PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شهید فدایی نژاد به روایت حاجیه کبری خانوم مادر شهید



نرگس منتظر
10-11-2012, 00:53
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/56054442646596592158.gif



شهید فدایی نژاد به روایت حاجیه کبری خانوم مادر شهید


بسم رب الشهداء والصدیقین مادر شهید یوسف فدایی نژاد هستم .
شهید یوسف فردی متدینی بود. در خانواده رفتار و کردارش نیک بود . فرد با محبتی بود، به من و پدرش احترام زیادی می گذاشت.
دائم الذکر بود و یاد خدا همیشه همراهش بود.
علاوه بر انجام واجبات، نسبت به انجام مستحبات هم بسیار مقید بود تا جایی که اعمال مستحبی که انجام می داد خیلی زیاد بود.




http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1391/7/4/216974_329.jpg

قاری قرآن بود و قرآن را به خوبی تلاوت می کرد.
اهل نماز شب و دیگر مستحبات بود. غسل جمعه اش تقریبا ترک نمی شد. هر وقت هم که برای مرخصی می آمد، سعی می کرد که در نماز جمعه که در سنگر برگزار می شد شرکت کند.
یوسف در دوران کودکی و اوایل نوجوانی به همراه برادرش عضو پایگاه امام سجاد (ع) دهبنه شده بود و از همان زمان در کلاسهای قرآن، احکام و اخلاق مسجد امام رضای دهبنه شرکت می کرد.



از همان زمان نسبت به انجام واجبات دقت داشت. وی از همان زمان فرد مقیدی بود.
یادم هست که تقریبا از پانزده سالگی به بعد یک تسبیح هزار دانه گرفته بود و با آن ذکر می گفت.
گاها در نماز شب به سجده می رفت و با همان تسبیح ذکر می گفت و تا تمام نمی شد سر بلند نمی کرد.
حالا اگر مثلا چند ساعتی طول می کشید، تفاوت نداشت آنقدر ادامه می داد تا ذکر تمام شود.
به سوره یاسین هم علاقه زیادی داشت.
هر وقت فرصتی دست می داد، می نشست و یاسین می خواند.
به من هم وصیت کرده که برایش یاسین بخوانم.






https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/28329461902388031220.gif

نرگس منتظر
10-11-2012, 00:58
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/28329461902388031220.gif

خیلی وقت بود که متوجه شده بودم که اهل نماز شب است.
تقریبا همه شب ها بلند می شد. اتاق کوچکی کنار ایوان خانه داشت که بلند می شد
و به درب طرف حیاط اتاق پرده می زد که نور از درون اتاق بیرون نیفتد و بعد مشغول عبادت می شد.
بعضی شب ها تا صبح می نشست و عبادت می کرد. نماز صبح را می خواند و صبح چند ساعتی استراحت می کرد.
گاها صبح ها بلند می شد و اذان می گفت. اعتراض می کردم که یوسف مگر اینجا جای اذان است.
آخرین باری که او را دیدم همان شبی بود که برای آخرین بار اعزام شد. چهار روز بعد از آخرین شب احیا رفت. تقریبا 26 رمضان امسال بود.




http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1391/7/4/216973_568.jpg

آن شب مهمان داشتیم. گفت امشب که مهمان ها رفتند، من باید بروم. من مخالفت کردم که نه امشب را باید بمانی اما برای رفتن اصرار داشت.
خیلی اصرار کردم که بماند، اما نهایتا خصوصی به من گفت که فردا صبح باید تهران باشم، چون باید از فرودگاه به ارومیه اعزام شوم.
خلاصه قبول کردم. منتظر ماند تا پدرش بخوابد. بعد برای غسل به حمام رفت.
دلم طاقت نیاورد. رفتم پشت در حمام دیدم که دارد غسل شهادت می کند. از حمام که آمد کمی دعا و نماز خواند و بعد هم حرکت کرد که برود.
من و پدرش با موتور پدرش رفتیم دنبالش. نزدیک نانوایی محل به او رسیدیم.
اصرار کردیم که امشب را بماند. کناره کشید و طوری که پدرش نشنود، گفت که مگر نگفتم فردا پرواز دارم؟ شما به پدر حرفی نزن. من باید فردا تهران باشم.
داشت که می رفت به من گفت: برایم دعا کن که به آرزویم برسم.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/28329461902388031220.gif

نرگس منتظر
10-11-2012, 00:59
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/28329461902388031220.gif
http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1391/7/4/216975_200.jpg
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/28329461902388031220.gif

نرگس منتظر
10-11-2012, 01:02
http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1391/7/4/216969_839.jpg