PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان ها و حکایات در مورد زنان



درج
11-03-2010, 17:22
نسیبه

اثری كه روی شانه نسیبه دختر كعب (كه به نام پسرش عماره ، ام عماره خوانده می شد) باقی مانده بود، از یك جراحت بزرگی درگذشته حكایت می كرد. زنان و به خصوص دختران و زنان جوانی كه عصر رسول خدا را درك نكرده بودند، یا در آن وقت كوچك بودند، وقتی كه متوجه گودی سر شانه نسیبه می شدند، با كنجكاوی زیادی از او ماجرای هولناكی را كه منجر به زخم شانه اش شده بود می پرسیدند. همه میل داشتند داستان حیرت انگیز نسیبه را در صحنه احد از زبان خودش بشنوند. نسیبه هیچ فكر نمی كرد كه در صحنه احد با شوهر و دو فرزندش دوش به دوش یكدیگر بجنگد و از رسول خدا دفا كنند. او فقط مشك آبی را به دوش ‍ كشیده بود، برای آنكه در میدان جنگ به مجروحین آب برساند و نیز مقداری نوار از پارچه تهیه كرده و همراه آورده بود تا زخم های مجروحین را ببندد. او بیش از این دو كار، در آن روز برای خود پیش بینی نمی كرد. مسلمانان در آغاز مبارزه با آنكه از لحاظ عدد زیاد نبودند و تجهیزات كافی هم نداشتند، شكست عظیمی به دشمن دادند. دشمن پا به فرار گذاشت و جا خالی كرد، ولی طولی نكشید در اثر غفلتی كه یك عده از نگهبانان تل عینین در انجام وظیفه خویش كردند، دشمن از پشت سر شبیخون زد، وضع عوض شد و عده زیادی از مسلمانان از دور رسول اكرم صلی الله علیه وآله و سلم پراكنده شدند. نسیبه همین كه وضع را به این نحو دید، مشك آب را به زمین گذاشت و شمشیر به دست گرفت ، گاهی از شمشیر استفاده می كرد و گاهی از تیر و كمان . سپر مردی را كه فرار می كرد نیز برداشت و مورد استفاده قرار داد. یك وقت متوجه شد كه یكی از سپاهیان دشمن فریاد می كشد:خود محمد كجاست ؟ خود محمد كجاست ؟ نسیبه فورا خود را به او رساند و چندین ضربت بر او وارد كرد. و چون آن مرد دو زره روی هم پوشیده بود، ضربات نسیبه چندان در او تاثیر نكرد، ولی او ضربت محكمی روی شانه بی دفاع نسیبه زد كه تا یك سال مداوا می كرد. رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم همینكه متوجه شد خون از شانه نسیبه فوران می كند، یكی از پسران نسیبه را صدا زد و فرمود:زود زخم مادرت را ببند وی زخم مادر را بست و باز هم نسیبه مشغول كارزار شد. در این بین ، نسیبه متوجه شد یكی از پسرانش زخم برداشته ، فورا پارچه هایی كه به شكل نوار برای زخم بندی مجروحین با خود آورده بود، درآورد و زخم پسرش را بست . رسول اكرم صلی الله علیه وآله و سلم تماشا می كرد و از مشاهده شهامت این زن لبخندی در چهره داشت . همینكه نسیبه زخم فرزند را بست به او گفت :فرزندم زود حركت كن و مهیای جنگیدن باش هنوز این سخن به دهان نسیبه بود كه رسول اكرم صلی الله علیه وآله و سلم، شخصی را به نسیبه نشان داد و فرمود:ضارب پسرت همین بود. نسیبه مثل شیر نر به آن مرد حمله برد و شمشیری به ساق پای او نواخت كه به روی زمین افتاد. رسول اكرم صلی الله علیه وآله و سلم فرمود:خوب انتقام خویش را گرفتی ، خدا را شكر كه به تو ظفر بخشید و چشم تو را روشن ساخت . عده ای از مسلمانان شهید شدند و عده ای مجروح ، نسیبه جراحات بسیاری برداشته بود كه امید زیادی به زنده ماندنش نمی رفت . بعد از واقعه احد، رسول اكرم صلی الله علیه وآله و سلم برای اطمینان از وضع دشمن ، بلافاصله دستور داد به طرف حمراءالاسد حركت كنند. ستون لشكر حركت كرد. نسیبه نیز خواست به همان حال حركت كند، ولی زخم های سنگین اجازه حركت به او نداد. همینكه رسول اكرم صلی الله علیه وآله و سلم از حمراءالاسد برگشت ، هنوز داخل خانه خود نشده بود كه شخصی را برای احوالپرسی نسیبه فرستاد. خبر سلامتی او را دادند. رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم از این خبر خوشحال و مسرور شد. داستان راستان/شهيد مطهري

درج
11-03-2010, 17:22
علم و حیا

آورده اند كه نابینایی مادرزاد بود در زمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم ، نام وی عبدالله ام مكتوم . روزی به در خانه رسول صلی الله علیه و آله و سلم آمد و آواز داد. رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت : در، آی . فاطمه علیها السلام برخاست و در خانه شد تا وی برون رفت . پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر سبیل امتحان گفت : ای فاطمه ! وی ترا نمی دید. گفت : ای ! پدر بزرگوار! اگر وی مرا نمی دید، من وی را می دیدم . چنانكه حق تعالی مردان را نهی كرده است در نامحرم نگاه كردن و گفته است : قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم ؛ زنان را نیز نهی كرده است و گفته كه : قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن . پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: حمد خدای را كه مردان و زنان ما را جمله عالم و دانا گردانیده است. داستان عارفان/کاظم مقدم

