنز العمال:32881،32931،36488،32966،33072.

(64) تاريخ دمشق‏«ترجمة الامام علي عليه السلام‏»:3/69/1110 و 2/280/804.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:07
http://www.eteghadat.com/uc/images/26547837080629748687.gif
احادیث

چهل حديث گهربار از حضرت اميرالمومنين عليه السلام

http://upload.tazkereh.ir/images/95537496527349002686.gif

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:08
1: إغْتَنِمُوا الدُّعاءَ عِنْدَ خَمْسَةِ مَواطِنَ: عِنْدَ قِرائَةِ الْقُرْآنِ، وَ عِنْدَ الاْذانِ ، وَ عِنْدَ نُزُولِ الْغَيْثِ، وَ عِنْدَ الْتِقاءِ الصَفَّيْنِ لِلشَّهادَةِ، وَ عِنْدَ دَعْوَةِ الْمَظْلُومِ، فَاِنَّهُ لَيْسَ لَها حِجابٌ دوُنَ الْعَرْشِ.

فرمود: پنج موقع را براى دعا و حاجت خواستن غنيمت شماريد:
موقع تلاوت قرآن ، موقع اذان ، موقع بارش باران ، موقع جنگ و جهاد فى سبيل اللّه موقع ناراحتى و آه كشيدن مظلوم .
در چنين موقعيتها مانعى براى استجابت دعا نيست

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:09
2: قالَ عليه السلام : اَلْعِلْمُ وِراثَةٌ كَريمَةٌ، وَ الاْ دَبُ حُلَلٌ حِسانٌ، وَ الْفِكْرَةُ مِرآةٌ صافِيَةٌ، وَ الاْ عْتِذارُ مُنْذِرٌ ناصِحٌ، وَ كَفى بِكَ اءَدَباً تَرْكُكَ ما كَرِهْتَهُ مِنْ غَيْرِكَ.

فرمود: علم ارثيه اى با ارزش ، و ادب زيورى نيكو، و انديشه آئينه اى صاف ، و پوزش خواستن ، هشدار دهنده اى دلسوز خواهد بود.
و براى با اءدب بودنت همين بس كه آنچه براى خود دوست ندارى ، در حقّ ديگران روا نداشته باش .

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:09
3: قالَ عليه السلام : اَلْحَقُّ جَديدٌ وَ إنْ طالَتِ الاْ يّامُ، وَ الْباطِلُ مَخْذُولٌ وَ إنْ نَصَرَهُ اءقْواماً.



فرمود: حقّ و حقيقت در تمام حالات جديد و تازه است گرچه مدّتى بر آن گذشته باشد.
و باطل هميشه پست و بى اءساس است گرچه افراد بسيارى از آن حمايت كنند.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:11
4: قالَ عليه السلام : اَلدُّنْيا تُطْلَبُ لِثَلاثَةِ اءشْياء: اَلْغِنى ، وَ الْعِزِّ، وَ الرّاحَةِ، فَمَنْ زَهِدَ فيها عَزَّ، وَ مَنْ قَنَعَ إسْتَغْنى ، وَ مَنْ قَلَّ سَعْيُهُ إسْتَراحَ.



فرمود: دنيا و اموال آن براى سه هدف دنبال مى شود: بى نيازى ، عزّت و شوكت ، آسايش و آسوده بودن .
هر كه زاهد باشد، عزيز و با شخصيّت است ، هر كه قانع باشد بى نياز و غنى گردد، هر كه كمتر خود را در تلاش و زحمت قرار دهد هميشه آسوده و در آسايش است .

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:11
5: قالَ عليه السلام : لَوْ لاَ الدّينُ وَ التُّقى ، لَكُنْتُ اءدْهَى الْعَرَبِ.



فرمود: چنانچه ديندار و با تقوا نمى بود، هر آينه سياستمدار ترين افراد بودم ولى دين و تقوا مانع سياست بازى مى شود .

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:11
6: قالَ عليه السلام : اَلْمُلُوكُ حُكّامٌ عَلَى النّاسِ، وَ الْعِلْمُ حاكِمٌ عَلَيْهِمْ، وَ حَسْبُكَ مِنَ الْعِلْمِ اءنْ تَخْشَى اللّهَ، وَ حَسْبُكَ مِنَ الْجَهْلِ اءنْ تَعْجِبَ بِعِلْمِكَ.



فرمود: ملوك بر مردم حاكم هستند و علم بر تمامى ايشان حاكم خواهد بود، تو را در علم كافى است كه از خداوند ترسناك باشى .
به دانش وعلم خود باليدن ، بهترين نشانه نادانى است.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:12
7: قالَ عليه السلام : ما مِنْ يَوْمٍ يَمُرُّ عَلَى ابْنِ آدَمٍ إلاّ قالَ لَهُ ذلِكَ الْيَوْمُ: يَابْنَ آدَم اءنَا يَوُمٌ جَديدُ وَ اءناَ عَلَيْكَ شَهيدٌ.
فَقُلْ فيَّ خَيْراً، وَ اعْمَلْ فيَّ خَيْرَا، اءشْهَدُ لَكَ بِهِ فِى الْقِيامَةِ، فَإنَّكَ لَنْ تَرانى بَعْدَهُ اءبَداً.



فرمود: هر روزى كه بر انسان وارد شود، گويد: من روز جديدى هستم ، من بر اعمال و گفتار تو شاهد مى باشم .
سعى كن سخن خوب و مفيد بگوئى ، كار خوب و نيك انجام دهى .
من در روز قيامت شاهد اعمال و گفتار تو خواهم بود.
و بدان امروز كه پايان يابد ديگر مرا نخواهى ديد و قابل جبران نيست .

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:12
8: قالَ عليه السلام : فِى الْمَرَضِ يُصيبُ الصَبيَّ، كَفّارَةٌ لِوالِدَيْهِ.

فرمود: چنانچه كودك مريض شود، كفّاره گناهان پدر و مادرش مى باشد.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:12
9: قالَ عليه السلام : إنَّ الزَّبيبَ لِشِدَّةِ الْقَلْبِ، وَ يُذْهِبُ بِالْمَرَضِ، وَ يُطْفِى ءُ الْحَرارَةَ، وَ يُطيبُ النَّفْسَ.

فرمود: خوردن مويز كشمش سياه قلب را تقويت ، مرضها را برطرف ، و حرارت بدن را خاموش ، و روان را پاك مى گرداند.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:14
10: قالَ عليه السلام : أ طْعِمُوا صِبْيانَكُمُ الرُّمانَ، فَإنَّهُ اَسْرَعُ لاِ لْسِنَتِهِمْ.



فرمود: به كودكان خود اءنار بخورانيد تا زبانشان بهتر و زودتر باز شود.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:15
11: قالَ عليه السلام : اءطْرِقُوا اءهاليكُمْ فى كُلِّ لَيْلَةِ جُمْعَةٍ بِشَيْءٍ مِنَ الْفاكِهَةِ، كَيْ يَفْرَحُوا بِالْجُمْعَةِ.

فرمود: در هر شب جمعه همراه با مقدارى ميوه يا شيرينى ،... بر اهل منزل و خانواده خود وارد شويد تا موجب شادمانى آنها در جمعه گردد.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:15
12: قالَ عليه السلام : كُلُوا ما يَسْقُطُ مِنَ الْخوانِ فَإنَّهُ شِفاءٌ مِنْ كُلِّ داءٍ بِإ ذْنِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ، لِمَنْ اَرادَ اءنْ يَسْتَشْفِيَ بِهِ.

فرمود: آنچه اطراف ظرف غذا و سفره مى ريزد جمع كنيد و بخوريد، كه همانا هر كس آنها را به قصد شفا ميل نمايد، شفاى تمام دردهاى او خواهد شد.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:15
13: قالَ عليه السلام :لا ينبعى للعبد ان يثق بخصلتين : العافية و الغناء، بَيْنا تَراهُ مُعافاً اِذْ سَقُمَ، وَ بَيْنا تَراهُ غنيّاً إذِا افْتَقَرَ.

سزاوار نيست كه بنده خدا در دوران زندگى به دو خصوصيّت اعتماد كند و دلبسته باشد: يكى عافيت و تندرستى و ديگرى ثروت و بى نيازى است .گر چه بسا در حال صحّت و سلامتى مى باشد ولى ناگهان انواع مريضى ها بر او عارض مى گردد و يا آنكه در مو قعيّت و امكانات خوبى است ، ناگهان فقير و بيچاره مى شود، پس بدانيم كه دنيا و تمام امكانات آن بى ارزش و بى وفا خواهد بود و تنها عمل صالح مفيد و سودبخش مى باشد .

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:15
14: قالَ عليه السلام : لِلْمُرائى ثَلاثُ عَلاماتٍ: يَكْسِلُ إذا كانَ وَحْدَهُ، وَ يَنْشطُ إذا كانَ فِى النّاسِ، وَ يَزيدُ فِى الْعَمَلِ إذا اءثْنى عَلَيْهِ، وَ يَنْقُصُ إذا ذُمَّ.
فرمود: براى رياكار سه نشانه است : در تنهائى كسل و بى حال ، در بين مردم سرحال و بانشاط مى باشد.
هنگامى كه او را تمجيد و تعريف كنند خوب و زياد كار مى كند و اگر انتقاد شود سُستى و كم كارى مى كند.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:16
15: قالَ عليه السلام : اَوْحَى اللّهُ تَبارَكَ وَ تَعالى إلى نَبيٍّ مِنَ الاْ نْبياءِ: قُلْ لِقَوْمِكَ لا يَلْبِسُوا لِباسَ أعْدائى ، وَ لا يَطْعَمُوا مَطاعِمَ أعْدائى ، وَ لا يَتَشَكَّلُوا بِمَشاكِلِ اءعْدائى ، فَيَكُونُوا أعْدائى .
فرمود: خداوند تبارك و تعالى بر يكى از پيامبرانش وحى فرستاد : به امّت خود بگو:
لباس دشمنان مرا نپوشند و غذاى دشمنان مرا، ميل نكنند و هم شكل دشمنان من نگردند، و گرنه ايشان هم دشمن من خواهند بود.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:16
16: قالَ عليه السلام : اَلْعُقُولُ أئِمَّةُ الا فْكارِ، وَ الاْ فْكارُ أئِمَّةُ الْقُلُوبِ، وَ الْقُلُوبُ أئِمَّةُ الْحَواسِّ، وَ الْحَواسُّ أئِمَّةُ الاْ عْضاءِ.

فرمود: عقل هر انسانى پيشواى فكر و انديشه اوست ، و فكر پيشواى قلب و درون او خواهد بود، و قلب پيشواى حواس پنجگانه مى باشد، و حواس ‍ پيشواى تمامى اعضاء و جوارح است .

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:16
17: قالَ عليه السلام : تَفَضَّلْ عَلى مَنْ شِئْتَ فَاءنْتَ اءميرُهُ، وَ اسْتَعِنْ عَمَّنْ شِئْتَ فَاءنْتَ نَظيرُهُ، وَ افْتَقِرْ إلى مَنْ شِئْتَ فَاءنْتَ أسيرُهُ.

فرمود: بر هر كه خواهى نيكى واحسان نما، تا رئيس و سرور او گردى . و از هر كه خواهى بى نيازى جوى تا همانند او باشى .
و خود را نيازمند هر كه خواهى بدان و از او تقاضاى كمك نما تا اسير او گردى .

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:17
18: قالَ عليه السلام : اءعَزُّ الْعِزِّ الْعِلْمُ، لاِ نَّ بِهِ مَعْرِفَةُ الْمَعادِ وَ الْمَعاشِ، وَ أ ذَلُّ الذُّلِّ الْجَهْلُ، لاِ نَّ صاحِبَهُ اءصَمُّ، اءبْكَمٌ، اءعْمى ، حِيْرانٌ.

فرمود: عزيز ترين عزّتها علم و كمال است ، چونكه معاد و معاش انسان به وسيله آن شناخته و تاءمين مى شود.
و پست ترين ذلّتها جهل و نادانى است ، زيرا كه صاحبش هميشه در كرى و لالى و كورى مى باشد و در تمام امور سرگردان خواهد بود.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:17
19: قالَ عليه السلام : جُلُوسُ ساعَةٍ عِنْدَ الْعُلَماءِ اءحَبُّ إلَى اللّهِ مِنْ عِبادَةِ اءلْفِ سَنَةٍ، وَ النَّظَرُ إلَى الْعالِمِ أحَبُّ إلَى اللّهِ مِنْ إ عْتِكافِ سَنَةٍ فى بَيْتِ اللّهِ، وَ زيارَةُ الْعُلَماءِ أحَبُّ إلَى اللّهِ تَعالى مِنْ سَبْعينَ طَوافاً حَوْلَ الْبَيْتِ، وَ اءفْضَلُ مِنْ سَبْعينَ حَجَّةٍ وَ عُمْرَةٍ مَبْرُورَةٍ مَقْبُولَةٍ، وَ رَفَعَ اللّهُ تَعالى لَهُ سَبْعينَ دَرَجَةً، وَ أنْزَلَ اللّهُ عَلَيْهِ الرَّحْمَةَ، وَ شَهِدَتْ لَهُ الْمَلائِكَةُ: اءنَّ الْجَنَّةَ وَ جَبَتْ لَهُ.


فرمود: يك ساعت در محضر علماء نشستن كه انسان را به مبدء و معاد آشنا سازند از هزار سال عبادت نزد خداوند محبوتر خواهد بود.
توجّه و نگاه به عالِم از إ عتكاف يك سال عبادت مستحبّى در خانه خدا بهتر است .
زيارت و ديدار علماء، نزد خداوند از هفتاد مرتبه طواف اطراف كعبه محبوتر خواهد بود، و نيز افضل از هفتاد حجّ و عمره قبول شده مى باشد.
همچنين خداوند او را هفتاد مرحله ترفيع درجه مى دهد و رحمت و بركت خود را بر او نازل مى گرداند، و ملائكه شهادت مى دهند بر اينكه او اهل بهشت است

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:17
20: قالَ عليه السلام : يَابْنَ آدَم ، لاتَحْمِلْ هَمَّ يَوْمِكَ الَّذى لَمْ يَاءتِكَ عَلى يَوْمِكَ الَّذى أ نْتَ فيهِ، فَإنْ يَكُونُ بَقِيَ مِنْ اءجَلِكَ، فَإنَّ اللّهَ فيهِ يَرْزُقُكَ.

فرمود: اى فرزند آدم ، غُصّه رزق و آذوقه آن روزى كه در پيش دارى و هنوز نيامده است نخور، زيرا چنانچه زنده بمانى و عمرت باقى باشد خداوند متعال روزى آن روز را هم مى رساند.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:17
21: قالَ عليه السلام : قَدْرُ الرَّجُلِ عَلى قَدْرِ هِمَّتِهِ، وَ شُجاعَتُهُ عَلى قَدْرِ نَفَقَتِهِ، وَ صِداقَتُهُ عَلى قَدْرِ مُرُوَّتِهِ، وَ عِفَّتُهُ عَلى قَدْرِ غِيْرَتِهِ.

فرمود: ارزش هر انسانى به قدرهمّت اوست ، و شجاعت و توان هر شخصى به مقدار گذشت و إ حسان اوست ، و درستكارى و صداقت او به قدر جوانمردى اوست ، و پاكدامنى و عفّت هر فرد به اندازه غيرت او خواهد بود.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:17
22: قالَ عليه السلام : مَنْ شَرِبَ مِنْ سُؤْرِ اءخيهِ تَبَرُّكا بِهِ، خَلَقَ اللّهُ بَيْنَهُما مَلِكاً يَسْتَغْفِرُ لَهُما حَتّى تَقُومَ السّاعَةُ.



فرمود: كسى كه دهن خورده برادر مؤمنش را به عنوان تبرّك ميل نمايد، خداوند متعال ملكى را ماءمور مى گرداند تا براى آن دو نفر طلب آمرزش و مغفرت نمايد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:17
23: قالَ عليه السلام : لاتُؤْوُا التُّرابَ خَلْفَ الْبابِ، فَإنَّهُ مَاءوَى الشَّيْطانِ.



فرمود: خاكرو به ها را پشت درها، و گوشه و كنار ساختمان جمع و رها نكنيد، چونكه محلّ تجمّع و زادگاه شياطين انواع ميكروبها و آفات خواهد شد.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:18
24: قالَ عليه السلام : عَجِبْتُ لاِ بْنِ آدَمٍ، أ وَّلُهُ نُطْفَةٌ، وَ آخِرُهُ جيفَةٌ، وَ هُوَ قائِمٌ بَيْنَهُما وِعاءٌ لِلْغائِطِ، ثُمُّ يَتَكَبَّرُ.

فرمود: تعجبّ دارم از كسى كه اوّلش قطره اى آب ترش شده و عاقبتش ‍ لاشه اى گنديده خواهد بود و خود را ظرف فضولات قرار داده است ، با اينحال تكبّر و بزرگ منشى هم مى نمايد.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:18
25: قالَ عليه السلام : إ يّاكُمْ وَ الدِّيْن ، فَإنَّهُ هَمُّ بِاللَّيْلِ وَ ذُلُّ بِالنَّهارِ.



فرمود: از گرفتن نسيه و قرض خود را برهانيد، چونكه سبب غم و اندوه شبانه و ذلّت و خوارى در روز خواهد گشت

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:18
26: قالَ عليه السلام : إنَّ الْعالِمَ الْكاتِمَ عِلْمَهُ يُبْعَثُ اءنْتَنُ اءهْلِ الْقِيامَةِ، تَلْعَنُهُ كُلُّ دابَّةٍ مِنْ دَوابِّ الاْ رْضِ الصِّغارِ.



فرمود: آن عالم و دانشمندى كه علم خود را در بيان حقايق براى ديگران كتمان كند، روز قيامت با بدترين بوها محشور مى شود و مورد نفرت و نفرين تمام موجودات قرار مى گيرد.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:18
27: قالَ عليه السلام : يا كُمَيْلُ، قُلِ الْحَقَّ عَلى كُلِّ حالٍ، وَوادِدِ الْمُتَّقينَ، وَاهْجُرِ الفاسِقينَ، وَجانِبِ المُنافِقينَ، وَلاتُصاحِبِ الخائِنينَ.

فرمود: در هر حالتى حقّ را بگو و مدافع آن باش ، دوستى و معاشرت با پرهيز گاران را ادامه ده ، و از فاسقين و معصيت كاران كناره گيرى كن ، و از منافقان دورى و فرار كن ، و با خيانتكاران همراهى و همنشينى منما.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:18
28: قالَ عليه السلام : فى وَصيَّتِهِ لِلْحَسَنِ عليه السلام : سَلْ عَنِ الرَّفي قِ قَبْلَ الطَّريقِ، وَعَنِ الْجارِ قَبْلَ الدّارِ.

ضمن سفارشى به فرزندش امام حسن عليه السلام فرمود:
پيش از آنكه به خواهى مسافرت بروى ، رفيق مناسب راه را جوياباش ، و پيش از آنكه منزلى را تهيّه كنى همسايگان را بررسى كن كه چگونه هستند.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:19
29: قالَ عليه السلام : اِعْجابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ دَلَيلٌ عَلى ضَعْفِ عَقْلِهِ.

فرمود: باليدن و فخر كردن انسان به خودش ، دليل و نشانه كم عقلى او مى باشد.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:19
30: قالَ عليه السلام : اءيُّهَا النّاسُ، إِيّاكُمْ وُحُبُّ الدُّنْيا، فَإِنَّها رَاءْسُ كُلِّ خَطيئَةٍ، وَبابُ كُلِّ بَليَّةٍ، وَداعى كُلِّ رَزِيَّةٍ.

فرمود: اى گروه مردم ، نسبت به محبّت و علاقه به دنيا مواظب باشيد، چون كه علاقه و محبّت به دنيا اساس هر خطا و انحرافى است ، و دروازه هر بلا و گرفتارى است ، و آورنده و نزديك كننده هر فتنه و آشوبى است ، و كشاننده هر مصيبت و مشكلى است .

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:19
31: قالَ عليه السلام : السُّكْرُ اءرْبَعُ السُّكْراتِ: سُكْرُ الشَّرابِ، وَسُكْرُ الْمالِ، وَسُكْرُ النَّوْمِ، وَسُكْرُ الْمُلْكِ.

فرمود: مستى در چهار چيز است : مستى از شراب ( و خمر)، مستى مال و ثروت ، مستى خواب ، مستى رياست و مقام .

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:19
32: قالَ عليه السلام : اءللِّسانُ سَبْعٌ إِنْ خُلِّيَ عَنْهُ عَقَرَ.



فرمود: زبان همچون درّنده اى است كه اگر آزاد باشد زخم و جراحت (سختى به جسم و ايمان ) خواهد زد.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:19
33: قالَ عليه السلام : يَوْمُ الْمَظْلُومِ عَلَى الظّالِمِ اءشَدُّ مِنْ يَوْمِ الظّالِمِ عَلَى الْمَظْلُومِ.

فرمود: روز داد خواهى مظلوم بر عليه ظالم سخت تر است از روزى كه ظالم ستم بر مظلوم مى كند

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:19
34: قالَ عليه السلام : فِى الْقُرْآنِ نَبَاءُ ما قَبْلِكُمْ، وَخَبَرُ ما بَعْدِكُمْ، وَحُكْمُ ما بَيْنِكُمْ.

فرمود: قرآن احوال گذشتگان ، و أ خبار آينده را در بردارد، و شرح وظايف شما را بيان كرده است .

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:20
35: قالَ عليه السلام : نَزَلَ الْقُرْآنُ اءثْلاثا، ثُلْثٌ فينا وَفى عَدُوِّنا، وَثُلْثٌ سُنَنٌ وَ اءمْثالٌ، وَثُلْثٌ فَرائِض ‍ وَاءحْكامٌ.



فرمود: نزول قرآن بر سه قسمت است : يك قسمت آن درباره اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام و دشمنان و مخالفان ايشان ، و قسمتى ديگر آن اخلاقيّات و ضرب المثلها، و قسمت سوّم در بيان واجبات و احكام إ لهى مى باشد.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:20
36: قالَ عليه السلام : اءلْمُؤْمِنُ نَفْسُهُ مِنْهُ فى تَعَبٍ، وَالنّاسُ مِنْهُ فى راحَةٍ.

فرمود: مؤمن آن كسى است كه خود را به جهت رفاه مردم در زحمت بيندازد و ديگران از او در أ منيت و آسايش باشند.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:20
37: قالَ عليه السلام : كَتَبَ اللّهُ الْجِهادَ عَلَى الرِّجالِ وَالنِّساءِ، فَجِهادُ الرَّجُلِ بَذْلُ مالِهِ وَنَفْسِهِ حَتّى يُقْتَلَ فى سَبيلِ اللّه ، وَجِهادُ الْمَرْئَةِ اءنْ تَصْبِرَ عَلى ماتَرى مِنْ اءذى زَوْجِها وَغِيْرَتِهِ.

فرمود: خداوند جهاد را بر مردان و زنان لازم دانسته است .
پس جهاد مرد آن است كه از مال و جانش بگذرد تا جائى كه در راه خدا كشته و شهيد شود.
و جهاد زن آن است كه در مقابل زحمات و صدمات شوهر و بر غيرت و جوانمردى او صبر نمايد

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:20
38: قالَ عليه السلام : فى تَقَلُّبِ الاْ حْوالِ عُلِمَ جَواهِرُ الرِّجالِ.

فرمود: در تغيير و دگرگونى حالات و حوادث ، فطرت و حقيقت اشخاص ‍ شناخته مى شود.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:20
39: قالَ عليه السلام : إ نّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَلا حِسابَ، وَغَدا حِسابٌ وَلا عَمَل .

فرمود: امروز زحمت و فعاليّت بدون حساب است و فرداى قيامت حساب و بررسى اعمال و دريافت پاداش است .

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:21
40: قالَ عليه السلام : إ تَّقُوا مَعَاصِيَ اللّهِ فِى الْخَلَواتِ فَإنَّ الشّاهِدَ هُوَ الْحاكِم .


فرمود: دورى و اجتناب كنيد از معصيتهاى إ لهى ، حتّى در پنهانى ، پس به درستى كه خداوند شاهد اعمال و نيّات است و نيز او حاكم و قاضى و خواهد بود.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:21
اَلمُؤمِنُ بَشرُهُ فی وَجِهِهِ وَحُزنُهُ فی قَلبِهِ
شادی مومن در رخسار او و اندوهش در دل است.




(نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره325)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:21
امام على(عليه السلام) فرمودند:

لا خَيرَ في عِبادَة لا عِلمَ فيها .

عبادتى كه همراه با آگاهى نباشد، ارزشى ندارد.

(تذكرة الخواصّ : 140)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:22
« اِنَّ الدُّنیا مَنزلُ قُلعَةٍ وَ لَیسَت بدار نُجعَةٍ ، خَیرُ ها زَهیدٌ وَ شَرُّها عَتیدٌ وَ مُلکُها ُیَُسلَبُ وَ عامِرُها یُخرَبُ . »




« همانا دنیا منزلی است که هر لحظه از آن ، باید آماده کوچ باشی و جایگاه اقامت نیست .

خوبی آن اندک و بدی اش آماده است و حکومتش رو به نیستی می رود

و آبادانی اش ویران می شود

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:22
ایاكُمْ وَ الْحَلْفَ فَاِنَّهُ ینْفِقُ السِّلْعَةَ وَ یمْحَقُ الْبَرَكَةَ

از قسم خوردن بپرهیزید ، چرا كه كالا را تلف مى ‏كند و بركت را از بین مى ‏برد.

كافى، ج 5، ص 162، ح 4[/align]

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:22
اَلتَّقَرُّبُ إلَى اللَّهِ تَعالى بِمَسأَلَتِهِ وَ اِلَى النّاسِ بِتَركِها

تقرّب به خداوند، به خواهش از اوست و تقرّب به مردم، به ترك خواهش.


(غررالحكم و دررالكلم، ح 1801)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:22
اَعجَزُ النَّاسِ مَن عَجَزَ عَنِ اکتِسابِ الاِخوَانِ، وَاَعجَزُ مِنهُ مَن ضَّیعَ مَن ظَفِرَ بِهِ مِنهُم



عاجز ترین مردم کسی است که از بدست آوردن دوست عاجز بماند و از او عاجزتر کسی است که دوستان بدست آورده را از دست بدهد




(الامالی ص 110)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:23
اِنَّ النّاسَ اِلى صالِحِ الاَْدَبِ اَحْوَجُ مِنْهُمْ اِلَى الْفِضَّةِ وَ الذَّهَبِ

مردم، به ادب (فرهنگ و تربيتِ) درست ، نيازمندترند، تا به طلا و نقره





مشكاة الأنوار، ص 433

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:23
الهي! کَفي بي عِزّاً ان اکونَ لک عبداً


و کفي بي فخراً ان تکون لي رباً


انتَ کَما اُحبُّ


فَاجعلني کَما تُحبُّ

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:23
ما بَرَأَ اللهُ نَسَمَةً خَیْراً مِنْ مُحَمَّدٍ (صلّی ‌الله ‌عليه ‌وآله).

خداوند آفریده‌ای بهتر از محمّد (ص) نیافریده است.

کافی، ج 1، ص 440

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:24
اعوذ بالله من الذنوب التي تعجل الفناء


به خدا پناه مي‌برم از گناهاني كه مرگ را به پيش ميندازد.




شخصي پرسيد: آيا چنين گناهي هم وجود دارد؟ و حضرت فرمود: بلي، قطع رحم !


كافي / 2 / 260

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:24
إنّ أمرَنا صَعبٌ مُستَصعَبٌ ، لا يَحمِلُهُ إلاّ عَبدٌ مؤمنٌ امتَحَنَ اللّه ُ قَلبَهُ للإيمانِ


امام على عليه السلام :



همانا امر ما دشوار و ديرياب است و جز بنده مؤمنى كه خداوند دلش را براى ايمان امتحان (يا : خالص) كرده باشد ، كسى آن را بر نمى تابد .

نهج البلاغه خطبه 189

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:25
خَيرُ العُلومِ ما أصلَحَكَ .




بهترين دانشها دانشى است كه تو را اصلاح نمايد .






غرر الحكم : 182

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:25
وقتى كار بر مسلمان دشوار شد شكايت‏خدا را نزد مردم نبرد بلكه به خداييكه كليد همه مشكلات در دست اوست‏شكايت كند.




بحار ج 72 ص 326

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:25
مَن تَوكَّلَ عَلَى اللّه‏ِ ذَلَّت لَهُ الصِّعاب وَتَسَهَّلَت عَلَيهِ الأَسبابِ؛

هر كس به خدا توكل كند، دشوارى‏ها براى او آسان مى‏شود و اسباب برايش فراهم مى‏گردد.




غررالحكم ج5، ص524

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:25
روزگاری بر مردم خواهد آمد که از قرآن جز نشانی ( قرآن خوانده میشود ولی به آن و دستوراتش عمل نمیشود ) ، و از اسلام جز نامی باقی نخواهد ماند . ((مردم خود را مسلمان می نامند در صورتی که دورتر از همه کس به اسلام هستند )) .
مسجدهای آنان در آن روزگار آبادان ، اما از هدایت ویران است.مسجد نشینان و سازندگان بناهای شکوهمند مساجد ، بدترین مردم زمین می باشند ، که کانون هر فتنه ، و جایگاه هرگونه خطاکاری اند ، هرکس از فتنه بر کنار است او را به فتنه بازگردانند ، و هرکس که از فتنه عقب مانده او را به فتنه ها کشانند ،
که خدای بزرگ می فرماید : به خودم سوگند ! بر آنان فتنه ای بگمارم که انسان شکیبا در آن سرگردان ماند!. و چنین کرده است ، و ما از خدا می خواهیم که از لغزش غفلت ها در گذرد.



نهج البلاغه حکمت 369

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:26
لاخَيْرَ فِى الدُّنْيا إ لاّ لِرَجُلَيْنِ:


رَجَلٌ يَزْدادُ فى كُلِّ يَوْمٍ إ حْسانا،


وَ رَجُلٌ يَتَدارَكُ ذَنْبَهُ بِالتَّوْبَةِ، وَ اءنّى لَهُ بِالتَّوْبَةِ،

وَاللّه لَوْسَجَدَ حَتّى يَنْقَطِعَ عُنُقُهُ ما قَبِلَ اللّهُ مِنْهُ إ لاّ بِوِلايَتِنا اءهْلِ الْبَيْتِ.


خير و خوبى در دنيا وجود ندارد مگر براى دو دسته :



دسته اوّل آنان كه سعى نمايند در هر روز، نسبت به گذشته كار بهترى انجام دهند.
دسته دوّم آنان كه نسبت به خطاها و گناهان گذشته خود پشيمان و سرافكنده گردند و توبه نمايند،
و توبه كسى پذيرفته نيست مگر آن كه با اعتقاد بر ولايت ما اهل بيت عصمت و طهارت باشد.




وسائل الشيعة : ج 16 ص 76 ح 5.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:26
الثَّناءُ بِأکْثَرَ مِنَ الاسْتِحْقاقِ مَلَقٌ، وَالتًّقْصيرُ عَنِ الاسْتِحْقاقِ عَیٌّ أوْ حَسَدٌ.




ستودن بیش از استحقاق، چاپلوسی است و ستودن کمتر از استحقاق، [ناشی از] ناتوانی در سخن یا حسادت است.




نهج البلاغه، حکمت 347

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:26
ما عالَ إمْرَئٌٌ اِقتَصَدَ.


هر که ميانه‌روی کند، فقير نشود.




وسائل ‏الشيعه، ج 9، ص 403

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:26
کُنْ بَعیدَ الْهِمَمِ إذا طَلَبْتَ.




هرگاه در طلب چیزی بر آمدی، بلند همت باش.



غررالحکم و دررالکلم، ح 7161

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:27
الاِسْتِشَارَةُ عَيْنُ الهِدايَةِ وَقَدْ خاطَرَ مَنِ اسْتَغنَى بِرَأْيِهِ‏.

مشورت چشم هدايت است و آن كه تنها با رأى خود ساخت خود را به مخاطره انداخت.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:27
رَحِمَ اللهُ امْرَءً أحْيا حَقّاً وَأماتَ باطِلاً وَدَحَضَ الجَوْرَ وَاَقامَ العَدْلَ.

خداوند رحمت کند کسی را که حقی را زنده و باطلی را سرکوب کند و ستم را نابود و عدل را برپا دارد.




غررالحکم و دررالکلم، ص 181

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:27
الصَّمْتُ يُكسِْيكَ ثَوْبَ الْوَقَارِ ويَكْفِيكَ مَؤُونَةَ الإعْتِذارِ.

سكوت (به موقع)، لباس وقار بر اندامت می‌‌پوشاند و از رنج معذرت‌خواهی رهايت می‌كند.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:27
ثَلاثُ عَلاماتٍ لِلمُرائي: یَنْشُطُ إذا رَأیَ النّاسَ، وَیَکْسَلُ إذا کانَ وَحْدَهُ، وَیُحِبُّ أنْ یُحْمَدَ في جَمیعِ أُمُورِهِ.

رياكار سه نشانه دارد: هرگاه مردم او را ببينند (برای انجام عمل) به وجد می‌‌آيد، اگر تنها باشد با كسالت آن‌را انجام می‌‌دهد و دوست دارد در تمامی افعالی كه انجام می‌‌دهد ستايش شود.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:27
إن لَم تَکن حَلیما فَتَحَلَّم فَإِنَّهُ قَلَّ مَن تَشَبَّهَ بِقَومٍ إِلاّ أَوشَک أَن یکونَ مِنهُم




اگر بردبار نیستى خود را بردبار جلوه ده، زیرا کمتر کسى است که خود را شبیه گروهى کند و بزودى یکى از آنان نشود.




(نهج ‏البلاغه، حکمت 207)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:29
لا تَـكُن مِمَّن يَرجُو الاآخِرَةَ بِغَيرِ العَمَلِ... يَنهى وَ لا يَنتَهى وَ يَامُرُ بِما لا يَاتى...

از كسانى مباش كه بى‏عمل، به آخرت اميد دارند... از گناه باز مى‏دارند، اما خود باز نمى‏ايستند، به كارهايى فرمان مى‏دهند كه خود انجام نمى‏دهند




نهج البلاغه، از حكمت 150

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:32
اَطیبُ العَیشِ القَناعَةُ

خوش‏ترین زندگى، زندگى با قناعت است.




(غررالحکم، ح 2918)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:32
مَا الْمُجَاهِدُ الشَّهِيدُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَعْظَمَ أَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَف


جهادگرى كه در راه خدا شهيد ميشود اجرش بيشتر از كسى كه قدرت بر گناه دارد و چشم ميپوشد نيست .



(نهج البلاغة ص559)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:32
مَنْ رَكِبَ غَيْرَ سَفينَتِنا غَرِقَ

هر كسى بر غير كشتى ما (اهل بيت ) سوار شود غرق مى شود.




شرح غررالحكم ، ج 5، ص 184

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:32
لا أدَبَ مَعَ غَضَبٍ

با خشم ، تربيت ممكن نيست .




موسوعه امام على : ج 10 ص 236 ح 5603

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:32
مَن أجهَدَ نَفسَهُ فى إصلاحِها سَعِدَ، مَن أهمَلَ نَفسَهُ فى لَذّاتِها شَقِىَ وَ بَعُدَ

هر كس براى اصلاح خود، خويشتن را به زحمت بيندازد، خوشبخت مى‏شود هر كس خود را در لذت‏ها رها كند، بدبخت مى‏گردد و بى‏بهره مى‏ماند.





غررالحكم، ح 8246 و ح 8247 .

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:33
سَلُوا القُلوبَ عنِ المَوَدّاتِ ؛ فإنّها شَواهِدُ لا تَقْبَلُ الرُّشا .

دوستيها و محبتها را از دلها بپرسيد كه دلها گواهانى رشوه ناپذيرند .




غرر الحكم : 5641
منتخب ميزان الحكمة : 12

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:33
إنَّ حَقيقَةَ السَّعادَةِ أن يُختَمَ لِلْمَرءِ عَمَلُهُ بِالسَّعادَةِ و إنَّ حَقيقَةَ الشَّقاءِ أن يُختَمَ لِلْمَرءِ عَمَلُهُ بِالشَّقاءِ

براستى كه حقيقت خوشبختى آن است كه پايان كار انسان خوشبختى باشد و حقيقت بدبختى آن است كه كار انسان به بدبختى خاتمه يابد.




معانى الأخبار، ص 345، ح 1.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:33
مولا علي (عليه السلام) مي فرمايند:

إعْقِلوا الْخَبَرَ إِذا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ ر ِعايَةٍ لا عَقْلَ ر ِوايَةٍ ،فَإنَّ رُواةَ الْعِلْمِ كَثيرٌ ،وَ رُعاتُهُ قَليلٌ

هرگاه حديثي را شنيديد آن را با دقت عقلي فهم و رعايت كنيد(بفهميد وعمل كنيد)

نه اينكه بشنويد و روايت كنيد!

كه راويان علم بسيارند وعمل كنندگان آن اندك!

نهج البلاغه" ترجمه دشتي"،حكمت 98

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:34
مَنْ أصْلَحَ ما بَيْنَهُ و بَيْنَ اللهِ أصْلَحَ اللهُ ما بَيْنَهُ و بَيْنَ النّاسِ

و مَنْ أصْلَحَ أمْرَ آخِرَتِهِ أصْلَحَ اللهُ لَهُ أمْرَ دُنياهُ.

و مَنْ كانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ واعِظٌ كانَ عَلَيْهِ مِنَ اللهِ حافِظٌ.


آن كه ميان خود و خدا را اصلاح كند ،خدا ميان او و مردم را اصلاح مي كند،

و آن كه كار آخرت خود را درست كند، خدا كار دنياي او را سامان دهد.

و آن كه از درون جان واعظي دارد ، خدا را بر او حافظي است.

نهج البلاغه،حكمت 89

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:38
إنَّ أعْظَمَ الحَسَراتِ يَومَ القِيامَةِ ، حَسْرَةُ رجُلٍ كَسَبَ مالاً في غَيرِ طاعَةِ اللّه ِ ،
فوَرِثَهُ رجُلٌ فأنْفَقَهُ في طاعةِ اللّه ِ سُبحانَهُ ، فدَخَلَ بهِ الجَنّةَ ، و دَخَلَ الأوَّلُ بهِ النّارَ .

بزرگترين افسوس در روز قيامت ، افسوس مردى است كه مالى را به ناروا گرد آورده
و آن را براى كسى بر جاى گذاشته و او آن را در راه طاعت خداوند سبحان خرج كرده باشد و بدان سبب به بهشت رود و او به دوزخ .




ميزان الحكمة ج3 ص1

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:38
إنَّ اللَّهَ جَعَلَني إماماً لِخَلْقِهِ ، فَفَرَضَ عَلَيَّ التَّقْديرَ في نَفْسي ومَطْعَمي
ومَشْرَبي ومَلْبَسي كَضُعَفاءِ النّاسِ ، كَيْ يَقْتَديَ الفقيرُ بِفَقْري ، ولا يُطْغِيَ الغَنِيَّ غِناهُ .

خداوند مرا پيشواى خلق خود كرد . از اين رو ، بر من واجب كرد كه درباره خودم
و خورد و خوراك و پوشاكم همانند مردمان تنگدست باشم تا نادار به نادارى من تأسى
جويد و توانگر را توانگريش به طغيان و سركشى نكشاند .




بحارالانوار : 40 / 336 / 17

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:38
وَإنَّ هاهُنا لَعِلْماً جَمّاً ـ وأشارَ إلَی صَدْرِهِ ـ ولَکِنَّ طُلّابَهُ یَسِیرٌ، وعَنْ قَلیلٍ یَنْدَمُونَ لَوْ فَقَدُونِي.

