PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شناخت حیاء



درج
17-03-2010, 20:28
کتاب احیای حیاء
نویسنده : محمد علی هدایتی
1 - قال رسول اللّه (ص) لعبد الرحمن ين عوف : و لو كان الحياء صورة لكان الحسن (ع) (مائة منقبة : ص 136)
اگر حياء شكل و قالبى داشت ، همانا وجود حضرت امام حسين (ع) بود.»
بخش اول : شناخت حياء

در اين بخش ابتدا ريشه لغوى "حياء" در زبان عربى مورد بررسى قرار مى گيرد ؛ سپس در اصطلاح ، تعريف جامعى را براى آن جستجو كرده و بعد به شرح بعضى از ويژگي هاى حياء مى پردازيم :

درج
17-03-2010, 20:28
فصل اول : لغت حياء

در فارسى به آن "شرم" و " آزرم " گويند و نفى آن را با پيشوند "بى" بيان مى كنند.
و در عربى "حياء" گفته مى شود و مقابل آن "وقاحت" است.
حياء در لغت ، مصدر "حيى" است. اين فارس مى گويد : از ماده " ح ى ى " دو معنا گرفته شده است ، يكى "حياة " است كه مقابل موت است و ديگرى "حياء" است كه مخالف وقاحت است. (معجم مقاييس اللغة ، ذيل ماده حى. و نيز اكثر لغويين اصل آن دو معنا را همين ماده مى دانند لكن خليل بن احمد دركتاب العين ، ذيل ماده فوق ، ريشه اين دو معنا را "ح ى و" گرفته است.)
برخى سعى نموده اند اين دو معنا را بهم برگردانند. در اين جا به بعضى از وجوهى كه براى ربط بين اين دو معنا گفته شده است و بعضاً برخلاف هم مى باشد ، اشاره مى كنيم :
الف) الحياء مشتق من الحياة ؛ و من ذلك ايضا : الحياء للمطر ؛ لكنه مقصور و على حسب حياة القلب يكون فيه قوه خلق الحياء و قله الحياء من موت القلب و الروح. فكلما كان القلب احيا كان الحياء اتم. (1)
ب) الحياء - هنا- بالمد ، و اما بالقصر فهو بمعنى المطر و كلاهما ماخوذ من الحياة ، لان احدهما فيه حياة الارض و الاخر فيه حياة القلب. (2)
ج) اشتقاقه من الحياة ؛ يقال : "حيى الرجل" كما يقال : "نسى وحشى و شظى الفرس" اذا اعتلت هذه العضا. جعل الحيى لما يعتريه من النكسار و التغير ؛ منتكس القوه ، منقص الحياه كما قالوا : "هلك فلان حياء من كذ" و "مات حياء" (3)
د) اما الستحياء ، فمرجعه الى حفظ النفس عن الضعف النقص ، و البعد عن العيب و الشين و ما يسوه و طلب السلامه و مطلق الحياة ص (4)
ه) اصل الاستحا من الحياة. و استحيا الرجل من قوه الحياه فيه ، لشده علمه بمواقع العيب. فالحيا من قوه الحس و لطفه و قوه الحياه (5)

در زبان عربى حيا بر اين وزن ها استعمال مى شود :
"حيى" ، "حاي" ، "احيى" ، "استحيا" ؛ لكن بيشتر از باب استفعال است و به دو زبان هم وارد شده است : يكى به لغت تميم ، كه با يك "ي" است : استحى الرجل و يستحى و ديگرى لغت حجاز كه با دو "ي" است : استحيى الرجل و يستحيى و در قرآن كريم هم به همين لغت دوم آمده است. (6)
و نيز در معناى فاعلى با اين وزن به كار رفته است : "حى" ، "مستحى" ، "مستح" ، "رجل حيى و حئى" و "امراه حييه".
همانطور كه با اشاره گذشت ، لغت حيا در معناى مورد نظر ، هميشه ممدود نوشته و خوانده مى شود و قصر آن : "حي" غلط است. (7) گر چه در فارسى گاهى به قصر نيز استعمال شده است. (8)

درج
17-03-2010, 20:29
فصل دوم : تعريف حياء

گفتار يكم : برداشت هاى متفاوت از حياء

شرم و حياء را در كتب گوناگونى مثل لغت ، اخلاق ، سيره ، حديث و تفسير تعريف كرده اند. براى بدست آوردن تعريفى دقيق و سپس تامل در ويژگي ها و حقيقت آن ، ابتدا به بعضى از تعريف ها و توضيحاتى كه در اين باره گفته شده است نظر مى كنيم :
الف) انقباض و انزوا ، احتشام ، بازگشت و توبه ، خجالت ، كم رويى ، رودروايستی (9)
ب) حيرت و وحشتى كه در آدمى پيدا مى شود ، از آگاه شدن ديگرى بر عيب يا نقص او (10)
ج ) مهارت در نگهدارى خويشتن در اجتماع به صورت شايسته و متواضع و خوددار و متحمل (11)
د) حيا انحصار نفس است از خوف صدور و قبايح از او و تا ندر طينت او شعور به رذيلت نقصان و فضيلت كمال و وجوب هرب از آن و طلب اين مركوز نباشد اين معنا در او پيدا نگردد. (12)
ه) انقباض النفس عن القبايح و تركه لذلك (13)
و) الانقباض عن الشى و الامتناع منه خوفا من موافعه القبيح (14)
ز) هو خوف الانسان من تفصير يقع به عند من هو افضل منه ؛ فى شى او فى كل شى (15)
ح) هو الانفباض و الانزوا عن القبيح ، مخافه الذم (16)
ط) ملكه للنفس ، توجب انقباضها عن القبيح و انزجارها عن خلاف الاداب ، خوفا من اللوم (17)
ى) هو امتناع من الفعل ، مخافه ان يعاب عليه ؛ مع الفكر فى وجدان ما لايسلم به من العيب ، فلا يجده (18)
ك) تغير و انكسار يعترى الانسان من خوف ما يعاب به و قال الجرجانى : هو انقباض النقس من شى و تركه حذرا عن اللوم فيه و قال المناوى : انقباض النفس عم عاده انبساطها فى ظاهر البدن ، لمواجهه ما تراه نقصا، حيث يتعذر عليها الفرار بالبدن (19)
ل) هو انقباض النفس عما لا يلائم خطه الشرف ، من الناحيه الدينيه او الانسانيه (20)
م) ان الحياء انفعال النفس و تالمها من النقص و القبيح بالغريزه الفضلى ، غريزه حب الكمال ، فهو كمال لها ، خلافا لاولى الوقاحه الذين يعدونه ضعفا و نقصا (21)
ن) خلق يبعث على تجنب القبيح و يحيض على ارتكاب الحسن و يمنع من التقصير فى حق ذوى الحق (22)
س) هو انحصار النفس خوف اتيان القبائح و الحذر من الذم و السب الصادق (23)(24)

درج
17-03-2010, 20:29
گفتار دوم : ژرفاى حياء و تعريف مختار

تعريف هاى فوق براى تاثير و واكنش حياء در انسان نشانه هاى گوناگونى را بيان داشتند : گرفتگى و بستگى نفس ، تنگ شدن ، بهم رفتن و جمع شدن آن ، عقب نشينى و كناره گيرى ، دگرگونى و دردمندى و شكستگى نفس ، ترس و حيرت و ... همانگونه از ظاهر تعريف ها استفاده مى شود ، اين حالات را مى توان از جهت منطقى "جنس" تعريف در نظر گرفت.

و نيز در بيان سبب حياء و منشاء حالات فوق ، اين اختلاف ديده مى شود : آگاه شدن ديگران بر عيب يا نقص او ، ترس از مذمت ، ملامت يا عيب گيرى ديگران ، كوتاهى كردن نسبت به برتر يا صاحب حق ، بدى و زشتى و نقص ، ناسازگارى با شرافت دينى يا انسانى و يا طبيعت كمال خواه آدمى و ... كه باز مى توان اين عوامل را بعنوان "فصل" تعريف قرار داد.
حياء يك صفت ذاتى ، نهادى و يك پديده فطرى در انسان است. و چنان در وى ، رسوخ دارد و هميشگى است كه از آن به خلق و ملكه تعبير شده است. (25)
2- عن اميرالمومنين : السخا و الحياء افضل الخلق (غرر الحكم : 156/2)
«بخشندگى و شرم ، برترين خوى هاست.»حيا حالتى است در انسان ، برخاسته از شرافت ، عزت و عظمت و كمال سرشت او كه حتى در حال غفلت و لاشعورى هم عمل مى كند.
بنابراين عامل اصلى در تغيير و انقباض و انبساط حياء ، جايگاه انسانيت و شررف و عزت او يا مهانت و ضعف نفس است.
ترس از آشكار شدن عيب و نقص ، خوف سرزنش و عيب گيرى و مانند آن را گر چه بتوان از آثار حياء دانست ، ولى معرف واقــــعى حياء نمى باشد. بله ، حياء صاحب خود را از ارتكاب نقص ها و زشتى ها و بدى ها منع مى كند ؛ حريم و مرز و صيانت ايجاد مى كند ؛ او را از اظــهار و نمايش باز مى دارد و به پوشاندن متمايل مى سازد ؛ وى را به تحمل آداب و اوصاف پســــنديده خصوصاً در جمع وا مى دارد و تخلف از خوبى ها را براى او سخت و مايه ذلت و خوارى مى گردند. همانند يك صافى زشتى ها و نقص ها را به بيرون كنترل مى كند و موجبات مـــــلامت و سرزنش و عيب گيرى را دور مى سازد.
حياء در نهاد آدمى ، نسبت به خوبى فضائل و بدى رذائل حساسيت ايجاد مى كند. منكرات را در نزد او منفور و ناپسند و وى را بــر كمالات و مظاهر آن ترغيب مى كند. حياء باعث مى شود كه انسان حقوق و مرتبه هر كسى را رعايت كند و قدر هر صاحبت فضيـــــلتى را بداند... اما اينها همه از آثار و نتايج حياء به حساب مى آيد.

درج
17-03-2010, 20:29
تعريف حياء :

صفتى است نهادى در انسان ، برگرفته و متناسب با عزت و شرافت او كه در برابر امورى كه به سبب پستى ، زشتى ، حـــــقارت يا نقص ، منافات با حرمت و عزت او يا طرف مقابل دارد، حالت گرفتگى ، جمع شدن و عقب نشينى در نفس ايجاد مى كند.
اين حالت انفعال در خيلى موارد همراه خجالت است. خجالت حالت سستى ، سرگشتگى و سرگردانى ، واماندگى ، اضطراب و تـــــحير را گويند كه در اثر شرم پديد مى آيد. (26)
چنانچه گاهى هم با نوعى تنش روانى و عضلانى پيوسته است ، مثل : سرخ شدن چهره ، عرق كـردن ، تغيير صدا ، تشديد ضربان قـــلب ، ... پس حياء به معناى خجالت نيست ؛ چنانكه حياء با پرهيز و حفظ حريم و پوشاندن همراه است ، اما از جنس ترس هم نيست.
نكته :
از آنچه گذشت روشن مى شود كه عنصر نظارت در حياء ، نقش اساسى ندارد. مراقب و نظاره گرى هم كه در ميان نباشد ، حياء عمل مى كند ، حتى در حال غفلت از خود هم اين صفت كمال فعّال است ؛ و نيز ظاهر مى شود كه حياء ، يك حسّ اجتماعى صرف و يك پديده مصنوعى و قراردادى نيست ، بلكه يك اصل اصيل است و در نهاد و ذات انسان وجود دارد. (27)
البته همانطور كه در بخش سوم از اين مجموعه تبيين مى شود ، تكامل حياء اكتسابى است :
و قد ينطبع الشخص بالمكتسب حتى يصير كالغزيزى (28) حياء ذاتى و فطرى برخاسته از شرافت و غزت ذاتى انسان و حياء اكتسابى معلول تعقّل و درك مقام انسانى است.

درج
17-03-2010, 20:29
فصل سوم : خاستگاه و جايگاه حياء

در روايات ، براى بعضى از قواى روحى و صفات اخلاقى انسان محل و منبعى در جسم معين شده است كه نشانه رابطه جسم و روح و تاثير پذيرى از يكديگر است. حياء نيز جزو اين صفات است كه بعضى روايات ، محل جسمى آن را ريه يعنى شش و جگر سفيد بيان كرده است :
3- عن الامام الصادق : الحزم فى القلب و الرحمه و الفلظه فى الكبد و الحياء فى الريه . بحار الانوار: 304/58 از كافى ؛ 190/8 (29)
«هوشيارى و استوارى در قلب و مهربان و رقّت و درشتى و سختى در جگر و شرم و حيا در شش است.»
ليكن محل بروز و آشكار شدن حياء در انسان ، چهره به خصوص چشمان اوست.