درج
11-03-2010, 17:23
توجه اُمّ سلمه

آن شب را رسول اكرم - صلی الله علیه وآله وسلم - در خانه ام سلمه بود. نیمه های شب بود كه ام سلمه بیدار شد و متوجه گشت كه رسول اكرم - صلی الله علیه وآله وسلم - در بستر نیست . نگران شد كه چه پیش آمده ؟ حسادت زنانه او را وادار كرد تا تحقیق كند. از جا حركت كرد و به جستجو پرداخت . دید كه رسول اكرم - صلی الله علیه وآله وسلم - در گوشه ای تاریك ایستاده ، دست به آسمان بلند كرده اشك می ریزد و می گوید: خدایا! چیزهای خوبی كه به من داده ای از من نگیر، خدایا! مرا مورد شماتت دشمنان و حاسدان قرار نده ، خدایا! مرا به سوی بدی هایی كه مرا از آنها نجات داده ای برنگردان ، خدایا! مرا هیچگاه به اندازه یك چشم برهم زدن هم به خودم وامگذار. شنیدن این جمله ها با آن حالت ، لرزه بر اندام ام سلمه انداخت ، رفت در گوشه ای نشست و شروع كرد به گریستن ، گریه ام سلمه به قدری شدید شد كه رسول اكرم - صلی الله علیه وآله وسلم - آمد و از او پرسید:چرا گریه می كنی ؟ چرا گریه نكنم ؟! تو با آن مقام و منزلت كه نزد خدا داری ، این چنین از خداوند ترسانی ، از او می خواهی كه تو را به خودت یك لحظه وانگذارد، پس وای به حال مثل من . ای ام سلمه ! چطور می توانم نگران نباشم و خاطرجمع باشم ، یونس ‍ پیغمبر یك لحظه به خود واگذاشته شد و آمد به سرش آنچه آمد. داستان راستان/شهيد مطهري

درج
11-03-2010, 17:24
عنایت فاطمیه

جناب حاجی علی اكبر سروری تهرانی گفت خاله علویه ای دارم كه عابده و بركتی برای فامیل ماست و در شداید به او پناهنده می شویم و از دعای او گرفتاری هایمان برطرف می شود. وقتی آن مخدره به درد دل مبتلا می گردد و به چند دكتر و بیمارستان مراجعه می كند فایده نمی كند، مجلس زنانه توسل به حضرت زهرا(س) فراهم می كند و اهل مجلس را هم طعام می دهد. همان شب در خواب حضرت صدیقه (س) را می بیند كه به خانه اش ‍ تشریف آورده اند به حضرتش عرضه می دارد كلبه ما محقر است و اینكه روز گذشته از شما دعوت نكردم چون قابل نبودم . فرمود ما خود آمدیم و حاضر بودیم والحال می خواهیم درد و دوایت را نشان دهیم ، پس كف دست مبارك را محاذی صورتش می گیرند و می فرمایند به كف دستم نگاه كن ، پس تمام اندرون خود را در آن كف مبارك می بیند از آن جمله رحم خود را می بیند كه چرك زیادی در آن است فرمود درد تو از رحم است وبه فلان دكتر مراجعه كن خوب می شوی . فردا به همان دكتری كه فرموده بود مراجعه می كند و دردش را می گوید و به فاصله كمی درد برطرف می گردد. ضمنا باید متوجه بود كه ممكن بود بدون مراجعه به دكتر و استعمال دارو همان لحظه او را شفا بخشد، لكن چون خداوند به حكمت بالغه اش ‍ برای هر دردی دوایی خلق فرموده كه باید خاصیتی كه خداوند در آن دوا قرار داده ظاهر شود، پس باید مریض هنگام ضرورت از مراجعه به طبیب و استعمال دوا خودداری نكند و بداند كه شفا از خدا است لكن به وسیله طبیب و دوا مگر در بعض مواردی كه مصلحت الهی اقتضا كند. بالجمله شاید در مورد علویه مذكور چنین مصلحتی نبوده ولذا او را به سنت جاری الهی كه رجوع به طبیب و دواست حواله فرمودند. حضرت صادق(ع) می فرماید:پیغمبری از پیغمبران گذشته مریض شد، پس گفت دوا استعمال نمی كنم تا خدایی كه مرا مریض كرد، شفایم دهد، پس خداوند به او وحی فرمود تو را شفا نمی دهم تا دوا استعمال نكنی ؛ زیرا شفا از من است هرچند به وسیله دوا باشد. داستانهاي شگفت/آيت الله دستغيب

درج
11-03-2010, 17:24
چهار زن

از آن جایی كه شیطان قسم خورده همه فرزندان آدم را گمراه نمایند و هر گروهی را با نقشه ای از راه بیرون كند، و تا كنون انجام داده و بعدا هم انجام خواهد داد؛ یكی از آنها كه برای او خیلی هم آسان می باشد طایفه زنان اند.
روزی آن ملعون پیش رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم آمد، حضرت از او چند چیز پرسید و او هم همه را پاسخ داد. یكی از آنها این بود: رفیقان تو كیان اند؟ پاسخ داد: دروغ گویان ، غمازان و زنان . پرسید: دام تو چیست ؟ گفت : زنان . به واسطه اینان مردان را از راه مستقیم بیرون می برم ، و خود ایشان را با مكر و حیله و دل سوزی به كارهای ناشایسته وادار می كنم و به این وسیله ، جهنمی می نمایم . فرمود: چه تعداد از زنان از تو فرمان برداری می كنند و تابع تو هستند. عرض ‍ كرد: یا رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم ! آن قدر زیادند كه نمی توان شماره كرد و به حساب آورد. ممكن است از هزاران زن فقط یكی از من اطاعت نكند و بقیه گوش به فرمان من هستند و مایه دل گرمی و امید من به آنان است . آن حضرت علیه السلام پرسید: تا به حال بر چند زن غالب نشدی و نتوانستی بر آنان چیره شوی ؟ عرض كرد: یا رسول الله ! تا به حال بر چهار زن دست نیافتم - و آنان زنان نمونه بوده اند. نخست آسیه ؛ زن فرعون ، دختر مزاحم ، عمری در خانه فرعون ، كه ادعای خدایی می كرد، زندگانی نمود و یك لحظه به خدای خود كافر نشد و فرعون را به خدایی نپذیرفت . مطیع پیغمبر زمان خود حضرت موسی (ع) بود و در پایان هم به دست فرعون به شهادت رسید. دوم مریم ؛ مادر حضرت عیسی علیه السلام كه از روز تولد در بیت المقدس ‍ بوده و از اول تا آخر عمرش به عبادت خداوند متعال به سر برد و دست نامحرمی به وی نرسید. خداوند از لطف و عنایت خود بدون شوهر، حضرت عیسی (ع) را به او عنایت كرد. سوم خدیجه ؛ همسر و حرم تو. آن زنی كه همه دارایی خود را به تو سپرد و همه را وقف اسلام و هدف شما نمود. در لحظات دشوار از اسلام و مكتب تو پشتیبانی كرد. چهارم ؛ كه از همه آنان بهتر و گرامی تر است ، دخترت فاطمه (س) می باشد. در همه دنیا زنی به خوبی و شایستگی و ایمان و علم و اخلاق او نیامده است. شيطان در کمين گاه/نعمت الله صالحي حاجي آبادي

