PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دين و فلسفه



ganjineh
03-12-2009, 21:23
هم سخني دين و فلسفه

اين مقاله، تلخيص، تشريح و بازنويسي مقاله " فلسفه و دين " نوشته . E. Smith (اي اسميت) در دايره المعارف دين به سرپرستي ميرچا الياده است.

مقدمه
در طول تاريخ فلاسفه از دو جنبه سعي در تشخيص پديده ها داشته اند. اول از طريق تلاش براي آگاهي از کلي ترين خصوصيت هر موجود از کثرت و وحدت، هويت و اختلاف و فعل و انفعال. اين همان ديدگاهي در فلسفه است که با علم مشترک است و در قرون هفدهم و هجدم " فلسفه طبيعي " ناميده شد و امروزه ميدان عمل خويش را به علم واگذار کرده است.
اما در ديدگاهي ديگر فلسفه جستجوي پاسخ در برابر حيرت انسان را بر عهده داشت. حيرت در مورد هستي اشياء، حيرت در برابر علل وجود ممکنات و سوال از اينکه چه نيرويي باعث وجود حرکت در کليت جهان است.
فلسفه در اين ديدگاه داراي حوزه هاي عمل مشترک با دين ميباشد. اين اشتراک حوزه عمل و شبيه بودن اهداف دين و فلسفه ( که هر دو به نوعي تلاش در تبيين جهان و تعيين علل غايي آن دارند ) گاه باعث رقابت، گاه باعث همياري و گاه باعث طرد يکي از اين دو بوده است. البته در اينجا لازم است به تفاوت فيلسوف و متفکر ديني اشاره شود.
فيلسوف و متفكر ديني در جايگاه باور به خدا اختلاف دارند. خدا و وجود وي براي يک دين دار مساله اي اوليه است که از طريق قبول آن ميتوان به پاسخ هاي سوالات مطرح شده رسيد در حالي که براي يک فيلسوف اثبات وجود خدا آخرين قدمي است که پس از حل بسياري مسائل ديگر، بايد برداشته شود. يک متفكر ديني با خدا شروع ميکند و يک فيلسوف ، فلسفه اش را با خدا پايان ميدهد.

براي بررسي وضعيت همراهي دين و فلسفه بايد توجه کرد که اکثر اديان جهان از شرق برخواسته اند و در آغاز پيدايش اين دين ها، فلسفه اي منسجم در اين مناطق موجود نبوده. لذا در شرق ابتدا اديان پا به عرصه هستي گذاشته اند و بعد بر اساس باورهاي ديني، فلسفه هايي متناسب توسط متفکريني که با فلسفه غرب آشنا شده بودند، تدوين شده است.
مثلا کلمنت اسکدراني ( وفات حوالي 215 ميلادي ) فلسفه اي مسيحي بر پايه افکار نوافلاطونيان بنا کرد ، کاري که در جهان اسلام توسط ابونصر فارابي انجام شد.
اما در جهان غرب، وضع کاملا به عکس شرق بود. اولين ديدارهاي جهان غرب با اديان بزرگ شرقي، 500 سال بعد از وفات سقراط بود و در اين هنگام فلسفه در غرب کاملا ريشه دوانده، جاي پاي خود را محکم کرده بود. اين فلسفه کهن سال، خود را با ديني جوان روبرو ميديد که مدعي جهان بيني جديدي بود و فلسفه را به مبارزه ميطلبيد.

شروع اختلاف
شايد به طريقي منطقي بتوان شروع فلسفه منسجم و دستگاه مند را از تفکرات سقراط و سپس شاگردان و جانشينان وي ( افلاطون و ارسطو ) دانست. اين فلسفه در مورد حوزه هايي که دين در آن ها بحث ميکند، نظرات خاص خود را داشت اما هنگامي که دين با فلسفه ارسطويي روبرو شد، مشکلي به وجود نيامد و حتي به اعتقاد بسياري، همکاري و همفکري خوب و گسترده اي نيز ميان اين دو برقرار شد :
فلسفه پايه هاي دين را استحکام ميبخشيد و دين هم به نوبه خود مسائل، افق هاي تازه و سرزمين هايي بکر براي تاخت و تاز فلسفه به وجود مي آورد. ( براي مثال ارسطو سالها قبل از اديان توحيدي خداوند را " محرک نامتحرک " ميدانست که کمک بزرگي براي پيشرفت اديان بود و در مقابل دين با اعتقاد کلامي " خلق " جهان، مباحث فلسفي حادث بودن يا قديم بودن جهان را به روي فيلسوفان باز ميکرد )

