PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خاطرات زیبای خواستگاری!!!



سلمان 313
27-04-2013, 17:22
سلام!!!
می خواهیم خاطرات زیبای خواستگاری را در اینجا داشته باشیم تا همه استفاده ببرند ولی بدون توهین ویا هرگونه تمسخر!
سلام!!!
من خودم تجربه ندارم ولي چند تا مراسم شنيدم كه چطوري برگزار شدند!
يكي تعريف مي كرد مي گفت گفتند يك دختر خانمي هست كه مي گويند همه چي تمامه.يعني مي گفتند برويد تحقيق كنيد وحتي امتحانش كنيد تا بفهميد كه چقدر باايمان وباتقوا است.وقتي مي گويم از اين آدم هاي متدين هستند واقعا متدين هستند نه از اينها كه فقط اسمن متدين هستند و وقتي تحقيق مي كني مي بيني دختره توي دانشگاه با يكي بوده توي محل با يكي ديگه.پدر مادره هم خبر ندارن ومردم هم از روي آبروي پدر مادره بهشون نمي گن.
همكارم تعريف مي كرد آدرس منزل خانم را گرفتم تا يك روز تعيين كنيم برويم خواستگاري،اما يك روز جلوتر خودم رفتم تا از نزديك خونشون را ببينم ومحلشون را نگاه كنم ببينم توي چه محيطي بزرگ شده وآيا عوامل محيطي بر رفتار ويا كردار وشخصيت ايشان وخانواده ايشان تأثير داشته يا نه!
رفتم ديدم محله محله ي معمولي بود با شرايط عادي يك محله ي ساده ومعمولي!
اول مادرم با خواهرم رفتند دختر خانم را ببينند.صبح زود رفتند تا خانواده دختر خانم غافلگير شوند تا وسائل پذيرائي نچينند(از اين كار چند تا هدف داشتيم همكارم مي گفت:اول اينكه از قبل خانواده ودختر خانواده آمادگي قبلي را نداشته باشند تا دختره وقت كنه هرچي بتونه ولوازم آرايشه خالي كنه روز صورتش!!!دوم اينكه ميوه وشيريني را به زور توي حلقمون نكنن.سوم اينكه اگر آن طوري كه تعريف مي كنند ببينيم چهره خانم چطوريه!همان چهره پاك ومهربانانه ومتين وبا شرم حيا توي صورتش هست يا اينكه مثل بعضي دخترهاي امروزي گارد گرفتند تا اگر حرفي برعليشون زده بشه طرف رو ج..................خلاصه!)
مادرم مي گفت رفتيم ديديم.دختر..............واي واي واي دختر نگو طلا بگو!!!!طلا اونم عياره 24 نه 100!!!!!
خلاصه قرار گذاشتيم تا من هم بروم البته با اجازه بزرگترهاي خانواده خانم.رفتيم ديديم بله هماني بود كه من مي خواستم.باور كنيد من خودم در صحبت كردن نه اينكه فكر كنيد ادا در مي آورم ونقش آدم هاي با ادب وبا شخصيت را درمي آورم نه واقعا با هركسي كه باشه با نهايت ادب واحترام صحبت مي كنم.خدائي دارم مي گويم هنگام صحبت كردن پيش خانم كم آوردم.بي نهايت با ادب صحبت مي كردند مثل يك استاد ادبيات .نكات،كلمات،سخنان به جا،نكات كليدي،مثال ها ونوع نگاه به زندگي وهمه وهمه داشتيم صحبت مي كرديم كه داشتيم به لحظه ملكوتي اذان نزديك مي شديم كه يك نيم نگاهي به ساعتم انداختم كه آماده بشوم براي نماز اول وقت!!!بدون هيچ عملي ويا عكس العملي يك دفعه خانم صحبتش را قطع كرد.بلافاصله فرصت را غنيمت شمردم وخواستم سخني بگويم كه دوتائي باهم گفتيم بهتره بعد نماز اول وقت به صحبتها ادامه بدهيم!
من رو مي گي گفتم جان دلم موسي بن جعفر عليه السلامhttp://www.askdin.com/images/smilies/Small/Doaa.gif
نماز را خوانديم ودوباره صحبتها آغز شد ومن شروع كردم چون اول طبق برنامه كاريمان قرار شد اول خانم صحبت كند.بايد به همسرم تبرك بگويم كه بدون خجالت وخجالت با كمال آرامش ودر نهايت ادب وشرم حيا تمام مسائلي را كه بايد مطر مي كرد را در ميان گذاشت(نه مثل دخترهاي امروزي كه وقتي مي روي خواستگاري انگار داري با دختر 4 -5 ساله صحبت مي كني خودشون را لوس مي كنند وتوي صحبت كردن وپاسخ دادن طفره مي روند...اه اه
من هم با يك بسم الله الرحمن الرحيم زيبا كلامم را آغاز كردم ويك حديث برايش خواندم چون ايشان هم يك حديث بنده را ميهمان كرد.
خلاصه بقيه اش ديگه خصوصيه برام همه را تعريف كرد از سير تا پياز واقعا عالي برگزار كردند.
خودتون قضاوت كنيد وقتي خواستگاري اين طوري بوده ببينيد مراسم عقد وعروسي چطور برگزار كردند!
اگر خواستيد بقيه مراسم ها را براتون تعريف مي كنم!

سلمان 313
27-04-2013, 17:25
سلام!!!
یک دوستی دارم در شرکت که تعریف می کرد که ما یک فامیلی داشتیم که خیلی حساس بود!
هرکسی را که بهش معرفی می کردند نه می گفت!بابا این خوبه پسر نه مامان من این را نمی خواهم!پس دردت چیه پسر؟هزار نفر برای این دختره دست وپا می شکونند اما تو رد می کنی!
خلاصه از حاشیه ها که بگذریم یک روز اومد گفت مامان من فلانی را می خواهم.گفتم این دختره فلان فلان شده.فلان فلان شده یعنی این خانمی که الان هم همسر فامیل ماست اهل نماز اول وقت آن هم به جماعت در مسجد است.یعنی زمانی که مجرد بود همراه با پدر ویا مادرش در نماز جماعت مسجد محل شرکت می کرده(خدا قسمت همه آقایان پاک ایمان کن)نماز جمعه وشرکت در منسایتهای اسامی البته طبق موازین شرعی.خلاصه فکر نکنم از حجابش بگم خودتون بهتر می دونید یک حجاب کامل طبق سفارس اسلام ناب محمدی(ص).نگاه دختر همیشه به پائین بوده در یک کلام سر به زیر ومتین.همکلام شدن با نامحرم در خیابان هرگز!!!(آهای خانمها دقت کنید)
مادره پاشو کرد توی یک کفش نه!حالا من می گویم نه!!!!!
آدم باید زرنگ باشه وباهوش!
رفت به بابا گفت:بابا گفت:هرچی مادرت بگه!http://www.askquran.ir/images/smilies/smilies/Shekastan%20Del.gif
اما از آنجائی که در اسلام سفارش شده در این جور مواقع نقش یک واسطه می تواند مفید باشد رفت یک نفر را پیدا کرد که با پدرش خیلی دوست بودند وروی حرف ایشان حرف نمی زد!
می گفت:این دوست بابام دو ساعت تمام با بابام صحبت کرد.بعد دیدم آمد وگفت:مبارکه http://www.askquran.ir/images/smilies/Small/shadi.gif
قرار شد این آقای محترم واسطه بشه.آقا رفت با خانواده دختر هم صحبت کرد وقرار شد برویم خواستگاری!
آقائی که شما باشی خانم محترمی که شما باشی رفتیم .اولش خیس عرق شدم زبانم بند آمده بود.جو سنگینی توی مجلس بود.که یکدفعه بابای خانمم,مهربان پدرم,نور چشمم گفت:حالا این پسر ما شغلش چیه؟(نمی دونید با نهایت ادب حرف می زد.از لبای باباهه عسل می ریخت)گفتم:آقاجان!من در شرکت.....................کار می کنم.الان نزدیک 9 سال است سابقه کار دارم.گفت پسرم شما درآ»دت چقدر است؟می تونی یک زندگی ساده را بچرخونی؟(نگفت می تونی برای دخترم هرچی بخواهد بخری؟؟؟)گفتم پدرجان!من درآمد نزدیم 1500000 نزدیک این حدود ها است.من 500 هزار هرماه پس انداز می کنم ویک میلیون را خرج زندگی می کنم.
گفت:چقدر پس انداز داری؟می تونی یک خونه نقلی برای جفتتون اجاره کنی(نگفت باید برای دخترم یک خونه بخری بزنی به نامش!!!نگفت برای دخترم یک قصر حاضر کن)گفتم بله.در حد توانم هست یک خانه 70 الی 80 متری رهن کنم.گفت:نه پسرم!!!!گفتم:(وا بدبخت شدم دختره ی به این خوبی از دستم رفت.)گفت: رهن نه.پول پیش همراه با اجاره باید بدهی که از نظر شرعی هم درست باشد.حالا توی این گیر ودار بابا ومامانم دارن من را نگاه می کنند!!!
مادرم ابرو بالا م انداخت ویکدفعه گفت:آقا مهدی ماشاءالله خوب زبان باز کردیhttp://www.askquran.ir/images/smilies/Small/ok.gif
یک نگاه همراه با شرم انداختم وبعد صحبتم را ادامه دادم که یکدفعه بابائی جونم گفت:دخترم نمی خواهی از پشت ابرها بیائی بیرون.برای آقا داماد چائی بیاور گلوش را تر کنه!من را می گی تا شنیدم پاهام سست شد.یکدفعه عرق سردی نشست روی تنم.فکرش را بکن استرس داشت هلاکم می کرد.
خانمم,همه عمرم,عزیزن جونم,فداش بشم,تمام زندگیم اومد.دختر نگو یک پارچه ماه بگو.این قدر با حجب وحیا راه می آمد.این قدر آرام ومتین می آمد.قدمها مرتب و آرام وبا طمأنینه وبعد که نزدیک شد اول به پدر ومادر من سلام داد.وقتی مادرم لحن سلام دادن خانمم را شنید بلند شد وگفت:سلام عروسم!http://www.askquran.ir/images/smilies/Small/yes.gifتوی دلم گفتم:مامان چی شد؟نه می گفتی؟http://www.askquran.ir/images/smilies/smilies/Gig.gif
آقا وخانمی که شما باشی آمد به پدر ومادرش هم سلام داد وبعد به من .من هم به احترامش از روی صندلی بلند شدم وعرض ادب کردم.بعد چای را به پدرم تعارف کرد تا رسید به من(وای قلبم داشت از سینم می زد بیرون)نمی دانید,نمی توانم بیانش کنم ولی خودتون تصور کنید با یک حجب وحیایی مثال زدنی آمد وسینی چای را تعارف کرد وگفت:بفرمائید بعد یک نگاه همراه با متانت کرد ومن هم برای چند لحظه که معمول است مگاه کردم.این کار ماه آمده بود جلوی صورتم.
خلاصه آقاجون های دوتائیمون گفتن ما برویم توی حیاط خونه صحبت کنیم شما هم هر حرفی دارید بزنید.بعد گفت:پسرم خجالت نکش هرچی دوست داشتی بپرس.حرف یک عمر زندگیه!گفتم:چشم!آقاجون.خلاص ه من گفتم ایشان گفت!من گفتم ایشان سخن می گفت!نزدیک دو ساعت شد.بعد دیدیم بابای خانمم آمد وگفت:دخترم بیا.یعنی برای امروز بسه بقیه اش بمونه برای بعد.حدود چهار تا پنج جلسه صحبت کردیم(این صحبت کردن هم برای این بود که آقای خانمم می دونست که من واقعا قصدم برای ازدواج است نه اینکه بیام ببینم وبعد نپسندم)خلاصه وقت تعیین مهریه شد.دل نبود که مثل سیر وسرکه می جوشید.گفت پسرم می خواهم مهریه تعیین کنم شما نظری نداری؟(کجا می تونید همچین پدری را پیدا کنید)گفتم:والله آقاجان.هرجور مصلحت است ولی من اگر اجازه بدهید کلامی بگویم!گفت:بفرما سراپا گوشیم.گفتم:باباجان من در حد توانم می توانم مهریه بدهم شما راضی هستید؟با این شرایط می توانید به من دخترتان را بدهید؟گفت: مثلا چقدر؟گفتم:14 تا سکه!!!خندید وگفت: من مهر السنه حضرت زهرا سلا مالله علیها را برای دخترم مهریه می گذارم.یعنی یک چهارم مهریه تعیینی شما!!!
من را می گی.بلند شدم برم بابای خانمم را ببوسم که بابام گفت:پسر ادب را رعایت کن.مجلس مجلس رسمی وافرادی که نشسته اند توقع دارند ادب رعایت شود.نشستم وگفتم:ممنونم.
خلاصه رفتیم وبقیه کارها را انتجام دادیم وبعد از عقد رفتیم مشهد الرضا علیه السلام زیارت!
من توی کار این دختر موندم پیش خودم گفتم:بابا تو دختری یک چیزی درخواست کن بخرم.بالاخره زرق وبرق این مغازه ها چشم هرکسی را نوازش می دهد.اصلا وابداً.این دختر واقعا درست تربیت شده بود.فکر وذکرش زیارت خالصانه امام رضا علیه السلام بود.
بعد از زیارت آمدیم هتل وبعد از چند روز که می رفتیم وحرم بر می گشتیم برگشتیم منزلی که اجاره کرده بودم.الان 5 سال می گذرد.خدا دوتا فرشته ی کوچولو بهمون داده که از خدا به خاطر محبت بی دریغش ممنونم!http://www.askquran.ir/images/smilies/smilies/Rose.gif
نقش واسطه مومن را فراموش نکنید!http://www.askquran.ir/images/smilies/smilies/Rose.gif

سلمان 313
27-04-2013, 17:25
پیوند آسمانی یک زوج دانشجوی دانشگاه شیراز درمنطقه عملیاتی فتح المبین +عکس (http://basijsamashiraz.blogfa.com/post/26/-%d9%be%db%8c%d9%88%d9%86%d8%af-%d8%a2%d8%b3%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c-%db%8c%da%a9-%d8%b2%d9%88%d8%ac-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%ac%d9%88%db%8c-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%da%af%d8%a7%d9%87-%d8%b4%db%8c%d8%b1%d8%a7%d8%b2-%d8%af%d8%b1%d9%85%d9%86%d8%b7%d9%82%d9%87-%d8%b9%d9%85%d9%84%db%8c%d8%a7%d8%aa%db%8c-%d9%81%d8%aa%d8%ad-%d8%a7%d9%84%d9%85%d8%a8%db%8c%d9%86-%d8%b9%da%a9%d8%b3)



در دورانی که تجمل گرایی بصورت یک امر پذیرفته شده در میان مردم تبدیل شده است و برگزاری مراسم های عروسی آنچنانی و پر خرج و پرهزینه چه برای دارا و چه برای ندار به مساله ای واجب تبدیل شده است ، ازدواج های بی آلایش و ساده ای همچون برگزاری مراسمی ساده ، اما با معنویت در جوار شهدای عزیزمان ، می تواند به همگان ثابت کند که هنوز با گذشت چندین سال از پایان دفاع مقدس ، فرهنگ و منش شهدا در میان جوانان نسل های بعد از میان نرفته است و هنوز هم افرادی پیدا می شوند که بدون توجه به زرق و برق دنیا ، مراسم ازدواج خود را با یاد و خاطره شهدا برگزار کنند و نیمی از ایمان خود را کامل کنند.
زوج های جوان با برگزاری مراسم های ازدواج خود در جوار شهدا ، به زندگی خود جلوه ای آسمانی می دهند ، که این خود حرکت در مسیر الهی و مسیر انبیا است.
زوج خوشبخت شیرازی دکتر محمد جواد احصایی که دوره پزشکی خود را به اتمام رسانده و خود را برای آزمون تخصصی آماده می کند و خانم ریحانه گیتی فروز دانشجوی پزشکی واحد بین الملل دانشگاه علوم پزشکی شیراز، در آخرین روزهای اسفند ماه سال جاری زندگی مشترک خود را در جوار قبور شهدای گمنام یادمان منطقه عملیاتی فتح المبین آغاز کردند.
این زوج جوان شیرازی قصد و نیت خود را از برگزاری مراسم عقد خود در جوار قبور مطهر شهدا ، تبرک و بیعت دوباره با شهدای والا مقام دفاع مقدس و ادامه راه آنها دانستند.
در این میان مسئولان و دستگاه های اجرایی ، وظیفه دارند این خرده فرهنگ‌ها را در جامعه گسترش داده و به فرهنگ کلی جامعه تبدیل کنند . فرهنگ ازدواج آسان و زندگی های بدون تجملات مبحثی است که نیاز به کارهای فرهنگی و زیربنایی در حوزه ی اجتماع دارد که این ازدواج های آسمانی و آسان می تواند زمینه ساز و آغازگر این فرهنگ باشد.







جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 600x450 پیکسل کلیک کنید
http://mojema.ir/sysnews_img/photos/1391-shohada.jpg







جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 600x800 پیکسل کلیک کنید
http://mojema.ir/sysnews_img/photos/1391--shohada.jpg

سلمان 313
27-04-2013, 19:29
سلام!!!
ادامه دارد
ولی منتظر خاطرات شما هم هستیم!

سلمان 313
09-05-2013, 23:41
امروز سالگرد عقد ماست!

این خاطره زیبا از سید کمیل باقرزاده را با اجازه خودشان در اینجا برای استفاده دوستان مخاطب گذاشتم
امروز سالگرد عقد ماست!
این متن رو پنج شش سال پیش نوشتم البته؛ خصوصاً، خوندن توصیه هاى آقا به زوجهاى جوان رو به همه توصیه میکنم:
پنج شنبه، 9 اسفند 1380، خیابان جمهوری اسلامى، انتهای کوچه شهید کشوردوست
ساعت 8:30
مراحل بازرسی را طی می ‏کنیم و به داخل راهنمایی می ‏شویم. عاقل ‏مردی مؤدب به استقبالمان می ‏آید و سراغ «آقا داماد» را می ‏گیرد. خود را معرفی می‏ کنم و سند عقدنامه را تحویل می ‏دهم...
ساعت 9
همه نشسته‏ ایم و منتظریم. ردیف جلو سمت چپ، آقا دامادها و سمت راست، عروس خانم‏ها؛ پشت سرمان هم پدر و مادرها و بعضی فامیل‏های دیگر...
ساعت 9:30
دل تو دلم نیست! احساس می‏کنم همه وجودم قلب شده‏ است و می‏ تپد! حجت ‏الاسلام محمدی ‏گلپایگانی تذکراتی می ‏دهند؛ خصوصاً به عروس خانم‏ها: همون بار اول که آقا می‏ فرمایند «آیا وکیلم؟» زود جواب «بله» رو بدید! عروس رفته گل بچینه و گل بزنه و گل بخوره و... نداریم اینجا!
ساعت 9:45
در باز می ‏شود و آقا وارد می‏ شوند. از خود بیخود شده ‏ام. مات و مبهوت نورانیت و جمال آقا شده ‏ام. اصلاً یادم رفته برای چی اینجا هستم!... آقا از عروس خانم ها وکالت می ‏گیرند و آقای محمدی گلپایگانی هم وکیل آقا دامادها می ‏شوند.
قبل از عقد، آقا چند جمله نصایح پدرانه ‏ای به فرزندانشان برای آغاز زندگی مشترک هدیه می‏ کنند:
_ فرصت ازدواج و آرام گرفتن در خانواده برای مرد و زن فرصتی بزرگ و وسیله آسایش و آرامش و تسلّی و پیدا کردن یک غم‏خوار نزدیک در طول زندگی است و برای همین است که اسلام بر آن تاکید کرده ‏است.
_ اسلام اصرار دارد که ازدواج در همان اوان خود و در ابتدای احساس نیاز صورت بگیرد تا هم برکات و خیرات آن زودتر حاصل شود و هم جلوی طغیان‏ها و محرومیت‏های جنسی را بگیرد؛ پس هر چه زودتر، بهتر!
_ رسول خدا فرمود «من تزوّج فقد احرز نصف دینه»؛ از همین‏جا معلوم می ‏شود نصف تهدیدهایی که به دین انسان متوجه می ‏شود از طرف طغیان‏های جنسی است.
_ قدر خانواده را بدانید؛ قدر ازدواج را بدانید؛ بنای خانواده را محکم نگه دارید و نگذارید متزلزل شود.
_ اینکه در دنیای غرب بنیان خانواده متزلزل است به خاطر این است که در آنجا آزادی و بی‏ بندوباری جنسی بیشتر است؛ زن به شوهرش نیازی ندارد و شوهر هم به زن خودش احتیاجی ندارد.
_ نتیجه‏ ى احکام و دستورات اسلام درباره ی حجاب و عفاف و رعایت حریم بین زن و مرد نامحرم، گرم شدن کانون خانواده‏ هاست.
_ اکثر جدایی ‏ها و طلاق‏ها و افتراق‏ها برمیگردد به گرفتاری یکی از طرفین (زن یا مرد) به یکی از امور حرام.
_ وقتی خانواده حفظ شد، بسیاری از بنیان‏های اخلاقی در جامعه حفظ میشود.
_ مهم‏ترین عامل در تحکیم بنیان خانواده وجود محبت و عشق خدادادی بین زن و شوهر است که خیلی با ارزش است و باید این را روز به روز پرورش دهید که آن هم با وفاداری و سازگاری حاصل میشود.
_ زن و شوهر باید قدر هم‏دیگر را بدانند؛ احترام هم‏دیگر را داشته باشند؛ حدّ یکدیگر را بشناسند؛ به هم اعتماد کنند و به هم وفاداری کنند؛ آن وقت محبت حفظ می‏شود. وقتی محبت بود، آن وقت از محبت خارها گل می‏شود!
_ شرایط را باید برای ازدواج، سهل و آسان کرد.
_ در امر عقد و عروسی و جشن و شادی، مراقب باشید هم اسراف نکنید و هم به دیگران فخرفروشی نکنید.
_ ازدواج یک معامله است؛ اما معامله ‏ای انسانی است؛ معامله ‏ی دل‏ها و جان‏هاست.
_ اینکه ما مقیّد کردیم مهریه 14 سکه باشد برای این است که خواستیم به عنوان یک امر نمادین وسیله‏ ای باشد تا زن و شوهر احساس کنند یک معامله تجاری و بازاری نمی‏کنند.
ساعت 10:30
خواندن صیغه‏ های عقد که شروع میشود، اشک‏هاست که جاری است... اشک شوق، اشک وصال، اشک محبت به ولایت و اشک شکر و سپاس از خالق عشق و پیوند دهنده ‏ی قلب‏ها...
_ زَوَّجتُ موکّلتی بموکّلِکم علی المَهرِ و علی الشروط
_ قبلتُ التزویجَ لموکّلی هکذا...
_ ان شاء الله مبارکه!
ساعت 11
آقا که برمی‏ خیزند، چون نگینی درخشان در حلقه‏ ی عاشقانه‏ ی عروس و دامادها محاصره می‏ شوند. دستان نالایقم را به عبایشان متبرّک میکنم و بر چشمانم میکشم تا هم اشکم را پاک کرده باشم و هم چشمم را صفا بخشم.
ساعت 11:30
در عین شعف و نشاط قلبی، مسوولیت خطیری بر دوش خود احساس می‏کنم... خدایا ما را به خودمان وامگذار!

سلمان 313
09-05-2013, 23:42
رفته بودم مشهد
یکی از رفیقام که خیلی شتاب داره واسه زن گرفتن من
مخصوصا از وقتی خودش متاهل شده
کلی مورد بهم معرفی کرده و...همشم زورکی
و یکیشم به زور برامون در نظر گرفته که خیلی از شرایط منم داره
خلاصه تو مشهد بودم گفت رفتی صحن انقلاب بهم زنگ بزن کارت دارم
گفتم حتما عالمی شخص بزرگی و کسی رو قراره بهم معرفی کنه که اونجاس
عصر داخل صحن انقلاب که رفتم بهش زنگ زدم
گفت تو خروجی روبروی سقاخونه یه دری هست که قبر نخودکی اصفهانیه((میدونستم عالم بزرگیه ولی نمیدونستم جدیدا حاجت ازدواج میدن))
و یه قران بردار و برو یاسین بخون کنار در کوچیکه تا یه زندگی خوب شروع کنی و...
خلاصه ما هم نگاهمون سمت سقاخونه و کنبد طلا بود و داشتیم میرفتیم سمت خروجی
یهو رسیدم دیدم وای...........
کلی دختر ظاهرا مجرد و حاجتمند قران به دست دارن سوره یاسین میخونن و نگاهاشونم سمت گنبد و پنجره فولاد بود
یعنی خود به خود تو معرض دیدشون بودم
خیلی ترسیدم و خجالت کشیده بودم
نمیدونستم بمونم در برم ....؟؟؟
این وسط یهو 2 تا مرد رد شدن یکیشون به شوخی گفت اینا اومدن بختشون باز بشه وهرهرههرهر
وای
از بس بلند گفت همه شنیدن
از خجالت و عصبانیت سرخ شده بودم
سریع خودمو رسوندم یه صحن دیگه و رفتم زیر زمین که میگن دار الحجه...
خلاصه اگر خواستید برید اونجا یه گوشه کنار کمین کنید تا مردم فیلمتون نکنن
از دست مردم یه دعای خیر هم نمیشه کرد
سلام!!!
باتشکر از آقا بهروز گل

سلمان 313
10-05-2013, 19:22
ماجرای خواستگاری مخفیانه یک فرمانده از همسرش (http://www.radepaclip.com/?p=11457)