در این‌جا ـ اشاره به سینۀ مبارکش ـ دانشی فراوان است؛ اما جویندگان آن اندک‌اند و به زودی پشیمان شوند؛ آن گاه که مرا از دست دهند.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:39
اندرزنامه اي از امام پاكان و دادوران «علي اميرالمؤمنين ع »



ومن وصيّة الامام علي (عليه السلام)
.
للحسن بن علي(عليه السلام)، كتبها إليه بـ "حاضرين"[1]
.
عند انصرافه من صفّين .
.
مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ، الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ، الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ، الْمُسْتَسْلِمِ لِلدَّهْرِ، الذَّامِ لِلدُّنْيَا، السَّاكِنِ مَسَاكِنَ الْمَوْتَى، الظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً، إِلَى الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَا لاَ يُدْرَكُ، السَّالِكِ سَبِيلَ مَنْ قَدْ هَلَكَ، غَرَضِ الاَْسْقَامِ،رَهِينَةِ الاَْيَّامِ، وَرَمِيَّةِ الْمَصَائِبِ، وَعَبْدِ الدُّنْيَا، وَتَاجِرِ الْغُرُورِ، وَغَرِيمِ الْمَنَايَا، وَأَسِيرِ

الْمَوْتِ، وَحَلِيفِ الْهُمُومِ،قَرِينِ الاَْحْزَانِ، وَنُصْبِ الاْفَاتِ، وَصَرِيعِ الشَّهَوَاتِ، وَخَلِيفَةِ الاَْمْوَاتِ. .
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ فِيَما تَبَيَّنْتُ مِنْ إِدْبَارِ الدُّنْيَا عَنِّي، وَجُمُوحِ الدَّهْرِ عَلَيَّ، وَإِقْبَالِ الاْخِرَةِ إِلَيَّ، مَا يَزَعُنِي عَنْ ذِكْرِ مَنْ سِوَايَ، وَالاْهْتَِمامِ بِمَا وَرَائِي
.
غَيْرَ أَنِّي حَيْثُ تَفَرَّدَ بِي دُونَ هُمُومِ النَّاسِ هَمُّ نَفْسِي، فَصَدَفَنِي َأْيِي، وَصَرَفَنِي عَنْ هَوَايَ، وَصَرَّحَ لِي مَحْضُ أَمْرِي، فَأَفْضَى بِي إِلَى جِدّ لاَ يَكُونُ فِيهِ لَعِبٌ، وَصِدْق لاَ يَشُوبُهُ كَذِبٌ.
..
وَوَجَدْتُكَ بَعْضِي، بَلْ وَجَدْتُكَ كُلِّي، حَتَّى كَأَنَّ شَيْئاً لَوْ أَصَابَكَ أَصَابَنِي، وَكَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاكَ أَتَانِي، فَعَنَانِي مِنْ أَمْرِكَ مَا يَعْنِيني مِنْ أَمْرِ نَفْسِي،
..
فَكَتَبْتُ إِليْكَ كِتَابِي هَذا، مُسْتظْهِراً بِهِ إِنْ أَنا بَقِيتُ لَكَ أَوْ فَنِيتُ.
فَإِنِّي أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللهِ ـ أَيْ بُنيَّ ـ وَلُزُومِ أَمْرِهِ، وَعِمَارَةِ قَلْبِكَ بِذِكْرِهِ، وَالاْعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ، وَأَيُّ سَبَب أَوْثقُ مِنْ سَبَب بَيْنكَ وَبَيْنَ اللهِ عَزّوَجَلَّ إِنْ
.
أَنْتَ أَخَذْتَ بِهِ!
أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ، وَأَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ، وَقَوِّهِ بِالْيَقِينِ، وَنَوِّرْهُ بِالْحِكْمَةِ، وَذَلِّلْهُ بِذِكْرِ الْمَوْتِ، وَقَرِّرْهُ بِالْفَنَاءِ، وَبَصِّرْهُ فَجَائِعَ الدُّنْيَا، وَحَذِّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ
.
وَفُحْشَ تَقَلُّبِ اللَّيَالِي وَالاَْيَّامِ، وَاعْرِضْ عَلَيْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِينَ، وَذَكِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ مِنَ الاَْوَّلِينَ، وَسِرْ فِي دِيَارِهِمْ وَآثَارِهِمْ، فَانْظُرْ مَا فَعَلُواعَمَّا انْتَقَلُوا، وَأَيْنَ حَلُّوا وَنَزَلُوا! فَإِنَّكَ تَجِدُهُمْ انْتَقَلُوا عَنِ الاَْحِبَّةِ، وَحَلُّوا دَارَالْغُرْبَةِ، وَكَأَنَّكَ عَنْ قَلِيل قَدْ صِرْتَ كَأَحَدِهِمْ.
.
فَأَصْلِحْ مَثْوَاكَ، وَلاَ تَبِعْ آخِرَتَكَ بِدُنْيَاكَ، وَدَعِ الْقَوْلَ فِيَما لاَ تَعْرِفُ، وَالْخِطَابَ فِيَما لَمْ تُكَلَّفْ، وَأَمْسِكْ عَنْ طَرِيق إِذَا خِفْتَ ضَلاَلَتَهُ، فَإِنَّ الْكَفَّ عِنْدَ حَيْرَةِ الضَّلاَلِ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الاَْهْوَالِ، وَأْمُرْ بالْمَعْرُوفِ تَكُنْ مِنْ أَهْلِهِ، وَأَنْكِرِ المُنكَرَ بِيَدِكَ وَلِسَانِكَ، وَبَايِنْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِكَ، وَجَاهِدْ فِي اللهِ حَقَّ
..
جَهَادِهِ، وَلاَ تَأْخُذْكَ فِي اللهِ لَوْمَةُ لاَئم، وَخُضِ الْغَمَرَاتِ إلَى الحَقِّ حَيْثُ كَانَ، وَتَفَقَّهُ فِي الدِّينِ، وَعَوِّدْ نَفْسَكَ الصَّبْرَ عَلَى الْمَكْرُوهِ، وَنِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُّرُ، وَأَلْجِىءْ نَفْسَكَ فِي الاُمُورِ كُلِّهَا إِلَى إِلهِكَ، فَإِنَّكَ تُلجِئُهَا إِلَى كَهْف حَرِيز، وَمَانِع عَزِيز، وَأَخْلِصْ فِي الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّكَ، فَإِنَّ بِيَدِهِ الْعَطَاءَ
.
وَالْحِرْمَانَ، وَأَكْثِرِ الاسْتِخَارَةَ، وَتَفَهَّمْ وَصِيَّتِي، وَلاَ تَذْهَبَنَّ [عَنْكَ ]صَفْحاً، فَإِنَّ خَيْرَ الْقَوْلِ مَا نَفَعَ.
وَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ خَيْرَ فِي عِلْم لاَ يَنْفَعُ، وَلاَ يُنْتَفَعُ بِعِلْم لاَ يَحِقُّ تَعَلُّمُهُ.
.
أَيْ بُنَيَّ، إِنِّي لَمَّا رَأَيْتُنِي قَدْ بَلَغْتُ سِنّاً، وَرَأَيْتُنِي أَزْدَادُ وَهْناً، بَادَرْتُ بِوَصِيَّتِي إِلَيْكَ، وَأَوْرَدْتُ خِصَالاً مِنْهَا قَبْلَ أَنْ يَعْجَلَ بِي أَجَلِي دُونَ أَنْ أُفْضِيَ إِلَيْكَ بِمَا فِي نَفْسِي، أَوْ أَنْ أَنْقُصَ فِي رَأْيِي كَمَا نُقِصْتُ فِي جِسْمِي، أَوْ يَسْبِقَنِي إِلَيْكَ بَعْضُ غَلَبَاتِ الْهَوَى وَفِتَنِ الدُّنْيَا، فَتَكُونَ كَالصَّعْبِژ
.
النَّفُورِ، وَإِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالاَْرْضِ الْخَالِيَةِ مَا ألْقِيَ فِيهَا مِنْ شَيء قَبِلَتْهُ، فَبَادَرْتُكَ بِالاَْدَبِ قَبْلَ أَنْ يَقْسُو قَلْبُكَ، وَيَشْتَغِلَ لُبُّكَ، لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْيِكَ مِنَ الاَْمْرِ مَا قَدْ كَفَاكَ أَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْيَتَهُ وَتَجْرِبَتَهُ، فَتَكُونَ قَدْ كُفِيتَ مَؤُونَةَ الطَّلَبِ، وَعُوفِيتَ مِنْ عِلاَجِ التَّجْرِبَةِ،
.
فَأَتَاكَ مِنْ ذلِكَ مَا قَدْ كُنَّا نَأْتِيهِ، وَاسْتَبَانَ لَكَ مَا رُبَّمَا أَظْلَمَ عَلَيْنَا مِنْهُ.


از وصاياى امام علي عليه السلام به امام حسن مجتبى عليه السلام:

اصول و مباني تربيت
.
(اين نامه‏اى است)از پدرى فانى،معترف به سختگيرى زمان،كه‏آفتاب عمرش رو به غروب است،و خواه ناخواه تسليم گذشت دنياست،هم او كه‏در منزلگاه پيشينيان سكنى گرفته،و فردا از آن كوچ خواهد كرد.
.
به فرزندى آرزومند،آرزومند چيزى كه هرگز بدست نمى‏آيد،و درراهى گام مى‏نهد كه ديگران در آن گام نهادند و هلاك شدند!

به كسى كه هدف بيماريها است،گروگان روزگار،در تير رس مصائب،بنده دنيا،بازرگان غرور، بدهكار و اسير مرگ،هم پيمان اندوهها،قرين غمها،آماج آفات و بلاها،مغلوب شهوات،و جانشين مردگان.

ضرورت تربيت
.
اما بعد!آگاهى من از پشت كردن دنيا و چيرگى روزگار،و روى‏آوردن آخرت به سويم،مرا از ياد غير خودم باز داشته،و تمام اهتمامم رابسوى آخرت جلب كرده است،و از آنجا كه به خويشتن مشغولم از غير خودم‏روى برتافته‏ام.
.
اين وضع،هوا و هوسم را كنار زده،و نظر خالص و نهائى‏را براى من آشكار ساخته،لذا مرا به مرحله‏اى رسانده كه سراسر جدى‏است و شوخى در آن راه ندارد،و براستى و صداقتى كشانده كه در آن دروغ‏نيست.
.
و چون تو را جزئى از خود،بلكه همه خودم يافتم،،آن چنانكه‏اگر ناراحتى بتو رسد به من رسيده،و اگر مرگ دامنت را بگيرد گويا دامن‏مرا گرفته،باين جهت اهتمام كار تو را اهتمام كار خود يافتم لذا اين قلبت را با موعظه و اندرز زنده كن،(و هواى نفست را)با زهد و بى‏اعتنائى بميران، دل را با يقين نيرومند ساز!و با حكمت و دانش نورانى نما.

و باياد مرگ رام كن و آن را به اقرار به فناء دنيا وادار،و با نشان دادن فجايع‏دنيا او را بصير گردان!،و از حملات روزگار و زشتيهاى گردش شب و روزبر حذرش دار!
.
اخبار گذشتگان را بر او عرضه نما! و آنچه را كه به‏پيشينيان رسيده است ‏ياد آوريش كن،در ديار و آثار مخروبه آنها گردش‏نما و درست‏بنگر آنها چه كرده‏اند،ببين از كجا منتقل شده‏اند و در كجا فرودآمده‏اند،خواهى ديد از ميان دوستان منتقل شده و به ديار غربت‏بار انداخته‏اندگويا طولى نكشد كه تو هم يكى از آنها خواهى بود.
.
تقوي ضمانت تربيت
.
(بنابر اين) منزلگاه‏آينده خود را اصلاح كن،آخرتت را به دنيايت مفروش،و در مورد آنچه‏نمى‏دانى سخن مگو،در آنچه موظف نيستى كسى را مخاطب نساز و در راهى‏كه ترس گمراهى در آن دارى قدم مگذار!چه اينكه خود دارى به هنگام‏بيم از گمراهى،بهتر از آن است كه انسان خود را در مسيرهاى خطرناك بيفكند.

امر به معروف كن تا خود اهل معروف باشى،با دست و زبانت منكرات‏را انكار نما،و از كسى كه عمل بد انجام مى‏دهد به سختى دورى گزين و درراه خدا تا سر حد توان تلاش كن،و هرگز سرزنش سرزنش‏گران تو را ازتلاش در راه خدا باز ندارد.
.
در درياى شدائد و مشكلات در راه حق هر جا كه باشد فرو رو،در دين تفقه‏كن!
.
خويشتن را بر استقامت در برابر مشكلات عادت ده كه شكيبائى در راه حق‏از اخلاق نيك به شمار مى‏رود،در تمام كارها خويشتن را بخدا بسپار كه خود رابه پناهگاهى مطمئن و نيرومند سپرده‏اى.
.
بهنگام دعا با اخلاص پروردگارت‏را بخوان!كه بخشش و حرمان بدست او است و همواره از خدا بخواه كه‏آنچه خير و نيك ست‏برايت پيش آورد،در وصيتم دقت كن و آن را سرسرى مگيرچه اينكه بهترين گفته آنست كه سودمند باشد.
.
آگاه باش!دانشى كه نفع نبخشد در آن خيرى نيست،و دانشى كه‏سزاوار فراگرفتن نيست‏سود نمى‏بخشد.

پسرم!هنگامى كه يافتم به سن پيرى رسيده‏ام،و ديدم قوايم بسستى‏مى‏گرايد،باين وصيت مبادرت ورزيدم.و فرازهائى از آن را بتو گفتم،
.
مبادااجلم فرا رسد در حالى كه آنچه را در درون داشته‏ام بيان نكرده باشم،و پيش‏از آنكه در رايم نقصانى ايجاد شود همچنانكه در جسمم بوجود آمده يا پيش‏از آنكه هوا و هوس و فتنه‏هاى دنيا بر تو هجوم آورد و همچون مركبى سركش‏گردى اين سخنان را با تو بگويم،
.
چرا كه قلب جوان همچون زمين خالى است ‏هر بذرى در آن پاشيده شود مى‏پذيرد بنابر اين من در تعليم و ادب تو پيش ازآنكه قلبت‏سخت‏شود و عقل و فكرت بامور ديگر مشغول گردد مبادرت ورزيدم‏تا با تصميم جدى به استقبال امورى بشتابى كه انديشمندان و اهل تجربه،زحمت‏آزمون آنرا كشيده‏اند و تو را از تلاش بيشتر بى‏نياز ساخته‏اند،
.
بنابر اين آنچه‏از تجربيات آنها نصيب ما شده نصيب تو هم خواهد بود بلكه شايد پاره‏اى ازآنچه بر ما مخفى مانده(باز گشت زمان)بر تو روشن گردد.
.

.


نامه 31 / نهج البلاغه

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:39
أَيْ بُنَيَّ، إِنِّي وَإِنْ لَمْ أَكُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ كَانَ قَبْلِي، فَقَدْ نَظَرْتُ فِي أَعْمَالِهِمْ، وَفَكَّرْتُ فِي أَخْبَارِهِمْ، وَسِرْتُ فِي آثَارِهِمْ، حَتَّى عُدْتُ كَأَحَدِهِمْ، بَلْ كَأَنِّي بِمَا انْتَهَى إِلَيَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ، فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذلِكَ مِنْ كَدَرِهِ، وَنَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ، فَاسْتَخْلَصْتُ لَكَ

مِنْ كُلِّ أَمْر نَخِيلَتَهُ،تَوَخَّيْتُ لَكَ جَمِيلَهُ، وَصَرَفْتُ عَنْكَ مَجْهُولَهُ، وَرَأَيْتُ حَيْثُ عَنَانِي مِنْ أَمْرِكَ مَا يَعْنِي الْوَالِدَ الشَّفِيقَ، وَأَجْمَعْتُ عَلَيْهِ مِنْ أَدَبِكَ أَنْ يَكُونَ ذلِكَ وَأَنْتَ مُقْبِلُ الْعُمُرِ مُقْتَبَلُ الدَّهْرِ، ذُونِيَّة سَلِيمَة، وَنَفْس صَافِيَة، وَأَنْ أَبْتَدِئَكَ بِتَعْلِيمِ كِتَابِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ وَتَأْوِيلِهِ، وَشَرَائِعِ الاِْسْلاَمِ

وَأَحْكَامِهِ، وَحَلاَلِهِ وَحَرَامِهِ، لاَ أُجَاوِزُ ذلِكَ بَكَ إِلَى غَيْرِهِ. ثُمَّ أَشْفَقْتُ أَنْ يَلْتَبِسَ عَلَيْكَ مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ فِيهِ مِنْ أَهْوَائِهِمْ وَآرَائِهِمْ مِثْلَ الَّذِي الْتَبَسَ عَلَيْهِمْ، فَكَانَ إِحْكَامُ ذلِكَ عَلَى مَا كَرِهْتُ مِنْ تَنْبِيهِكَ لَهُ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ إِسْلاَمِكَ إِلَى أَمْر لاَ آمَنُ عَلَيْكَ بِهِ الْهَلَكَةَ، وَرَجَوْتُ أَنْ يُوَفِّقَكَ اللهُ فِيهِ

لِرُشْدِكَ، وَأَنْ يَهْدِيَكَ لِقَصْدِكَ، فَعَهِدْتُ إِلَيْكَ وَصِيَّتِي هذِهِ.وَاعْلَمْ يَا بُنَيَّ، أَنَّ أَحَبَّ مَا أَنْتَ آخِذٌ بِهِ إِلَيَّ مِنْ وَصِيَّتِي تَقْوَى اللهِ، وَالاِْقْتِصَارُ عَلَى مَا فَرَضَهُ اللهُ عَلَيْكَ، وَالاَْخْذُ بِمَا مَضَى عَلَيْهِ الاَْوَّلُونَ مِنْ آبَائِكَ، وَالصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ، فَإِنَّهُمْ لَمْ يَدَعُوا أَنْ نَظَرُوا لاَِنْفُسِهِمْ كَمَا أَنْتَ نَاظِرٌ، وَفَكَّرُوا

كَمَا أَنْتَ مُفَكِّرٌ، ثُمَّ رَدَّهُمْ آخِرُ ذلِكَ إِلَى الاَْخْذِ بِمَا عَرَفُوا، وَالاِْمْسَاكِ عَمَّا لَمْ يُكَلَّفُوا، فَإِنْ أَبَتْ نَفْسُكَ أَنْ تَقْبَلَ ذلِكَ دُونَ أَنْ تَعْلَمَ كَمَا عَلِمُوا فَلْيَكُنْ طَلَبُكَ ذلِكَ بَتَفَهُّم وَتَعَلُّم، لاَ بِتَوَرُّطِ الشُّبُهَاتِ، وَعُلَقِ الْخُصُومَاتِ.
وَابْدَأْ قَبْلَ نَظَرِكَ فِي ذلِكَ بِالاسْتِعَانَةِ بِإِلهِكَ، وَالرَّغْبَةِ إِلَيْهِ فِي تَوْفِيقِكَ، وَتَرْكِ كُلِّ شَائِبَة أَوْلَجَتْكَ فِي شُبْهَة، أَوْ أَسْلَمَتْكَ إِلَى ضَلاَلَة.
فَإذا أَيْقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفَا قَلْبُكَ فَخَشَعَ، وَتَمَّ رَأْيُكَ وَاجْتَمَعَ، وَكَانَ هَمُّكَ فِي ذلِكَ هَمّاً وَاحِداً، فَانْظُرْ فِيَما فَسَّرْتُ لَكَ، وَإِنْ أنْتَ لَمْ يَجْتَمِعْ لَكَ مَا تُحِبُّ

مِنْ نَفْسِكَ، وَفَرَاغِ نَظَرِكَ وَفِكْرِكَ، فَاعْلَمْ أَنَّكَ إِنَّمَا تَخْبِطُ الْعَشْوَاءَ، وَتَتَوَرَّطُ الظَّلْمَاءَ، وَلَيْسَ طَالِبُ الدِّينِ مَنْ خَبَطَ وَلاَ مَنْ خَلَّطَ، وَالاِْمْسَاكُ عَنْ ذلِكَ أَمْثَلُ.
فَتَفَهَّمْ يَا بُنَيَّ وَصِيَّتِي، وَاعْلَمْ أَنَّ مَالِكَ الْمَوْتِ هُوَمَالِكُ الحَيَاةِ، وَأَنَّ الْخَالِقَ هُوَ الْمُمِيتُ، وَأَنَّ الْمُفْنِيَ هُوَ الْمُعِيدُ، وَأَنَّ الْمُبْتَلِيَ هُوَ الْمُعَافِي، وَأَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ لِتَسْتَقِرَّ إِلاَّ عَلَى مَا جَعَلَهَا اللهُ عَلَيْهِ مِنْ النَّعْمَاءِ، وَالاِْبْتِلاَءِ، وَالْجَزَاءِ فِي الْمَعَادِ، أَوْ مَاشَاءَ مِمَّا لاَ تعْلَمُ، فَإِنْ أَشْكَلَ عَلَيْكَ شَيْءٌ

مِنْ ذلِكَ فَاحْمِلْهُ عَلَى جَهَالَتِكَ بِهِ، فَإِنَّكَ أَوَّلُ مَا خُلِقْتَ جَاهِلاً ثُمَّ عَلِمْتَ، وَمَا أَكْثَرَ مَا تَجْهَلُ مِنَ الاَْمْرِ، وَيَتَحَيَّرُ فِيهِ رَأْيُكَ، وَيَضِلُّ فِيهِ بَصَرُكَ ثُمَّ تُبْصِرُهُ بَعْدَ ذلِكَ ! فَاعْتَصِمْ بِالَّذِي خَلَقَكَ وَرَزَقَكَ وَسَوَّاكَ، وَلْيَكُنْ لَهُ تَعَبُّدُكَ، وَإِلَيْهِ رَغْبَتُكَ، وَمِنْهُ شَفَقَتُكَ.
وَاعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ أَحَداً لَمْ يُنْبِىءْ عَنِ اللهِ سُبْحَانَهُ كَمَا أَنْبَأَ عَنْهُ نَبِيُّنَا(صلى الله عليه وآله)فَارْضَ بِهِ رَائِداً، وَإِلَى النَّجَاةِ قَائِدَاً، فَإِنِّي لَمْ آلُكَ نَصِيحَةً، وَإِنَّكَ لَنْ تَبْلُغَ فِي النَّظَرِ لِنَفْسِكَ ـ وَإِنِ اجْتَهَدْتَ ـ مَبْلَغَ نَظَرِي لَكَ.


معلم فكور و مسلط به ديد تاريخي
.
.پسرم!درست است كه من باندازه همه كسانيكه پيش از من مى‏زيسته‏اند عمر نكرده‏ام،اما در كردار آنها نظر افكندام و در اخبارشان تفكر نمودم و در آثار آنها يه سير و سياحت پرداختم تا بدانجاكه همانند يكى از آنها شدم،بلكه گويا در اثر آنچه از تاريخ آنان بمن رسيده‏با همه آنها از اول تا آخر بوده‏ام.

من قسمت زلال و مصفاى زندگى آنان را ازبخش كدر و تاريك باز شناختم و سود و زيانش را دانستم از ميان تمام آنهاقسمتهاى مهم و برگزيده را برايت ‏خلاصه كردم و از بين همه آنها زيبايش را برايت‏انتخاب نمودم و مجهولات آنرا از تو دور داشتم.

لذا همانگونه كه يك پدرمهربان بهترين نيكى‏ها را براى فرزندش مى‏خواهد من نيز صلاح ديدم كه ترا بدين‏صورت تربيت كنم.و همت‏خود را بر آن گماشتم،زيرا عمر تو رو به پيش است‏و روزگارت رو بجلو،داراى نيتى سالم و روحى با صفا.

اولويت آشنايي با قرآن ، در آموزش نوجوان
.
(چنين ديدم)كه در آغازكتاب خدا را همراه تفسيرش و قوانين اسلام و احكامش و حلال و حرام آنرا بتوتعليم دهم.و اينهمه توجه را بتو كردم،آنگاه از اين ترسيدم كه آنچه بر مردم دراثر پيروى هوا و هوس و عقايد باطل مشتبه شده و در آن اختلاف نموده‏اند بر تونيز مشتبه گردد،بهمين دليل روشن ساختن اين قسمت هر چند چندان خوشايندتو نباشد پيش من محبوبتر از آن است كه تو را تسليم امرى سازم كه از هلاكتت‏ايمن نباشم و اميدوارم خداوند تو را در طريق رشد و صلاحت توفيق دهد،و به‏مقصودت رهبرى كند،اينك اين وصيتم را براى تو مى‏فرستم:

مهم ترين اصل تربيت
.
پسرم!بدان محبوب‏ترين چيزى كه از ميان گفته‏هايم در اين وصيت نامه‏بآن تمسك ميجوئى، تقوا و پرهيزكارى است،اكتفا بآنچه خداوند بر تو فرض و واجب‏شمرده است،و نيز حركت در راهى است كه پدرانت در گذشته از آن راه رفته‏اندو صالحان خاندانت آنطريق را پيموده‏اند، زيرا همانگونه كه تو درباره خويش‏نظر مى‏كنى آنها نيز نظر افكندند،و همانگونه كه تو براى صلاح خويش مى‏انديشى‏آنها نيز مى‏انديشيدند آنها پس از فكر و دقت‏باينجا رسيدند كه آنچه را بخوبى شناخته‏اندبگيرند و آنچه را كه مكلف نيستند رها سازند.
.

و اگر روحت از قبول اين ابادارد كه تا همانند آنها آگاهى نيابى اقدام نكنى مى‏بايست از راه صحيح،اين راه‏را بپوئى،نه اينكه خود را بشبهات بيفكنى و يا بدشمنيها تمسك جوئى.

استعانت از خداوند تكيه گاه مهم تربيت
.
اماپيش از آنكه در طريق آگاهى در اين باره گام نهى از خداوندت استعانت‏بجوى‏ و در توفيقت در اين راه رغبت و ميل نشانده!و هر گونه عاملى را كه موجب خلل‏در افكارت مى‏شود يا تو را در شبهه مى‏افكند،يا تو را تسليم گمراهى مى‏سازد،رهاساز پس آنگاه كه يقين كردى قلبت صفا يافته و در برابر حق خاضع شده، و نظرت‏تكامل يافته،و اراده‏ات تمركز يافته در آنچه برايت تفسير مى‏كنم نظر افكن!

و اگر آنچه را در اين زمينه دوست مى‏دارى برايت فراهم نشد،و فراغت‏خاطر،حاصل نكردى بدانكه در طريقى كه ايمن از سقوط نيستى گام بر مى‏دارى و در دل‏تاريكيها قدم مى‏زنى،چرا كه آن كسى كه در اشتباه يا در حال تحير و ترديد است‏طالب دين نيست،و در چنين موقعى امساك و خوددارى از چنين راههائى بهتر است.

ترسيم جهان بيني الهي
.
پسرم!در فهم وصيتم دقت نما!بدان مالك مرگ همومالك حيات است،و آفريننده همان كسى است كه مى‏ميراند و فانى‏كننده همواست كه،جهان هستى را ازنو نظام ميبخشد.همان كسى كه بيمارى ميدهد شفا نيز عطا مى‏كند.و بدانكه دنياپا برجا نمى‏ماند مگر بهمان‏گونه كه خداوند آنرا قرار داده است گاه نعمت و گاه‏ابتلاء،و پاداش در رستاخيز،يا آنچه كه او بخواهد و تو نميدانى.

پيش بيني حوادث بحراني در تربيت
.
اگر درباره جهان و حوادثش مشكل و بغرنجى براى تو پيش آمد آن را برنادانى خود حمل كن زيرا تو در نخست جاهل و نادان آفريده شدى و سپس عالم‏و آگاه گرديدى،و چه بسيار است آنچه را كه نميدانى،و فكرت در آن سرگردان‏و چشمت در آن گمراه مى‏گردد اما پس از مدتى آن را مى‏بينى!
.
بنابر اين به آن كس كه تو را آفريده،و روزيت داده و آنچه لازمه‏خلقتت‏بوده بتو بخشيده پناه ببر!و پرستش تو ويژه او باشد ،ميل و رغبتت‏بسوى‏او، و تنها از او بترس.
.
پسرم!بدان هيچكس از خدا همچون پيامبر اسلام خبر نياورده است.

بنابر اين رهبرى او را بپذير!و در طريق نجات و رستگارى،او را قائد خويش‏انتخاب كن!من از هيچ اندرزى درباره‏ات كوتاهى نكرده‏ام،و تو هر قدرهم كوشش كنى و صلاح خويش را در نظر بگيرى مصالح خود را آن اندازه‏كه من درباره تو تشخيص داده‏ام تشخيص نخواهى داد!



نامه 31/ نهج البلاغه

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:40
وَاعْلَمْ يَا بُنَيَّ، أَنَّهُ لَوْ كَانَ لِرَبِّكَ شَرِيكٌ لاََتَتْكَ رُسُلُهُ، وَلَرَأَيْتَ آثَارَ مُلْكِهِ وَسُلْطَانِهِ، وَلَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وصِفَاتِهِ، وَلكِنَّهُ إِلهٌ وَاحدٌ كَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ، لاَ يُضَادُّهُ فِي مُلْكِهِ أَحَدٌ، وَلاَ يَزُولُ أَبَداً وَلَمْ يَزَلْ، أَوَّلٌ قَبْلَ الاَْشْيَاءِ بِلاَ أَوَّلِيَّة، وَآخِرٌ بَعْدَ الاَْشْيَاءِ بِلاَ نِهَايَة، عَظُمَ عَنْ أَنْ تَثْبُتَ رُبُوبِيَّتُهُ بَإحَاطَةِ قَلْب أَوْ بَصَر.
.
فَإِذَا عَرَفْتَ ذلِكَ فَافْعَلْ كَمَا يَنْبَغِي لِمِثْلِكَ أَنْ يَفْعَلَهُ فِي صِغَرِ خَطَرِهِ، وَقِلَّةِ مَقْدِرَتِهِ، وَكَثْرَةِ عَجْزِهِ،عَظِيمِ حَاجَتِهِ إِلَى رَبِّهِ، فِي طَلَبِ طَاعَتِهِ، وَالرَّهْبَةِ مِنْ عُقُوبَتِهِ، وَالشَّفَقَةِ مِنْ سُخْطِهِ، فَإِنَّهُ لَمْ يَأْمُرْكَ إِلاَّ بِحَسَن، وَلَمْ يَنْهَكَ إِلاَّ عَنْ قَبِيح.
.
يَا بُنَيَّ، إِنِّي قَدْ أَنْبَأْتُكَ عَنِ الدُّنْيَا وَحَالِهَا، وَزَوَالِهَا وَانْتِقَالِهَا، وَأَنْبَأْتُكَ عَنِ الاْخِرَةِ وَمَااُعِدَّ لاَِهْلِهَا فِيهَا،وَضَرَبْتُ لَكَ فِيهِمَا الاَْمْثَالَ، لِتَعْتَبِرَ بِهَا، وَتَحْذُوَعَلَيْهَا.
.
إِنَّمَا مَثَلُ مَنْ خَبَرَ الدُّنْيَا كَمَثَلِ قَوْم سَفْر، نَبَا بِهِمْ مَنْزِلٌ جَدِيبٌ، فأَمُّوا مَنْزِلاً خَصِيباً وَجَنَاباً مَرِيعاً، فَاحْتَمَلُوا وَعْثَاءَ الطَّرِيقِ، وَفِرَاقَ الصَّدِيقِ، وَخُشُونَةَ السَّفَرِ، وَجُشُوبَةَ الْمَطْعَمِ، لِيَأتُوا سَعَةَ دَارِهِمْ، وَمَنْزِلَ قَرَارِهِمْ، فَلَيْسَ يَجِدُونَ لِشَيْء مِنْ ذلِكَ أَلَماً، وَلاَ يَرَوْنَ نَفَقَةً مَغْرَماً، وَلاَ شَيْءَ أَحَبُّ إِلَيْهِمْ مِمَّا قَرَّبَهُمْ مِنْ مَنْزِلِهِمْ، وَأَدْنَاهُمْ مِنْ مَحَلِّهِمْ.
.
وَمَثَلُ مَنِ اغْتَرَّ بِهَا كَمَثَلِ قَوْم كَانُوا بِمَنْزِل خَصِيب، فَنَبا بِهِمْ إِلَى مَنْزِل جَدِيب، فَلَيْسَ شَيْءٌ أَكْرَهَ إِلَيْهِمْ وَلاَ أَفْظَعَ عِنْدَهُمْ مِنْ مُفَارَقَةِ مَا كَانُوا فيِهِ، إِلَى مَا يَهْجُمُونَ عَلَيْهِ، وَيَصِيرُونَ إِلَيْهِ.
.
يَا بُنَيَّ، اجْعَلْ نَفْسَكَ مِيزَاناً فِيَما بَيْنَكَ وَبَيْنَ غَيْرِكَ، فَأَحْبِبْ لِغَيْرِكَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ، وَاكْرَهْ لَهُ مَا تَكْرَهُ لَهَا، وَلاَ تَظْلِمْ كَمَا لاَ تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ، وَأَحْسِنْ كَمَا تُحِبُّ أَنْ يُحْسَنَ إِلَيْكَ، وَاسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَسْتَقْبِحُ مِنْ غَيْرِكَ، وَارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِكَ، وَلاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ وَإِنْ قَلَّ مَا تعْلَمُ، وَلاَ تَقُلْ مَا لاَ تُحِبُّ أَنْ يُقَالَ لَكَ.
.
وَاعْلَمْ، أَنَّ الاِْعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ، وَآفَةُ الاَْلْبَابِ. فَاسْعَ فِي كَدْحِكَ، وَلاَ تَكُنْ خَازِناً لِغَيْرِكَ، وَإِذَا أَنْتَ هُدِيتَ لِقَصْدِكَ فَكُنْ أَخْشَعَ مَا تَكُونُ لِرَبِّكَ.
.
وَاعْلَمْ، أَنَّ أَمَامَكَ طَرِيقاً ذَا مَسَافَة بَعِيدَة، وَمَشَقَّة شَدِيدَة، وَأَنَّهُ لاَ غِنَى بِكَ فِيهِ عَنْ حُسْنِ الاِْرْتِيَادِ، وَقَدْرِ بَلاَغِكَ مِنَ الزَّادِ، مَعَ خِفَّةِ الظَّهْرِ، فَلاَ تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِكَ فَوْقَ طَاقَتِكَ، فَيَكُونَ ثِقْلُ ذلِكَ وَبَالاً عَلَيْكَ، وَإِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ مَنْ يَحْمِلُ لَكَ زَادَكَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ،
.
فَيُوَافِيكَ بِهِ غَداً حَيْثُ تَحْتَاجُ إِلَيْهِ، فَاغْتَنِمْهُ وَحَمِّلْهُ إِيَّاهُ، وَأَكْثِرْ مِنْ تَزْوِيدِهِ وَأَنْتَ قَادِرٌ عَلَيْهِ، فَلَعَلَّكَ تَطْلُبُهُ فَلاَ تَجِدُهُ، وَاغْتَنِمْ مَنِ اسْتَقْرَضَكَ في حَالِ غِنَاكَ، لِيَجْعَلَ قَضَاءَهُ لَكَ في يَوْمِ عُسْرَتِكَ.
.
وَاعْلَمْ، أَنَّ أمَامَكَ عَقَبَةً كَؤوداً، الْـمُخِفُّ فِيهَا أَحْسَنُ حَالاً مِن الْمُثْقِلِ، وَالْمُبْطِىءُ عَلَيْهَا أَقْبَحُ حَالاً مِنَ الْمُسْرِعِ، وَأَنَّ مَهْبِطَهَابِكَ لاَمَحَالَةَ عَلَى جَنَّة أَوْ عَلَى نَار، فَارْتَدْ لِنَفْسِكَ قَبْلَ نُزُولِكَ، وَوَطِّىءِ الْمنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِكَ، فَلَيْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ، وَلاَ إِلَى الدُّنْيَا مُنْصَرَفٌ.
.
وَاعْلَمْ، أَنَّ الَّذِي بِيَدِهِ خَزَائِنُ السَّموَاتِ وَالاَْرْضِ قَدْ أَذِنَ لَكَ فِي الدُّعَاءِ، وَتَكفَّلَ لَكَ بِالاِْجَابَةِ،أَمَرَكَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِيُعْطِيَكَ، وَتَسْتَرْحِمَهُ لِيَرْحَمَكَ، وَلَمْ يَجْعَلْ بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ مَنْ يَحْجُبُكَ عَنْهُ، وَلَمْ يُلْجِئْكَ إِلَى مَنْ يَشْفَعُ لَكَ إِلَيْهِ، وَلَمْ يَمْنَعْكَ إِنْ أَسَأْتَ مِنَ التَّوْبَةِ، وَلَمْ يُعَاجِلْكَ بَالنِّقْمَةِ، [وَلَمْ يُعَيِّرْكَ
.
بِالاِْنَابَةِ، وَلَمْ يَفْضَحْكَ حَيْثُ الْفَضِيحَةُ [بِكَ أَوْلَى]، وَلَمْ يُشدِّدْ عَلَيْكَ فِي قَبُولِ الاِْنَابَةِ، وَلَمْ يُنَاقِشْكَ بِالْجَرِيمَةِ، وَلَمْ يُؤْيِسْكَ مِنَ الرَّحْمَةِ، بَلْ جَعَلَ نُزُوعَكَ عَنِ الذَّنْبِ حَسَنةً، وَحَسَبَ سَيِّئَتَكَ وَاحِدَةً، وَحَسَبَ حَسَنَتَكَ عَشْراً، وَفَتحَ لَكَ بَابَ الْمَتَابِ، فَإِذَا نَادَيْتَهُ سَمِعَ نِدَاك، وَإِذَا
.
نَاجَيْتَهُ عَلِمَ نَجْوَاكَ، فَأَفْضَيْتَ إِلَيْهِ بِحَاجَتِكَ، وَأَبْثَثْتَهُ ذاتَ نَفْسِكَ، وَشَكَوْتَ إِلَيْهِ هُمُومَك، وَاسْتَكْشَفْتَهُ كُرُوبَكَ[80]، وَاسْتَعَنْتَهُ عَلَى أُمُورِكَ، وَسَأَلْتَهُ مِنْ خَزَائِنِ رَحْمَتِهِ مَا لاَ يَقْدِرُ عَلَى إِعْطَائِهِ غيْرُهُ، مِنْ زِيَادَةِ الاَْعْمَارِ، وَصِحَّةِ الاَْبْدَانِ، وَسَعَةِ الاَْرْزَاقِ.

.

جهان بيني الهي
..
پسرم!بدان اگر پروردگارت شريكى داشت رسولان او نيز بسوى تومى‏آمدند،آثار ملك و قدرتش را مى‏ديدى،و افعال و صفاتش را مى‏شناختى،اما او خداوندى است‏يكتا،همانگونه كه خويش را توصيف كرده است.
.
هيچكس در ملك و مملكتش قادر به ضديت‏با او نيست،هرگز ازبين نخواهد رفت.و همواره بوده است،او سر سلسله‏ى هستى است‏بدون‏اينكه آغازى داشته باشد،و آخرين آنها است‏بدون اينكه پايانى برايش‏تصور شود، بزرگ مرتبه تر از آن است كه ربوبيتش در احاطه فكر قرارگيرد.
.
حال كه اين حقيقت را شناختى در عمل بكوش!آنچنانكه سزاوار مانندتوئى در كوچكى قدر منزلت و كمى قدرت و فزونى عجز و نياز شديد به پروردگار است ‏در راه طاعتش كوشش نما!، از عقوبتش ترسان باش!و از خشمش‏بيمناك!چرا كه او تو را جز به نيكى امر نكرده،و جز از قبيح و زشتى بازنداشته است،
....
نقش الگو و مثال در تربيت
..
فرزندم!من تو را از دنيا و حالات آن و زوال و دگرگونيش آگاه ساختم،و از آخرت و آنچه براى اهلش در آن مهيا شده مطلع گردانيدم،و درباره‏هر دو برايت مثلها زدم،تا به وسيله آنها عبرت گيرى،و در راه صحيح آن گام نهى!
.
كسانيكه دنيا را خوب آزموده‏اند،همانند مسافرانى هستند كه در سرمنزلى بى آب و آبادى و پر مشقت كه قابل ماندن نيست قرار گرفته،وقصد كوچ بسوى منزلى پر نعمت و به ناحيه‏اى كه در آن آسايش و راحتى است‏نموده‏اند(اينها براى رسيدن به آن منزل)مشقتهاى راه را متحمل شده‏اند،فراق‏دوستان را پذيرفته،سختى مسافرت و غذاهاى ناگوار را با جان و دل قبول‏نموده‏اند،تا بخانه وسيع خويش و سر منزل قرار و آرامش خود گام نهند.
.
ازهيچكدام از اين ناراحتيها و مشكلات در اين راه احساس درد و رنجى نمى‏كنند،هزينه‏هاى مصرف شده را غرامت نمى‏انگارند،و هيچ چيز برايشان محبوبتراز آن نيست كه آنان را به منزلشان نزديك و به محل آرامششان برساند.

مسافران راه دوست
..
اما كسانى كه به دنيا مغرور شده‏اند،همانند مسافرانى هستند كه درمنزلى پر نعمت قرار داشته،سپس به آنها اعلام مى‏شود كه بايد بسوى منزلى‏خشك و خالى از نعمت‏حركت كنند، نزد آنان هيچ چيز ناخوش آيندتر و ناراحت‏كننده‏تر از مفارقت آنچه در آن بوده‏اند و ركت‏بسوى ناراحتيهائى كه بايدتحمل كنند و در آن قرار گيرند،نيست!
.
پسرم!خويشتن را معيار و مقياس قضاوت بين خود و ديگران بگير!پس‏آنچه را كه براى خود دوست مى‏دارى براى ديگران دوست دار،وآنچه را كه براى خود نمى‏پسندى بر ديگران نيز مپسند.
.
تنظيم روابط با ديگران
..
ستم مكن!همانگونه‏كه دوست ندارى بتو ستم شود.نيكى كن، همانطور كه دوست دارى نسبت‏بتو نيكى كنند،براى خويشتن چيزى را زشت‏بدان كه همان را براى ديگرى‏قبيح مى‏شمارى،بهمان چيز براى مردم راضى باش كه براى خود مى‏پسندى‏آنچه نمى‏دانى مگو، اگر چه آنچه مى‏دانى بسيار اندك است!و آنچه را كه‏دوست ندارى به تو بگويند به ديگران نيز مگو.
..
بدان كه عجب و غرور،ضد صواب و راستى و آفت عقل است.نهايت‏كوشش و تلاش را در زندگى داشته باش!(و از آنچه به دست آورده‏اى انفاق كن)و براى‏ديگران اندوخته مكن!،و آن گاه كه در راه راست هدايت‏يافتى،در برابرپروردگارت سخت‏خاضع و خاشع باش.

لغزش و لغزشگاه ها
.
بدان!راهى بس طولانى و پر مشقت در پيش دارى و نيز بدان در اين راه‏از كوشش صحيح، تلاش فراوان،و اندازه‏گيرى توشه و راحله به مقدار كافى‏بى‏نياز نخواهى بود،و با توجه به اينكه بايد در اين راه سبكبار باشى، بيش از تاب و تحمل خود بار بر دوش مگير!