اما ماجرا به همين صورت ادامه نيافت. در قرن 18 ( و اوائل قرن 19 ) فيلسوف ايده آليست آلماني ( ايمانوئل کانت) به گفته ويل دورانت " اروپا را از خواب دلبستگي به اصول مسلّمه بيدار کرد ". وي با انتشار کتاب "نقد عقل محض" در سال 1781 به نقد توانايي عقل انسان براي رسيدن به نتايج منطبق با واقعيت پرداخت. کانت در اين کتاب به تعيين حدود عملکرد ذهن مي پردازد و اموري را که توانايي تجربه آن را نداريم و عقل را در تحليل امور في نفسه جهان ( که ميتوانند خارج از ذهن ما موجود باشند ) ناتوان خواند. در کنار اين کتاب طرز فکر علمي اثباتي ( پوزيتيويستي ) که در تلاش براي تعيين صدق / کذب گزاره ها از طريق بدست آوردن قوانين عام و جهان شمول بود نيز تقريبا در همه مجامع علمي، روش مرسوم و حتي تنها روش مورد قبول بود. اين تجربه گرايي تلاش ميکرد در حوزه هاي ديني نيز رسوخ کند و ميدانيم که مثبت گرايي روش شناسيک تنها يک معيار براي ارزشگذاري پديده ها ميشناسد :
تجربه حسي ! و واضح است که هيچ يک از ( يا اگر با تسامح سخن بگوييم بسياري از ) گزاره هاي ديني خارج از تجربه حسي قرار دارند.
پس جدايي از آن جا آغاز شد که کانت عقل محض را ناتوان از تحليل پديده هاي جهان طبيعي دانست و از طرف ديگر مثبت گرايي با تاکيد صريح بر اصالت تجربه حسي، تلاش کرد دين هاي سنتي را از حوزه عقل، به بيرون براند.
اما متفکرين ديني و فلاسفه نيز بيکار ننشستند و از طرف مختلفي تلاش کردند همسخني دين و فلسفه را تحليل نمايند. بيشترين اين تلاش ها را ميتوان در سه دسته کلي قرار داد .

ganjineh
03-12-2009, 21:25
سه استراتژي براي رابطه دين و فلسفه
پس از اينکه کانت عقل را از راهيابي به معناني ادراک و مفاهيم ديني ناتوان اعلام نمود و از طرفي نيز تجربه گرايان به مبارزه با هرآنچه تجربه ناپذير است برخاستند و آن را " واهي " خواندند، کساني که در فکر احياي مباحث ديني بودند شروع به ارائه راه حلهايي براي خروج از اين بن بست نمودند. در کل نظرات در باب رابطه دين و فلسفه را ميتوان در سه دسته کلي بررسي نمود.

1- گروه اول تلاش کردند دين را از زير سلطه مابعدالطبيعه ارسطويي و فلسفه برهانند. لذا در تقابل با بينش کانتي که معتقد بود " عقل و فلسفه نميتوانند مفاهيم ماوراي بشري را درک کنند " تلاش کردند پايه هاي دين را بر شالوده هاي جديدي بنا نهند. براي مثال آلبرخت ريچل ( 1822 - 1889 م. ) تلاش کردن دين مسيحيت را بر اساس مفاهيم اخلاقي تبيين نمايد و يا ارنست تروئليچ تاريخ را محمل پيدايش دين مسيحيت در نظر گرفت و به تبيين اين دين بر اساس شرايط تاريخي ( و نه عقلي و علمي ) پرداخت. اما شايد جالبترين رويکرد در اين دسته متعلق به " متکلمان طرفدار مواجهه " باشد که مواجهه با مخاطب الوهي را به وجود آورنده دين مي دانند.
قابل ذکر است که مفهوم مواجهه با مخاطب الوهي نه فقط اشاره به وحي که در اصل چيزي غير عقلاني است شبيه به رابطه اي قلبي که بين دو دوست يا عاشق برقرار ميشود. شايد بهترين مرجع براي اين نگرش رساله مارتين بوبر يهودي (1871 تا 1965 م. ) با عنوان " من و تو " بوده است که دين را به " رابطه خاص بين من و توي الوهي " تعبير ميکند. بوبر شناخت نظري و تئوريک را بر باد دهنده اين رابطه مبتني بر احساسات ميداند.