درج
11-03-2010, 17:24
شیر زن کربلا

هنگامی كه زینب كبری (ع) را همراه بازماندگان شهدای كربلا وارد مجلس ‍ عبیداللّه بن زیاد (استاندار یزید در كوفه) نمودند. زینب (ع) به طور ناشناس در گوشه ای نشست . ابن زیاد - این زن كیست ؟
گفته شد، زینب (ع) دختر علی (ع) است . ابن زیاد خطاب به زینب سپاس خداوندی را كه شما را رسوا كرد و دروغ شما را در گفتارتان نمایاند. زینب خطاب به ابن زیاد - تنها آدم فاسق ، رسوا می شود، و بدكار دروغ می گوید، و او دیگری است ، نه ما. ابن زیاد - دیدی خدا با برادر و خاندانت چه كرد؟ زینب - ما رایت الا جمیلا...: بجز خوبی ، ندیدم ، اینها افرادی بودند كه خداوند شهادت را برای آنها مقدر كرد، و آنها به نبردگاه خود شتافتند و به همین زودی خداوند میان تو و آنها، جمع كند، تا تو را به محاكمه كشند، بنگر كه در آن دادگاه ، پیروزی از آن كیست ؟، مادرت به عزایت بنشیند ای پسر زن بدكاره . روایت كننده گوید: ابن زیاد با شنیدن این گفتار)كوبنده) به خشم آمد و با كمال گستاخی گفت : با كشته شدن حسین گردنكش و افرادی از بستگانت كه از فرمان من سرپیچی كردند، خداوند دلم را شفا داد. زینب لعمری لقد كهلی و قطعت فرعی واجتثثت اصلی فان كان هذا
شفاك فقد شفیت . : سوگند به جانم ، كه تو بزرگ فامیل مرا كشتی ، و شاخه های مرا بریدی ، و ریشه مرا كندی ، اگر شفای دل تو در این است باشد. ابن زیاد - این زن ، چه با قافیه ، سخن می گوید و بجان خودم ، پدرش علی (ع) نیز شاعری بود قافیه پرداز.
زینب - زن را با قافیه چكار؟. داستان دوستان/محمدمحمدي اشتهاردي

درج
11-03-2010, 17:25
بانوی شجاع

در سال پنجم هجرت ، جنگ خندق ، واقع شد، مشركان قریب یك ماه ، مدینه را محاصره كردند، ولی بخاطر وجود خندق ، نتوانستند كاری از پیش ‍ ببرند، با اینكه طوائف مختلف یهود مدینه و اطرافش ، به آنها قول كمك داده بودند، با از دست دادن پنج نفر از قهرمانان خود (مانند عمرو بن عبدود و نوفل بن عبداللّه و...) عقب نشینی كرده و به سوی مكّه برگشتند. جالب اینكه صفیه دختر عبدالمطلب ، عمه پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) با حسان بن ثابت (شاعر معروف) و عده ای در قلعه فارع (كه یكی از جایگاههای امن مدینه بود)، به سر می بردند تا از ناحیه دشمن ، گزندی به آنها نرسد، و پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) همراه سایر مسلمانان در كنار خندق ، مراقب دشمن بودند. صفیه می گوید: ناگهان نگاه كردم ، دیدم یك نفر یهودی در اطراف قلعه ما است (و گویا برای شناسائی آمده) ترسیدیم كه او مشركان را به محل مخفی ما با خبر كند. به حسان بن ثابت گفتم ، بجا است كه به سوی این یهودی بروی و او را به هلاكت برسانی . حسان (كه شخصی ترسو بود) گفت : ای دختر عبدالمطلب ! می دانی كه اهل این كار نیستم (و مرا برای این كار نساخته اند). صفیه گوید: خودم كمر همت بستم و از قلعه بیرون آمده و ستون چوبی (خیمه) را بدست گرفتم و به سوی آن یهودی رفته و او را كشتم . پس از این ماجرا، به قلعه باز گشتم و جریان را به حسان بازگو كردم ، و سپس ‍ به او گفتم از اینجا بیرون برو و لباس و اشیاء همراه یهودی مقتول (كه گران قیمت است) برای خود بردار. حسان در پاسخ گفت : من نیازی به آنها ندارم . این بود، حماسه ای از یك بانوی قهرمان. داستان دوستان/محمدمحمدي اشتهاردي

درج
11-03-2010, 17:25
پاداش اطاعت از شوهر

امام صادق (ع) فرمود: در زمان رسول اكرم (ص) مردی از انصار برای تامین نیازهای زندگی ، به مسافرت رفت ، هنگام خداحافظی با همسرش ، با او پیمان بست كه تا از سفر برنگشته از خانه بیرون نرود. زن در خانه اش بسر می برد، به او خبر رسید كه پدرت بیمار شده است ، او توسط شخصی از پیامبر (ص) اجازه خواست كه به عیادت پدرش برود، پیامبر (ص) فرمود: نه ، تو در خانه ات باش و پیروی از شوهر را ادامه بده . به او خبر رسید كه بیماری پدرت ، شدیدتر شده است ، او برای بار دوم از پیامبر (ص) اجازه خواست ، آن حضرت ، همان پاسخ را داد. پدر زن از دنیا رفت ، زن برای پیامبر (ص) پیام فرستاد، به من اجازه بده بروم بر جنازه پدرم نماز بخوانم ، حضرت فرمود: نه ، در خانه ات باش و اطاعت از شوهر را ادامه بده . جنازه پدر آن زن را دفن كردند، ولی او به خاطر حفظ پیمانی كه با شوهر داشت ، از خانه بیرون نرفت . رسول خدا (ص) این پیام را برای آن بانوی مطیع فرستاد: ان الله قد غفر لك ولا بیك بطاعتك لزوجك : خداوند، بخاطر اطاعت تو از شوهرت ، هم تو و هم پدرت را بخشید. داستان دوستان/محمدمحمدي اشتهاردي

