PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : اثر شگفت انگیز همنشین بر انسان



فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
07-03-2010, 19:31
http://www.shiaupload.ir/images/92566955342862765102.gif



اثر شگفت انگیزهمنشین بر انسان

از طرف یکى از دوستان که در عشق به امام زمان (علیهالسلام) زبان زد اهل ایمان در نیشابور است و با شنیدن نام آن حضرت و یادآن یادگار انبیاء و امامان (علیهم السلام)چون باران بهار از دیده اشک مى بارد ، در دهه دوم ماه ذو الحجه به مناسبت عید ولایت جهت تبلیغ دعوت شدم .

چند شبى از مجلس نورانى تبلیغ گذشته بودکه یکى از دوستان روحانى ام که در مشهد زندگى مى کند به دیدنم آمد و به تقاضاى من بنا شد تا آخرین شب اقامتم در نیشابور نزد من باشد .

در آن زمان مشغول نوشتن تفسیر صحیفهسجادیه امام زین العابدین (علیه السلام)بودم ، روزى هنگام عصر دوستروحانى ام جهت رفع خستگى به من پیشنهاد پیاده روى در بلوار کمربندى شهر راداد ، خواسته او را پذیرفتم ، قلم بر زمین گذارده ، همراه او وارد بلوارکه نزدیک محل اقامتم بود شدیم .

از پیاده روى ما دو نفر چیزى نگذشته بودکه جوانى همراه با ماشینى لوکس کنار ما ترمز کرد و با لحنى محبت آمیز ازما خواست تا مقصدى که در نظر داریم سوار ماشین شویم . دوستم با اشاره دستو چشم از من خواست که او را از خود برانم و از سوار شدن به ماشین او که معلوم نبود صاحبش کیست و چه هدفى دارد خوددارى کنم .

من با توجه به وضع جوان که چهره اىامروزى و مناسب با وضع غربیان داشت و لباسى رنگى و آستین کوتاه بر تن اوبود و نشان مى داد صد در صد در فرهنگ بیگانه استحاله شده و خلاصه ، بیمارىاست که نیاز به طبیب مهربان و همنشین اثرگذار و رفیقى دلسوز و دوستى خیرخواه ، دارد سوار ماشین شدم و از دوست روحانى ام خواستم که او هم با منه مراه شود .

دوست روحانى ام در کمال بى میلى آن هم درزمانى که رزمندگان با کرامت اسلام در جبهه جنوب و غرب مشغول جنگ باصدامیان کافر و حامیانش بودند و منافقان کور دل هم هر روز در گوشه و کنارشهرها به جان مردم آتش مى زدند و خانواده ها را داغدار مى کردند با ترس ولرز سوار ماشین شد .

راننده از من پرسید : کجا مى روید تا شمارا برسانم ؟ گفتم : هر کجا دلخواه تست . از جواب من خوشش آمد ، پرسید اهل کجایى ؟ گفتم : تهران ، گفت : در این شهر چه مى کنى ؟
گفتم : براى دیدار وزیارت تو آمده ام . از چنین برخوردى آن هم از یک روحانى که هرگز برایش پیش نیامده بود و طبیعتاً معهود هم نبود ، فوق العاده خوشحال و در ضمن بهت زده شد .

به من گفت : من از وضع مالى مناسبى برخوردارم و خانه اى دو طبقه دارم و در آن خانه مجرّد و تنها زندگى مى کنم، دوست دارم چند لحظه اى در آن خانه مهمان من باشید .

رفتن به خانه او را پذیرفتم ، ولى دوستروحانى ام که از اوضاع آشفته کشور نگران بود با اشاره و فشردن دست من ازمن خواست که از رفتن به خانه او چشم پوشى کنم ولى من با تکیه به لطف خدا ویارى آن منبع رحمت و بر اساس وجوب امر به معروف و نهى از منکر تصمیم به رفتن خانه او قطعى بود .