درج
17-03-2010, 20:30
گفتار يكم : چشم و رو

وقتى چشمى به چشم ديگر مى افتد ، تجلّى حياء كاملاً محسوس است. و اگر بعضى روايات وجه يا دو چشم انسان را موضع و جايگاه حياء بيان كرده است ، مراد همين جلوه گاه و محل ظهور است.
4- «از جناب ابن عباس ، شاگرد مكتب ائمه نقل شده است كه : خداوند متعال به حضرت داود وحى فرمود كه از فرزند خود سليمان درباره چهارده امر سؤال كن ؛ اگر آنها را پاسخ گفت ، وى را مورث علم و نبوت قرار بده.
حضرت داود هم از پسر خود خواست تا به اين سؤ الات پاسخ دهد :
1- جايگاه عقل در شما كجاست ؟ حضرت سليمان عرض كرد : مغز
2- فرمود : محل حياء ؟ عرض كرد : دو چشم
3- محل دريافت باطل ؟ دو گوش
4- دريچه خطا و گناه ؟ زبان
5- مسير باد و تنفس ؟ دو سوراخ بينى
6- جايگه ادبت و بيان ؟ دو كليه
7- دروازه غلظت و درشتى ؟ كبد
8- مخزن باد ؟ ريه
9- جايگاه شادى ؟ طحال
10- وسيله كسب و گرفتن ؟ دو دست
11- وسيله راست بودن ؟ دو پا.
12- دريچه و دروازه شهوت ؟ فرج و عورت
13- جايگه نسل آينده ؟ صلب (استخوان پشت)
14- جايگاه علم و فهم و حكمت ؟ قلب
و بعد فرمود : قلب اگر نيكو و درست باشد تمام اين مواضع شايسته مى شود و اگر قلب تباه و فاسد شد ، آنها هم خراب و نابود مى گردد.»
بحار الانوار : 331/58 از الدر المنثور فى التفسير 176/7
5- عن الامام الباقر :
اذا طلبتم الحوائج فاطلبوها بالنهار؛ فان اللّه جعل الحياء فى العينين ، و اذا تزوجتم فتزوجوا بالليل ؛ قال اللّه جعل الليل سكنا (30)
بحار الانوار : 166/73 از تفسير عياشى : 370/1
«براى نياز و خواهش خود ، روز بدنبال آن برويد چون خداوند حياء را در چشم قرار داده است و براى زناشوئى ، شب به آن اقدام كنيد ، چون خداوند شب را وقت آرامش و سكونت قرار داده است.»

درج
17-03-2010, 20:31
6- حضرت امام باقر به ميسر فرمودند :
«اى ميسر! اگر حاجت و نيازى داشتى شب به دنبال آن نرو ؛ روز برو كه هوا روشن است ، چون حياء و شرم در چهره تجلّى دارد.»
چشم محل نمايش بسيارى از ويژگي هاى روحى و اخلاقى انسان است و در اين ميان بازتابش نسبت به شرم ، از همه آشكارتر است. در وقت اعمال حياء ، چشم همانند آيينه ، اين صفت از سيماى اخلاقى آدمى را تصوير مى كند.
مشكاة الانوار : ص 234
ز شرم چشم او در چشمه آب
همين لرزيد چون در چشمه مهتاب (31)
در ادبيات فارسى هم اين رابطه و نسبت در تركيب هاى متعددى ديده مى شود : شوخ چشم ، چشم دريده ، چشم بى آب ، چشم زال ، چشم سپيد ، ديده سخت. كه همه كنايه از بى حيائى ، بى شرمى و گستاخى است.
شوخ چشمى زيان ايمان است
شرم ديده زبان ايمان است (32)
چهره و روى انسان ، بر اثر چشم و بسيارى از قواى اصلى و ادراكى كه به همراه دارد ، جلوه گاه ويژگي هاى شخصيتى و ذاتى اوست.7- عن على بن موسى الرضا عن ابيه عن ابائه عن على بن ابى طالب : قال رسول اللّه : اطلبوا الخسر عند حسان الوجوه فان فعالهم اجراى ان تكون حسنا. (عيون اخبار الرضا: 79/2)
«از حضرت امام رضا - تا پيامبر اكرم - نقل شده است كه : خير را در نزد خوبرويان جستجو كنيد، چون كردار آنها سزاوارتر است كه نيكو باشد.»
8- «خير و خوبى ها را در نزد نيكورويان بخواهيد.» (الاختصاص : ص 233)

درون حسن روى نيكوان چيست
نه آن حسن است تنها گو كه آن چيست
و از اين جهت ، وجه و روى انسان از اهميّت و حرمت ويژه اى برخوردار است.
9- عن امير المؤمنين : من لم يتق وجوه الرجال لم يتق اللّه سبحانه (غرر الحكم : 442/5)
«هر كس از روى مردان پروا نداشته باشد ، از خداوند سبحان هم پرهيز و تقوى ندارد.»
اينكه در دو روايت روايت پنجم و ششم توصيه شد كه روز بدنبال نيازها و مطالبات خود برويد ، به جهت همين ويژگى است . در ادبيات فارسى نيز اين تعبير آمده است : "رو هست از زور بدتر" و هم اين عبارت اخلاقى بكار رفته است : "دور از رو" (33) اين جمله را براى مراعات ادب با مخاطب ، هنگامى استعمال مى كنند كه بخواهند كلمه ركيكى به زبان آورند.
قرآن مجيد نيز بعضى از پيامبران را با عنوان "وجيه " ستوده است :
- اسمه المسيح عيسى ابن مريم وجيها فى الدنيا و الاخره (سوره آل عمران 45)
- و كان (حضرت موسى) عند الله وجيها سوره احزاب 69)
و به جهت همين ارتباط صورت باطن با روى ظاهر ، كسى را به عنوان بهترين ديندار معرفى مى كند كه "وجه " خود را براى خداوند متعال تسليم كرده باشد : و من احسن دينا ممن اسلم وجهه للّه (سوره نساء 125)
چنانكه در آيات متعددى از سعادت يا شقاوت نهاى انسان به "رو سفيدى" و "ور سياهى" تعبير شده است :
يوم تبيض وجوه و تسود وجوه (سوره آل عمران 106)
و نيز در نحوه حشر آخرت مى فرمايد : ما انسانها را بر همان صورتهايشان در روز قيامت برانگيخته مى كنيم :
و نحشرهم يوم القيامه على وجوههم (سوره اسراء 97)
پاكى عرض ز رخسار عيان مى گردد
محضر از چهره خود عصمت مريم دارد
ديوان صائب تبريزى : 636/1، غزل 1499

درج
17-03-2010, 20:31
همچنين در زبان فارسى و نيز عربى از "عرض" كه در برگيرنده شرف ، جاه ، اعتبار، عزت ، قدر، حرمت و ناموس - به معناى سّر و راز پنهان - است ، به آب روى (ما الوجه) تعبير مى شود :
نريزد خداى آبروى كسى
كه ريزد گناه آب چشمش بسى
بوستان سعدى : ص 194، بيت 3888

آب رو مى رود اى ابر خطا پوش ببار
كه به ديوان عمل نامه سياه آمده ايم
ديوان حافظ ، ص 293، غزل 366

در حفظ آبرو ز گهر باش سخت تر
كين آب رفته باز نيايد به جوى خويش
ديوان صائب تبريزى : 2445/5
10- عن الصادق جعفر بن محمد عن ابيه عن آبائه قال : قال رسول اللّه : كثره المزاج يذهب بماء الوجه
(بحار الانوار : 58/73 از امالى مرحوم صدوق : ص 223؛ و نيز الاختصاص ، ص 230)
«از حضرت امام صادق (ع) - تا پيامبر اكرم (ص) - نقل شده است كه : شوخى زياد آب رو را مى برد.»
11- عن امير المومنين : ما وجهك جامد يقطره السؤال فانظر عند من تقطره (نهج البلاغه : حكمت 338، ص 1248؛ و نيز غرر الحكم : 243/6)
«آب روى تو بسته و محفوظ است ؛ درخواست و خواهش آن را باز و شكسته مى سازد ؛ پس بنگر نزد چه كسى آن را خرد مى كنى (34)»
و نيز در روايات ، از آبرو به مطلق "وجه " هم تعبير شده است.
12- عن اميرالمؤ منين : اللّهم صن وجهى باليسار و لاتبذل جاهى بالاقتار. (نهج البلاغه : خطبه 216، ص 716)
«خداوندا ! آبرويم را با توانگرى نگه دار و قدر و مرتبه ام را با نيازمندى و و تنگى معاش از بين مبر.»13- عن اميرالمؤمنين : ابذل مالك لمن بذل لك وجه فان بذل الوجه لايوازيه شى (غرر الحكم : 236/2)
«ببخش مال خود را به كسى كه با درخواست از تو ابرويش را فدا مى كند ؛ چون خرج و صرف آبرو با هيچ چيز برابرى نمى كند.»
"ما الوجه " همان طراوت و حيات روى انسان است كه شناساننده سلامت درون و زنده بودن شرافت و عزّت اوست. روايات زير در بيان كمبود يا نبود ويژگى فوق رسيده است :
14- من دعا لزين العابدين : الهى ... فباى وجه القاك ، و قد اخلق الذنوب وجهى (بحار الانوار : 139/91)
«خداى من ! به چه رويى با تو روبرو شوم ، در حاليكه گناهان ، صورتم را كهنه و خوار و بى ارزش كرده است.»
15- عن الامام الصادق (ع) : من سال الناس و عنده قوت ثالثه ايام ، لقى اللّه تعالى يوم يلقاه و ليس فى وجهه لحم
(ثواب الاعمال و عقاب الاعمال : ص 323)
«كسى كه به گدايى از مردم بپردازد در حالي كه خوراك سه روز خود را دارد ، روز قيامت خداوند متعال را در حالتى ديدار مى كند كه در صورتش‍ گوشتى وجود ندارد.»
16- عن الامام الرضا (ع) : من عرض لاخيه المؤمن فى حديثه فكانما خدش وجهه
(الفقه المنسوب اللامام الرضا (ع) : ص 355؛ جامع الاحاديث : ص 119؛ مشكاة الانوار: ص 189)
«كسى كه در گفتار خود به براد مومنش گوشه زند و به كنايه بدگويى كند (يا در ميان صحبت برادر مومنش سخن بگويد) گويا پوست روى او را خراشيده است.»

درج
17-03-2010, 20:31
در روايات همچنين از امور ديگرى كه طراوت و شادابى روى انسان را مى برد ، منع شده است.
17- عن امام الرضا (ع) : و اياك ان تدلك راسك و وجهك بالمئزر الذى فى وسطك ، فانه يذهب بما الوجه
(الفقه المنسوب للامام الرضا (ع) : ص 86 و نيز من لايحضر الفقيه : 64/1)
«بپرهيز از اينكه سو و رويت را به لباسى كه بر كمر دارى بمالى و و خشك و پاك نمايى ، چون اين كار آب رو را مى برد.»
18- «از پيامبر اكرم نقل شده است كه برادرم حضرت عيسى از شهرى گذشت كه در آن مرد و زنى با هم داد و فرياد مى كردند. فرمود :
چه شده است ؟ مرد گفت : اى پيامبر خدا! اين زن من است ، هيچ بدى هم ندارد و زن شايسته اى است ، ولى دوست دارم از او جدا شوم.
حضرت فرمود : بهر صورت علت ان را به من بگو. مرد گفت : اين زن بدون آن كه سن زيادى داشته باشد ، صورتش كهنه و درهم و بى نشاط است. حضرت به آن زن فرمود : آيا دوست دارى شادابى و طراوت به چهره ات برگردد و صورتت تازه و نو شود ؟
زن عرض كرد : بلى. حضرت به او فرمود : هر وقت غذا تناول مى كنى پر مخور ، چون وقتى غذا از حد سينه افزون شد و بيشتر از اندازه اش ‍ انباشته گريد آب رو را مى برد. زن از آن به بعد اين برنامه را رعايت كرد و تازگى و شادابى به چهره اش بازگشت.»
(بحار الانوار : 320/14 از علل الشرايع : 211/2)
19- عن الامام الصادق (ع) : لا تكثر وضع يدك فى لحيتك فان ذلك يشين الوجه
«دست خود را زياد در ميان موهاى صورتت قرار مده ، چون اين كار صورت را زشت و بى فروغ مى كند.»
20- عن الامام الصادق (ع) : (مكارم الاخلاق : ص 162)
«وقتى يكى از شما به حمام وارد شد ، سه مشت آب گرم بياشامد ؛ چون آن نيكويى و حسن صورت را مى افزايد و درد را از بدن مى برد.»
اصل سخن در اين بود كه روى انسان عرضگاه حياء است. چنانكه نبود حياء هم در همان آشكار است.
21- عن امير المؤمنين : بئس الوجه الوقاح (غرر الحكم : 253/3)
«بد رويى است روى كه گستاخ و بى شرم باشد.»
22- «هيچ انسانى را براى اينكه بدنبال روزى اش مى رود سرزنش مكن ؛ چون كسى كه روزى نداشت ، اشتباهاتش هم زياد است.
اى فرزندم ! فقير چنان نزد مردم كوچك و خوار است كه نه سخنش را مى شــــنوند و نه شخصيتش را مى شناسند. فقــــــــير حتى اگر اهل راســتى باشد او را دروغگو مى نامند و اگر اهل بى رغبتى به دنيا باشد او را نادان به حساب مى آورند. فرزندم ! كسى كه به بـــــــــلاى فقر امتحان شد ، به چهار صفت دچار مى شود : ناتوانى در يقين ، كمبود در عقل ، سهل انگارى در دين ، كمى حياء در صورت ؛ پـــس از فقر به خداوند پناه مى برم»
بحار الانوار: 47/69 از جامع الاخبار: ص 300
23- عن الامام الرضا (ع) : ... و ان اللّه حرم الخمر لما فيها من الفساد و بطلان العقول فى الحقائق و ذهاب الحيا من الوجه ....
(الفقه المنسوب للامام الرضا (ع) : ص 282)
«خداوند متعال شراب را حرام فرمود، چون در آن تباهى وجود دارد و عقل ها را در فهم حقايق به بيراهه مى كشد و شرم را از صورت مى برد.»