شهید اسماعیل دقایقی به سال ۱۳۳۳ در استان خوزستان و در شهر بهبهان به دنیا آمد. وی پس از ورود به دبستان و پشت سر گذاشتن این مرحله و اتمام دبیرستان، در سال ۱۳۴۹ در کنکور هنرستان شرکت ملی نفت شرکت کرد و پس از قبولی، به ادامه تحصیل در آن هنرستان پرداخت. اسماعیل در همین هنرستان با محسن رضائی (فرمانده سابق کل سپاه) آشنا شد.
اسماعیل به خاطر مبارزات انقلابی‌ای که داشت در سال ۱۳۵۳ و پس از چند ماه از زندان آزاد شد. در پی همین اتفاق بود که از هنرستان نیز اخراج شد، اما در همان سال در رشته آبیاری دانشکده کشاورزی «دانشگاه اهواز» قبول شد و پس از دو سال تحصیل در این رشته، دوباره در کنکور شرکت کرد و به دانشکده علوم تربیتی دانشگاه وارد شد.
وی در سال ۱۳۵۷ ازدواج کرد. شهید دقایقی در سال ۱۳۵۸با یک نسخه از اساسنامه جهاد سازندگی(سابق) که دانشجویان انجمن اسلامی دانشگاه‌ها آن را تنظیم کرده بودند؛ به «آغاجری» رفت و به اتفاق عده‌ای از دوستان، جهاد سازندگی را راه اندازی کرد.
هنوز چند ماه از فعالیتش در این ارگان نگذشته بود که طی حکمی(در اوایل مردادماه ۱۳۵۸) مسئول تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در منطقه« آغاجری» شد.
اسماعیل به دنبال شروع جنگ تحمیلی، به عنوان نماینده سپاه در اتاق جنگ «لشکر۹۲ زرهی اهواز» حضور یافت. در عملیات «فتح‌المبین» نیز در قرارگاه لشکر فجر با سردار شهید بقایی که در آن زمان فرماندهی قرارگاه فجر را به عهده داشت، همکاری کرد.
در سال ۱۳۶۲، مسئول راه‌اندازی دوره عالی مالک اشتر (ویژه آموزش فرماندهان گردان) شد. در زمان اجرای طرح مالک اشتر، عملیات خیبر در منطقه عملیاتی جزایر مجنون انجام شد و شهید دقایقی نیز با حضور در این نبرد فراموش نشدنی، فرماندهی یکی از گردانهای خط مقدم را به عهده داشت. بعد از عملیات خیبر به پشت جبهه بازگشت و دوره یاد شده را در تابستان ۱۳۶۳ به پایان رسانید.
وی پس از مدتی در لشکر ۱۷ علی‌بن ابیطالب(ع) در کنار شهید «مهدی زین‌الدین» قرار و با پذیرش مسئولیت طرح و عملیات لشکر به ادامه جهاد پرداخت.
شهید دقایقی هنگامی که فرماندهی«تیپ ۹بدر» را پذیرفت، گردان «احرار» را از میان اسیران عراقی تشکیل داد. آنها به رغم آنکه اسیر بودند، با علاقه و اشتیاق در این گردان با ارتشی که خودشان سال‌ها در آن ارتش بودند، می‌جنگیدند و بسیاری از آنها هم به شهادت رسیدند. اسماعیل دقایقی سرانجام در ۲۸ دی ماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید.
آنچه پیش روی شماست گفت و گویی است با خانم طیبه همراهی همسر شهید دقایقی که از دوران زندگی با اسماعیل می‌گوید:
http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1392/02/10/13920210000146_PhotoL.jpg شهید اسماعیل دقایقی فرمانده لشکر بدر(نفر وسط)
*اسماعیل پسر دایی من بود سال ۱۳۳۷ بود که در شهر بهبهان استان خوزستان در خانواده‌ای مذهبی و سنتی به دنیا آمدم. اسماعیل پسر دایی من بود و ما از بچگی همدیگر را می‌شناختیم. خانواده ایشان هم به لحاظ عقیده شبیه ما بود، یعنی به نماز و روزه مقید بودند.
شهید دقایقی از نوجوانی بچه فعالی بود و زمینه‌های فعالیتش از ۱۵ سالگی شروع شد؛ یعنی زمانی که در هنرستان فنی حرفه‌ای درس می‌خواند. ایشان در مدرسه با محسن رضایی آشنا شده و عضو گروهی شده بود که آنها تشکیل داده بودند.
اسماعیل همچنان به مبارزات ضد طاغوتی خود مشغول بود تا اینکه به همین دلیل در سن ۱۸ سالگی اولین دستگیری‌اش توسط ساواک را تجربه کرد. زمانی که او زندانی سیاسی شد، تلنگری برای خانواده‌ی ما بود و یکسری اعتقادات سیاسی پیدا کردیم و انگیزه‌ای برای مبارزه با شاه در وجود ما پدید آمد.
در واقع شکنجه شدن اسماعیل در ساواک انگیزه‌ی مخالفت در خانواده‌ی ما با خاندان پهلوی بود. در اقوام ما شهید زیاد است، برادر و پسر عمه‌ام نیز به شهادت رسیدند و اهل فعالیت‌های انقلابی بودند اما نقش اولیه حرکت های مبارزاتی را در خانواده، شهید دقایقی داشت.
اسماعیل قبل از اینکه زندانی شود اغلب کتاب‌هایی که به دستش می‌رسید برای من و خواهرم هم می‌آورد تا مطالعه کنیم. وقتی هم که نبود ما با دوستانی که می‌شناختیم کتاب و نوار رد و بدل می‌کردیم، مثلا نوارهای سخنرانی امام(ره) و کتاب‌های آقای شریعتی را می گرفتیم و مطالعات‌مان را ادامه می‌دادیم.
http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1392/02/10/13920210000128_PhotoL.jpg شهید اسماعیل دقایقی(نفر وسط)
*دلیل انصراف شهید دقایقی از رشته مهندسیشهید دقایقی حدودا ۵ سال از بنده بزرگتر بود. یادم هست زمانی که بحث ازدواج ما پیش آمد من ۲۱ ساله بودم و سال دوم دانشگاه را در رشته زمین شناسی می‌گذراندم. ایشان هم سال دوم بود، البته اسماعیل در رشته مهندسی کشاورزی درس می‌‌خواند اما انصراف داد و مجددا در رشته تربیت بدنی درسش را ادامه داد.
انگیزه‌ی انتخاب ما برای ورود به دانشگاه تهران بیشتر سیاسی بود تا بتوانیم آنجا فعالیت‌هایمان را گسترش دهیم. خب دانشجویان این دانشگاه بسیار فعال بودند و فعالیت‌های زیادی در زمینه مبارزاتی داشتند.
مادرم با آمدن من به تهران بسیار مخالف بود ولی پدرم می‌گفت: بچه‌ها باید حتما تحصیلات عالیه داشته باشند. ایشان خودش اگر چه شغل خیاطی داشت اما دیپلم نظام قدیم را گرفته بود و به درس علاقه زیادی نشان می‌داد.
*هم‌خانه شدن با مجاهدین
بعد از ثبت نام دانشگاه در خوابگاه خیابان اختیاریه ساکن شدم و فعالیت‌های مخفی‌‌ام را آغاز کردم. سرپرست خوابگاه که بوهایی برده بود چند بار اخطار داد. با چند نفر دیگر از دوستانم قبل از اینکه اخراج‌مان کنند تصمیم گرفتیم خودمان خانه‌ای اجاره کنیم. در خیابان نصرت سوئیتی گرفته و به آنجا نقل مکان کردیم. هم خانه‌ای هایم دانشجویانی بودند از رشته‌های مختلف که بعضی‌هایشان به مجاهدین خلق پیوسته و در عملیات مرصاد کشته شدند مثل مرضیه علی‌احمدی. با دوستانم زمانی که دانشگاه تعطیل می‌شد به شهرهای خودمان می‌رفتیم و در مساجد اعلامیه پخش می‌کردیم.
*آشنایی با امام خمینی(ره)
ما امام را اوایل انقلاب نمی‌شناختیم و کتاب های شریعتی را که به دستمان می رسید مطالعه می کردیم و همین کم کم زمینه علاقمندی به گرایشات سیاسی را در ما ایجاد کرد. وقتی هم گرایش‌های سیاسی واضح‌تر شد و اعلامیه‌های امام در دسترس قرار گرفت آشنایی ما با ایشان بیشتر شد و مطالعات‌مان به کتب شهید مطهری و امام سوق پیدا کرد. حتی خودمان هم اعلامیه‌های ایشان را مخفیانه پخش می‌کردیم.
http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1392/02/10/13920210000139_PhotoL.jpg *مشخص شدن ماهیت منافقین زمانی که بحث لانه جاسوسی و تسخیر سفارت آمریکا توسط دانشجویان پیش آمد به علت انقلاب فرهنگی دانشگاه تعطیل بود و من شهرستان بودم، به این خاطر در آن اتفاق حضور نداشتم. در همین تعطیلی‌ها بود که بسیاری از همکلاسی‌هایمان به گروه مجاهدین خلق پیوستند و از سال دوم بعد از پیروزی انقلاب ما از آنها جدا شدیم.
آن دوره خیلی از بچه‌ها دچار اشتباه شدند و گول این گروهک را خوردند ولی امثال بنده و اسماعیل به خاطر ریشه مذهبی-سنتی‌ای که داشتیم و همچنین اعتقادمان به امام خمینی(ره) باعث شد که خدا رو شکر دچار این سردرگمی نشویم.
زمانی هم که مجاهدین هدفشان مشخص شد و دست به ترور افراد و شخصیت‌ها زدند دیگر ماهیت انحرافی‌شان برای همه بدیهی بود، به خصوص حضرت‌ امام هم سخنرانی‌هایی در این خصوص انجام دادند. بعد از این بحث‌ها بود که دیگر هر کسی واقعا با خط امام و انقلاب اسلامی مشکل داشت خط‌ش را جدا کرد.
*مخالفت مادرم با پیشنهاد اسماعیل
انتخاب من به عنوان همسر توسط خود شهید دقایقی مطرح شد البته اول به مادرش گفته بود و بعد با خودم صحبت کرد. ایشان فکر کرده بود که اگر می‌خواهد زندگی سیاسی داشته باشد مجردی راحت نیست و متاهل باشد بهتر می‌تواند کارهای مبارزاتی‌اش را دنبال کند. ما این قدر همدیگر را شناخته بودیم که متوجه شویم به لحاظ اعتقادات سیاسی و مذهبی با هم مشکلی نداریم و او فکر کرده بود ازدواج فامیلی انتخابی منطقی تر است.
ولی با همه این احوال من شخصا توقع نداشتم ایشان از من خواستگاری کند چون زیاد رغبتی به ازدواج فامیلی نداشتم و از لحاظ ژنتیکی می‌ترسیدم. از طرفی علاقمند به تحصیل بودم، به همین علت بود که یک سال طول کشید تا بالاخره به ایشان جواب مثبت دادم. قبل از مطرح شدن موضوع ازدواج بیشتر با اسماعیل رفت و آمد داشتم اما بعد از آن در مدتی که طول کشید تا جواب دهم دیدنش برایم سخت بود. مادرم هم به خاطر مبارزات سیاسی‌ اسماعیل مخالف ازدواج ما بود اما بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم که او یک آدم فرهنگی و به لحاظ اعتقادی و دینی کامل است و اگر چه دانشجو بود و درآمدی نداشت اما بی‌اهمیت به این موضوع پیشنهادش را پذیرفتم.
http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1392/02/10/13920210000136_PhotoL.jpg *توقع نداشتم از خودم تقاضای ازدواج کند زمانی که اسماعیل برای ازدواج با من قدم جلو گذاشت و از خودم خواستگاری کرد خیلی ناراحت شدم و گفتم: «انتظار نداشتم چنین موضوعی را مطرح کنی. ما با هم ارتباط زیادی داشتیم و مدام کتاب رد و بدل می‌کردیم، فکر نمی‌کردم پشت این کارها منظور ازدواج با من را داشته باشی.» وقتی این صحبت‌ را کردم برای مدتی ارتباطم را هم با او قطع کردم و حتی جواب تلفن‌هایش را ندادم. می‌خواستم مدتی قطه رابطه کنم تا برای خودم عادی شود، احساس می‌کردم شوک به من وارد شده است. خوب انتظار نداشتم کسی که مانند برادرم بود و ارتباط کتاب و مسائل سیاسی و فرهنگی داشتیم یک دفعه از من خواستگاری کند، تعجب کردم و برایم سخت بود. مدتی که گذشت همسر خواهرم در جریان مسائل انقلاب به شهادت رسید و همین باعث شد گرایش من به کسی مانند ایشان بیشتر شود فلذا تصمیم گرفتم قبول کنم.
بعد از خواستگاری رسمی یکسری صحبت‌های اولیه انجام شد و بعد اسماعیل برای تاکید گفت: از لحاظ مالی چیزی ندارم و شاید بعد از ازدواج بروم فلسطین و کارهای مبارزاتی‌ام بیشتر شود و اینکه ازدواج کردم چون دستور دین است.
http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1392/02/10/13920210000138_PhotoL.jpg *تیپ و قیافه اسماعیل هم خوب بود البته شهید دقایقی به علاوه شخصیت فرهنگی و مذهبی‌اش که برای من جذابیت داشت و معیار بود از لحاظ تیپ و قیافه هم بی مشکل بود، هر چند این موضوع برایم مهم نبود. مادرم همیشه می‌گفت: این پسر شهید می‌شود و برای تو نمی‌ماند. حتی به خاطر مخالفت‌های مادرم خانواده او مرا مخفیانه از پدرم خواستگاری کردند. خلاصه اینگونه بود که ما با هم ازدواج کردیم.
*شام عروسی ما دم پخت، غذای مورد علاقه او بود
یادم هست که بعد از مراسم عقد رفتیم محضر و شب مادرش دم پخت که یکی غذای محلی و باب میل اسماعیل بود درست کرد و به همین سادگی زندگی ما آغاز شد. از عکس و خرید هم خبری نبود، تنها خرید ما یک حلقه ۱۵۰ تومانی بود که برای من گرفتند. حتی ماشین عروس هم نداشتیم. جالب است بدانید که آقای دقایقی کت و شلوارش را هم از دوستش امانت گرفته بود.
مهریه‌ام نیز قرآن و کتاب معراج‌سعاده و ۶۵ مثقال طلا بود. کل مهمان آن شبمان یکی دو تا از دوستانمان و خانواده‌هایمان بودند. بعد از آن آمدیم تهران و در یکی از خانه‌های مصادره‌ای که موقتا در اختیارمان گذاشته شده بود زندگی کردیم. بعد از مدتی هم باز برگشتیم شهرستان. اسماعیل وسط مغازه پدرش یک دیوار کشید و همان شد خانه ما.
http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1392/02/10/13920210000137_PhotoL.jpg *آشنایی با محسن رضایی شهید دقایقی و دوستانش گروهی تشکیل دادند به نام «مجاهدین انقلاب اسلامی» که آقای محسن رضایی هم در این جمع حضور داشتند و وقتی هم ایشان شدند فرمانده سپاه افرادی که در آن گروه بودند را از جمله آقای دقایقی، دعوت به همکاری کردند. اسماعیل قبل از اینکه نیروی رسمی سپاه شود در کمیته انقلاب اسلامی و بعد جهاد سازندگی بود.
*روزی که جنگ شروع شد
قبل از اینکه جنگ به صورت رسمی آغاز شود در خوزستان ناآرامی‌ها کاملا حس می‌شد به همین علت هم بود که شهید دقایقی ما را برد اهواز که امن تر به نظر می‌آمد. به یاد دارم که دقیقا روز اول جنگ ابراهیم فرزند اولمان دوماهش بود.
*بچه ها با پدرشان غریبگی می‌کردند
اسم ابراهیم را پدر و مادر اسماعیل انتخاب کردند اما اسم زهرا را خودش گذاشت. ایشان آدمی بود که بسیار بچه دوست بود. زمانی هم که به شهادت رسید ابراهیم ۷ ساله و زهرا ۵/۳ سالش بود با همه این احوال خیلی وقت نمی‌کرد کنار بچه‌ها باشد و حتی فرزندانمان هم به او عادت نداشتند و گاهی که می‌آمد احساس غریبگی می‌کردند.
*تنها موضوعی که شهید دقایقی را عصبانی می‌کرد
اسماعیل شخصیت آرامی داشت و کمتر عصبانی می‌شد برای همین زندگی پر تنشی نداشتیم. گاها هم که بحثی پیش می آمد بیشتر به خاطر دیر آمدن و حضور نداشتنش در خانه بود. تنها موضوعی که او را عصبانی می‌کرد به خاطر مسائل تربیتی بچه‌ها بود. ایشان خیلی اهل بحث و مطالعه بود به علاوه خوش‌فکر و خوش‌برخورد و منطقی هم بود. زمان دانشجویی خیلی پیش آمده بود که با بحث مخالفینش را قانع کند.
یکبار به خاطر اینکه ابراهیم کوچک بود و به خاطر صدای آژیر گریه می‌افتاد حسابی ناراحت بودم و اینقدر بدخلقی کردم که اسماعیل سرم فریاد زد، البته بلافاصله آمد و از من عذرخواهی کرد.
در زندگی مشترکمان خیلی از ایشان هدیه‌ای نگرفتم. اما بیشتر کتاب‌های تربیتی برایم می‌خرید و تشویقم می‌کرد که حتما بخوانم. اغلب کتاب‌هایی که درباره زندگی ائمه و شخصیت‌های بزرگ بود برایم تهیه می‌کرد.
http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1392/02/10/13920210000141_PhotoL.jpg *من دعوا می‌کردم و او می‌خندید یکبار چهل روز نتوانست بیاید خانه و مجبور بود به خاطر عملیات در منطقه حضور داشته باشد. من خیلی بی تاب شده بود چون خبری هم از ایشان نداشتم. وقتی آمد با عصبانی صحبت کردم اما اسماعیل با آرامش گوش می‌داد و فقط می‌خندید.
*بالا رفتن شهید دقایقی از دیوار
یکدفعه از خانه رفته بودم بیرون و ایشان هم در منطقه بود. وقتی برگشتم دیدم نشسته داخل خانه، خیلی تعجب کردم و خوشحال‌ شدم. ازش پرسیدم تو که کلید نداشتی، چطور آمدی داخل؟! تعریف کرد که از دیوار آمده بالا و پریده داخل حیاط. گفتم: نترسیدی همسایه‌ها تو را ببینند و بگویند از دیوار مردم می‌روی بالا؟ گفت: دیوار مردم نیست که، دیوار خانه‌ی خودم است و شروع کرد به خندیدن. این خاطره هنوز بعد از چند سال برایم جالب است.
*گریه اسماعیل برای برادرم
اسماعیل خیلی اهل گریه نبود و من در چند سالی که ایشان را می‌شناختم تنها یکبار اشکش را دیدم آن هم هنگام شهادت برادر ۱۹ ساله‌ام بود که در عملیات والفجر مقدماتی شهید شد. آقای دقایقی گریه می‌کرد و می‌گفت: او خیلی کوچک بود که شهید شد. همچنین برای دوست و همبازی کودکی‌اش شهید قدرت علی دادی بسیار ناراحت بود و حتی در مراسم ختمش اسماعیل سخنرانی کرد.
*شهادت من نزدیک است
شهید دقایقی سعی می‌کرد کمتر جلوی ما از شهادت صحبت کند چون برادر و شوهر خواهرم شهید شده بود و می‌دانست پیش کشیدن این حرف‌ها باعث ناراحتی و حتی گریه کردن من می‌شود. بنابراین سعی می‌کرد غیر مستقیم حرف بزند، مثلا یکی از دوستانش ۶ ماه قبل از اسماعیل به شهادت رسید و ایشان همسر او را مثال می‌زد و می‌گفت: برای خانم فلانی شهادت شوهرش خیلی سخته و تحمل این اتفاق را ندارد و بعد ادامه داد: ممکن است شهادت من هم نزدیک باشد. با ناراحتی گفتم: الان لازم به گفتن این حرف‌ها نیست.
*خطری که از بیخ گوشش رد شد
یکبار برایم از خطری تعریف کرد که از بیخ گوشش رد شده بود. گویا وقتی در قایق بودند هلی‌کوپتری شلیک می‌کند که اینها را بکشد ولی تیر از بغل گوش اسماعیل رد می‌شد. وقتی آمد دیدم لاله‌ی گوشش را پانسمان کرده. همیشه به او می‌گفتم: دوست ندارم هیچ وقت اسیر شوی. شهادت و مجروحیتت را می‌توانم تحمل کنم اما اسارتت را نه.
*کارتون مورد یک علاقه فرمانده لشکر
اسماعیل عاشق کارتون پلنگ صورتی بود. هر وقت شروع می‌شد به شوخی می‌گفت برنامه کودکه و می‌نشست پای تلویزیون. اهل فوتبال و کوهنوردی بود ولی بیشتر زمان دانشجویی.
*آخرین وداع با شهید دقایقی
زمان عملیات کربلای ۵ در سال ۶۵ بود و من رفته بودم تهران چون فضای جنوب ناامن بود. برای اولین بار زنگ زد گفت: بیا اهواز من دو سه ماه می‌خواهم بروم عملیات برون مرزی شاید نبینمت. هیچ وقت به من نمی‌گفت قرار است چکار کنند اما این دفعه توضیح داد. چون فرزندانم کوچک بودند و رفتن برایم سخت بود مخالفت کردم اما اسماعیل اصرار کرد. با تعجب پرسیدم چرا اینقدر مصری؟ گفت: می‌خواهم این دفعه حتما شما را ببینم. گفتم: زمستان است و نمی‌توانم با بچه‌ها بیایم. وقتی مقاومت مرا دید گفت: پشیمان می‌شوی اگر نیایی!‌ این را که گفت: نتوانستم نروم. وقتی رسیدم اهواز ، یک ماشین فرستاد و ما را بردند آقاجری. قرار بود دو روز با هم باشیم ولی وقتی آمد گفت که برنامه عوض شده و باید صبح برگردد. خیلی ناراحت شدم و دلهره عجیبی گرفتم. شب را با ما گذراند و صبح به شهادت رسید. در واقع دیدار خداحافظی بود که من بی‌خبر بودم. لحظه خداحافظی ساعت ۶ صبح بود، هیچ وقت فراموش نمی‌کنم چون با همیشه رفتنش فرق داشت. مرا فرستاد منزل مادرم و خودش در این فاصله شهید شده بود.
*اسماعیل به قربانگاه رفت!
وقتی رسیدم خانه مادرم، قبلش به آنها خبر داده بودند که اسماعیل به شهادت رسیده. ایشان گفت پدرشوهرت مریض است و باید برویم خانه آنها. فهمیدم دروغ می‌گویند، چون شبش یک خواب دیدم که: یک صف بود و عده‌ای وضو می‌گرفتند، یک عده هم آن طرف دیگر بودند. همسر دوست اسماعیل که شهید شده بود را دیدم که به من گفت: نوبت شما هم شد. از خواب که بیدار شدم احساس کردم یک اتفاقی می‌خواهد بیفتد و یا افتاده است. از همان خواب دچار استرس شده بودم.
خودم را آماده حادثه‌ای کرده بودم و چون تازه دیده بودمش خبر شهادتش ابتدا برایم خیلی سخت نیامد چون نمی‌توانستم هنوز داغ نبودنش را لمس کنم.
اما لحظاتی که نیاز به همفکری ایشان داشتم و نبود برایم سخت می‌شد و یک وقت‌هایی که گله می‌کردم، به خوابم می‌آمد و تسکینم می‌داد اما هیچ وقت نمی‌گفت شهید شدم.
*به مولوی علاقمند بود، به خصوص شعر «آتش در نیستان»
اسماعیل شخصیتی ولایت‌مدار داشت و بسیار به کتاب‌های شهید مطهری و صحیفه‌ی نور معتقد بود. به مولوی علاقمند بود، به خصوص شعر «آتش در نیستان» را بسیار دوست داشت. آدمی بود که اهل رشد بود و تفکراتش رشد می‌کرد، دیروزش با امروزش بسیار فرق داشت. تا زمانی که زنده بود شوق کسب علم داشت و کتاب جدیدی می‌آمد می‌رفت می‌گرفت و می‌خواند. زهرا دخترمان هم از این نظر به پدرش شبیه است. شهید دقایقی آدم عمیق و توداری بود. خیلی عقلانی و منطقی رفتار می‌کرد. و آخر هم مزد سختی‌ها و زحماتی را که کشید با شهادت به دست آورد.