به خانه رسیدیم ، ما را به اطاق پذیراییشراهنمایى کرد ، چهار دیوار اطاق از انواع عکس هاى مستهجن و تابلوهاى سکس وعکس انواع زنان هنرپیشه نیمه عریان غربى پر بود ، دوست روحانى ام که برخوردار از تقدس و تقوا بود معترضانه به من گفت : این چه دوزخى است که به آن وارد شده ایم ؟ در این اطاق جز اینکه چشم به زمین بدوزیم یا دیده بر هم نهیم چاره اى هست ؟ !

به او گفتم حوصله کن ، استقامت ورز ،شاید سفر به این شهر از نظر اراده حق به این خاطر بوده که ما با این جوانآشنا شویم و ساعاتى با او همنشین و دوست گردیم تا از این منجلاب فساد به خواست خدا که به همه بندگانش مهربان است ، و درب توبه را به روى همه گناهکاران باز گذاشته است نجات پیدا کند همچنانکه در دعاست :

« اَنْتَ الَّذِى فَتَحْتَ لِعِبادِکَ بَاباً اِلى عَفْوِکَ سَمَّیْتَهُ التَّوْبَهَ، فَقُلْتَ : تُوبُوا اِلَى اللّهِ تَوْبَهً نَصُوحاً 5) ، فَمَا عُذْرُ مَنْ اَغْفَلَ دُخُولَ الْبابِ بَعْدَ فَتْحِهِ » 6) .


پروردگارا ! تو کسى هستى که درى را براى بندگانت به سوى عفو و چشم پوشى ات باز کرده اى و نام آن را توبه گذارده اى، پس فرموده اى : همه به سوى خدا بازگردید بازگشتى خالصانه ، در نهایت براى کسى که از ورود به این در پس از گشوده شدنش غفلت ورزد چه عذر و بهانه اى خواهد بود ؟


جوان پس از چند لحظه وارد اطاق پذیرایىشد و پس از خوش آمد گفتن با قیافه اى جدى و گفتارى محکم بدون اینکه لباسما دو نفر را که لباس پیامبر (صلى الله علیه وآله)است لحاظ کند ، و در بىخبرى کامل از وضع ما دو نفر و بدون هیچ شرم و حیایى و به خیال اینکه ما هممانند خود او در بى قیدى و بى مهارى به سر مى بریم گفت : مشروب ناب خارجىدر یخچال حاضر دارم و تریاک خالص افغانى در بساطم موجود است تا چاى و میوهمیل کنید هرکدام را مى خواهید براى شما حاضر کنم ! !


او با این پیشنهاد به طور جدى فکر مى کرد که بهترین نوع پذیرایى از دو دوست جدیدش گرچه روحانى هستند باید به این صورت باشد .


به مغرب شرعى یک ساعت مانده بود ، به اوگفتم دوست مهربانم من در ابتداى شب با دوستى بسیار عزیز و رفیقى با کرامتو یارى مهربان ، ملاقات دارم که او به شدت از مشروبات الکلى و مواد مخدرمتنفر است ، چنانچه بوى مشروب یا بوى مواد مخدر از من استشمام کند مى ترسمبراى همیشه از من جدا شود و از دست دادن او براى من حادثه اى غیر قابلجبران وفراقش براى من قابل تحمل نیست .


تو مرا به خاطر محبوب و معشوقم از این برنامه معذور بدار ، او هم با کمال مهربانى پذیرفت و بنا شد با چاى و میوه از ما پذیرایى کند .


دوست روحانى ام با اشاره دست و چشم از منخواست از خوردن میوه و چاى خوددارى کنم ، به او آهسته گفتم : به اندازه اىکه استفاده مى کنیم خمسش را مى پردازیم تا جاى شبهه نباشد .


جوان نزدیک مغرب به من گفت : با دوستت درکدام نقطه شهر وعده دارى ؟ گفتم : کنار مسجد جامع نیشابور ، گفت : من شمارا به محل وعده مى رسانم .