در زبان فارسى نيز براى بيان بى شرمى از كلمه "بى رويى " استفاده شده است :
گويد سخن مهر به هر بى ره و رويى
هيچش ز هم آوازيى اين طايفه نيست (35)

درج
17-03-2010, 20:32
و به همين جهت صاحبت حياء ، صورتش از زيادى تاثير حياء رقيق و نازك بنظر مى آيد ؛ گر چه - همانطور كه گذشت - به سبب شرافت و عزّت درونى ، رويى نو و با طراوت دارد. به اين نكته در روايات اشاره شده است : 24- قال اللّه تعالى ليله المعراج : ... يا احمد! ان اهل اخير و اهل الاخره رقيقه وجوههم كثير حياوهم قليل حمقهم كثير نفعهم ....
(بحار الانوار : 24/74 از ارشاد القلوب : ص 179)
«خداوند متعال در شب معراج به پيامبر اكرمش فرمود : اى احمد! صاحبان خير و لايقين آخرت صورتهايشان نازك و نرم ، حيائشان زياد ، نادانى شان كم و فايده شان فراوان است.»
25- عن ابو سعيد الخدرى : كان رسول اللّه (ص) : ... لطيف البشره رقيق الظاهر لايشافه احدا بما يكره حياء و كرم نفس
(كحل البصر : ص 96)
«ابوسعيد خدرى در مورد حياء پيامبر اكرم (ص) مى گويد : آن حضرت پوست روى شان نرم و نيكو و پوست بدنشان تنك و نازك بود. با هيچ كس‍ بطورى كه دوست نداشت ، روياروى سخن نمى گفتند. اينها به جهت حياء و كرامنت نفسى بود كه در حضرت وجود داشت.»
در ادبيات فارسى نيز نازك رويى و تنك رويى نشانه شرم و سخت رويى در مورد بى حيائى به كار رفته است :
در دل روشن بود تاثير ديگر حرف را
چهره نازك به يك پيمانه رنگين* مى شود.
ديوان صائب تبريزى : ص 832
از نشانه هاى ديگر حياء بر صورت ، پوشيدگى و حجبى است كه بر چهره صاحب حيا نمايان است. او رويى بسته دارد ؛ به اين معنا كه مداومت و عرضه تمام صورت براى او در مواجهه با ديگران سخت است. نمى تواند چشم خود را به نحو پر و تمام به ديگران بدوزد و گاهى از شدت شرم ، سرش ‍ هم به پائين مايل مى شود.
تعبير "كم رو" و "پررو" و "رو داشتن" در فارسى اشاره به همين معنا دارد. كم رويى غالبا در مورد حجب و شرم و حياء و پررويى و رو داشتن در گستاخى و جسورى و بى حيائيى استعمال مى شود.
در اين عالم كه آب روى من رفت
بدان عالم شدن رويى ندارم .
ديوان خاقانى : ص 414
البته كم رويى همانطور كه نشانه عمومى حياء و شرم است ، مى تواند ناشى از عقده حقارت و احساس پستى و بى ارزشى و نشانه كمى جرات باشد.
بنابراين كم رويى دو معناى جدا و مستقل پيدا مى كند. لكن در بسيارى از كاربردهاى عربى و فارسى از كم رويى قسم اول - كه نشانه حياء و شرم است - به حياء تعبير مى شود ، چنانكه در نوشته ها و نيز ترجمه هاى متعددى از عربى و لاتين ، حياء را نيز به كم رويى معنا كرده اند. و از كم رويى قسم دوّم هم كه نشانه پستى و بى اعتمادى به خود است ، در منابع اخلاقى ما به حياء مذموم تفسير شده است. (36)

درج
17-03-2010, 20:32
گفتار دوّم : رابطه كم رويى با شرم :

"حياء ممدوح " و "حياء مذموم" تقسيم مشهورى است. به حيائى مذموم مى گويند كه در موارد نابجا بكار بسته شود. در اين باره به رواياتى نيز استناد شده است :
26- عن رسول اللّه : الحياء حياءان : حياء عقل و حياء حمق ، فحياء العقل العلم و حياء الحمق الجهل
(كافى : 106/2 و تحف العقول : ص 44)
«حيا بر دو قسم است : حياء عاقلانه و حياء غير عاقلانه ، حياء عاقلانه دانايى و حياء ابلهانه نادانى است.»
27- عن الامام الصادق (ع) : (تحف العقول : ص 377)
«حياء بر دو صورت است : يكى صورت آن ناتوانى و صورت ديگر آن توانايى و اسلام و ايمان است.»

28- عن الامام العسكرى (ع) : (نزهه الناظر و تنبيه الخاطر : ص 144)
«بدان براى حياء اندازه اى است كه اگر از آن بيشتر شود ، ناتوانى و ضعف خواهد بود. و براى بخشش و كرم حدى است كه اگر از آن بگذرد تلف و بر باد دادن مى شود.»
لكن از تعريفى كه براى حياء نموديم و نيز از رواياتى كه بعداً بيان مى شود ، چينن استفاده مى گردد كه حياء هميشه ممدوح و خير و بجاست. حياء اگر حياء است مذموم و ناپسند نخواهد بود. اين صفت كمال در انسان ، از شرافت و عظمت سرشت او پيدا مى شود ، پس همواره خواستنى و مورد ستايش است ؛ گر چه در خىلى از موارد با محروميت و نامرادى همراه باشد. (37)
آنچه متصف به مدح و ذّم مى شود همان ويژگى كم رويى است كه امروزه در تعبير رايج ، به آن خجالت نيز مى گويند. كم رويى ممدوح ، حجب و خجالتى است كه از عزّت و شرافت و نيز درك صحيح آن سرچشمه مى گيريد. در مقابل ، كم رويى مذموم ناشى از ضعف نفس و حقارت و فهم نادرست است.
اما اين دو اصطلاح : "شرم" و "كم رويى" در بسيارى از موارد يا به جهت ضيق تعبير و يا با مسامحه و از روى قرينه سببيّت ، به جاى هم استعمال مس شود. با اين وجود ، توجه به دو نكته لازم است :
نكته اول : كم رويى ، آن هم قسم ممدوحش ، يكى از آثار و نشانه هاى حياء است ؛ نه اينكه حياء همان كم رويى باشد.
نكته دوّم : با دقت در حقيقت حياء معلوم مى شود كه حياء مذموم در واقع وجود ندارد.

درج
17-03-2010, 20:32
فصل چهارم : اختصاص حياء به انسان

از میان نويسندگانى كه به مناسبت حياء بحث كرده اند ، كسى كه قائل به اشتراك حياء ميان انسان و حيوان باشد ديده نمى شود. بسيارى تصريح نموده اند كه حياء از مختصات انسان است. (38) چنانكه گفته شده است كه دانشمندان "خجالت" را ويژه انسان مى دانند. (39)
29- عن الامام الصادق (ع) : بحار الانوار : 81/3 و توحيد المفضل : ص 39
«بنگر اى مفضل به آن خوى ويژه اى كه انسان به آن از ساير حيوانات ممتاز است ، همان خصلت والا مرتبه و گرانبها ، يعنى حياء.
اگر حياء نبود ، هيچ مهمانى مورد پذيرش و اكرام قرار نمى گرفت و به قول و قرارها عمل نمى شد و خواهش و نيازها برآورده نمى گشت. آراستگى و نيكوى برگزيده و دنباله روى نمى شد و از زشتى در هيچ چيز پرهيزى نبود. حتى بسيارى از كارهاى واجب هم تنها از روى حياء انجام مى گيرد ؛ مثلاً بعضى از مردم اگر به جهت حياء نبود ، حق پدر و مادر خود را رعايت نمى كردند ؛ صله رحم نمى كردند ؛ امانت را نمى پرداختند و از هرزگى و كار زشت خويشتن دارى نداشتند.»
با تعريفى كه از حياء نموديم ، روشن مى شود كه اينگونه حياء در ميان حيوانات وجود ندارد. حيوانات فافد چنان شرافت و عزّت و نيز درك و شعورى هستند كه در مقابل عيب و نقص و زشتى ها واكنشى نشان دهند.
و اگر بعضى صفت و حالتى دارند كه در دستگاه فهم انسان نشانه حياء يا بى حيائى به حساب مى آيد ، مربوط به نحوه خلقت و ساختار طبيعى آنهاست. و لذا اولاً بين نوعى از انواع حيوان وجود دارد و ثانياً آن صفت در ميان همه افراد آن نوع يكسان است ؛ مثلاً در مورد زاغ مشهور است كه نسبت به امور جنسى با حياترين حيوان است و هيچ كس جفت گيرى او را نديده است.
30- عن الامام الرضا (ع) آبائه عن على : قال رسول اللّه (ص) : تعلموا من الفراب خصالاً ثلاثاً : استتاره بالسفاد و بكوره فى طلب الرزق و حذره . (عيون اخبار الرضا (ع) : 233/1)
«از حضرت امام رضا (ع) - تا پيامبر اكرم (ص) - نقل شده است كه : از زاغ سه صفت و عادت را ياد بگيريد :
پوشيده و مخفى بودن آميزش ، صبح زود بدنبال روزى رفتن ، احتياط كارى»
در منابع ادبى ما نيز شير به حياء و گرگ به وقاحت مشهور است :
چنين است هنجار فرخنده شير
كه شرم است آئين شير دلير (40)
بُز بنا يه حكمتى كه در روايت ذيل آمده است فاقد حياء است :
31- عن الامام الرضا (ع) عن ابيه عن آبائه عن على بن ابى طالب (ع) انه سئل :
(بحار الانوار : 81/10 و 141/61 از عيون اخبار الرضا (ع) : 223/1)
«مردى از اهل شام از حضرت اميرالمومنين در ضمن مسائلى پــرسيد : چه شده است كه دم بز رو به بالاست و آلت تناســــلى اش فاش و نمايان است ؟ حضرت فرمودند : چون بز از دستور حضرت نوح وقتى كه آن را به كشتى سوار مى كرد سرپيچى نمود ، حضرت آن حيوان را با فشار به جلو انداخت و در نتيجه دمش پاره گشـــــت. ولى ميــــش ماده عورتش پوشيده و پنهان است چون در سوار شدن به كشتى پيش دستى و شتاب نمود و به همين جـــــــــهت آن حضرت دســــــت خود را بر محل عــــورت و دم او كشيد و در اثر آن بوسيله ران ها پوشيده و پنهان گشت.»
لكن حيوانات گر چه آگاهى و فهم انسانى ندارند ، اما از مطلق شعور هم محروم نيستند. آيات قرآنى و روايات نيز تجربه اين مطلب را ثابت كرده است. پس به تناسب همين مقدار از فهم و شناخت ، بخصوص درك رابطه مخلوقيّت ، حامل حيائى متناسب با خود نسبت به خالق تعالى هستند.
32- عن رسول اللّه (ص) : (بحار الانوار : 209/13 از علل الشرايع : 207/2)
«گرامى بداريد گاو را ، او مهتر چهارپايان است. از آن وقتى كه گوساله سامرى عبادت شد به سبب شرم از خداوند عزّوجّل چشمان خود را به سوى آسمان بلند نكرد است.»

درج
17-03-2010, 20:32
پاورقی :