سلمان 313
10-05-2013, 19:24
سلام!!!
الحمدلله!هیچکس خواستگار نداره!
بعضی ها هم اصلا خواستگاری یک خانم مومن نرفتن!
ما گفتیم یک تایپیک ایجاد کنیم که همه بیان تجربیاتشون را بگن وهمه استفاده کنن اما دریغ از...........
خودم می گم وخودمم می خونم

سلمان 313
24-05-2013, 22:13
سلام!!!
اين خاطره مربوط به خواستگاري نيست ولي خالي از لطفم نيست.
همسايه روبروئي ما خانه اشان را از يك طبقه به پنج طبقه افزايش دادند يعني خودومني بگم ساختند!!!
از طبقه سوم تا پنجم به راحتي مي شود حياط ما را ديد.توي حياط ما يك درخت انار-سيب-گوجه سبز-نارنگي-شليل است البته به خاطر يك سري مسائل فقط انار وسيب مونده!!!بگذريم
دختر كوچولوي همسايه با مامانش داشت با مامانم صحبت مي كرد كه بچه اش با شيرين زباني گفت خاله جون از خونه ما پيازاتون معلومه!!!http://www.askquran.ir/images/smilies/smilies/khejalat.gif
مامانم گفت:پياز گفت آره.مامنش بچه را يك تكاني داد وگفت بچه به تو چي بگم اين قدر شكموئي.مامانش گفت به انارهاي شما مي گه پياز!!!وقتي انارهاي ما رسيدند رفتند چند تا كندم ودادم بهش گفتم ببر با داداشي بخور.يكي را برداشت وگاز زد.بعد همسايمون اومد بيرون چشم توي چشم شدن با مرد همسايه يكدفعه گفت عمو من دارم پياز مي خورم توهم مي خوري؟؟؟؟آقائي كه شما باشي همسايمون زد زير خنده.گفت نه عمو خودت بخور!!!بعدش گفت:آقا..........سهم ما يادت نره.
بعد كه مادرم بهم گفت گفتم بايد براي خونه از سايبون بگيريم وصل كنيم حياط ديده نشه.از اين ايرانت پلاستيكي ها.آخه خونه ما خيلي باصفاست فك وفاميل تابستونها وبعضي وقتها پائيز مي آيند خونه ما هفته اي مي مونن..بعضي اوقات هم سه روز.براي اينكه مي روند حياط مي نشينند كسي نگاه نكنه ويا ديده نشوند.بعضي از همسايهامون كه فاميلهاي ما را مي شناسند مي آيند منزل ما مي نشينند صحبت مي كنند.
من به مادرم گفتم از سر كار كه بيام مي روم دنبال ايرانت قيمت بگيرم بخرم وصل كنم.مادرم زرنگي كرده بود صبح رفته بود بخره بياره.وقتي اومدم خونه خواستم برم ديدم مادرم با خواهرام همش مي خندند گفتم چي شده.گفت رفتيم ايرانت قيمت كنيم.ديدم توي خونه يكي تازه وصل كردند در زديم كه بپرسيم چند خريدن يكدفعه يك خانمه از توي خونه اومد بيرون وشروع كرد وگفت:دوتا دختر دارم.تازه درسشون را تموم كردند.كلاس اشپزي دارن مي روند.خانوم.محجبه-يكي ليسانسه وديگري هم فوق ليسانس داره-رشته تحصيلي هم.......................دارند.بعد صدا زد وگفت آقاي خونه بيا براي دخترا خواستگار اومده.مادرم حو.ل كرد وگفت:نه خانوم.بعد خواهرم ادامه داد ديديم شما روي سقف حياطتون ايرانت زديد اومديم بپرسيم از كجا خريديد وبه چه قيمتي.بنده خدا اون خانومه كمي پگر شد گفت:فكر كردم براي دخترم اومده بوديد مادرم گفت خدا خوشبختشون كنه.خانومه گفت:آقا پسر داريد.مادرم گفت بله داريم ومجرده.مادرم مي گفت مگه زنه را مي شد نگه داشت.مي گفت بيائيد خونه ما زنگ بزنيد آقا پسرتون بياد ما ببينيمش.مادرم مي گفت نه ممنونم.بعد كه به من تعريف كردند گفتم خوب آخرش چي شد؟گفتند خانواده فلاني بودند.انصافا خانواده خوبي بودند ولي پسرشون از آأم هاي نرمالي نبود.بود ها ولي از نظر من نرمال نبود.

سلمان 313
24-05-2013, 22:13
سلام!!!
يادش بخير.يكبار هم يك خانمي اومده بود در خونه ما مي گفت شنيدم يك پسر داريد دل همه دخترا رو برده.مادرم از اون خانومهائي كه روي من خيلي حساسه.گفته بود نه پسر من اهل نماز وروزه است اين كارها را كار نداره.توي اين حين بود كه من بدون اطلاع از موضوع از خونه اومدم بيرون برم نمازجمعه(اين نماز جمعه را براي ريا گفتمhttp://www.askquran.ir/images/smilies/smilies/Cheshmak.gif)رفتم.يكدفعه اون خانومه گفت خودشه اين همونه.آقا كه شما باشيد مگر ول مي كرد.از دخترش اين قدر تعريف كرد كه نگو.عكس دخترش را آورده بود من ببينم پسند كنم.واي چقدر حالم بد شد.بنده خدا دختره يا خودش خبر نداشت يا اگرم داشت اين طوري شخصيت دختره را مادرش آورد پائين.خلاصه بگم ما كه الان اهل وصلت نيستيم چون هنوز كسي را پيدا نكردم كه حداقلهاي من را داشته باشه ولي اوف اوف از اين خانمهاي كوچه ما آستين زده بودند بالا ما رو خرج كنند .اين دختر را معرفي مي كردند اين يكي رو معرفي مي كردند خلاصه.روزگاري داشتيم ما.با اين همسايه هامون.مادرم چند روز نگذاشت من برم بيرون مي گفت نمي دونم چي شده مي ترسم بچه ام را چشم بزنند.
البته قيافه ما بيشتره به شهداء مي خوره تا آدم معمولي به قول دوستم آقا .............شهيد زنده است يا آخر فيلم شهيد مي شود!!!
ولي ما خاك هركسي هستيم كه براي امام عصر(عج)دعا كنه.منم براش دعا مي كنم.همين

یارمهدی
25-05-2013, 11:37
سلام!!!
الحمدلله!هیچکس خواستگار نداره!
ما گفتیم یک تایپیک ایجاد کنیم که همه بیان تجربیاتشون را بگن وهمه استفاده کنن اما دریغ از...........
خودم می گم وخودمم می خونم


فقط خواستم بگم من به اندازه شما انقدر خوش شانس نسیتم !!!!
چون هرکسی از دور منو میبینه از" حسن جمال وکمال" من غش میکنه ودیگه به پادرمیونی نمیکشه
در آینده حتما از مدل خواستگاریها اگر تلفات کمتر شدحتما تعریف خواهم کرد پس....
حسابی التماس دعا دارم chashmak

سلمان 313
26-05-2013, 10:31
فقط خواستم بگم من به اندازه شما انقدر خوش شانس نسیتم !!!!
چون هرکسی از دور منو میبینه از" حسن جمال وکمال" من غش میکنه ودیگه به پادرمیونی نمیکشه
در آینده حتما از مدل خواستگاریها اگر تلفات کمتر شدحتما تعریف خواهم کرد پس....
حسابی التماس دعا دارم chashmak
سلام!!!
به به خوش آمدی.آره داداش بیا برات تعریف کنم.یک چیزهائی هست که مردونه است.بیا برات بگم داداش.بالاخره دوتا مرد یک چیزهائی دارن به هم بگن که زندگی آیندشون شیرین بشه.
این را به خودم می گم:
این همه صغری وکبری می چینند که اگر فلان روز بیاد همه چیز بهش می گم وقتی موقعش می رسد لال می شن.وقتی به خودشون می آیند که خیلی دیر شده.دختری باکمالات می رسد به جائی که عوض اینکه به چشم یک عروس و یک خانم متین بهش نگاه کنند,به چشم یک کنیز بهش نگاه می کنند.تا می آیند طرف را نگاه کنند(میهمان می آید)حالا مهمانه هیچ عرضه ای هم نداره ها بلند می شه بر می گرده می گه:اینه عروستون!!!!
بعد چند تا حرف هم پشتت می گه:
واه واه واه.این چیه گرفتی!
دیگه نمی گه بابا برای درس خوندن ورسیدن به اینجا چقدر مشقت کشیده وسختی تحمل کرده.
اون موقع حسرت می خوری ای کاش با ایشان وصلت نمی کردم.چرا به فلانی که فلان مشخصه را داشت جواب بله ندادم.ولی دیگر نمی شود کاریش کرد چون آن آقای متین رفته با یکی ازدواج کرده که سطح توقعاتش پائین تر بوده و براساس واقعیت ها تصمیم گرفته نه تخیلات!
آقا سلمان آویزه گوشت کن!

یارمهدی
27-05-2013, 07:04
سلام آقا سلمان
درکتون میکنم!!!!!!!
هرچند سن وسال من واسه فکرکردن به ازدواج زوده ولی بالاخره شتره در خونه همه میخوابه ،خدارو چه دیدی شاید واسه ما خوابش گرفت زودتر خوابیدnajva وقتی ام بخوابه که دیگه کاریش نمیشه کردو مجبوری...
حالا جریانی که گفتی واقعیه؟ یعنی ازدواج کردید؟!

ولی راستش بنظر من از اونجایی که هرکسی از یه رنگی خوشش میاد ،پس واسه مقوله مهمی واسه ازدواجم ممکنه هر کسی نظری داشته باشه، مردم ما تجمل گرا و ظاهربین شدن (متاسفانه)، گاهی ارزشهارو درک نمی کنن(البته بعضی ها) ،یکی چشم طرفو میبینه ،یکی دماغ عمل کردشو، یکی پول باباشو و یکی نگاه میکنه ببینه آیا میشه با این شخص به عنوان همسر زیر یک سقف به آرامش رسید؟!

به نظر من اینجا به عقل و هوشیاری طرف مربوط میشه، این حرفایی که زدم و آمار شگفت انگیز طلاق در بعضی شهرها حرف منو تایید میکنه که چقدر مردم ما "خیلی چیزهارو فراموش کردن " ووقتی به خودشون میان که دیگه چاره ایی جز طلاق ندارن!
حالا داداش از اون تجربیاتتون بگید دیگران استفاده کننparidanparidan

محامین * یالثارات الحسین *
27-05-2013, 11:45
سلام!!!
الحمدلله!هیچکس خواستگار نداره!
بعضی ها هم اصلا خواستگاری یک خانم مومن نرفتن!
ما گفتیم یک تایپیک ایجاد کنیم که همه بیان تجربیاتشون را بگن وهمه استفاده کنن اما دریغ از...........
خودم می گم وخودمم می خونم


سلام.
نه داداش، ما هم میخونیم. استفاده هم می کنیم.

برادران، سلمان و یارمهدی، خواستم متذکر بشم که: اگر باجناق خواستید بنده اعلام آمادگی میکنم! chashmak

مدینه* خادمه یاس فاطمی *
27-05-2013, 12:09
بسم الله الرحمن الرحیم

سلام




سلام!!!
الحمدلله!هیچکس خواستگار نداره!
بعضی ها هم اصلا خواستگاری یک خانم مومن نرفتن!
ما گفتیم یک تایپیک ایجاد کنیم که همه بیان تجربیاتشون را بگن وهمه استفاده کنن اما دریغ از...........
خودم می گم وخودمم می خونم

داداش میخوای منم بگم تا اشکت درآد؟

دلمون خونه عزیز. نگیم سنگین تریم. اگه بگیم اشکت جاری میشه

مدینه* خادمه یاس فاطمی *
27-05-2013, 12:11
برادران، سلمان و یارمهدی، خواستم متذکر بشم که: اگر باجناق خواستید بنده اعلام آمادگی میکنم!

منم هستما. paridan

یارمهدی
27-05-2013, 14:06
سلام دوستان برادر!!
ظاهرا تاپیک مردونه شده!!
من جرات نمیکنم بگم "هستم" بالاخره تابزرگترا هستند ....ghmgin chashmak
راستش بیشتر شما باید بگیدو من گوش بدم
ولی خود من یکی از معیارهای ازدواجم اینه که محجبه ومومن باشه
بنظرم محجبه ومومن بودن یک زن چیزی ازش کم نمیکنه ... که زیادم میکنه...
اگر میخوای توضیح بدم؟؟!!

ولی بزرگترا نظراتشونو بدن ما استفاده کنیم
این نظر من بود
ولی ازطرف دیگه خیلی از خانم ها هم نظرشون اینه که طرف مقابلشون غیروو ...باشه!!!
که من اینو سردر نمیارمchara

سلمان 313
28-05-2013, 01:35
بسم الله الرحمن الرحیم

سلام





داداش میخوای منم بگم تا اشکت درآد؟

دلمون خونه عزیز. نگیم سنگین تریم. اگه بگیم اشکت جاری میشه


سلام!!!
نه داداش بگو سراپا گوشیم!
بگو:هرچه دل تنگ می خواهد بگو.

سلمان 313
28-05-2013, 01:36
سلام دوستان برادر!!
ظاهرا تاپیک مردونه شده!!
من جرات نمیکنم بگم "هستم" بالاخره تابزرگترا هستند ....ghmgin chashmak
راستش بیشتر شما باید بگیدو من گوش بدم
ولی خود من یکی از معیارهای ازدواجم اینه که محجبه ومومن باشه
بنظرم محجبه ومومن بودن یک زن چیزی ازش کم نمیکنه ... که زیادم میکنه...
اگر میخوای توضیح بدم؟؟!!

ولی بزرگترا نظراتشونو بدن ما استفاده کنیم
این نظر من بود
ولی ازطرف دیگه خیلی از خانم ها هم نظرشون اینه که طرف مقابلشون غیروو ...باشه!!!
که من اینو سردر نمیارمchara
سلام!!!
در مورد محجبه و مومن بودن بیشتر توضیح بده؟
از نظر شما محجبه کیست؟مومن کیست؟
یک نکته:سطحی نگاه نکن.عمقی به مسئله نگاه کن.

