PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستانهای من و خدا



ماه لیلی
01-08-2016, 18:19
http://www.askquran.ir/gallery/images/5405/1_f_PixelAnimatm_8489136.gifhttp://www.askquran.ir/gallery/images/5405/1_b_054a.pnghttp://www.askquran.ir/gallery/images/5405/1_f_PixelAnimatm_8489136a.gif

https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif

داستان های من و خدا

https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif



" كسي كه هزار سال زيست!"

دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميد كه هيچ زندگي نكرده است. تقويمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقي بود.

پريشان شد و آشفته و عصباني نزد خدا رفت تا روزهاي بيشتري از خدا بگيرد.

داد زد و بد و بيراه گفت.
خدا سكوت كرد
. جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت.
خدا سكوت كرد.
آسمان و زمين را به هم ريخت.
خدا سكوت كرد.
به پر و پاي فرشته‌و انسان پيچيد خدا سكوت كرد.
كفر گفت و سجاده دور انداخت.
خدا سكوت كرد.
دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد.
خدا سكوتش را شكست و گفت: عزيزم، اما يك روز ديگر هم رفت. تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادي. تنها يك روز ديگر باقي است. بيا و لااقل اين يك روز را زندگي كن.
لا به لاي هق هقش گفت: اما با يك روز... با يك روز چه كار مي توان كرد؟ ...
خدا گفت: آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند، گويي هزار سال زيسته است
و آنكه امروزش را در نمي‌يابد هزار سال هم به كارش نمي‌آيد. آنگاه سهم يك
روز زندگي را در دستانش ريخت و گفت: حالا برو و زندگي كن
او مات و مبهوت به زندگي نگاه كرد كه در گودي دستانش مي‌درخشيد.
اما مي‌ترسيد حركت كند. مي‌ترسيد راه برود. مي‌ترسيد زندگي از لا به لاي انگشتانش بريزد.
قدري ايستاد... بعد با خودش گفت: وقتي فردايي ندارم، نگه داشتن اين زندگي چه فايده‌اي دارد؟
بگذارد اين مشت زندگي را مصرف كنم.
آن وقت شروع به دويدن كرد. زندگي را به سر و رويش پاشيد.
زندگي را نوشيد و زندگي را بوييد. چنان به وجد آمد كه ديد مي‌تواند تا ته دنيا بدود،
مي تواند بال بزند، مي‌تواند پا روي خورشيد بگذارد. مي تواند ....
او در آن يك روز آسمانخراشي بنا نكرد، زميني را مالك نشد، مقامي را به دست نياورد، اما ....
اما در همان يك روز دست بر پوست درختي كشيد، روي چمن خوابيد،
كفشدوزدكي را تماشا كرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد

و به آنهايي كه او را نمي‌شناختند سلام كرد و براي آنها كه دوستش نداشتند
از ته دل دعا كرد. او در همان يك روز آشتي كرد و خنديد و سبك شد.
لذت برد و سرشار شد و بخشيد. عاشق شد و عبور كرد و تمام شد.
او در همان يك روز زندگي كرد، اما فرشته‌ها در تقويم خدا نوشتند:
امروز او درگذشت. كسي كه هزار سال زيسته بود






https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif

ماه لیلی
01-08-2016, 18:20
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif



خواب ديدم كه با خدا مصاحبه می كردم ...
خدا از من پرسيد: « دوست داری با من مصاحبه كنی ؟»
پاسخ دادم: « اگر شما وقت داشته باشيد »
لبخندی زد و پاسخ داد :
« زمان من ابديت است... چه سؤالاتی در ذهن داری كه دوست داری از من بپرسی؟»
من سؤا ل كردم: « چه چيزی درآدمها شما را بيشتر متعجب می كند؟ »
خدا جواب داد :
« اينكه از دوران كودكی خود خسته می شوند و عجله دارند كه زودتر بزرگ شوند... و دوباره آرزوی
اين را دارند كه روزی بچه شوند »

اينكه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند و سپس پول خود را خرج
می كنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره باز يابند »
« اينكه با نگرانی به آينده فكر می كنند و حال خود را فراموش می كنند به گونه ای كه نه در حال
و نه در آينده زندگی می كنند »
« اينكه به گونه ای زندگی می كنند كه گويی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می ميرند كه گويی
هرگز نزيسته اند »
دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتی به سكوت گذشت