1. موسوعه نضره النعيم فى مكارم اخلاق الرسول الكريم : 1796/5؛ به نقل از ابن قيم.
حاصل ترجمه : حياء از ((حيات)) گرفته شده است و به همين جهت به باران ((حياء)) گفته مى شود. به تناسب زنده بودن قلب صفت حياء هم رشد پيدا مى كند و كمى حياء به سبب مرگ دل و روح است ؛ پس هر چه قلب زنده تر باشد، حياء كامل تر است.
حكيم سنايى در اين باره مى سرايد :
شرم با مرده دل نياميزد / كه حياء دل خيزد.
مثنوى حكيم سنايى : ص 166
2. منتهى السول : 537/2 ؛ حاصل ترجمه : ((حياء)) به معناى شرم و ((حياء)) به معناى باران ، هر دو از ((حيات)) گرفته شده است ؛ چون يكى باعث زنده شدن زمين و ديگرى موجب زنده شدن روح و قلب مى شود.
3. الكشاف : 112/1 حاصل ترجمه : در زبان عربى اسم هايى وجود دارد كه وقتى در معناى فعلى استعمال مى شود بر ضعف و نقصى در معناى آن اسم دلالت مى كند ، مثلا ((نسيا)) رگى است در پا ؛ و ((حشا)) به معناى روده و اندرون شكم است ؛ و ((شظى)) به معناى استخوان زانو يا بازوست ، اما همين كلمات وقتى بصورت فعل درباره است بكار برده مى شود به معناى آسيب زدگى و بيمارى اين اعضا در حيوان خواهد بود. در بخث ما هم فعل حياء كردن كه از ((حيات)) گرفته شده است ، نشانه عجز و ضعف و دگرگونى و نقصان و سستى در اين ماده است.
4. التحقيق فى كلمات القران الكريم ، ذيل ماده ((حى)) حاصل ترجمه : بازگشت حيا به نگهدارى نفس و روح از ناتوانى و بى قدرى و دورى آن از بدى و نقص و خواستن عافيت و اصل هستى است.
5.تهذيب الاسما و اللغات : 79/3
حاصل ترجمه : ريشه حيا از حيات است و حيا مرد برگرفته از نيروى حيات اوست ؛ از جهت آگاهى زيادى كه به موارد نقص و بدى دارد.
6. مصباح المنير ، ذيل لغت "حيى" و لسان العرب ، ذيل لغت "حياء"
7. لسان العرب ، ذيل لغت "حياء"
8. لغت نامه ، فرهنگ فارسى ، ذيل لغت "حياء"
9. مصباح المنير ، لسان العرب ، القاموس المحيط المنجد ، المعجم الوسيط ، لغت نامه دهخدا
10. لغت نامه دهخدا ، ذيل لغت شرم
11. روانشناسى و تربيت جنسى كودكان و نوجوانان : ص 33
12. تحقة الاخوان : ص 17
13. معجم مفردات الفاظ القران ، ذيل لغت "حيى"
ترجمه : گرفتگى و جمع شدن نفس از امور ناپسند و پرهيز به جهت زشتى آن ها
14. التبيان : 112/1 و الجامع لاحكام القران : 231/1 ، ترجمه : گرفتگى از شى و خوددارى از آن به سبب ترس از نزديك و افتادن در زشتى ها
15. المقابسات : ص 369: ترجمه آزاد : ترس انسان از كوتاهى كه به سبب او نزد برتر از خود انجام گيرد.
16.مجمع البحرين ، ذيل ماده "ح ى ى " ؛ ترجمه : عقب نشينى و كناره گيرى از زشتى ها، به سبب ترس از نكوهش
17. بحار الانوار : 329/68. ترجمه : صفتى راسخ در جان انسان كه به جهت ترس از عتاب و سرزنش ، باعث كنارگيرى نفس از زشتى و تنفر آن از بى ادبى مى شود.
18. رسائل الشريف المرتضى : 269/2 ؛ ترجمه آزاد : خوددارى از عمل ، به سبب ترس از سرزنش بر آن ، با مراقبت و پرهيز از عيوبى كه از آثار بد آن در امان نمى ماند.
19. موسوعه نضره النعيم : 1296/5 (با تصرف) ترجمه : دگرگونى و حالت شكستگى كه به سبب ترس ‍ از امر مورد سرزنش بر انسان عارض مى شود. جرجانى گفته است : «حياء بهم رفتن نفس از چيزى و واگذارى آن است ، به جهت ترس از نكوهش بر آن.»
مناوى در تعريف حياء چنين گفته است : «گرفتگى نفس است از تاثير انتشار آن در ظاهر بدن ، به سبب مشاهده نقص و عيب ، از آن جهت كه نمى تواند با جسم از آن بگريزد.»
20. الغدير: 275/9 ، ترجمه : حياء گرفتگى نفس است از آنچه كه با حوزه شرافت و رفعت دينى يا انسانى سازگار نباشد.
21. تفسير المنار : 236/1. ترجمه : حياء آشفتگى و متاثر شدن نفس و دردمندى آن است از نقص و زشتى ، به سبب وجود برترين غريزه در انسان ، كه همان طبيعت و غريزه كمال دوستى است. چون اين حالت ، كمال و فضلى است براى نفس ؛ بر عكس افراد بى حياء كه آن را ناتوانى و عيب مى شمارند.
22. اخلاق النبى فى القران و السنه : 477/1 ؛ ترجمه : خويى است كه آدمى را بر پرهيز از زشتى ها بر مى انگيزاند و با انجام خوبى ها تشويق مى كند و او را از كوتاهى نسبت به حقوق ديگران باز مى دارد.
23. تهذيب الاخلاق : ص 41. ترجمه : حياء بازداشتگى نفس است از ترس انجام بدى ها و هراس از سرزنش و رسوايى بجا
24. در صفحات بعد، علاوه بر آنچه نقل شد ، به تعريف هاى ديگرى نيز اشاره مى شود.
25. گواه بر اين مطلب ، كلمه ((نزاع)) است كه در بعضى روايات از سلب حياء به آن تعبير شده است. نزع به معناى بيرون كشيدن و از جا بركندن شى متصل است ، مثلا مراجعه شود به : ص 70 ح 77 و ص 100 ح 137
26. در لغت نامه دهخدا ذيل لغت خجالت آمده است : اين كلمه گويا در عربى استعمال نشده است و به جاى آن خَجَل (بفتح خاء و جيم) آمده است ليكن در نظم و نثر فارسى بسيار شايع است. و نيز در معناى خجل مى نويسد : خَجَل عبارتست از : از قيل و قال افتادن و سست شدن بواسطه حياء ، يا احساس ذلت و خوارى ، سرگشتگى و بى خود گرديدن از شرم. (با كمى تصرف)
27. برخى مثل ويل دورانت ، با تمسك به شواهدى ناقص و نادر در غير مصنوعى بودن حياء تشكيك مى كنند و گويا آن را يك پديده قراردادى مى دانند. مراجعه شود به : تاريخ تمدن ، ترجمه اثر ويل دورانت : 58/1. چنانكه همين نويسنده در اثر ديگر خود ، بعد از تعريف حياء، اكتسابى و غير غريزى بودن آن را نقل و بعد تاييد مى كند. مراجعه شود به : لذات فلسفه ، ترجمه اثر ويل دورانت : ص ‍129
28. مراجعه شود به موسوعه نضرة النعيم : 1798/5؛ و الغدير : 275/9
ترجمه : حياء اكتسابى گاهى چنان با وجود شخص عجين و سرشته مى گردد كه مانند حياء غريزى و فطرى مى شود.
29. اين روايت علاوه بر ضعف سند از نظر ضبط نسخه هم مورد مناقشه واقع شده است. مرحوم علامه مجلسى در دو جاى بحار الانوار : 98/1 و 304/58 نظير اين روايت ار از علل الشرايع : 131/1 نقل مى كنند، و ضبط نسخه ايشان د رعبارت مربوطه چنين است :
"و الحياء فى الريح" سپس در برگردان آن به "الريه" توجيهى را باين مى كنند. لكن در نسخه موجود از علل الشرايع آن گونه ضبط شده است "و الحياه فى الرئه" آنگاه ديگر از محل بحث خارج است. بهر صورت ذكر اين روايت براى تحقيق بيشتر بى فايده نيست.
30. در نسخه الانوار ضبط چنين است : ((فان اللّه جعل ...)) و ترجمه هم بر طبق همين شده است.
31. لغت نامه دهخدا، به نقل از نظامى ، ذيل لغت شرم
32. لغت نامه دهخدا، به نقل از سناى ، ذيل لغت شرم
33. لغت نامه دهخدا، ذيل لعت ((رو))
34. در روايتى حكمت شستن صورت در وقت وضو را جبران از بين رفتن همين ((ما الوجه)) بيان كرده است.
مراجعه شود به : علل الشرايع 325/1، باب 191، ح 1
35. لغت نامه دهخدا ، ذيل لغت ((رو)) و ((روى)) از و حشى
36. اكنون در حيطه روانشناسى كم رويى را بطور مطلق يك واكنش منفى شخصيتى و يك نوع بيمارى و نقص روانى بحساب مى آورند. همچنين در نوشته ها و ترجمه هاى فراوانى كم رويى را از جنس حيا دانسته و گاه آن را نوعى حياء افراطى معنا مى كنند. به عنوان نمونه مراجعه شود به كتب : روانشناسى كم رويى و روش هاى درمان ؛ كم رويى و راه هاى درمان آن ؛ چاره كم رويى ؛ خانواده و مائل نوجوان و جوان ج 2؛ كودك از نظر وراثت و تربيت : 350- 313/2
37. روايات مربوط به اين بحث را در ص 64 ذيل عنوان : ((نيكوى هميشگى )) ملاحظه فرمائيد.
38. مثلاً مراجعه شود به : كودك از نظر وراثت و تربيت : 316/2
39. رجوع كنيد به : الادب النبوى (ص) : ص 153؛ الذريعه الى مكارم الشريعه ، ص 288 ؛ تبيين جهان و انسان : 252/1
40. لغت نامه دهخدا، ذيل لغت ((شرم)) از اديب پيشاورى

درج
17-03-2010, 20:33
حیاء (2) ، ارزش حیاء


کتاب احیای حیاء
نویسنده : محمد علی هدایتی
انسان در جهان بينى قرآن ، علاوه بر هدايت بيرونى و تشريعى ، از سوى هدايت فطرى و درونى نيز به راه رشد و كمال دلالت و راهنمايى شده است.
آفريدگار حكيم در آفرينش انسان با الهام فطرى ، وى را به قوا و نيروهايى مجهز كرده است كه از درون مى تواند در مسير سعادت قرار گيرد. ملكات فاضله ، سرمايه هاى ذاتى هستند كه خداوند متعال به انسان الهام و تعليم كرده است و از او خواسته تا اين گوهرهاى نهادى را حفظ و نفس خود را از آلودگى با فجور و رذائل پاك و تزكيه كند.
يكى از اين سرمايه ها و ارزش هاى انسانى حياء و شرم است. حياء برخاسته از فطرت انسان و معيار و ملاكى براى انسانيت و رشد كمال اوست و در وجدان اخلاقى هر انسانى نهفته است.
در اين بخش با ارائه روايات ، به بيان اهميّت و حساسيت اين سرمايه نيكوى فطرى ، در شكوفايى كمال و سعادت انسان مى پردازيم.

درج
17-03-2010, 20:33
فصل اول : اهميّت و فضيلت حياء

33- خرجت هذه الرساله من ابى عبدالله الى اصحابه : بسم اللّه الرحمن الرحيم . اما بعد، فسالوا اللّه ربّكم العافيه و عليكم بالدعه و الوقار و السكينه و عليكم بالحياء و التنزّه عنه الصالحون قبلكم .... (بحار الانوار : 210/75 از كافى : 2/8)
«اين نامه از ناحيه مقدس حضرت امام صادق (ع) به يارانشان صادر شد :
بسم اللّه الرحمن الرحيم ؛ از پروردگارتان عافيت در خواست كنيد. و بر شما باد به افتادگى و وقار (آهستگى و بردبارى) و آرامى و بر شما باد به حياء و دور شدن و پاكى از آنچه نيكمردان قبل از شما از آن پرهيز داشتند ...»
34- عن امير المؤمنين : عليك بالحياء فانه عنوان النبل (غرر الحكم : 284/4)
«بر توست حياء و شرم ؛ براستى كه آن نشانه نجابت و بزرگى است.»

درج
17-03-2010, 20:33
گفتار يكم : ايمان و حياء

الف) خوى دين

35- عن رسول اللّه : ان لكل دين خلقا و خلق الاسلام الحياء
(مشكاه الانوار : ص 234 و نيز سنن ابن ماجه : 1399/2؛ و الترغيب و الترهيب : 256/3)
«به درستي كه براى هر دينى خوى و سيرتى است و خوى و سيرت اسلام حياء است.»
شاهد و گواه اين مطلب ، سيره بهترين الگوى آن دين مقدس است كه در روايات به آن اشاره شده است :
36- عن ابى عبداللّه فى خطبه خاصه يذكر فيها حال النبى و الائمه و صفاتهم : .. شيمته الحياء و طبيعته السخا، مجبول على اوقار النبوه و اخلاقها ... (كافى 444/1)
«حضرت امام صادق (ع) در خطبه مخصوصى ، ضمن بيان ويژگي هاى پيامبر اكرم (ص) فرمودند : خوى و عادت آن حضرت حياء و سرشت و نهادشان سخاوت بود. بر گرانبارى و خلق و خوى پيامبرى سرشته شده بودند.»
37- عن ابى سعيد الخدرى : كان رسول اللّه اشد حياء من العذرا فى خدرها، و كان اذا كره شيئا عرفناه فى وجهه
(مكارم الاخلاق : ص 14) (41)
«ابو سعيد خدرى در بيان اوصاف پيامبر مى گويد : حياء آن حضرت از دوشيزه پرده نشين سخت تر بود ؛ وقتى از چيزى بدشان مى آمد آن را در صورتشان مى يافتيم.»

درج
17-03-2010, 20:33
ب) رشته پيوست ايمان :

38- عن رسول اللّه : الحياء نظام الايمان فاذا انحل نظام الشى ، تبدد ما فيه و تفرق
(ادب الدنيا و الدين : ص 243) (42)
«حياء رشته حفظ ايمان است ؛ وقتى رشته سامان چيزى گشوده شود آن چه در آن است پخش و پراكنده و تلف مى گردد.»
39- دخل على ابى عبداللّه بعض اصحابه فراى عليه قميصا فيه قب قد رقعه فجعل ينظر اليه فقال له ابو عبد اللّه : مالك تنظر ؟
فقال : قب ملقى فى قميصك . قال : فقال لى : اضرب يدك الى هذا الكتاب فاقرا ما فيه و كان بين يديه كتاب او قريب منه فنظر الرجل فيه ، فاذا فيه : لا ايمان لمن لا حيا له ، و لا مال لمن لا تقدير له ، و لا جديد لمن لا خلق له (بحار الانوار : 45/47 از كافى : 460/6)
«يكى از ياران حضرت امام صادق به محضرشان مشرف شد و بر پيراهن آن حضرت پارگيى مشاهده كرد كه آن را وصله كرده بودند. پيوسته به آن نگاه مى كرد تا اينكه حضرت به او فرمودند : چه چيز نظر تو را جلب كرده است ؟ عرض كرد : آن پارگى كه در پيراهنتان پيدا شده است.
آن مرد مى گويد : حضرت به من فرمودند : دستت را به سمت آن نوشته ببر و آن چه را در آن است بخوان. در مقابل حضرت يا نزديك حضرت كتابى بود ؛ در آن نگاه كرد ؛ متوجه اين عبارت شد: " ايمان نيست براى كسى كه اهل حياء نيست ، دارايى ندارد كسى كه اهل اندازه گيرى و ارزيابى نباشد ، نو و تازه اى نيست براى كسى كه كهنه ندارد." »
40- عن رسول اللّه : لا ايمان كالحياء (آداب النفس : 312/1)
«هيچ ايمانى مانند حياء نيست.»
41- عن امير المومنين : لا ايمان كالحياء و الصبر (نهج البلاغه ، حكمت : 109، ص 1139 و نيز نزهه الناظر و تنبيه الخاطر : ص 13)
«هيچ ايمانى مانند حياء و صبر نيست.»
42- عن الصيقل : كنت عند ابى عبد اللّه جالسا، فبعث غلاما عجميا فى حاجه الى رجل ، فانـــــــطلق ثم رجع فجعل ابو عبداللّه يستفهمه الجواب و جعل الغلام لا يفهمه مرارا. قال : فلما رايته لايتعبر لسانه و لا يفهمه ظننت انه سيغضب عليه.
قال : و احد النظر اليه ثم قال : اما و اللّه لئن كنت عيى اللسان فما انت بعيى القلب.
ثم قال : ان الحياء و العفاف و العىّ - عى اللسان لا عى القلب - من الايمان ، و الفحش و البذا و السلاطه من النفاق
(بحار الانوار : 61/47 از الزهد : ص 10)(43)
«شخصى با اسم صيقل مى گويد :
در پيشگاه حضرت امام صادق نشسته بودم. آن حضرت غلام و خدمتكار خود را كه غير عرب بود براى كارى نزد مردى فرستادند. غلام رفت و بعد از مدتى برگشت. حضرت چند مرتبه درباره نتيجه و جواب كار پرسيدند و او در هر بار مقصود حضرت را نمى فهميد و نمى توانست پاسخ دهد. من وقتى ديدم كه او درست نمى فهمد و نمى تواند خوب جواب و توضيح بدهد ، پنداشتم كه حضرت از او حتما به خشم خواهند آمد. لكن آن حضرت چشم خود را به سوى او دوختند و بعد فرمودند : بله ، به خداوند سوگند تو اگر در حرف زدن درمانده اى ولى قلب و روحت وامانده و ناتوان نيست. سپس فرمودند :
بدرستيكه "حياء" و "عفاف" و "بستگى و واماندگى زبان" از ايمان است و "وقاحت" و "زشتى و هرزگى" و "دراز زبانى و پر رويى در سخن" از نفاق و دوروئى است.»