مليکه
28-05-2013, 05:39
سلام خاطره خواستگاری دوستمو میخوام براتون بگم
دوستم تعریف میکرد که شب خواستگاریش برای اینکه داماد رو ببینه یک کار جالب کرده
میگفت بین اتاق میهمانان یک در بوده که پشت اون کلی رختخواب چیده بودند اونم نامردی نمیکنه میره بالای رختخواب ها تا از بالای در که شیشه هست اقا داماد را ببیند
اما چشمتان روز بد نبیند
فشاری که به در میاد موجب میشود در باز شود و عروس خانم با رختخوابها جلوی میمهانها و پای شاداماد بیاد پایین
بقیه ی اونم دیگه خودتون حدس بزنید bamazeh

مدینه* خادمه یاس فاطمی *
28-05-2013, 07:45
بسم الله الرحمن الرحیم

پس بگیم شاید تلخ باشه اما میگیم از اول

عصر پنج شنبه بود داشتم تو مزار شهدا قدم میزدم 24 ساله بودم دانشجوی رشتۀ مدیریت صنعتی؛ همون طور که قدم میزدم یهو نمیدونم از کجا به فکرم افتاد که باید آدم کامل بشه به خدا بهتر نزدیک بشه بهترین کار ازدواج بود.اعتقاد داشتم که برا ازدواج زیاد پول و... نداشتی هم مشکلی نیس فقط کافیه یه استعدادی داشته باشی تا منبع درآمدش کنی و اقتصاد خانواده رو تأمین کنی خدا همه چیزو جور میکنه. نیتت خدایی باشه بقیه چیزا حله با ذوق و شوق اومدم برا خودم برنامه ریزی کردم...

دانشجو هستم بعد ببینم چی دارم ،سیم کشی ساختمان که بلدم میرم یه مدرک از فنی حرفه ای میگیرم و وام اشتغال زایی هم که میدن؛ سیم کشی هم که میکردم بعده وام یه مغازه اجاره میکنم و کارمو گسترش میدم، هم کار میکنم و هم درس میخونم تا بعد که مدرک گرفتم میرم دنبال یه شغل بهتر و... {چه فکرای عجیب غریبی}

رفتیم فنی حرفه ای و ... خلاصه مجبورمون کردن بریم سر کلاس و ... ما هم رفتیم کلاس. هم دانشگاه میرفتم و هم سر کلاس سیم کشی بعضی روزا حتی فرصت نداشتم یه ربع بشینم و آخر بعده 3 ماه امتحان نظری و عملی دادیم و قبول شدیم مدرک گرفتیم.

مسأله رو با خانواده مطرح کردیم و... خانواده به شدت مخالفت کردند و بنده هم اصرار. هر کسی رو که میتونستم واسطه میکردم خلاصه نشد که نشد . میگفتن فلانی 30 ساله است و خونه و... داره ازدواج نکرده این هیچ چی نداره ازدواج کنه.... منم میگفتم بابا خدا روزی رسان است سیم کشی هم که بلدم خدا با ازدواج برکت میاره به زندگیم.... خلاصه نشد که نشد 3 سال پشت سر هم اصرار کردم نشد... رها کردم. دانشجوی برتر شده بود دانشجوی آخر. بعده 3 سال دیدم عقب موندم فوت دامادمون هم از طرف دیگه که یه دختر کوچولو داشت دوران دانشجوییم رو در مجموع مختل کرده بود.ازدواج سوار بر اسب بود منم پیاده دنبالش راه افتاده بودم با فوت دامادمون و دختر بچۀ یتیم دیگه ازدواج فراموش شد.تا اینکه رسیدم به 28-29 سالگی...

مدینه* خادمه یاس فاطمی *
28-05-2013, 08:30
تو همین سن بودم که برادر کوچیکتر از خودم گف که میخواد ازدواج کنه... خلاصه خانواده راضی شده بودند که برن خواستگاری برا برادرم اما پدرم شرط کرده بود که قبلش باید بنده ازدواج کنم بعد. منم گفتم من هیچ مشکلی با ازدواج برادر کوچیکترم ندارم برین خواستگاریش ؛ اونو مثه من بدبخت نکنین بذارین بره سر زندگی خودش؛ من خوشحال هم میشم اگه ازدواج کنه.

دغدغۀ فکری بنده بعده فوت دامادمون فقط و فقط خواهر زاده ام بود مخصوصا که دختر هم بود ، دخترا حساس هستن باید همه چیزش فراهم بشه تا پیش دوستاش بخاطر چیزای مادی سر به زیر نباشه.
خلاصه یه دختری رو خونواده به زور معرفی کردن که برم ازدواج کنم. قبول نمی کردم با اصرارشون قبول کردم دختر طلبه بود فعالیتهای مذهبی داشت و... رفتم خونشون باهم صحبت کردیم.... گفتم در زندگیم هر چی که شرع بگه همون قبوله و در جاهایی که اختلاف نظر بود مشورت بین خودمون بدون اظلاع خانواده ها از اینکه اختلاف نظری پیش اومده... اسرارمون باید بین خودمون بمونه.... دختر خانم شروع کرد خونه؛ ماشین؛ اینقد جواهرات و... عقد با فلان شرایط و... اختیار طلاق دادن رو هم باید به ایشون منتقل میکردم. گفتم باشه من میرم دنبال شغل بهتر و...اما محاله اجازۀ چنین کاری رو که خدا بر عهدۀ مرد گذاشته رو بهت بدم اگه اینارو فراهم کردم میام اگه جور نشد که هیچ ... بعده یه مدت: شما اگه خواستگار داشتین ازدواج کنین بنده در توانم نیس که اینارو جور کنم... اتفاقات جالب{یعنی دردآور برا بنده که فکرش هم الان اذیتم میکنه،خلاصه به ظواهر و فعالیتهای طرفتون نگاه نکنین شناختتون مهمه و این شناخت نباید بر پایۀ فعالیتهاش باشه} در حین این ماجرا افتاده.

حالا شده ایم 30-31 ساله.خواهر زاده چند روز پیش عقد کرد با اینکه به شدت مخالف بودم ...

بعد خانواده هر چند روز یک بار یک دختری رو معرفی میکنن میگن ازدواج کن زندگیت سامون میگیره، پشیمانی خانواده هیچ نفعی به زندگیم نداره تازه اذیتم هم میکنه که چرا بعده چندین سال تازه متوجه شدن و میگن که اشتباه کرده ایم و بهت ظلم کرده ایم.اما نمیشه.اتفاقات زیادی در این مدت افتاد که از بیانش عاجزیم طوری که خیلی هاش رو حتی خانواده خبر ندارن جز خودم و خدام کسی باخبر نیست. حالا همه به فکر ما افتادن و ما به فکر کار دیگه...

حرف اصلی این است که مانع ازدواج کسی نشید پشیمانی بعدی شما هیچ نفعی نخواهد داشت. با زندگی برادر یا فرزندانتان بازی نکنید.اگه کسی رو داشتید که قصد ازدواج داشت کمکش کنید نه اینکه جلوش رو سد کنین.من از خاطرات فقط قطره ای از دریارو گفتم تا شاید به درد یکی بخورد چون دختران و پسران امروزی مادران و پدران فردا هستند. گیر الکی به پسر ندهید به خواستگار دخترتون گیر بدید ینی از ایمان و برنامۀ زندگیش بپرسین اما به پسرانتون که قصد و نیت خدایی شدن دارن الکی گیر ندین.همین که برا زندگیش برنامه داشته باشه و از یه جایی یه درآمد هرچند کمی داشته باشه یا استعدادی داشته باشه که بتونه ازش استفاده کنه مانعش نشین. خدا روزی رسان است. افراد کمی همه چی دارن.

تقریبا 3 چیز برا پسرتون مهمه اگه داشت مانعش نشین :

1 . نیت خدایی داشتن

2 . برنامۀ زندگی داشتن {برا آینده چه طرحی داره}

3 . یه استعداد یا به عبارت دیگه یه روزنه ی امیدی داشته باشه که بتونه از اون راه برا اوایل زندگیش درآمدی داشته باشه.

سلمان 313
28-05-2013, 11:43
سلام!!!آقا عبدالله ممنونم.برای این حرفات حرف دارم ویک داستان واقعی از دخترهای باصطلاح مذهبی!!!!یک داستان خیلی سنگین که خدا کنه به بعضی ها بر نخوره.خیلی دردناکه که یک خانم از حجابش واز موقعیتش این طور به صورت بسیار کثیف سوءاستفاده کنه.
دخترهای مذهبی واقعی که شأن ومنزلتشون معلومه.با وقار ومتین(مشکل اینجاست که همه خودشون را باوووقار ومتین می دونند در صورتی که همه ما می دونیم که یک دختر واقعاً مذهبی چه ویژگی هائی دارد.پس سعی کنید کسی را گول نزنید.

یارمهدی
30-05-2013, 20:11
با عرض سلام خدمت سلمان بزرگوار و برادر عبدالله ارجمند
بابا برادر اشکمون دراومد که!!!
شاید من که از بیرون زندگیت دارم نظر میدم و خیلی طعم تلخ شکستو نخوردم نظر دادنم سخت گیرانه باشه!
ولی طبق این زندگینامه شما فهمیدم که خانوادم اگه مخالفتی راجع به ازدواجم کردن حداقل هدف کلی زندگیم که کار باشه ر اادامه بدم یعنی هدفهام چسبیده به هم نباشه ، کارم، زن گرفتنم و درس خوندنم و خانوادم چند مقوله مجزاست که باید مرد باشم و بجنگم
یادمه یکی گفت هرچی بزرگتر میشی مشکلاتت بزرگتر میشه ؛ ولی من میگم مشکلات آدمو بزرگ میکنه ؛ واقعا داداش شما بزرگ شدی واین یک ارزشه، درسته خیلی موقعییتها رو از دست دادی ولی پشتوانه ای مثل غیرت داری که حتما با اون میتونی یک جهش بزرگ داشته باشی
من روانشناس نیستم ولی به نظرم برو دنبال کار و فکر زن گرفتنو وقتی داشته باش که واقعا جدی شدی چون اونجوری آدم بدتر اذیت میشه
فقط عروسیت بچه های انتظار رو یادت نره تا شام ندی ولت نمیکنیما dast zadan

سلمان 313
30-05-2013, 22:56
شاید خاطره من جالب نباشه اما دوست دارم بنویسم البته با اجازه شما
درسم تموم شده بود و خیال دانشگاه رفتن نداشتم اما به خاطر دل مادرم درس میخوندم برای کنکور
خاستگار که میومد همه رو رد میکردم چون دلم میخواست با طلبه ازدواج کنم فقط طلبه ها رو رد نمیکردم اما اکثرا نمیدونستن که این خانواده دختر دارن حتی همسایه ها اونایی هم که میومدن خاستگاری فامیل بودن
شوهرم وقتی تصمیم به ازدواج میگیره و به مادرش میگه خودش نظرش رو خواهر استادشون بوده اما مادرش مخالف بوده و به دوستش میگه برای پسرم دختر پیدا کن همون دوستش خواهر فرمانده پایگاهمون بود منو به اون بنده خدا پیشنهاد میدن میگن خواهر شیخ محسن (داداشم تو شهر ما به شیخ محسن معروفه) مادر شوهرم میگه مگه شیخ محسن خواهر داره اون میگه بله الان اینجاس تو مسجد صداش کنم بیاد گفته بود نه حالا
به یکی دیگه هم سپرده بوده اونم میاد میگه خواهر شهید جلیلی الان تو بسیج خیلی فعاله برین دنبال اون
باز یکی دیگه اونم میگه خواهر فلانی
خلاصه اینا نمیدونن چطور از من خبر دار بشن زنگ میزنن بنیاد شهید میگن فلان شهید خواهر داره میگن داره اما کوچیکه احتمالا راهنمایی درس میخونه
میان تو محل پرس و جو اونا هم میگن نه بابا ما سالهاست همسایه ایم حاجی فقط یه دختر داره اونم که پنج تا بچه داره
((یه بار که با مادرم رفتیم در خونه یکی ازهمسایه ها که خیلی تند حرف میزد و امون به کسی نمیداد برای حرف زدن .بعد از سلام و احوالپرسی تند تند گفت ا حاج خانم مبارکه عروستونه به سلامتی پای هم پیر شن برا کدومشنه وا چی میپرسم حتما برای مهدی زن گرفتی دیگه چه به هم میان انشاالله خوشبخت بشن چرا مارو خبر نکردی ... خب من برم امانتی تون رو بیارم
رفت داخل خونه
منو مادرم فقط به هم نگاه میکردیم امون نداد حرفی بزنیم))
خلاصه اینا ناامید میشن
دوباره یکی از اونایی که منو بهشون پیشنهاد داده بود رو میبینن بهش قضیه رو میگنن اون میگه نه من خودم رفتم خاستگاری بهم ندادنش(دوست شوهرم بود که اونم طلبه بود اما قسمت نشد)شما برو امتحان کن و مطمئن باش دختر دارن
خلاصه یبار با فرماندهپایگاهمون اومدن خونه وبقیه ماجرا
یه عقد خیلی مختصر داشتیم با فامیل نزدیک اکثر همسایه ها باورشون نمیشد
خاطره خواستگاری یکی از کاربران محترم سایت کانون گفتمان قرآن

سلمان 313
30-05-2013, 22:58
رفته بودم مشهد
یکی از رفیقام که خیلی شتاب داره واسه زن گرفتن من
مخصوصا از وقتی خودش متاهل شده
کلی مورد بهم معرفی کرده و...همشم زورکی
و یکیشم به زور برامون در نظر گرفته که خیلی از شرایط منم داره
خلاصه تو مشهد بودم گفت رفتی صحن انقلاب بهم زنگ بزن کارت دارم
گفتم حتما عالمی شخص بزرگی و کسی رو قراره بهم معرفی کنه که اونجاس
عصر داخل صحن انقلاب که رفتم بهش زنگ زدم
گفت تو خروجی روبروی سقاخونه یه دری هست که قبر نخودکی اصفهانیه((میدونستم عالم بزرگیه ولی نمیدونستم جدیدا حاجت ازدواج میدن))
و یه قران بردار و برو یاسین بخون کنار در کوچیکه تا یه زندگی خوب شروع کنی و...
خلاصه ما هم نگاهمون سمت سقاخونه و کنبد طلا بود و داشتیم میرفتیم سمت خروجی
یهو رسیدم دیدم وای...........
کلی دختر ظاهرا مجرد و حاجتمند قران به دست دارن سوره یاسین میخونن و نگاهاشونم سمت گنبد و پنجره فولاد بود
یعنی خود به خود تو معرض دیدشون بودم
خیلی ترسیدم و خجالت کشیده بودم
نمیدونستم بمونم در برم ....؟؟؟
این وسط یهو 2 تا مرد رد شدن یکیشون به شوخی گفت اینا اومدن بختشون باز بشه وهرهرههرهر
وای
از بس بلند گفت همه شنیدن
از خجالت و عصبانیت سرخ شده بودم
سریع خودمو رسوندم یه صحن دیگه و رفتم زیر زمین که میگن دار الحجه...
خلاصه اگر خواستید برید اونجا یه گوشه کنار کمین کنید تا مردم فیلمتون نکنن
از دست مردم یه دعای خیر هم نمیشه کرد
باز هم خاطره یکی از کاربران محترم

سلمان 313
30-05-2013, 23:02
با عرض سلام خدمت سلمان بزرگوار و برادر عبدالله ارجمند
بابا برادر اشکمون دراومد که!!!
شاید من که از بیرون زندگیت دارم نظر میدم و خیلی طعم تلخ شکستو نخوردم نظر دادنم سخت گیرانه باشه!
ولی طبق این زندگینامه شما فهمیدم که خانوادم اگه مخالفتی راجع به ازدواجم کردن حداقل هدف کلی زندگیم که کار باشه ر اادامه بدم یعنی هدفهام چسبیده به هم نباشه ، کارم، زن گرفتنم و درس خوندنم و خانوادم چند مقوله مجزاست که باید مرد باشم و بجنگم
یادمه یکی گفت هرچی بزرگتر میشی مشکلاتت بزرگتر میشه ؛ ولی من میگم مشکلات آدمو بزرگ میکنه ؛ واقعا داداش شما بزرگ شدی واین یک ارزشه، درسته خیلی موقعییتها رو از دست دادی ولی پشتوانه ای مثل غیرت داری که حتما با اون میتونی یک جهش بزرگ داشته باشی
من روانشناس نیستم ولی به نظرم برو دنبال کار و فکر زن گرفتنو وقتی داشته باش که واقعا جدی شدی چون اونجوری آدم بدتر اذیت میشه
فقط عروسیت بچه های انتظار رو یادت نره تا شام ندی ولت نمیکنیما dast zadan

