ملکوت* گامی تارهایی *
07-04-2010, 17:10
ازفدک تا کربلا . . .
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار رو در
سینه آیینه را می شد سپر ، دیوار و در
ز آشیان سوخته دارد خبر دیوار و در
گردبادی بود و توفان ، قاف را در بر گرفت
دختر پیغمبر و تدفین پنهانی به شب !
وای بر امت ، کند لب وا اگر دیوار و در
حیرتی دارم من از صبری که بر حیدر گذشت
ذوافقار آرام بود وشعله ور ، دیوار و در
استخوانی در گلو ، خاری به چشم ، آتش به جان
ناله ها در چاه گاهی ، گاه بر دیوار و در
از فدک تا کربلا یک خط طغیان بیش نیست
سوخت آن جا خیمه ، این جا از شرر ، دیوار و در
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار رو در
سینه آیینه را می شد سپر ، دیوار و در
ز آشیان سوخته دارد خبر دیوار و در
گردبادی بود و توفان ، قاف را در بر گرفت
دختر پیغمبر و تدفین پنهانی به شب !
وای بر امت ، کند لب وا اگر دیوار و در
حیرتی دارم من از صبری که بر حیدر گذشت
ذوافقار آرام بود وشعله ور ، دیوار و در
استخوانی در گلو ، خاری به چشم ، آتش به جان
ناله ها در چاه گاهی ، گاه بر دیوار و در
از فدک تا کربلا یک خط طغیان بیش نیست
سوخت آن جا خیمه ، این جا از شرر ، دیوار و در