سبكبار در گذر از گردنه ها
..
كه سنگينى آن براى تو وبال خواهد بودو هر گاه نيازمندى را يافتى كه مى‏تواند زاد و توشه تو را تا رستاخيز بر دوش گيرد و فردا كه به آن نيازمند شوى بتو پس دهد آنرا غنيمت‏بشمار واين زاد را بر دوش او بگذار، و اگر قدرت بر جمع آورى چنين زاد و توشه‏اى‏را دارى هر چه بيشتر فراهم ساز و همراه او بفرست،چرا كه ممكن است روزى‏ در جستجوى چنين شخصى برآئى ولى پيدايش نكنى.
.
هنگامى كه بى‏نياز هستى‏اگر كسى قرض بخواهد غنيمت‏بشمار،تا در روز سختى و تنگدستى‏ات ادا نمايدبدان كه پيش روى تو گردنه‏هائى صعب العبور وجود دارد(كه براى عبوراز آنها)سبكباران حالشان به مراتب بهتر از سنگين باران است.
.
و كندروان‏حالشان بسيار بدتر از سرعت كنندگان بدان كه نزول تو سرانجام يا در بهشت است‏يادر دوزخ بنابر اين براى خويش پيش از رسيدنت‏به آن جهان وسائلى مهيا ساز ومنزل را پيش از آمدنت آماده نما. زيرا «پس از مرگ عذر پذيرفته نمى‏شود» و راه بازگشتى بدنيا وجود ندارد.
.
.دست نياز به سوي بي نياز كارساز
..
بدان!همان كسى كه گنجهاى آسمانها و زمين در اختيار دارد بتو اجازه دعاو درخواست را داده است و اجابت آن را نيز تضمين نموده،بتو امر كرده كه ازاو بخواهى تا بتو عطا كند و از او در خواست رحمت نمائى، تا رحمتش را بر تو فرو فرستد خداوند بين تو و خودش را كسى قرار نداده كه حجاب و فاصله باشد و تورا مجبور نساخته كه بشفيع و واسطه‏اى پناه ببرى.
.
و مانعت نشده كه اگر كارخلافى نمودى توبه كنى در كيفر تو تعجيل ننموده و در انابه و بازگشت ‏بر تو عيب‏نگرفته است.
.
در آنجا كه فضاحت و رسوائى سزاوار تو است، تو را رسوا نساخته ‏و براى بازگشت و قبول توبه شرائط سنگينى قائل نشده است در جريمه با تو به مناقشه ‏نپرداخته و تو را از رحمتش مايوس نساخته است.
.
‏ بلكه باز گشت تو را از گناه حسنه‏و نيكى قرار داده، گناه و بديت را يك،و نيكيت را ده بحساب آورده است ‏و در توبه و باز گشت و عذر خواهى را برويت گشوده است پس آنگاه كه ندايش كنى ‏بشنود، و آن زمان كه با او نجوانمائى سخنت را ميداند، پس حاجتت رابسوى او مى‏برى، و آن چنانكه هستى در پيشگاه او خود را نشان مى‏دهى.






نامه 31 / نهج البلاغه

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:40
وثُمَّ جَعَلَ فِي يَدَيْكَ مَفاتِيحَ خَزَائِنِهِ بِمَا أَذِنَ لَكَ فِيهِ مِنْ مَسْأَلتِهِ، فَمَتَى شِئْتَ اسْتَفْتَحْتَ بِالدُّعَاءِ أَبْوَابَ نِعَمِهِ، وَاسْتَمْطَرْتَ شآبِيبَ رَحْمَتِهِ، فَلاَ يُقَنِّطَنَّكَ إِبْطَاءُ إِجَابَتِهِ، فَإِنَّ الْعَطِيَّةَ عَلَى قَدْرِ النِّيَّةِ، وَرُبَّمَا أُخِّرَتْ عَنْكَ الاِْجَابَةُ، لِيَكُونَ ذلِكَ أَعْظمَ لاَِجْرِ السَّائِلِ، وَأَجْزَلَ لِعَطَاءِ الاْمِلِ، وَرُبَّمَا
.
سَأَلْتَ الشَّيْءَ فَلاَ تُؤْتاهُ، وَأُوتِيتَ خَيْراً مِنْهُ عَاجلاً أَوْ آجِلاً، أ َوْ صُرِفَ عَنْكَ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَكَ، فَلَرُبَّ أَمْر قَدْ طَلَبْتَهُ فِيهِ هَلاَكُ دِينِكَ لَوْ أُوتِيتَهُ، فَلْتَكُنْ مَسَأَلَتُكَ فِيَما يَبْقَى لَكَ جَمَالُهُ، وَيُنْفَى عَنْكَ وَبَالُهُ، فَالْمَالُ لاَ يَبْقَى لَكَ وَلاَ تَبْقَى لَهُ.
. .
وَاعْلَمْ أَنَّكَ إِنَّمَا خُلِقْتَ لِلاْخِرَةِ لاَ لِلدُّنْيَا، وَلِلْفَنَاءِ لاَ لِلْبَقَاءِ، وَلِلْمَوْت لاَ لِلْحَيَاةِ، وَأَنَّكَ فِي مَنْزِلِ قُلْعَة، وَدَارِ بُلْغَة، وَطرِيق إِلَى الاْخِرَةِ، وَأَنَّكَ طَريدُ الْمَوْتِ الَّذِي لاَ يَنْجُو مِنْهُ هَارِبُهُ، وَلاَ بُدَّ أَنَّهُ مُدْرِكُهُ، فَكُنْ مِنْهُ عَلَى حَذرِ أَنْ يُدْرِكَكَ وَأَنْتَ عَلَى حَال سَيِّئَة، قَدْ كُنْتَ تُحَدِّثُ نفْسَكَ مِنْهَا بِالتَّوْبَةِ، فَيَحُولَ بَيْنَكَ وَبَيْنَ ذلِكَ، فَإِذَا أَنْتَ قَدْ أَهْلَكتَ نَفْسَكَ.
.
[ذكر الموت]
.
يَا بُنَيَّ، أَكْثِرْ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ، وَذِكْرِ مَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ، وَتُفْضِي بَعْدَ الْمَوْتِ إِلَيْهِ، حَتَّى يَأْتِيَكَ وَقَدْ أَخَذْتَ مِنْهُ حِذْرَكَ، وَشَدَدْتَ لَهُ أَزْرَكَ، وَلاَ يَأْتِيَكَ بَغْتَةً فَيَبْهَرَكَ.
.
وَإِيَّاكَ أَنْ تَغْتَرَّ بِمَا تَرَى مِنْ إِخْلاَدِ أَهْلِ الدُّنْيَا إِلَيْهَا، وَتَكَالُبِهِمْ عَلَيْهَا، فَقَدْ نَبَّأَكَ اللهُ عَنْهَا، وَنَعَتْ لَكَ نَفْسَهَا، وَتَكَشَّفَتْ لَكَ عَنْ مَسَاوِيهَا، فَإِنَّمَا أَهْلُهَا كِلاَبٌ عَاوِيَةٌ، وَسِبَاعٌ ضَارِيَةٌ، يَهِرُّ بَعْضُهَا بَعْضاً،يَأْكُلُ عَزِيزُهَا ذَلِيلَهَا، وَيَقْهَرُ كَبِيرُهَا صَغِيرَهَا، نَعَمٌ مُعَقَّلَةٌ، وَأُخْرَى مُهْمَلَةٌ، قَدْ أَضَلَّتْ
.
عُقُولَهَا،رَكِبَتْ مَجْهُولَهَا، سُرُوحُ عَاهَة بِوَاد وَعْث، لَيْسَ لَهَا رَاع يُقيِمُهَا، وَلاَ مُسِيمٌ يُسِيمُهَا، سَلَكَتْ بِهِِمُ الدُّنْيَا طَرِيقَ الْعَمَى، وَأخَذَتْ بِأَبْصَارِهِمْ عَنْ مَنَارِ الْهُدَى، فَتاهُوا فِي حَيْرَتِهَا، وَغَرِقُوا فِي نِعْمَتِهَا، وَاتَّخَذُواهَا رَبّاً، فَلَعِبَتْ بِهِمْ وَلَعِبُوا بِهَا، وَنَسُوا مَا وَرَاءَهَا.
.
[الترفق في الطلب]
.
رُوَيْداً يُسْفِرُ الظَّلاَمُ، كَأَنْ قَدْ وَرَدَتِ الاَْظْعَانُ، يُوشِكُ مَنْ أَسْرَعَ أَنْ يَلْحَقَ!
وَاعْلَمْ، أَنَّ مَنْ كَانَتْ مَطِيَّتُهُ اللَّيْلَ والنَّهَارَ، فَإِنَّهُ يُسَارُ بِهِ وَإِنْ كَانَ وَاقِفاً، وَيَقْطَعُ الْمَسَافَةَ وَإِنْ كَانَ مُقِيماً وَادِعاً.
.
وَاعْلَمْ يَقِيناً، أَنَّكَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَكَ، وَلَنْ تَعْدُوَ أَجَلَكَ، وَأَنَّكَ فِي سَبِيلِ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ، فَخَفِّضْ فِي الطَّلَبِ، وَأَجْمِلْ فِي الْمُكْتَسَبِ، فَإِنَّهُ رُبَّ طَلَب قَدْ جَرَّ إِلَى حَرَب، فَلَيْسَ كُلُّ طَالِب بِمَرْزُوق، وَلاَكُلُّ مُجْمِل بِمَحْروُم، وَأَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْ كُلِّ دَنِيَّة وَإِنْ سَاقَتْكَ إِلَى الرَّغَائِبِ، فَإِنَّكَ لَنْ تَعْتَاضَ بِمَا
تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِكَ عِوَضاً. وَلاَ تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَقَدْ جَعَلَكَ اللهُ حُرّاً. وَمَا خَيْرُ خَيْر لاَ يُنَالُ إِلاَّ بِشَرٍّ، ويُسْر لاَ يُنَالُ إِلاَّ بِعُسْر؟!
.
.
وَإِيَّاكَ أَنْ تُوجِفَبِكَ مَطَايَا الطَّمَعِ، فَتُورِدَكَ مَنَاهِلَ الْهَلَكَةِ، وَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَلاَّ يَكُونَ بَيْنَكَ بَيْنَ اللهِ ذُونِعْمَة فَافْعَلْ، فإِنَّكَ مُدْرِكٌ قِسْمَكَ، وَآخِذٌ سَهْمَكَ، وَإِنَّ الْيَسِيرَ مِنَ اللهِ سُبْحَانَهُ أَكْرَمُ أَعْظَمُ مِنَ الْكَثِيرِ مِنْ خَلْقِهِ وَإِنْ كَانَ كُلٌّ مِنْهُ. .

. .
سفره دل نزد او باز كن
.
هر گاه بخواهى با او درد دل مى‏كنى و ناراحتى و مشكلاتت را در برابر او قرارمى‏دهى از او در كارهايت استعانت مى‏جوئى،و از خزائن رحمتش چيزهائى رامى‏خواهى كه جز او كسى قادر باعطاء آن نيست:
.
مانند عمر بيشتر، تندرستى بدن، و وسعت روزى ،بار ديگر تاكيد مى‏كنم‏كه خداوند كليدهاى خزائنش را در دست تو قرار داده، زيرا بتو اجازه داده كه‏از او در خواست كنى، بنابر اين هر گاه خواستى،مى‏توانى بوسيله دعا درهاى‏نعمت‏خدا را بگشائى،و باران رحمت‏خدا را فرود آورى.
.
اما هرگز نبايد از تاخير در اجابت دعا مايوس گردى زيرا بخشش به‏اندازه نيت است‏ گاه مى‏شود كه اجابت‏ به تاخير ميافتد تا اجر و پاداش و عطاى در خواست‏كننده بيشتر گردد و گاه ميشود كه در خواست ميكنى اما اجابت نميگردد درحاليكه بهتر از آن بزودى، و يا در موعد مقررى بتو عنايت‏خواهد شد و يا اينكه‏ بخاطر چيز بهترى اين خواسته‏ات بر آورده نمى‏شود زيرا چه بسا چيزى رامى‏خواهى كه اگر بتو داده شود موجب هلاكت دين تو مى‏شود.
.
از خداوند خير ماندگار بخواه
.
روى اين اصل‏بايد خواسته تو هميشه چيزى باشدكه جمال و زيبائيش برايت‏باقى و وبال و بديش از تو رخت‏بربندد،مال براى‏تو باقى نمى‏ماند و تو نيز براى آن باقى نخواهى ماند.
.
پسرم!بدان تو براى آخرت آفريده شده‏اى نه براى دنيا!براى فنا نه ‏بقاى در اين جهان! براى مرگ نه براى زندگى! (و بدان)كه تو در منزلى‏قرار دارى كه هر آن ممكن است از آن كوچ كنى، در منزلى كه بايد زاد و توشه ‏از آن برگيرى تو در طريق آخرتى،تو طريد مرگى،همان مرگى كه هرگز فراركننده از آن نجات نمييابد
.
.و از دست جوينده‏اش بيرون نميرود و سرانجام او راميگيرد.بنابر اين از مرگ بر حذر باش! نكند زمانى تو را بچنك آورد كه در حال‏بدى باشى،و تو بيشتر با خود ميگفتى كه از اين حال توبه خواهى كرد اما او ميان‏تو و توبه‏ات حائل ميگردد و اينجا است كه تو خويشتن را بهلاكت انداخته‏اى.
.
ياد مرگ، نگرش به واقعيت و ضمانت تربيت
.
ياد مرگ‏ پسرم! بسيار بياد مرك باش و به ياد آنچه بسوى آن مى‏روى،و پس از مرگ‏در آن قرار ميگيرى تا اينكه هنگامى كه مرگ بنزد تو آيد تو خود را از هر جهت‏ مهيا كرده باشى.

نيروى خويش را تقويت،و دامن همت‏بر كمر زده و آماده باشى،نكند ناگهان بر تو وارد شود و غلوبت‏سازد، (پسرم)از اين سخت‏بر حذر باش‏كه علاقه شديد مردم بدنيا و حمله حريصانه‏شان بآن تو را مغرور سازد چرا كه‏ خداوند ترا از وضع دنيا آگاه كرده و دنيا نيز خود از فنا و زوالش تو را خبر داده ‏و بديهاى خود را آشكارا بتو نشان داده است.
..
آشنايي با واقعيت زندگي ، رمز تربيت
.
(بدان) دنيا پرستان همچون سگانى هستند كه بيصبرانه همواره صدا مى‏كنندو درندگانى كه در پى دريدن يكديگرند، زورمندان ضعيفان را مى‏خورند وبزرگترها كوچكترها را. يا همچون چهار پايانى كه گروهى از آنان پاهايشان ‏بسته و گروهى ديگر رها شده‏اند،راههاى صحيح را گم كرده و براههاى نا معلوم‏گام گذارده‏اند در وادى پر از آفات رها شده‏اند،در سرزمينى شنزار كه حركت‏در آن بكندى امكان پذير است نه چوپانى دارند كه آنها را جمع كند و نه كسيكه آنها را به منزل برساند.
.
دنيا آنان را در طريق كورى براه انداخته،و چشمهاشان را از ديدن نشانه‏هاى‏هدايت ‏بر بسته، در حيرت و سرگردانى دنيا مانده،و در نعمتهاى آن غرق‏گرديده‏اند آنها را مالك و پروردگار خويشتن برگزيده‏اند. دنيا آنها را و آنهادنيا را به بازى گرفته و ماوراى آنرا فراموش كرده‏اند.
..
در تلاش براى دنيا اندازه نگهدار.

آرام!كه بزودى تاريكى برطرف مى‏شود(و حقيقت آشكار مى‏گردد)گويا مسافران به سر منزل مقصود رسيده‏اند.آن كس كه سريع براند به(قافله)ملحق خواهد شد!.
.
پسرم! بدان آن كس كه مركبش شب و روز است دائما در حركت‏است،هر چند خود را ساكن مى‏پندارد.و همواره قطع مسافت مى‏كند،گرچه ظاهرا متوقف است.

در كار و زندگي لطف و مدارا پيشه كن.
..
بدان!بطور مسلم هرگز به همه آرزوهايت نخواهى رسيد و از اجلت ‏تجاوز نخواهى كرد(بيش از آنچه مقرر شده عمر نخواهى نمود)و تو در راه‏همان كسانى هستى كه پيش از تو مى‏زيسته‏اند، بنابر اين در طريق بدست آوردن‏دنيا ملايم باش، و در كسب و كار ميانه روى را پيشه كن (نه حرص داشته باش‏و نه طمع) زيرا بسيار شده كه تلاش بيحد در راه دنيا منجر بنابودى اموال گرديده‏است؟چرا كه نه هر تلاشگرى به روزى رسيده،و نه مدارا كننده محروم مى‏شود.
.
شخصيت خود را پاس دار
.
بزرگوارتر از آن باش!كه به پستى تن دردهى هر چند تو را به مقصودت برساند، زيراتو نمى‏توانى در برابر آنچه از آبرو و شخصيت در اين راه از دست مى‏دهى،بهائى‏بدست آورى ‏«بنده ديگرى مباش چرا كه خداوند تو را آزاد آفريده‏»! آن نيكى كه جزبا شر و بدى بدست نيايد نيكى نيست و نه آن آسايش و راحتى كه با مشقت زياد.
..
نكند مركبهاى طمع با سرعت‏حركت كنند و تو را به مهلكه بيندازند. اگر توانستى كه بين تو و خداوند، صاحب نعمتى واسطه‏اى نباشد انجام‏ده، زيرا تو قسمت‏خود را دريافت‏خواهى كرد،و سهمت را خواهى گرفت، و مقدار كمى كه از ناحيه خدا برسد محترمانه‏تر است از مقدار زيادى كه ازناحيه يكى از مخلوقانش باشد،هر چند همه نعمتها از ناحيه او است.
.
.


نامه 31 / نهج البلاغه

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:40
وصايا شتّى]
.
َتَلاَفِيكَ مَا فَرَطَ مِنْ صَمْتِكَ أَيْسَرُ مِنْ إِدْرَاكِكَ مَا فَاتَ مِنْ مَنْطِقِكَ، وَحِفْظُ مَا فِي الْوِعَاءِ بِشَدِّ الْوِكَاءِ، وَحِفْظُ مَا فِي يَدَيْكَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ طَلَبِ مَا فِي يَدَيْ غَيْرِكَ، وَمَرَارَةُ الْيَأْسِ خَيْرٌ مِنَ الطَّلَبِ إِلَى النَّاسِ،
.
وَالْحِرْفَةُ مَعَ الْعِفَّةِ خَيْرٌ مِنَ الْغِنَى مَعَ الْفُجُورِ، وَالْمَرْءُ أَحْفَظُ لِسِرِّهِ، وَرُبَّ سَاعِ فِيَما يَضُرُّهُ! مَنْ أَكْثَرَ أَهْجَرَ، وَمَنْ تَفَكَّرَ أَبْصَرَ، قَارِنْ أهْلَ الْخَيْرِ تَكُنْ مِنْهُمْ، وَبَايِنْ أَهْلَ الشَّرِّ تَبِنْ عَنْهُمْ، بِئْسَ الطَّعَامُ الْحَرَامُ!
.
وَظُلْمُ الضَّعِيفِ أَفْحَشُ الظُّلْمِ، إِذَا كَانَ الرِّفْقُ خُرْقاً كَانَ الْخُرْقُ رِفْقاً، رُبَّمَا كَانَ الدَّوَاءُ دَاءً، وَالدَّاءُ دَوَاءً، وَرُبَّمَا نَصَحَ غَيْرُ النَّاصِحِ، وَغَشَّ الْمُسْتَنْصَحُ.
.
وَإِيَّاكَ وَالاتِّكَالَ عَلَى الْمُنَى، فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النَّوْكَى، وَالْعَقْلُ حِفْظُ التَّجَارِبِ، وَخَيْرُ مَا جَرَّبْتَ مَا وَعَظَكَ، بَادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ أَنْ تَكُونَ غُصَّةً، لَيْسَ كُلُّ طَالِب يُصِيبُ، وَلاَ كُلُّ غَائِب يَؤُوبُ، وَمِنَ الْفَسَادِ إِضَاعَةُ الزَّادِ، وَمَفْسَدَةُ الْمَعَادِ، وَلِكُلِّ أَمْر عَاقِبَةٌ، سَوْفَ يَأْتيِكَ مَا قُدِّرَ لَكَ،
.
التَّاجِرُ مُخَاطِرٌ، وَرُبَّ يَسِير أَنْمَى مِنْ كَثِير! لاَ خَيْرَ فِي مُعِين مَهِين، وَلاَ فِي صَدِيق ظَنِين، سَاهِلِ الدَّهْرَ مَا ذَلَّ لَكَ قَعُودُهُ، وَلاَ تُخَاطِرْ بِشَيء رَجَاءَ أَكْثَرَ مِنْهُ، وَإِيَّاك أَنْ تَجْمَحَ بِكَ مَطِيَّةُ اللَّجَاجِ.
.
احْمِلْ نَفْسَكَ مِنْ أَخِيكَ عِنْدَ صَرْمِهِ عَلَى الصِّلَةِ، وَعِنْدَ صُدُودِهِ عَلَى اللَّطَفِ وَالْمُقَارَبَةِ، وَعِنْدَ جُمُودِهِ عَلَى الْبَذْلِ، وَعِنْدَ تَبَاعُدِهِ عَلَى الدُّنُوِّ، وَعِنْدَ شِدَّتِهِ عَلَى اللِّينِ، وَعِنْدَ جُرْمِهِ عَلَى الْعُذْرِ، حَتَّى كَأَنَّكَ لَهُ عَبْدٌ، وَكَأَنَّهُ ذُونِعْمَة عَلَيْكَ.
.
وَإِيَّاكَ أَنْ تَضَعَ ذلِكَ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ، أَوْ أَنْ تَفْعَلَهُ بِغَيْرِ أَهْلِهِ، لاَ تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدِيقِكَ صَدِيقاً فَتُعَادِيَ صَدِيقَكَ، وَامْحَضْ أَخَاكَ النَّصِيحَةَ، حَسَنةً كَانَتْ أَمْ قَبِيحَةً، وَتَجَرَّعِ الْغَيْظَ، فَإِنِّي لَمْ أَرَ جُرْعَةً أَحْلَى مِنْهَا عَاقِبَةً، وَلاَ أَلَذَّ مَغَبَّةً، وَلِنْ لِمَنْ غَالَظَكَ،
.
فَإِنَّهُ يُوشِكُ أَنْ يَلِينَ لَكَ، وَخُذْ عَلَى عَدُوِّكَ بِالْفَضْلِ فإِنَّهُ أَحْلَى الظَّفَرَيْنِ، وَإِنْ أَرَدْتَ قَطِيعَةَ أَخِيكَ فَاسْتَبْقِ لَهُ مِنْ نَفْسِكَ بَقِيَّةً يَرْجِعُ إِلَيْهَا إِنْ بَدَا لَهُ ذلِكَ يَوْماً مَا، وَمَنْ ظَنَّ بِكَ خَيْراً فَصَدِّقْ ظَّنهُ، وَلاَ تُضِيعَنَّ حَقَّ أَخِيكَ اتِّكَالاً عَلَى مَا بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ،
.
فَإِنَّهُ لَيْسَ لَكَ بِأَخ مَنْ أَضَعْتَ حَقَّه، وَلاَ يكُنْ أَهْلُكَ أَشْقَى الْخَلْقِ بِكَ وَلاَ تَرْغَبَنَّ فِيمَنْ زَهِدَ فِيكَ، وَلاَ يَكُونَنَّ أَخُوكَ أَقْوَى عَلَى قَطِيعَتِكَ مِنْكَ عَلَى صِلَتِهِ، وَلاَ تكُونَنَّ عَلَى الاِْسَاءَةِ أَقْوَى مِنْكَ عَلَى الاِْحْسَانِ، وَلاَ يَكْبُرَنَّ عَلَيْكَ ظُلْمُ مَنْ ظَلَمَكَ، فَإِنَّهُ يَسْعَى فِي مَضَرَّتِهِ وَنَفْعِكَ، وَلَيْسَ جَزَاءُ مَنْ سَرَّكَ أَنْ تَسُوءَهُ.
.
وَاعْلَمْ يَا بُنَيَّ، أَنَّ الرِّزْقَ رِزْقَانِ: رِزْقٌ تَطْلُبُهُ، وَرِزْقٌ يَطْلُبُكَ، فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاكَ، مَا أَقْبَحَ الْخُضُوعَ عِنْدَ الْحَاجَةِ، وَالْجَفَاءَ عِنْدَ الْغِنَى! إِنَّمَا لَكَ مِنْ دُنْيَاكَ، مَا أَصْلَحْتَ بِهِ مَثْوَاكَ،
.
وَإِنْ جَزِعْتَ عَلَى مَا تَفَلَّتَ مِنْ يَدَيْكَ، فَاجْزَعْ عَلَى كُلِّ مَا لَمْ يَصِلْ إِلَيْكَ.
.
اسْتَدِلَّ عَلَى مَا لَمْ يَكُنْ بِمَا قَدْ كَانَ، فَإِنَّ الاُْمُورَ أَشْبَاهٌ، وَلاَ تَكُونَنَّ مِمَّنْ لاَ تَنْفَعُهُ الْعِظَةُ إِلاَّ إِذَا بَالَغْتَ فِي إِيلاَمِهِ،
.
فَإِنَّ الْعَاقِلَ يَتَّعِظُ بِالاَْدَبِ، وَالْبَهَائِمَ لاَ تَتَّعِظُ إِلاَّ بِالضَّرْبِ. اطْرَحْ عَنْكَ وَارِدَاتِ الْهُمُومِ بِعَزَائِمِ الصَّبْرِ وَحُسْنِ الْيَقِينِ،
.
.
.
تربيت و استغنا
.
سفارشهاى گوناگون-تدارك و جبران آنچه بر اثر سكوتت از دست داده‏اى‏آسانتر است،از جبران آنچه در اثر سخنت از دست رفته! چرا كه نگهدارى آنچه‏در ظرف هست‏با محكم بستن دهانه آن امكان‏پذير است. و نگهدارى آنچه در دست‏دارى نزد من محبوبتر است از درخواست چيزى كه در دست ديگرى است.
.

تلخى ياس و نادارى بهتر است از در خواست از مردم. ثروت كم همراه باعفت و پاكى و درستكارى بهتر است از ثروت فراوان توام با فجور و گناه.

عوامل و موانع تربيت
.
انسان اسرار خويش را بهتر از هر كس ديگر نگهدارى مى‏كند.بسيارند كسانى‏كه بر زيان خود تلاش مى‏كنند. كسى كه پر حرفى كند حرفهاى بى معنى زيادخواهد زد.
.
هر كس انديشه كند. بينائى خواهد يافت. به نيكوكاران نزديك‏شو كه از آنان خواهى شد.از اهل شر و بدى دور شو تا از آنها بر كنارباشى. غذاى حرام بدترين غذاها است!ستم بر ناتوان بدترين ستم است!.
.
آن گاه كه رفق و مدارا كردن شدت بحساب آيد،شدت،رفق و مدارائى‏خواهد بود. گاه مى‏شود كه دارو مايه بيمارى،و بيمارى داروى نجاتبخش‏است.!چه بسا آن كس كه اهل اندرز نيست اندرز داده،و آن كس كه ازاو درخواست نصيحت‏شده خدعه به كار برده است!

از تكيه كردن بر آرزوها بر حذر باش،كه سرمايه احمقان است. عقل،نگهدارى تجربه‏ها است.
.
بهترين تجربه‏هايت آن است كه به تو پند دهد. پيش از آنكه فرصت از دست‏برود و مايه اندوهت گردد آنرا غنيمت‏بشمار. چنان نيست كه هر كس درجستجو باشد به خواسته‏اش برسد.و هر غائب و پنهانى باز گردد.
.
از مواردفساد،از بين بردن زاد و توشه و تباه‏ساختن معاد است. هر كارى سرانجامى‏دارد،بزودى آنچه برايت مقدر شده بتو خواهد رسيد.هر بازرگانى همواره‏خود را در مخاطره مى‏اندازد(تا نتيجه گيرد). بسيار شده كه سرمايه كم،رشدش از سرمايه زياد بيشتر بوده است!
.
نه در كمك كار پست‏ خيرى وجود دارد و نه در دوست متهم، آنگاه كه‏روزگار در اختيار تو است‏بهره خود را بگير. هيچگاه نعمتى را به خاطر اينكه‏بيشتر بدست آورى بخطر مينداز.از سوارشدن بر مركب سركش لجاجت ‏بر حذرباش.

وظيفه تو در برابر دوستان

در برابر برادرت اين مطالب را بر خود تحمل كن: به هنگام قطع‏رابطه از ناحيه او تو پيوند نما، و هنگام قهر و دوريش،لطف و نزديكى.

در برابر بخلش، بذل و بخشش .و در زمان دوريش،نزديكى، به هنگام سخت‏گيريش نرمش به هنگام جرمش قبول عذر، آنچنانكه گويا تو بنده او هستى. و او صاحب نعمت تو است.
.
(اما)بر حذر باش از اينكه آنچه گفته شد درغير محلش قرار دهى يا درباره كسى كه اهليت ندارد به انجام رسانى. هرگزدشمن دوست‏خود را به دوستى مگير! كه با اينكار با دوستت‏به دشمنى برخاسته‏اى ‏نصيحت ‏خالصانه خود را براى برادرت مهيا ساز!
.
خواه نيك باشد يا بد،خشم را فرو خور كه من جرعه‏اى شيرينتر و خوش سرانجام‏تر و لذت‏بخش‏تراز آن نديدم.
.
با كسيكه با تو به خشونت رفتار كند نرمى پيش گير،كه بزودى‏او در برابر تو نرم خواهد شد. با دشمن خود با فضل و كرم رفتار كن،كه‏در ميان يكى از دو پيروزى شيرين‏ترين را بر گزيده‏اى.اگر خواستى پيوندبرادرى و رفاقت را ببرى جاى دستى برايش باقى بگذار كه اگر روزى خواست‏باز گردد و بار ديگر با تو دوست‏شود،بتواند. كسى كه بتو گمان نيكى بردبا(عملت)گمانش را تصديق كن!
.
اداي دين و حق دوستي
.
هيچگاه به اعتماد رفاقت و يگانگى كه بين تو و برادرت هست ‏حق اورا ضايع مكن! زيرا آنكه حقش را ضايع مى‏كنى با تو برادر نخواهد بود.
.
سعى كن خاندانت‏ بدترين افراد نسبت‏به تو نباشند.به كسيكه با تو علاقه‏ندارد علاقمند مباش! نبايد برادرت در قطع پيوند برادرى نيرومندتر از تو دربر قرارى پيوند،و نه در بدى كردن قويتر از تو در نيكى كردن باشد! ظلم و ستم كسيكه بر تو ستم مى‏كند زياد بر تو گران نيايد چرا كه در حقيقت‏بزيان خود و سود تو تلاش مى‏كند(و سرانجام بر او پيروز خواهى شد) پاداش‏كسيكه تو را خوشحال مى‏كند اين نيست كه باو بدى كنى.
.
پسرم!بدان كه ‏«روزى‏» بر دوگونه است:
.
يك نوع روزى است كه به‏جستجوى آن بر مى‏خيزى، و روزى ديگرى است كه بسراغ تو خواهد آمد يعنى اگرتو هم بسويش نروى بسويت ميآيد،چه زشت است ‏خضوع بهنگام نياز، و جفا و ستم‏ به هنگام بى‏نيازى.
..
تنها از دنيا آنمقدار مال تو خواهد بود كه با آن سراى آخرتت‏را اصلاح كنى. اگر قرار است‏ براى چيزى كه از دستت رفته ناراحت ‏شوى‏ پس براى هر چيزى كه بتو نرسيده نيز ناراحت‏باش!
.
با آنچه در گذشته ديده‏ و شنيده‏اى بر آنچه هنوز نيامده است استدلال كن! چرا كه امور شبيه يكديگرنداز كسانى مباش كه پند و اندرز به آنها سود نمى‏بخشد مگر آن زمان كه سخت‏در توبيخ او مبالغه كنى، چرا كه عاقلان با اندرز و آداب پند مى‏پذيرند اماچهارپايان با زدن!
.
هم و غمها را با نيروى صبر و حسن يقين از خود دور ساز!





نامه 31 / نهج البلاغه

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:41
لَمْ يَكُنْ لَهُ حَبِيبٌ،
. .
مَنْ تَعَدَّى الْحَقَّ ضَاقَ مَذْهَبُهُ، وَمَنِ اقْتَصَرَ عَلَى قَدْرِهِ كَانَ أَبْقَى لَهُ، وَأوْثَقُ سَبَب أَخَذْتَ بِهِ سَبَبٌ بَيْنَكَ وَبَيْنَ اللهِ سُبْحَانَهُ، وَمَنْ لَمْ يُبَالِكَ فَهُوَ عَدُوُّكَ، قَدْ يَكُونُ الْيَأْسُ إِدْرَاكاً، إِذَا كَانَ الطَّمَعُ هَلاَكاً، لَيْسَ كُلُّ عَوْرَة تَظْهَرُ، وَلاَ كُلُّ فُرْصَة تُصَابُ، وَرُبَّمَا أَخْطَأَ الْبَصِيرُ قَصْدَهُ،أَصَابَ الاَْعْمَى رُشْدَهُ.
. .
أَخِّرِ الشَّرَّ، فَإِنَّكَ إِذَا شِئْتَ تَعَجَّلْتَهُ، وَقَطِيعَةُ الْجَاهِلِ تَعْدِلُ صِلَةَ الْعَاقِلِ، مَنْ أَمِنَ الزَّمَانَ خَانَهُ، وَمَنْ أَعْظَمَهُ أَهَانَهُ، لَيْسَ كُلُّ مَنْ رَمَى أَصَابَ، إِذَا تَغَيَّرَ السُّلْطَانُ تَغَيَّرَ الزَّمَانُ.
. .
سَلْ عَنِ الرَّفِيقِ قَبْلَ الطَّرِيقِ، وَعَنِ الْجَارِ قَبْلَ الدَّارِ.
إِيَّاكَ أَنْ تَذْكُرَ مِنَ الْكَلاَمِ مَا يَكُونُ مُضْحِكاً، وَإِنْ حَكَيْتَ ذلِكَ عَنْ غَيْرِكَ.
.
[الرأي في المرأة]
.
وَإِيَّاكَ وَمُشَاوَرَةَ النِّسَاءِ، فَإِنَّ رَأَيَهُنَّ إِلَى أَفْن، وَعَزْمَهُنَّ إِلَى وَهْن.
.
وَاكْفُفْ عَلَيْهِنَّ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ بِحِجَابِكَ إِيَّاهُنَّ، فَإِنَّ شِدَّةَ الْحِجَابِ أَبْقَى عَلَيْهِنَّ، وَلَيْسَ خُرُوجُهُنَّ بِأَشَدَّ مَنْ إِدْخَالِكَ مَنْ لاَيُوثَقُ بِهِ عَلَيْهِنَّ، وَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَلاَّ يَعْرِفْنَ غَيْرَكَ فَافْعَلْ.
.
وَلاَ تُمَلِّكِ الْمَرْأَةَ مِنْ أَمْرِهَا مَا جَاوَزَ نَفْسَهَا، فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَيْحَانَةٌ، وَلَيْسَتْ بِقَهْرَمَانَة.
.
وَلاَ تَعْدُ بِكَرَامَتِهَا نَفْسَهَا، وَلاَ تُطْمِعْهَا أَنْ تَشْفَعَ لِغَيْرِهَا.
وَإِيَّاكَ وَالتَّغايُرَ فِي غَيْرِ مَوْضِعِ غَيْرَة، فَإِنَّ ذلِكَ يَدْعُوالصَّحِيحَةَ إِلَى السَّقَمِ، وَالْبَرِيئَةَ إِلَى الرِّيَبِ.
.
وَاجْعَلْ لِكُلِّ إِنْسَان مِنْ خَدَمِكَ عَمَلاً تَأْخُذُهُ بِهِ، فَإِنَّهُ أَحْرَى أَلاَّ يَتَوَاكَلُوا فِي خِدْمَتِكَ.
وَأَكْرِمْ عَشِيرَتَكَ، فَإِنَّهُمْ جَنَاحُكَ الَّذِي بِهِ تَطِيرُ، وَأَصْلُكَ الَّذِي إِلَيْهِ تَصِيرُ، وَيَدُكَ الَّتي بِهَا تَصُولُ.
.
[دعاء]
.
أسْتَوْدِعُ اللهَ دِينَكَ وَدُنْيَاكَ، وَأسْأَلُهُ خَيْرَ الْقَضَاءِ لَكَ فِي الْعَاجِلَةِ وَالاْجِلَةِ، وَالدُّنْيَا وَالاْخِرَةِ، إنْ شَاءَاللهُ
.
.
ردر كار و زندگي لطف و مدارا پيشه كن
.
كسى كه ميانه‏روى را ترك كند از راه حق منحرف شده،يار و همنشين‏ در حكم خويشاوند است. دوست آن است كه در نبود انسان حق دوستى رارعايت كند،هوا و هوس شريك كورى است. چه بسا دور افتادگانى كه ازخويشاوندان نزديكترند و خويشاوندانى كه از هر كس دورتر مى‏باشند!
..
غريب كسى است كه دوست نداشته باشد.كسى كه از حق تجاوز كند درتنگنا قرار ميگيرد.آن كس كه به ارزش خود اكتفا كند برايش پاينده‏تر خواهدبود. مطمئن‏ترين وسيله‏اى كه ميتوانى بآن چنك بزنى وسيله‏اى است كه بين‏تو و خدايت ايجاد رابطه كند.
.
دوستيابي در تربيت
.
كسى كه بكار تو اهميت نميدهد در حقيقت دشمن‏تو است گاه ميشود كه نوميدى نوعى وصول بمقصد است! و اين در صورتى‏است كه طمع موجب هلاكت‏شود. چنان نيست كه هر عيب پنهانى آشكار شودو همه فرصتها بنتيجه رسد گاه ميشود كه بينا بخطا ميرود،و نابينا بمقصد ميرسد شر و بدى را تاخير افكن زيرا هر وقت‏بخواهى ميتوانى انجام دهى!

بريدن ازجاهل معادل پيوند با عاقل و هوشيار است كسى كه از مكر زمان ايمن بماند زمان به او خيانت‏خواهد كرد،وكسى كه آن را بزرگ بشمارد او را خوار خواهد ساخت.چنين نيست كه‏هر تير اندازى به هدف بزند.آن گاه كه حكومت تغيير كند و دگرگون شودزمانه دگرگون خواهد شد،
.
دوست سازي در تربيت
.
پيش از حركت‏به سوى سفر درباره همسفرت‏جستجو و تحقيق كن،و پيش از گرفتن منزل درباره همسايه‏ات.
از گفتن سخنان‏بى محتوا بر حذر باش گر چه آن را از ديگرى نقل كنى.

حفظ صدف شخصيت زن
.
از مشاوره با زنان(هوسباز)بپرهيز كه نظريه آنها ناقص و تصميمشان‏ناپايدار است، و از طريق حجاب مشاهد،زنان را بپوشان! زيرا حجاب وپوشش،آنها را سالمتر و پاكتر نگاه خواهد داشت، خارج شدن و بيرون‏رفتن آنها بدتر از اين نيست كه افراد غير مطمئن را در بين آنان راه دهى.
.
اگر بتوانى كه غير از تو ديگرى را نشناسند اين كار را بكن.
.
به زن،بيش از حد خود تحميل مكن! زيرا زن همچون شاخه گل است‏نه قهرمان خشن، احترامش را به حدى نگهدار كه او را به فكر نيندازد كه‏براى ديگرى شفاعت كند.

بر حذر باش از اينكه در غير جائيكه بايد غيرت به‏خرج داد اظهار غيرت كنى،(كه نشانه سوء ظن تو سبت‏به او باشد) زيرا اظهار بى اعتمادى و سوء ظن،زنان را به ناپاكى،و بيگناهان را به آلودگى‏سوق مى‏دهد.
..
مديريت و تربيت
.
براى هر كدام از خدمت گذارانت كارى معين ساز كه او را در قبال آن مسئول‏بدانى، چرا كه اين سبب مى‏شود كارها را به يكديگر وانگذارند،و درخدمتت‏سستى نكنند. قبيله و عشيره‏ات را گرامى دار،زيرا آنها پر و بال تواندكه بوسيله آنها پرواز مى‏كنى و اصل و ريشه تواند كه به آنها باز مى‏گردى،ودست و نيروى تواند كه با آن به دشمن حمله مى‏كنى.
.
نيايش:
.
دين و دنيايت را نزد خداوند بامانت گذار، و از او بهترين مقدرات را هم‏اكنون و در آينده،در دنيا و آخرت مسئلت نما!
.
.