درج
17-03-2010, 20:33
43- عن المعصوم : الحياء من الايمان فمن لا حياء له ، لا خير فيه و لا ايمان له (45) (ارشاد القلوب : ص 101)
«حياء از ايمان است ؛ پس كسى كه حياء ندارد نه خير و خوبى در او هست و نه ايمان دارد.»
44- عن رسول اللّه :الحياء شعبه من الايمان ؛ و لا ايمان لمن لا حياء له (مجموعه ورام : ص 352)
«حياء پاره هاى از ايمان است و ايمان نيست براى كسى كه حياء ندارد.»
45- عن رسول اللّه : الحياء و الايمان كله فى قرن واحد، فاذا سلب احدهما اتبعه الاخر
«معانى الاخبار : ص 410 و نيز كافى : ص 106/2 و غرر : 7/2)
«حيا و ايمان همه در يك ريسمان اند ، پس اگر يكى از آن دو گرفته و ربوده شود ديگرى هم بدنبال آن مى رود.»
46- عن رسول اللّه : قله الحياء كفر (مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا : ص 74 و ص 91)
«كمى حياء كفر و بى دينى است.»
47- عن امير المؤمنين : كثره حياء الرجل ، دليل ايمانه (غرر الحكم : 590/4)
«حياء زياد مرد ، گواه و نشانه ايمان اوست.»
و نيز در بعضى از فرمايشات حضرت امام حسن مجتبى خطاب به اصحاب بى وفا و دنيازده خود و بعضى از نااهلان ، اين تعابير رسيده است :
يا عجبا من قوم لاحياء لهم و لا دين ؟ فانت يا قليل الحياء و الدين (45)
48- كنا مع النبى فذكر عنده الحياء ؛ فقالوا : يا رسول اللّه ؟ الحياء من الدين ؟ فقال رسول اللّه : بل هو الدين كله
(الترغيب و الترهيب : 256/3 ؛ مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا : ص 77)
«در خدمت پيامبر اكرم بوديم. در حضورشان از حياء صحبت شد و از آن حضرت پرسيدند كه آيا حياء جزء دين است ؟
حضرت فرمودند: بلكه حياء تمام دين است.»
49- عن امير المؤمنين : ان المومن ليستحيى اذا مضى له عمل فى غير ما عقد عليه ايمانه (غرر الحكم : 508/2)
«براستى انسان با ايمان حتما شرم مى كند از اينكه كارى از او سرزند كه بر خلاف وظيفه و پيمان ايمانى او باشد.»

از روايت ذيل استفاده مى شود كه با نبود حياء دين هم نتيجه تمامى ندارد :
50- عن امير المؤمنين : من لم ينصفك منه حياوه لم ينصفكم منه دينه (غرر الحكم : 418/5)
«هر كس حياء و شرمش باعث انصاف و رفتار عادلانه با تو نشود ، دين او هم چين اثرى ندارد.»

شرم از اثر عقل و اصل دين است
دين نيست ترا گر ترا حيا نيست.
ديوان ناصر خسرو : ص 62

درج
17-03-2010, 20:34
ج) كمال ايمان :

51- (مستدرك الوسائل : 179/11 از التمحيص : ص 74)
«ايمان مــومن تمام نمى شــود تا اينــكه داراى 103 صــفت گردد : يــكى اينــكه همدم او تقــوى باشد و ديـــگر اينكه متّـــحد و هم پيـــمان او حياء گردد .. » (46)
52- عن الامام الصادق (ع) : اربع من كن فيه ، كمل ايمانه و ان كان من قرنه الى قدمه ذنوبا لم ينقصه ذلك.
قال : هى الصدق ، و ادا المانه و الحياء، و حسن الخلق (كافى : 99/2؛ تهذيب الاحكام : 350/6؛ امالى مرحوم شيخ طوسى : ص 44)
«چهار امر است كه اگر در كسى باشد ايمانش صحيح و تمام مى شود و اگر هم از سر تا پايش گناه باشد ، از آن نمى كاهد (چون باعث ريزش گناه و تبديل به حسنات مى گردد) : راستى ، پرداخت امانت ، حياء ، خلق نيكو» (47)

53- عن الامام الصادق (ع): خمس خصال من لم تكن فيه خصله منها فليس فيه كثير مستمتع : اولها الوفاء و الثانيه التدبير و الثالثه الحياء و الرابعه حسن الخلق و الخامسه و هى تجمع هذه الخصال : الحريه (بحار النوار : 197/75 از خصال : 197/1)
«پنج صفت است كه اگر در كسى يكى از آنها نباشد بهره دستى ندارد : اول آن ها وفاست. دوم تدبير (انديشه كردن در عاقبت كار) ، سوم حياء ، چهارم خلق نيكو ، پنجم كه در برگيرنده همه اين صفات است ، آزاد مردى است.»

درج
17-03-2010, 20:34
گفتار دوّم : گوهر ممتاز

الف) مهتر و سرآمد مكارم :

54- قال الامام الصادق (ع) لداود بن سرحان : يا داود ! ان خصال المكارم بعضها مقيد ببعض ، يقسمها اللّه حيث يشا ؛ تكون فى الرجل و لا تكون فى ابنه و تكون فى العبد و لا تكون فى سيده : صدق الحديث ، و صدق الناس و اعطاء السائل ، و المكافاه بالصنائع ، و ادا الامانه و صله الرحم و التودد الى الجار و الصاحب و قرى الضيف و راسهن الحياء
(بحار الانوار : 375/66 و 485/72 از امالى مرحوم شيخ طوسى : ص 301) (48)
«حضرت امام صادق (ع) به داود بن سرحان فرمودند : اى داود ! به درستي که خوى و عادت هاى بزرگ و جوانمردانه بعضى وابسته به بعضى ديگرند. خداوند آن ها را بر حسب خواست خود تقسيم و روزى كرده است. گاهى در مرد هست ولى در پسرش نيست و گاهى در بنده و مملوك هست و در مولايش يافت نمى شود. اين صفات عبارتند از : راستى در گفتار، درستكارى با مردم ، تقديم به حاجتمند و گدا ، عوض و پاداش به نيكى ، پرداخت امانت ، ارتباط با خويشاوندان ، دوستى و محبت به همسايه به رفيق و همراه ، پذيرايى نيكو از مهمان و سرور و مهتر همه اينها حياء و شرم است.»
55- (بحار الانوار : 374/67 از كافى : 56/2) (49)
حضرت امام صادق (ع) فرمودند : ما واقعا دوست مى داريم كسى را كه عاقل ، زود فهم ، فقيه (دريابنده و آگاه) ، بردبار ، اهل مدارا و سازگارى ، پر شكيب ، هميشه راستگو ، وفادار و خوش قول باشد. خداوند عزوجل پيامبران را به مكارم اخلاق برگزيده كرد ؛ پس هركس اين اوصاف در او هست ، خداوند را بر اين نعمت حمد و ستايش كند و هر كس در او نيست ، بسوى خداوند زارى نمايد و حتما از او بخواهد.
راوى عرض كرد : فدايت شوم ! اين اوصاف بزرگ و جوانمردانه چيست ؟ حضرت فرمودند : آنها عبارتند از : ورع و پرهيزگارى ، قناعت و بسنده كردن ، صبر و شكيبايى ، شكر و سپاسگذارى ، حلم و بردبارى ، حياء و شرم ، سخاوت و بخشندگى ، شجاعت و دليرى ، غيرت و نگاهدارى آبرو و ناموس ، برّ و نيكوئى ، راستگفتارى و پرداخت امانت.»
56- عن امير المومنين (ع) : ... و توتخ منهم اهل التربه و الحياء من اهل البيوتات الصالحه ، و القدم فى الاسلام المتقدمه ، فانهم اكرم اخلاقا، و اصح اعرضا و اقل فى المطامع اشرافا، و ابلغ فى عواقب الامور نظرا (نهج البلاغه ، نامه : 53، ص 1011)
«حضرت امير المومنين (ع) در پيمان و نامه خود به جناب مالك اشتر مى فرمايند :
از ميان كارگزاران خود احبان تجربه و حياء از خاندان بزرگ و نيك و پيش قدم و سابقه دار در اسلام را مورد توجه قرار بده و به خير و صواب آنها اميد و نظر بيشترى داشته باشد. چون آنها از نظر اخلاق ، گرامى و شريف تر و از نظر آبرو و ناموس ، پاك و سالم تر و نسبت به توقّعات و چشم داشت دنيا، كم اطّلاع تر و از جهت نگريستن در نتيجه و پايان كار ، رسا و دقيق ترند.»

درج
17-03-2010, 20:34
ب) منشاء هر زيبايى و خوبى :

57- من كتاب امير المومنين (ع) الى ابنه الحسن بن على (ع) : و الحياء سبب الى كل جميل (بحار الانوار : 230/74 از تحف العقول : ص 80)
«از نامه حضرت امير المومنين (ع) به فرزند گرامى شان امام حسن مجتبى (ع) : حياء و شرم راهى بسوى هر زيبايى و نيكوئى است.»
58- عن امير المومنين (ع) : الحياء مفتاح كل الخير (غرر الحكم : 93/1)
«حياء بازكننده همه خوبى ها و نيكوئى هاست.»
ج) بهترين نهاد :

59- عن امير المومنين (ع) : لا شيمه كالحياء (غرر الحكم : 354/6)
«هيچ هوى و سرشتى به خوبى حياء نيست.»
60- عن امير المومنين (ع) : الحياء تمام الكرم و احسن الشيم (غرر الحكم : 353/1)
«حياء حد كمال بزرگى و ارجمندى و بهترين عادت و خصلت است.»

درج
17-03-2010, 20:34
د) نيكوى هميشگى :

61- عن رسول اللّه : الحياء خير كله (معانى الاخبار : ص 409 و نيز مصباح الشريعه : ص 63)
«حياء تمامش مرغوب و خوب است.»
62- عن رسول اللّه : حياء لا ياتى الا بخير (الترغيب و الترهيب : 255/3؛ كنز العمال : 123/3؛ صحيح بهارى : 100/7)
«حياء نصيب و فايده نمى دهد مگر خوبى و نیكوئى را»
63- عن رسول اللّه (ص) : ما كان الفحش فى شى قط لا شانه و لا كان الحياء فى شى الا زانه
(امالى مرح .م شيخ مفيد : ص 107 و نيز مشكاه الانوار : ص ‍234)
«حياء و شرم در چيزى هرگز وجود پيدا نمى كند مگر اينكه آن را زينت و فروغ مى دهد. و وقاحت و بى پردگى در چيزى هرگز موجود نمى شود جز اينكه آن را زشت و رسوا مى سازد.»
64- مرّ رسول اللّه برجل من الانصار و هو يعظ اخاه فى الحياء ؛ فقال به رسول اللّه (ص) : دهه فان الحياء من الايمان
(كنز العمال : ج 3، ص 123 و ص 706) (50)
«پيامبر گرامى اسلام بر مردى از انصار گذشتند كه برادرش را به جهت (زياده روى در مورد) حياء نصيحت مى كرد. حضرت به او فرمودند : او را رها كن و به حال خود واگذار ؛ بدرستيكه حياء از ايمان است.»
65- عن رسول اللّه : لا تقولوا افسده الحياء لو قلتم اصلحه الحياء لصدقتم (كنز العمال 127/3، مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا: ص 69)
«نگوئيد فلانى (حارثه بن نعمان) را ، حياء تباه نمود ؛ اگر بگوئيد حياء او را درست و بسامان كرده است ، حتما راست گفته ايد.»
66- عن الامام باقر (ع) : ان اللّه عزوجل يحب الحيى الحليم (كافى : 112/2)
«بدرستي كه خداوند عزوجل دوست مى دارد كسى را كه حياء و بربارى در او پابرجا و هميشگى است.»

درج
17-03-2010, 20:35
گفتار سوّم : پوشش معنوى

حياء يك نيروى بازدادنده روحى است كه از ظهور و انتقال زشتي هاى درون و آثار ناپسند آن به عالم بيرون جلوگيرى مى كند و همانند پوششى صاحب خود را از صورت زيبا و نيكويى برخوردار مى سازد.
الف) بهترين پوشش دين :

67- عن امير المومنين (ع) : احسن ملا بس الدين الحياء (غرر الحكم : 398/2)
«بهترين پوشش هاى دين ، حياء و شرم است.»
68- عن رسول اللّه : (مستدرك الوسائل : 279/11 از جامع الاخبار : ص 108)
«آگاه باشيد! بدرستي كه نمونه اين دين ، مانند درخت محكم و استوارى است كه ايمان تنه آن ، زكات شاخه آن ، نـماز آب (طراوت و حيات) آن ، روزه ريشه هاى آن ؛ خوش خلقى برگ آن ، دوستى و برادرى دينى ماده بارورى آن ، حياء پوست آن و خود نگهدارى و دست كشيدن از حرام هاى خداوند ميوه آن درخت است. پس همانطور كه درخت به نتيجه و كمال نمى رسد مگر با ميوه و حاصل پاكيزه ، ايمان هم درست و تمام نمى گردد مگر با پرهيز از حرام هاى خداوند.»

69- عن الامام الصادق (ع) : قال رسول اللّه (ص) : الاسلام عريان ، فلباسه الحياء و زينته الوقار و مروءته العمل الصالح و عماده الورع. و لكل شى اساس و اساس الاسلام حبنا اهل البيت (كافى : 46/2) (51)
«اسلام شبيه انسان برهنه است كه پوشش و لباس او حياء ، آرايش و زيبايى او وقار و سنگينى ، مردانگى و جوانمردى او عمل نيكو و صالح ، و تكيه گاه او ورع است و براى هر چيزى شالوده و اصل و بنيادى است و اصل و بنياد اسلام ، دوستى ما اهل بيت است.»