سلام!!!
یک وقت این اشتباه در ذهنتان خطور نکند که مثلا یک آقا پسرس کار ندارد وپس انداز ندارد می خواهد زن بگیرد این لازمه هر اقدام وقدم مثبتی است که تا کار وپس اندازی نداشته باشد نمی تواند اقدامی کند(عقل سلیم این را می گوید)
من هم کار دارم وهم پس انداز وهم ثروت ولی آدم خوب سراغ ندارم!
من خودم یک شغل پردرآمد دارم خدارا شکر وشغل دومی هم درام که آزاد است وسالی چند میلیونی کاسبم!
ولی برای خودم شرایط دارم

سلمان 313
30-05-2013, 23:08
http://fararu.com/files/fa/news/1391/4/21/16946_134.jpg

مدینه* خادمه یاس فاطمی *
31-05-2013, 10:34
یک وقت این اشتباه در ذهنتان خطور نکند که مثلا یک آقا پسرس کار ندارد وپس انداز ندارد می خواهد زن بگیرد این لازمه هر اقدام وقدم مثبتی است که تا کار وپس اندازی نداشته باشد نمی تواند اقدامی کند(عقل سلیم این را می گوید)

نه داداش ما وقتی تصمیم به ازدواج گرفتیم پول آنچنانی یا پس انداز به اون شکل نداشتیم. فقط اون سه نکتۀ بالایی رو داشتیم. ینی برا رسیدن به آرامش و برکت زندگی تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم.پول و پس انداز و.. خیلی خوبه اما گاهی اوقات پیش میاد که آدم تا اون اندازه برا شروع نداره اما میبینه میتونه با توکل به خدا و با نظر خدا و تلاشش شروع کنه. ینی اوضاع رو میسنجه میبینه اگه شروع کنه به نفعش است.خیلیا با ازدواج تونستن به جاهایی برسن که قبلا نداستن یا نبودن. بعضی مواقع ازدواج برا بعضیا مثه نماز واجب میشه. رسالۀ امام (ره) رو ببینین. جاهایی هست که دیگه اجازه نداری به پول و جیب و حساب بانکی و... نگاه کنی فقط و فقط توکل میکنی. یعنی سلسله مراتبی هست اول قرآن میگه خودتون رو حفظ کنین بعدا میگه دختران و پسران فقیر را به نکاح هم درآورید. یعنی تا جایی که میتونیم باید صبر کنیم و تقوا پیشه کنیم اما وقتی میبینیم که احتمال شکستن دستور خدا هست دیگه ازدواج واجبترین مورد زندگی میشه اگه در چنین شرایطی ازدواج نکنیم در محضر خدا عذری نخواهیم داشت. ینی نمیتونیم بگیم نداشتم چون میگن مگه روزی رسان خودت بودی که میگی نداشتم.روزی رسان خداست. توکل و همت و تلاش می خواهد.ینی آدم برا ازدواج کردن باید مسئولیت پذیر باشد.

بنده خودم الان 5 نفر از دوستانی رو میشناسم که هیچ چی نداشتن و ازدواج کردن و الان سر زندگی خودشون هستند و با شیرینی تمام زندگی میکنن. حتی یکیشون با همسرشون باهم برا نماز شب بیدار میشن. از جوونای قدیمی هم نیستن همسن و سالای خودم هستن. به خدا اعتماد نکنیم پس به کی اعتماد کنیم. اونایی که اعتماد کردن بردند.

الحمدالله شما دارین زود ازدواج کنین تا ماهم شاد بشیم. یه روز زودتر ازدواج کنی برنده تر از اون فردی هستی که یه روز دیرتر ازت ازدواج کرده.چرا دس دس میکنی. زیباترین سنت است. مگه آرامش و زیبایی مثه ازدواج وجود داره. به حرف اونایی گوش نکن که بعده ازدواج میگن مجردی خوبه و... هیچ چیزی تو مجردی وجود نداره.اونایی این حرفو میزنن که مسئولیت پذیر نیستن.

بدون پول و مادیات زیاد میشه ازدواج کرد اما بدون معنویت و نیت خدایی ازدواج و آرامش چندان مفهومی نداره.

به امید خوشبختی و عاقبت بخیر شدن همۀ جوانان مسلمان. انشاالله

مدینه* خادمه یاس فاطمی *
31-05-2013, 10:43
فقط عروسیت بچه های انتظار رو یادت نره تا شام ندی ولت نمیکنیما

چشم عزیز همه آب نخود مهمون من.{افعال معکوس}

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به یاران می فرمودن از خدا پول و ثروت ... نخواهین ،«نعم العون علی طاعة الله» بخواهین. گفتن «نعم العون»چیه ؟ فرمودن زن خوب

عزیز انشاالله خدا یه «نعم العون علی طاعةالله»رو قسمتت کنه

شهاب منتظر
31-05-2013, 12:05
سلام خاطره خواستگاری دوستمو میخوام براتون بگم
دوستم تعریف میکرد که شب خواستگاریش برای اینکه داماد رو ببینه یک کار جالب کرده
میگفت بین اتاق میهمانان یک در بوده که پشت اون کلی رختخواب چیده بودند اونم نامردی نمیکنه میره بالای رختخواب ها تا از بالای در که شیشه هست اقا داماد را ببیند
اما چشمتان روز بد نبیند
فشاری که به در میاد موجب میشود در باز شود و عروس خانم با رختخوابها جلوی میمهانها و پای شاداماد بیاد پایین
بقیه ی اونم دیگه خودتون حدس بزنید bamazeh



اوه اوه اوه!

bamazeh

شهاب منتظر
31-05-2013, 12:08
چشم عزیز همه آب نخود مهمون من.{افعال معکوس}

پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله به یاران می فرمودن از خدا پول و ثروت ... نخواهین ،«نعم العون علی طاعة الله» بخواهین. گفتن «نعم العون»چیه ؟ فرمودن زن خوب

عزیز انشاالله خدا یه «نعم العون علی طاعةالله»رو قسمتت کنه






البته نمی دونم به چه دلیل معمولاً خانم ها نعم المغازه دار و گاو صندوقهم تشریف دارن تا نعم العون جیب همسرهنّ!

narahat

سلمان 313
31-05-2013, 12:32
الحمدالله شما دارین زود ازدواج کنین تا ماهم شاد بشیم. یه روز زودتر ازدواج کنی برنده تر از اون فردی هستی که یه روز دیرتر ازت ازدواج کرده.چرا دس دس میکنی. زیباترین سنت است.
سلام!!!
گوشت را بیار جلو کسی نفهمه!
چند ساله دارم می گردم اونی که درکم کنه را پیدا کنم هنوز نتونستم.اونی هم که می گه هست باید بگردی ویا هر حرف دیگر برای خودش می گه که بیان بگیرنش ولی بوئی از انسانست نبرده.توقعات زیاده زیاد.اگر بگم ان تایپیک خوب خراب می شه.این تایپیک برای ترویج ازدواجه

مدینه* خادمه یاس فاطمی *
31-05-2013, 18:49
البته نمی دونم به چه دلیل معمولاً خانم ها نعم المغازه دار و گاو صندوقهم تشریف دارن تا نعم العون جیب همسرهنّ!


jaleb bood

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
01-06-2013, 20:20
سلام
فقط میدونم زوج های امروزی چه فقیر باشن چه پولدار،چه تحصیلکرده و چه بی سواد،چه با کار چه بیکار یه چیزی رو هست که اکثرا ندارن
اونم توکله
توکل

یارمهدی
01-06-2013, 22:34
سلام!!!
در مورد محجبه و مومن بودن بیشتر توضیح بده؟
از نظر شما محجبه کیست؟مومن کیست؟
یک نکته:سطحی نگاه نکن.عمقی به مسئله نگاه کن.

سلام خدمت تمام دوستان
الان وقت پیدا کردم جواب سوالتونو بگم
البته بعد از اون صحبتهایی که راجع به دختر خانم های محجبه گفتید توقع داشتم خانم های سایت این بحثو دست بگیرندو نظراتشونوبگن (منظور بحث اینه که واقعا صحبتی یا طرفداری یا حداقل بهانه ایی یا نمیدونم یه چیزی که خیلی ناامیدمون نکنه!!)

واما سوال شما !!
یکی از معیارهای انتخاب همسر من مومن و محجبه بودنه ؛یکیش و مهمترینش
و هردو به معنای واقعیش
چیزی که اسلام تاکید کرده وتعریف کرده
نه چادر زور خانواده یا چادر زور محیط کار و...
متاسفانه مشکل تمام ما ویا حداقل نه همه، اینه که مسلمونیمون موروثیه ،اعتقاداتمون موروثیه،شیعه بودنمون موروثیه، و وقت ارزشمندمان در راه شناخت نیست...
دخترخانم ها از تربیت مادراشون چادری یا نمازخون میشن دیگه خدا رحم کنه که اسلامو چطور بشناسه
روزی یکی مثل ما(!!) رفت پیش پیامبر صلی الله علیه و آله که دعا کن پولدار بشم،پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند زن بگیر.
من زنی را مومن میدانم که با وجود شناخت مردش که میداند اهل کارو زندگی هست ،توقعی در این سطح داشته باشه،چه از لحاظ مادی چه از لحاظ وظایفی که داره، وبنظر من یک دختر مومن واقعی یک زن ایده آله
راستش نمیدونم میشه همچین دختری در جامعه امروزی یافت یا خیر!!!!!!!!!!!!!!dinamitdinamit

مدینه* خادمه یاس فاطمی *
02-06-2013, 09:14
راستش نمیدونم میشه همچین دختری در جامعه امروزی یافت یا خیر!!!!!!!!!!!!!!dinamitdinamit


هست عزیز.دختران بسیار عالی درجامعه ی ما وجود دارن .دخترانی که به رنگ خدایی هستند.یقینن وجود دارند.از بین یاران مولاپنجاه نفرشون خانمها هستند و مردان دیگه رو هم خانمها تربیت می کنند.بعضی عزیزان در کشورمون میگن دخترخوب نیس اما اشتباهه چون وجود داره خیلی هم پاک هستن.نمیگم کامل به تمام معنا هستن اما میتونی بهشون امیدوار بشی طوری که در راه خدا باهاشون همسفر بشی.

نگران نباش انشاالله خدا خوبشو قسمتت میکنه. هیچوقت جامعۀ ایرانی خالی از چنین دخترانی نبوده و انشاالله نخواهد بود. اگه ما گفتیم یکی با این ظواهر جور دیگه برخورد کرده نشونۀ این نیس که دختران خوب وجود ندارن یا کم هستن ، نه، وجود دارن هدف این بوده که شناختمون رو ظواهر نباشه.البته ظاهر هم خیلی مهمه ولی همه چیز نیست.

توکل کنی انشاالله خدا خودش بنا به هدفی که بهش ایمان داری یکی رو قسمتت میکنه که از بودن باهاش آروم میشی. درسته ازدواج نکرده ام اما تقریبا تمامی مشکلات یه فرد متأهل رو چشیده ام و این حقیقت است و شعار نیست.اینو گفتم تاخدای نکرده احیانن فکر نکنی بلند پروازی میکنم.

عقایدت عالی است.فقط شک نکن که هستن دختران محجبه و مومن و اهل زندگی

سلمان 313
02-06-2013, 17:59
سلام
فقط میدونم زوج های امروزی چه فقیر باشن چه پولدار،چه تحصیلکرده و چه بی سواد،چه با کار چه بیکار یه چیزی رو هست که اکثرا ندارن
اونم توکله
توکل
سلام!!!
توکل از نظر شما یعنی چه؟
ممنون می شوم کمی توضیح دهید.
باتشکر از شما کاربر محترم

سلمان 313
02-06-2013, 18:10
واما سوال شما !!
یکی از معیارهای انتخاب همسر من مومن و محجبه بودنه ؛یکیش و مهمترینش
و هردو به معنای واقعیش
چیزی که اسلام تاکید کرده وتعریف کرده
نه چادر زور خانواده یا چادر زور محیط کار و...
متاسفانه مشکل تمام ما ویا حداقل نه همه، اینه که مسلمونیمون موروثیه ،اعتقاداتمون موروثیه،شیعه بودنمون موروثیه، و وقت ارزشمندمان در راه شناخت نیست...
دخترخانم ها از تربیت مادراشون چادری یا نمازخون میشن دیگه خدا رحم کنه که اسلامو چطور بشناسه
روزی یکی مثل ما(!!) رفت پیش پیامبر صلی الله علیه و آله که دعا کن پولدار بشم،پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند زن بگیر.
من زنی را مومن میدانم که با وجود شناخت مردش که میداند اهل کارو زندگی هست ،توقعی در این سطح داشته باشه،چه از لحاظ مادی چه از لحاظ وظایفی که داره، وبنظر من یک دختر مومن واقعی یک زن ایده آله
راستش نمیدونم میشه همچین دختری در جامعه امروزی یافت یا خیر!!!!!!!!!!!!!!
سلام!!!
احسنت به تو ای مرد بزرگ!
داداش گلم خوبی.اوضاعت خوبه الحمدلله.
داداش گلم به من بگه ببینم از کجا می تونی بفهمی که یک خانم واقعاً مومنه است!از کجا می تونی بفهمی که واقعاً محجبه است وبرای آن مدتی که با شماست مومنه نشده وچادر نپوشیده!راستش را بخواهی واگر به خانم ها جسارت نباشه خانم ها چون در تیپ زدن ید طولائی دارند می توانند خودشان را به بهترین شکل ممکن شبیه انسان های محجبه کنند تا به هدفشون که ازدواج که یک امر مقدسه برسند(همه این طوری نیستند فقط زرنگها که مومنه نیستند وبرای رسیدن به هدفشون این کار را می کنند.برای همن گفتم عمقی نگاه کن!)
اینکه گفتی دخترخانم ها از تربیت مادرشون نمازخون و یا چادری می شوند خیلی به دلم نشست.چون حرفی که از دل برآید بر دل نشیند!احسنت
گفتی زنی را مومن می دانی که با وجود شناخت مردش که می داند اهل کار وزندگی است؟؟؟(حالا اینجا یک سوال پیش می آید:خانم ها جواب بدهند:خانم های محترمه شما از کجا می توانید درست ودقیق همسر آیندتون را بشناسین؟این شناخت از چه نشأت می گیرد؟)
داداش گلم ما هیچ ایده آلی نداریم.چه در زن وچه در مرد.ایده آۀ یعنی همه چی تمام وکمال که هیچگونه نقصی!!!نداشته باشه ولی همه ما دارای نواقص وعیبهائی هستیم!
خوب داداش مهدی منتظر نظرت هستم.
ما را هم دعا کن

سلمان 313
02-06-2013, 18:12
بعضی عزیزان در کشورمون میگن دخترخوب نیس اما اشتباهه چون وجود داره خیلی هم پاک هستن
سلام!!!
داداش عبدالله منم می گویم هست.چند تا من خودم دیدم که بوی مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها را می دادند!
از بس دختره نورانی بود توی روز هم می شد حدس زد این دختر نماز شبش هم ترک نشده چه برسد به اعمال واجبش.
اگر خواستی برات تعریف کنم.
ماهم دنبال یک همچین گوهری هستیم

مدینه* خادمه یاس فاطمی *
02-06-2013, 18:47
سلام!!!
داداش عبدالله منم می گویم هست.چند تا من خودم دیدم که بوی مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها را می دادند!
از بس دختره نورانی بود توی روز هم می شد حدس زد این دختر نماز شبش هم ترک نشده چه برسد به اعمال واجبش.
اگر خواستی برات تعریف کنم.
ماهم دنبال یک همچین گوهری هستیم

سلمان جان اون حرفم ، رو شما نبود عزیز. در جامعه خیلی از این حرفا بنده خودم میشنوم.

بعد عزیز هرچی که سبب تشویقه بنویس عزیز. خوشحال میشیم بخونیم

سلمان 313
02-06-2013, 19:40
سلمان جان اون حرفم ، رو شما نبود عزیز. در جامعه خیلی از این حرفا بنده خودم میشنوم.