2- دومين دسته بندي متعلق به پوزيتيويست هايي بود که به واحد بودن روش علمي در تمامي رشته ها باور داشتند. شايد تمثيل کتابخانه فيلسوف شکاک ايرلندي ( ديود هيوم ( 1776 - 1711 ) ) بتواند به بهترين وجه نشانگر نظرات اين عده باشد :
هنگامي که با ايمان به اين اصل [محدوديت علم به رياضيات و تجربه مستقيم] وارد کتابخانه اي بشويم چه ناراحتي و خسارتي ايجاد خواهيم کرد ! يک جلد از کتب فلسفي [ يا ديني ] را به دست خواهيم گرفت و خواهيم پرسيد : " آيا اين کتاب مطلب مرجدي درباب کميت و عدد دارد ؟ " جواب منفي خواهد بود. " آيا مطلب آزمايشي درباب حقيقت وجود دارد ؟ " باز جواب منفي خواهد بود. آن گاه آن را به آتش خواهيم افکند زيرا چيزي جز وهم و مغالطه در آن وجود ندارد.
مشاهده ميشود که اين افراد مطالب ديني را حتي غير صادق نمي خوانند بلکه اساسا آن را خارج از حوزه بحث صدق و کذب و ذاتا واهي ميدانند. مشخص است که اين گروه اساسا معتقد به امکان وجود مباحث ديني نيستند.

3- آخرين دسته در سلسله نظرات همنشيني دين و فلسفه وامدار نظرات فيلسوف اتريشي لودويگ ويتگنشتاين (1889 - 1951 م. ) ميباشد که فلسفه خود را بر اساس محدوديت اصالت تجربي معني (همان انحصار علم به رياضيات و تجربه ) بنا نمود و پيشنهاد کرد که کانون توجه را بايد از معنا به سمت کاربرد زبان تغيير داد.
اساس اين فلسفه که تغييرات اساسي در مباني تفکر غربي ايجاد نمود را ميتوان بدينگونه توضيح داد که حوزه هاي مختلف - براي مثال علم، رياضيات، الاهيات، فلسفه، کلام، اقتصاد، اخلاق و .... از " بازي هاي زباني " مختلفي استفاده ميکنند.
براي توضيح بيشتر بهتر است مثالي بزنيم. " غذايي به ضريع براي آنان [ اهل جهنم ] نيست - نه با آن فربه ميشوند و نه ير ميگردند " ( قرآن - غاشيه - آيه 6 و 7 ). بازي زباني اين آيه - به تعبير ويتگنشتاين - نوعي بيان وحياني تنذيري است که با بازي هاي زباني فلسفي يا علمي تفاوتي عام دارد. ويتگنشتاين زبان دين را فارغ از جنبه شناختي ميداند. به بيان ديگر براي اقوال ديني، بحث از معني زايد است و تنها بايد روي کاربرد تاکيد کرد. از ديد وي و پيروانش، زبان ديني نه حامل گزاره هاي شناختي که در حقيقت نوعي نگرش به جهان هستند. در اين ديدگاه حتي درون خود بازي زباني ديني نيز با حوزه هاي مختلف ( و حتي گاه متضادي ) روبرو هستيم.
براي مثال بين متون دعايي و زبان بيان الاهيات و زبان پر شور و حال ناشي از وجود مواجهه الوهي بايد تفاوت قائل بود. براي مثال هنگامي که يک زاهد يا عارف خداوند را قادر مطلق ميخواند و تلاش خود را بي فايده مينامد، نظرش هيچ تناقضي با کسي که مردم را در راه نزديک کردن جهان به جهان مورد علاهق خدا دعوت به جهاد ميکند وجود ندارد يا کسب خشنودي خداوند در يک متن دعايي - از جهت شناختي - قابل قياس با لايتغير بودن خداوند براي يک فيلسوف نيست.
در اين نگرش هرگونه قصور در فهم اينکه هر بازي زباني چه چيزي را بايد بيان کند ( عملکرد زبان ) به خلط اهداف مي انجامد.

در پايان لازم است بگويم که هم سخني دين وهم سخن فلسفه ميتواند براي هر دوي آن ها سازنده باشد و براي اينکار دين بايد به ابزار امروزين مجهز شده، دست از تماميت خواهي بردارد و با آگاهي از مسائل و روش فلسفي روز، سوالات مرتبطي مطرح نمايد تا در انتقال سنت هايش از نسلي به نسل ديگر، دچار اشکال و عدم قبول نسل نو نشود.
يک دين زنده لازم است که از طريق قبول تغييرات ذهني، در مفاهيم خود تغييراتي ايجاد نمايد تا پاسخي به دور از خشک انديشي براي سوالات جديد داشته باشد. فراموش نکنيم که پناه بردن به بن بست " خارج از حوزه تفکرات بشري بودن " دين را از ارتباط با شاهراههاي فکري اين عصر، ناتوان ميسازد.