و السلام


نامه 31 / نهج البلاغه

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:42
حکومت علوی


بخشی از كتاب"گفتارهائی در حقوق اساسی كاربردی" بقلم آیت الله هاشم زاده هریسی، نماینده مجلس خبرگان رهبری



امیرمؤمنان (ع) با مخالفان خود كه با تمام جمود و تحجر و با تمام قدرت و لجاجتعلیه حكومت او قیام كرده بودند، یعنی با باغیان و مجرمان سیاسی حكومتشآنچنان با بزرگواری و سعه‌صدر برخورد می‌كرد كه از حوصله بشر خارج است.به‌طوری كه شهید مطهری در این مورد می‌گوید: « امیر‌مؤمنان (ع) باخوارج درمنتهی درجه آزادی و دموكراسی رفتار كرد… شاید این مقدار آزادی در دنیابی‌سابقه باشد كه حكومتی با مخالفین خود تا این درجه با دموكراسی رفتاركرده باشد»


استادمطهری سپس نحوه برخورد و رفتار شاهكار‌علی (ع) با مخالفینش را توضیحمی‌دهد. مخالفان علی (ع) بسیار عنود و لجوج و سرسخت بودند بلوا و آشوببه پا می‌كردند و بیش از حد آزارش می‌دادند ولی آن بزرگوار احدی از آنهارا ترور نكرد و یا دستور ترور و كشتن آنها را صادر نكرد و حتی ترور كنندهجنگ افروز‌ترین دشمن خود را كه فرماندهی جنگ جمل را علیه او برعهده داشت،سرزنش نمود و وعده آتش جهنم به او داد و احدی از مخالفین و منتقدانخود را دستگیر ‌و زندانی نساخت. بلكه یك شلاق حتی یك سیلی هم به آنها نزد.


مخالفین علی (ع) می‌آمدند، دربرابر آن حاكم مقتدر، شجاع و نترس می‌ایستادند. در پیش یاران و عاشقانش باجرأت تمام و بی‌شرمانه و بی‌باكانه فحش و ناسزایش می‌گفتند، توهین وتكفیرش می‌كردند می‌گفتند یا علی تو كافر شده‌ای باید توبه كنی علی (ع) بااستدلال و منطق پاسخشان می‌داد. توجیهشان می‌كرد تا آرام بگیرند و هدایتشوند ولی فایده‌ای نداشت، اما علی باز كار به كارشان نداشت، یاران وعاشقانش می‌خواستند آنها را بزنند، بكشند ولی آن بزرگوار جلوگیری می‌كرد و نه تنها از ضرب ، مجازات و ترور ممانعت می‌كرد، بلكه حتی اجازه سب وناسزاگویی هم به آنان نمی‌داد و می‌گفت من دوست ندارم یاران و دوستان منناسزا‌گو باشند. دهن به بد‌گویی بگشایند.




حقوقشانرا از بیت‌المال قطع نكرد، از مساجد و مجامع اسلامی طردشان نكرد تا روزیكه شمشیر برداشتند و آشوب و بلوا به ‌پا كردند و كشت و كشتار به راهانداختند علی‌(ع) ازشروع جنگ خودداری ‌نمود، و از هر طریق ممكن اتمامحجت ‌كرد تاجنگی اتفاق نیفتد آنگاه كه همه راه‌حل‌های مسالمت آمیز رابه روی خود بسته ‌دید، به‌ناچار شمشیر به‌دست گرفت تا غائله و آشوب رابخواباند، بعد از پیروزی و خواباندن آشوب هم همه را عفو كرد و رهایشانساخت تا زندگی كنند و اموالشان را به خودشان مسترد ‌نمود و از حكمارتداد آن‌ها خود‌داری كرد و عملاً حكم اسلام را برایشان جاری ساخت.


روشعلی(ع) نه تنها در جرایم سیاسی بلكه در جرایم و گناهان عادی نیز همین‌طوربود. علی برای كسی با استدلال و توجیه، جرم و گناه ثابت نمی‌كرد. اثباتجرم در سنت و سیرت علی جایی نداشت. نه تنها اثبات جرم علیه كسی نمی‌كرد،حتی از ثبوت جرم هم تا حد امكان و هر مقدار كه راه داشت، جلوگیری می نمود.




امام علی نه تنها مجرمین و متهمین را به اعتراف و اقرار وادارنمی‌كرد، بلكه آنان را از اعتراف و اقرار به جرم برحذر می‌داشت و از شنیدناقرار و اعترافات آنان خودداری می‌كرد تا جرم و گناه برایشان ثابت نشود وحكم خدا و مجازات برایشان متوجه نگردد و از اسلام شلاق نخورند، رنج وزندان نبینند. یعنی در واقع در ثبوت جرم و مجازت برای مردم، تسامح به خرجمی داد و از اعتراف و ثبوت جرم و تحمل مجازات جلوگیری می‌نمود ولیآنجا كه حد و تعریز ثابت می‌شد در اجرای آن كوچكترین اغماض و تسامح را روانمی‌داشت.


مجرمهر‌كسی و در هر مقام و نسبتی بود، بدون تبعیض، بر اجرای حد و مجازات،پافشاری می‌كرد. تا حكم خدا را اجرا نكرده از پای نمی‌نشست یعنی سختگیری وحساسیت علی در مسأله جرم و جزا فقط در چهار مورد بود: 1.ظلم بر مردم2.حقوق مردم ( حقوق خصوصی) 3. حیف و میل وخیانت در بیت المال 4.اجرای حدودبعد از ثبوت جرم و نه در اثبات جرم كه بخواهد جرم را در مورد كسی با تحلیلو استدلال و یا با اعتراف گرفتن به اثبات برساند، آنگاه او را مجازات كند.




نهاصلاً و هرگز!! این بود روش، سنت و سیرت علی(ع) كه در تاریخ زندگی او قطعیو كلمه به كلمه مستند است و اختلافی در میان تاریخ‌نگاران و سیره نویسانوجود ندارد.
پی نوشتها:


یک) شهید مطهری، كتاب جاذبه و دافعه علی : 143
دو) شهید مطهری: كتاب جاذبه و دافعه علی(ع):‌ 144 و كتاب سیره ائمه اطهار(ع): 36.
سه) احادیث عایشه ام المومنین : پاورقی : 164
چهار)علی امیرمؤمنان (ع): « انما هوسّب بسبّب او عفو عن ذنب» شما حق ندارید اورا بكشید و یا آزاری به او برسانید او یك ناسزا بمن داده پاسخ آن فقط یكناسزا و یا عفو از یك گناه است !! (نهج‌البلاغه : حكمت 420)
پنج) نهجالبلاغه: خطبه 206= « انیّ اكره لكم ان تكونوا سبّا بین...» من خوش ندارمكه یاران و شیعیان من بددهن و فحاش باشند گرچه نسبت به دشمن !!
شش) تاریخ طبری: 4/53.
هفت) احادیث عایشه ام المؤمنین نوشته علامه عسگری: 159، تحت عنوان «الاعذار قبل الحرب»‌ یعنی اقدامات پیشگیرانه و اتمام حجت‌ قبل از شروع جنگ به‌منظو جلوگیری از وقوع جنگ.
هشت) احادیث عایشه ام المومنین: 181.
نه) همان مدرك.
ده)علی امیر مؤمنان علیه الّسلام در شنیدن اقرار متهمان گوش سنگینی می‌كرد وتشكیك می‌نمود و گاهی هم آن‌ها را از اقپرار كردن منع می‌نمود و می‌فرمود:«ایعجز احدكم اذا قارف هذه‌الّسیئةّ ان یستر علی نفسه كما سترالله علیه؛»آیا نمی‌توانید گناهی كه مرتكب شده‌اید آن را فاش نسازید و به آن اقرارنكنید و روی آن را بپوشانید آن‌چنانكه خداوند پوشانده است؟! (من لایحضرهالفقیه: 4/21)
منبع: آینده

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:46
http://www.shabestan.ir/info/page/21ramezan/index_files/IMAMali-a.jpg


جايگاه علي عليه السلام درهستي


معرفت و شناخت كامل شخصيت والاي اميرالمؤمنين علي (ع) و جايگاه او در جهان هستي در حد بشر نيست چه رسول اكرم (ص)
خطاب به مولا مي فرمايد :
يا علي لا يعرفك الاّّّ الله و انا
اي علي! تو را هيچكس نشناخت جز خدا و من

درابتداي خلقت، معمار آفرينش، زمين و خورشيد و ماه و بر و بحر اعلام كرد كه آفرينش شما، آفرينش همه چيز، به طفيل محبت پنج نور
مقدس است.

يا ملائكتي و سكان سماواتي اعلموا اني ما خلقت سماء مبنيه و لا ارضا محديه و لا قمرا منيرا و لا شمسا مضيئه
و لا فلكا يدور و لا بحرا يجري و لا فلكا يسري الا في محبه هؤلاء الخمسه.

آفرينش بر محبت اينان رقم خورد و عرصه هستي به حب ولايت آنان از عدم شكل گرفت. اگر علي (ع) نبود، آفرينش به تكوينش نمي
ارزيد . نوروجود علي (ع) ، مصباح پايگاه آفرينش شد وهستي اول با وجود او شكل گرفت. هدفنامه وجود را نيز به وجود او پيوند زدند.

لو لا كلما خلقت الا فلاك و لو لا علي لما خلقتك...

در زيارتنامه مولي در روز غدير علي (ع) را ندا مي دهيم :

السلامٌَُُُ عليكُُ ايها النبأ العظيم، الذي هم فيه مختلفون
سلام برتو اي خبر بزرگ عالم! خبر بزرگ هستي. پس علي (ع) راز بزرگ خلقت است! اما در او اختلاف كردند. اين بود كه اول مظلوم عالم
هم ″علي″ نام گرفت.

روزي پيامبر اكرم (ص) در جمع صحابه بودند و جبرئيل، ملك مقرب الهي هم به شكل انساني در آن جمع حاضر بود. پيامبر به جبرائيل رو
كردند و با اشاره به اميرالمؤمنين علي (ع) فرمودند: آيا او را مي شناسي؟ عرض كرد: چگونه او را نشناسم كه او در عرش مرا معلم بود و
شيوه عبوديت الهي را به من تعليم فرمود. تو به آدم وقتي كه از بهشت قرب رانده شد و به زمين فراق هبوط كرد، با ذكر نام علي (ع) و
اهل بيت او به درگاه الهي پذيرفته شد. نوح نام او را بر كشتي خويش حك كردو لنگرگاه كشتي اش را مسجد كوفه قرار داد. خداوند در
شب معراج با حبيب خويش با صوت علي (ع) سخن گفت. قرآن كريم، علي (ع) را به منزله نقش پيامبر دانست.

فقل تعالوا ندع ابناء نا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم (آل عمران 61)

پيامبر فرمودند: من و علي از يك درختيم (انا و علي من ش جره واحده) و باز فرموده: (انت مني بمنزله هارون من موسي) و نيز: (انا
مدينه العلم و علي بابها) همانا من شهر علمم و علي در آن است. و خطاب به مولي فرمود: (انت اخي و وصيي و وارثي) تو برادر من و
وصي و وارث مني. در فرازي از دعاي ندبه پيامبر خطاب به علي مي فرمايد (لو لا انت يا علي لم يعرف المؤمنون بعدي) اي علي اگر تو
نبودي مردم پس از من مؤمنان را نمي شناختند.

در زيارت مطلقه مي خوانيم ((السالم علي ميزان الاعمال)) علي ميزان و معيار اعمال است. امام صادق (ع) در زيارت جدش عرضه مي
دارد درود بر تقسيم كننده بهشت و جهنم، درود بر نعمت الهي بر نيكان :

((السلام علي قسيم الجنه و النار السلام علي نعمه الله علي الابرار


محبت علي عامل رسيدن به كمال

در دواير مختلف هستي،‌هر شعاعي به دور محوري مي چرخد و هر پديده اي حول قطب وجودي كه وابسته به اوست، دور مي زند. امام

معصوم محور هستي، قطب عالم وجود، تكيه گاه آفرينش، واسطه فيض الهي به جهان هستي و نگهدارنده كائنات باذن الله است. در اين

راستا، محبت و ولايت علي (ع) مربي همه موجودات، هدايتگر آنان به سوي كمال و سبب دوام و قوام تمامي پديده ها از جمال تا انسان

است. پيامبر خدا (ص) در اين رابطه بيان زيبايي مي فرمايد:



حبًٌ عليٍٍٍّ حسنه لا تضرمعها سيئهًٌ (بحار ج 9 ص 401)

محبت علي (ع) حسنه اي است كه با وجود آن هيچ گناهي به انسان صدمه نمي رساند.

بر اين معنا اگر محبت علي (ع) كه نمونه كامل انسانيت و طاعت و عبوديت و اخلاق است از روي صدق و راستي باشد، مانع ارتكاب گناه

مي گردد. مانند واكسني كه مصونيت ايجاد مي كند و نمي گذارد بيماري در شخص ″واكسينه شده″ راه يابد. محبت پيشوايي مانند علي

(ع) كه نمونه تقوا و پرهيزكاري است آدمي راشيفته رفتار علي (ع) مي كند. فكر گناه را از سر او بدر مي برد، البته به شرطي كه محبتش

صادقانه باشد . كسي كه علي (ع) را بشناسد، تقواي او را بشناسد، سوزوگداز عارفانه او را، ناله هاي نيمه شبهايش را و ساده

زيستي و كار و تلاش همه جانبه اش را بداند، محال است به خلاف فرمان او كه هميشه امر به تقوي و درستي مي كرد عمل كند. يعني

هر محبي به خواسته محبوبش احترام مي گذارد و فرمان او را گرامي مي دارد. فرمانبرداري از محبوب لازمه محبت صادق است.

پس محب واقعي علي ، واله و حيران علي و عاشق و جانباز علي، رهرو راستين علي است

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:46
«در سحرگاهى كه در سپيده دم آن ضربت‏خورد چنين فرمود...»



ومن كلام لامام علي (عليه السلام)


في سحرة الیوم الذی ضرب فیه :




مَلَكَتْنِى عَيْنِى وَ أَنَا جالِسٌ، فَسَنَحَ لِى رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ.

فَقُلْتُ: يا رَسُولَ اللهِ ماذا لَقِيتُ مِنْ أُمَّتِكَ مِنَ الاَْوَدِ وَ اللَّدَدِ!

فَقالَ: ادْعُ عَلَيْهِمْ.

فَقُلْتُ: أَبْدَلَنِىَ اللهُ بِهِمْ خَيْرًا لِى مِنْهُمْ، وَ أَبْدَلَهُمْ بِى شَرًّا لَهُمْ مِنِّى.





(وَ يَعْنِى «بِالاَْوَدِ»: الاِْعْوِجاجَ، وَ «بِاللَّدَدِ»: الْخِصامَ، وَ هذا مِنْ أَفْصَحِ الْكَلامِ. )




« نفرین بر حق ناشناسان »




نشسته بودم كه چشمم به دنياى ديگر باز شد و پيامبر خدا ـ درود الهى بر او و خاندانش ـ بر من جلوه كرد.

گفتم: يا رسول اللّه، ببين از امّت تو چه كژيها و دشمنى ها مى بينم!

آن حضرت فرمود: نفرينشان كن.گفتم: خدايا، بهتر از اينان را بر من جايگزين بدار، و به جاى من بدترين را بر ايشان بگمار.





(توضیح : كلمه «أَوَد» يعنى كژى و ناراستى، و «لَدَد» يعنى خصومت و دشمنى، و بيان امام(ع) در اين مقام از فصيح ترين كلمات به شمار آيد. )





خطبه 69/ نهج البلاغه

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:47
.
ومن وصية لامام علي عليه السلام للحسن والحسين(عليهم السلام)
.
لما ضربه ابن ملجم لعنه الله
.
أُوصِيكُمَا بِتَقْوَى اللهِ، وَأنْ لاَ تَبْغِيَا الدُّنْيَا وَإِنْ بَغَتْكُمَا، وَلاَ تَأْسَفَا عَلَى شَيْء مِنْهَا زُوِيَ عَنْكُمَا، وَقُولاَ بِالْحَقِّ، وَاعْمَلاَ لِلاَْجْرِ، وَكُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً، وَلِلْمَظْلُومِ عَوْناً.
.
أُوصِيكُمَا، وَجَمِيعَ وَلَدِي وَأَهْلِي وَمَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي، بِتَقْوَى اللهِ، وَنَظْمِ أَمْرِكُمْ، وَصَلاَحِ ذَاتِ بَيْنِكُمْ، فَإِنِّي سَمِعْتُ جَدَّكُمَا ـ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ [وَآلِهِ ] وَسَلَّمَ ـ يَقُولُ: "صَلاَحُ ذَاتِ الْبَيْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلاَةِ الصِّيَامِ".
.
اللهَ اللهَ فِي الاَْيْتَامِ، فَلاَ تُغِبُّوا[3] أَفْوَاهَهُمْ، وَلاَ يَضِيعُوا بِحَضْرَتِكُمْ.
وَاللهَ اللهَ فِي جِيرَانِكُمْ، فَإِنَّهُمْ وَصِيَّةُ نَبِيِّكُمْ، مَا زَالَ يُوصِي بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَيُوَرِّثُهُمْ.
.
وَاللهَ اللهَ فِي الْقُرْآنِ، لاَ يَسْبِقْكُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَيْرُكُمْ.
وَاللهَ اللهَ فِي الصَّلاَةِ، فَإِنَّهَا عَمُودُ دِينِكُمْ.
.
وَاللهَ اللهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ، لاَ تُخْلُوهُ مَا بَقِيتُمْ، فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا.
وَاللهَ اللهَ فِي الْجِهَادِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ وَأَلْسِنَتِكُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ.
.
وَعَلَيْكُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَالتَّبَاذُلِ، وَإِيَّاكُمْ وَالتَّدَابُرَ وَالتَّقَاطُعَ.
لاَ تَتْرُكُوا الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَيُوَلَّى عَلَيْكُمْ أَشْرَارُكُمْ، ثُمَّ تَدْعُونَ فَلاَ يُسْتَجَابُ لَكُمْ.
.
ثمّ قال:
يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، لاَ أُلْفِيَنَّكُمْ[7] تَخُوضُونَ دِمَاءَ الْمُسْلِمِينَ خَوْضاً، تَقُولُونَ: قُتِلَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ.
.
أَلاَ لاَ تَقْتُلُنَّ بِي إِلاَّ قَاتِلِي.
انْظُرُوا إِذَا أَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هذِهِ، فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَة، وَلاَ يُمَثَّلُ[9] بِالرَّجُلِ، فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ(صلى الله عليه وآله) يَقُولُ: "إِيَّاكُمْ
.
وَالْمُثْلَةَ وَلَوْ بَالْكَلْبِ الْعَقُورِ".



از وصاياى امام عليه السلام به حسن و حسين عليه السلام

هنگامى كه(ابن ملجم)لعنه الله آنحضرت را ضربت زد.

شما را به تقوا و پرهيز كارى و ترس از خداوند سفارش مى‏كنم،در پى دنيا پرستى‏نباشيد گر چه به سراغ شما آيد.
.
بر آنچه از دنيا از دست مى‏دهيد تاسف مخوريد!
.
سخن حق بگوئيد و براى اجر و پاداش(الهى)كار كنيد.
.
دشمن سر سخت ظالم،و ياور و همكار مظلوم باشيد!
.
من شما و تمام فرزندان و خاندانم و كسانى را كه اين وصيت نامه‏ام به آنهامى‏رسد به تقوا و ترس از خداوند، نظم امور خود، و اصلاح ذات البين،سفارش‏مى‏كنم!
.
زيرا كه من از جد شما-صلى الله عليه و اله-شنيدم مى‏فرمود:

«اصلاح بين مردم از نماز و روزه برتر است‏».
.
خدا را!خدا را!در مورد«يتيمان‏»،نكند آنها گاهى سير و گاهى گرسنه‏ بمانند،نكند آنها در حضور شما در اثر عدم رسيدگى از بين بروند!
.
خدا را خدا را!كه در مورد«همسايگان‏»خود خوشرفتارى كنيد، چرا كه‏آنان مورد توصيه و سفارش پيامبر شما هستند.
.
وى همواره سبت‏به همسايگان‏سفارش مي فرمود تا آنجا كه ما گمان برديم بزودى سهميه‏اى از ارث بر ايشان‏قرار خواهد داد!
.
خدا را خدا را!در توجه به‏«قرآن‏»،نكند ديگران در عمل بآن از شماپيشى گيرند.
.
خدا را خدا را!در مورد«نماز»چرا كه ستون دين شما است.

خدا را خدا را!در مورد«خانه پروردگارتان‏»،تا آن هنگام كه هستيدآنرا خالى نگذاريد كه اگر خالى گذارده شود مهلت داده نمى‏شويد(و بلاى‏الهى شما را فروخواهد گرفت).
.
خدا را خدا را!در مورد«جهاد»با اموال،جانها و زبانهاى خويش‏در راه خدا(كه بايد همه اينها را در اين راه بكار گيريد)و بر شما لازم است ‏پيوندهاى دوستى و محبت را محكم داريد و بذل و بخشش را فراموش نكنيد، واز پشت كردن بهم و قطع رابطه بر حذر باشيد.
.
«امر بمعروف و نهى از منكر»را ترك نكنيد كه اشرار بر شما مسلط مي شوند سپس هر چه دعا كنيد مستجاب نمى‏گردد!.
.
سپس فرمود:
.
اى نوادگان‏«عبد المطلب‏»ن كند شما بعد از شهادت من،دست‏خود رااز آستين بيرون آورده و در خون مسلمانان فرو بريد و بگوئيد امير مؤمنان كشته شد(و اين بهانه‏اى براى خون ريزى شود).
.
آگاه باشيد بخاطر من تنها قاتلم را بايد بكشيد.
بنگريد!هر گاه من از اين ضربت جهان را بدرود گفتم او را تنها يك ‏ضربت‏بزنيد،تا ضربتى در برابر ضربتى باشد،اين مرد را مثله نكنيد (گوش و بينى‏و اعضاء او را نبريد)كه من از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم مى‏فرمود:

«از مثله كردن بپرهيزيد گر چه نسبت ‏بسگ گزنده باشد»


.



نامه 47 / نهج البلاغه

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:47
دنیا در نزد علی (ع)

آن گونه فرموده: پس از حمد بر خداودرود بر پیامبر اکرم..شما رااز دل بستن به دنیا برحذر میدارم.زیرا دنیا بکام دنیا پرستان شیرین است ودر نظر آنان سبز وخرم است..بشهوتها وخواستهای بیهوده پیچیده شده است.وبوسیله متاعهای زود از بین رونده (با خواهان) اظهار دوستی مینماید.چه بسیار است کسیکه بدنیا اعتماد ودلبستگی داشته آو را دردمند میسازد وچه بسیار بدنیا اطمینان داشته ودنیا آورا به خاک میاندازد. وچه بسیار است کسیکه دارای مرتبه ی بزرگ بوده ودنیا آورا کوچک وپست میگرداند....اما در نزد مردم دانا وبینا شیرینی آن مانند شیره درخت .بسیار تلخ است وطعام آن زهرهائی است کشنده ووسائل آن مانند ریسمانهای پوسیده وتکه تکه شده است

زنده آن بسمت مرگ وتندرست آن بسوی بیماری رهسپار است...پادشاهی آن از دست رفته وارجمند آن زیر دست وثروتمند آن بنکبت رسیده وهمسایه آن (ساکن دنیا) مالش غارت گشته است...وامام علی فرموده در کتاب نهج البلاغه:داستان دنیا چون داستان مار است که دست بر آن کیشی نرم و درونش زهر کشنده است...فریب خورده نادان بطرف آن میرود وخردمند پایان بین از آن دوری میگزیند..


ودر بیان دیگر امام علی :
در مورد دل بستن بدنیای فانی وترس از حساب قیامت

آگاه باشید دنیا سرائی است که هیچکس از آن بسلامت نمیماند مگر بتقوی وپرهیزگاری .درآن..زیرا دنیا دار العمل است وآخرت دار الجزاء پس کسیکه در دنیا بدستور خدا ورسول رفتار نماید در آخرت بسلامت نماید.وکسیکه پیروی ننموده بعذاب ابدی گرفتار گردد....پس اکنون که کار دنیائی زیان آور است بآن دلبند مباش زیرا دنیا نزد خردمندان مانند برگشتن سایه است که تا آنرا گسترده ببینی جمع میشود وتا آنرا از یاد ببینی گم گردد (همچو سایه زائل گشته برای اهلش باقی نماند.)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:48
سخنان گهر بار حضرت علی (ع



*هركسي به من كلمه اي بياموزد مرا بنده خود كرده است
*قناعت ثروتي است كه پاياني ندارد
* هر كه خود را بشناسد، خدا را شناخته است
* شجاع ترين مردم آن است كه حرف حق را بزند
* بزرگترين جهاد‌، مبارزه با نفس است
* شمشير آخته‌ دردست‌ مرد شجاع‌، عزيزتر از سخن‌ راست‌ نيست‌.
* زشت‌ ترين‌ سخن‌ راست‌، ستايش‌ انسان‌ از خويشتن‌ است.
* بهترين‌ گفتارها آن‌ است‌ كه‌ عمل‌ تصديق‌ كند.
* هركه‌ نيكي‌ را از بدي‌ نشناسد، از چهارپايان‌ است‌ !
* بايد مردم‌ در برابر حق‌ نزد تو مساوي‌ و يكسان‌ باشند.
* بر برادر تو همان‌ حقي‌ است‌ كه‌ تو داري.
* من‌ گواهي‌ شخص‌ فاسق‌ را جز عليه‌ خودش‌ قبول‌ نميكنم‌.
* نيكي‌ و احسان‌ را جز آدم‌ نادان‌ رد نميكند.
* يتيم‌ را با آنچه‌ كه‌ فرزندان‌ خود را ادب‌ ميكني‌، تاديب‌ كن.
* آنكس‌ كه‌ تو را بيم‌ دهد، مانند كسي‌ است‌ كه‌ تو را مژده‌ دهد.
* دشمن‌ دانا از دوست‌ نادان‌ بهتر است‌.
* دوري‌ و جدايي‌ دوستان‌ ، غربت‌ و تنهايي‌ است.
* حاجت‌ از دست‌ دادن‌ بهتر كه‌ از نااهل‌ خواســتن‌ !
* آرزوهايتان‌ را به‌ كساني‌ متوجه‌ كنيد كه‌ دلهايتان‌ آنها را دوست‌ دارد.
* شكيبايي‌ مركبي‌ است‌ كه‌ خسته‌ نشود.
* شخصيت‌ مرد زير زبان‌ اوست‌.
* عبرتها چه‌ بسيار است‌، ليكن‌ پند گرفتن‌ كمتر است.
* اگر درباره‌ كسي‌ مشكوك‌ باشيد، به‌ دوستانش‌ نگاه‌ كنيد.
* هر تنفس‌ انسان‌ گاميست‌ كه‌ بسوي‌ مرگ‌ بر ميدارد.
* مردم‌ دشمن‌ چيزهايي‌ هستند كه‌ نميدانند.
* بهترين‌ زهدها، پنهان‌ داشتن‌ آن‌ است.
* شگفتا! آيا خـلافت‌ و حـكومت‌ با رفاقت‌ و خويشي‌ هم‌ ميشود ؟!
* عدالت‌ زمامدار نيكوتر از خير روزگار است.
* هرگز كسي‌ را به‌ مبارزه‌ و جنگجويي‌ دعوت‌ نكن.
* روز دادستاني‌ و عدالت‌ از ظ‌الم‌، سختتر از روز ستم‌ بر ستمديده‌ است.
* حكومت‌ خود را با ريختن‌ خون‌ حرام‌، استوار نكن‌.
* هرگز ياور ستمكار نباش‌.
* حكمت‌ را با نااهل‌ نگوييد كه‌ به‌ حكمت‌ ستم‌ كرده‌ايد.
* به‌ گوينده‌ نگاه‌ نكن‌، حرف‌ را در نظ‌ر بگير.
* بزرگواري‌ با خرد و ادب‌ است‌، نه‌ با اصل‌ و نسب‌.
* عقل‌ و خرد، شمشير برنده‌ايست.
* دانش‌ نگهبان‌ توست‌، در حاليكه‌ تو ثروت‌ را بايد محافظت‌ كني.
* بي‌ ارزشترين‌ مردم‌، كم‌ دانشترين‌ آنهاست.
* دانشمندان‌، به‌ علت‌ كثرت‌ نادانان‌ غريبند.
* مرگ‌ بزرگ‌ همان‌ فقر و بينوايي‌ است.
* فقر و تنگدستي، مرد باهوش‌ را گنگ‌ و لال‌ ميكند.
* انسان‌ به‌ نعمتي‌ نميرسد مگر اينكه‌ نعمت‌ ديگري‌ را از دست‌ ميدهد.
* از قرض‌ كردن‌ بپرهيزيد
* قرض‌ كردن‌ زبوني‌ و خواري‌ است‌.
* غم‌ وغصه‌ نيمي‌ از پيري‌ است‌.
* قصاص‌ و انتقام‌ قبل‌ از جنايت‌، درست‌ نيست‌.
* من‌ به‌ خاط‌ر سوء ظن و بدگماني، كيفر نميدهم‌.
* تو را از عجله‌ و شتاب‌ در سخن‌ و كار نهي‌ ميكنم‌.
* خداوند به‌ مردم‌ پناه‌ داده‌ تا از ستم‌ دور باشند.
* زمامداران‌ بوسيله‌ ظ‌لم‌ آزمايش‌ ميشوند.
* با توده‌ جماعت‌ باشيد، چراكه‌ دست‌ خدا با جماعت‌ است‌.
* هركه‌ از حق‌ تجاوز كند راهش‌ گم‌ ميشود.
* زكات‌ پيروزي‌ عفو و بخشش‌ است‌.
* ذمه‌ء من‌ در گرو آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ ميگويم‌.
* صفتي‌ بدتر از دروغ‌ وجود ندارد.
*براي دنيا به گونه اي زندگي كن كه گويي تا ابد زنده اي و براي آخرت به گونه اي زندگي كن كه گويي لحظه مرگت نزديك است
* فرزندان‌ خود را بااخلاق‌ خود تربيت‌ نكنيد، زيرا كه‌ آنان‌ براي‌ زماني‌ غيراز زمان‌ شما خلق‌ شده‌اند.
* هيچ‌ فقيري‌ گرسنه‌ نمانده‌ مگر درسايه ‌آنكه‌ ثروتمندي‌ از حق ‌او بهره‌مند گشته‌ است.
* چون‌ تو به‌ جانب‌ مرگ‌ ميروي‌ و مرگ‌ جانب‌ تو مي‌آيد، زود به‌ يكديگر خواهيد رسيد.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:49
علی ابن ابیطالب : سخنان شما سنگهای سخت را نرم می کند


علی ابن ابیطالب : دعوت کننده ای که فاقد عمل باشد مانند تیر اندازی است که کمان او زه ندارد


علی ابن ابیطالب : کسی که بر مرکب شکیبایی سوار شود به پیروزی نهایی دست می یابد

علی ابن ابیطالب : چه زشت است کوچکی به هنگام نیاز و سرکشی به هنگام بی نیازی

علی ابن ابیطالب : حاجت محتاج را به تاخیر نینداز زیرا نمی دانی از اینکه فردا برای تو چه پیش خواهد آمد


علی ابن ابیطالب : حق سنگین است اما گوارا ، باطل سبک است، اما در کام چون سنگی خارا


علی ابن ابیطالب : دوست مومن عقل است ، یاورش، علم ، پدرش مدارا و برادرش ، نرمش

علی ابن ابیطالب : علم خویش را به جهل و یقین خود را به شک مبدل نکنید، آنگاه که به علم رسیدید عمل کنید و آنگاه که به یقین دست یافتید ،اقدام نمایید.

علی ابن ابیطالب : حق بگویید تا به حق معروف شوید،حق را به کار ببندید تا از اهل حق باشید

علی ابن ابیطالب : آنچه را نمی دانی مگو ، بلکه هر آنچه را که می دانی نیز اظهار مکن


علی ابن ابیطالب : پیش از این که نسبت به کاری تصمیم بگیری مشورت کن ، و قبل از این که وارد عمل شوی ، فکر کن


علی ابن ابیطالب : اطمینان را با امیدواری مبادله نکن


علی ابن ابیطالب : همانا پاداش دانشمند از شخص روزه دار و شب زنده دارکه در راه خدا جهاد می کند بیشتر است

علی ابن ابیطالب : عاقل ترین مردم کسی است که عواقب کار را بیشتر بنگرد



علی ابن ابیطالب : بزرگترین نادانی ها برای بشر عدم شناخت خود است

علی ابن ابیطالب : برای مردم آن را بخواه که برای خود می خواهی و با دیگران طوری رفتار کن که مایلی درباره ات آنچنان کنند

علی ابن ابیطالب : گیتی برای تو شیواترین پندآموز است اگر پندپذیر باشی


علی ابن ابیطالب : بپرهیز از انجام کاری که اگر فاش شود انجام دهنده را خوار و خفیف سازد


علی ابن ابیطالب : بهترین شیوه صداقت وفای به عهد است



علی ابن ابیطالب : هیچ ارثی مانند ادب و اخلاق پر ارج و گرانمایه نیست

علی ابن ابیطالب : بهترین شیوه عدل ، یاری مظلوم



علی ابن ابیطالب : مربی لایق کسی است که از غریزه عشق به کمال و ترقی خواهی کودک استفاده کند


علی ابن ابیطالب : بوسیدن فرزند ، رحمت و محبت است


علی ابن ابیطالب : اسرار خویش را به کسی


علی ابن ابیطالب : سرلوحه کتاب سعادت بشر ، رفتار پاک و سجایای اخلاقی اوست

علی ابن ابیطالب : بی خردتر از همه کسی است که خود را خردمندتر از همه پندارد

علی ابن ابیطالب : شکیبایی در مصیبت ، از نشانه های مومن است

علی ابن ابیطالب : شرط خرد حفظ تجربه ها و بکار بستن آنهاست

علی ابن ابیطالب : هر کس در نقطه ضعف های دوست خود دقیق شود ، پیوند دوستی او قطع خواهد شد

علی ابن ابیطالب : آدمی به گفتارش سنجیده می شود و به رفتارش ارزیابی می گردد، چیزی بگو که کفه سخنت سنگین شود و کاری کن که قیمت رفتارت بالا رود


علی ابن ابیطالب : هیچ شرافتی مانند فروتنی نیست

علی ابن ابیطالب : برای مشاورت ، خردمندان را برگزین تا از ملامت و ندامت در امان باشی

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:52
لا فَتى اِلاّ عَلِىّ، لا سَیفَ اِلاّ ذُو الفَقار



در جنگ احد در مـرحـله اول نـبـرد، سـپاه قریش فرار كردند، و افراد تحت فرماندهى عبدالله بن جـبیر به منظور جمع آورى غنایم جنگى منطقه استقرار خود را رها كردند، گرچه عبدالله فـرمـان صـریح پیامبر (صلى الله علیه و آله) را به یادشان آورد ولى آنان ترتیب اثر نـداده و بـیـش از 40 نـفـرشـان از تـپـّه سـرازیـر شـده بـه دنبال جمع آورى غنایم رفتند.

خـالد بـن ولید با گروهى سواره نظام كه در كمین آنان بود، به آنان حمله كرد و پس از كـشـتـن آنان از پشت جبهه به مسلمانان یورش برد و این همزمان شد با بلند شدن پرچم آنـان تـوسـط یـكـى از زنـان قـریـش بـه نام عمرة بن علقمه، كه جهت تشویق سربازان قریش به میدان جنگ آمده بودند. از این لحظه، وضع جنگ به كلى عوض شد؛ آرایش جنگى مسلمانان به هم خورد؛ صفوف آنان از هم پاشید؛ ارتـبـاط فـرمـانـدهـى با افراد قطع گردید و مسلمانان شكست خوردند و حدود هفتاد نفر از مجاهدین اسلام، از جمله حمزة بن عبدالمطلّب و مصعب بن عمیر،(یكى از پرچمداران ارتش ‍ اسلام)، به شهادت رسیدند.

از طـرف دیـگـر، چون شایعه كشته شدن پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله) در میدان جنگ تـوسـط دشـمـن پـخـش گـردیـد، روحـیـه بـسـیـارى از مـسـلمـانـان متزلزل شد و در اثر فشار نظامى جدید سپاه شرك، اكثریت قریب به اتفاق مسلمانان عقب نشینى كرده و پراكنده شدند، و در میدان جنگ افرادى انگشت شمار در كنار پیامبر(صلى الله علیه و آله) ماندند و لحظات بحرانى و سرنوشت ساز در تاریخ اسلام فرا رسید.

ایـنـجـا بـود كـه نـقـش بـزرگ حضرت عـلى(عـلیـه‎السلام) به عنوان تنها مدافع خستگى‎ناپذیر نـمـایان گردید، زیرا على(علیه‎السلام) با شجاعت و رشادتى بى نظیر در كنار پیامبر شـمـشـیـر مـى‎زد و از وجود مقدّس پیشواى عظیم الشّان اسلام در برابر یورش‎هاى مكرّر فوج‎هاى متعدد مشركان حراست مى‎كرد.ایـنـجـا بـود كـه نـقـش بـزرگ حضرت عـلى(عـلیـه‎السلام) به عنوان تنها مدافع خستگى‎ناپذیر نـمـایان گردید، زیرا على(علیه‎السلام) با شجاعت و رشادتى بى نظیر در كنار پیامبر شـمـشـیـر مـى‎زد و از وجود مقدّس پیشواى عظیم الشّان اسلام در برابر یورش‎هاى مكرّر فوج‎هاى متعدد مشركان حراست مى‎كرد.

ابن اثیر در تاریخ خود مى‎نویسد:

پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله) گروهى از مشركین را مشاهده كرد كه آماده حمله بودند، بـه عـلى(عـلیـه‎السلام) دستور داد به آنان حمله كند، حضرت على(علیه‎السلام) به فرمان پیامبر به آنان حمله كرد و با كشتن چندین تن موجبات فرار آنان را فراهم ساخت.

پـیـامـبـر(صلى الله علیه و آله) سپس گروه دیگرى را مشاهده كرد و به على(علیه‎السلام) دستور حمله داد و حضرت على(علیه‎السلام) آنان را كشت و متفرّق ساخت .

در این هنگام فرشته وحى به پیامبر(صلى الله علیه و آله) فرمود: این نهایت فداكارى است كه على(علیه‎السلام) از خود نشان مى‎دهد.

رسول خدا فرمود: او از من، و من از او هستم . در این هنگام صدایى از آسمان شنیدند كه مى‎گفت:

لا فَتى اِلاّ عَلِىّ، لا سَیفَ اِلاّ ذُو الفَقار ؛ جوانمرد شجاعى چون على(علیه السّلام و شمشیرى چون ذوالفقار وجود ندارد).
ابن ابى الحدید نیز مى‎نویسد:

هـنـگـامى كه غالب یاران پیامبر(صلى الله علیه و آله) پا به فرار نهادند، فشار دسته‎هاى مختلف دشمن به سوى پیامبر(صلى الله علیه و آله) بالا گرفت .

دسـتـه‎اى از قـبـیـله بـنـى كـنانه، و گروهى از قبیله بنى عبد مناة، كه در میان آنان چهار جنگجوى نامور به چشم مى‎خورد، به سوى پیامبر یورش بردند.

رسول خدا فرمود: او از من، و من از او هستم . در این هنگام صدایى از آسمان شنیدند كه مى‎گفت:

لا فَتى اِلاّ عَلِىّ، لا سَیفَ اِلاّ ذُو الفَقار ؛ جوانمرد شجاعى چون على(علیه السّلام و شمشیرى چون ذوالفقار وجود ندارد).


پیامبر به حضرت على(علیه‎السلام) فرمود: حمله اینها را دفع كن .

حضرت عـلى(عـلیـه‎السـلام) كـه پـیـاده مى‎جنگید، به آن گروه كه پنجاه نفر بودند، حمله كرده و آنان را متفرّق ساخت .

آنـان چند بار مجدّدا گرد هم جمع شده و حمله كردند، باز هم حضرت على(علیه‎السلام) حمله آنان را دفع كرد.

در این حملات، چهار نفر قهرمان مزبور و ده نفر دیگر كه نامشان در تاریخ مشخّص نشده است به دست على(علیه‎السلام) كشته شدند.

جبرئیل به رسول خدا(صلى الله علیه و آله) گفت:

راسـتـى كـه حضرت عـلى(علیه‎السلام) فداكارى مى‎كند، فرشتگان از فداكارى او به شگفت آمده‎اند.

پیامبر(صلى الله علیه و آله) فرمود:

چرا چنین نباشد، او از من و من از او هستم .

جبرئیل گفت: من هم از شما هستم .

آنگاه صدایى از آسمان شنیده شد كه مكرّر مى‎گفت: لا سَیفَ اِلاّ ذُوالفَقار وَلافَتى اِلاّ عَلِىّ ولى گوینده دیده نمى‎شد.

از پیامبر سؤال كردند كه: گوینده كیست؟ فرمود: جبرئیل است .(1)



پی‎نوشت‎ها:

1- ابـن ابـى الحـدیـد، شـرح نـهـج البـلاغـه، ج 14، ص 251، و خـوارزمى نیز در كتاب المـنـاقب، ص 223 روایت مى‎كند كه (على علیه‎السلام در جریان شوراء به این فداكارى كه نداى آسمانى را در پى داشت، بر اعضاى شوراء احتجاج كرد.)

برگرفته از کتاب الگوهاى رفتارى امام على(علیه‎السلام)، ج اول، مرحوم محمد دشتى .

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:53
علی علیه السلام از زبان عایشه...

عن عائشة،ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم خرج و عليه مرط مرجل من شعر أسود،فجاء الحسن فأدخله،ثم جاء الحسين فأدخله،ثم فاطمة،ثم علي،ثم قال:«انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس أهل البيت».
از عايشه روايت شد که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بيرون آمد در حالي که عباي منقوش را که از موي سياه بود،بر تن خود داشت.پس حسن عليه السلام آمد و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم او را داخل آن‏کساء کرد.سپس حسين عليه السلام آمد و آن حضرت حسين عليه السلام را نيز داخل کساء نمود،آنگاه فاطمه عليها السلام و بعد علي عليه السلام آمدند و داخل کساء شدند.سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم (اين جملات قرآن کريم را بيان) فرمود:انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت.


