فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
13-03-2010, 19:11
http://smiles.al-wed.com/smiles/42/i46702886_43310_4.gifhttp://upload.tazkereh.ir/images/69139910990791850407.gifhttp://smiles.al-wed.com/smiles/42/i46702886_43310_4.gif
http://img.tebyan.net/big/1388/04/10518215011414618221154182121147207689824375.jpg
أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىَ يُحْيِـي هَـَذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِئَةَ عَامٍ فَانظُرْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانظُرْ إِلَى حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِّلنَّاسِ وَانظُرْ إِلَى العِظَامِ كَيْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ(259 بقره)
ياچون آن كس كه به شهرى كه بامهايش يكسر فرو ريخته بود،
عبور كرد [و با خود مى] گفت:
«چگونه خداوند، اهلِ اين ويرانكده را پس از مرگشان زنده مىكند؟». پس خداوند، او را به مدت صد سال ميراند. آن گاه او را برانگيخت، و به او گفت: «چقدر درنگ كردى؟» گفت: «يك روز يا پارهاى از روز را درنگ كردم.» گفت: «نه بلكه صد سال درنگ كردى، به خوراك و نوشيدنىِ خود بنگر كه طعم و رنگِ آن تغيير نكرده است، و به الاغ خود نگاه كن كه چگونه متلاشى شده است. اين ماجرا براى آن است كه هم به تو پاسخ گوييم و هم تو را [در مورد معاد] نشانهاى براى مردم قرار دهيم. و به اين استخوانها بنگر، چگونه آنها را برداشته به هم پيوند مىدهيم سپس گوشت بر آن مىپوشانيم.» پس هنگامى كه چگونگىِ زنده ساختن مرده براى او آشكار شد، گفت: «اكنون مىدانم كه خداوند بر هر چيزى تواناست.»
خوابي صد ساله
عزير وارد باغ خود شد و ساعاتي در آن بياسود و از تماشاي سبزه و چمن در نشاط شد.آنگاه سبدي از انگور و سبدي از انجير و مقداري نان به همراه برداشت و راه منزل خويش را در پيش گرفت.
عزير در بازگشت خود غرق در اسرار آفرينش و عظمت موجودات بود و آنچنان در فكر فرو رفت كه راهش را گم كرد.چندي بعد خود را در ميان ويرانه اي ديد كه از دهكده خرابي حكايت مي كرد.
پراكندگي خانه هاي ويران و سقفها و ديوارهاي فرو ريخته و استخوانهاي پوسيده و اسكلتهاي متلاشي شده در سكوتي مرگبار منظره وحشتناكي را ايجاد كرده بود.
از الاغ خود پياده شدو به ديواره اي تكيه داد.سكوت مطلق فكرش را آزاد ساخت تا درباره مردگان و وضع رستاخيز بيانديشد.با خود فكر كرد كه اين بدنهاي متلاشي شده كه طعمه خاك گشته اند و ابرهاي فراوان بر آنها باريده چگونه در قيامت دوباره زنده مي شوند؟!
با ادامه اين فكر كم كم چشمهايش گرم شد و در خواب عميقي فرو رفت آنچنان كه گويي به مردگان ملحق شده است.
http://www.pichak.net/blogcod/zibasazi/06/image/pichak.net-53.gif
http://img.tebyan.net/big/1388/04/10518215011414618221154182121147207689824375.jpg
أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىَ يُحْيِـي هَـَذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِئَةَ عَامٍ فَانظُرْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانظُرْ إِلَى حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِّلنَّاسِ وَانظُرْ إِلَى العِظَامِ كَيْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ(259 بقره)
ياچون آن كس كه به شهرى كه بامهايش يكسر فرو ريخته بود،
عبور كرد [و با خود مى] گفت:
«چگونه خداوند، اهلِ اين ويرانكده را پس از مرگشان زنده مىكند؟». پس خداوند، او را به مدت صد سال ميراند. آن گاه او را برانگيخت، و به او گفت: «چقدر درنگ كردى؟» گفت: «يك روز يا پارهاى از روز را درنگ كردم.» گفت: «نه بلكه صد سال درنگ كردى، به خوراك و نوشيدنىِ خود بنگر كه طعم و رنگِ آن تغيير نكرده است، و به الاغ خود نگاه كن كه چگونه متلاشى شده است. اين ماجرا براى آن است كه هم به تو پاسخ گوييم و هم تو را [در مورد معاد] نشانهاى براى مردم قرار دهيم. و به اين استخوانها بنگر، چگونه آنها را برداشته به هم پيوند مىدهيم سپس گوشت بر آن مىپوشانيم.» پس هنگامى كه چگونگىِ زنده ساختن مرده براى او آشكار شد، گفت: «اكنون مىدانم كه خداوند بر هر چيزى تواناست.»
خوابي صد ساله
عزير وارد باغ خود شد و ساعاتي در آن بياسود و از تماشاي سبزه و چمن در نشاط شد.آنگاه سبدي از انگور و سبدي از انجير و مقداري نان به همراه برداشت و راه منزل خويش را در پيش گرفت.
عزير در بازگشت خود غرق در اسرار آفرينش و عظمت موجودات بود و آنچنان در فكر فرو رفت كه راهش را گم كرد.چندي بعد خود را در ميان ويرانه اي ديد كه از دهكده خرابي حكايت مي كرد.
پراكندگي خانه هاي ويران و سقفها و ديوارهاي فرو ريخته و استخوانهاي پوسيده و اسكلتهاي متلاشي شده در سكوتي مرگبار منظره وحشتناكي را ايجاد كرده بود.
از الاغ خود پياده شدو به ديواره اي تكيه داد.سكوت مطلق فكرش را آزاد ساخت تا درباره مردگان و وضع رستاخيز بيانديشد.با خود فكر كرد كه اين بدنهاي متلاشي شده كه طعمه خاك گشته اند و ابرهاي فراوان بر آنها باريده چگونه در قيامت دوباره زنده مي شوند؟!
با ادامه اين فكر كم كم چشمهايش گرم شد و در خواب عميقي فرو رفت آنچنان كه گويي به مردگان ملحق شده است.
http://www.pichak.net/blogcod/zibasazi/06/image/pichak.net-53.gif