موسم بهار
10-04-2010, 15:37
خدا را تا چه اندازه مى توان شناخت ؟/ آیه الله مصباح یزدی
خداشناسی (http://www.porsojoo.com/fa/taxonomy/term/437)
انسان تا چه اندازه مى توان خدا را بشناسد و نسبت به او معرفت پیدا کند؟
گاهى در برخى از سخنان یا نوشتارها دیده مى شود که به استناد بعضى از آیات یا روایات مى گویند خدا به هیچ وجه قابل شناختن نیست و ما فقط مجاز هستیم که خدا را با اوصافى که در قرآن کریم ذکر شده و اسمائى که با آنها نامیده شده است ; در دعاها و در مکالماتمان ; فرا بخوانیم ; یعنى اینکه ما مفاهیم این کلمات را درست درک نمى کنیم و فقط مجاز هستیم بگوییم خداخالق است ، رازق است ، عالم است ، حکیم است ، مخصوصاً آنچه مربوط به صفات ذات مى شود، مثل علم و قدرت و حیات . ما حق داریم فقط این الفاظ را بکار ببریم ولى نمى فهمیم که علم خدا یعنى چه ؟، قدرت خدا یعنى چه ؟
از طرف دیگر گاهى در بعضى از سخنان و نوشته ها دیده یا شنیده مى شود که حتى ذات الهى قابل شناختن است . آنها هم براى خودشان دلایلى دارند. در این زمینه ها ما چه مى توانیم به قرآن نسبت دهیم ؟ آیا قرآن مدعى است که خدا را به هیچ وجه نمى توان شناخت و فقط یک الفاظى را مردم مجاز هستند به کار ببرند; بدون اینکه معنایش را بفهمند، یا اینکه ادعاى قرآن این نیست ؟ اگر این نیست پس تا چه اندازه قرآن براى بشر امکان معرفت خدا را قائل است ؟ مى گوییم کسى که در قرآن مرور و در آیاتى که درباره ى صفات و افعال خداست دقت کند; متوجه مى شود که قرآن مفاهیمى را عرضه مى کند که مردم معناى آنها را مى فهمند و راجع به چیزهایى سخن مى گوید که توقع دارد شنونده آن را درک کند و بپذیرد. این چنین نیست که خدا فقطالفاظى را در مورد خود به کاربرد و بگوید این الفاظ را به کار ببرید و به معنا کار نداشته باشید مثلاً که خدا مى فرماید:
الا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر.(1)
از وجدان مردم ، از عقل آنها، سوءال مى کند که آیا آن کسى که این جهان را آفریده است علم ندارد؟ «الا یعلم من خلق »؟ آیا علم ندارد آن کسى که آفریده است ؟ با این جمله چه مى خواهد بگوید؟ آیا مى گوید باید معتقد بشوید که خدا علم دارد; به همان معنایى که از علم مى دانیم یا اینکه مى خواهد لفظى را بگوید که معنایش را نمى فهمیم ؟ یعنى متعبد هستیم که بگوییم خدا علم دارد، اما معناى این جمله را نمى توانیم بفهمیم و نباید بفهمیم ؟جاى تردید نیست که آنگاه قرآن صفات و اسمائى را که به خدا متعال نسبت مى دهد مى خواهد به مردم بفرماید که خدا را با این اوصاف بشناسید. یعنى با همان معانى که از این اوصاف مى فهمید نه این که در مورد خدا این ها الفاظى ست بى معنا. برخى به آیاتى در قرآن و یا روایاتى از اهل بیت عصمت و طهارت سلام الله علیهم اجمعین برخورد کرده اند که پنداشته اند مفادآنها اینست که معناى اسماء و صفات الهى قابل شناختن نیست مثلاً در قرآن داریم .
«فلا تضربوا لله الامثال ».(2ه)
مشرکان مى فرماید: براى خدا مثل نزنید اینان مى گویند: این مثل زدن یک نوع توصیف است ، وصف کردن چیزى ست از راه مثل ، وقتى خدا مى فرماید براى خدا مثل نزنید یعنى خدا را با مثل وصف نکنید. پس اصلاً خدا را نمى توان وصف کرد. منشاً این گزارش چنین برداشت غلطى از این آیه است . در آیه ى دیگرى داریم .