سپس من سؤال كردم :
« به عنوان پرودگار، دوست داری كه بندگانت چه درسهايی در زندگی بياموزند ؟ »
خدا پاسخ داد :
اينكه ياد بگيرند نمی توانند كسی را وادار كنند تا بدانها عشق بورزد. تنها كاری كه می توانند
انجام دهند اين است كه اجازه دهند خود مورد عشق ورزيدن واقع شوند »
« اينكه ياد بگيرند كه خوب نيست خودشان را با ديگران مقايسه كنند »
«اينكه بخشش را با تمرين بخشيدن ياد بگيرند»

اينكه رنجش خاطر عزيزانشان تنها چند لحظه زمان می برد ولی ممكن است ساليان سال زمان
لازم باشد تا اين زخمها التيام يابند»
« ياد بگيرند كه فرد غنی كسی نيست كه بيشترين ها را دارد بلكه كسی است كه نيازمند كمترين
ها است »
« اينكه ياد بگيرند كسانی هستند كه آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمی دانند كه چگونه
احساساتشان را بيان كنند يا نشان دهند »

اينكه ياد بگيرند دو نفر می توانند به يك چيز نگاه كنند و آن را متفاوت ببينند »
« اينكه ياد بگيرند كافی نيست همديگر را ببخشند بلكه بايد خود را نيز ببخشند »
باافتادگی خطاب به خدا گفتم:
« از وقتی كه به من داديد سپاسگذارم »
و افزودم: « چيز ديگری هم هست كه دوست داشته باشيد آنها بدانند ؟ »
خدا لبخندی زد و گفت :

« فقط اينكه بدانند من اينجا هستم »
« هميشه ... »




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif

ماه لیلی
01-08-2016, 18:22
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif




الو سلام

منزل خداست؟

اين منم مزاحمي که آشناست

هزار دفعه اين شماره را دلم گرفته است

ولي هنوز پشت خط در انتظار يک صداست

شما که گفته ايد پاسخ سلام واجب است

به ما که مي رسد ، حساب بنده هايتان جداست؟

الو ....

دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد

خرابي از دل من است يا که عيب سيم هاست؟

چرا صدايتان نمي رسد کمي بلند تر

صداي من چطور؟ خوب و صاف و واضح و رساست؟

اگر اجازه مي دهي برايت درد دل کنم

شنيده ام که گريه بر تمام دردها شفاست

دل مرا بخوان به سوي خود تا که سبک شوم

پناهگاه اين دل شکسته خانه ي شماست

الو ، مرا ببخش ، باز هم مزاحمت شدم

دوباره زنگ مي زنم ، دوباره ، تا خدا خداست

دوباره ...

... تا خدا خداست



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif

ماه لیلی
01-08-2016, 18:25
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif




گفت و گو با خدا

در روياهايم ديدم که با خدا گفت و گو مي کنم. خدا پرسيد:پس تو مي خواهي با من گفت و گو کني؟


من در پاسخش گفتم:اگر وقت داريد.خدا خنديد و گفت: وقت من بي نهايت است.


در ذهنت چيست که مي خواهي از من بپرسي؟پرسيدم:چه چيز بشر شما را سخت متعجب مي سازد؟<O


خدا پاسخ داد:کودکي شان.اينکه آنها از کودکي شان خسته مي شوند،عجله دارند که بزرگ شوند.


و بعد دوباره پس از مدت ها ، آرزو مي کنند که کودک باشند ...


اينکه آنها سلامتي خود را از دست مي دهند تا پول به دست آورند و بعد پولشان را از دست مي دهند<O


تا دوباره سلامتي خود را به دست آورند.اينکه با اضطراب به آينده مي نگرند و حال را فراموش کرده اند <O


و بنا بر اين نه در حال زندگي مي کنند و نه در آينده.