درج
17-03-2010, 20:35
ب) پرده پوش عيب ها و كاستى ها :

70) عن امير المومنين : من كساه الحياء ثوبه لم ير الناس‍ عيبه (نهج البلاغه ، حكمت : 214، ص 1185) (52)
«هر كس حياء ، جامه خود را به او پوشانيد ، مردم خطا و نقص او را نمى بينند.»
علاوه بر "لباس" و "دثار" و "ثوب" و "لحا" كه در روايات فوق براى بيان صفت پوششى حياء از آن ها استفاده شده است ، مفاهيم ديگرى هم بكار رفته است ، مثل "سربال" كه پوششى است براى ستر بدن :
71- عن امير المومنين : تسربل الحياء و ادرع الوفا و احفظ الاخا و اقلل محادثه النسا يكمل بك السناء (غرر الحكم : 301/3)
«شرم و حياء را پيراهن خود كن ، و وفا و خوش قولى را زره خود قرار ده و برادرى را نگهدار و گفتگوى با زنان را كم كن ، تا رفعت و بلندى براى تو زياد و تمام شود.»
و همين طور ((جلباب)) كه پوشش سر و سينه است :
72- عن امير المومنين : الكيس من تجلب الحياء و ادرع الحلم (غرر الحكم : 162/2)
«زيرك كسى است كه حياء را پوشش و حفاظ خود نمايد و حلم و بردبارى را زره قرار دهد.»
و نيز ((قناع)) كه پوشش سر است :
73- عن على بن الحسين زين العابدين : (بحار الانوار : 185/91)
«خداوندا! مهربانى و شفقت فرما به كسى كه زشتى و بدى هايش او را در برگرفته و اشتباهاتش وى را محاصره كرده است. ببخش كسى را كه از سر خود پوشش حياء را به دور افكنده و دست و بازوى خود را از لباس اهل تقوى برهنه كرده است.»
حياء گر چه بر تمام اعضاء انسان اثر دارد ولى همانطور كه گذشت نشانه آن بر سر و روى آشكارتر است.
در ضمن مباحث آينده جلوه هاى ديگرى از اهميت حياء بيان مى شود. انشااللّه

درج
17-03-2010, 20:35
فصل دوّم : مذمّت و نكوهش بى حيايى

74- عن الامام السّجاد (ع ) : (بحار الانوار : 156/91)
«خداوندا! پناه مى برم به تو از خواندن و تقاضاى بازداشته شده ، و اميد و توقّع به واقع نرسيده و حياء و شرم ربوده و گرفته شده و اقامه دليل و برهان شكست خورده و نظر و انديشه به خطا رفته.»
پيشتر بيان شد كه اصل حياء به عنوان يك فضيلت و ارزش ، در ذات و فطرت هر انسانى نهاده شده و از ارزش جاودانگى برخوردار است. ولى نگاهدارى و شكوفايى آن نيازمند تلاش و مواظبت است ، و گاه بر اثر آميزش با فجور و بدى ها، پنهان و پوشيده و بى خاصيت مى گردد.
اكنون روايات اين فصل را تحت عناوينى مربوط به نشانه ها و آثار سوء بى حيايى و كم شرمى ، ذكر مى كنيم :

درج
17-03-2010, 20:35
الف) نشانه بهره شيطان در وقت سرشت :

75- عن اميرالمومنين (ع) : قال رسول اللّه (ص) : ان اللّه حرم الجنه على كل فحاش بذى ، قليل الحياء لا يبالى ما قال و لا ما قيل له ؛ فانك ان فتشته لم تجده لا لغيه او شرك شيطان.
فقيل يا رسول اللّه ! و فى الناس شرك شيطان ؟ فقال رسول اللّه (ص) : اما تقرا قول اللّه عزوجل : «و شاركهم فى الاموال و الاولاد» (53)
(بحار : 206/60 از كافى : 323/2) (54)
«بدرستيكه خداوند ، بهشت را ممنوع كرده است بر هر زشت كار زشت گفتار كم حياء، كه نسبت به آنچه مى گويد يا درباره او مى گويند ، باك و پروائى ندارد. تو اگر وضع او را بررسى كنى ، او را يا ولد نامشروع مى يابى و يا به دخالت شيطان در وقت انعقاد نطفه او پى مى برى.
به حضرت عرض‍ شد كه آيا شيطان در خلقت و تكوين انسان هم شريك مى شود ؟ آن حضرت فرمودند : آيا كلام خداوند عزوجل را در قرآن نخوانده اى كه مى فرمايد: «و در دارايى ها و فرزندانشان شركت بجوى.»
76- عن رسول اللّه (ص) : ياتى على الناس زمان يشاركهم الشياطين فى اولادهم . قيل : و كائن ذلك يا رسول اللّه ؟
قال : نعم ، قالوا : و كيف نعرف اولادنا من اولادهم ؟ قال : بقله الحياء و قله الرحمه (كنز العمال : ص 126/3)
«بر مردم زمانى مى آيد كه شيطان ها در فرزندانشان با آنها شريك مى شوند. به حضرت عرض شد كه آيا در زمان ما چنين چيزى واقع شده است ؟ فرمودند : بله
عرض كردند : پس چگونه فرزندانمان را از آن فرزندان شيطانى تشخيص دهيم ؟ فرمودند : با كمى حياء و كمى رحمت و مهربانى.»

درج
17-03-2010, 20:35
ب) ريشه شقاوت و بدبختى :

77- عن رسول اللّه : اول ما ينزع من العبد الحياء فيصير ما قتا ممقتا ؛ ثم ينزع اللّه منه الامانه ، فيصير خائنا مخونا ؛ ثن ينزع اللّه منه الرحمه ، فيصير فظا غليظا و يخلع دين الاسلام من عنقه فيصير شيطانا لعينا ملعونا (الاختصاص : ص 248 و نيز كنز العمال : 126/3) (55)
«اول چيزى كه از بنده (به علت استحقاق نابودى و غضب الهى بر او) گرفته و سلب مى شود ، حياء است. پس در نتيجه آن ، ديگران را به دشمنى مى گيرد و نيز مورد دشمنى و مبغوض ديگران واقع مى شود. سپس خداوند راستى و درستكارى را از او مى برد و بر اثر آن ، خود اهل خيانت و دغل مى شود و ديگران را هم به خيانت و ناراستى متّهم مى كند. سپس خداوند رحمت و مهربانى را از او بيرون مى كند كه در نتيجه درشت خوى و سخت دل مى گردد و آئين و جامه اسلام از وجود او كنده مى شود و سرانجام شيطانى نفرين شده ، رانده و دور شده از رحمت الهى مى گردد.»

درج
17-03-2010, 20:35
ج) آزاد كننده هر بدى :

78- عن الامام الرضا عن آبائه ان رسول اللّه قال : لم يبق من امثال الانبياء الا قول الناس : اذا لم تستحى فاصنع ما شئت
(بحار : 333/68 از عيون اخبار الرضا : 61/2 و از امالى مرحوم شيخ صدوق : ص 412) (56)
«از حكمت ها و مثل هاى پيامبران گذشته چيزى بر جام نمانده است مگر اين گفته مردم : اگر شرم و حياء نكردى پس هر چه مى خواهى انجام ده.» (57)
د) در بردارنده حرمت انسانى :

79- عن رسول اللّه : من القى جلباب الحياء لا غيبه له (بحار الانوار : 149/74 از تحف العقول : ص 44: مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا : ص 87)
«كسى كه پوشش و حفاظ حياء را به دور افكند ، غيبت ندارد.» (58)
سه كس را شنيدم كه غيبت رواست
وز اين در گذشتى چهارم خطاست

... دوم پرده بر بى حيائى متن
كه خود مى درد پرده بر خويشتن
بوستان سعدى : ص 161

درج
17-03-2010, 20:35
ه) سبب بى خيرى :

80- عـــــن الامم الصــــاددق (ع) : (وسائل الشيعه : 102/16 از امالى مرحوم شيخ صدوق : ص ‍336) (59)
«سه چيز است كه اگر در كسى نباشد ، خير و خوبى اش مورد اميد و انتظار نيست : كسى كه از خداوند در نهان و خفا نترسد ؛ و در وقت پيرى از بدى و نادانى پشيمان نشده و دست نكشد ؛ و از نقص و عيب شرم نداشته باشد.»
81- عن امير المومنين : من لا حياء له فلا خير فيه (غرر الحكم : 264/5)
«كسى كه حياء ندارد ، خير و خوبى هم در او نيست.»
و) هدر دهنده اعمال :

82- عن رسول اللّه : سته اشياء تحبط الاعمال : اشتغال بعيوب الخلق و قسوه القلب و حب الدنيا و قله الحياء و طول الامل و ظلم لا ينتهى (60) (كنز العمال : 85/16)
«شش چيز كارهاى خوب انسان را باطل و بى نتيجه مى كند : سرگرم بودن به بدى و نواقص مردم ، سخت دلى و بى عاطفه بودن ، دوستى دنيا ، كمى حياء ، درازى و بلندى آرزو و ستمى كه تمام نشود.»

درج
17-03-2010, 20:36
فصل سوّم : آثار حياء

در اين فصل به نتايج و فوائد اخلاقى و تربيتى كه اين شجره طيبه از خود به جاى مى گذارد، اشاره مى كنيم :
الف) عفت :

83- عن امير المومنين : الحياء قرين العفاف (غرر الحكم : 152/1)
«حياء و شرم همنشين عفت است.»

84- عن امير المومنين : ثمره الحياء العفه (غرر الحكم : 326/3)
«فايده و حاصل حياء ، عفت است.»
85- عن امير المومنين : سبب العفه الحياء (غرر الحكم : 122/4)
«علت و سرچشمه عفت حياء است.»
86- عن امير المومنين : على قدر الحياء تكون العفه (غرر الحكم : 312/4)
«به تناسب اندازه حياء، عفت هم موجود مى شود.»
اينجا مناسب است تعريفى هم براى عفّت بيان كنيم ؛ گر چه تحقق آن بحث طولانى مى طلبد. عفّت عبارت است از خود نگهدارى از تمايلات غير شايسته و شهوات نفسانى ؛ بنابراين قوام و استوارى عفّت را بايد در بستر شهوت ملاحظه نمود.
87- عن الامام الجواد عن آبائه عن امير المومنين : (بحار الانوار: 81/75 از كشف الغمه : 140/3)
«فضيلت و برترى ها چهار گونه است : يكى حكمت است كه اصل و استوارى آن در تامل و انديشه است. دوم عفّت است كه قوام و پايه اش در شهوت است. سوم نيرو و توان است كه پايدارى و قوامش در خشم و غضب است ، چهارم عدل و برابرى است كه درستى آن در تناسب و ميانه روى نيروهاى نفس است.»
و چون بيشتر تمايلات شهوانى مربوط به شكم و فرج است عفّت هم غالباً در همين دو مورد اطلاق مى شود. (61)

88- عن الامام الباقر : ما عبداللّه بشى افضل من عفه بطن و فرج (كافى : 79/2)
«خداوند به چيزى برتر از عفت و خود نگهدارى نسبت به شكم و فرج ، بندگى و عبادت نمى شود.»
همچنين عفت ، در خصوص فرج و عمل چنسى كاربرد زيادى دارد. (62)
و چون دنباله روى از شهوات و تمايلات ناشايست حيوانى خلاف مقام و شرافت انسان است ، رابطه عفت با حياء به عنوان فايده و نتيجه آن روشن مى شود.

89- عن امير المومنين : العفاف يصون النفس و ينزهها عن الدنايا (غرر الحكم : 106/2)
«عفيف بودن ، نفس را در امان مى دارد و آن را از پستى و فرومايگى دور و پاك مى كند.» (63)

درج
17-03-2010, 20:36
ب) حفظ از زشتى و بدى :

90- امير المومنين : الحياء يصدّ عن فعل القبيح (غرر الحكم : 366/1)
«حياء انسان را از كار زشت و ناپسند باز مى دارد.»
ج) وقار :

91- عن رسول اللّه : فتشعب من الحياء الرّزانه و من الرّزانه المداومه على الخير (بحار لاانوار : 117/1 از تحف العقول : ص 16)
«از حياء ، وقار و آرامى و آهستگى جدا و حاصل مى شود. و از وقار و سنگينى نيز پايدارى و ادامه بر خير بدست مى آيد.»
92- عن رسول اللّه : ان من الحياء وقارا و ان من الحياء سكينه (موسوعه نضره النعيم : ص 1806 از صحيح بخارى : 100/7)
«بدرستيكه از فوائد حياء ، وقار و سنگينى است ، و بدرستيكه از نتايج حياء آرامش و طمانينه است.»
روايت ذيل ، شيوه عملى وقار و پيوند آن با حياء را بيان مى فرمايد :
93- عن رسول اللّه : (بحار الانوار: 129/1 از تحف العقول : ص 29)
«نشان و چگونگى عاقل آن است كه در برابر كسى كه بر او نادانى كند ، بردبار است و از كسى كه به او ستم روا دارد ، گذشت مى كند و نسبت به پائين تر از خود فروتن است و با بالاتر از خود در جستجوى نيكى رقابت دارد. وقتى بخواهد سخن گويد ، انديشه و تدبّر مى كند ؛ پس اگر خوب باشد سخن مى گويد و بهره مى برد (يا : فايده مى رساند) و اگر بد باشد سخن نمى گويد و بى گزند مى ماند و چون آزمايش و امتحانى براى او پيش آيد ، به خداوند پناه مى برد و دست و زبانش را نگه مى دارد و چون فضيلت و مزيتى ببيند ، آن را غنيمت مى شمارد و به تاخير نمى اندازد. حياء از او جدا نمى گردد و حرص و زياده جويى در او پيدا نمى شود. اين ده صفت است كه به وسيله آن عاقل شناخته مى شود.» (64)

درج
17-03-2010, 20:36
د) هيبت و ابّهت :

شكوه ، رفعت و حرمت را مى توان نتيجه طبيعى حياء دانست. در فصل اول از اين بخش ، بعضى از روايات ، حياء را به عنوان پرده پوش عيوب انسان معرفى فرمود و نيز پوشش حياء را مايه تكــــميل سناء و زيادى رفعت و شكوه او بيــــان كرد. اين خود يكى از ثمرات مـــــهم حياء است لكن پوشيده بودن عيب و نقص و بدى صاحبت حـــــــياء از يك طرف و وقار و سنگينى او از طرف ديگر ، هيبت و شــــــكوهى براى او نزد ديگران ايجاد مى كند كه نتيجتاً باعث حياء متقابل مى شود.
جناب فرزدق در آن قصـــيده مشهور خود ، در مــــدح و ســـــتايش حضر على بن الحـــــــسين امام زين العابدين اين ويژگى را بسيار زيبا بيان نموده است :
يغضى حياء و يغضى من مهابته
فلا يكلم الا حين يتبسم
الارشاد : 51/2
«حضرت امام زين العابدين چشمان خود را از روى حياء فرو مى گيرند و چشمان مردم هم از شكوه و جلال ايشان فرو خوابانيده مى شود. و در نتيجه هيچ كس را ياراى سخن گفتن نيست مگر وقتى كه حضرتش لبخند و تبسّمى نمايند.»
94- عن اميرالمومنين : (بحار الانوار: 29/74 از ارشاد القلوب : ص 182)
«خداوند عزوجل در شب معراج به پيامبر گرامى اش فرمود : هر كس بر طبق خشنودى و پسند من رفتار كند ، سه ويژگى و صفت را پيوسته و همراه او مى كنم. از جمله اينكه حياء را پوشش او قرار مى دهم به طوريكه تمام مردم از او شرم مى كنند.»