درج
11-03-2010, 17:26
نخستین بانوی شهید

سمیه كنیز ابو جهل بود، او حقانیت اسلام را در یافت ، و در همان آغاز بعثت ، قبول اسلام كرد، ابوجهل آنقدر به او تازیانه زد كه از اسلام برگردد، او همچنان استوار و راسخ در عقیده اسلام باقی ماند. ابوجهل روزی او را به قدری کتک زد كه او بی هوش به زمین افتاد، پس از مدتی به هوش آمد، ولی گفت :آئین من همان آئین محمّد (ص) است. وقتی كه ابوجهل با سرسخت ترین شكنجه ها نتوانست سمیه را از آئین حق باز دارد، تصمیم گرفت او را به قتل برساند. او را كنار خانه كعبه آورد، مشركان مكه اجتماع كردند، در برابر مردم به او گفت : دو راه در پیش داری 1- برگشتن از اسلام 2- كشتن ، ولی سمیه حاضر نشد از دین اسلام باز گردد. ابوجهل در حضور مردم نیزه خود را به شدّت درسینه سمیه فرو كرد كه از پشتش بیرون آمد، و به این ترتیب به شهادت رسید و به نقل دیگر به دستور ابوجهل ، دو شتر آوردند و هر پای او را به یك شتر بستند، و شترها را برخلاف هم راندند و آن بانوی شجاع دو شقّه شد و به شهادت رسید. شوهرش یاسر قبلا به شهادت رسیده بود، فرزند او عمّار یاسر است كه در جنگ صفین شهید شد. داستان دوستان/محمدمحمدي اشتهاردي

درج
11-03-2010, 17:26
عظمت یک زن

حضرت امّ البنین مادر حضرت عباس (ع) است ، در جریان عاشورا در كربلا، چهار فرزند رشید او بنامهای عباس ، عون و عثمان و جعفر به شهادت رسیدند، هنگامی كه بشیر به مدینه آمد و اخبار كربلا را به مردم مدینه رساند، وقتی به حضور امّ البنین رسید، برای اینكه به تدریج او را از شهادت فرزندانش آگاه كند، فرزندان او را یكی یكی اسم برد، ام البنین در هر بار می گفت : ای بشیر، از حسین (ع) چه خبر؟ فرزندانم و آنچه زیر آسمان كبود است همه بفدای اباعبدالله الحسین (ع) باد، هنگامی كه بشیر خبر شهادت امام حسین (ع) را داد، ام البنین با آهی سوزان گفت : بندهای دلم را گسستی آری معرفت و امام شناسی آن بانوی بزرگوار در حدی بود كه در مورد چهار فرزندش ، چنین نگفت ولی در مورد رهبرش امام حسین (ع) چنین فرمود. داستان دوستان/محمدمحمدي اشتهاردي

درج
11-03-2010, 17:27
همسری فداکار

در جنگ تحمیلی ایران و عراق ، یكی از رزمندگان جان بركف و رشید اسلام ، در میدان نبرد با صدامیان كافر، آنچنان مجروح گردید كه دو پای خود را از دست داد، او مدت طولانی در بیمارستان بستری بود، كم كم پدر و مادرش مطلع شدند، به بیمارستان برای عیادت او آمدند، آن رزمنده ، همسر نیز داشت ، ولی هنوز جریان را به او اطلاع نداده بودند، او و پدر و مادرش ، فكر می كردند كه شاید همسر از موضوع قطع پاهای شوهرش آگاه شود، و ناراحت گردد و بنای ناسازگاری بگذارد. مدت ها گذشت سرانجام به همسر آن رزمنده جانباز خبر دادند كه شوهرت در جبهه مجروح شده و در فلان بیمارستان است . این بانو همراه بعضی از بستگان برای عیادت ، به بیمارستان روانه شده ، وقتی كه در كنار تخت ، با شوهرش احوالپرسی كرد، شوهر رزمنده اش پس از گفتاری ملافه را كنار زد و گفت : دو پایم قطع شده است ، حالا شما نظرتان هر چه هست آزادی. همسر آن رزمنده ، نه تنها از این پیش آمد احساس حقارت نكرد، بلكه با كمال سربلندی ، قهرمانانه گفت : هیچ اشكال ندارد، در راه خدا بوده است ، تا امروز تو كار كردی و ما خوردیم ، و از امروز به بعد من كار می كنم و با هم می خوریم ، هیچ ناراحت مباش . هزاران درود بر این بانوی رشید و با شهامت ، و هزاران رحمت بر آن شیر مادری كه چنین فرزندی پروراند، و بر آن مكتبی كه چنین شاگردی به جامعه تحویل داد. داستان دوستان/محمدمحمدي اشتهاردي

درج
11-03-2010, 17:28
نامه امّ سلمه

پس از آنكه امام حسن مجتبی (ع) در مدینه (بوسیله زهری كه معاویه فرستاده بود) به شهادت رسید، معاویه در مراسم حج شركت كرد، و سپس ‍ به مدینه آمد، تصمیم گرفت بالای منبر رود و در حضور اصحاب و مسلمین به لعن و ناسزاگوئی به ساحت مقدس علی (ع) بپردازد. به او گفته شد كه سعد وقاص در مدینه است و به این كار راضی نیست ، او را نزد خود حاضر كن و به این كار راضی كن . معاویه ، سعد را نزد خود طلبید و جریان را به او گفت ، سعد گفت : اگر در مسجد ، علی (ع) را لعن كنی ، من از مسجد خارج می شوم ، و دیگر به مسجد باز نمی گردم ، معاویه از تصمیم خود منصرف شد. وقتی كه پس از مدتی ، سعد وقاص از دنیا رفت ، معاویه بر بالای منبر، علی (ع) را لعن كرد، و به كارگزارانش دستور داد كه آن حضرت را بر بالای منبر، لعن كنند، آنها دستور معاویه را اجرا نمودند. امّ سلمه (همسر نیك پیامبر (ص)) برای معاویه نامه نوشت كه : شما با این كار، خدا و رسولش را لعنت می كنید، زیرا شما وقتی علی (ع) را لعن می كنید، در حقیقت آنكس را كه علی (ع) را دوست دارد نیز لعن می كنید، و من گواهی می دهم كه خدا و رسولش ، علی (ع) را دوست می داشتند، ولی معاویه به سخن امّ سلمه ، اعتنا نكرد. داستان دوستان/محمدمحمدي اشتهاردي