بعد عزیز هرچی که سبب تشویقه بنویس عزیز. خوشحال میشیم بخونیم


سلام!!!
می دونم به دل نگرفتم.
یاعلی(ع)

یارمهدی
02-06-2013, 23:27
سلام!!!
احسنت به تو ای مرد بزرگ!
داداش گلم خوبی.اوضاعت خوبه الحمدلله.
داداش گلم به من بگه ببینم از کجا می تونی بفهمی که یک خانم واقعاً مومنه است!ا
داداش گلم ما هیچ ایده آلی نداریم.چه در زن وچه در مرد.ایده آۀ یعنی همه چی تمام وکمال که هیچگونه نقصی!!!نداشته باشه ولی همه ما دارای نواقص وعیبهائی هستیم!
خوب داداش مهدی منتظر نظرت هستم.
ما را هم دعا کن


سلام داداش سلمان بزرگوار
خوبم شکر خدا از دعاهای شما دوستان
اینکه از کجا میفهمیم اون خانم علاوه بر محترمه بودن مومنه هم هست یا نه، باید بگم احسنت!! آخره سواله
چون واقعا برای هر کدوم ما مومن بودن هم گاها متفاوت تابیر میشه، مثال ساده اینکه شما و خواهرتون مومنید ولی دیدگاه شما از اسلام شاید با خواهرتون متفاوت باشه
پس موضوع در تخیلات پیچیده شد!!!!
ولی اینجا یه موضوع خییییلیی استراتژیک و جنجالی ومیخوام بگم و اونم اینه که به نظر من زن مومنه زنیه که حداکثر احترام را همسرش داشته باشه!!!
یک متاسفانه دیگه!!
و اونم اینه که برای خانم ها جا افتاده حرف شنوی یعنی اسارت، واین یعنی 90% دعواهای زنو شوهر ها (حداقل این آمار در اطراف خودم بوده)
در حالی که اگه کمی دقت کنید درخانواده های موفق فامیل متوجه میشید زن با سیاستهای موفقش در سایه حرف شنوی در واقع همیشه مرد را راضی و همیشه نتیجه مورد رضایت هردوطرف بوده!!!!!!!!
فکر کنم فهمیدید من زن مومن را چه زنی میدانم
زنی که به قول فاطمه زهرا سلام الله علیها همسرشو از خودش راضی نگه داره، و البته احادیث بسیاری راجع به محبت مرد و طرز برخورد به همسرش داریم ،که اگه مردی ادعای مومنی میکنه و این احادیثو عمل نمیکنه باید بگم باور کنید من بی تقصیرمashk و این یعنی یک زندگی واقعی ،اینکه هر دوطرف به شناخت ذات یکدیگر پی بردند و مثلا مرد میداند چگونه میتواند همیشه همسرش را از خودش راضی نگه دارد و همینطور زن طوری رفتار میکند که همسرش احساس میکند فقط با او خوشبخت است
اینکه قبل ازدواج از کجا بفهمیم؟؟! باید بگم ،سنم اجازه نمیده زیاد در این مقوله فکر کنم، لطفا سوال سخت نپرسیدbamazeh

سلمان 313
03-06-2013, 18:35
ولی اینجا یه موضوع خییییلیی استراتژیک و جنجالی ومیخوام بگم و اونم اینه که به نظر من زن مومنه زنیه که حداکثر احترام را همسرش داشته باشه!!!
یک متاسفانه دیگه!!
و اونم اینه که برای خانم ها جا افتاده حرف شنوی یعنی اسارت، واین یعنی 90% دعواهای زنو شوهر ها (حداقل این آمار در اطراف خودم بوده)
در حالی که اگه کمی دقت کنید درخانواده های موفق فامیل متوجه میشید زن با سیاستهای موفقش در سایه حرف شنوی در واقع همیشه مرد را راضی و همیشه نتیجه مورد رضایت هردوطرف بوده!!!!!!!!
فکر کنم فهمیدید من زن مومن را چه زنی میدانم
سلام!!!
حال من بهت می گم.فکر و ذهنت کاملاً پاکه وخیلی هم خوبه.ولی یک نکته را همیشه در نظر داشته باش,واقعیت با تخیل وآن چیزی که من وشما در ذهن داریم زمین تا آسمان فرق دارد.یک سری مسائل هست که هم می خواهم به شما بگویم و هم جناب عبدالله 91 که دوست دارم شما هم بخوانید ونظر بدهید.دوست ندارم کسی دیگر استفاده کند.دلیلش را هم خصوصی می گویم.
خوب برویم سر موضوع خودمان:چه عاملی باعث می شود که یک خانم به همسرش احترام بگذارد؟دلیل منطقی؟
می تونی بگی چرا خانم ها حرف گوش کردن را اسارت خود می دانند؟(این ها سوالاتی هستند که کم وبیش باید قبل از رسیدنت به سن ازدواج بدانی ودر موقع خودش به درسیتی مدیریت کنی!
به نظر شما دخترهای الان سیاست دارند یا نه؟(کلمه زن به شخص دیگری اطلاق می شود)که بعداً مفصلا بهت می گویم.

یارمهدی
06-06-2013, 17:51
سلام!!!
یک سری مسائل هست که هم می خواهم به شما بگویم و هم جناب عبدالله 91 که دوست دارم شما هم بخوانید ونظر بدهید.دوست ندارم کسی دیگر استفاده کند.دلیلش را هم خصوصی می گویم.
.

با سلام به سلمان313 بزرگوار
داداش اگه ما بچه های انتظار هستیم چه بهتره مسائل را در تمام زمینه ها ازجمله خانوادگی یا اجتماعی و... به بحث بگذاریم و تمام دوستان هم نظر موافق یا مخالفشونو بدن، بنظر من یک زندگی خوب ،زندگی یک بعدی اینکه زن یا مرد یکیشون خوب باشن نیست پس بالاخره باید از جایی ،زمانی شروع کرد شاید اون مسائلی که میگید از دید یک خانم یه جور دیگه باشه و رای را به زن بدهد

پس بنظر من بحث عام باشه بهتره
اما سوال شما:خوب برویم سر موضوع خودمان:چه عاملی باعث می شود که یک خانم به همسرش احترام بگذارد؟دلیل منطقی؟
می تونی بگی چرا خانم ها حرف گوش کردن را اسارت خود می دانند؟
به نظر شما دخترهای الان سیاست دارند یا نه؟

راستش من فقط میتونم کمی تا اندکی جواب آخریو بگم اونم اینه که به طور عام و کامل نمیتونم بگم سیاست ندارن ولی میتونم بگم سیاست اسلامیشون کمتر شده، و این یعنی دور شدن از واقعیت زندگی و درگیری ها و در انتها آمار بالای طلاق

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
06-06-2013, 20:58
با سلام
من هنوز وارد زندگی مشترک با آدمی نشدم پس نمیتونم خیلی دقیق از نظر خانم ها به این سوالات که پرسیدیدن جواب بدم
اما اینکه پرسیدین چرا خانم ها فکر میکنن حرف شنوی یعنی اسارت باید بگم در تاریخ چند صدساله ی مردسالاری همیشه یک مرد خواسته های غیرمنطقی خودش رو به اسم اینکه من مرد هستم و باید به حرفم گوش کنی به زن تحمیل کرده
قصد دفاع بی جا از حقوق زن ندارم و اینکه بگم در مسائل مهم نباید به حرف مرد گوش کرد اما خیلی از مردها مثلا در نظر خواهی واسه سفر هم احترامی برای عقاید همسرشون قائل نیستن
خیلی مردها هم در جامعه زیاد میبینیم که موافق پیشرفت همسرشون حتی در حدود شرعی نیستن
پس طبیعیه که یک جبهه گیری اولیه رو بعضا خانم ها داشته باشن
اما بعد که میبینن حرف های همسرشون منطقی هست و زوری نیست اونها هم کوتاه میان
مطمئن باشید

اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر*
06-06-2013, 21:01
یادم رفت بگم که آیا فکر نمیکنید با دور شدن زن ها از اسلام مردها هم واقعا دارن از اسلام دور میشن؟؟
اگر شما خواستگاری خیلی دخترها رفتین و میبینید که خیلی از معیارهای اسلام فاصله گرفتن ما هم خیلی خواستگار به اصطلاح مومن میبینیم که اصلا شرع براش مومن نیست
مثلا چرا الان در بین پسرها جا افتاده که برن خواستگاری زنی که حتما شاغل باشه و ملک و املاک داشته باشه؟
چرا روز اول باید بگن چقدر جهیزیه میارن؟
به هر حال ارزش ها هم از طرف دخترها و هم از طرف پسرها افت کرده

سلمان 313
06-06-2013, 21:08
پس بنظر من بحث عام باشه بهتره
سلام!!!
حرفت را قبول دارم ولی بعضی مسائل فقط مخصوص آقایان است.فکر نمی کنم خانم ها مایل به شنیدن وخواندن آن باشند

سلمان 313
06-06-2013, 21:19
اما اینکه پرسیدین چرا خانم ها فکر میکنن حرف شنوی یعنی اسارت باید بگم در تاریخ چند صدساله ی مردسالاری همیشه یک مرد خواسته های غیرمنطقی خودش رو به اسم اینکه من مرد هستم و باید به حرفم گوش کنی به زن تحمیل کرده
قصد دفاع بی جا از حقوق زن ندارم و اینکه بگم در مسائل مهم نباید به حرف مرد گوش کرد اما خیلی از مردها مثلا در نظر خواهی واسه سفر هم احترامی برای عقاید همسرشون قائل نیستن
خیلی مردها هم در جامعه زیاد میبینیم که موافق پیشرفت همسرشون حتی در حدود شرعی نیستن
پس طبیعیه که یک جبهه گیری اولیه رو بعضا خانم ها داشته باشن
سلام!!!
باتشکر از شما بزرگوار به خاطر شرکت در بحث
این سخنی که شما فرمودید اگر یادتان باشد ما همچنین بحثی را در کانون گفتمان داشتیم ولی به دلایل خاص که بنده هم نفهمیدم تمام خانمها در پی سخن بنده که گفتم اگر مرد حرف منطقی بزند چه اگر با آرامش ومتانت سخنی بگوید که با عقل وشرع هم هماهنگ باشد چه؟آیا باز به سخنان مردتان گوش می دهید؟
تمام خانم ها بدون استثناء گففتن نه!(بنده هنوز نمی دانم این حرف یعنی چه؟
اینکه می گوئید مرد نظر همسرش را در سفر ویا سایر موارد نمی خواهد باید عرض کنم دقیقا این موضوع را هم مطرح کرده بودیم که راه حل این بود که شما باید پاسخ مثبت به مردی بدهید که حدالامکان فردی متدین باشد وشخصی باشد که در طی زندگیش به این نتیجه رسیده باشد که یکی از مهمترین وبهترین عملکردی که باعث تحکیم زندگی می شود دخیل کردن نظرات یک خانم یا همسر در زندگی است.مرد که تنها زندگی نمی کند زنی یا همسری یا تکیه گاه محکمی هم هست که باید سخن او را نیز به نحو احسنت گوش کرد.
ولی دریغ از بعضی از مردها.
اگر زحمتی نیست یکبار دیگر آن مباحث را در کانون گفتمان رویت کنید تا مباحث مطرح شده ی دیگری یادتان بیاید.
باتشکر

سلمان 313
06-06-2013, 21:29
یادم رفت بگم که آیا فکر نمیکنید با دور شدن زن ها از اسلام مردها هم واقعا دارن از اسلام دور میشن؟؟
اگر شما خواستگاری خیلی دخترها رفتین و میبینید که خیلی از معیارهای اسلام فاصله گرفتن ما هم خیلی خواستگار به اصطلاح مومن میبینیم که اصلا شرع براش مومن نیست
مثلا چرا الان در بین پسرها جا افتاده که برن خواستگاری زنی که حتما شاغل باشه و ملک و املاک داشته باشه؟
چرا روز اول باید بگن چقدر جهیزیه میارن؟
به هر حال ارزش ها هم از طرف دخترها و هم از طرف پسرها افت کرده
سلام!!!
بله کاملا حرفتان را قبول دارم.الان بعضی از پسرها به خاطر رسیدن به دختر دلخواه خودشان با بازی های کثیف ومکر وحیله سعی در جلوه نمودن خود در جلد یک فرد مذهبی هستند و زمانی که جاب مثبت برای خواستگاری را گرفتند می روند وبا دختر صحبت می کنند ولی چون این را مدنظر قرار نمی دهند که آن دختری که رفته اند خواستگاریش فرد مذهبی است وبه چند وچون کار دینش آگاه است اگر شما پایتان را کج بگذارید وبخواهید نقش بازی کنید او می فهمد ولی آقا این را یادش می رود وشروع می کند به تشریح درخواست های خودش.من بودم اگر می دیدم که زیاد از حد پرت وپلا می گوید:بدون خجالت می گفتم مایل به ادامه گفتگو نیستم ولی با عرض پوزش دختر خانم ها به دلایل گوناگون که قبلا در کانون بحث شده فکر می کنند اگر به این جواب ندهد دیگر خواستگاری ندارد.در ضمنمن بودم اگر در خانه پدریم بودم وباشم وحتی خواستگار هم نداشته باشم خیلی بهتر است از اینکه بروم در خانه کسی که حتی بوئی از زندگی مذهبی و آرامش بخش آن نچشیده.و هر روز با هزار تا اعصاب خرد کرده و خرد شده بیام بگم این کار را بکن این کار را نکن!
بله.آقا پسر چون دین درستو حسابی ندارد مسائل مالی در فرد با متد آزاد هیچ چیزی چون پول ومال وملک واملاک و ارث پدرزنش راضیش نمی کند.
در مورد جهیزیه این را بگویم مثلا بنده اگر ببینم طرفم مهریه را معقول بگیرد هر قدر جهیزیه بیاورد به دیده منت می گیرم.ولی اگر ببینم مهریه در حد توانم نباشد ادامه نمی دهم چه برسد به اینکه بحث جهیزیه بشود.
مرد را بسنجید بعد مسائل را مطرح کنید.
افت ارزش ها در دو طرف به شدت افت کرده.صد در صد قبول دارم.به نظر شما دلیلش چیست؟
ممنونم

سلمان 313
19-06-2013, 11:10
سلام!!!
کسی دیگر نمی خواهد ادامه بدهد؟
اینجا قراره به هم کمک کنیم.