تفسیر کشاف ج 1 ص 369

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:54
هشام بن عروه عن ابیه عن عایشه قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم : ذکر علی عباده
هشام بن عروه از پدرش از عایشه نقل می کند که گفت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم : یاد کردن علی عبادت است



البدایه و النهایه ج 7 ص 358
کنز العمال ج 11 ص 301
تاریخ الخلفا ص 172
مناقب السبعون ص 312،ص281 حدیث 46

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:54
عن جميع بن عمير قال دخلت علي عائشة،فقلت لها:من کان احب الناس الي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم،قالت:أما من الرجال فعلي،و أما من النساء ففاطمة.
جميع بن عمير گويد که بر عايشه وارد شدم،پس به او گفتم:محبوبترين مردم نزد پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم چه کسي است؟گفت:اما از مردان پس علي و اما از زنان پس فاطمه. (نزد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم محبوبترند)





البدایه و النهایه ج 7 ص 355
ينابيع الموده باب 55 ص 202 و 241
المستدرک ج 3 ص 154 و 157
شرح حال امام علي عليه السلام از تاريخ دمشق، ج 2، ص 167

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:55
عن عائشة...قالت:رحم الله عليا لقد کان علي الحق...
«عايشه گفت:خدا علي را رحمت کند که حقيقتا بر حق بود...





البدایه و النهایه ، ج 7، ص 305 ، حدیث 14

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:55
عن شريح بن هاني،عن ابيه،عن عائشة،قالت:ما خلق الله خلقا کان احب الي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم من علي
شريح بن هاني از پدرش روايت مي‏کند که عايشه گفت:خلق نکرد خداوند آفريده‏اي را که نزد رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم محبوبتر از علي عليه السلام باشد.





شرح حال امام علي عليه السلام از تاريخ دمشق، ج 2، ص 162 ، حدیث 648

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:56
عن عطاء قال:سألت عائشة عن علي عليه السلام،فقالت:ذاک خير البشر لا يشک فيه الا کافر.
عطا گفت از عايشه در مورد علي عليه السلام سؤال کردم،عايشه گفت:او بهترين انسان است،و در اين مطلب شک و ترديد نمي‏کند مگر کافر.




شرح حال امام علي عليه السلام از تاريخ دمشق، ج 2، ص 448 ، حدیث 972
ينابيع الموده باب موده الثلاثه ص 293

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:56
« تغییر کاربرد واژه امیرالمومنین در فرهنگ علمی اهل سنت »



اميرالمومنين ،


از واژه هايي است که نزد دانشمندان اهل سنت ،


بدون آنکه به پيشينه تاريخي آن اعتنا شود ،


به عنوان لقبي علمي براي مفسران، محدثان و فقيهان (اهل سنت) به کار مي رود


و اين بر خلاف معنايي است که منظور نظر حضرت رسول (صلی الله و علیه و اله و سلم) بود.
(1)



اين واژه در لغت به معناي "سرور مومنان" است.

حضرت رسول(صلی الله و علیه و اله و سلم)، اين لقب را مختص به حضرت علي(علیه السلام) کرد

و به ويژه در روز غدير اين لقب براي آن بزرگوار تثبيت گرديد.


اما بعدها اين لقب از جاي خود دور خوانده شد.




ابتدا و از زمان خليفه ثاني براي عمر خطاب و بعد هم به عنوان يک لقب عام براي خلفا، به کار رفت.

سپس گويا از سده سوم هجري قمري، براي فقهاي ديگر براي بيان مرتبت بالاي علمي ايشان کاربرد يافته است.




چنانکه گفتيم اين لقب از القاب مخصوص حضرت علي ابن ابي طالب(عليه السلام) است.


اين لقب گرچه پيشتر نيز براي حضرت، به کار مي رفت اما،

به طور خاص در روز غدير، از سوي پيامبر اعظم (صلی الله و علیه و اله و سلم) براي آن بزرگوار تثبيت شد.



و در وجهي ديگر، تأکيد حضرت رسول(صلی الله و علیه و اله و سلم) بر ديگران براي استفاده از اين واژه در خطاب قرار دادن علي(علیه السلام)،

با هدف تثبيت امامت و ولايت حضرت علي(علیه السلام) بر مومنان و مسلمانان، بود.


حضرت رسول (صلی الله و علیه و اله و سلم) در اين روز پس از ايراد خطبه مشهور خود

و تعيين علي(علیه السلام) به عنوان جانشين خود و ولي مومنان،

به حاضران که تعداد آنها 120 هزار تن ذکر گرديده است، فرمود:

اي مردم برويد و به علي سلام کنيد و بگوئيد:

«السلام عليک يا اميرالمومنين!...»
(2)

&nbsp&nbsp&nbsp&nbsp&nbsp&nbsp&nbsp&nbsp


پی نوشتها :
-----------------


(1)
عبدالله بن عباس مي گويد:

« روزي با رسول خدا در يکي از کوچه هاي مدينه مي رفتيم که علي ابن ابي طالب از راه رسيد و به رسول خدا اين گونه سلام کرد:

«السلام عليک يا رسول الله و رحمه الله و برکاته»

پيامبر نيز در پاسخ فرمود:« و عليک السلام يا اميرالمومنين »

از لقبي که رسول خدا به علي بن ابي طالب داد، تعجب کردم و به پيامبر گفتم:

« اي رسول خدا، آنچه درباره پسرعمويم، علي، گفتي، از روي محبت و دوستي شخصي با او بود يا لقبي از ناحيه خداوند؟»

رسول خدا فرمود:« نه، به خدا سوگند، آنچه درباره علي گفتم، با چشم خودم ديده‌ام.»
پرسيدم:« اي رسول خدا چه ديديد؟»

پيامبر فرمود:

«در شب معراج به هر دري از درهاي بهشت نظر مي‌کردم، روي آن نوشته شده بود:

علي بن ابيطالب از هفتاد هزار سال پيش از خلقت آدم اميرالمؤمنين بوده است. » (بحارالانوار، ج 37، ص 339، حديث 81)


(2) براي آشنائي با واقعه غدير، و اشارات راويان عامه اهل سنت و شيعه به اين واقعه از جمله مي توانيد بنگريد به:

- علامه اميني(ره)، الغدير،
- نقوي، سيد محمد تقي، خطبه پيامبر اکرم در غدير خم، مدقمه و ويرايش مهدي جعفري، تهران، انتشارات منير(با همکاري موسسه تحقيقاتي فرهنگي جليل، 1374. چاپ اول.
- شهيدي، سيدجعفر، زندگاني فاطمه زهرا(س). تهران. دفتر نشر فرهنگ اسلامي. چاپ هجدهم. 1372.
- عسگري علامه سيد مرتضي سقيفه. به کوشش مهدي دشتي. تهران. انتشارات منير. چاپ اول. 1382

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:58
اما در فرهنگ تشيع، نه تنها خلفاي ديگر بلکه ديگر ائمه نيز به اين لقب خوانده نمي شوند :

« بعد از شهادت اميرالمومنين(علیه السلام) شخصي به امام حسن مجتبي (علیه السلام) گفت :

" السلام عليک يا امير المومنين" حضرت فرمود :



اين لقب خاص پدر ما علي (علیه السلام) است.


راوي ديگري آمد خدمت امام جعفر صادق (علیه السلام) و گفت :

"السلام عليک يا امير المومنين".

فرمود:



"ذاکَ جَدُّنا علي بنُ اَبي طالب"


گفت: آقا شما اميرالمومنين نيستيد؟

فرمود:


در معنا هستم، ولي "اميرالمومنين" لقب خاص جد ما علي بن ابي طالب است.




در رجال برقي از مآخذ بسيار معتبر و پيشين ما،

دوازده نفر از بزرگان صحابه را نام مي برد که در اولين جمعه بعد از روز سقيفه يکي بعد از ديگري در مسجد پيغمبر برخاستند


و ابوبکر را مخاطب ساختند و سوابق درخشان اميرالمومنين را بر شمردند،


و صريحاً شايستگي آن حضرت را براي خلافت اسلامي بازگو کردند...




اين دوازده نفر، شش تن از مهاجرين، و شش تن از انصار بودند.


آن شش تن که از مهاجرين بودند:

ابوذر غفاري، سلمان فارسي، خالد بن سعيد بن عاص، مقداد بن اسود، بُريده اسلمي و عمار ياسر،


و شش نفر از اهل مدينه و انصار:

خُزيمه بن ثابت(ذو شهادتين)، سهل بن حُنَيف، ابوالهَيثَم بن تَيهان، قيس بن عُباده خزرجي، اُبَي بن کعب و ابو ايوب انصاري بودند.


سلمان از جمله گفت:


اي ابوبکر!

آيا مي خواهي پيشواي کسي باشي که از تو داناتر است؟ مقدم بدار در اين امر کسي را که خدا و پيغمبر در زمان حياتش مقذدم داشت.


و بُرَيده اسلمي از جمله گفت:



اي ابوبکر! فراموش کرده اي، يا خود را به فراموشي مي زني !





نمي داني که پيغمبر در زمان حياتش به ما فرمان داد برويم و به علي سلام کنيم و بگويي :


"السلام عليک يا اميرالمومنين" (3) همان طور که لقب "اميرالمونين" غصب شد،



واقعه بزرگ غدير خم هم به کلي فراموش شد، يعني بزرگان صحابه به عمداً آن را فراموش کردند.»


(4)




اما اين لقب اندکي بعد از غدير براي خليفه دوم هم به کار رفت. (5)


به نظر عبدالرحمن ابن خلدون اين لقب براي آن به عمر سرايت کرد که کاربرد واژه خليه، پس از ابوبکر مشکل مي شد.

«چون بيعت مردم بر ابوبکر مقرر شد صحابه و ديگر مسلمانان او را خليفة رسول اللّه مي ناميدند


و اين امر همچنان بر همين منوال بود تا ابوبکر درگذشت و چون پس از وي بيعت با عمر پيش آمد مردم او را خليفة خليفة رسول اللّه ميخواندند


و گويي مردم اين لقب را بسبب بسياري ِ کلمات و تتابع اضافات سنگين مي شمردند.»


وي سپس به استفاده از واژه هايي چون "امير حجاز" براي پيامبر (صلی الله علیه و اله) در پايان عصر جاهليت و نيز لقب "اميرالمسلمين" براي سعدبن ابي وقاص که اميرلشکريان قادسيه بود اشاره مي کند.


اما بي آنکه به سابقه اختصاص لقب "اميرالمومنين" براي امام علي(علیه السلام) تصريح کند، مي افزايد:

«اتفاقاً يکي از صحابه(؟) عمر را «اي اميرالمومنين » خطاب کرد و مردم اين لقب را پسنديدند و تصويب کردند و او را بدان خواندند.


گويند نخستين کسي که عمر را بدين لقب ناميد عبداللّه بن جحش بود و برخي گويند عمرو بن عاص و مغيرة بن شعبه او را بدين لقب خوانده اند



و به قولي پيکي خبر فتح بعضي از لشکريان را آورد و همين که داخل مدينه شد از عمر پرسيد و مي گفت:


اميرالمومنين کجاست؟ اصحاب عمر که اين ترکيب راشنيدند آنرا نيکو شمردند و گفتند راست گفتي بخداي نام اوست و از آن پس وي را بدان خواندند


و در ميان مردم به منزله لقبي براي او تلقي گرديد و آنگاه خلفاي پس از وي اين لقب را به وراثت از وي گرفتند و آنرا نشانه اي از خلافت شمردند.(6)



بنابراين پس از خليفه دوم، ديگر خلفا نيز بدين نام خوانده شدند.


از ادامه توضيحات ابن خلدون مي توان دريافت که تا ميانه سده دوم هجري قمري، غير از خلفا، کسي بدين لقب خوانده نشده است وي مي گويد:

«و هيچکس در تمام دوران دولت بني اميه در اين لقب و نشانه خاص با ايشان شرکت نمي کرد.»


اما پس از فروپاشي خلافت امويان، اين لقب از اختصاص به خلفا نيز خارج شد و فقهاي بزرگ اهل سنت نيز بدين لقب ناميده شدند.


آخرين باري كه از اين لقب براي يك حاكم استفاده شد در افغانستان بود.(8)


عبدالرحيم غنيمه، اهل مراکش، مولف "تاريخ دانشگاههاي بزرگ اسلامي"، که اثر خويش را بيشتر ناظر بر فضاي علمي دانشگاهها و مراکز علمي اهل سنت نوشته است،


بي آنکه به پيشينه اين لقب و کاربرد خاص آن نزد پيامبر اعظم(صلی الله علیه و اله) و شيعيان اشاره کند،


يادآور مي شود که اين لقب از خلفا به فقها و مفسران (اهل سنت) سرايت کرده است. وي درباره کاربرد اين واژه براي فقيان و محدثان (عامه) از قول زرقاني (9) مي نويسد:

«اميرالمومنين غير از لقبي است که (به خليفه) در خلافت حکومتي اطلاق مي گرديد،


بلکه اين لقبي بود که تنها محدثان بزرگ از بين ساير دانشمندان از طبقه مفسران و فقيهان و علماي ديگر بدان اختصاص يافته بودند.»(10)

عبدالرحيم غنيمه، سپس تصريح مي کند که پيشينه تاريخي اين واژه را درنيافته است و مي افزايد:

«به دقت نمي دانيم که اين لقب از کي به وجود آمد و چه کسي اول بار به آن ملقب گرديد. از جمله کساني که لقب اميرالمومنين يافته اند " ابن راهويه اسحق ابن ابراهيم" محدث بود


که احمد ابن حنبل در باب او گفته است : "او اميرالمومنين در حديث بود (11) ."



غنيمه سپس در پانوشت اين مطلب يادآوري مي کند:


«اما ما نمي دانيم که آيا ابن راهويه در زمان حياتش ملقب به اميرالمومنين شده يا اينکه اين حنبل بعدا خود اين لقب را بر وي اطلاق کرده است.


ابن راهويه در سال 288 در گذشت و او استاد علماي حديث بود و امامان ششگانه غير از "ابن ماجه" از وي اخذ حديث کرده اند.» (12)



پی نوشتها :

------------------
[3] رجال برقي، در آغاز رجال ابن داوود، چاپ دانشگاه تهران. به نقل: از دواني علي، غدير خم؛ حديث ولايت. تهران. نشر مطهر. چاپ دوم. 1385. ص 41

[4] دواني، علي، همان. صص 41 تا 43.

[5] همان. ص 41

[6] عبدالرحمان ابن خلدون. مقدمه. ترجمه محمد پروين گنابادي. تهران. انتشارات علمي و فرهنگي. چاپ نهم. ج 1 صص 435 تا 436.

[7] همان. ص 436

[8] چهارم آوريل ۱۹۹۶ بيش از 1500 تن از طلاب افغانستان در قندهار با ملا محمد عمر، رهبر خود با عنوان "اميرالمومنين" بيعت کردند. مراسم بيعت، با بلند کردن دست انجام پذيرفت.

[9] شرح زرقاني بر المواهب اللدنيه از قسطلاني ج 5 ص 304. به نقل از: عبدالرحيم غنيمه. تاريخ دانشگاههاي بزرگ اسلامي. نورالله کسائي. تهران. انتشارات يزدان.. چاپ اول تابستان 1363. ص291.

[10] شرح زرقاني. همان. ج 5 ص 304.

[11] شرح زرقاني. همان. ج 1 ص 141.

[12] عبدالرحيم غنيمه. تاريخ دانشگاههاي بزرگ اسلامي. نورالله کسائي. تهران. انتشارات يزدان.. چاپ اول تابستان 1363. ص291

[13] در كتب پيشين نيز چگونگي اختصاص لقب اميرالمومنين براي علي(ع) مورد اشاره واقع شده است. از جمله مي توان به كتاب زير اشاره كرد:

- واحديان درگاهي، مهدي. امير بر مومنان؛ در بيان اختصاص لقب اميرالمومنين، به امام علي بن ابي طالب. انتشارات يوسف فاطمه(ع). 1382.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 13:59
داستان فتح خیبر (پیروزی مسلمانان بر یهودیان)


در مجمع البیان در داستان فتح خیبر می‏گوید: وقتی رسول خدا(ص) از حدیبیه به مدینه آمد، بیست روز در مدینه ماند آنگاه برای جنگ خیبر خیمه زد.

ابن اسحاق به سندی که به مروان اسلمی دارد از پدرش از جدش روایت کرده که‏گفت: با رسول خدا(ص)به سوی خیبر رفتیم، همین که نزدیک خیبرشدیم و قلعه‏هایش از دور پیدا شد، رسول خدا(ص)فرمود: بایستید.مردم‏ایستادند، فرمود: بار الها!ای پروردگار آسمانهای هفتگانه و آنچه که بر آن سایه افکنده‏اند، و ای‏پروردگار زمینهای هفتگانه و آنچه بر پشت دارند، و ای پروردگار شیطانها و آنچه گمراهی که‏دارند، از تو خیر این قریه و خیر اهلش و خیر آنچه در آنست را مسالت می‏دارم، و از شر این‏محل و شر اهلش و شر آنچه در آنست‏به تو پناه می‏برم، آنگاه فرمود: راه بیفتید به نام خدا (1)

و از سلمة بن اکوع نقل کرده که گفت: ما با رسول خدا(ص)به سوی خیبر رفتیم شبی در حال حرکت‏بودیم مردی از لشکریان به عنوان شوخی به عامر بن‏اکوع گفت: کمی از شروورهایت(یعنی از اشعارت)برای ما نمی‏خوانی؟و عامر مردی‏شاعر بود شروع کرد به سرودن این اشعار:

لا هم لو لا انت ما حجینا و لا تصدقنا و لا صلینا فاغفر فداء لک ما اقتنینا و ثبت الاقدام ان لاقینا و انزلن سکینة علینا انا اذ صیح بنا اتینا و بالصیاح عولوا علینا (2)

رسول خدا(ص)پرسید این که شتر خود را با خواندن شعرمی‏راند کیست؟عرضه داشتند عامر است.فرمود: خدا رحمتش کند.عمر که آن روز اتفاقا برشتری خسته سوار بود شتری که مرتب خود را به زمین می‏انداخت، عرضه داشت‏یا رسول الله‏عامر به درد ما می‏خورد از اشعارش استفاده می‏کنیم دعا کنیم زنده بماند.چون رسول خدا(ص)در باره هر کس که می‏فرمود"خدا رحمتش کند"در جنگ کشته می‏شد.

می‏گویند همین که جنگ جدی شد، و دو لشکر صف‏آرایی کردند، مردی یهودی ازلشکر خیبر بیرون آمد و مبارز طلبید و گفت:

قد علمت‏خیبر انی مرحب شاکی السلاح بطل مجرب اذا الحروب اقبلت تلهب (3)

از لشکر اسلام عامر بیرون شد و این رجز را بگفت:

قد علمت‏خیبر انی عامر شاکی السلاح بطل مغامر (4)

این دو تن به هم آویختند، و هر یک ضربتی بر دیگری فرود آورد، و شمشیر مرحب به‏سپر عامر خورد، و عامر از آنجا که شمشیرش کوتاه بود، ناگزیر تصمیم گرفت‏به پای یهودی بزند،نوک شمشیرش به ساق پای یهودی خورد، و از بس ضربت‏شدید بود شمشیرش، در رگشت‏به‏زانوی خودش خورد و کاسه زانو را لطمه زد، و از همان درد از دنیا رفت.

سلمه می‏گوید: عده‏ای از اصحاب رسول خدا(ص)می‏گفتندعمل عامر بی اجر و باطل شد، چون خودش را کشت.من نزد رسول خدا(ص) شرفیاب شدم، و می‏گریستم عرضه داشتم یک عده در باره عامر چنین می‏گویند،فرمود: چه کسی چنین گفته.عرض کردم چند نفر از اصحاب. حضرت فرمود دروغ گفتند،بلکه اجری دو چندان به او می‏دهند.

فردا پرچم را به دست کسی خواهم داد که...

می‏گوید: آنگاه اهل خیبر را محاصره کردیم، و این محاصره آنقدر طول کشید که‏دچار مخمصه شدیدی شدیم، و سپس خدای تعالی آنجا را برای ما فتح کرد، و آن چنین بودکه رسول خدا(ص)لوای جنگ را به دست عمر بن خطاب داد، وعده‏ای از لشکر با او قیام نموده جلو لشکر خیبر رفتند، ولی چیزی نگذشت که عمر وهمراهیانش فرار کرده نزد رسول خدا(ص)برگشتند، در حالی که اوهمراهیان خود را می‏ترسانید و همراهیانش او را می‏ترساندند، و رسول خدا(ص)دچار درد شقیقه شد، و از خیمه بیرون نیامد، و فرمود: وقتی سرم خوب شد بیرون‏خواهم آمد.بعد پرسید: مردم با خیبر چه کردند؟جریان عمر را برایش گفتند فرمود: فردا حتماپرچم جنگ را به مردی می‏دهم که خدا و رسولش را دوست می‏دارد، و خدا و رسول او، وی رادوست می‏دارند، مردی حمله‏ور که هرگز پا به فرار نگذاشته، و از صف دشمن برنمی‏گردد تاخدا خیبر را به دست او فتح کند (5).

بخاری و مسلم از قتیبة بن سعید روایت کرده‏اند که گفت: یعقوب بن عبد الرحمان‏اسکندرانی از ابی حازم برایم حدیث کرد، و گفت: سعد بن سهل برایم نقل کرد که: رسول‏خدا(ص)در واقعه خیبر فرمود فردا حتما این پرچم جنگ را به مردی‏می‏دهم که خدای تعالی به دست او خیبر را فتح می‏کند، مردی که خدا و رسولش را دوست‏می‏دارد، و خدا و رسول او وی را دوست می‏دارند، مردم آن شب را با این فکر به صبح بردندکه فردا رایت را به دست چه کسی می‏دهد.وقتی صبح شد مردم همگی نزد آن جناب حاضرشدند در حالی که هر کس این امید را داشت که رایت را به دست او بدهد.

رسول خدا(ص)فرمود: علی ابن ابی طالب کجاست؟عرضه‏داشتند یا رسول الله او درد چشم کرده.فرمود: بفرستید بیاید.رفتند و آن جناب را آوردند.

حضرت آب دهان خود را به دیدگان علی(ع)مالید، و در دم بهبودی یافت، به طوری‏که گوئی اصلا درد چشم نداشت، آنگاه رایت را به وی داد.علی(ع)پرسید: یارسول الله!با آنان قتال کنم تا مانند ما مسلمان شوند؟فرمود: بدون هیچ درنگی پیش روی‏کن تا به درون قلعه‏شان درآئی، آنگاه در آنجا به اسلام دعوتشان کن، و حقوقی را که خدا به‏گردنشان دارد برایشان بیان کن، برای اینکه به خدا سوگند اگر خدای تعالی یک مرد را به‏دست تو هدایت کند برای تو بهتر است از اینکه نعمت‏های مادی و گرانبها داشته باشی.

سلمه می‏گوید: از لشکر دشمن مرحب بیرون شد، در حالی که رجز می‏خواند، ومی‏گفت: "قد لمت‏خیبر انی مرحب..."، و از بین لشکر اسلام علی(ع)به‏هماوردیش رفت در حالی که می‏سرود:

انا الذی سمتنی امی حیدره کلیث غابات کریه المنظره اوفیهم بالصاع کیل السندره (6)

آنگاه از همان گرد راه با یک ضربت فرق سر مرحب را شکافت و به خاک هلاکتش انداخت و خیبر به دستش فتح شد (7).

این روایت را مسلم (8) هم در صحیح خود آورده.

ابو عبد الله حافظ به سند خود از ابی رافع، برده آزاد شده رسول خدا، روایت کرده که‏گفت: ما با علی(ع)بودیم که رسول خدا(ص)او را به سوی‏قلعه خیبر روانه کرد، همین که آن جناب به قلعه نزدیک شد، اهل قلعه بیرون آمدند و با آن‏جناب قتال کردند.مردی یهودی ضربتی به سپر آن جناب زد، سپر از دست‏حضرتش بیفتاد،ناگزیر علی(ع)درب قلعه را از جای کند، و آن را سپر خود قرار داد و این درب‏همچنان در دست آن حضرت بود و جنگ می‏کرد تا آن که قلعه به دست او فتح شد، آنگاه‏درب را از دست‏خود انداخت.به خوبی به یاد دارم که من با هفت نفر دیگر که مجموعاهشت نفر می‏شدیم هر چه کوشش کردیم که آن درب را تکان داده و جابجا کنیم نتوانستیم (9).

و نیز به سند خود از لیث‏بن ابی سلیم از ابی جعفر محمد بن علی روایت کرده که‏فرمود: جابر بن عبد الله برایم حدیث کرد که علی(ع)در جنگ خیبر درب قلعه راروی دست‏بلند کرد، و مسلمانان دسته دسته از روی آن عبور کردند با اینکه سنگینی آن‏درب به قدری بود که چهل نفر نتوانستند آن را بلند کنند (10).

و نیز گفته که از طریقی دیگر از جابر روایت‏شده که گفت: سپس هفتاد نفر دور آن‏درب جمع شدند تا توانستند آن را به جای اولش برگردانند (11).

و نیز به سند خود از عبد الرحمان بن ابی لیلی روایت کرده که گفت: علی(ع)همواره در گرما و سرما، قبایی باردار و گرم می‏پوشید، و از گرما پروا نمی‏کرد،اصحاب من نزد من آمدند و گفتند: ما از امیر المؤمنین چیزی دیده‏ایم، نمی‏دانیم تو هم متوجه‏آن شده‏ای یا نه؟پرسیدم چه دیده‏اید؟گفتند: ما دیدیم که حتی در گرمای سخت‏با قبائی‏باردار و کلفت‏بیرون می‏آید، بدون اینکه از گرما پروایی داشته باشد، و بر عکس در سرمای‏شدید با دو جامه سبک بیرون می‏آید، بدون اینکه از سرما پروایی کند، آیا تو در این باره چیزی‏شنیده‏ای؟من گفتم: نه چیزی نشنیده‏ام.گفتند: پس از پدرت بپرس شاید او در این باب‏اطلاعی داشته باشد، چون او با آن جناب همراز بود.من از پدرم ابی لیلی پرسیدم، او هم‏گفت: چیزی در این باب نشنیده‏ام.

آنگاه به حضور علی(ع)رفت و با آن جناب به راز گفتن پرداخت و این‏سؤال را در میان نهاد.علی(ع)فرمود: مگر در جنگ خیبر نبودی؟عرضه داشتم‏چرا.فرمود یادت نیست که رسول خدا(ص)ابو بکر را صدا کرد، وبیرقی به دستش داده روانه جنگ یهود کرد، ابو بکر همین که به لشکر دشمن نزدیک شد،مردم را به هزیمت‏برگردانید، سپس عمر را فرستاد و لوائی به دست او داده روانه‏اش کرد.عمرهمین که به لشکر یهود نزدیک شد و به قتال پرداخت پا به فرار گذاشت.

رسول خدا(ص)فرمود: رایت جنگ را امروز به دست مردی‏خواهم داد که خدا و رسول را دوست می‏دارد، و خدا و رسول هم او را دوست می‏دارند، و خدابه دست او که مردی کرار و غیر فرار است قلعه را فتح می‏کند، آنگاه مرا خواست، و رایت‏جنگ به دست من داد، و فرمود: بارالها او را از گرما و سرما حفظ کن.از آن به بعد دیگر سرماو گرمایی ندیدم.همه این مطالب از کتاب دلائل النبوة تالیف امام ابی بکر بیهقی نقل شده (12).

طبرسی می‏گوید: بعد از فتح خیبر رسول خدا(ص)مرتب سایرقلعه‏ها را یکی پس از دیگری فتح کرد و اموال را حیازت نمود، تا آنکه رسیدند به قلعه"وطیح"و قلعه"سلالم"که آخرین قلعه‏های خیبر بودند آن قلعه‏ها را هم فتح نمود و ده روز واندی محاصره‏شان کرد (13).

ابن اسحاق می‏گوید: بعد از آنکه قلعه"قموص"که قلعه ابی الحقیق بود فتح شد،صفیه دختر حی بن اخطب و زنی دیگر که با او بود اسیر شدند.بلال آن دو را از کنار کشتگان‏یهود عبور داد، و صفیه چون چشمش به آن کشتگان افتاد، صیحه زد، و صورت خود را خراشید و خاک بر سر خود ریخت.چون رسول خدا(ص)این صحنه را دیدفرمود: این زن فتنه‏انگیز را از من دور کنید و دستور داد صفیه را پشت‏سر آن جناب جای‏دادند، و خود ردائی به روی او افکند.مسلمانان فهمیدند رسول خدا(ص)او را برای خود انتخاب فرموده، آنگاه وقتی از آن زن یهودی آن وضع را دید به بلال‏فرمود ای بلال مگر رحمت از دل تو کنده شده که دو تا زن داغدیده را از کنار کشته مردانشان‏عبور می‏دهی؟

از سوی دیگر صفیه در ایام عروسی‏اش که بنا بود به خانه کنانة بن ربیع بن ابی‏الحقیق برود، شبی در خواب دید ماهی به دامنش افتاد، و خواب خود را به همسرش گفت.

کنانه گفت: این خواب تو تعبیری ندارد جز اینکه آرزو داری همسر محمد پادشاه حجاز شوی،و سیلی محکمی به صورتش زد، به طوری که چشمان صفیه از آن سیلی کبود شد، و آن روزی‏که او را نزد رسول خدا(ص)آوردند، اثر آن کبودی هنوز باقی مانده بود.

رسول خدا(ص)پرسید: این کبودی چشم تو از چیست؟صفیه جریان رانقل کرد (14).

ابن ابی الحقیق شخصی را نزد رسول خدا(ص)فرستاد که دریک جا جمع شویم با شما صحبتی دارم.حضرت پذیرفت.ابن ابی الحقیق تقاضای صلح‏کرد، بر این اساس که خون هر کس که در قلعه‏ها مانده‏اند محفوظ باشد، و متعرض ذریه واطفال ایشان نیز نشوند، و جمعیت‏با اطفال خود از خیبر و اراضی آن بیرون شوند، و هر چه مال‏و زمین و طلا و نقره و چارپایان و اثاث و لباس دارند برای مسلمانان بگذارند، و تنها با یک‏دست لباس که به تن دارند بروند.رسول خدا(ص)هم این پیشنهاد راپذیرفت‏به شرطی که از اموال چیزی از آن جناب پنهان نکرده باشند، و گر نه ذمه خدا ورسولش از ایشان بری خواهد بود.ابن ابی الحقیق پذیرفت و بر این معنا صلح کردند.

مردم فدک وقتی این جریان را شنیدند پیکی نزد رسول خدا(ص)فرستادند که به ما هم اجازه بده بدون جنگ از دیار خود برویم، و جان خود را سالم بدرببریم، و هر چه مال داریم برای مسلمین بگذاریم.رسول خدا(ص)هم‏پذیرفت.و آن کسی که بین رسول خدا(ص)و اهل فدک پیام رد و بدل‏می‏کرد، محیصة بن مسعود یکی از بنی حارثه بود.

آوردن گوسفند مسموم یک یهودیه برای رسول الله(ص)بعد از آنکه یهودیان بر این صلحنامه تن در دادند، پیشنهاد کردند که اموال خیبر را به‏ما واگذار که ما به اداره آن واردتر هستیم تا شما، و عوائد آن بین ما و شما به نصف تقسیم‏شود.رسول خدا(ص)هم پذیرفت‏به این شرط که هر وقت‏خواستیم شمارا بیرون کنیم این حق را داشته باشیم.اهل فدک هم به همین قسم مصالحه کردند، در نتیجه‏اموال خیبر بین مسلمانان تقسیم شد، چون با جنگ فتح شده بود، ولی املاک فدک خالص‏برای رسول خدا(ص)شد، برای اینکه مسلمانان در آنجا جنگی نکرده‏بودند.

بعد از آنکه رسول خدا(ص)آرامشی یافت زینب دختر حارث‏همسر سلام بن مشکم و برادرزاده مرحب گوسفندی بریان برای رسول خدا(ص)هدیه فرستاد، قبلا پرسیده بود که آن جناب از کدام یک از اجزای گوسفند بیشترخوشش می‏آید؟گفته بودند از پاچه گوسفند، و بدین جهت از سمی که در همه جای گوسفند ریخته‏بود، در پاچه آن بیشتر ریخت، و آنگاه آن را برای رسول خدا(ص)آورد،و جلو آن حضرت گذاشت.رسول خدا(ص)پاچه گوسفند را گرفت وکمی از آن در دهان خود گذاشت، و بشر بن براء ابن معرور هم که نزد آن جناب بود،استخوانی را برداشت تا آن را بلیسد، رسول خدا(ص)فرمود از خوردن‏این غذا دست‏بکشید که شانه گوسفند به من خبر داد که این طعام مسموم است.آنگاه زینب‏را صدا زدند، و او اعتراف کرد، پرسید: چرا چنین کردی؟گفت‏برای اینکه می‏دانی چه برسر قوم من آمد؟پیش خود فکر کردم اگر این مرد پیغمبر باشد، از ناحیه غیب آگاهش‏می‏کنند، و اگر پادشاهی باشد داغ دلم را از او گرفته‏ام، رسول خدا(ص)از جرم او گذشت، و بشر بن براء با همان یک لقمه‏ای که خورده بود درگذشت.

می‏گوید: در مرضی که رسول خدا(ص)به آن مرض از دنیارفت مادر بشر بن براء وارد شد بر رسول خدا(ص)تا از آن جناب عیادت‏کند، رسول خدا(ص)فرمود: ای ام بشر آن لقمه‏ای که من با پسرت درخیبر خوردیم!مدام اثرش به من برمی‏گردد و اینک نزدیک است رگ قلب مرا قطع کند.ومسلمانان معتقدند که رسول خدا(ص)با اینکه خدای تعالی او را به‏نبوت گرامی داشته بود به شهادت از دنیا رفت (15).

پی‏نوشت‏ها:

1) مجمع البیان، ج 9، ص 119

2) یعنی: بار الها اگر لطف و عنایت تو نبود ما نه حج می‏کردیم، و نه صدقه می‏دادیم و نه نمازمی‏خواندیم، پس بیامرز ما را، فدایت‏باد آنچه که ما آن را بدست آوردیم. و قدمهای ما را هنگامی که بادشمن ملاقات می‏کنیم ثابت فرما، و سکینت و آرامش را بر ما نازل فرما.ما هر وقت‏به سوی جنگ دعوت‏شویم براه می‏افتیم، و رسول خدا(ص)هم به همین که ما را دعوت کند اکتفاء واعتماد می‏کند.

3) یعنی: مردم خیبر مرا می‏شناسد، که مرحبم، و غرق اسلحه و قهرمانی هستم که همه قهرمانیم‏را تجربه کرده‏اند، و در مواقعی که تنور جنگ شعله می‏زند دیده‏اند.

4) لشکر خیبر می‏داند که من عامر، غرق در سلاح و قهرمانی هستم که تا قلب لشکر دشمن‏پیش می‏روم.

5) مجمع البیان، ج 9، ص 119.

6) من همانم که مادرم نامم را حیدر گذاشت، من چون شیر جنگلم که دیدنش وحشت است، وضربت من مانند کیل سندره که احتیاج به دو بار وزن کردن ندارد احتیاج به تکرار ندارد.

7) صحیح بخاری، ج 5، ص 171 و مجمع البیان، ج 9، ص 120.

8) صحیح مسلم، ج 5، ص 178.

9 و 10 و 11) مجمع البیان، ج 9، ص 120 و 121.

12 و 13) مجمع البیان، ج 9، ص 121.

14) مجمع البیان، ج 9، ص 121.

15) مجمع البیان، ج 9، ص 121.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 14:01
تمام آياتي كه در شان اميرالمومنين حضرت علي ابن ابيطالب نازل


قسمت اول آيات

(آدرس هر آيه: شماره سوره با يك عدد سه رقمي نشان داده شده و سپس شماره آيه آورده شده)

يا ايها الذين آمنوا
درتفسير الدر المنثور استكه ابو نعيم در حليه از ابن عباس روايت كرده كه گفت: رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خدايتعالى هيچ آيه اى كه درآن (يا ايها الذين آمنوا) باشد نازل نفرموده ، مگر آنكه على بن ابيطالب درراءس آن ، و امير آنست .


اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ (001-6)
در كتاب فقيه و در تفسير عياشى از امام صادق عليه السلام روايت آورده اند، كه فرمود: صراط مستقيم ، اميرالمؤمنين عليه السلام است .


وَاسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِينَ (002-45)
و در تفسير عياشى از ابى الحسن عليه السلام روايت آمده ، كه فرمود: صبر دراين آيه بمعناى روزه است ، و هر گاه امر ناگوارى براى كسى پيش آيد، روزهبگيرد، تا بر طرف شود، چون خدايتعالى فرمود: (و استعينوا بالصبر و الصلاه، و انها لكبيره الا على الخاشعين )، و خاشع بمعناى كسى است كه در نمازخود حالت ذلت بخود بگيرد، و منظور از خاشعان در اين آيه رسولخدا صلى اللهعليه و آله و سلم و اميرالمؤ منين عليه السلام است .


بَلَى مَن كَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (002-81)
و در كافى از يكى از دو امام باقر و صادق (عليهماالسلام ) روايت آورده :كه در ذيل آيه : (بلى من كسب سيئه ) الخ ، فرمود: يعنى وقتى كه ولايت اميرالمؤ منين را انكار كنند، در آنصورت اصحاب آتش و جاودان در آن خواهند بود.
مؤ لف : قريب باين معنا را مرحوم شيخ در اماليش از رسولخدا صلى الله عليهو آله و سلم روايت كرده ، و هر دو روايت از باب تطبيق كلى بر فرد و مصداقبارز آنست ، چون خداى سبحان ولايت را حسنه دانسته، و فرموده : (قل لا اساءلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى و من يقترفحسنة ، نزدله فيها حسنا)، (بگو من از شما در برابر رسالتم مزدى نمى طلبم ،مگر مودت نسبت به قربايم را، و هر كس حسنه اى بياورد، ما حسنى در آن مىافزائيم ).

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 14:01
وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ (002-207)
و در امالى شيخ از على بن الحسين (عليه السلام ) روايت آمده كه در ذيلجمله : (و من الناس من يشرى نفسه ...)، فرموده : اين جمله درباره على(عليه السلام ) نازل شده ، كه در شب هجرت در بستر رسول خدا(صلى الله عليهو آله و سلم ) خوابيد.


الَّذِينَيُنفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَعَلاَنِيَةًفَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْيَحْزَنُونَ (002-274)
و در مجمع البيان در ذيل آيه شريفه : (الذين ينفقون اموالهم بالليل والنهار...) درباره شاءن نزول اين آيه گفته است بطوريكه از ابن عباس نقلشده ، اين آيه در شاءن على بن ابيطالب نازل شده است كه آن حضرت چهار درهمپول داشت ، يكى را در شب ، و يكى را در روز سومى را پنهانى و چهارمى راعلنى صدقه داد، و به دنبال آن اين آيه نازل شد كه : (كسانى كه اموال خودرا شب و روز، سرى و علنى انفاق مى كنند....)


إِنَّالدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوْتُواْالْكِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْوَمَن يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهِ سَرِيعُ الْحِسَابِ(003-19)
و از ابن شهراشوب از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه در معناى آيه: (ان الدين عند اللّه الاسلام ...) فرمود: يعنى تسليم شدن به ولايت علىبن ابيطالب (عليه السلام ).


فَمَنْحَآجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْنَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءكُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءكُمْ وَأَنفُسَنَاوأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَىالْكَاذِبِينَ (003-61)
طاهرين از خلق خود را از ديگران متمايز ساخته و رسول خود را دستور مى دهدكه با عترتش به درگاه خدا ابتهال نموده ، با نصارا مباهله كند و فرموده :(فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءكمو نسائنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ))، علماى حاضر گفتند منظور از كلمه(انفسنا) خود آن جناب است ، فرمود، اشتباه كرده ايد، منظورش على بنابيطالب سلام اللّه عليها است ، يكى از ادله اين معنا كلام رسول خدا (صلىاللّه عليه و آله ) است كه درباره قبيله بنى وليعه فرمود: بنى وليعه دستاز خلاف كاريش بردارد و گرنه مردى را به سركوبشان مى فرستم كه چون نفس مناست و منظورش على بن ابيطالب صلوات اللّه عليه بود و منظور از كلمه(ابناء) حسن و حسين (عليهماالسلام ) و منظور از كلمه (نساء) فاطمه سلاماللّه عليها است و اين خصوصيت و امتيازى است كه احدى از امت مقدم بر ايشاننيست و فضيلتى است كه احدى از بشر در اين فضيلت و شرف به ايشان نمى رسد واحدى از خلق از ايشان در آن فضيلت سبقت نمى گيرند، براى اينكه در اين كلامخود على سلام اللّه عليها را نفس خود خوانده (تا آخر حديث ).