درج
11-03-2010, 17:28
نصیحت امام صادق (ع)

ام خالد معبدیه از بانوان نیك كردار و از شیعیان متعهد بود، بیماری معده پیدا كرد و نزد طبیب برای معالجه رفت ، طبیب به او گفت : مقداری شراب را با قاووت (آرد نرم گندم و یا نخود) چند روزی بخور بهبود می یابی . این بانو با خود گفت : آیا شراب خوردن برای سلامتی ، شرعا جایز است یا نه ، تصمیم گرفت مسئله را از امام صادق (ع) بپرسد، به حضور آن حضرت آمد و جریان را به عرض رسانید، امام صادق (ع) فرمود: چه چیز تو را از آشامیدن آن جلوگیری می كند؟ او گفت : من قلاده اطاعت از شما را به گردن آویخته ام (تا روز قیامت بگویم : جعفربن محمد(ص) مرا امر و نهی كرد و من همانا اطاعت كردم). امام صادق (ع) به او رو كرد و فرمود: حتی یك قطره از آن را نچش ، نه به خدا سوگند، به تو اجازه آشامیدن یك قطره از آن را نخواهم داد، سپس سه بار، فرمود:وقتی كه مرگ به گلوگاه رسید (و با دست اشاره به گلو كرد) پشیمان خواهی شد، آیا فهمیدی؟ داستان دوستان/محمدمحمدي اشتهاردي

درج
11-03-2010, 17:28
عمّه شجاع پیامبر(ص) یكی از عمّه های پیامبر(ص) اروی دختر عبدالمطّلب بود، او با عمیربن وهب بن عبدمناف ازدواج كرد و از او دارای یك پسر بنام طلیب گردید، طلیب در سالهای اول بعثت اسلام قبول كرد و موجب شد كه مادرش اروی نیز مسلمان شود. طلیب از افرادی است كه با مسلمین ، همراه جعفر طیار به حبشه پناهنده شد، او در جنگ بدر شركت كرد، و سرانجام در عصر خلافت ابوبكر در جنگ اجنادین یا یرموك كه در سرزمین شام واقع شد، به شهادت رسید. اروی مادر شهید، همواره با امام علی (ع) و در خط عقیدتی او گام برمی داشت . در آن هنگام كه معاویه در اوج قدرت بود(بعد از شهادت علی علیه السلام)، اروی بر او وارد شد، او در این وقت پیره زن بود، وقتی معاویه او را دید گفت : مرحبا خوش آمدی ای خاله ! بعد از آنكه ما از حجاز خارج شدیم ، بر شما چگونه گذشت ؟ اروی گفت : ای برادرزاده ! نسبت به كسی كه به تو خدمت كرد، كفران نعمت نمودی ، و با پسر عمویت (علی علیه السلام) بدرفتاری كردی ، و خود را به عنوان خلیفه ، كه شایسته تو نیست ، خواندی ، و آنچه را كه حق تو نبود با زور گرفتی ، بی آنكه در راه اسلام رنجی دیده باشی ، تو و پدرانت در پیشرفت اسلام هیچ سهمی ندارید، و به رسول خدا(ص) كفر ورزیدید، خداوند بزرگان شما را هلاك كرد و شما را خوار ساخت و حق را به صاحبش محمد (ص) برگردانید، هر چند مشركان خشنود نبودند، سخن ما بالا آمد و پیامبر(ص) پیروز شد، ولی بعد از پیامبر(ص) برخلاف حق ، شما بر ما حاكم شدید، و شما برای رسیدن به مقصود، خویشاوندی با پیامبر(ص) را دلیل می آورید، با اینكه خویشاوندی ما به پیامبر(ص) نزدیكتر است ، و ما به مقام رهبری سزاوارتر هستیم ، ولی ما امروز در میان شما بسان بنی اسرائیل در برابر آل فرعون هستیم ، علی (ع) نسبت به پیامبر(ص) همانند هارون نسبت به موسی (ع) بود، این را بدان كه سرانجام ما بهشت است ، و عاقبت شما در دوزخ خواهد بود. عمروعاص ، شخص دوم دستگاه طاغوتی معاویه ، گفت : سخن را كوتاه كن ، ای پیره زن گمراه كه عقلت را از دست داده ای ، و شهادت تو یك نفر برای تقسیم بهشت و دوزخ كافی نیست . اروی نگاه تندی به عمروعاص كرد و گفت : ای پسر نابغه ! تو چه می گوئی ؟ كه مادرت مشهورترین زن ناپاك بود و از طریق ناپاكی مزد می گرفت ، پنچ نفر از قریش مدّعی فرزندی تو شدند، از مادرت پرسیدند، او گفت : همه این ها با من رابطه داشتند، نگاه كنید به هر كدام شبیه تر است ، به او نسبت دهید، و چون به عاص بن وائل بیشتر شباهت داشتی تو را به او ملحق كردند. پس ‍ از گفتگوی دیگر، معاویه گفت : از این حرف ها بگذر و خداوند گذشتگان را عفو كند، اكنون بگو چه حاجتی داری تا برآورده كنم ؟ اروی گفت : مالی الیك حاجه : به تو حاجتی ندارم سپس از نزد معاویه خارج شد. داستان دوستان/محمدمحمدي اشتهاردي

درج
11-03-2010, 17:29
روایتی از زینب کبری (س)