اينکه که آنها به گونه اي زندگي مي کنند که گوئي هرگز نمي ميرند و به گونه اي مي ميرند که


گوئي هرگز زندگي نکرده اند.دستهاي خدا دستانم را گرفت براي مدتي سکوت کرديم


و من دوباره پرسيدمبه عنوان يک پدر مي خواهي کدام درس هاي زندگي را فرزندانت بياموزند؟


او گفت: بياموزند که آنها نمي توانند کسي را وادار کنند که عاشقشان باشد ،


همه کاري که مي توانند انجام دهند اين است که اجازه دهند خودشان دوست داشته باشند.


بياموزند که درست نيست خودشان را با ديگران مقايسه کنند

بياموزند که فقط چند ثانيه طول مي کشد تا زخم هاي عميقي در دل آنان که دوستشان داريم ايجاد کنيم<O


اما سالها طول مي کشد تا آن زخم ها را التيام بخشيم.


بياموزند ثروتمند کسي نيست مه بيشترين ها را دارد ، بلکه کسي است که به کمترين ها نياز دارد.<O


بياموزند که آدمهايي هستند که آنها را دوست دارند فقط نمي دانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند، <O


بياموزند که دو نفر مي توانند با هم به يک نقطه نگاه کنند و آن را متفاوت ببينند.


بياموزند که کافي نيست فقط آنها ديگران را ببخشند،بلکه آنها بايد خود را نيز ببخشند.


من با خضوع گفتم:از شما به خاطر اين گفت و گو متشکرم


آيا چيز ديگري هست که دوست داريد فرزندانتان بدانند؟


خداوند لبخند زد و گفت : فقط اينکه بدانند من اينجا هستم،هميشه.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif

ماه لیلی
17-08-2016, 18:56
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif

مولای متقیان حضرت علی (ع) فرمود اختیار کردم از کتاب اسمانی 12 ایه را و نظر میکنم به انها هر روز سه مرتبه.http://www.askquran.ir/images/smilies/smilies/Gol.gif

1. بترس از غضب من همیشه

2. نترس از فوت رزق هرگز.

3. انس مگیر با احدی مگر با من.

4. بحق خودم من تو را دوست دارم تو هم مرا دوست بدار.

5. ایمن از غضب من مباش.

6. تمام اشیا را به جهت تو خلق کردم و تو را برای خودم از مگریز.

7. تو را خلق از نطفه ی گندیده عاجز نبودم پس چگونه از رزق تو عاجز هستم.

8. دشمنی میکنی با من به جهت نفس خودت چرا با خواهش دلت دشمنی نمی کنی به جهت من.

9. تو واجبات مرا به جای اور من رزق تو را می رسانم اگر غفلت کنی در ادای واجبات من تخلف نمیکنم در رزق تو

10. همه کس تو را برای خودش می خواهد و من تو را برای خودت می خواهم.

11. تو رزق فردا را نخواه چنانچه من عمل فردا را نمی خواهم .

12. اگر راضی شدی به قسمت من اسوده و راحتی و اگر راضی نشدی متصل در دنیا سرگردانی و به ارزوی خود نمی رسی مگر به انچه قسمت توست.http://www.askquran.ir/images/smilies/smilies/Gol.gif




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif

ماه لیلی
17-08-2016, 18:58
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif


یک شبی مجنون نمازش را شکست
بــی وضـو در کوچه لیلانشســت

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فـارغ از جــام الـستش کـرده بـود

سـجده ای زد بـر لــب درگـاه او
پــُر ز لــیلا شــد دل پــر آه او

گـــفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بــــر صلیب عــشق دارم کرده ای

جــام لیلا را به دسـتـم داده ای
وندر این بازی شــکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاسـت آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم نکن
من کـــه مجنونم تو مـجنونم نکن

مـرد ایـن بـــازیــچـه دیگر نیستم
این تو و لـــیلای تو ... مـــن نیستم

گــفت ای دیــوانهلــیلایــت منم
در رگ پنهان و پـیــدایــت منــم

ســالها بـــا جــــور لیلا ســـاختی
من کنارت بــــودم و نـــشناخـــتی

عــشق لـــیلا در دلـت انـــداختم
صد قمــــار عشق یکجا بــاخـــتم

کــردمـت آواره صـحرا نـشد
گفتم عاقل می شوی اما نــشد

سوختم در حسرت یک یـا ربــت
غیر لیلا بــر نــیــامد ازلــبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با مـنی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر می زنی
در حــریم خانه ام در می زنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود

مرد راهش بــاش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif

ماه لیلی
17-08-2016, 19:02
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif



هنگامي که خدا انسان را اندازه مي گيرد متر را دور "قلبش " مي گذارد نه دور سرش

بخشندگي را از گل بياموز، زيرا حتي ته كفشي كه لگدمالش مي‌كند را هم خوش بو مي‌كند

تولد و مرگ اجتناب ناپذيرند ، فاصله اين دو را زندگي کنيم

زندگي آنچه که زيسته ايم نيست بلکه خاطراتي است که از گذشته داريم .گابريل گارسيا مارکز
هيچ وقت مغرور نشو برگا وقتي مي ريزن که فکر مي کنن طلا شدن!!!

شايد ثمره كلام دلنشين را كه امروز بر زبان مي آوريد فردا بچشيد .گاندي

عظمت مردان بزرگ از طرز رفتارشان با مردمان كوچك آشكار مي شود .ديل كارنگي

هر چه موانع جدي تر و سخت تر باشد , لذت تلاش و پيروزي بيشتر است .اريك باتروورت
بخشش آن نيست که چيزي به من بدهي که من از تو بيشتر به آن نياز دارم، بلکه آن است که چيزي را به من ببخشي که خودت بيشتر از من به آن احتياج داري.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif

ماه لیلی
17-08-2016, 21:59
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif


خدا آرامش بخش قلبهاست

فکر می کنید چقدر فرصت دارید ؟ می پرسی فرصت برای چه ؟

فرصت برای زندگی کردن ٬ لذت بردن و به معنای واقعی زنده بودن ............

زنده بودن برای شما چه معنائی داره ؟ آیا تابحال زنده بوده اید ؟

در این لحظه حس زنده بودن دارید ویا درسایه تکرار و روز مرگی ٬ با زندگی خداحافظی کرده اید ؟

زنده بودن صرفا به معنای نشان دادن علایم حیاتی نیست بلکه اگر :

با مهربانی وگذشت خطای کسی رو بخشیدین و او را از سر شکستگی نجات داده اید زنده اید .

اگر میتوانید گریه کنید واز گریه کردن تان لذت ببرید واگر برای خندیدن منتظر بهانه نمی مانید و از ته دل میخندید٬زنده اید .

کافی است ایمان بیاوریم که ساقی هرچه ریزد از لطف اوست ٬آن وقت هر واقعه ای خیر آن را می یابیم و احساس زنده بودن می کنیم .

کمی به اطراف تان دقیق نگاه کنید .از همین الان شروع .به کاینات اعلام کنید که زنده هستیدو با صدای بلند وپر انرژی اعلام کنید :

من زنده هستم وعشقم را نثار زندگی میکنم .

زنده بودن را باید تمرین کرد...............

شاد و سلامت باشین !





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif

ماه لیلی
25-08-2016, 20:10
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif



هنگامي که خدا انسان را اندازه مي گيرد متر را دور "قلبش " مي گذارد نه دور سرش

بخشندگي را از گل بياموز، زيرا حتي ته كفشي كه لگدمالش مي‌كند را هم خوش بو مي‌كند

تولد و مرگ اجتناب ناپذيرند ، فاصله اين دو را زندگي کنيم

زندگي آنچه که زيسته ايم نيست بلکه خاطراتي است که از گذشته داريم .گابريل گارسيا مارکز
هيچ وقت مغرور نشو برگا وقتي مي ريزن که فکر مي کنن طلا شدن!!!

شايد ثمره كلام دلنشين را كه امروز بر زبان مي آوريد فردا بچشيد .گاندي

عظمت مردان بزرگ از طرز رفتارشان با مردمان كوچك آشكار مي شود .ديل كارنگي

هر چه موانع جدي تر و سخت تر باشد , لذت تلاش و پيروزي بيشتر است .اريك باتروورت
بخشش آن نيست که چيزي به من بدهي که من از تو بيشتر به آن نياز دارم، بلکه آن است که چيزي را به من ببخشي که خودت بيشتر از من به آن احتياج داري.