درج
17-03-2010, 20:36
ه) فوائد ديگر :

95- عن رسول اللّه : (بحار الانوار : 118/1 از تحف العقول : ص 18) (65)
«و از حياء نتيجه و حاصل مى شود نرمى و لطافت ، مهربانى زياد، مواظبت و حراست از امر خداوند در پنهان و آشكار ، بى گزندى و سلامت ، پرهيز و دورى جستن از بدى ، خرمى و گشاده رويى ، جوانمردى و سخاوت ، پيروزى و كامابى ، و ستايش و تعريف نيكو در ميان مردم.
اين ها فوايدى است كه انسان عاقل به وسيله حياء به آن مى رسد ؛ پس خوشا به حال كسى كه اندرزهاى خداوند را بپذيرد و از پرده بردارى و رسوا ساختنش بهراسد.»
فصل چهارم : حياء و حرمان

شرم و حجاب ما را، در پيچ و تاب دارد
خون خوردن است كارش ، تيغى كه آب دارد
ديوان صائب تبريزى : 622/1
بُعد حيوانى انسان ، همراه با وساوس شيطان و فريبندگى دنيا، در رسيدن به مراد و تمايلات خود ، زمنيه آماده و راحتى را داراست ، لكن بيشتر فضايل و كمالات انسانى از آزادى و توسعه آن جلوگيرى مى كند.
جنبه روحانى و ملكوتى انسان ، در مسير هدايت اميال و درستى خواسته هاى شهوانى غالباً با روش پرهيز و محدوديت عمل مى كند. و در اين ميان حياء گذشته از اين صفت بازدارندگى ، كه رسم غالب فضائل اخلاقى است ، داراى طبيعت محروم كننده ويّژه اى است كه گاهى صاحبش ‍ را حتى از رسيدن به امور غير نفسانى هم ناكم مى كند.
96- عن اميرالمؤ منين (ع) : (نهج البلاغه ، حكمت : 20، ص 1096)
«شكوه و جلال با نااميدى و شكست همراه است ، و شرم و حياء با محروميّت و بى بهرگى پيوسته و وقت و مجال هاى مناسب مانند گذر ابرها سپرى مى شود ؛ پس وقت هاى خوب را غنيمت شمريد. (66)
روايت ذيل محروميت فوق را بيشتر تبيين مى كند :
97- (بحار الانوار: 356/43 از مناقب : 16/4)
«معاويه از حضرت امام حسن (ع) درخواست كرد كه بر منبر روند و خويشى و نسبت خود را بيان كنند. حــضرت هم به بالاى منبر رفتند ؛ حمد و ستايش خداوند را نموده و سپس فرمودند : اى مردم ! هر كس مرا مى شناسد كه مى داند و كسى كه مرا نمى شناسد ، خودم را براى او معرّفى و بيان مى كنم : سرزمين و خانه من مكه و منى است و من هم فرزند مروه و صفا هستم ؛ من فرزند پيامبر برگزيده خداوندم ؛ من فرزند كسى هستم كه بر كوه هاى محكم و استوار بلندى يافت و من فرزند كسى هستم كه نيكويى وجود و فرغ زيبائى هايش را ، شــرم و حياء پوشانيد و آشكار نساخت ؛ من فرزند حـــضرت فاطــــــمه بــرترين زنــان هــستم ؛ مـــن فــــــرزند خاندانى هستم كه كم نقص و امين و خالص و پاكدل اند.
و نيز در مباحث فقهى چنين روايتى وارد شده است :
98- عن رسول اللّه (ص) : ما اخذ بسوط الحياء فهو حرام (شرح الازهار : 302/3)
«آنچه با تازيانه حياء گرفته شود ، نامشروع و غير جايز است.»
در بغضى از روايات از اين حالت ، تعبير به آفت شده است :
99- عن امير المؤمنين (ع) : (كنز العمال : 204/16)
«براى هر چيز آسيب و آفتى است. آسيب دانايى فراموشى است ، آفت بندگى و طاعت ، خود نمايى و تظاهر است ؛ بلاى عقل و خرد ناب ، خود پسندى و باليدن است ؛ و گزند اصالت و شرافت نژاد ، كبر و خود بزرگ بينى است ؛ آسيب زيركى و كياست ، پر ادعايى و لاف زدن است و بلاى بخشش و دست بازى ، زياده روى و ولخرجى است ؛ و آفت حياء ، سستى و ناتوانى است ، و گزند بردبارى ، خوارى و زيردستى است ؛ و آسيب چابكى و پر طاقتى ، سفتى و سختى و ستم كردن است.»
در ابتداى اين نوشتار هم گذشت كه برخى براى ارجاع دو معناى ((حياء)) و ((حيات)) به هم ، از همين راه پيش آمده اند كه انكسار و محروميّت و ضعفى كه از ناحيه حياء حاصل مى شود ، از حيات انسان مى كاهد و زندگى را براى او كوتاه مى كند. (67)
نظام الدين زاكانى در اين باره مى گويد :
" خود روشن است كه صاحب حياء از همه نعمت ها محروم باشد و از اكتساب جاه و اقتناء مال قاصر. حياء پيوسته ميان او و مرادات او مانعى عظيم و حجابى غليظ شده ، همواره بر بخت و طالع خود گريان باشد. گريه ابر را كه حياء گفته اند از اينجا گرفته اند. "
البته اين كلام حمل بر مبالغه مى شود ولى يادآورى اين نكته مفيد است كه ويژگى حرمان و بازدارندگى در بيشتر فضائل اخلاقى وجود دارد. قيد و محدوديّتى كه دستورات اخلاقى اسلام براى هر پايبندى ايجاد مى كند ، امرى است روشن و بديهى و سيره عملى پيشوايان دين بهترين شاهد آن است.
التزام به دستورات دين و قبول محروميّت هاى ناشى از آن در تاريخ اسلام ، بخصوص شيعه ، آن قدر فراوان است كه آدمى بــــــــــسيارى را شكست هاى ظاهرى را برخاسته از آن مى يابد ؛ گر چه از طرف ديگر بى شك يكى از علل استحكام و استوارى اين شجره طيبه مى باشد.
گروهى به جهت همين نامرادى و ضعف ناشى از حياء ، قائل به حياء مذموم شده اند. حتى از ظاهر بعضى از عبارات استفاده مى شود كه اصلا اين جهت محروميت از تعريف و محدوده حياء خارج است !
مثلا مرحوم بغدادى در تعريف حياء مى گويد : «حد الحياء: التوسط بين الفحه و الانحصار» (69)
لكن مباحث گذشته ناتمامى اين اقول را روشن نموده است.

درج
17-03-2010, 20:36
فصل پنجم : مواردى كه نبايد حياء كرد

با نگاهى دوباره به تعريف حياء و خير بودن هميشگى آن ، اين پرسش ‍ مطرح مى شود كه چرا در روايات نسبت به بعضى موارد از حياء كردن منع شده است ؟
پاسخ آن است كه اين روايات مانع از دو دسته بيرون نيست :
دسته اول رواياتى است كه از حياء نمودن منع نمى كند و به تعبير منطقى منكر فراهم بودن موضوع حياء نيست ؛ ولى توصيه مى كند كه حياء نبايستى مانع از مصلحت مهمتر شود.

بهترين شاهد بر مضمون اين دسته ، روايت ذيل است :
100- عن امير المؤ منين (ع): لا تستحى من اعطاء القليل ، فان الحرمان اقل منه (نهج البلاغه ، حكمت 64، ص 1115؛ غرر الحكم : 283/6)
«از بخشش كم و اندك شرم نكن ، چون محروم و نوميد كردن كمتر از آن است - و به شرمندگى سزاوارتر است.»
قطعا مقصود روايت اين نيست كه در انفاق مال كم حياء نكن ! خير ؛ خود ائمه در مظنّه اعطاء قليل ، حياء مى فرمودند؛ بلكه تذكّر مى دهد كه اين شرم نبايد جلوى بخشش كم را بگيرد.
101- عن على بن الحسين زين العابدين : المومن سصمت ليسلم و ينطق ليغنم ، لا يحدث امانته الاصدقا و لا يكتم شهادته من البعدا و لا يعمل شيئا من الخير رياء و لا يتركه حياء. ان زكى خاف مما يقولون يستغفر اللّه مما لايعلمون ، لايغره قول من جهله و يخاف احصاء ما عمله
(بحار الانوار : 270/64 از كافى : 231/2) (70)
«مومن خاموش و ساكت مى ماند تا بى گزند بماند ، و سخن مى گويد تا فايده برد. سرّ و امانت خود را با دوستان هم در ميان نمى گذارد و شهادت و گواهى را از بيگانگان كتمان و نهان نمى سازد. چيزى از كار خوب را از روى خود نمايى انجام نمى دهد و به خاطر شرم و حياء هم آن را رها نمى كند. اگر او را بستايند ، از گفته هاى آنها مى هراسد و نسبت به آنچه نمى دانند ، از خداوند طلب آمرزش مى كند. تعريف و سخن كسى كه از حال و كردار او خبر ندارد ، وى را نمى فريبد و از حساب و حفظ و ضبط آنچه كرده است ، ترس و پروا دارد.»
102- عن الامام الصادق (ع) : (تهذيب الاحكام : 27/1) (71)
«حضرت موسى به خداوند متعال عرض كرد : اى پروردگارم ! بر من وضع و حالاتى مى گذرد كه در آن از ذكر و ياد تو شرم مى كنم. خداوند متعال فرمود : اى موسى ! ذكر و ياد من در هر وقت و حالتى نيكوست.»
103- عن امير المؤمنين (ع) : (نهج البلاغه : خطبه 159، ص 512) (72)
«به خدا سوگند آنقدر اين جبه و لباسم را وصله زده ام كه از دوزنده آن شرم مى كنم. شخصى به من گفت : آيا آن را بعد از اين همه وصله و پينه دور نمى اندازى ؟ به او گفتم : از من دور شو! هنگام صبح از مردم شب رو ستايش ‍ و قدردانى مى شود.»
104- وسائل الشيعه : 54/5 از ارشاد القلوب : ص 104
«پيامبر اكرم لباس خود را وصله مى زدند و كفششان را مى دوختند و از گوسفندان خود شير مى دوشيدند و با بردگان غذا مى خوردند و بر روى زمين مى نشستند و بر دراز گوش سوار مى شدند و (گاهى) كسى را هم با خود سوار مى كردند (يا : و بر عقب ترك آن مى نشستند) و شرم و حياء آن حضرت را باز مى داشت از اين كه لوازم زندگى را از بازار تهيه كنند و به منزل ببرند. با توانگر و بى چيز دست مى دادند و دست خود را از دست هيچكس ‍ بيرون نمى كشيدند تا وقتى او دستش را بكشد.»