لیلی غفاریّه ، از بانوانی بود كه مجروحین جنگ را مداوا می كرد، و زخمهای آنها را پانسمان می نمود، او می گوید: همراه رسول خدا(ص) به جبهه می رفتم و به مداوای مجروحین جنگ می پرداختیم ، و در جنگ جمل ، همراه امام علی (ع) به جبهه بصره رفتم تا مجروحان را مداوا كنم ، پس از جنگ جمل ، شب مهمان حضرت زینب (س) دختر علی (ع) شدم ، فرصت را غنیمت شمرده و به او عرض كردم : اگر سخنی از شخص پیامبر(ص) شنیده ای ، برای من بیان كن (با توجه به اینكه زینب (س) هنگام رحلت پیامبر(ص) پنج یا شش ساله بود). زینب (س) در پاسخ من فرمود: روزی به محضر رسول خدا(ص) رفتم ، عایشه همسر آن حضرت نزدش بود، در این وقت علی (ع) به حضور پیامبر(ص) آمد، پیامبر (ص) در حضور عایشه ، اشاره به علی (ع) كرد و فرمود: انّ هذا اول الناس ایمانا و اول الناس لقاء لی یوم القیامه ، و آخر الناس ‍ لی عهدا عند الموت . :این شخص (علی علیه السلام) نخستین شخصی است كه قبول اسلام كرد، و نخستین فردی است كه در قیامت بامن ملاقات كند، آخرین است كه هنگام رحلت من ، با من وداع می نماید. داستان دوستان/محمدمحمدي اشتهاردي

درج
11-03-2010, 17:29
بانوی شهید پرور

حنظله جوان مخلص و دلاوری بود كه صبح شب زفاف خود، هنوز وقت غسل كردن نداشت ، به میدان جنگ احد رفت و با دشمنان جنگید تا به شهادت رسید، هنگام تشییع جنازه او، پیامبر (ص) فرمود: می بینم كه فرشتگان با ظرفها و آب بهشت او را غسل می دهند، از این رو او به عنوان غسل الملائكه (غسل داده شده از جانب فرشتگان) معروف گردید. او همسر قهرمانی بنام جمیله داشت ، پس از مدتی پسری از او متولد شد، نام او را عبدالله گذاشتند، این پسر با پرورش و آموزشهای مادری همچون جمیله بزرگ شد و راه پدر را پیشه خود ساخت ، همواره مدافع اسلام بود، تا آن زمان كه پس از جریان شهادت امام حسین (ع)، ماجرای دلخراش حره در مدینه پیش آمد. این ماجرا چنین بود كه یزید در سال 63 ه ق اواخر ماه ذیحجه به ماءمورین خونخوار خود دستور داد، به كشتار مردم مدینه دست بزنند، زیرا آنها به یزید اعتراض كرده بودند كه چرا امام حسین (ع) و یارانش را كشته است . در این فاجعه غمبار هفتصد مرد از مفسران عالیقدر قرآن كشته شدند، وضع تسلط یزیدیان آنچنان بود كه هیچكس قدرت مقابله با آنها را نداشت ، در چنین شرائطی ، عبدالله بن حنظله ، فرزند جمیله با جمعیت اندكی آماده مقابله و درگیری با لشكر خونخوار یزید شدند، او مردم را به جنگ دعوت می كرد، برادر مادریش محمد بن ثابت ، و هشت پسر خودش را یكی پس از دیگری به جنگ بایزیدیان فرستاد و همه آنها به شهادت رسیدند، سرانجام خود عبدالله یكه و تنها به میدان رفت و در یك جنگ نابرابر، شهد شهادت نوشید. به این ترتیب شوهر جمیله در جنگ احد شهید شد، دو پسرش و هشت نوه اش در فاجعه حره به شهادت رسیدند، در حالی كه او در این هنگام بیش ‍ از هفتاد سال داشت ، این بانوی دلاور از بانوان نادری است كه مدال شهید پروری را از تاریخ اسلام گرفته است داستان دوستان/محمدمحمدي اشتهاردي

درج
11-03-2010, 17:30
بانوئی باصلابت و فهیم

ابوطلحه انصاری نخستین میزبان پیامبر (ص) در مدینه ، همسری داشت كه به او ام سلیم می گفتند. ام سلیم هنگامی كه دختر بود، به اسلام گرویده بود، ابوطله از او خواستگاری كرد، او قاطعانه در پاسخ ابوطلحه گفت : همسر تو می شوم مشروط بر اینكه قبول اسلام كنی . او در این باره و در مورد بی اساسی آئین بت پرستی ، با ابوطلحه گفتگوی بسیار كرد تا اینكه ابوطلحه به اسلام گروید و ام سلیم با او ازدواج كرد، ام سلیم مهریه خود را همان اسلام ابوطلحه قرار داد. پس از مدتی این زن و شوهر، دارای پسری شدند، این پسر همدمی زیبا برای آنها بود، تا روزی سخت بیمار گشت و در همین بیماری جان سپرد. ابوطلحه بیرون بود و اطلاع نداشت ، ام سلیم ، جنازه كودكش را در جامه ای پیچید و در گوشه ای نهاد، ابوطله به خانه آمد، ام سلیم بدون آنكه وانمود كند، پسرش مرده ، غذای مطبوعی كه پخته بود نزد شوهر گذاشت ، ابوطلحه از حال پسرش جویا شد، ام سلیم گفت : او خوابیده ، غذایت را بخور. ام سلیم با لبخندها و گفته های شیرینش ، شوهر را سر گرم كرد و در این میان به او گفت : راستی چندی قبل امانتی نزد تو بود و آن را به صاحبش رد كردم ، قطعا نگران نیستی . ابوطلحه گفت : چرا نگران باشم ، باید امانت را به صاحبش رد كرد. ام سلیم گفت : خداوند فرزندی را كه به من و تو امانت داده بود، امروز آن را از ما گرفت . ابوطلحه از صبر و تحمل همسرش تعجب كرد و گفت : من به صبر و استقامت به تو سزاوارترم ، بر خاست و بچه را غسل داد و كفن كرد وبه خاك سپرد. آنگاه ابوطلحه به حضور پیامبر (ص) آمد و جریان صبر و شكیبائی و دانائی همسرش را برای پیامبر (ص) تعریف كرد. پیامبر (ص) از اینكه در امتش چنین بانوئی وجود دارد، شاد گردید و خدا را چنین شكر كرد: خداوند را شكر می كنم كه در امت من بانوئی همچون بانوی بااستقامت بنی اسرائیل در امت موسی (ع)، قرار داده است (كه استقامت او نیز در برابر حوادث تلخ این گونه بود). داستان دوستان/محمدمحمدي اشتهاردي