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 14:01
مؤ لف قدس سره : و اين معنا و يا قريب به آن در روايات ديگر از طرق شيعهنقل شده ، و در همه آنها آمده كسانى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )،آنان را براى مباهله آورد، على و فاطمه و حسن و حسين (عليهماالسلام )بودند.
و در تفسير ثعلبى از مجاهد و كلبى آمده : رسول خدا وقتى نصارا را دعوت بهمباهله كرد گفتند: فعلا برمى گرديم و پيرامون اين پيشنهاد مشورت مى كنيم ،وقتى با هم خلوت كردند به عاقب - كه از صاحب رايان ايشان بودند - گفتند:اى عبد المسيح تو چه صلاح مى دانى ؟ او گفت : به خدا سوگند اى گروه نصاراشما خوب مى دانيد كه محمد (صلى اللّه عليه و آله ) نبيى است مرسل ، و اينپيشنهادى كه او كرده ، درباره حضرت مسيح حق را از باطل جدا كرده و به خداسوگند هيچ قومى با پيغمبرى مباهله نكرده كه بعد از مباهله ديرى پائيدهباشد، بزرگسالان زنده مانده و خردسالانشان به رشد رسيده باشند و شما هماگر دست به چنين كارى بزنيد، بطور قطع همه ما هلاك مى شويم ، اگر جز بهحفظ دينى كه با آن انس گرفته ايد رضا نمى دهيد و مى خواهيد وضع موجود خودرا هر چه هست حفظ كنيد، پس با او قرارى ببنديد و به ديار خود برگرديد.
نصارا به سوى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روانه شدند، از آن سو همرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) حسين (عليه السلام ) را در آغوش و دستحسن (عليه السلام ) را در دست گرفته ، فاطمه سلام اللّه عليه دنبالش و على(عليه السلام ) به دنبال فاطمه سلام اللّه عليها به راه افتادند، رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: هر گاه من دعائى كردم شما آمين بگوئيد،اسقف نجران وقتى آن جناب و همراهانش را بديد، به مردم خود گفت : اى گروهنصارا من به يقين چهره هائى مى بينم كه اگر از خدا درخواست كنند كوهى رااز جاى بكند مى كند، زنهار كه مباهله مكنيد و گرنه هلاك مى شويد و تا روزقيامت حتى يك نفر نصرانى روى زمين نمى ماند، (و چون اين دو گروه به همرسيدند) مسيحيان گفتند: اى اباالقاسم ما مشورت كرديم و صلاح خود را در اينديديم كه با تو مباهله نكنيم و شما را به دين خودتان و خود را به دين خودواگذاريم ، فرمود: حال كه از مباهله امتناع داريد، پس اسلام را بپذيريد تابه نفع شما باشد آنچه به نفع مسلمين است ، و به ضررتان باشد هر چه به ضررايشان است ، مسيحيان اين پيشنهاد را هم نپذيرفتند، فرمود: پس من ناگزير باشما مى جنگم ، عرضه داشتند ما طاقت جنگيدن با عرب را نداريم ولى حاضريم باتو مصالحه كنيم بر اينكه با ما نجنگى و ما را تهديد نكنى و از دينمانبرنگردانى و ما در مقابل ، همه ساله دو هزار طاقه پارچه ، هزار طاقه درماه صفر و هزار طاقه در ماه رجب ، و سى عدد زره عاديه آهنى (درعهاى قديمى) بپردازيم ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هم با ايشان بهمين مصالحهكرد.
و آنگاه فرمود: به آن خدائى كه جانم به دست او است هلاكت تا بالاى سر اهلنجران آويزان شده بود و اگر مباهله مى كردند بصورت ميمون و خوك مسخ مىشدند و بيابان در زير پايشان شعله ور گشته ، در آخر خداى تعالى نجران واهلش را منقرض مى كرد، حتى مرغان بالاى درختهايشان را مى سوزاند و امابقيه نصاراى دنيا يك سال طول نمى كشيد كه همه هلاك مى شدند و در روى زمينحتى يك نصرانى باقى نمى ماند.

و در صحيح مسلم از عامر بن سعد بن ابى وقاص ، از پدرش سعد روايت كرده كهگفت : معاويه بن ابى سفيان (عليه لعائن اللّه ) به سعد دستور داده بود: بهابو تراب على بن ابيطالب (عليه السلام ) ناسزا بگويد و او امتناع مىورزيد، روزى معاويه از او پرسيد: چه چيز تو را از دشنام به على باز مىدارد؟ گفت : من تا چندى كه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) سه تاجمله را به ياد دارم ، على بن ابيطالب را دشنام نخواهم داد، سه تا كلمه است كه اگر يكى از آنها را درباره من گفته بود از هر نعمت گرانبها محبوب ترش مى داشتم، اول اينكه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در روزى كه به بعضى ازجنگ هايش مى رفت و على (عليه السلام ) را جانشين خود در مدينه كرده بود وعلى (عليه السلام ) (به خاطر پاره اى زخم زبانهاى دشمنان ) عرضه داشت :مرا در ميان زنان و كودكان جانشين كردى ؟ شنيدم كه فرمود: آيا راضى نمىشوى به اينكه نسبت به من به منزله هارون باشى نسبت به موسى (عليه السلام)؟ با اين تفاوت كه بعد از من ديگر هيچ پيغمبرى نيايد و نبوتى نخواهد بود.
دومش اينكه در روز جنگ خيبر شنيدم مى فرمود: (به زودى رايت و پرچم جنگ رابه دست مردى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسول او نيزاو را دوست مى دارند، فردا همه گردن كشيديم تا شايد آن شخص ما باشيم ولىبه هيچ يك از ما نداد و فرمود: على را برايم صدا بزنيد، رفتند على (عليهالسلام ) را در حالى كه درد چشم داشت آوردند، پس آب دهان در چشمهايشانداخت و رايت جنگ را به دستش سپرد و خداى تعالى قلعه خيبر را به دست اوفتح كرد، سوم اينكه وقتى آيه : (قل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءكم و نسائناو نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل ...) نازل شد، رسول خدا (صلى اللّهعليه و آله ) على و فاطمه و حسن و حسين (عليهماالسلام ) را احضار نموده ،آنگاه فرمود: (بار الها اينهايند اهل بيت من ).

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 14:01
وَإِذْأَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّيْنَ لَمَا آتَيْتُكُم مِّن كِتَابٍوَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءكُمْ رَسُولٌ مُّصَدِّقٌ لِّمَا مَعَكُمْلَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْعَلَى ذَلِكُمْ إِصْرِي قَالُواْ أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُواْ وَأَنَاْمَعَكُم مِّنَ الشَّاهِدِينَ (003-81)
در اين ميان عده اى روايات ديگر هست كه آنها را عياشى و قمى در تفسيرهاىخود و همچنين غير اين دو و در معناى آيه : (و اذ اخذ اللّه ميثاق النبيين...) نقل كرده اند. و در آنها آمده كه معناى (لتومنن به ) اين است كه بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) ايمان بياوريد. (و لتنصرن ) يعنى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) را يارى كنيد.


وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ ... (003-103)
و در كتاب معانى از امام سجاد (عليه السلام ) روايت آورده كه در حديثى فرموده : حبل اللّه همان قرآن است .
مؤ لف قدس سره : و در اين معنا رواياتى ديگر از طريق شيعه و سنى وارد شدهاست . و در تفسير عياشى از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:حبل اللّه كه خداى تعالى مردم را امر فرموده كه به آن تمسك كنند و فرموده: (و اعتصموا بحبل اللّه جميعا و لا تفرقوا) آل محمد عليهم السلامند.


وَاعْبُدُواْاللّهَ وَلاَ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًاوَبِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَالْجَارِ ذِيالْقُرْبَى وَالْجَارِ الْجُنُبِ وَالصَّاحِبِ بِالجَنبِ وَابْنِالسَّبِيلِ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ مَنكَانَ مُخْتَالاً فَخُورًا (004-36)
در تفسير عياشى درذيل آيه (و بالوالدين احسانا...)، از سلام جعفى از امام ابى جعفر (عليهالسلام )، و از ابان بن تغلب از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كهفرمودند: اين آيه شريفه درباره رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و على(عليه السلام ) نازل شده (مى فرمايد امت اسلام بايد به دو پدر خود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و على (عليه السلام ) احسان كنند).آنگاه گفته : نظير اين مطلب در حديث ابن جبله آمده ، و آنگاه مى گويد: ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت شده : كه والدين مسلمانان ، من وعلى هستيم .


أَمْيَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْآتَيْنَآ آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُممُّلْكًا عَظِيمًا(004-54)
و در تفسير عياشى ازحمران از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه : (فقدآتينا آل ابراهيم الكتاب ) فرموده : يعنى نبوت ، و در تفسير (و الحكمه )فرموده : يعنى فهم و قضا، و در تفسير جمله : (و آتيناهم ملكا عظيما)فرمود: يعنى وجوب اطاعتشان بر مردم .
مؤ لف قدس سره :مراد آن حضرت از اطاعت همان اطاعتى است كه در ساير احاديث هم وجوبش بيانشده ، و در اين معانى نيز اخبار بسيارى است ، و در بعضى از آنها طاعت واجببه امامت و خلافت تفسير شده ، نظير روايتى كه مرحوم كلينى در كافى به سندخود از بريد از امام باقر (عليه السلام ) نقل كرده است .
و در تفسير قمى در ذيل آيه : (ان الّذين كفروا باياتنا...) گفته است : امام (عليه السلام ) فرموده : منظور از آيات اميرالمؤ منين و ائمه (عليهم السلام ) است .
جريان سقيفه:سخنان زيادی در سقيفه رد و بدل شد. يكی از صحابه مردم را به آرامش دعوتكرد و خطاب به علی (ع) گفت: هرآن چه كه از امتيازات و سوابق و فضائل وشايستگي های خود مطرح نمودی، عين حقيقت است، ما آن ها را با گوشهای خودشنيده ايم و به درستی فهميده ايم و درخاطره های خود حفظ كرده ايم. اما بعداز غدير خم، كلام ديگری از رسول خدا (ص) به ما رسيده است كه حاكی از تغييررأی و نظر ايشان بوده است و مستند ما برای اقداماتی كهانجام داده ايم و بيعتی كه از تو می خواهيم كلام آخر رسول خدا (ص) است كهبر كلمات قبلی آن حضرت ترجيح و تقدّم دارد، ايشان فرمودند: انّاأهل بيت اصطفانا الله، و اختار لنا الا´خره علی الدنيا، و ان الله لم يكنليجمع لنا أهل البيت النبوّه و الخلافه؛ خداوند ما اهل بيت را برگزيد و درمقابل دنيا آخرت را برای ما انتخاب كرد، خداوند نبوّت و خلافت را برای مااهل بيت جمع نخواهد كرد (و چون پيامبری و نبوت در خاندان اهل بيت واقع شدهاست پس خلافت در اين خاندان نخواهد بود.)
اميرالمؤمنين (ع) برای ردّ صحّت اين سخن، آيه ای از قرآن را تلاوت كردند:
(أم يحسدون النّاسعلی ما آتاهم الله من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمه وآتيناهم ملكاً عظيماً)؛ يا اين كه نسبت به مردم، بر آن چه خدا از فضلش بهآنان بخشيده حسد می ورزند؟ ما به آل ابراهيم كتاب و حكمت داديم و حكومتعظيمی در اختيار آن ها قرار داديم. سپس حضرت در توضيح آيه فرمودند:
فالكتاب النبوّه و الحكمه السّنّه والملك‌ الخلافه و نحن آل ابراهيم (كتاب سليم بن قيس، ح 4)؛مراد ازكتاب در اين آيه نبوّت است و مراد از حكمت سنّت ها می باشد، و ملك‌عظيمی كه به آل ابراهيم داده شده است خلافت می باشد و مراد از آل ابراهيمنيز ما اهل بيت هستيم كه آل رسول خداييم.
همچنين اميرالمؤمنين(ع) مترصّد فرصتی بود كه صحيح نبودن حديث منسوب به پيامبر (ص) را كه درمقابل حديث غدير عنوان شده بود، روشن سازد، اين فرصت در جريان شورای ششنفری پيش آمد. خليفه دوم در آستانه مرگ شش تن را كانديدای خلافت نمود وشورايی متشكل از حضرت علی (ع)، طلحه، زبير، سعد بن ابی وقاص، عثمان، وعبدالرحمن بن عوف را انتخاب كرد تا از بين خود يك‌ تن را به عنوان خليفهتعيين نمايند. كسانی كه از اوضاع سياسی اطلاع كافی داشتند به اميرالمؤمنين(ع) پيشنهاد كردند كه در اين شورا شركت نكند زيرا به روشنی می ديدند كهنتيجه اين شورا انتخاب عثمان خواهد بود، و شركت حضرت در آن رسميّت بخشيدنبه اين انتخاب خواهد شد. اما علی (ع) در شورا شركت كرد و خلاف بودن حديثمزبور را ثابت نمود.
ابن ابی الحديد درشرح نهج البلاغه اين جريان را از زبان عبدالله بن عباس نقل می كند كه بهعلی (ع) عرض كرد: با تركيب خاصی كه عمر برای شورا تعيين كرده حتماً خلافتبه عثمان خواهد رسيد. حضرت علی (ع) فرمودند:
مننيز می دانم كه نتيجه اين شورا انتخاب عثمان خواهد بود، اما تصميم دارم بههمراه اعضإ ديگر در شورا شركت كنم، زيرا عمر با اين انتخاب خود اعترافكرده است كه من نيز شايستگی خلافت را دارم. در حالی كه قبل از اين می گفتكه پيامبر (ص) فرموده است: نبوّت و امامت در يك‌ خاندان قابل جمع نيست،ورود من در جمع اعضإ شورا تناقض رفتار آنان را با روايتی كه به پيامبرنسبت داده اند روشن خواهد نمود و مردم به حقيقت امر پی خواهند برد.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 14:02
يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَوَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُإِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِالآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً (004-59)
در تفسير برهان ازابن بابويه روايت كرده كه وى به سند خود از جابر بن عبداللّه انصارى نقلكرده ، گفت : وقتى خداى عزوجل آيه شريفه : (يا ايها الذين آمنوا اطيعوااللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ) را بر پيامبر گراميش محمد (صلىاللّه عليه و آله ) نازل كرد، من به آن جناب عرضه داشتم : يا رسول اللّهخدا و رسولش را شناختيم ، اولى الامر كيست ؟ كه خداى تعالى طاعت آنان كردن را دوشادوش طاعت تو قرار داده ؟ فرمود: اى جابر آنان جانشينان منند، و امامان مسلمين بعد از منند، كه اولشان على بن ابيطالب و سپس ‍ حسن و آنگاه حسين و بعد از او على بن الحسين و آنگاه محمد بن على است ، كه در تورات معروف به باقر است ، و تو به زودى او را درك خواهى كرد، چون او را ديدار كردى و از طرف من سلامش برسان ، و سپس صادقجعفر بن محمد، و بعد از او موسى بن جعفر، و آنگاه على بن موسى ، و بعد ازوى محمد بن على ، و سپس على بن محمد و آنگاه حسن بن على ، و در آخر، همنام من محمد است ، كه هم نامش نام من است ، و هم كنيه اش كنيه مناست ، او حجت خدا است بر روى زمين ، و بقيه اللّه و يادگار الهى است دربين بندگان خدا، او پسر حسن بن على است ، او است آن كسى كه خداى تعالى نامخودش را به دست او در سراسر جهان يعنى همه بلاد مشرقش و مغربش مى گستراند،و او است كه از شيعيان و اوليايش غيبت مى كند، غيبتى كه بسيارى از آنان ازاعتقاد به امامت او بر مى گردند _ و تنها كسى بر اعتقاد به امامت اواستوار مى ماند كه خداى تعالى دلش را براى ايمان آزموده باشد. جابر اضافهمى كند عرضه داشتم : يا رسول اللّه آيا در حال غيبتش سودى به حال شيعيانشخواهد داشت ؟ فرمود: آرى به آن خدايى كه مرا به نبوت مبعوث فرمود شيعيانشبه نور او روشن مى شوند، و در غيبتش از ولايت او بهره مى گيرند، همان طوركه مردم از خورشيد بهره مند مى شوند هر چند كه در پس ابرها باشد! اى جابراين از اسرار نهفته خدا است از اسرارى است كه در خزينه علم خدا پنهان است، تو نيز آن را از غير اهلش پنهان بدار، و جز نزد اهلش فاش مساز.

و در تفسير عياشىاست كه در روايت ابى بصير از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه فرمود: آيهشريفه : (اطيعوا اللّه ...) درباره على بن ابيطالب (عليه السلام ) نازلشده ، من عرضه داشتم : مردم مى گويند اگر درباره على (عليه السلام ) نازل شده چرا نام على و اهل بيتش در قرآن نيامده ؟ امام ابو جعفر (عليه السلام ) فرمود: به ايشان بگوييد به همان دليل كه خداى تعالى نماز را در قرآن مجيدش واجب كرده ولى نامى از سه ركعت و چهار ركعت نبرد، تا آن كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نماز را براى مردم تفسير كردو به همان دليل كه حج را واجب كرد، ولى نفرمود: هفت طواف كنيد تا آن كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آن را تفسير فرمود: و همچنين خداى تعالىآيه : (اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ) را درباره على وحسن و حسين (عليهم السلام ) نازل كرد ولى نام آنانرا نبرد، اين رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله ) بود كه فرمود: (من كنت مولاه فهذا على مولاه ) هركس كه من به حكم (و اطيعوا الرسول) مولاى اويم ، على به حكم (اولى الامرمنكم ) مولاى او است ، و نيز درباره همه اهل بيتش فرمود: (اوصيكم بكتاباللّه ، و اهل بيتى انّى ساءلت الله ان لا يفرق بينهما حتى يوردهما علىالحوض فاعطانى ذلك ) (من شما را وصيت مى كنم به كتاب خداى تعالى و اهلبيتم ، من از خداى تعالى خواسته ام بين آن دو را جدايى نيندازد، تا هر دورا كنار حوض ، به من وارد كند، و خداى تعالى اين درخواستم را به من داد) ونيز فرمود: پس شما اى مسلمانان به اهل بيت من چيز ياد ندهيد، كه آنان اعلماز شمايند، اهل بيت من شما را تا قيامت از هيچ در هدايتى بيرون نمى كنند،و به هيچ در ضلالتى داخل نمى سازند و اگر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) بيان نمى كرد كه اولى الامر چه كسانى هستند قطعا آل عباس و آل عقيل و آلفلان ساكت نمى نشستند، و ادعاى خلافت و اولى الامرى مى كردند، ولى چونخداى تعالى در كتابش نازل كرده بود، كه (انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا)همه مى دانستند كه منظور از اهل بيت على و حسن و حسين و فاطمه (عليهمالسلام ) هستند، چون رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در خانه ام سلمهدست على و فاطمه و حسن و حسين (صلوات اللّه عليهم ) را گرفت و داخلكسائشان كرد، و ام سلمه عرضه داشت : آيا من از اهل تو نيستم ؟ فرمود: توعاقبت بخيرى ، ولى ثقل من و اهل من و اهل بيت من اينهايند (تا آخر حديث ).


وَإِذَاجَاءهُمْ أَمْرٌ مِّنَ الأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُواْ بِهِ وَلَوْرَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُالَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْوَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَانَ إِلاَّ قَلِيلاً (004-83)ودر تفسير عيّاشى از عبد اللّه بن عجلان از امام ابى جعفر (عليه السلام )روايت كرده كه در ذيل جمله : ( و لو ردوه الى الرسول و الى اولى الامرمنهم ) فرمود: منظور امامان هستند.
و در تفسير عيّاشىاز محمّد بن فضيل از ابى الحسن (عليه السلام ) روايت كرده كه در معناىجمله : (و لو لا فضل اللّه عليكم و رحمته ) فرمود: فضل رسول خدا (صلىاللّه عليه و آله ) است و رحمت امير المؤ منين (عليه السلام ) است.
و در همان كتاب ازمحمد بن فضل از عبد صالح (موسى بن جعفر) (عليه السلام ) روايت كرده كهفرمود: رحمت خدا، رسول گرامى او است و فضل ، على بن ابى طالب (عليه السلام) است .
مؤ لّف : اينروايات نمى خواهند بگويند معناى كلمه فضل خدا و رحمت خدا چنين است بلكه مىخواهند هر يك از اين دو عنوان كلّى را بر يكى از مهم ترين مصاديق آن تطبيقكنند و مراد از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و امير الؤ منين (عليهالسلام ) نيز شخص ‍ آن دو جناب منظور نيستند، بلكه منظور مقام آن دو جناباست يعنى مقام نبوت و مقام ولايت چون اين دو مقام سبب متصلى هستند كه خداىعزيز ما را به وسيله آن دو از پرتگاه ضلالت و از دام شيطان نجات بخشيد،اولى سبب مبلّغ و دوّمى سبب مجرى است و روايت اخير از نظر اعتبارعقلى به ذهن نزديك تر است ، براى اينكه خداى تعالى نيز آن جناب را در كتابمجيدش رحمت ناميده ، فرموده : (و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين .)


وَإِنمِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِوَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا (004-159)
و در همان كتاب استكه ابن سنان از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه : (وان من اهل الكتاب الا ليومنن به قبل موته و يوم القيمه يكون عليهم شهيدا)فرمود: ايمان اهل كتاب فقط در زمانى است كه به نبوت محمد (صلى اللّه عليهو آله ) ايمان بياورند.
و در همان كتاب ازجابر از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كه در معناى آيه شريفه : (وان من اهل الكتاب الا ليومنن به قبل موته و يوم القيمه يكون عليهم شهيدا)فرمود: احدى از ميان همه اديان از اولين وآخرين نمى ميرد مگر آنكه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله ) و اميرالمؤ منينرا بر حق مى بيند (و حجت خدا بر او تمام مى شود).
و باز در همان كتاباز مفضل بن عمر روايت كرده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) ازمعناى آيه : (و ان من اهل الكتاب الا ليومنن به قبل موته ) سوال كردم ،فرمود، اين آيه در خصوص ما اهل بيت نازل شده : مى فرمايد: احدى از فرزندان فاطمه نمى ميرد و از دنيا خارج نمى شود تا آنكه براى امام و به امامت او اقرار كند، همانطور كه فرزندان يعقوب براى يوسف اقرار كردند و گفتند: (تاللّه لقد آثرك اللّه علينا).

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 14:02
الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا (005-3)
از ابى سعيد خدرىبرايم نقل كرد: كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در آن روزى كه مردمرا به جمع شدن در غدير خم دعوت فرمود دستور داد زير درختى را كه در آنجابود از خار و خاشاك بروبند، و آن روز روز پنجشنبه بود، همان روز بود كهمردم را به سوى پيروى از على (عليه السلام ) دعوت نموده ، بازوى او راگرفت و بلند كرد، بطورى كه مردم سفيدى زير بغل آنجناب را ديدند، و اين دواز يكديگر جدا نشدند، تا آنكه آيه شريفه : (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممتعليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا) نازل گرديد، پسرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به مژدگانى اينكه دين به حد كمال رسيد،و نعمت خدا تمام شد، و پروردگار از رسالتش و از ولايت على راضى شده، اللّهاكبر گفت، و سپس گفت: (اللّهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله).
از كتاب مناقبالفاخره ، تاليف سيد رضى رحمه اللّه از محمد بن اسحاق از ابى جعفر از پدرشاز جدش روايت كرده كه گفت : بعد از آنكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )از كار حجه الودا ع فارغ شد در مراجعت در سرزمينى كه آن را ضوجان مى گفتندپياده شد، و در آنجا بود كه آيه شريفه : (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و اللّه يعصمك من الناس) نازل شد، همينكه مصونيتش از شر و دشمنى مردم نازل شد، ندا در داد كه :(الصلوة جامعه مردم براى نماز جمع شويد مردم همه ،گردش جمع شدند، آنگاهفرمود: چه كسى نسبت به شما اختياردارتر از خود شما است ؟ صداى گريه از همهجا برخاست ، و گفتند: خدا و رسولش ، پس آنگاه دست على بن ابيطالب را گرفتو فرمود: هر كس كه من مولاى او بودم على مولاى او است ، بار الها دوستبدار كسى را كه با او دوستى كند، و دشمن بدار كسى را كه با او دشمنى كند،و يارى فرما كسى را كه وى را يارى كند، و بى ياور بگذار كسى را كه از يارىاو دريغ نمايد، براى اينكه او از من است ، و من از اويم ، و او نسبت به منبه منزله هارون است نسبت به موسى ، با اين تفاوت كه بعد از من پيغمبرىنخواهد بود، و اين يعنى ولايت على بن ابيطالب (عليه السلام ) آخرين فريضهاى بود كه خداى تعالى بر امت محمد (صلى اللّه عليه و آله ) واجب كرد، وبعد از انجام اين جريان بود كه خداى عزوجل اين آيه را نازل كرد: (اليوماكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا)
ابن اسحاق مى گويد:من به ابى جعفر گفتم : اين جريان در چه روزى واقع شد؟ گفت : شب نوزده ازماه ذى الحجه سال دهم هجرت ، و در نسخه برهان به جاى كلمه (تسع ) كلمه(سبع ) آمده ، يعنى هفده شب گذشته بود و در راه برگشتن آن جناب از حجهالوداع بود ، و بين اين ماجرا و بين وفات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) صد روز فاصله شد و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) (سمع و در نسخهبرهان آمده : سمى ) نام دوازده نفر را در غدير خم بر شمرد.


يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَيهِالْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُواْ فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (005-35)
و در تفسير قمى درذيل آيه شريفه : (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيلة..) آمده كه امام فرمود يعنى به وسيله امام به درگاه او تقرب بجوئيد.
مؤ لف : يعنى بهوسيله اطاعت امام به درگاه خدا تقرب بجوئيد، و اين روايت هم از باب تطبيقكلى بر مصداق است مى خواهد بفرمايد يكى از روشن ترين مصاديق وسيله ، اطاعتامام است ، نه اينكه اطاعت امام وسيله منحصر به فرد باشد، و نظير آنروايتى است كه از ابن شهر اشوب نقل شده كه گفت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در تفسير آيه (و ابتغوا اليه الوسيلة ) فرمود: منم وسيله خداى تعالى .


يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَيَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَىالْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِاللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِمَن يَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (005-54)
و در مجمع البيان درذيل آيه شريفه : (يا ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتىالله بقوم ...)، گفته : بعضى گفته اند: منظور از قومى كه مى آيند و دربرابر مؤ منين متواضع و در برابر كفار شديدند امام اميرالمؤ منين على(عليه السلام ) و اصحاب اويند كه با ناكثين و قاسطين و مارقين جنگيدند واين معنا از عمار ياسر و حذيفه و ابن عباس روايت شده و از امام باقر وامام صادق (عليه السلام ) نيز همين تفسير روايت شده است .
مؤ لف : در مجمعالبيان بعد از نقل اين روايت گفته : كه اين قول مؤ يدى دارد و آن اين استكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و صلم ) هنگامى كه به امام امير المؤمنين (عليه السلام ) فرمان فتح خيبر را مى داد و در حالى كه حامل بيرق چندنوبت پا به فرار گذاشت هم مردم را ترساند و هم مردم او را ترساندند چنينفرمود: (لاعطين الراية غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسولهكرارا غير فرار لا يرجع حتى يفتح الله على يده ) فرداحتما رايت جنگ را به مردى مى دهم كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسولهم او را دوست ميدارد، مردى كه حمله مى كند و پا به فرار نمى گذارد تااينكه خدا به دست او فتح را نصيب اسلام كند ( و يا قلعه ها را بدست وى فتح كند )، آنگاه روز بعد پرچم جنگ را به دست آن جناب داد.

_________________
صاحب منتخب التواریخ از كتاب انوار العلویه نقل می‌كند كه وقتى نادرشاه گنبد حرم حضرت امیر علیه السلام را تذهیب نمود از وى پرسیدند كه بالاى قبه مقدسه چه نقش كنیم؟ نادر فورا گفت: یدالله فوق ایدیهم. فرداى آنروز وزیر نادر میرزا مهدیخان گفت نادر سواد ندارد و این كلام به دلش الهام شده است اگر قبول ندارید بروید مجددا سؤال كنید لذا آمدند و پرسیدند كه درفوق قبه مقدسه چه فرمودید نقش كنیم؟ گفت همان سخن كه دیروز گفتم (1) !
(1) منتخب التواریخ، ص 142.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 14:04
خطبه حضرت امیر المومنین علیه السلام در عقد حضرت فاطمه زهرا

الحمداللهشكراً لانعمه و اياديه، و لا اله الا الله شهادة تبلغه و ترضيه و صلى اللهعلى محمد صلوة تزلفه تحطيه، والنكاح مما امر الله عز و جل به و رضيه ومجلسنا هذا مما قضاه الله و اذن فيه و قد زوجنى رسول‏الله ابنته فاطمة وجعل صداقها درعى هذا، و قد رضيت بذلك فاسئلوه و اشهدوا. (1)
سپاس وشكر خداوندى را سزا است كه الطاف و نعمت‏هايش شامل حال همه بندگان استپروردگارى نيست جز او و شهادت مى‏دهم بر وحدانيت ذات پاكش، شهادتى رسا وبا اعتقادى كامل و درود و سلام حق بر محمد (ص)، درودى همواره و فراگير وباقى، اما بعد، مجلس ما در مورد يكى از سنتهاى مقدس الهى تأسيس گرديده.موضوع اين مجلس، نكاح است كه پروردگار بدان امر فرموده و رضا داده است. ورسول خدا به فرمان خداوند متعال دخترش فاطمه را بر من تزويج فرموده و مهراو را اين زره آهنين من قرار داده است من نيز بدان رضا دادم، شما حاضران،اين موضوع را از او بپرسيد و شهادت دهيد كه دخترش فاطمه به همسرى مندرآمده است. در اين موقع حاضران مجلس از رسول خدا (ص) مراتب را پرسيدندرسول خدا (ص) فرمود كه آرى چنين است آنگاه همگى دست به دعا برداشته و براىعروس و داماد از خداوند متعال بركت و خير طلب نموده و به آنها تبريكگفتند. و در پايان مجلس، رسول خدا به زنان خود امر فرمود تا به خوشحالىاين جشن شادمانى كنند و بساط سرور بگسترند. ولى برخلاف انتظار، رسول خدا(ص) چون به نزد دخترش فاطمه رسيد او را گريان يافت فرمود: ما يبكيك فواللهلو كان فى اهل بيتى خير منه زوجتك، و ما انا زوجتك ولكن الله زوجك و اصدقعنك الخمس مادامت السموات والارض.(2) دخترم چه چيزى باعث گريه‏ات شده است؟به خدا قسم اگر كسى در ميان اهل‏بيت من بهتر از على بود تو را به او تزويجمى‏كردم، لكن تزويج تو به على تزويج الهى است و به فرمان خدا اين ازدواجصورت گرفته و مهر تو را يك پنجم دنيا قرار داده است.

1 ـ ناسخ‏التواريخ، ج 1/ 51 و 52
2 ـ ناسخ‏التواريخ، ج 1/ 51 و 52.




منبع : پایگاه اهل بیت (ع)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 14:05
كلام اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از مرگ عمر و خلافت عثمان


ومن كلام لامام علي (عليه السلام)
.
في وقت الشورى


.

لَنْ يُسْرِعَ أَحَدٌ قَبْلِي إِلَى دَعْوَةِ حَقٍّ، وَصِلَةِ رَحِم، وَعَائِدَةِ كَرَم.

فَاسْمَعُوا قَوْلي، وَعُوا مَنْطِقِي، عَسَى أَنْ تَرَوْا هذَا الاَْمْرَ مِنْ بَعْدِ هذَا الْيَوْمِ تُنْتَضَى .
.
فِيهِ السُّيُوفُ، وَتُخَانُ فِيهِ الْعُهُودُ، حَتَّى يَكُونَ بَعْضُكُمْ أَئِمَّةً لاَِهْلِ الضَّلاَلَةِ، وَشِيعَةً لاَِهْلِ الْجَهَالَةِ.



سخنى است كه امام(ع)هنگام شورى فرموده:


.
هيچ كس سريعتر از من به اجابت دعوت حق،صله رحم.احسان،و بخشش فراوان‏نشتافته است،

پس سخنم را بشنويد و گفته‏هايم را حفظ كنيد،ممكن است ‏بعد از امروزدر مورد اين امر(خلافت)با چشم‏هاى خود ببينيد

كه شمشيرها از نيام بيرون آمده،و به پيمانها خيانت ‏شده است!تا آنجا كه بعضى از شما امام و پيشواى گمراهان و پيرو جاهلان‏ خواهيد


.



گشت!


.
.

خطبه 139 / نهج البلاغه

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 14:06
چون عمر زخم خورد تعيين حاكم و حكومت را در اختيار شورايى مركب از شش تن نهاد كه عبارتند: على بن ابى طالب، عثمان بن عفان، عبدالرحمان بن عوف، زبير بن عوام، طلحه بن عبيدالله و سعد بن مالك (سعد بن ابى وقاص) در آن روز طلحه در شام بود.

عمر گفت:
رسول خدا (ص) رحلت فرمود در حالى كه از اين شش تن خشنود بود و ايشان از ديگران براى اين حكومت سزاوارترند.
.
عمر به صهيب بن سنان وابسته و برده آزاد كرده عبدالله بن جدعان كه گفته اند اصل او از شاخه هاى قبيله ربيعه بن نزار است كه به «عنزه» معروف بوده اند، فرمان داد تا هنگامى كه آن گروه براى خود كسى از ميان خويش را به خلافت برنگزيده اند با مردم نماز گزارد و عمر ترديد نداشت كه حكومت به يكى از اين دو مرد يعنى على يا عثمان خواهد رسيد.
.
[براى اطلاع بيشتر در مورد شورى در متون كهن فارسى كه در آن دسته بنديها و دسيسه سازيها مطرح شده است به ترجمه تاريخ طبرى، ص 78، چاپ بنياد فرهنگ و تاريخنامه طبرى، ج 2، ص 568، چاپ استاد محمد روشن، تهران، نشر نو، 1366 ش مراجعه فرماييد.]
.
.
عمر گفت: اگر طلحه رسيد همراه ايشان خواهد بود وگرنه همان پنج تن از ميان خويش يكى را برگزينند. روايت شده است كه عمر پيش از آنكه بميرد سعد بن ابى وقاص را از عضويت شورى كنار نهاد و گفت:
.
اين چهار تن ديگر صاحب راى خواهند بود، سعد را به حال خود بگذاريد كه براى امام امير و فرمانده باشد.
.
سپس عمر گفت: اگر ابوعبيده بن جراح زنده مى بود درباره ى او بر دل من شك و ترديدى خطور نمى كرد، اينك اگر سه تن با حكومت كسى موافقت كردند شما هم با آنان هماهنگ باشيد و اگر اختلاف كردند با آن گروه باشيد كه عبدالرحمان بن عوف با آنهاست.
.
..
آن گاه عمر به ابوطلحه انصارى گفت: اى ابوطلحه! به خدا سوگند، چه مدتهاى درازى است كه خداوند دين را به شما عزت و اسلام را نصرت بخشيده است، اينك هم از ميان مسلمانان پنجاه مرد انتخاب كن و با آنان هر روز يك بار پيش اين گروه برويد و آنان را تشويق كنيد تا از ميان خود براى خودشان و امت مردى را به خلافت برگزينند.
.
.
سپس گروهى از مهاجران و انصار را جمع كرد و به آنان گفت: كه به ابوطلحه چه سفارشى كرده است و در وصيت خود نوشت كه آن كس كه به خلافت رسد سعد بن ابى وقاص را با ابوموسى اشعرى به ولايت كوفه بگمارد كه عمر بر سعد بن ابى وقاص خشم گرفته و او را عزل كرده بود و دوست مى داشت براى به دست آوردن رضايت سعد به كسى كه پس از عمر خليفه مى شود چنين سفارشى كرده باشد.
.
[به السقيفه و فدك، ص 82، چاپ آقاى دكتر محمد هادى امينى مراجعه شود. همچنين براى اطلاع از ديگر فرمانهاى عمر به ابوطلحه به ترجمه نهايه الارب، ج 4، ص 321 مراجعه فرماييد. م. ]
..
..
شعبى مى گويد: يكى از انصار كه او را متهم نمى دارم براى من چنين گفت- احمد بن عبدالعزيز جوهرى مى گويد آن شخص سهل بن سعد انصارى بوده است-: كه چون على بن ابى طالب از پيش عمر بيرون آمد عباس بن عبدالمطلب كنارش بود و با هم مى رفتند، من پشت سر على (ع) مى رفتم شنيدم به عباس مى گويد: به خدا سوگند، كار از دست ما بيرون شد.
.
عباس گفت: چگونه دانستى؟ گفت: مگر سخن عمر را نشنيدى كه مى گفت:
.
«همراه گروهى باشيد كه عبدالرحمان بن عوف با آنان باشد»
.
و اين به سبب آن است كه پسر عموى اوست وانگهى داماد عثمان و نظير اوست و اگر آن دو با هم باشند بر فرض كه دو تن ديگر با من باشند براى من كارى نمى توانند انجام دهند علاوه بر آنكه من فقط به يكى از آن دو اميدوارم و عمر با اين كار خود دوست مى داشت به ما بفهماند كه عبدالرحمان را در نظر او بر ما فضيلتى است و حال آنكه به خدايى خدا سوگند كه خداوند چنين فضيلتى براى آنان بر ما قرار نداده است همانگونه كه براى فرزندان ايشان هم بر فرزندان ما فضيلتى قرار نداده است!!!
.
.
همانا اگر عمر نميرد به او خواهم گفت كه در گذشته و حال چه بر سر ما آورده است و بدانديشى او را در مورد خودمان به او تذكر مى دهم و اگر بميرد كه بدون ترديد خواهد مرد، اين گروه هماهنگ خواهند شد كه حكومت را از ما برگردانند.
.
اگر چنين كنند كه بدون ترديد چنين خواهند كرد، مرا چنان كه خوش ندارند خواهند ديد و به خدا سوگند، مرا رغبتى به حكومت و محبت دنيا نيست بلكه حكومت را براى آشكار ساختن عدالت و قيام به كتاب و سنت خواهانم.

گويد: در اين هنگام على (ع) برگشت مرا ديد من هم او را ديدم و فهميدم كه از اين كار من ناراحت شده است.

گفتم: اى اباحسن، باكى نداشته باش. به خدا سوگند، اين سخنى را كه من از تو شنيدم در اين جهان تا با هم باشيم هيچ كس نخواهد شنيد. به خدا سوگند تا خداوند على را به جوار رحمت خود نبرد هيچ آفريده يى اين سخن را از من نشنيد.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 14:06
عوانه مى گويد: اسماعيل از قول شعبى براى ما نقل كرد كه مى گفته است:
ز
چون عمر مرد و او را كفن كردند و براى اينكه بر او نماز گزارده شود آماده اش كردند على بن ابى طالب جلو رفت و كنار سر عمر ايستاد و عثمان جلو رفت و كنار پاى عمر ايستاد،
.
على عليه السلام فرمود: براى نماز اين چنين بايد ايستاد و عثمان گفت: نه كه چنين بايد ايستاد.
عبدالرحمان گفت: چه زود اختلاف پيدا كرديد! اى صهيب، بر عمر نماز بگزار كه او تو را پسنديده است كه نمازهاى واجب را با مردم بگزارى. صهيب جلو رفت و بر جنازه عمر نماز گزارد.
.
شعبى مى گويد: اعضاى شورى وارد حجره يى شدند و همگى براى رسيدن بر خلافت آزمند و براى از دست دادن آن بخيل بودند، گروهى براى اين جهان و گروهى براى خير آن جهان.
.
چون كار به درازا كشيد عبدالرحمان بن عوف گفت چه كسى از شما حاضر است خود را از خليفه شدن كنار بكشد و عوض آن مردى را براى خلافت بر اين امت انتخاب كند؟
.
من با كمال ميل حاضرم از خليفه شدن كنار بروم و آيا اجازه دارم براى شما كسى را انتخاب كنم؟ همگان جز على ابن ابى طالب گفتند: خشنوديم،
.
ولى على گفت: بايد بنگرم و بينديشم و نسبت به عبدالرحمان خوش گمان نبود.
.
ابوطلحه انصارى روى به على (ع) كرد و گفت: اى اباحسن! به راى عبدالرحمان راضى شو، چه حكومت براى تو باشد چه براى غير تو.
.
على (ع) به عبدالرحمان گفت: سوگند بخور و عهد و پيمان خدايى با من ببند كه فقط حق را برگزينى و از هواى دل پيروى مكنى و گرايش به دامادى و پيوند سببى و خويشاوندى نداشته باشى و جز براى خدا عمل نكنى و كوشش كنى كه براى اين امت بهترين ايشان را برگزينى.
.
عبدالرحمان براى على (ع) به خداوندى كه خدايى جز او نيست سوگند خورد و گفت: براى خودم و براى امت كمال كوشش را خواهم كرد و هيچ گرايشى به هواى نفس و خويشاوندى سببى نخواهم داشت.
.
گويد: عبدالرحمان بيرون رفت و سه روز با مردم رايزنى كرد و سپس برگشت و مردم بر در خانه او جمع شدند و شمارشان بسيار شد و در اين شك نداشتند كه عبدالرحمان بن عوف با على بيعت خواهد كرد.
.
جز خاندان بنى هاشم، هواى دل قريش با عثمان بود، گروهى از انصار هواى على را در دل داشتند و گروهى هواى عثمان را و اين گروه كمترين گروه انصار بودند و گروهى هم توجه نداشتند كه با كداميك از آن دو تن بيعت شود.
.
گويد: در اين هنگام مقداد بن عمرو پيش آمد مردم جمع بودند،
او گفت: اى مردم آنچه مى گويم بشنويد! من مقداد بن عمرو هستم اگر شما با على بيعت كنيد مى شنويم و اطاعت مى كنيم و اگر با عثمان بيعت كنيد مى شنويم و سرپيچى مى كنيم.
.
عبدالله بن ابى ربيعه مخزومى برخاست و بانگ برداشت: اى مردم! شما اگر با عثمان بيعت كنيد مى شنويم و اطاعت مى كنيم و اگر با على بيعت كنيد مى شنويم و سرپيچى مى كنيم.
..
مقداد به او گفت: اى دشمن خدا و اى دشمن رسول خدا و دشمن كتاب خدا! از چه هنگام و چه وقت صالحان و نكوكاران سخن تو را شنيده و مى شنوند!
.
عبدالله بن ابى ربيعه هم، به او گفت: اى پسر همپيمان فرومايه! از چه هنگامى كسى چون تو چنين گستاخ شده است كه در كار قريش دخالت كند!
.
عبدالله بن سعد بن ابى سرح گفت: اى گروه اگر مى خواهيد قريش گرفتار اختلاف و پراكندگى نشود با عثمان بيعت كنيد.
.
عمار بن ياسر گفت: اگر مى خواهيد مسلمانان اختلاف و پراكندگى پيدا نكنند با على بيعت كنيد.