╬✿╬ فاطمه ╬ ✿╬
19-06-2013, 16:50
به نام پروردگارم



http://falshbaner.persiangig.com/image/motebarek/babol-motrbark108.gif


سلام دوستان آیه های انتظار
تاپیک جالبیه ! من پست های بعضی از دوستان رو خوندم
همین الان داشتم یک وبلاگ رو مشاهده می کردم یک موضوعی توجهم رو جلب کرد ((قسمتی از وصیت حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها)) هست
می دونم ممکنه خیلی هاتون این وصیت رو خونده باشید و تکراری باشه براتون
لطفاً یک بار دیگه بخونید متنش بی ربط به این پستی که گذاشتید نیست
کاش زندگی ما هم در آینده یک ذره شبیه زندگی ایشون با مولای علی (علیه السلام) باشه
یا علی




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/45384309249084608249.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/45384309249084608249.gif)






بسم الله الرحمن الرحيم

هذا ما اوصت به فاطمة بنت رسول‏اله و هى تشهد ان لا اله اله الله و ان محمدا رسول‏الله و ان الجنة حق والنار حق و ان الساعة آتية لاريب فيها و ان الله يبعث من فى القبور يا على انا فاطمه بنت محمد زوجنى الله منك لاكون لك فى الدنيا و الاخرة انت اولى بى من غيرى حنطنى و غسلنى و كفنى بالليل وصل على و ادفنى بالليل و لا تعلم احدا و استودعك الله و اقراء على ولدى السلام الى يوم القيامة.(1)
اين است وصيت فاطمه دختر رسول خدا و او شهادت مى‏دهد به يگانگى و يكتايى ذات باريتعالى و رسالت حضرت محمد رسول‏الله و گواهى مى‏دهد كه بهشت حق است و آتش جهنم حق است و بدون شك قيامت در پيش است و خواهد آمد و خدا در آن روز همه را از قبرها برمى‏انگيزد يا على من فاطمه دختر محمدم كه خداوند مرا به ازدواج تو درآورد تا در دنيا و آخرت همسر تو باشم و از آن تو، تو از هركس بر من نزديكترى مرا شبانه حنوط كن و شب غسل بده و شبانه كفنم كن و شب به خاك بسپار و كسى را از دفن من مطلع مكن. تو را به خدا مى‏سپارم و سلام من به فرزندانم تا روز قيامت برسان. و در بعضى از روايات دارد كه زهرا عليهاالسلام به على عليه‏السلام گفت: يابن عم دلم تمناى مرگ دارد ساعتى نخواهد گذشت جز آن كه از تو مفارقت نمايم. على عليه‏السلام فرمود: اى دختر رسول خدا وصيت كن به آنچه مى‏خواهى و هر چه در دل دارى بيان كن على عليه‏السلام نشست بالاى سر فاطمه و خانه را از بيگانه خالى كرد جز فاطمه و على كسى نبود فاطمه عرض كرد: اى پسر عم هيچگاه در زندگى به شما دروغ نگفته‏ام و در زندگى زناشويى با تو راه خيانت نپيموده‏ام و لا خالفتك منذ عاشرتنى. و هرگز در معاشرت با تو از در مفارقت وارد نشده‏ام و پيوسته مطيع فرمان تو بوده‏ام. على عليه‏السلام فرمود:

پناه مى‏برم به خدا (اى دختر رسول خدا) تو بانوى راستگويى و داناتر و پرهيزگارتر و نيكوكارتر و گرامى‏تر از هركسى، من نيز از خدا در مخالفت با تو بيمناك بوده‏ام و فراق تو بر من سخت ناگوار است فقدان تو بر من تجديد مصيبتى است كه از رحلت پيغمبر بر من وارد شد به خدا قسم مصيبت فراق تو بر من چنان است كه هيچ چيز نمى‏تواند مرا تسليت دهد در آن حال هر دو به گريه افتادند و مدتى زار زار اشك ريختند (بعضى نوشته‏اند كه چون اطاق خلوت شد زهرا عليهاالسلام به على عليه‏السلام عرض كرد پسر عم جلوتر بيا و دستت را روى سينه من بگذار على عليه‏السلام خواهش آن بانو را عمل كرد آنگاه عرض كرد پسر عم از من راضى باش على عليه‏السلام فرمود: زهرا جان از تو راضيم خداى نيز از تو راضى باشد. عرض كرد نه على جان مى‏دانى من از چه چيزى از شما رضايت مى‏خواهم روزى كه دشمن به صورت من سيلى زد و با خستگى و درد جسمانى و روح افسرده آمدم منزل ديدم تو در كنج حجره نشسته‏اى و مشغول جمع‏آورى قرآنى با تندى با شما سخن گفتم و به شما گفتم يابن ابيطالب اى پسر ابى‏طالب در كنج حجره نشسته‏اى و مثل جنين در رحم حجره قرار گرفته‏اى دشمن به همسرت تعدى كرده...

غصه‏دار بودم و با تو پرخاش كردم اينك از تو رضايت مى‏خواهم از من راضى باش) مولاى متقيان سر فاطمه را به سينه چسباند و با مهربانى فرمود: زهرا جان از تو راضيم خدا و رسول از تو راضى باشند هرچه مى‏خواهى بگو كه اجرا خواهم كرد. آن بانو در حالى كه اشك مى‏ريخت گفت شوهر گراميم خداوند تو را جزاى خير دهد وصيت من اين است كه دختر خواهر من امامه را تزويج كنى (امامه دختر زينب بنت رسول‏الله بود كه مادرش در زمان پدر فوت كرده بود) زيرا امامه به فرزندان من مهربانى خواهد كرد و بهترين پرستار آنها است و مرد هم ناگزير است زنى در خانه داشته باشد.
از جمله وصاياى حضرت زهرا عليهاالسلام به همسرش اين بود كه گفت: شوهر عزيزم براى من تابوتى بساز كه فرشتگان صورت آن را به من نشان داده‏اند و امام عليه‏السلام از وى خواست كه وصف آن را برايش بيان كند تا طبق خواسته‏اش عمل نمايد.

«مورخين نوشته‏اند كه وصف تابوت در متن وصيت آن بانوى بزرگ اسلام نيست» و باز گفت: همسرم وصيت ديگرم اين است كه هيچكس به جنازه من حاضر نشود.
من از اين مردم كه به من ستم كردند و حق مرا غصب نمودند متنفرم.
اينها دشمن من و دشمن رسول خدا (ص) هستند اجازه نده از اين قوم و هوادارانشان كسى بر جنازه من حاضر شوند و نماز بخوانند يا على مرا در تاريكى شب آنگاه كه ديدگان مردم به خواب رفت به خاك بسپار تا از دفن من بى‏خبر باشند. (2)
1ـ بحار چاپ قديم ج 10/ 611

2ـ فاطمة الزهرا سيدة نساءالعالمين/ 435

https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/45384309249084608249.gif (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/45384309249084608249.gif)





ممنونم دوستان از اینکه وقتتون رو برای بنده حقیر گذاشتید

مولاتی یا فاطمه الزهرا(س)
19-06-2013, 18:19
ممنونم دوستان از اینکه وقتتون رو برای بنده حقیر گذاشتید




منم ممنونم از شما خانم فاطمه گرامی که حال و هوای این تاپیک را با یاد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ،
عطر آگین نمودید.

gool dadan

خادمه زینب کبری(س)
18-08-2013, 00:44
البته این خاطره مربوط به عروسی هست نه خواستگاری...

http://media.afsaran.ir/siahe6_265.jpg

سلمان 313
19-09-2013, 22:13
سلام!!! ما منتظریم تا خاطرات زیبای شما را بشنویم

سلمان 313
01-11-2013, 20:08
سلام!!! ما منتظریم تا خاطرات زیبای شما را بشنویم

سلام!!!
وما همچنان منتظریم!

سلمان 313
09-05-2014, 23:33
سلام!!!
و انتظار ما به سال کشید!!!

منم عبدالرضا
11-05-2014, 11:53
سلام به دوستان عزیز .من عضو جدید هستم .خیلی سایت زیبا و مفیدی دارید. بریم سر اصل مطلب .من همه شرایط ازدواج رو دارم دو سه جا هم رفتیم اتفاقا خونه آدمهای مذهبی هم رفتیم اما هر کدوم با بهانه های الکی مثل ادامه تحصیل و .... نه گفتند الانم تصمیم گرفتم برم مبعث مشهد پابوس آقام اونجا ازش بگیرم دیگه ام هیچ جا برا خواستگاری نمی رم خسته شدم از این همه فیلم بازی کردن مردم که تو ظاهر خوبند تا میری جلو انگار نه انگار شیعه امیرالمونین هستند باید برا ازدواج آسون بگیرن. خلاصه اینطور

سلمان 313
12-05-2014, 01:30
سلام به دوستان عزیز .من عضو جدید هستم .خیلی سایت زیبا و مفیدی دارید. بریم سر اصل مطلب .من همه شرایط ازدواج رو دارم دو سه جا هم رفتیم اتفاقا خونه آدمهای مذهبی هم رفتیم اما هر کدوم با بهانه های الکی مثل ادامه تحصیل و .... نه گفتند الانم تصمیم گرفتم برم مبعث مشهد پابوس آقام اونجا ازش بگیرم دیگه ام هیچ جا برا خواستگاری نمی رم خسته شدم از این همه فیلم بازی کردن مردم که تو ظاهر خوبند تا میری جلو انگار نه انگار شیعه امیرالمونین هستند باید برا ازدواج آسون بگیرن. خلاصه اینطور
سلام!!!
برای ما از مشهد نامه آمده امام رضا علیه السلام طلبید!

منم عبدالرضا
12-05-2014, 08:33
به به
به سلامتی.
آقا التماس دعا

سابحات
12-05-2014, 19:28
دیگه ام هیچ جا برا خواستگاری نمی رم خسته شدم از این همه فیلم بازی کردن مردم که تو ظاهر خوبند تا میری جلو انگار نه انگار شیعه امیرالمونین هستند باید برا ازدواج آسون بگیرن. خلاصه اینطور

پاسخ امام جواد(ع) به نامه‌ای درباره ازدواج

مشرق- حسین بن بشار می‌گوید به امام جواد علیه‌السلام نامه‌ای نوشتم تا در خصوص موضوع ازدواج از ایشان سوال کنم، حضرت در جوابم نگاشت:

اگر خواستگاری به خانه تان آمد که از دیانت و امانت او راضی هستید به او زن بدهید، و اگر او را رد کنید(و این دو شرط را در نظر نداشته باشید) سبب فتنه و فساد بزرگی خواهد شد.

متن حدیث:
عَن حُسَینِ بنِ بَشارِ الواسِطی قالَ: کَتَبت الی ابیِ جَعفَرِ الثّانیِ عَلیه‌ِالسَّلامِ أسألُهُ عَنِ النِّکاحِ فَکَتَبَ عَلَیهِ السَّلامُ: مَن خَطِبَ اِلَیکُم فَرَضیتُم دینَهُ وَ اَمانَتَهُ فَزَوَّجُوهُ، ِالّا تَفعَلُوهُ تَکُن فِتنَةٌ فِی اَلارضِ وَ فَسادٍ کَبیرٍ.
«التذهیب، جلد 7، صفحه 369»

سلمان 313
13-05-2014, 11:03
پاسخ امام جواد(ع) به نامه‌ای درباره ازدواج



مشرق- حسین بن بشار می‌گوید به امام جواد علیه‌السلام نامه‌ای نوشتم تا در خصوص موضوع ازدواج از ایشان سوال کنم، حضرت در جوابم نگاشت:

اگر خواستگاری به خانه تان آمد که از دیانت و امانت او راضی هستید به او زن بدهید، و اگر او را رد کنید(و این دو شرط را در نظر نداشته باشید) سبب فتنه و فساد بزرگی خواهد شد.

متن حدیث:
عَن حُسَینِ بنِ بَشارِ الواسِطی قالَ: کَتَبت الی ابیِ جَعفَرِ الثّانیِ عَلیه‌ِالسَّلامِ أسألُهُ عَنِ النِّکاحِ فَکَتَبَ عَلَیهِ السَّلامُ: مَن خَطِبَ اِلَیکُم فَرَضیتُم دینَهُ وَ اَمانَتَهُ فَزَوَّجُوهُ، ِالّا تَفعَلُوهُ تَکُن فِتنَةٌ فِی اَلارضِ وَ فَسادٍ کَبیرٍ.
«التذهیب، جلد 7، صفحه 369»

سلام!!!
بعضی از خانواده ها رد می کنند تنها مطلبی که برایشان ارزش دارد مال و املاک است.

سابحات
14-05-2014, 16:09
سلام!!!
بعضی از خانواده ها رد می کنند تنها مطلبی که برایشان ارزش دارد مال و املاک است.

علیک سلام

با کمال تاسف این مسائل در بین خانواده های مذهبی هم به چشم میخوره.

بهترین دلیلی که میاورند هم اینه که (عذر میخوام از جوانهای محترم) آدم پیدا نمیشه. دختر خانم 27 ساله شده، آقا پسر سنش از 30 گذشته تا این سن به قول خودشان آدم پیدا نکردند...

اینها بیشتر شبیه از زیر بار مسوولیت و وظایف بندگی شانه خالی کردن است ودنبال راحتی بودن هست تا چیز دیگه. درصورتیکه اگر ما ایمان داریم بزرگان دین ما فرمودند دنیا جای خوشی و آسایش نیست

سلمان 313
17-05-2014, 18:30
علیک سلام

با کمال تاسف این مسائل در بین خانواده های مذهبی هم به چشم میخوره.

بهترین دلیلی که میاورند هم اینه که (عذر میخوام از جوانهای محترم) آدم پیدا نمیشه. دختر خانم 27 ساله شده، آقا پسر سنش از 30 گذشته تا این سن به قول خودشان آدم پیدا نکردند...

اینها بیشتر شبیه از زیر بار مسوولیت و وظایف بندگی شانه خالی کردن است ودنبال راحتی بودن هست تا چیز دیگه. درصورتیکه اگر ما ایمان داریم بزرگان دین ما فرمودند دنیا جای خوشی و آسایش نیست

سلام!!!
من 10 نفر را می شناسم که پیدا نکردند به خاطر آن ازدواج نمی کنند ولی می شناسم کسانی را که می توانند واسطه شوند اما نمی شوند.شرایطش را دارند.از همه چیز اطلاع دارند.تحصیلات عالیه دارند.روابط عمومی قوی.همه هم ایشان را می شناسند وبراش می میرند.ولی نمی کند.

شهرام
26-11-2014, 08:12
سلام. با توجه به اینکه کم کم از ایام عزا دور میشویم و خاطرات من هم زیاد شاد نیستن، فکر کنم بتونم خاطراتم رو اینجا قرار بدم:

اولین دختری که برای صحبت باهاش رفتم، دختر همسایه دوست و همکار مادرم بود. پدر سختگیری داشت و پیش از من خواستگارهای زیادی رو رد کرده بود. اهل شهری بود که من از افراد اهل اون شهری خیری ندیده بودم. پدرش جانباز و موجی بود و طبق تحقیقات ما هر چند وقت یک بار دچار عوارض موج میشد. من با وجود اینکه از اهالی اون شهر بدم میاد ولی به این دلیل که خیال می کردم که هیچکس حاضر نمیشه باهام ازدواج کنه(!) قبول کردم.

مادرم ایشون در یک مجلس زنانه، در منزل همین دوست و همکارشون دیده و پسندیده بود.

دوست مادرم با مادر ایشون هماهنگ کرد و من و ایشون توی میدان صد تهران با هم ملاقات کردیم. بله اولین ملاقات در فضای سبز میدون بود. ایشون با دوست مادرم و دختر ایشون اومد و من هم با مادرم رفتیم. بعد اونها ما رو رها کردن که بریم حرف بزنیم.
الان توی میدون صد، روی یه نیمکت نشستم و دارم براتون می نویسم.

اون روز ، بعد از ظهر یکی از روزهای مهرماه سال 1387 بود و من و صغری خانم، بعد از جدا شدن از مادرم و دوستش، روی یکی از همین نیمکتهای اطراف نشستیم.اولین سوال من از ایشون این بود که چه برنامه ای برای آینده داره.. ایشون گفت میخوام برم سر کار و خواست بدونه من مشکلی با این دارم یا نه. من گفتم مشکلی ندارم ولی به پولی که شما در میارید در زندگی مشترک دست نمیزنم. اینو که گفتم خندید.


بعد من از خودم برای ایشون گفتم که فعالیتهای دینی اینترنتی دارم و با دشمنان اسلام مقابله فکری و استدلالی می کنم. واقعا فکر می کردم دخترای مذهب از چنین آیتمی خوششون میاد، ولی بعدها فهمیدم که قضیه برعکسه و دخترای چادری با این حرفم فقط نگران میشن که مبادا ازشون انتظار روبنده زدن داشته باشم! یا حداکثرش اینه که اهمیتی به این آیتم که برای من جزئی از زندگیم هست نمیدن. حالا مورد به مورد براتون در مواردی که اینو گفتم ذکر میکنم که ببینید. صغری خانم هم همین فکر رو کرده بود ولی اینجا اینو به من نگفت.

چیز دیگری هم که بهش گفتم این بود که انتظار دارم زنم اگر فقیر شدم هم کنارم باشه و فقط شریک روزهای خوشی من نباشه. مادرم که بعدها از من می پرسید در صحبت چی میگم وقتی اینو گفتم مخالفت کرد و گفت که با این حرف دخترا رو می ترسونی و باید بهشون امید بدی.

یه سری صحبتهای دیگه هم بینمون رد و بدل شد و بعد بلند شدیم برگشتیم پیش مادرم و دوستش که از هفت حوض برگشته بودن.اونا رو رسوندیم سر خیابونشون و رفتیم.

بعد که مادرم زنگ زده بود خونشون، گفتن صغری خانم فرمودن که ایشون خیلی از من بالاتره! البته اون موقعها معنی این حرف دخترها رو نمیدونستیم، پس مادرم سعی کرد موقعیت رو برای رفع سوءتفاهمات محیا کنه...

ادامه دارد...

مصطفی4
26-11-2014, 23:27
جالبه هیچکدوم از خاطرات من شبیه اون یکی نیست. شاید بعدا یکیشو بنویسم. البته بعیده تا قبل یافتن یک راهی برای شرکت تو تالار باشه.