درج
17-03-2010, 20:37
105- عن ابى بصير : قلت لابى عبداللّه : رحل كان له مال فذهب ، ثم عرض عليه الحج فاستحيى ؟
فقال : من عرض عليه الحج فاستحيى و لو على حمار اجدع مقطوع الذنب فهو ممن يستطيع الحج
(بحار الانوار : 109/96 از محاسن : 296/1)
«ابوبصير به امام صادق (ع) عرض كرد : مردى دارايى داشت كه از بين رفت ، سپس هزينه سفر حج به او داده شد و وى از گرفتن آن حياء نمود. امام فرمودند : هر كس مخارج سفر حج به او تقديم شود و بتواند حتى بر الاغ گوش بريده و دم جدا سوار شود ولى شرم كند ، او از كسانى است كه براى حج مستطيع شده است.»
دسته دوّم رواياتى است كه به نبود موضوع و جايگاه حياء اشاره دارد و به اين حقيقت توجه مى دهد كه كم رويى مذموم نبايد شما را به اشتباه اندازد و جايى را كه در واقع موضوع حياء وجود ندارد ، از موارد بكارگيرى حياء پنداشته شود.
در روايات تفسيرى آمده است كه وقتى خداوند متعال مثال هايى از ذباب (مگس) و عنكبوت زدند و درباره منافقين به داستان آتش و صاعقه نظير آوردند (73) كافران به طعنه و سرزنش پرداخته و وحى و آسمانى بودن قرآن را به تمسخر گرفتند. (74)
در پاسخ به آنها، اين آيه شريفه فرستاده شد :
ان اللّه لا يستحيى ان يضرب مثلا ما بعوضه فما فوقها فاما الذين آمنوا فيعلمون انه الحق من ربهم و اما الذين كفروا فيقولون ماذا اراد اللّه بهذا مثلا يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين (بقره ، 26)
«بدرستيكه خداوند از اين كه مثال به پشه و حتى بالاتر زا آن بزند ، شرم نمى كند. پس در اين بين كسانى كه ايمان آورده اند ، مى دانند كه آن حقيقتى است از طرف پروردگارشان ؛ ولى كسانى كه كفر ورزيده اند ، مى گويند : خداوند از اين گونه مثال ها چه منظورى دارد ؟ آرى ! خداوند گروه زيادى را با آن گمراه و عده فراوانى را راهنمايى مى كند و البته تنها تبهكاران را با آن گمراه مى سازد.»
106- عن امير المؤمنين (ع) : (غرر الحكم : 338/3)
«سه چيز است كه از آنها نبايد حياء كرد : رسيدگى و مواظبت نسبت به مهيمان خود ، برخاستن از جاى خود براى پدر و آموزگار خود ، طلب و خواستن حق اگر چه كم باشد.»

107- عن امير المؤمنين (ع) : من استحيى من قول الحق فهو احمق (غرر الحكم : 339/5)
«كسى كه از گفتن حق حياء كند ، او بى عقل است.»

108- عن الامام الصادق (ع) : من لم يستح من طلب الحلال خفت مونته ونعم اهله (امالى مرحوم شيخ طوسى : ص 721)
«كسى كه از جستن روزى حلال حياء نكند هزينه زندگى اش سبك و و خانواده اش خوشى پيدا مى كنند.»

درج
17-03-2010, 20:37
109- من وصايا لقمان الحكيم لابنه (ع) : يا بنى شاور الكبير و لا تستحيى من مشاوره الصغير (الاختصاص : ص 338)
«یكى از سفارشات حضرت لقمان به فرزندشان اين بود كه فرمود : اى پسركم ! با شخص بزرگ صلاح پرسى و كنكاش كن و از نظر خواستن و مشورت با خرد و كوچك شرم مكن.»
و در تائيد اين معنا، روايت ذيل هم مناسب است :
110- عن امير المومنين (ع) : لا تستصغرن عندك الراى الخطير اذا اتاك به الرجل الحقير (غرر الحكم : 287/6)
«نظر و راى بزرگ و مهم را در نزد خود كوچك بحساب نياور وقتى مرد ناچيز و كوچکى آن را به تو بدهد.»
111- عن امير المومنين (ع) : (نهج البلاغه : حكمت 79، ص 1123) (75)
«هيچكدام از شما وقتى از چيزى كه نمى داند پرسيده شود ، نبايد از اينكه بگويد "نمى دانم" شـــــــــــــرم كند و نيز هيچكس وقتى چيزى را نمى داند ، نبايد از ياد گرفتن آن حياء كند.»
112- عن الامام الصادق (ع) : (بحار : 292/75 از تحف العقول : 324)
«از سفارشات حضرت امام صادق (ع) به محمد بن نعمان اين است كه : علم را براى سه چيز مجوى : براى خود نمايى با آن ، براى باليدن به وسيله آن و براى جدال و ستيزه كردن و به جهت سه چيز هم آن را رها نكن : نادانى خواستن ، بى رغبتى به دانستن و شرم از مردم.» (76)
113- عن الامام الصادق (ع ): من رق وجهه رق علمه (بحار الانوار : 330/68 از كافى : 106/2)
«كسى كه از جستجوى علم و پرسيدن از ديگران به شرم آيد ، دانش او هم كم و ناچيز است.»

درج
17-03-2010, 20:37
پاورقی :

41. و نيز : مشكاة الانوار : ص 235؛ صحيح بهارى : 100/7؛ سنن ابن ماجه : 1399/2؛ مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا : ص 72
42. و نيز : المجازات النبويه : ص 96 و نزهه الناظر و تنبيه الخاطر : ص 32
43. و نيز الترغيب و الترهيب ، ج 3، ص 255 و ص 256 ؛ و كافى : 106/2
44. در نسخه هاى متاخر از كتاب "روضه الواعظين" روايتى از پيامبر اكرم اين چنين ضبط شده است : ((الحياء من الاحياء من الايمان)) اين قسمت اضافه ((من الاحياء)) گذشته از نارسايى معنا، در مجمع ديگر روايى هم يافت نشده است ، بعلاوه در نسخه هاى هطى همين كتاب هم كه مورد ملاحظه قرار گرفت ، وجود ندارد.
45. مراجعه شود به بحار الانوار : ج 44 ص 44 و ص 80، به نقل از الخرائج و الجرائح : ص 576 و الاحتجاج : 36/2
46. البته در ضبط نسخه موجود از ((التمحيص)) به جاى ((حلفه)) چنين آمده است : «و خلقه الحياء»
47. مضمون اين روايت ، در منابع ديگرى نقل شده است و همه نسبت به اين سه امر اتّفاق دارند :
صدق ، حياء و حسن خلق و لكن امر چهارم مختلف بيان شده است : اداء امانت ؛ شكر ؛ وفاء.
مراجعه شود به كافى : 56/2 و 107/2؛ تحف طوسى : ص 73 و خصال : 151/1
48. مضمون اين روايت نيز با اندك تفاوت در منابع ديگرى نقل شده است.
مراجعه شود به : بحار الانوار : 372/66 از خصال : 197/3، و بحار : 367/67 از كافى : 55/2
49. اين روايت با قدرى تفاوت در منابع ديگرى هم آمده است. مراجعه شود به بحار الانوار : 397/66 از امالى مرحوم شيخ مفيد : ص 121 و از التمحيص : ص 68 و نيز بحار الانوار : 245/75 از تحف العقول : ص 380
50. و نيز در ص 705 از همان آدرس ، اين روايت از طريق حضرت امير المومنين نقل شده است.
همچنين مراجعه شود به : الترغيب و الترهيب : 255/3 ؛ صحيح بخارى : 100/7؛ مكارم الاخلاق ابن ابى الدنيا : ص 64
51. تحف العقول : ص 319 عين همين بيان را ذيل وصاياى حضرت امام صادق به عبداللّه بن جندب آورده است.
و مشكاة الانوار : ص 234 از روضه الواعظين 6 ص 504 ، و نيز بحار الانوار : 281/65 از محاسن : ص 286، و همچنين من لا يحضره الفقيه : 263/4 نظير آن را آورده است ؛ با اين تفاوت كه به جاى "زينته الوقار" چنين آمده است : "زينته الوفاء" البته در بحار الانوار : 156/74 از تحف العقول : ص 51، از حياء به "دثار" يعنى جامه روپوش تعبير شده است و در بحار الانوار : 379/65 و 82/27 از امالى مرحوم شيخ طوسى : ص 84 ، از حياء به جاى لباس ، به "زينت" ياد شده است.
52. به همين مضمون در وصاياى حضرت امير المومنين به محمد بن حنفيه از كتاب من لا يحضره الفقيه : 279/4 آمده است :
«من كساه الحياء ثوبه اختفى عن العيون عيبه» و نيز غرر الحكم : 311/5
53. سوره اسراء آيه 64
54. و نيز : الزّهد : ص 7، و بحار الانوار : 147/74 از تحف العقول : ص 43
55. اين مضمون در منابع ديگرى هم يافت مى شود : بحار الانوار : 335/68 از معانى الاخبار : ص 410 ؛ بحار الانوار : 110/69 از كافى : 291/2؛ مشكاة الانوار : ص 233؛ كنز العمال : 126/3 و الترغيب و الترهيب : 257/3
56. و نيز مراجعه شود به : قصص الانبياء مرحوم راوندى : ص 278 ؛ بحار : 335/68 از خصال : 13/1؛ نيز مشكاة الانوار : ص 235؛ كنز العمال : 125/3؛ عيون الاخبار : 279/1؛ ادب الدنيا و الدين : ص 241؛ تنبيه الغافلين : ص 374؛ صحيح بخارى ؛ 100/7؛ سنن ابن ماجه : 1400/2؛ سنن ابى داود : 252/4؛ النهايه ابن اثير : 47/1؛ لسان العرب : 429/3
57. اين مثل در ادبيات فارسى اين گونه بيان شده است : يك جو از حياء كم كن و هر چه مى خواهى بكن.
مراجعه شود به لغت نامه دهخدا، ذيل لغت ((حياء))
يكى از نويسندگان در اين باره مى گويد : وقتى آشتگى و بى بندوبارى و لجام گسيختگى نسل جديد اروپا پس از جنگ جهانى دوم به كشورهاى ديگر صادر شد و مرزهاى اخلاقى نيم بند از سر راه نسل جديد برداشته شد ، اولين و مهمترين تغيير و كه در نسل جوان آن روز تحقق يافت ، از ميان رفتن نيروى بازدارنده اى به اسم شرم و حياء بود. آنگاه آزادى عمل نامحدودى در جهت غرايز و شهوات نصيب نسل جوان شد كه آثار شوم آن تا به امروز باقى است. آيين بهزيستى اسلام : 283/4 (با كمى تصرف)
58. براى توضيح اين حديث مناسب است به جريانى از تاريخ اشاره كنيم كه در كتاب بحار الانوار : 113/44 از خصال : 143/1، به طور مفصّل آمده است ؛ و ما آن را به نحو ترجمه و خلاصه به مقدارى كه مربوط به محل بحث است بيان مى كنيم :
عبد الملك بن مروان مى گويد : روزى نزد معاويه بوديم و گروهى از قريش هم كه در ميانشان عده اى از بنى هاشم به چشم مى خورد ، نزد او جمع بودند. معاويه سوالاتى از بنى هشام كرد و جناب ابن عباس ‍ پاسخ داد. وقتى معاويه از جواب ماند ، به ابن عباس گفت : من تو را به خاطر چهار ويژگى دوست دارم و از چهار كار بد تو هم چشم پوشى و گذشت مى كنم. آنگاه در بيان آن چهار كار گفت : يكى از آنها اين است كه تو بر ضد عايشه ، ام المومنين ، به همكارى با كسانى پرداختى كه بر عليه او اقدام كرده بودند. جناب ابن عباس پاسخ داد : ... و اما آنچه راجع به كوشش من بر ضد عايشه ياد آور شدى ، پس ‍ مى گويم كه خداوند تبارك و تعالى به او دستور داده بود كه در خانه خود بنشيند و پشت پرده پبنهان بماند ، ام ااو وقتى پوشش و پرده حياء را دريد ((فلما كشفت جلباب الحياء)) و با پيامبر خدا مخالفت ورزيد ، آنچه ما با او به جا آورديم ، روا و سزاوار گشت.
59. و نيز مراجعه شود به كشف الغمه : 424/2
60. در نسخه موجود از كنز العمال ((تحيط الاعمال)) درج شده است كه به نظر غلط چاپى بود و صحيح آن ((تحبط الاعمال)) است.
61. براى توضيح بيشتر مراجعه شود به مراة العقول : 66/8
62. مراجعه شود به وسائل الشيعه : 355/20 باب : 31 از ابواب نكاح محرّم
63. اكنون كه بدنبال حياء از عفت صحبت به ميان آمد ، مناسب است تعريفى هم از غيرت داشته باشيم.
غيرت اجمال عبارتست از : صفت تولى و حفظ منافع و حقوق خود يا ديگران و غالباً در محافظت از آبرو ، عزّت ، حريم ، عصمت و ناموس ، بخصوص نسبت به زن و خانوانده انسان استعمال مى شود.
64. در بخش چهارم ، درباره وقار، مطالب بيشترى ارائه مى شود. انشاالله
65. و نيز مراجعه شود به علل الشرايع : 138/1
66. و نيز مراجعه كنيد به غرر الحكم : 95/1، /493/4، 142/5، 71/1، 44/1
67. مراجعه شود به ص 24 ، فصل اول از بخش اول
68. اخلاق الاشراف : ص 187
69. الحدود و الفروق : ص 70؛ يعنى : «تعريف و حقيقت حياء عبارت از ميانه روى بين گستاخى و دريدگى و بستگى و محدوديّت»
و نيز مراجعه شود به تفسير بيضاوى : 71/1، روانشناسى تحليلى : ص 164
70. اين مضمون در منابع ديگر هم آمده است : بحار الانوار : 291/64 از امالى مرحوم صدوق : ص 399، بحار الانوار : 138/75 از تحف العقول : ص 287 و نيز مراجعه شود به بحار الانوار : 344/64 از امالى مرحوم صدوق : ص 459 و بحار الانوار : 161/74 از تحف العقول : ص 57 و نيــــــــز غررالحكم : 281/6
71. و نيز من لا يحضره الفقيه : 20/1 و علل الشرايع : 330/1
72. و نيز امالى مرحوم شيخ صدوق : ص 496 و غرر الحكم : 33/5
73. مراجعه شود به آيات : 73/22، 41/29 ، 20-17/2
74. مراجعه شود به تفسير منسوب به امام حسن عسكرى (ع) : ص 205
75. و نيز غرر الحكم : 341/2، 277/6
76. چنانكه در روايتى ، حضرت امام صادق درباره فقها و دانشمندانى كه گمان مى كنند با اطلاع بر احاديث پيامبر اكرم همه چيز را مى دانند و ديگر به پرسيدن از اهلبيت نيازى ندارند ، مى فرمايند :
«و يستحيون ان ينسبهم الناس الى الجهل و يكرهون ان يسالوا»
يعنى از اين كه مردم آنها ار به نادانى متهم كنند شرم مى كنند ولى از پرسيدن خوششان نمى آيد.
مراجعه شود به الاختصاص : ص 258