..
سپس به عبدالله بن سعد روى كرد و گفت: اى تبهكار، فرزند تبهكار! آيا تو كسى هستى كه مسلمانان از تو خير خواهى يا در كارهاى خود با او رايزنى كنند! در اين هنگام صداها بلند شد و منادى يى كه به درستى دانسته نشد كيست و قريشيان مى پندارند كه او مردى از خاندان مخزوم بوده است و انصار مى پندارند كه مردى سيه چرده و بلند قامت كه كسى او را نمى شناخته و بر مردم مشرف بوده است و با صداى بلند مى گفته است: اى عبدالرحمان، خود را از اين كار آسوده گردان و آنچه در دل دارى انجام بده كه همان صحيح و صواب است.
.
.
شعبى مى گويد: عبدالرحمان بن عوف روى به على بن ابى طالب كرد و گفت:
.
عهد و پيمان خداوند به همان سختى و استوارى كه خداوند از پيامبران عهد و پيمان گرفته است بر گردن تو باشد كه اگر با تو بيعت كنم بايد به كتاب خدا و سنت رسول خدا و راه و روش ابوبكر و عمر عمل كنى.
.
على عليه السلام فرمود: نه كه به اندازه طاقت و ميزان علم و اجتهاد خود رفتار خواهم كرد.
و مردم گوش مى دادند.
..
عبدالرحمان بن عوف روى به عثمان كرد و همان سخن را گفت.
.
عثمان گفت: آرى، هرگز از همين راه برنمى گردم و چيزى از آن را فروگذار نخواهم كرد.
..
عبدالرحمان بن عوف باز روى به على كرد و آن سخن را سه بار تكرار كرد و براى عثمان هم سه بار تكرار كرد.
.
پاسخ على (ع) همان گونه بود و پاسخ عثمان هم همان. عبدالرحمان به عثمان، گفت: دست دراز كن و عثمان دست دراز كرد و عبدالرحمان با او بيعت كرد و آن گروه كه همگان جز على بن ابى طالب با عثمان بيعت كرده بودند برخاستند و بيرون رفتند و على با عثمان بيعت نكرد.
..
.
گويد: عثمان در حالى كه چهره اش شاد و رخشان بود پيش مردم آمد و على در حالى كه شكسته خاطر و چهره اش گرفته بود پيش مردم آمد و مى گفت:
.
اى پسر عوف، اين نخستين روز نيست كه پشت به پشت يكديگر داديد و ما را از حق خودمان بازداشتيد و ديگران را بر ما ترجيح داديد، همانا اين كار براى ما سنت شده است و راهى است كه شما آن را رها كرده ايد.
.
.
مغيره بن شعبه به عثمان گفت: به خدا سوگند، اگر با كسى ديگر غير از تو بيعت مى شد ما با او بيعت نمى كرديم.
.
عبدالرحمان بن عوف به او گفت: به خدا سوگند دروغ مى گويى كه اگر با كس ديگرى هم بيعت مى شد تو با او بيعت مى كردى وانگهى اى پسر «زن دباغ» تو را با اين امور چه كار! به خدا سوگند اگر كس ديگرى به غير از عثمان عهده دار خلافت مى شد به منظور تقرب به او و طمع به دنيا به او نيز همين سخن را مى گفتى كه اينك گفتى. اى بى پدر، پى كارت برو!
.
مغيره گفت: اگر حفظ حرمت اميرالمومنين نبود چيزها كه ناخوش مى دارى به گوش تو مى رساندم و هر دو رفتند.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 14:06
شعبى مى گويد: و چون عثمان به خانه خود رفت بنى اميه چندان پيش او آمدند كه خانه از ايشان انباشته شد و درب خانه را بر روى خود بستند. در اين هنگام ابوسفيان بن حرب گفت: آيا كسى غير از خودتان در اين خانه و پيش شما هست؟ گفتند: نه.
.
گفت: اى بنى اميه اينك خلافت را چون گوى به يكديگر پاس دهيد، سوگند به آن كس كه ابوسفيان به او سوگند مى خورد نه حسابى است و نه عذابى و نه بهشتى و نه دوزخى و نه برانگيخته شدن و نه قيامتى!
.
گويد: عثمان بر او بانگ زد و در قبال آنچه او گفته بود ناراحت شد و فرمان داد او را بيرون راندند.
.
شعبى مى گويد: عبدالرحمان بن عوف پيش عثمان آمد و گفت: چه كردى! به خدا سوگند، كار خوبى نكردى كه پيش از آن كه به منبر روى و خداوند را ستايش و نيايش و امر به معروف و نهى از منكر كنى و به مردم وعده پسنديده دهى به خانه ات آمدى.
.
.
گويد: عثمان بيرون آمد و به منبر رفت حمد و ثناى خدا را بر زبان آورد و گفت:
.
اين مقامى است كه تاكنون بر آن قيام نكرده ايم و سخنى كه بايد در اين گونه موارد گفته شود فراهم نكرده ايم و به خواست خداوند بزودى فراهم خواهم ساخت و براى امت محمد از هيچ خيرى فروگذارى نمى كنم و از خداوند بايد يارى خواست. و فرود آمد.
..
.
عوانه مى گويد: يزيد بن جرير، از شعبى، از شقيق بن مسلمه نقل مى كند كه على بن ابى طالب چون به خانه خويش برگشت به اعقاب پدر خويش گفت:
.
اى فرزندان عبدالمطلب، اين قوم شما پس از رحلت پيامبر (ص) با شما دشمنى و ستيز كردند همان گونه كه در زمان زندگى رسول خدا با او دشمنى مى كردند و اگر قوم شما فرمانروا باشند شما هرگز به امارت نخواهيد رسيد و به خدا سوگند، گويا چيزى جز شمشير اين قوم را به حق برنمى گرداند.
.
..
گويد: عبدالله بن عمر بن خطاب ميان ايشان بود و تمام سخن را شنيده بود پيش آمد و گفت:
.
اى ابن حسن، آيا مى خواهى برخى را با برخى ديگر فروكوبى!
.
فرمود: واى بر تو! خاموش باش كه به خدا سوگند اگر پدرت و رفتار او نسبت به من در گذشته و حال نبود هرگز پسر عفان و پسر عوف با من ستيز نمى كردند. عبدالله برخاست و رفت.
.
.
گويد: مردم در مورد هرمزان و كشته شدنش به دست عبيدالله بن عمر فراوان سخن گفتند و آنچه كه على بن ابى طالب گفته بود به اطلاع عثمان رسيد.
.
عثمان برخاست و به منبر رفت و پس از حمد و ثناى خداوند گفت: اى مردم، از مقدرات و قضاى خداوند (!) اين است كه عبيدالله بن عمر هرمزان را كشته است. او مردى مسلمان بود ولى وارثى جز خداوند و مسلمانان ندارد و من كه امام شمايم او را عفو كردم، آيا شما هم از عبيدالله كه پسر خليفه ديروز شماست گذشت و عفو مى كنيد؟
..
.
گفتند: آرى. عثمان او را عفو كرد. چون اين خبر به على (ع) رسيد به ظاهر خنديد و سپس فرمود:
.
سبحان الله! براى نخستين بار اين عثمان است كه چنين مى كند آيا مى تواند از خون و حق مردى كه ولى او نيست درگذرد؟ به خدا سوگند كه اين كار شگفتى است.
.
گويند: اين اولين كار عثمان بود كه مورد اعتراض قرار گرفت.

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 14:08
شباهت های حضرت علی (ع)به پیامبران دیگر

رسول اکرم(ص)فرمودند:خداوند حضرت علی(ع)را شبیه 10نفر از پیامبران آفرید:

1.سر حضرت علی (ع)مانند سر حضرت آدم است.
2.چهره ی حضرت علی (ع)مانند چهره ی نوح است.
3.دهان حضرت علی (ع)مانند دهان شیث است.
4.بینی حضرت علی (ع)مانند بینی شعیب است.
5.شکم حضرت علی (ع)مانند شکم حضرت موسی است.
6.ذراع(بین دست و آرنج)حضرت علی (ع)مانند ذراع سلیمان است.
7.پیشانی حضرت علی (ع)مانند حضرت یوسف است.
8.دست حضرت علی (ع)چون دست حضرت عیسی است.
9.چشم حضرت علی (ع)مانند چشم من است.
10.من خاتم پیامبرانم و حضرت علی(ع)خاتم اوصیاءاست.
(منبع:منتخب قوارمیس الورد ص151)

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 14:10
دابه چیست ؟

در دست نوشته قبل اين موضوع را در قالب آيات "دابة الارض" مطرح کرديم و از اين آيات بر مي‌آيد که مولي اميرالمؤمنين(ع) در قبل از ظهور به صورت دابة الارض تشريف مي‌آورند و بر پا کننده ماجراي ظهور هستند.

در اين دست نوشته با توکل به خدا مي‌خواهيم به ادامه مطلب بپردازيم. سيره و رفتار اميرالمؤمنين(ع) در آخرالزمان ما وقتي وجود مقدس مولي اميرالمؤمنين(ع) را در قبل از ولادت باسعادتشان ـ قبل از حدود هزارو چهارصد سال پيش ـ بررسي مي‌کنيم به اين نتيجه مي‌رسيم که ايشان در آن زمان نيز در عمق عالم اثر گذار بودند.

مولي اميرالمؤمنين(ع) مي‌فرمايند: کنتُ وليا و آدم بين الماء و التين و مشابه اين حديث را از قول حضرت رسول‌الله(ص) نقل مي‌کنند که ايشان مي‌فرمايند: کنت نبيا و آدم بين الماء و التين 1 معناي آن حديثي که از قول مولي اميرالمؤمنين‌(ع) نقل مي‌شود اين است که زماني که آدم(ع) بين مرحله آب و گل بود، من ولايت داشتم و ولايت من در عمق عالم جاري بود.

مولي امير المومنين(ع) در قبل از ولادت با سعادتشان با "وجهِ حجتشان" هم، حاضر بودند و اثر گذار بودند. همچنين ايشان با وجه "مربي" و "هادي" هم، حاضر و اثر گذار بودند درحاليکه جسم شريف ايشان ديده نمي‌شد.

ولي از بعضي از احاديث، مطلبي فراتر از اينها بر مي‌آيد، مثلاً آنجا که ايشان مي‌فرمايد: "منم عصاي موسي"، "منم انگشتر سليمان"، معناي آن اين است که موسي(ع) و سليمان(ع) در طبقات عوالم بالا آورده شدند و با توجه به اينکه به "بالا آورده شدن در طبقات عوالم" اصطلاحا" فضل" گفته مي‌شود2 و" فضل" کلمة منسوب به مولي امير المومنين(ع) است، مي توان نتيجه گرفت که کلام مولي حاکي از اين است که اين بزرگواران در وجود من بالا آورده شدند.

اينها زحمت کشيدند و در وجود من بالا آمدند و سپس من به همراه ايشان پايين رفتم و در عمق عالم ايشان را نصرت کردم و براي اينکه ديگران متوجه نصرت من شوند، به صورت عصا و انگشتر رفتار کردم. اينکه مولي اميرالمومنين مي‌فرمايد: "من عصاي موسي هستم"، يعني شما بايد" عصاي حضرت موسي(ع) را به عنوان يک جسم در نظر گرفته و آن "قدرت و شيئي" که اين جسم را اداره مي‌کندو آن خواص عجيب و غريب را از طريق آن جسم اظهار مي‌نمايد، امير المومنين بدانيد.

در مورد انگشتر سليمان، نيز ماجرا به همين صورت است. انگشتر سليمان فرقي با ساير انگشترها ندارد. هر دو جسمي مادي و وجهي مادي دارند، ولي در وراي انگشتر سليمان، امير المومنين(ع) قرار دارند که از طريق اين شيء خاصيت ابراز مي‌کنند.

مشابهات ديگري هم براي اين مطلب داريم، مثلاً خداوند در قرآن مي‌فرمايد: زمانيکه موسي(ع) با خاندانش از مدين حرکت کرده بود، از دور نوري را مي‌بيند و مي‌گويد: من بروم و از آنجا آتشي بياورم. وقتي به آنجا مي‌رود، با نوري مواجه مي‌شود که بردرختي تجلي کرده بود. صدايي از طرف آن درخت مي‌آيد و با موسي صحبت مي‌کند. آن صدا مي‌گويد: من" الله " هستم.3 خُب انسان از خود مي پرسد: فرق آن درخت با درختهاي ديگر چه بود که خداوند متعال آن درخت را بيشتر و بصورت مستقيم‌تر به کار گرفته بود؟ در اين آيه چه چيزي وجود دارد؟ اين آيه در ارتباط با اين مطلب است که خداوند مي‌خواهد وليّ خود يعني امير المومنين(ع) را معرفي کند و باب را باز کند،در اين آيه خداوند مي خواهد بگويد: اي موسي(ع) اگر ما به اين صورت با شما صحبت کرديم، اينکه به اين صورت فتح باب شد پس بدان که مربي شما هم مي‌تواند به اين صورت رفتار کند يعني از طريق اشياء ظاهر شود. از طريق اشياء اطراف شما کار انجام دهد.

بله، اين ماجرا را خود خداوند متعال فتح باب کرد و جالب است! اين کار در امت موسي(ع) انجام شد. يعني به عبارتي ديگر در نزد موسي(ع) انجام شد تا ايشان بيايد و در قومش مطرح کند که چنين ماجرايي" شدني" است و سپس اين ماجرا در قرآن مطرح شد تا امت اسلام نيز اين ماجرا را بدانند و درجريان آن باشند و بدانند که اين ماجرا "شدني" است. اين موضوع " شدني " است که خداوند يا يکي از مقربان درگاه خداوند از طريق شيء جامد و يا از طريق موجودي يا از طريق اجرام آسماني، در عالم مادي و به صورت مادي کار انجام دهند، لذا ما نيز در اسلام مقوله دابة الارض را داريم.

به عبارت ديگر، ما در ماجراي موسي(ع) "عصاي موسي" را داريم4 و در ماجراي اسلام، "دابة الارض" را داريم. همان کسي که مي‌فرمايد: "منم عصاي موسي"، همان شخص مي‌فرمايد: "منم دابة الارض". يک زماني به صورت عصاي موسي(ع) ظاهر شد و در آخر الزمان به صورت دابة الارض ظاهر مي‌شود5. يک زمان به صورت انگشتر سليمان ظاهر شد و بيشترين نصرت را از اين طريق بر سليمان(ع) جاري کرد و در آخر الزمان هم دوباره در قالب انگشتر سليمان ظاهر مي‌شود و براي حريم امام زمان(عج) خاصيتي بيشتر از زمان سليمان(ع) را ابراز مي‌کند.

ايشان در آخر الزمان بصورت "صيحه آسماني" هم جلوه مي‌کند. پس با اين مفهوم آشنا شويد. آن کسي که در گذشته، انبياء و رسل، به خصوص اولوا العزم من الرسل را تعليم و تربيت کرد و وارد صحنه کرد و آنها را راه انداخت و باعث تربيتهاي عظيم آنها و ابراز معجزات عظيم از طريق آنها شد، دوباره همين کار را در آخر الزمان انجام مي‌دهد. يعني دوباره با وجه هادي، با وجه حجت، با وجه ولايت، با وجه معلم، با وجه مربي، انبياء و رسل(ع) را حرکت مي‌دهد و بيشتر تعليم و تربيت مي‌کند و روانه ميدان آخر الزمان مي‌کند.

سيرة امير المومنين(ع) در آخر الزمان، همان سيرة ايشان در قبل از ولادت با سعادتشان مي‌باشد يعني ايشان در فضايي از اثرات قابل درک، اثرات مستقيم مادي مي‌گذارند.

ايشان در بعضي از اوقات از عوالم بالاتر، در عمق عالم اثرات مستقيم مادي مي‌گذارند. در حديث بساط اينطور آمده است که مولي امير المومنين(ع) با برخي از همراهانشان به صورت مادي به زمانهاي گذشته مي‌روند و قوم عاد و ثمود و برخي ديگر از اقوام را عذاب مي‌کنند.6

لذا همانطور که ايشان مي‌توانند به گذشته تشريف ببرند، به آينده هم مي‌توانند تشريف بياورند و باعث افعال بزرگ شوند. مثلاً در سوره مومنون آيه 77 اينطور آمده است:

حَتّي إِذا فَتَحْنا عَلَيْهِمْ بابًا ذا عَذابٍ شَديدٍ

تا اينکه ما يک دري را بر روي دشمنان باز کنيم که از آن درب، عذاب شديدي جاري شود.

زماني که به احاديث ذيل اين آيه نگاه مي‌کنيم، مي‌بينيم اين آيه از آيات المهدي است يعني از آياتي است که در حوالي ظهور امام زمان واقع مي‌شود و گفته مي‌شود بابًا ذا عَذابٍ شَديدٍ يعني آن درب و مجرايي که از آن طريق، عذاب شديدي نازل مي‌شود، مولي امير المومنين(ع) هستند. 7

پس اين موضوع رادقت بفرمائيد! شما رفتارهاي مولي امير المومنين(ع) را قبل از ولادت باسعادتشان در 1400 سال پيش تعقيب کنيد. و بدانيد که در آخر الزمان ايشان همان رفتار را انجام خواهند داد. سيرة ايشان همان سيره است، منتهي با ظهوري بيشتر، با کميت و کيفيتي بيشتر يعني به رفتارهايشان تکامل مي‌دهند وگرنه سيرة ايشان همان سيره است، اخلاق ايشان همان اخلاق است.

اگر ما از اين منظر وارد شويم، راحت‌تر مي‌توانيم وجود مقدس امير المومنين(ع) رادر حوالي ظهور امام زمان تعريف کنيم.

در هزاره‌هاي گذشته مولي اميرالمومنين(ع) انبياء و رسل(ع) را تربيت کردند و روانه ميدان نمودند و عموماً از طريق انبياء و رسل(ع) براي آمدن حضرت رسول الله(ص) زمينه سازي کردند و در آخر الزمان نيز باز هم همان سيره را انجام مي‌دهند، يعني قبل از ظهور امام زمان(عج)، خوبان از جمله انبياء و رسل(ع) را تعليم و تربيت مي‌کنند و روانه ميدان مي‌کنند. ميدان "دنيا" است. در گذشته، ايشان را از "عالم ذر" روانه دنيا کردند و در اين زمان آنها را از" برزخ" روانه دنيا مي‌کنند و به واسطة خوبان بخصوص انبياء و رسل(ع)، مرحله به مرحله زمينه سازي ظهور مي‌کنند تا زماني که "همنام" و "هم کنيه" حضرت رسول الله(ص) تشريف بياورند. چون در حديث داريم که امام زمان،" همنام و هم کنيه" حضرت رسول‌الله(ص) هستند. 8

خب اکنون اجازه دهيد که يکي از جملاتي که مطرح کرديم را بيشتر توضيح دهيم. ما گفتيم: مولي امير المومنين(ع) در هزاره‌هاي گذشته ـ از لحاظ تعداد ـ عموماً به واسطه انبياء و رسل(ع) زمينه سازي مي‌نمود و به ندرت با حضور فيزيکي خودشان مثلاً به صورت عصاي موسي و انگشتر سليمان اين کار را انجام مي‌دادند ولي اگر بخواهيم از لحاظ قيمت نگاه کنيم مي‌بينيم که قيمتي ترين کارها آن کارهائي است که مستقيماً خودشان انجام دادند. ما در آخر الزمان بايد انتظار چنين رفتاري را داشته باشيم، يعني مولي امير المومنين(ع) از طريق تعليم و تربيت خوبان به خصوص انبياء و رسل(ع) و روانه کردن آنها از برزخ به دنيا ـ که اسمش رجعت مي‌شود ـ کار انجام مي‌دهند و در بعضي از موارد هم، خودشان حضور مادي خواهند داشت، با اين توضيح که حضور مادي مولي امير المومنين(ع) در آخر الزمان بسيار بيشتر از زمان انبياء و رسل(ع) است.

خب پس از اين توضيح، اکنون اجازه دهيد سراغ آياتي بياييم که در اين زمينه مطرح است. مثلاً آيات دابة الارض را، آيه واتبعوا نور الذي انزل معه9 را، آيه يحق الحق بکلماته،10 آيه ولتعلمن نبأه بعد حين،11 آيه 69 سوره نساء 12حاکي از معيت با امير المومنين(ع)‌ در قالب معيت با برخي از صديقين بود، اگر شما از اين منظر نگاه کنيد.مي بينيد در هزاره‌هاي گذشته نيز انبياء و رسل(ع) در معيت امير المومنين(ع) بودند اما در معيتِ "ولايت" ايشان، در معيت "تربيت" ايشان، در معيت "تعليم" ايشان، در معيت "قرب" ايشان، در معيت "دوستي" با ايشان، در معيت "نصرت" ايشان و بعضي از اوقات هم در معيت ايشان در حالي که بصورت اجسامي و يا موجوداتي تشريف مي‌آوردند.

در آخر الزمان اين معيت قوي تر مي‌شود و از زيباترين حالات اين معيت، همان "نوري" است که به صورت مادي نمود دارد و افراد به راحتي مي‌توانند با اين نور صحبت کنند. اين نور در حاليکه به صورت مادي ديده مي‌شود،" توانهاي عظيم، عجيب" و "رفتارهاي عجيبي" دارد. به عنوان مثال فرض کنيد دشمني در دورترين نقطه شرق عالم مشغول اذيت کردن است، ايشان با جسم نوري خود، دستشان را به سوي آن دشمن دراز مي‌کنند. اين دست به آساني کشيده مي‌شود و به آن دورترين نقطه شرق عالم مي‌رسد. اين دست حالت شمشير دارد و ايشان فقط يک اشاره به آن فرد مي‌کنند و با همان اشاره به او ضربه مي‌زنند و آن فرد تبديل به دو نيم مي‌شود.

پس در آخر الزمان، هم انتظار اثرات غير مستقيم اميرالمومنين(ع) را داشته باشيم و هم انتظار اثرات مستقيم ايشان را. خب، يک نوع ديگر از جلوه‌هاي امير المومنين(ع) "جلوه با جسم مادي" است. ايشان يک زمان به صورت غير مستقيم اثر مي‌گذارنددر زماني ديگر و در بعضي از شرايط به صورت نور و يا به صورتهاي ديگر نمود دارند، ولي يک نوع از نمودهاي مولي اميرالمومنين(ع) در ماجراهاي قبل از ظهور به وسيله جسم مادي خود ايشان است.

به عنوان مثال در حديثي از قول امام حسين(ع)‌نقل شده است که: فَاَکُونَ اَوَّلَ مَن تَنشَقُ عَنهُ اَلارض. در زمان رجعت، من اولين کسي هستم که سر از خاک بيرون مي‌آورم و اخرج خرجه توافق خرجه امير المومنين وقيام قائمنا و حياه رسول الله13 و اين سر از خاک بيرون آوردنِ من، هم زمان و يا هم سو با خروج امير المومنين(ع) و قيام امام زمان است.

ما در دست نوشته دهم يعني دست نوشته مربوط به "نقش حضرت رسول الله(ص) در ظهور" اين حديث را به صورت مفصل‌تر مطرح کرده‌ايم و در آنجا گفته ايم که اين حديث دربارة قبل از ظهور است. برخي از دلايل آن را نيز در آنجا مطرح کرده ايم .

اما در اينجا از اين حديث اين استفاده را مي‌کنيم که يکي از رجعت کنندگان قبل از ظهور، "مولي اميرالمومنين" هستند. يا در حديث ديگري در ذيل آية 85 سوره قصص يعني آية إِنَّ الَّذي فَرَضَ عَلَيْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلي مَعادٍ 14از امام زين العابدين(ع)‌اينطور نقل شده است که يرجع اليکم نبييکم(ص) وامير المومنين(ع) و الائمه(ع).15 مي‌بينيم در اينجا صحبت از رجعت امام حسين(ع) و امير المومنين(ع) است و اين دو بزگوار به صورت هماهنگ و قبل از ظهور امام زمان خروج مي‌کنند.

همين مطلب به صورت ديگري در سوره نازعات آيه 6 و 7 مطرح شده است. در سوره نازعات اينطور آمده است که: يَوْمَ تَرْجُفُ الرّاجِفَةُ- تَتْبَعُهَا الرّادِفَةُ 16در حديث از امام صادق(ع)‌ نقل است که "الراجفه" الحسين بن علي(ع) و"الرادفه" علي بن ابيطالب(ع) و هو اول من ينفضل اسد من التراب مع الحسين بن علي في خمسه و تسعين الف وهو قول الله ( إنا لننصر رسلنا والذين آمنوا في الحياة الدنيا ويوم يقوم الاشهاد ، يوم لا ينفع الظالمين معذرتهم ولهم اللعنة ولهم سوء الدار ) 17امام صادق(ع) مي‌فرمايند: منظور از "الراجفه" امام حسين(ع) هستند و منظور از "الرادفه"علي بن ابيطالب(ع) هستند. امير المومنين(ع) اولين کسي هستند که همراه امام حسن(ع)سر از خاک بيرون مي‌آورند.

در حديث ديگري داريم که إن لعلي عليه السلام في الارض کرة مع الحسين ابنه صلوات الله عليهما ، يقبل برايته حتي ينتقم له من أمية و معاوية وآل معاوية ومن شهد حربه براي امير المومنين(ع) رجعتي است که در آن رجعت، ايشان همراه با امام حسين(ع) رجعت مي‌کنند وبدنبال آن با دشمنان به جنگ مي‌پردازند. سپس مي‌فرمايند: ثم کره الاخري مع رسول الله(ص) يکبار ديگر نيز ايشان همراه رسول الله(ص) رجعت مي‌کنند. 18

بر طبق اين حديث، با توجه به اينکه رجعت اول امام(ع)با جنگها توأم است، به نظر مي‌رسد اين رجعت قبل از ملک عظيم مي‌باشد. ولي زماني که رجعت دوم را توضيح مي‌دهند به نظر مي‌رسد رجعت دوم مربوط به زمان ملک عظيم است. درحديث ديگري از قول امام باقر(ع) مطرح مي‌شود و قوله حتي اذا فتحنا عليه باب ذا عذاب شديد هو علي بن ابي طالب(ص) اذا رجع في رجعه19 امام باقر(ع) مي‌فرمايند: اين آيه که" حَتّي إِذا فَتَحْنا عَلَيْهِمْ بابًا ذا عَذابٍ شَديدٍ إِذا هُمْ فيهِ مُبْلِسُونَ "يعني تا زمانيکه خداوند دري را باز کند و از آن طريق عذابي شديد را جاري کند، منظور از آن باب، امير المومنين(ع) هستند و ايشان زماني که رجعت مي‌کنند، اين کار را انجام مي‌دهند و براي دشمنان عذاب هستند.

جابربن يزيد جعفي مي‌گويد: امام باقر(ع) در ادامه ‌اينطور فرمودند: قال امير المومنين(ع)‌: في قوله عزوجل، رُبَّ ما يود الذين کفروا لو کانوا مسلمين قال هو أنا إذا خرجت و شيعتي و خرج و.... جابر از قول امام باقر(ع) نقل مي‌کند و امام باقر(ع) از قول امير المومنين(ع) نقل مي‌کند که آقا مي‌فرمايد: من و شيعيانم رجعت مي‌کنم و چنين وچنان رفتار مي‌کنم. 20

اين رجعتها واقع مي‌شود ولي ما به چه دليل گفتيم که رجعتها قبل از ظهور واقع مي‌شود؟ عرض مي‌کنم: دليل اول اينکه از آيه دابة الارض استفاده کرديم، به اين صورت که در دست نوشته قبل گفتيم: دابة ـ يعني امير المومنين(ع)ـ در قبل از ظهور بصورت شيئي مادي و بصورت يک موجود مادي تشريف مي‌آورند.

و دليل دوم اينکه در همان دست نوشته قبل و حتي در دو دست نوشته قبل مطرح کرديم که ايشان درشب ظهور، حضور مادي پيدا مي‌کنند و با جسم مادي تشريف مي‌آورند.

دليل سوم، حديثي است که از قول امام حسين(ع) نقل کرديم که آقا فرمودند: من و امير المومنين(ع) مي‌آئيم و چنين و چنان مي‌جنگيم.

از فحواي حديث بر مي‌آيد که مطالب مطرح شده مربوط به قبل از ظهور امام زمان است. حداقل اين دلايل ايجاب مي‌کند که انسان بگويد که مولي امير المومنين(ع) قبل از ظهور رجعت مي‌کنند.

خود آيات دابة الارض و احاديث ذيل اين آيه را نگاه کنيد، در حديث چنين آمده است که زمانيکه مردم از رسول الله(ص) مي‌پرسند: "دابه چه کسي است"؟ ايشان به امير المومنين(ع) اشاره مي‌کنند و مي‌فرمايند: دابة الارض ايشان هستند و به جسم مادي ايشان اشاره مي‌کنند، يعني حضور با جسم مادي. شما اين فکر را از سرتان بيرون کنيد که يقيناً دابة الارض مثلاً به صورت يک "کوه" جلوه کند، هر چند که جلوة ايشان ممکن است به صورت هم باشد يعني به صورت تجلي بر کوه، به صورت ظهور از طريق کوه يا ظهور از طريق هوا يا ظهور از طريق اجرام آسماني و هيچ بعيد نيست که جلوة ايشان به اين صورتها باشد، اما در لابلاي اين ماجرا و در فضايي که فکرتان را آماده مي‌کنيد که مولي امير المومنين(ع) به هر صورت ممکن است ظاهر شوند، بدانيد که ـ اين را هم تصور کنيد ـ ايشان با "جسم مادي" هم خروج مي‌کنند.

جالب است! در آيه آمده است که اخرجت عليهم دابه من الارض... يعني صحبت از "خروج" دابة الارض است. در بعضي از احاديث ديگر نيز صحبت از "خروج" مولي امير المومنين(ع) است. در آن حديث که امام حسين(ع) فرمودند: فاخرج خرجه توافق خرجه امير المومنين و قيام قائمنا21. صحبت از "خروج" است و اين را هم بدانيد که در قرآن از خودِ ماجراي رجعت با واژه "يوم الخروج" ياد شده است.22

شما وقتي اين واژه را در قرآن مي‌خوانيد و يا به احاديث ذيل واژه" يوم الخروج "نگاه مي‌کنيد، مي‌بينيد که در حديث اين واژه را اينطور معنا کرده‌اند که "يوم الخروج" يعني "رجعت"، و "خروج به صورت تدريجي واقع مي‌شود و رجعتها نيز تدريجي است". به اين صورت نيست که در زمان رجعت ناگهان همه بيايند.

ببينيد! ما در احاديث يک واژه‌اي به عنوان "خروجِ" امام زمان داريم ،يک واژه به عنوان "قيام" و يک واژه به عنوان " ظهور" امام زمان داريم و دقت داشته باشيد که اين واژه ها با هم تفاوت دارد.

"خروج" امام زمان تدريجي است ولي "ظهور" امام زمان نسبتاً ناگهاني است. "ظهور" امام زمان(عج) در فضايي از "خروج" امام زمان، واقع مي‌شود. زماني که اين واژه ها را در قرآن و در احاديث دنبال مي‌کنيم، ـ صرفنظر از برخي مصاديق که در بعضي از احاديث مطرح شده و يک مقدار مبهم است و احتمالاً حاکي از کم و زياد شدني در حديث است ـ. مي بينيم که عموم احاديث بسيار شفاف صحبت مي‌کنند. مثلاً شما به آيه 82 سوره نمل نگاه کنيد: وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ اْلأَرْضِ23 اين أَخْرَجْنا با همان مقوله "خروج" در يک راستا است.

از قيام امام حسين(ع) نيز در صدر اسلام در سال 61 هجري با واژة "خروج امام حسين" ياد مي‌کنيم. پس عزيزان من! ما بايد بين مفاهيمِ واژه‌ها تفاوت قائل شويم، پس با توجه به اينکه منظور از واژة يوم الخروج که در قرآن مطرح گرديده، ـ به استناد بعضي از احاديث ـ "مقولة رجعت" مي‌باشد و رجعت نيز امري تدريجي است، مي‌توان نتيجه گرفت که"مقولة خروج به صورت تدريجي است"، ولي خروج براي امام حسين(ع) نسبت داده شده است، براي رفتار امير المومنين(ع) در آخر زمان نسبت داده شده است، براي رجعت نسبت داده شده است، براي خود امام زمان(عج) هم نسبت داده شده است.

اگر يوم الخروج ـ يعني رجعت ـ تدريجي است و بطور کلي اگر خروج تدريجي است، "خروج دابة الارض" هم بايد تدريجي باشد. و در خلال زمان با تکامل بيشتر وجوه کاملتر انجام شدن از آن بر مي‌آيد. يک رفتار ديگر امير المومنين(ع) در آخر الزمان، در ارتباط با موضوعاتي است که در سوره شعرا آيه 4 نقل مي‌شود: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعينَ ما اگر بخواهيم آيه‌اي را از آسمان نازل مي‌کنيم که همه را به خضوع مي‌کشاند.

در گذشته اين را عرض کرده‌ايم که "اگر"‌هاي خدا حتمي ‌است، يعني آنجا که خداوند مي‌فرمايد: ان نشا، يعني ماجرا حتمي است و در آينده واقع مي‌شود. در حديث داريم که امام باقر(ع) مي‌فرمايند: فلا يبغي في الارض يومئذ احد و ضلت و يهلل علي الارض...........الا ان الحق في علي بن ابيطالب(ع) و شيعة، امام باقر(ع) مي‌فرمايد تمام افرادي که در زمين هستند اين صدا را مي‌شنوند و شديداً تحت تاثير اين صدا قرار مي‌گيرند و تمام مؤمنين ـ کساني که بايد ايمان بياورند ـ ايمان مي‌آورند. در آن زماني که آن صدا مي‌آيد ـ يک صدايي از آسمان مي‌آيد که گفته مي‌شود حق با علي بن ابيطالب(ع) و شيعيان ايشان است ـ خيلي اثر گذار است و فشارهاي شديدي از طريق اين صيحه آسماني بر دشمنان وارد مي‌شود24.

. در آيه 4 سوره شعرا، دربارة جملات اين صدا و اين که اين صدا حاکي از چيست، صحبت شده است ولي در سوره مدثر آيه 8 اثر اين صدا معرفي شده است .در سوره مدثر خداوند مي فرمايد: فَإِذا نُقِرَ فِي النّاقُورِ به قول مرحوم علامه طباطبائي(ره) معناي نُقِرَ فِي النّاقُورِ مثل " دميدن درصور" است. 25نقر يعني کوبيدن. ناقور يعني کسي که در آن ضربه زد و صدايي در آورد. امام باقر(ع) مي‌فرمايد الناقور هو نداء من السماء. ناقور همان صداي آسماني است. در آن صدا، اين مطلب مطرح مي‌شود که الا ان ولييکم فلان بن فلان القائم بالحق. ينادي به جبرئيل في ثلاث ساعات من ذلک في ذلک اليوم. فذلک يوم العسير علي الکافرين يعني بالکافرين.الذين کفروا من ايات الله وبالعليابن ابيطالب. پس از اينکه در آن صدا گفته مي‌شود که حق با فلان بن فلان است ـ يک فرد مثبتي را نام مي‌برند که از ظاهر حديث بر مي‌آيد که امام زمان(عج) معرفي مي‌شوند. ـ پس از آن، بر کافرين سخت گرفته مي‌شود بر کافرين به ولايت امير المومنين(ع) بسيار سخت گرفته مي‌شود تا حدي که در آيه آمده ـ" فَذلِکَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسيرٌ عَلَي الْکافِرينَ غَيْرُ يَسيرٍ"بر کافرين بسيار سخت گرفته مي‌شود. پس از آن صداي آسماني، شدت وقايع بسيار زياد مي‌شود و بر کافرين بسيار سخت گرفته مي‌شود از طرف ديگر فقط امير المومنين(ع) و شيعيانشان نجات پيدا مي‌کنند.26

خداوند در آيه 17 سوره ليل مي‌فرمايند: فَأَنْذَرْتُکُمْ نارًا تَلَظّي ـ لا يَصْلاها إِلاَّ اْلأَشْقَي ـ الَّذي کَذَّبَ وَ تَوَلّي ـ وَ سَيُجَنَّبُهَا اْلأَتْقَي در قسمت آخر منظور اين است که ما افراد با تقوي را از آن آتشهايي که جاري مي‌شود مصون و دور نگه مي‌داريم. در حديث از قول امام صادق(ع) نقل مي‌شود: منظور از فَأَنْذَرْتُکُمْ نارًا تَلَظّي "هو القائم إذا قام بالغضب ، فيقتل من کل ألف تسعمائة وتسعة وتسعين" يعني اين آتشي که به پا مي‌شود آتش غضب امام زمان است. و منظور از لا يَصْلاها إِلاَّ اْلأَشْقَي قال هو عدو آل محمد(ص) اشقيا دشمنان آل محمد(ص) هستند و اينها مشمول آتش غضب امام زمان مي‌شوند. و منظور از وَ سَيُجَنَّبُهَا اْلأَتْقَي قال ذاک امير المومنين(ع) و شيعته.27 يعني امير المومنين(ع) و شيعيانشان در آن زمان نجات پيدا مي‌کنند.

در آيات مختلف داريم که العاقبه للمتقين. اين موضوع به صورتهاي مختلف مطرح شده که "سرانجامِ کار" براي متقين است. در حديث داريم که اين ماجرا در مورد ظهور امام زمان است، افراد متقي در حوادث زمان ظهور رستگار مي‌شوند و وارد ماجراي ظهور مي‌شوند.28 پس اين آيه در ارتباط با آنهاست. بطور مثال در سورة نساء 77 آمده است: وَ اْلآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقي در حديث از قول امام صادق(ع) داريم که المتقون شيعه علي(ع) يعني افراد متقي شيعيان امير المومنين(ع) هستند. 29

از اين چند آيه اخير که مطرح کرديم اين نتيجه گرفته مي‌شود که جنگهاي آخر الزمان جنگهاي بين اسلام و مسيحيت نيست. جنگهاي بين اسلام و يهوديت نيست. جنگ بين کساني است که در لشکر امير المومنين(ع) قرار گرفته‌اند و کساني که در لشکر مخالفين اميرالمومنين(ع) قرار گرفته‌اند. در آخر الزمان بسياري از شيعيان ـ نه تمام شيعيان ظاهري ـ بسياري از سني ها، بسياري از مسيحيان، تعدادي از يهوديان و بسياري از افراد پيرو اديان غير الهي و افراد بي دين، در صف لشکريان اميرالمومنين(ع) قرار مي‌گيرند و هم‌چنين برخي از شيعيان ظاهري، برخي از سني ها، برخي از مسيحيان، برخي از يهوديان به خصوص صهيونيستها ـ شما حساب يهوديان را از صهيونيستها جدا کنيد ـ و برخي از پيروان اديان ديگر در صف دشمنان اميرالمومنين(ع) قرار مي‌گيرند و اينها با هم مي‌ جنگند. جنگهاي آخر الزمان بين لشکر حق و لشکر باطل است. جنگ ميان حق و باطل است نه جنگ بين اسلام و مسيحيت. نه جنگ بين اسلام و اديان ديگر.

جالب است! همان ابليسي که از طريق احاديث شنيده است که توسط حضرت رسول الله(ص) در بالاي صخره بيت المقدس کشته مي‌شود و به درک واصل مي‌شود،30 همان ابليس دنبال اين است که جنگهاي آخر الزمان را جنگ بين اسلام و اديان ديگر جلوه دهد و اين‌کار را از طريق جناب آقاي بوش يعني اين استر افسار گسيخته ابليس و ديگر ماديان ها و چهارپايان همراه ايشان انجام مي‌دهد ـ اگر گفته شد "ماديان" به خاطر اين است که بعضي از اين حضرات، خانم هستند و حيف است که آدم واژة انسان را براي اين افراد به کار ببرد ـ اينها دارند به ابليس سواري مي‌دهند و حقايق را وارونه جلوه مي‌دهند. اينها مي‌خواهند مسيحي ها را سپر بلاي خودشان قرار دهند و آنها را رودرروي مسلمانها قرار دهند. اينها براي اينکه خودشان را نجات دهند، حاضر هستند تمام ارزشها را، تمام مقدسات را، تمام انسانها را فداي خودشان کنند. وقتي خطر را احساس مي‌کنند، ديگران را جلو مي‌اندازند تا خودشان آسيب نبينند.