درج
11-03-2010, 17:30
اعتقاد مادر شهید

حارثه پسر سراقه یكی از دلاوران مخلص و ثابت قدم اسلام در صدر اسلام بود، و بقدری شیفته اسلام بود كه آروز داشت در راه دفاع از اسلام جان عزیزش را فدا كند، از این رو به پیامبر (ص) عرض كرد: دعا كن تا خداوند مقام شهادت را نصیب من كند. پیامبر (ص) نیز برای او چنین دعا كرد: خدایا مقام شهادت را به حارثه روزی گردان . حارثه در جنگ بدر شركت ، با كمال دلاوری به حمایت از اسلام پرداخت ، سرانجام تیری از ناحیه دشمن به گلوی او اصابت كرد و به شهادت رسید؛ خبر شهادت او به مادر و خواهرش رسید. مادر و خواهر او همراه سایر بانوان كه به استقبال پیامبر (ص) می رفتند، حركت كردند، مادر او می گفت : سوگند به خدا تا پیامبر (ص) نیاید و از او نپرسم كه آیا پسرم در بهشت است یا در دوزخ ، گریه نمی كنم ، وقتی كه پیامبر (ص) آمد و در پاسخ سئوال من فرمود: در دوزخ است آنقدر گریه كنم كه پایان نیابد، و اگر فرمود: پسرت در بهشت است ، هرگز گریه نمی كنم ، بلكه بسیار شادمان خواهم شد. پیامبر(ص) به سوی مدینه می آمد، مادر حارثه در راه به حضور پیامبر(ص) رسید و عرض كرد: میدانی كه من پسرم را بسیار دوست داشتم ، او نوردیده ام بود، در عین حال با شنیدن خبر شهادتش گریه نكردم ، با خود گفتم پس از آمدن پیامبر(ص) از آن حضرت می پرسم كه آیا پسرم در بهشت است یا در دوزخ ، اگر فرمود: در دوزخ است ، آن گاه ناله و گریه ام بلند می شود. پیامبر(ص) به فرمود : بهشت درجاتی دارد، پسرت در فردوس اعلی در بالاترین مقام بهشت است. مادر گفت : بنابراین هرگز برای او گریه نمی كنم . پیامبر(ص) آبی طلبید و اندكی از آن برداشت و مضمضه كرد و سپس از آن آب آشامیدند و به دستور پیامبر(ص) اندكی از آن آب به گریبان خود پاشیدند، سپس به مدینه بازگشتند، نوشته اند: بعد از جنگ بدر (تا مدتی) هیچ زنی در مدینه دیده نشد كه خوشحال تر و چشم روشن تر از این مادر و خواهر شهید باشد. داستان دوستان/محمدمحمدي اشتهاردي

درج
11-03-2010, 17:31
نهی از ترك ازدواج

زنی به حضور امام صادق (ع) آمد و گفت : من زن بی همسر هستم . امام فرمود: منظورت چیست ؟ او گفت : ازدواج نمی كنم و از آن دوری می نمایم .
امام فرمود: چرا؟ او عرض كرد: با این كار می خواهم به مقام عالی معنوی برسم . امام صادق (ع) فرمود: از این عقیده دست بردار، هرگز ترك ازدواج موجب وصول به مقامات عالی معنوی نیست ، اگر انسان با ترك ازدواج به چنین مقامی می رسید، حضرت فاطمه (س) سزاوارتر از تو بود كه ترك ازدواج كند، چرا كه هیچ كس در وصول به كمالات معنوی ، از فاطمه (س) پیشی نگرفته است. داستان دوستان/محمدمحمدي اشتهاردي

درج
11-03-2010, 17:31
مکر یك زن

پس از آن كه قضیّه جنگ خیبر پایان یافت و اموال خیبر به عنوان غنیمت ، طبق دستور پیغمبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله بین مسلمین تقسیم گردید، یك زن یهودی به نام زینب دختر حارث كه دختر برادر مَرْحَب باشد برّه ای كباب شده را به عنوان هدیه تقدیم آن حضرت و همراهانش كرد. زن یهودی پیش از آن كه برّه را تحویل دهد از اصحاب سؤ ال كرد كه پیغمبر خدا كجای گوسفند را بهتر دوست دارد؟ اصحاب در جواب آن زن ، اظهار داشتند: پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله ، دست آن را بهتر از دیگر اعضایش دوست دارد. پس آن زن یهودی تمامی برّه را آغشته به زهر نمود، مخصوصا دست آن را بیشتر به زهر آلوده كرد و جلوی حضرت و یارانش نهاد. حضرت مقداری از دست برّه را تناول نمود و سپس به اصحاب خود فرمود: از خوردن آن دست بكشید، زیرا كه گوشت این برّه مسموم است . پس از آن حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله آن زن یهودی را احضار كرد و به او فرمود: چرا چنین كردی ؟ او در جواب گفت : برای آن كه من با خود گفتم : اگر این شخص پیغمبر باشد به او آسیبی نمی رسد وگرنه از شرّ او راحت می شویم . و چون حضرت سخنان او را شنید، او را بخشید،. ولی پس از آن جریان ، حضرت به طور مكرّر می فرمود: غذای خیبر مرا هلاك ؛ و درونم را متلاشی كرده است . روایات در چگونگی شهادت و مسموم شدن آن حضرت متفاوت است ، لیكن آنچه در تاریخ و احادیث آمده است و به طور قطعی از آن استفاده می شود این است كه حضرت به وسیله زهر مسموم و به شهادت رسید. در برخی از كتب وارد شده است حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله را مسموم و شهید كردند. چهل داستان و چهل حديث از حضرت رسول خدا(ص)/عبدالله صالحي