«سبحان الله عما یصفون ».(3)
خدا منزه است از آنچه مردم وصف مى کنند. یعنى هر صفتى براى خدا بیان کنید، (با آن معنایى که خود مى فهمید) خدا از آن صفت منزه است . این صفات و این معانى ربطى به خدا ندارد، خدا منزه تر از اینهاست . و یا بعضى از روایات هست که آنچه را شما در ذهن خود تصور کنید با دقیقترین معانى بازهم چیزى ست آفریده ى شما و خدا از آن بالاتر است . مرحوم فیض درکتاب محجْ البیضاء از امام باقر سلام الله علیه نقل کرده است که فرمود: «کلما میزتموه باوهامکم فى ادق معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردود الیکم » آنچه را در ذهن با دقیقترین معانى تصور و توهم کنید، خدا از آن منزه است و آن پندار شما مخلوقى ست مثل شما.(4)
براساس این قبیل آیات و روایات چنین تصورى براى بعضى پیش آمده است که اوصافى که ما درباره ى خدا مى گوییم ، هیچکدام صفت واقعى خدا نیست . خدا را نمى توان وصف کرد فقط خود خداست که مى تواند خود را وصف کند. گفتیم در مقابل اینان ، کسانى قائل شدند به اینکه حتى ذات خدا هم قابل شناختن است و کاملاً مى توان ذات خدا را شناخت . دسته ى اول به خصوص به اینها بسیار حمله مى کنند. ما مى گوییم که ظاهراً براى آن کسانى که گفته اند اوصاف خدا را نمى توان شناخت و معناى الفاظى که در مورد اسماء و صفات خدا به کار مى بریم ، نمى فهمیم ; شبه اى از باب اشتباه مفهوم به مصداق حاصل شده است . توضیح آنکه یکى از انواع مغالطات که به ذهن انسان هنگام استدلال براى خود یا دیگرى مى آید از اشتباه مفهوم به مصداق ناشى مى شود. یعنى مطلبى که مربوط به مصداق است به مفهوم یا حکمى که مربوط به مفهوم است به مصداق نسبت مى دهد.
خداشناسی (http://www.porsojoo.com/fa/taxonomy/term/437)
انسان تا چه اندازه مى توان خدا را بشناسد و نسبت به او معرفت پیدا کند؟
گاهى در برخى از سخنان یا نوشتارها دیده مى شود که به استناد بعضى از آیات یا روایات مى گویند خدا به هیچ وجه قابل شناختن نیست و ما فقط مجاز هستیم که خدا را با اوصافى که در قرآن کریم ذکر شده و اسمائى که با آنها نامیده شده است ; در دعاها و در مکالماتمان ; فرا بخوانیم ; یعنى اینکه ما مفاهیم این کلمات را درست درک نمى کنیم و فقط مجاز هستیم بگوییم خداخالق است ، رازق است ، عالم است ، حکیم است ، مخصوصاً آنچه مربوط به صفات ذات مى شود، مثل علم و قدرت و حیات . ما حق داریم فقط این الفاظ را بکار ببریم ولى نمى فهمیم که علم خدا یعنى چه ؟، قدرت خدا یعنى چه ؟
از طرف دیگر گاهى در بعضى از سخنان و نوشته ها دیده یا شنیده مى شود که حتى ذات الهى قابل شناختن است . آنها هم براى خودشان دلایلى دارند. در این زمینه ها ما چه مى توانیم به قرآن نسبت دهیم ؟ آیا قرآن مدعى است که خدا را به هیچ وجه نمى توان شناخت و فقط یک الفاظى را مردم مجاز هستند به کار ببرند; بدون اینکه معنایش را بفهمند، یا اینکه ادعاى قرآن این نیست ؟ اگر این نیست پس تا چه اندازه قرآن براى بشر امکان معرفت خدا را قائل است ؟ مى گوییم کسى که در قرآن مرور و در آیاتى که درباره ى صفات و افعال خداست دقت کند; متوجه مى شود که قرآن مفاهیمى را عرضه مى کند که مردم معناى آنها را مى فهمند و راجع به چیزهایى سخن مى گوید که توقع دارد شنونده آن را درک کند و بپذیرد. این چنین نیست که خدا فقطالفاظى را در مورد خود به کاربرد و بگوید این الفاظ را به کار ببرید و به معنا کار نداشته باشید مثلاً که خدا مى فرماید:
الا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر.(1)
از وجدان مردم ، از عقل آنها، سوءال مى کند که آیا آن کسى که این جهان را آفریده است علم ندارد؟ «الا یعلم من خلق »؟ آیا علم ندارد آن کسى که آفریده است ؟ با این جمله چه مى خواهد بگوید؟ آیا مى گوید باید معتقد بشوید که خدا علم دارد; به همان معنایى که از علم مى دانیم یا اینکه مى خواهد لفظى را بگوید که معنایش را نمى فهمیم ؟ یعنى متعبد هستیم که بگوییم خدا علم دارد، اما معناى این جمله را نمى توانیم بفهمیم و نباید بفهمیم ؟جاى تردید نیست که آنگاه قرآن صفات و اسمائى را که به خدا متعال نسبت مى دهد مى خواهد به مردم بفرماید که خدا را با این اوصاف بشناسید. یعنى با همان معانى که از این اوصاف مى فهمید نه این که در مورد خدا این ها الفاظى ست بى معنا. برخى به آیاتى در قرآن و یا روایاتى از اهل بیت عصمت و طهارت سلام الله علیهم اجمعین برخورد کرده اند که پنداشته اند مفادآنها اینست که معناى اسماء و صفات الهى قابل شناختن نیست مثلاً در قرآن داریم .
«فلا تضربوا لله الامثال ».(2ه)
مشرکان مى فرماید: براى خدا مثل نزنید اینان مى گویند: این مثل زدن یک نوع توصیف است ، وصف کردن چیزى ست از راه مثل ، وقتى خدا مى فرماید براى خدا مثل نزنید یعنى خدا را با مثل وصف نکنید. پس اصلاً خدا را نمى توان وصف کرد. منشاً این گزارش چنین برداشت غلطى از این آیه است . در آیه ى دیگرى داریم .
«سبحان الله عما یصفون ».(3)
خدا منزه است از آنچه مردم وصف مى کنند. یعنى هر صفتى براى خدا بیان کنید، (با آن معنایى که خود مى فهمید) خدا از آن صفت منزه است . این صفات و این معانى ربطى به خدا ندارد، خدا منزه تر از اینهاست . و یا بعضى از روایات هست که آنچه را شما در ذهن خود تصور کنید با دقیقترین معانى بازهم چیزى ست آفریده ى شما و خدا از آن بالاتر است . مرحوم فیض درکتاب محجْ البیضاء از امام باقر سلام الله علیه نقل کرده است که فرمود: «کلما میزتموه باوهامکم فى ادق معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردود الیکم » آنچه را در ذهن با دقیقترین معانى تصور و توهم کنید، خدا از آن منزه است و آن پندار شما مخلوقى ست مثل شما.(4)
براساس این قبیل آیات و روایات چنین تصورى براى بعضى پیش آمده است که اوصافى که ما درباره ى خدا مى گوییم ، هیچکدام صفت واقعى خدا نیست . خدا را نمى توان وصف کرد فقط خود خداست که مى تواند خود را وصف کند. گفتیم در مقابل اینان ، کسانى قائل شدند به اینکه حتى ذات خدا هم قابل شناختن است و کاملاً مى توان ذات خدا را شناخت . دسته ى اول به خصوص به اینها بسیار حمله مى کنند. ما مى گوییم که ظاهراً براى آن کسانى که گفته اند اوصاف خدا را نمى توان شناخت و معناى الفاظى که در مورد اسماء و صفات خدا به کار مى بریم ، نمى فهمیم ; شبه اى از باب اشتباه مفهوم به مصداق حاصل شده است . توضیح آنکه یکى از انواع مغالطات که به ذهن انسان هنگام استدلال براى خود یا دیگرى مى آید از اشتباه مفهوم به مصداق ناشى مى شود. یعنى مطلبى که مربوط به مصداق است به مفهوم یا حکمى که مربوط به مفهوم است به مصداق نسبت مى دهد.