شما در بعضي از فيلم ها مي‌بينيد که وقتي يک پادشاه خونخوار خطري را احساس مي‌کند، به وزيران خود مي‌گويد شما جلو برويد، شما برويد دشمنان را مشغول کنيد. تا شايد فرصتي پيدا کند و خودش بتواند فرار کند، اين رفتار را که شما در فيلمها مي‌بينيد، تمثيلي از رفتار ابليس است.

خب، اجازه دهيد دربارة‌ رجعت حديث ديگري را هم در ذيل آيه 81 سورة آل عمران مطرح کنيم. امام صادق(ع) در ذيل آية وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ مي‌فرمايد: قال لَتُؤْمِنُنَّ برسول الله(ص) وَ لَتَنْصُرُنَّهُ امير المومنين(ع).31 يعني به رسول خدا ايمان بياورند و امير المومنين(ع)‌ را نصرت کنند. مي‌بينيم که صحبت از رسو ل الله(ص) و امير المومنين(ع) و رفتار در قبال اميرالمؤمنين(ع) است. اگر حضور ذهن داشته باشيد، در دست نوشته قبل مطرح کرديم که خداوند در سوره اعراف آيه 115 و 116 مي‌فرمايد: وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ32 در اين آيه صحبت از حضرت رسول الله(ص) است و "نوري" که همراه ايشان مي‌آيد واينکه بايد آن نور را تبعيت کرد. در حديث است که آن "نور"، اميرالمومنين(ع) است. 33

خب اکنون سئوال اين است که از اين آيه يعني آيه 81 سوره آل عمران که در آن گفته شده است اميرالمومنين را نصرت کنيد، چه نتيجه‌اي‌ مي‌توان گرفت؟ و اصلاً نصرت اميرالمومنين به چه معنايي است؟ عرض مي‌کنم: اين نصرت در سوره اعراف آيه 157 توضيح داده شده است. بر طبق اين آيه، "نصرت کردن" اميرالمومنين با "تبعيت" از آن نور صورت مي‌گيرد، يعني "با تبعيت نصرت کنيد" و اگر گفته مي‌شود نور را مي‌بينيد، و "زماني که آن نور را ديديد همراه شويد و نصرت کنيد"، صحبت از "حنيفيت" است.

پس محصول کلام اين شد که اگر در سوره آل عمران آيه 81، انبياء(ع) امر شده‌اند که به رسو ل‌الله(ص) ايمان داشته باشند و اميرالمومنين(ع) را نصرت کنند، در سوره اعراف آيه 157 توضيح داده شده که آنها بايد "حنيف" باشند. يعني با "حنيفيت" اميرالمومنين را "نصرت" کنيد. جالب است! در حديثي داريم که در صدر اسلام، مولي امير المومنين(ع) مي‌فرمايند: بوسيله تقوي مرا نصرت کنيد. أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ.34 با اين چهار صفت مرا کمک کنيد.

و از اين آياتي که گفته شد بر مي‌آيد که در آخر الزمان انسان بايد حنيف باشد و با حنيفيت، مولي امير المومنين(ع) را نصرت کند. مقوله بعدي درباره اثرات اميرالمومنين(ع) درماجراي ظهور است که اعم از شب ظهور و يوم‌الله ظهور مي‌باشد. ايشان در شب ظهور، با رسول‌الله(ص) در غار حراء تشريف مي‌آورند واين ماجرا در آيات والطور و کتاب مسطور في رق منشور مطرح شده است.35 .

جنگهاي شديد امير المومنين(ع) در يوم الله ظهور، در احاديث به صورت مفصل ذکر شده است. ايشان فرماندهي لشکر حق را به عهده مي‌گيرند. خداوند در آيه 17 سوره محمد مي‌فرمايد: وَ الَّذينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدًي وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ.36 کساني که هدايت شده باشند و به هدايت بها داده باشند، خداوند بر هدايت ايشان مي‌افزايد و تقواي آنها را به ايشان عطا مي‌کند.

در حديث از قول امام صادق(ع) داريم: والذين اهتدوا ، بولاية علي ، زادهم هدي ، حيث عرفهم الائمة من بعده ، والقائم عليه السلام .. 37يعني کساني که در خلال اين چند هزار سال به ولايت اميرالمؤمنين هدايت شده باشند ـ که يا در آخر الزمان حاضر هستند و يا به دنيا رجعت داده مي‌شوند و به اين صورت حاضر مي‌شوند ـ زماني که امام زمان را مي‌بينند، به وسيله امام زمان بر هدايتشان افزوده مي‌شود. اين مفهوم را در آيه 20 سوره شعرا با واژه‌هاي ديگري داريم، خداوند مي‌فرمايد: مَنْ کانَ يُريدُ حَرْثَ اْلآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ في حَرْثِهِ ما زراعت کسي را که دنبال زراعتي است که در آخرت خاصيت داشته باشد، تقويت مي‌کنيم.

در حديثي داريم که امام صادق(ع) مي‌فرمايد: اين حرث الاخرة معرفت اميرالمؤمنين(ع) و الائمه است. نزد له في حرثه قال نزيده منها قال يستوفي نصيبه من دولتهم و من کان نريد حرث الدنيا نؤتي منها و ما لهم في الاخرة من نصيب ليس له في دولته حق مع القائم نصيب.38 يعني کسي که دنبال معرفت اميرالمؤمنين(ع) باشد ما اين معرفت را براي او زياد مي‌کنيم. در برخي از احاديث آمده است که وقتي امام زمان ظهور کنند، معرفت لشکريانشان را زياد مي‌کنند، علم شيعيانشان را زياد مي‌کنند، عقل شيعيانشان را زياد مي‌کنند39. مي‌بينيد که اين دو مطلب، ناظر به يک مفهوم است، يکجا در آيه 17 سوره محمد(ص) گفته شده است: وَ الَّذينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدًي و در جاي ديگر در آيه 20 سوره شوري گفته شده است: مَنْ کانَ يُريدُ حَرْثَ اْلآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ في حَرْثِهِ مي‌بينيم که مفهوم يکي است ولي واژگان تفاوت دارد، کسي که در خلال اين چند هزار سال و حتي درزمان حال دنبال معرفت اميرالمؤمنين(ع) باشد خداوند اين موضوع را براي او زياد مي‌کند و در دولت امام زمان بهره‌اي براي او قرار مي‌دهد ولي کسي که دنبال معرفت اميرالمؤمنين(ع) نباشد ـ حالا دنبال هر چيز ديگري که مي‌خواهد باشد ـ چنين شخصي در دولت امام زمان بهره‌اي ندارد. عجيب است! به استناد اين حديث، معيار بهره بردن از حکومت امام زمان و از ملک عظيم، "معرفت اميرالمؤمنين(ع)" است. خب، اين مطالبي که مطرح شد نقش مولي اميرالمؤمنين(ع) در يوم‌الله ظهور بود. ايشان در ملک عظيم هم اثرات زيادي دارند. به عنوان مثال آنجا که گفته مي‌شود و نجعلهم ائمة و نجعلهم وارثين از احاديث مربوطه بر مي‌آيد که يکي از وارثين سماوات و الارض، اميرالمؤمنين(ع) هستند.40 از اين حديثي که از قول امام حسين(ع) نقل کرديم نيز بر مي‌آيد که، در زمان ملک عظيم مولي اميرالمؤمنين(ع) باز هم رجعت مي‌کنند و همراه حضرت رسول‌الله(ص) هستند. در حديث ديگري از قول امام صادق(ع) نقل مي‌شود که: لا والله لاتنقض الدنيا ولا تذهب حتي يجتمع رسول‌الله(ص) و علي(ع) بالسويه و يتقيان و يبقيان بالسويه مسجدا له اثنا عشر الف باب يعني قول عن بالکوفه.41 اينجا امام(ع) مي‌فرمايند: يک زماني مي‌شود که اميرالمومنين(ع) به همراه حضرت رسول الله(ص) رجعت مي‌کنند و در "ثويه" يک مکاني در کوفه مي‌باشد، با هم ملاقات مي‌کنند و در آنجا مسجد بزرگي را بنا مي‌کنند که دوازده هزار درب دارد. مي‌دانيم که اين ماجرا در گذشته واقع نشده است و در زمان جنگها نيز فرصت اين کارها نيست. خب، پس ديگر فرصتي براي مسجد سازي باقي نمي‌ماند مگر اينکه بگوئيم آن مسجد در زمان ملک عظيم ساخته مي‌شود. همچنين در دست نوشته مربوط به نقش رسول الله(ص) در ماجراي ظهور نيز گفتيم که در سورة الشمس که خداوند فرموده: وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاهاـ وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها42 منظور از شمس حضرت رسول‌الله(ص) و منظور از قمر اميرالمؤمنين(ع) هستند،43 که از اين آيه هم مي‌توان نتيجه گرفت که مولي اميرالمومنين(ع) در زمان مُلک عظيم تشريف مي‌آورند. در حديث ديگر نقل مي‌شود که اميرالمومنين(ع) تشريف مي‌آورند وحکومت مي‌کنند و حدود پنجاه هزار سال حکومت مي‌کنند. اينها را که عرض کرديم، "کمي از بسيار بود" و ما هم بخشي از آن را به عنوان تيمن و تبرک عرض کرديم. اين را دقت داشته باشيد که مقصود ما اين نبود که تمام آيات و احاديث مربوط به اين موضوع را مطرح کنيم. ما مي‌خواستيم "يک مفهوم" را مطرح کنيم، نه کثرت استنادات آن را.

خب، يک نکتة ديگر مطرح کنيم و دست نوشته را خاتمه دهيم. ما از يک سو گفتيم که امير المومنين(ع) در قبل از ظهور خروج مي‌کنند و در حين خروجشان کارهايي را انجام مي‌دهند و حتي مي‌توان گفت که ايشان در ماجراي برپايي ظهور همه کاره هستند ـ "خروج" را هم به عنوان "آشکار شدن تدريجي" و "تدريجي رفتار کردن" معنا کرديم ـ و از سوي ديگر مي‌گوئيم: در حوالي ظهور امام زمان(عج)، عيسي(ع) رجعت مي‌کنند و فرماندة ‌ظهور خواهند بود. خب، اکنون سئوال اين است که: اين دو مطلب چگونه با هم جمع مي‌شود؟ در پاسخ عرض مي‌کنم: براي فهم اين مطلب بايد به حدود 2000 سال پيش و 3000 سال پيش برويم و اين را بررسي کنيم که نقش اميرالمؤمنين(ع) در ماجراي موسي(ع) چه بود؟ نقش اميرالمؤمنين(ع) در ماجراي عيسي(ع) چه بود؟ اگر اميرالمؤمنين(ع) در آن زمان نبودند، موسي(ع) صد باره ضايع شده بود و در صحنه‌هاي مختلف کم مي‌آورد. اگر اميرالمؤمنين(ع) نبودند، عيسي(ع) بارها کم مي‌آورد، لذا از اين طريق ببينيد که در آن صحنه‌ها چه کسي نقش اصلي را دارد و انشاءالله توضيحات بيشتر اين ماجرا را در حوالي ظهور متوجه مي‌شويد.

ولي اين را بدانيد که اگر بگوييم: مولي اميرالمؤمنين(ع) فرمانده و مسئول ظهور هستند و يا اينکه بگوييم: حضرت عيسي(ع) فرمانده ظهور هستند، هر دو مطلب درست است، هر دو جمله درست است. يک جمله ديگر را نيز عرض کنم، زماني که موسي(ع) با نوري مواجه مي‌شود و مي‌خواهد آتشي را بياورد. در آيه قرآن سوره طه اينطور مطرح شده است: فَلَمّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسي زمانيکه موسي(ع) به آن آتش نزديک شد به آن نور نزديک شد، صدا مي‌آيد که إِنّي أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوًي44 اي موسي! من رب تو هستم که دارم با تو صحبت مي‌کنم و ادامه اين مطلب. ببينيد!

اگر در اينجا مطرح کرديم که رب از طريق درخت با موسي(ع) صحبت کرد، يعني "بابِ" اين ماجرا باز شد. چند آيه بعد خداوند مي‌فرمايد: وَ ما تِلْکَ بِيَمينِکَ يا مُوسي ـ قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَکَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلي غَنَمي وَ لِيَ فيها مَآرِبُ أُخْري گفته مي‌شود: اي موسي اين چيست که در دست تو است؟ حضرت موسي(ع) مي‌فرمايد: اين عصاي من است که با آن چوپاني مي‌کنم. قالَ أَلْقِها يا مُوسي ـ فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعي45 گفته مي‌شود موسي اين عصا را به زمين بيانداز! حضرت موسي(ع) عصا را به زمين مي‌اندازند و عصا اژدها مي‌شود و شروع به حرکت مي‌کند. اين را دقت بفرمائيد.

خداوند ابتدا با وجه ربوبيتش بر درخت جلوه کرد و از آن طريق با موسي(ع) صحبت کرد، سپس ماجراي عصا به راه افتاد يعني "فتح باب" مقوله‌اي به نام "دابة الارض" نيز از همان ماجراي موسي(ع) بود. باب اين موضوع که مولي اميرالمؤمنين(ع) در قالب موجودي براي نصرت خوبان تشريف بياورند، در همان زمان در عمق عالم باز شد. اين هم نکته جالبي است.

اميدوارم خداوند توفيق عطا کند که ما امير المومنين(ع) را بشناسيم.

خداوند در آيه 88 سوره ص مي‌فرمايد: ولتعلمن نبأه بعد حين. بعد از يک مدت زماني شما با روش برپايي ظهور توسط مولي امير المومنين(ع) آشنا مي‌شويد و مواجه مي‌شويد و معلومات اين ماجرا به شما مي‌رسد. انشاء الله ما اين ماجرا را درست بشناسيم و نسبت به اميرالمومنين(ع) و رفتارهايي که ايشان در حوالي ظهور دارند معرفت پيدا کنيم و اين را بدانيم که ايشان در چه زماني تشريف مي‌آورند و به چه صورتهايي ظاهر مي‌شوند و اثر گذاري دارند و ما بايد در قبال ايشان چه رفتاري انجام دهيم.

خداوند توفيق عطا کند که اينها را به بهترين نحو بشناسيم واز بهترين حنفاي ايشان باشيم. مشمول واتبعوا نور الذي انزل معه باشيم و همراه ايشان به سمت ظهور مولايمان حرکت کنيم و ماجراي ظهور را برپا کنيم.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ( وَ ما أَدْراکَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ ( لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ( تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ ( سَلامٌ هِيَ حَتَّي مَطْلَعِ الْفَجْرِ ( وَ صَلّي اللهُ عَلي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرينَ

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 14:11
سؤال‌ نمودن‌ مردي‌ از عمّار بن‌ ياسر دربارۀ دابّة‌ الارض‌


حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ فرمودند: مردي‌ به‌ عمّار بن‌ ياسر گفت‌ يا أبا اليَقْظان‌! يك‌ آيه‌اي‌ در كتاب‌ خدا آمده‌ است‌ كه‌ افكار مرا پريشان‌ نموده‌ و مرا به‌ شكّ انداخته‌ است‌!

عمّار گفت‌: آن‌ آيه‌ كدام‌ است‌؟ آن‌ مرد گفت‌: اين‌ آيه‌:

وَ إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَآبَّةً مِنَ الارْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِـَايَـٰتِنَا لَا يُوقِنُونَ.

آن‌ جنبنده‌ كدام‌ است‌؟ و اوصافش‌ چيست‌؟

عمّار گفت‌: سوگند بخدا نمي‌نشينم‌ و نمي‌خورم‌ و نمي‌آشامم‌ مگر آنكه‌ آن‌ دابّة‌ الارض‌ را به‌ تو نشان‌ دهم‌.

عمّار با آن‌ مرد به‌ نزد أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ آمدند، و حضرت‌ مشغول‌ خوردن‌ خرما با كَره‌ بود. فرمود: اي‌ أبايقظان‌! بفرما بنشين‌ و بخور!

عمّار نشست‌ و با آن‌ حضرت‌ شروع‌ به‌ خوردن‌ كرد؛ آن‌ مرد تعجّب‌ نمود و از عمل‌ عمّار در حيرت‌ آمد. چون‌ عمّار برخاست‌، گفت‌: سبحان‌ الله‌! مگر تو سوگند ياد نكردي‌ كه‌ نخوري‌ و نياشامي‌ مگر آنكه‌ دابّة‌ الارض‌ را به‌ من‌ نشان‌ دهي‌؟

عمّار گفت‌: من‌ او را به‌ تو نشان‌ دادم‌، اگر فهم‌ نموده‌ و تعقّل‌ ميكردي‌!

اين‌ روايت‌ را در «مجمع‌ البيان‌» و تفسير «برهان‌» از عليّ بن‌ إبراهيم‌ آورده‌اند.


منبع : معاد شناسی ج 4 ص 109

مریم منتظر*خادمه مولای منتظران*
24-11-2009, 14:12
تذکره ماجرای آدم (ع) در آخرالزمان

نوشته شده توسط آقای یاسر سراجی

خلاصه مقاله : «مولی امیر المومنین (ع) در آخرالزمان با وجه دابه الارض به عمق عالم تشریف می آورند. ایشان فضایی مانند بهشت آدم (ع) - اما بسیار با کیفیت تر- برای تربیت یاوران قرار می دهند، که پاک طینتان عالم با ایمان به دابه الارض، درون این فضا قرار داده می شوند و رشد می یابند. همانگونه که در بهشت آدم (ع) عزم در قبال اهل بیت علیهم السلام عامل باقی ماندن در آن فضا بود ، در آخرالزمان هم عزم در قبال دابه الارض و تبعیت از ایشان عامل باقی ماندن در بهشت آخرالزمان و مصونیت از فتنه ی شیاطین است و تنها با اتصال به دابه الارض می توان کسب صفات نمود و مسیر ظهور امام زمان (عج) را به درستی و با سرعت طی نمود.»

مسیر ما به سوی آینده است و ما از ورود به آینده گریزی نداریم، و نیز بسیار امکان دارد که حوادث آخرالزمان در زمانه ما برپا شود. ضمن اینکه برخی از بهترین علمای ما به صورت جسته و گریخته در جامعه تذکر می دهند که بعضی از حوادث آخرالزمان واقع شده و بسیار محتمل است که ما در آخرالزمان قرار داشته باشیم.

وقتی روند اتفاقاتی که در سطح جهانی در حال وقوع است و نیز وقتی رفتار غربیان را در قبال آخرالزمان بررسی می کنیم، می بینیم که غربی ها تفکراتی که در مورد آخرالزمان داشته اند را جمع بندی کرده و طبق این تفکرات برنامه ریزی نموده و در حال اجرای برنامه های خودشان هستند و آخرالزمان را از منظر خودشان تبیین می کنند. هزینه های هنگفت، فیلمهای آخرالزمانی، سیاست های اتخاذ شده و جنگ هایی که در افغانستان، فلسطین و عراق به راه انداخته اند تماماً حاکی از تلاشها و اهداف آخرالزمانی غرب دارد.

سئوالی که برای یک شیعه پیش می آید این است که آیا در مقابل هجمه های دشمنان، ما تفکر صحیحی راجع به آخرالزمان داریم؟ و آیا این تفکرات ما منطبق با آیات قرآن هست؟ و اینکه ما چگونه می توانیم رفتار های مورد نظر خداوند در مقطع آخرالزمان را با توجه به آیات قرآن متوجه شویم و تمام سعی و تلاشمان را در آن جهت قرار دهیم؟ و آیا قرآن که «تِبیاناً لِکلِ شَیءٍ» است ، اصلاً به ماجرای آخرالزمان پرداخته است؟ و آیا آخرالزمان را برای مومنان تبیین کرده است؟

خداوند متعال در برخی از آیات، کل قرآن را به عنوان تذکره معرفی می کند[1]. تذکره یعنی اینکه خداوند در قرآن انسان را متوجه یک ماجرا می کند، که این ماجرا مثالی از ماجرایی است که در آینده واقع می شود. در خلال این دو، که اولی مثال یا ماکتی از ماجرای دوم است، و ماجرای دوم اصل است، خداوند یکسری درس ها را به انسان می دهد. با توجه به این تعریف، می خواهیم به تذکره ماجرای آدم (ع) در آخرالزمان بپردازیم و برخی از درسهایی را که خداوند در خلال مطرح کردن ماجرای آدم (ع) برای آخرالزمان قرار داده است را بررسی کنیم و به کار گیریم.

خداوند در آیه 27 سوره اعراف بنی آدم را خطاب قرار داده و آنها را متوجه بهشت آدم (ع) می کند و در خلال این ماجرا، درسهایی رابه فرزندان آدم (ع) گوشزد می کند: «يا بَني آدَمَ لا يَفْتِنَنَّکُمُ الشَّيْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَيْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ يَراکُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنّا جَعَلْنَا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ » اي فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد، آن گونه که پدر و مادر شما را از بهشت بيرون کرد، و لباسشان را از تنشان بيرون ساخت تا عورتشان را به آنها نشان دهد! چه اينکه او و همکارانش شما را مي‏بينند از جايي که شما آنها را نمي‏بينيد؛ (امّا بدانيد) ما شياطين را اولياي کساني قرار داديم که ايمان نمي‏آورند!

برای فهم موضوع ابتدا باید بدانیم که بهشت آدم (ع) چه بود؟ چرا چنین بهشتی برای آدم (ع) قرار داده شد؟ و علت اخراج از این بهشت چه بود؟

شان آدم (ع) به قدری بالاست که خداوند متعال قبل از خلقت ایشان، در جمع ملائک اعلام جعل خلیفه می کند و به تمام ملائک امر می کند که پس از خلقت این موجود، باید بر او سجده کنند[2]. خداوند متعال با صفت ربوبیتش موجودی بنام آدم(ع) را خلق می کند و او را خلیفه ی خود بر روی زمین قرار می دهد. یعنی او را مجرای ربوبیت خود قرار می دهد. از آنجا که محصول ربوبیت تربیت است، بعد از خلقت آدم (ع) دیگر تربیت تمام موجودات باید از مجرای وجود ایشان صورت بگیرد. آدم (ع) باید به تربیت تمام خلایق بپردازد و همه را به سمت اهداف مورد نظر خداوند در آینده پیش ببرد و از این به بعد باید تمام نظام عالم و نظام بشر از طریق ایشان تربیت و نظامت شود. چنین موجودی برای انجام این مسولیت خطیر باید واجد صفات و توانهای مورد نیاز شود تا بتواند وظیفه اش را به نحو احسن به انجام رساند. به همین دلیل خداوند یک دوره فشرده تربیتی برای خلیفه اش قرار می دهد، که در طول این دوره، آدم (ع) باید صفات مورد نیاز را واجد شود. این ماجرا در قالب بهشت آدم(ع) رقم می خورد و یکی از اهداف برپایی بهشت آدم (ع) این است.

در واقع تحت قوانین برزخی ، فضایی بهشت گونه برای آدم (ع) قرار داده می شود که ایشان با خوردن نعمات بهشتی صفات مختلف را واجد می شوند. در چنین فضایی خداوند آدم (ع) را به خوردن دعوت و تشویق می کند، برای او بهترین لباسها که همان لباس تقواست را قرار می دهد، ولی او را تنها از واجد شدن یک صفت منع می کند.

در این فضا، قوانینی بر بهشت آدم حاکم است که ابلیس به هیچ وجه راه ورودی به آن محدوده پیدا نمی کند و به دنبال روزنه ای برای ورود به بهشت می گردد. بالاخره یک روزنه پیدا می کند و به بهشت آدم (ع) راه پیدا می کند. خداوند در قرآن می فرماید: «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلي آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا» ما قبلاً از آدم عهد گرفتیم پس آن را فراموش کرد و عزمی در او نیافتیم.[3]

این ضعف رفتاری سبب ورود ابلیس شد و راه را برای او باز کرد. وقتی احادیث ذیل این آیه را بررسی می کنیم، می بینیم که از آدم (ع) در قبال اهل بیت علیهم السلام عهد گرفته شد و آدم (ع) در قبال این عهد عزم نشان نداد. ایشان در صحنه های مختلف با جنبه های مختلف اهل بیت علیهم السلام آشنا شد و در معرض این بزرگواران قرار گرفت اما عزم باید و شاید را نشان نداد. او وقتی در معرض اهل بیت علیهم السلام قرار گرفت می بایست با تمام ابعاد وجودیش متوجه این بزرگواران می شد و تمام هم و غم خود را در این جهت قرار می داد که تحت ولایت این بزرگواران قرار گیرد. در حدیثی امام صادق (ع) می فرمایند: «آدم (ع) در قبال امام زمان (عج) عزم نشان نداد.» یعنی آدم (ع) می بایست با تمام وجود برای امام زمان (عج) کار می کرد و دغدغه اش ظهور امام و برپایی بهشت ظهور می بود ، اما عزم باید و شاید را نشان نداد و اصلاً اولوالعزم من الرسل از جهت اینکه نسبت به این مقوله بیشترین عزم را نشان دادند، اولوالعزم نامیده شدند[4]. در چنین فضایی ابلیس لعین فرصت را غنیمت شمرده و از روزنه ایجاد شده وارد بهشت می شود و با روش های خاص خود سبب عصیان آدم(ع) و خوردن از درخت منهیه می شود و تبعه ی این ماجرا اخراج آدم و حوا (ع) از بهشت است.

در آیه 27 سوره اعراف خداوند ما را متوجه این ماجرا می کند، و اگر بخواهیم به زبان خودمانی بگوییم، خداوند می فرماید ای فرزندان آدم، شیطان فتنه ای به پا کرد و با این فتنه و اغوا باعث اخراج پدر و مادر شما از بهشت شد، شما مواظب باشید که دچار این فتنه شیطان نشوید. وقتی از منظر تذکره به این آیه نگاه کنیم بلافاصله این سئوال پیش می آید، ما که در عمق عالم هستیم با اغوای شیطان بیم اخراج از کدام فضای بهشتی را داریم؟ این بهشت چگونه بهشتی است و کجاست؟ آیا این بهشت همان بهشت برزخی است که انسانها ی خوب پس از مرگ در آن فضا برده می شوند؟ می گوییم: «نه، چون شیاطین از زمان عیسی (ع) از ورود به آسمان چهارم و بالاتر منع شده و در زمان تولد سیدمان رسول الله (ص) از ورود به آسمان اول برزخی و بالاتر منع شده اند.[5]»

باز می پرسیم: «آیا این بهشت ، همان بهشت ظهور ویا بهشت های بعد از قیامت است؟» اما در بهشت بعد از ظهور و بهشت های بعد از قیامت که بساط ابلیس و ابلیسیان برچیده شده و دیگر فتنه شیاطین وجود ندارد، پس این فضای بهشتی کی خواهد بود؟ چگونه خواهد بود؟ و برای چه هدفی برپا می شود؟

در آیه 82 سوره نمل خداوند ماجرای بسیار عجیبی را مطرح می کند؛ می فرماید: «وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ اْلأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النّاسَ کانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ» و هنگامي که فرمان عذاب آنها رسد (و در آستانه رستاخيز قرار گيرند)، جنبنده‏اي را از زمين براي آنها خارج مي‏کنيم که با آنان تکلّم مي‏کند (و مي‏گويد) که مردم به آيات ما ايمان نمي‏آوردند.

وقتی احادیث ذیل این آیه را بررسی می کنیم ، می بینیم که مولی امیرالمومنین (ع) در آخرالزمان با وجه دابه الارض به عمق عالم تشریف می آورند و در بهترین صفات و بهترین وضعیت از زمین خروج می کنند[6]. آنچه از احادیث بر می آید این است که دابه الارض قبل از ظهور امام زمان (عج) از زمین خروج می کند[7]. یکی از دلایل این ماجرا این است که تفکرات آخرالزمانی شیعیان باید منطبق با آیات قرآن و خواست اهل بیت علیهم السلام باشد و شیعیان باید بر اساس این تفکرات صحیح و کارآمد در راستای برپایی ظهور امام زمان (عج) قدم بردارند و حرکت داده شوند.

دومین دلیل، لزوم وجود هادی الهی قبل از فتنه های آخرالزمان است. اگر خداوند قبل از قراردادن فتنه ها و صحنه های سخت آخرالزمان که عقل آدمی هم کم می آورد، حبل الله را به عمق عالم نفرستد ، پاک طینتان با اتصال به کدام ریسمان الهی می توانند از این مهلکه به سلامت عبور کرده و به سمت ظهور امام زمان (عج) حرکت داده شوند؟ در آن ماجراهای بسیار عظیم و عجیب، دیگر با تبعیت از آثار نمی توان پیش رفت. تنها کسانی که هادی حی را پیدا کرده و بنا را بر تبعیت از او می گذارند در فتنه هایی مثل فتنه دجال کم نمی آورند.پس برای اینکه شیعیان اهل تبعیت کم نیاورند ، اولین فردی که ماجراهای عظیم او جاری می شود باید دابه الارض باشد. بنابراین کسانی که سراغ دابه الارض را می گیرند اشتباه نمی کنند.

دلیل بعدی اینکه ، دابه الارض است که با شیء ای بنام «میسم» حق و باطل را از هم جدا کرده و لشگر حق را سازماندهی می کند[8]. ماجرایی به عظمت برپایی ظهور، که دغدغه تمام انبیاء و رسل علیهم السلام بوده است نیاز به تربیت یاورانی بسیار قوی دارد که این یاوران باید در اوج صفات باشند تا بتوانند با صفات و صادره هایشان بر تمام بدان و بدی ها فائق آمده و زمینه را برای برپایی بهشت ظهور آماده کنند. در چنین شرایطی ، دابه الارض با توان الهی فضایی را مانند بهشت آدم (ع) ولی بسیار با کیفیت تر، برای تربیت فشرده و سریع یاوران قرار می دهند. اما چگونه می توان درون این فضا قرار گرفت؟

با توجه به آیه 27 سوره اعراف ، در آخرالزمان ، انسانها یا تحت ولایت ولی آخرالزمان قرار می گیرند و یا تحت ولایت شیطان. در حقیقت پاک طینتان عالم با ایمان به دابه الارض ، تحت ولایت ایشان رفته و درون بهشت آخرالزمان قرار داده می شوند، و با اتصال به ولی آخرالزمان صفات مورد نیاز برای برپایی بهشت ظهور را واجد می شوند. همانگونه که در ماجرای آدم (ع) عزم در قبال اهل بیت علیهم السلام و رفتار در قبال ایشان مانع از فتنه شیطان می شد، در بهشت آخرالزمان هم عزم در قبال دابه الارض و حرف شنوی و تبعیت از ایشان عامل باقی ماندن در آن فضا و مصونیت از فتنه های آخرالزمان است. اگر ما الان در مقطع آخرالزمان و در آستانه ی فتنه های آخرالزمان هستیم ، بیاییم از ماجرای آدم (ع) درس بگیریم و تمام هم و غم خود را رفتار در قبال اهل بیت علیهم السلام و برپایی ظهور امام زمان (عج) قرار دهیم.

آیا زمانه ما زمانه مولی امیر المومنین است؟ با این همه هجمه های لشگر کفر، آیا وقت آن نرسیده که خداوند هادی خود را به عمق عالم بفرستد و لشگر حق را سازماندهی و تربیت کرده و حرکت دهد؟ آیا امکان دارد که حرکت دهنده و جنباننده حق جویان به سمت ظهور ، یعنی دابه الارض آمده باشد و ما غافل باشیم؟

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم



------------------------- منابع -------------------------------------------------------

[1] طه (1)ما أَنْزَلْنا عَلَيْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقي (2)إِلاّ تَذْکِرَةً لِمَنْ يَخْشي (3)

[2] آیات 30تا34 سوره بقره

[3] سوره طه آیات 115تا123

[4] حمران عن أبي‎جعفر(ع) قال:... ثم أخذ الميثاق علي النبيين، فقال: أ لست بربکم؟ ثم قال: و إن هذا محمد رسول الله و إن هذا علي أمير المؤمنين؟ قالوا: بلي. فثبتت لهم النبوة، و أخذ الميثاق علي أولي العزم: ألا إني ربکم و محمد رسولي و علي أمير المؤمنين و أوصياؤه من بعده ولاة أمري و خزان علمي و إن المهدي أنتصر به لديني و أظهر به دولتي و أنتقم به من أعدائي و أعبد به طوعا و کرها؟ قالوا: طأقررنا و شهدنا، يا رب". و لم يجحد آدم و لم يقر. "فثبتت العزيمة لهؤلاء الخمسة في المهدي"، و لم يکن لآدم عزم علي الإقرار به. و هو قوله عز و جل "وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلي آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً" قال: إنما يعني فترک. امام باقر (ع) فرمودند: ... (خداوند از پيغمبران پيمان گرفت)، سپس فرمود:... آيا من پروردگار شما نيستم؟ و اين که اين محمد، رسول من است و علي اميرالمؤمنين است و جانشينان پس از او (ع) اولياء امر من و صاحبان گنجِ علم منند، و اينکه "مهدي"(عج)، کسي است که بوسيلة او براي دينم ياري مي گيرم و دولتم را به وسيلة او آشکار سازم، و به او از دشمنانم انتقام گيرم، و به او - به ميل و رغبت يا اجبار - عبادت شوم. گفتند: پروردگارا! اقرار کرديم و شهادت داديم، ولي آدم نه انکار کرد و نه اقرار نمود، پس "منصب اولواالعزمي براي آن پنج نفر از جهت مهدي(عج) ثابت شد"، و براي آدم عزمي بر اقرار به آن نبود. و اين است (معني) قول خداي تبارک و تعالي "و براستي که ما از پيش به آدم سفارش کرديم پس او فراموش کرد و برايش عزم و تصميم پايداري نيافتيم". سپس امام صادق(ع) فرمودند: يعني آدم(ع) (آن عهد را) ترک کرده و رها نمود. / بصائرالدرجات ص70 / معجم‌احاديث‌امام‌مهدي ج5 ح1669



[5] سوره حجرات آیه 16تا18

[6] الامام الصادق عليه السلام ) " انتهي رسول الله صلي الله عليه وآله إلي أمير المؤمنين عليه السلام وهو نائم في المسجد ، قد جمع رملا ووضع رأسه عليه فحرکه برجله ثم قال له : قم يا دابة الله . فقال رجل من أصحابه : يارسول الله أيسمي بعضنا بعضا بهذا الاسم ؟ فقال : لا والله ، ما هو إلا له خاصة ، وهو الدابة التي ذکر الله في کتابه : وإذا وقع القول عليهم أخرجنا لهم دابة من الارض تکلمهم أن الناس کانوا بآياتنا لا يوقنون . ثم قال : يا علي إذا کان آخر الزمان أخرجک الله في أحسن صورة ، ومعک ميسم تسم به أعداءک . فقال رجل لابي عبدالله عليه السلام : إن الناس يقولون هذه الدابة إنما تکلمهم فقال أ بوعبدالله عليه السلام کلمهم الله في نار جهنم ، إنما هو يکلمهم من الکلام . والدليل علي أن هذا في الرجعة قوله ويوم نحشر من کل أمة فوجا ممن يکذب بآياتا فهم يوزعون حتي إذا جاؤا قال أکذبتم بآياتي ولم يحيطوا بها علما أما ذا کنتم تعملون ؟ قال الآيات أمير المؤمنين والائمة عليهم السلام . فقال الرجل لابي عبدالله عليه السلام : إن العامة تزعم أن قوله : ويوم نحشر من کل أمة فوجا ، عني يوم القيامة ، فقال أ بوعبدالله عليه السلام : أفيحشر الله من کل أمة فوجا ويدع الباقين ؟ لا ، ولکنه في الرجعة ، وأما آية القيامة فهي : وحشرناهم فلم نغادر منهم أحدا " امام صادق (ع) فرمودند:... رسول خدا (ص) به سوي امير المؤمنين (ع) آمدند در حاليکه ايشان در مسجد خوابيده و مقداري رمل جمع کرده و سر مبارک روي آن نهاده بودند. پس پيامبر با پاي خويش ايشان را تکان داده فرمودند : برخيز اي دابة الله پس يکي از اصحاب پرسيد : آيا شما بعضي از ما را به اين نام مي خوانيد؟ فرمود : نه ، قسم به خدا اين نام فقط مخصوص اوست ، و او " دابة " اي است که خداوند در قرآن ذکر فرموده " و زماني که وعده الهي واقع شود ، " دابه"اي را از زمين خارج کنيم که با آنان سخن گويد بدرستيکه مردم به آيات ما يقين ندارند" سپس فرمودند:اي علي درآخر الزمان خداوند ترا در زيباترين صورت خارج خواهد کرد ( رجعت ميکني ) و با تو مهري(نشان داغ) است که با آن دشمنانش را نشان مي زني ... و دليل اينکه اين مطلب مربوط به رجعت است آيه " و روزي که محشور کنيم از هر امت گروهي را ..." فرمودند آيات منظور امير المؤمنين (ع) و ائمه هستند . مردي به امام عرض کرد مردم مي پندارند اين آيه مربوط به قيامت است پس حضرت فرمودند : آيا خداوند در قيامت گروهي را محشور مي کند و بقيه را وا مي گذارد ؟ خير اينطور نيست ولي اين در رجعت است ُآيه قيامت اين است:" و آنها رامحشور مي کنيم و احدي را وا نمي گذاريم" معجم امام مهدي(عج) ج5 ح 1748 / القمي : ج 2 ، ص 130 / مختصر بصائر الدرجات : ص 42 / تأويل الآيات : ج 1 ، ص 407 ...

[7] حدیث ذیل نیز به این موضوع اشاره دارد ؛ الامام الباقر عليه السلام : " ( إن الله قادر علي أن ينزل آية ) : وسيريکم في آخر الزمان آيات . منها دابة الارض ، والدجال ، ونزول عيسي بن مريم عليه السلام ، وطلوع الشمس من مغربها " و بزودي در آخر الزمان آيات را به شما نشان مي دهيم و از جمله آنها دابة الارض و دجال و نزول عيسي بن مريم (ع) و طلوع خورشيد در مغرب است.(همانطور که می بینیم در این حدیث توالی زمانی ماجراهایی که رقم می خورد رعایت شده است) القمي : ج 1 ص 198 / الصافي : ج 2 ص 118 / الايقاظ من الهجعة : ص 340 ب 10 ح 65 / البرهان : ج 1 ص 524 ح 3 / البحار : ج 17 ص 204 ب 1 ح 5 /وفي : ج 52 ص 181 ب 25 ح 4 / نور الثقلين : ج 1 ص 714 ح 64 14



[8] به پاورقی 6 مراجعه کنید





خروج دابة الارض:


دابة به معناي جنبنده و ارض به معناي زمين است. برخلاف آنجه بعضي مي پندارند دابه تنها به جنبندگان غير انسان اطلاق نمي شود بلکه مفهموم وسيعي دارد که انسانها را هم در بر مي گيرد. اما تفسير اين کلمه را مي توان در دو قسمت خلاصه کرد: 1- گروهي آن را يک موجود جاندار و جنبنده ي غير عادي از جنس غير انسان با شکلي عجيب دانسته اند و براي آن عجايبي ذکر کرده اند که شبيه خرق عادت (معجزه) است. اين جنبنده درآخر الزمان ظاهر مي شود و از کفر و ايمان سخن مي گويد و منافقين را رسوا مي کند بر آنها علامت مي گذارد ( آنها را مشخص مي کند). 2- جمعي ديگر به پيروي از روايات متعدد که در اين زمينه وارد شده او را يک انسان مي د انند که فوق العاده و متحرک و فعال است و يکي از کارهاي اصلي اش جدا کردن صفوف مسلمين از منافقين و علامت گذاري آنان است. حتي از پاره اي از روايات برداشت مي شود که عصاي موسي (ع) و خاتم سليمان (ع) با اوست. مي دانيم عصاي حضرت موسي رمز قدرت و اعجاب و خاتم حضرت سليمان رمز حکومت و سلطه ي الهي است. به اين ترتيب او (دابة الارض) يک انسان قدرتمند و افشاگر است. در حديثي از پيامبر اکرم(ص) نقل شده است که در توصيف دابة الارض چنين مي فرمايند: «لا يدرکها طالبٌ و لا يفوتُها هارب فتسم المؤمنُ بين عينيه...» او بقدري نيرو مند است که هيچ کس به او نمي رسد و کسي از دست او نمي تواند فرار کند در پيشاني مؤمن علامت مي گذارد و مي نويسد مؤمن و در پيشاني کافر علامت مي گذارد و مي نويسد کافر!! او با عصاي موسي و انگشتر سليمان است. از امام صادق (ع) چنين نقل مي کنند: «علي (ع) در مسجد خوابيده بود، پيامبر (ص) آن جا آمد و علي (ع) را بيدار کرد و فرمود : « قم يا دابة الارض»! (برخيز اي جنبنده ي الهي !) کسي از ياران عرض کرد اي رسول خدا آيا ما حق داريم يکديگر را به چنين اسمي بناميم؟ پيامبر فرمود: نه اين نام مخصوص اوست اوست دابة الارض که خداوند در قرآن فرموده : « و اذا وقع القول عليهم اخرجنالهم دابة الارض...» سپس فرمود: اي علي! در آخر الزمان خداوند تو را در بهترين صورت زنده مي کند و وسيله اي در دست توست که دشمنان را با آن علامت مي نهي. 1 مرحوم ابوالفتوح رازي در تفسير خود ذيل آيه ي فوق مي نويسد: بر طبق اخباري که از طريق ما نقل شده، دابة الارض کنايه از حضرت مهدي صاحب الزمان (ع) است.

منابع 1- بحارالانوار- علامه مجلسي
2- منتهي الآمال- شيخ عباس قمي
3- نشانه هاي پايان- علي فاطميان