درج
11-03-2010, 17:32
استدلال قرآنی حرّه

حُرِّه دختر حلیمه سعدیه ، خواهر رضاعی نبی اكرم - صلّی اللّه علیه و آله- روزی به كاخ حكومتی حجّاج بن یوسف ثقفی ، وارد شد: حجاج از طرز برخورد و حركات او - كه خیلی وزین و بی اعتنا بود- فهمید كه یك زن معمولی نیست . بعد از اینكه او را شناخت ، از او سؤ ال كرد: تو حُرّه ، دختر حلیمه سعدیه ای ؟ گفت : بلی . حجاج گفت : مدتی در انتظار دیدار تو بودم ، زیرا به من خبر رسیده كه تو علی را برتر از صحابه پیامبرصلّی اللّه علیه و آله ی دانی و او را بر ابوبكر، عمر، عثمان ، ترجیح می دهی ؟ حرّه گفت : نه تنها از صحابه ، بلكه از تمام افرادی كه ، از صحابه بهترند، بالاتر و بهتر می دانم ! حجاج گفت : مقصود خویش را روشن تر بیان كن ، كیست كه بالاتر از اصحاب پیغمبر باشد؟ حرّه گفت : بهتر از اصحاب پیغمبر بسیارند، از جمله آدم ، نوح ، لوط، ابراهیم ، موسی ، سلیمان و ... حجّاج ناراحت شده و گفت : وای بر تو، چقدر ادّعای بزرگی كردی كه علی را از بعضی انبیاء بالاتر و برتر شمردی . اگر در این باره دلیل و برهانِ قوی ، اقامه نكنی ، تو را خواهم كشت . حرّه با كمال شهامت ، به قرآن شریف ، تمسك كرد و برای هر یك از ادّعاهای خود، دلیل قاطع از كلام خدا، اقامه كرد و چنین گفت : ای حجّاج ! قرآن درباره حضرت آدم می فرماید: (وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی (:آدم عصیان (ترك اولی) كرد، ولی درباره حضرت علی علیه السّلام خانواده اش علیهم السّلام می فرماید:(وَ كانَ سَعْیُكُمْ مَشْكُوراً): (سعی و كار شما مورد تقدیر و ستایش است .) و علاوه ، خداوند متعال حضرت آدم را در بهشت آزاد گذاشت و فقط او را از گندم ممنوع كرد و فرمود: (وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَه :( نزدیك این درخت نروید. ولی او با همسرش ، به نزدیك آن درخت رفتند و از آن خوردند. امّا علی علیه السّلام ر عین حالیكه تمام نعمتها بر او حلال بود از نان گندم نخورد. حجاج با صدای بلند گفت : اَحْسَنْتِ! اَحْسَنْتِ! بعد از او تقاضا كرد كه برتری علی را بر نوح و لوط بیان كند. حرّه گفت : قرآن می فرماید: (ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ كَفَرُوا اِمَرْاءَهَ نُوحِ وَ اِمْرَاءَهَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحینَ فَخانَتا هُما فَلَمْ یُغْنیا عَنْهُما مِنَ اللّهِ شَیْئاً وَ قیلَ ادْخُلا اَلنّارَ مَعَ الدّاخِلینَ):(خداوند بعنوان مثال برای كافران ، زنهای لوط و نوح پیامبر را نامبرده كه به آن دو بزرگوار، خیانت كردند گرچه همسر دو پیغمبرند، امّا این باعث رفع عذاب آنها نخواهد شد و در روز قیامت به هر دو خطاب میشود: داخل شوید، به همراهی آنانكه داخل آتش اند.) امّا حضرت علی ابن ابی طالب علیه السّلام را همسری است كه خشنودی او خشنودی خداست و خشم او خشم خداست . حجاج گفت : اَحْسنتِ یا حرّه ! قبول كردم امّا دلیل برتری علی علیه السّلام ر ابراهیم را بیان كن ، حُرّه گفت : خداوند درباره حضرت ابراهیم در قرآن می فرماید: (وَ اِذْقالَ اِبْراهیمُ رَبِّ اَرِنی كَیْفَ تُحْی الْمُوْتی قالَ اَوَلَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی وَ لكِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی): (خدایا به من بنمایان كه چگونه مردگان را زنده می كنی ؛ خطاب رسید: مگر تو ایمان نیاورده ای ؟ عرض كرد: بلی ایمان آورده ام ولی می خواهم كه مطمئن شوم .) خدا هم به او نمایاند، امّا علی علیه السّلام جمله ای را فرمود، كه دوست و دشمن ، آن را نقل كرده اند. حضرت در جواب صعصعه ابن صوحان ، - كه وقتی پرسید: یا امیرالمؤ منین تو بالاتری یا حضرت ابراهیم ؟ - فرمود: ابراهیم علیه السّلام برای اطمینان قلبی خودش ‍ به خداوند عرضه داشت : (رَبِّ اَرِنی كَیْفَ تُحْی الْمُوتی) امّا من آنچنان اطمینان دارم كه (لَوْ كُشِفَ الْغِطاءُ ما ازْدَدْتُ یَقیناً): (اگر پرده های غیبی از مقابل من برداشته شود بر یقین من افزوده نخواهد شد(. حجاج گفت : آفرین بر تو ای حرّه ! استدلال بسیار خوبی كردی ، حالا بگو، برتری علی علیه السّلام بر موسی چیست ؟ حرّه گفت : حضرت موسی وقتی كه - در دفاع از مظلوم - یكی از یاران فرعون را كشت و به او خبر دادند كه طرفداران فرعون می خواهند تو را به قتل برسانند. (فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ): (او در حالی كه می ترسید، از مصر خارج شد و بسوی مدین رفت .) امّا حضرت علی علیه السّلام در لیله المبی ، (شب هجرت) به جای پیغمبر خوابید و جان خود را بدون واهمه ، فدای پیامبر كرد، این در حالی بود كه خطر قتل او، حتمی بود؛ این عمل آن حضرت ، مورد تقدیر خداوندی قرار گرفت ؛ آنجا كه می فرماید: (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ): (بعضی از مردم جان خود را برای رضای خدا می فروشند.( حجاج گفت : احسنتِ! حالا دلیل خویش را بر افضلت علی علیه السّلام نسبت به حضرت سلیمان ، بیان نما. حرّه گفت : حضرت سلیمان به خداوند عرضه داشت : (رَبِّ اغْفِرْلی هَبْ لی مُلْكاً لایَنْبَغی لاَِحَدٍ مِنْ بَعْدی): (پروردگارا! مرا ببخش و ملك و سلطنتی به من كرامت فرما كه سزاوار احدی بعد از من نباشد.) امّا علی علیه السّلام درباره دنیا و بیزاری از ریاست آن فرمود: هَیْهاتَ! غُرّی غَیْری لاحاجَهَ لی فیكَ قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلاثاً لارَجْعَهَ فیها! (ای دنیا! از من دور شو و غیر مرا فریب ده ، من نیازی بتو ندارم ، من تو را سه طلاقه نموده ام و رجوعی در آن نیست .(
برو این دام بر مرغ دگر نه كه عنقا را بلند است آشیانه جلوه هايي از نور قرآن/عبدالکريم پاک نيا