هنگامى که کنار مسجد توقف کرد و با ماپیاده شد پرسید : دوستت آمده یا نه ؟ گفتم : آرى محبوبم حاضر است ، گفت :او را هم به من نشان بده ، گفتم : محبوبم خداست که وقت اذان به وسیله نمازبا او قرار ملاقات دارم و این وقت قرار ملاقات است که آمده ام .


جوان فوق العاده یکّه خورد ، سر بهگریبان فرو برد ، و شرمسار شد ، به او گفتم : آرى ; او محبوب من است که بهشدت از مشروب و مواد مخدر و قمار و رابطه نامشروع و مال حرام متنفر است ومن حاضر نیستم با آلوده شدن به این امور با من ترک رابطه کند .


جوان گفت : من در آن خانه هیچ شبى رابدون مشروب و مواد مخدر و گوش دادن به انواع نوارها و دیدن انواع فیلم هاىمبتذل نگذرانده ام ولى با این برخورد تو از الان تصمیم گرفتم که همه اینامور را ترک کنم اما از تو مى خواهم که فردا را با من بگذرانى ، پیشنهادشرا پذیرفتم و ساعت ده صبح فردا را کنار مسجد جامع با او وعده ملاقاتگذاشتم .


ساعت ده آمد ، من و دوستم را به چندزیارتگاه شهر از جمله قدمگاه برد و درخواست داشت شب را با من باشد ، ازحسن اتفاق پیشنهاد او مصادف با شب جمعه بود و از طرف مجلسى که سخنرانىداشتم مردم به حضور در جلسه دعاى کمیل دعوت شده بودند و او نمى دانست مندر شهر منبر مى روم .


آدرس جلسه را به او دادم ، پیش از شروعدعاى کمیل به جلسه آمد ، از کثرت جمعیت راه ورود به مجلس نبود ، به اواشاره کردم نزد من آمد ، او را به طرف قبله نزد خود نشاندم ، تمام چراغ هارا خاموش کردند ، در تاریکى مطلق ، دعاى کمیل را خواندم .


آتش عجیبى از حال و قال و گریه و سوز درمجلس بود ، پس از پایان دعاى کمیل دیدم دو چشم آن جوان از کثرت گریه و شدتاشک ریختن چون دو کاسه خون است به او گفتم : خدا همه گناهانت را بخشید ،زندگى پاکى را شروع کن و سپس با او خداحافظى کرده ، همان شب از نیشابورخارج شدم .


تا سه سال از او خبر نداشتم ، در سفرى بهمشهد مقدس به دیدار دوست روحانى ام نایل شدم که گفت : شبى در حرم مطهرامام رضا (علیه السلام)آن جوان را دیدم ، جویاى حال شما شد ، گفتم : درتهران به سر مى برد ، یادى از آن سفر پر معنویت کرد و گفت : توبه واقعىکردم و از نیشابور براى زندگى به مشهد آمدم و در اینجا با شفاعت امام رضا (علیه السلام) همسرى مومن نصیب من شد که در هدایت و بیدارى بیشتر من اثرمطلوبى داشت !


آرى ; یک ساعت همنشینى سالم و رفاقتمطلوب و دوستى صحیح و معاشرتى که اندکى از حقایق عرشیه و معارف الهیه رابه گمراهى انتقال مى دهد ، با چنین نتیجه مثبتى روبرو مى شود .


بنابراین دوستى با گمراهان و فاسقان وفاجران اگر بر انسان آثار منفى گذارد ، و آدمى را در گردونه و خلق و خوىآنان اندازد ، از نظر اسلام حرام و اگر انسان داراى مصونیت ایمانى باشد ،دوستى با آنان براى هدایتشان و قرار دادنشان در صراط مستقیم حق ، لازم وبلکه بر پایه وجوب امر به معروف و نهى از منکر واجب است .


پايگاه استاد حسين انصاريان




http://upload.tazkereh.ir/images/52152734696212127290.gif

خادمه زینب کبری(س)
07-03-2010, 19:59
به نام حق

خانم فاطمی عالی بود خسته نباشید