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif

ماه لیلی
25-08-2016, 20:28
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif



از خدا خواستم عادت‌های زشت را ترکم بدهد
خدا فرمود: خودت بايد آنها را رها کنی
I asked God to take away my habit
God said, no
It is not for me to take away, but for you to give it up

از او درخواست کردم فرزند معلولم را شفا دهد
فرمود: لازم نيست، روحش سالم است، جسم هم که موقت است
I asked God to make my handicapped child whole
God said, no
His spirit is whole, his body is only temporary

از او خواستم لااقل به من صبر عطا کند
فرمود: صبر، حاصل سختی و رنج است. عطا کردنی نيست، آموختنی است
I asked God to grant me patience
God said, no
Patience is a byproduct of tribulation. It isn't granted, it is learned

گفتم: مرا خوشبخت کن
فرمود: «نعمت» از من، خوشبخت شدن از تو
I asked God to give me happiness
God said, no
I give you blessings; happiness is up to you

از او خواستم مرا گرفتار درد و عذاب نکند
فرمود: رنج از دلبستگی‌های دنيايی جدا و به من نزديکترت می‌کند
I asked God to spare me pain
God said, no
Suffering draws you apart from worldly cares and brings you closer to me

از او خواستم روحم را رشد دهد
فرمود: نه، تو خودت بايد رشد کنی
من فقط شاخ و برگ اضافی‌ات را هرس می‌کنم تا بارور شوی
I asked God to make my spirit grow
God said, no
You must grow on yours own! But I will prune you to make you fruitful

از خدا خواستم کاری کند که از زندگی لذت کامل ببرم
فرمود: برای اين کار من به تو «زندگی» داده‌ام
I asked God for all things that I might enjoy life
God said, no.
I will give you life. So that you may enjoy all things

از خدا خواستم کمکم کند همان قدر که او مرا دوست دارد، من هم ديگران را دوست بدارم.
خدا فرمود: آها، بالاخره اصل مطلب دستگيرت شد
I asked God to help me love others, as much as He loves me
God said: Ahah, finally you have the idea


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif

ماه لیلی
25-08-2016, 20:30
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif


یه روز پیامبر به خدا میگه

بدترین بنده تا نشونم بده

گفت اون پیرمردی که صبح از دروازه میاد بیرون بدترین بندمه

پیامبر دید پیرمرده دست بچه شا گرفته داره داره میاد از دروازه بیرون

صدا زد آی خدا بهترین بندهتا نشونم بده

گفت وایسا غروب که شد هر کی آ خرین نفر از دروازه اومد بیرون بهترین بندمه

پیامبر نشت غروب شد دید همون پیرمرد هستش

پیامبر گفت آخه چطور ممکنه اول صبح بدترین و دم غروب بهترین

گفت دسته بچه شا که گرفته بود بچش گفت بابا عمرت چطور بود

گفت پسرم من بنده ی بدی بودم وخدا خدای خوبی بود

گفت آی پیامبرم همین اعترافش منا پیش من اونا عزیز کرد

نتیجه:

خدا مشتاق ما هست اونقدر که اگه ما یه کار

یا یه حرف کوچیک زدیم اینقدر شیفته ما میشه

میگه تو یه قدم بیا من صد تا قدم با شتاب میام

فکرشا بکنید چقدر بزرگه ومهربون

اینهمه چیز بی منت داد ما به جا تشکر چی کار کردیم

اما یه جوری با ما رفتار میکنه انگار اون به ما مدیونه

خداییش رو این جمله آخر فکر کنید



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif

ماه لیلی
29-08-2016, 09:45
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif



کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید : می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟ خداوند پاسخ داد : در میان تعداد بسیاری از فرشتگان من یکی را برای تو در نظر گرفته ام ، او از تو نگهداری خواهد کرد اما کودک هنوز اطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه گفت : اما اینجا در بهشت ، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند .

خداوند لبخند زد : فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود کودک ادامه داد : من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم ؟ ...

خداوند او را نوازش کرد و گفت : فرشتهّ تو ، زیباترین و شیرینترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی . کودک با ناراحتی گفت : وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ، چه کنم ؟

اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت : فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی . کودک سرش را برگرداند و پرسید : شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند ، چه کسی از من محافظت خواهد کرد ؟ فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود .

کودک با نگرانی ادامه داد : اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود . خداوند لبخند زد و گفت : فرشته ات همیشه دربارهّ من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد .

کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند . او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید :

خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگویید ..

خداوند شانهّ او را نوازش کرد و پاسخ داد : نام فرشته ات اهمیتی ندارد ،

می توانی او را ... *** مـادر *** صدا کنی .





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif

ماه لیلی
29-08-2016, 09:46
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif



وقتی حضرت عیسی علیه السلام از خداونددر خواست کرد کسی را به او نشان دهد که نزد خدا محبوب تر از او باشد ، خداوند عیسی را به پیرزنی که در کنار دریا زندگی می کرد راهنمایی نمود . وقتی عیسی علیه السلام به سراغ آن خانم آمد ، دید در خرابه ای زندگی می کند وبا بدنی فلج و چشمانی نابینا در گوشه ای رها شده است .

وقتی حضرت عیسی علیه السلام جلوتر رفت ودقّت کرد ، دید پیرزن مشغول ذکری است :

« الحَمدُ للهِ المُنعِمِ المُفضِلِ المُجمِلِ المُکرِمِ»

خدایا شکرت که نعمت دادی ، کرم کردی ، زیبایی دادی ، کرامت دادی .

حضرت عیسی علیه السلام تعجب کرد که اوبا این بدن فلج که فقط دهانش کار می کند ، چرا چنین ستایش می کند ؟ با خود گفت که او از اولیای خداست ومن بی اجازه وارد خرابه شدم ؛ برگردم ، اجازه بگیرم و بعد داخل شوم . به دم خرابه بازگشت و گفت : « السَّلامُ علیکُ یا أَمةَ الله» پیرزن گفت : « وعلیک السَّلام یا روح الله». عیسی پرسید : خانم ! مگر مرا می بینی ؟

گفت : نه . پرسید : پس از کجا دانستی که من روح الله هستم؟

یرزن گفت : همان خدایی که به تو گفت مرا ببین ، به من هم گفت چه کسی می آید . عیسی با اجازه آن خانم وارد خرابه شد وپرسید : خداوند به تو چه داده است که این قدر تشکّر می کنی ؟ تشکّر تو برای چیست ؟

پیرزن گفت : یا عیسی ، آن چه به من داده بود از من گرفت ، آیا همین طور پس گرفته است ؟ آیا وقتی می خواست آن را از من بگیرد ، به من نگاه کرد وپس گرفت ؟ عیسی فرمود : آری ، اوّل به تو نگاه کرده وبعد پس گرفته است . پیرزن گفت : من به همان نگاه او خوشم . خدا این نگاه رابه دیگری نداشته وبه من کرده است ؛ پس جای شکر دارد .
چنین پیرزنی به خداوند وصل است در حالی که پیامبر هم نبود .

در واقع استادِ حضرت عیسی علیه السلام شد . امّا وقتی برای ما مصیبتی پیش می آید ، فکر می کنیم خدا با ما قهر کرده است در حالی که برخی از آن ها جبران گناهان ماست تا خداوند متعال در آخرت ما را عذاب نکند ،

برخی دیگر از گرفتاری ها به خاطر این است که از خدا غافل نشویم ، برخی دیگر هم به خاطر این است که خدا دوستمان دارد و می خواهد به خاطر صبر بر مشکلات ، پاداش بیشتری دریافت کنیم .





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif

ماه لیلی
31-08-2016, 17:00
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif


خدا : بنده ي من نماز شب بخوان و آن يازده رکعت است .
بنده : خدايا ! خسته ام ، نمي توانم .


خدا : بنده ي من ، دو رکعت نماز شفع و يک رکعت نماز وتر بخوان .
بنده : خدايا ! خسته ام برايم مشکل است نيمه شب بيدار شوم .


خدا : بنده ي من قبل از خواب اين سه رکعت را بخوان .
بنده : خدايا ! سه رکعت زياد است .


خدا : بنده ي من فقط يک رکعت نماز وتر بخوان .
بنده : خدايا ! امروز خيلي خسته ام ! آيا راه ديگري ندارد ؟


خدا : بنده من قبل از خواب وضو بگير و رو به آسمان کن و بگو يا الله .
بنده : خدايا ! در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم مي پرد !


خدا : بنده ي من همانجا که دراز کشيده اي تيمم کن و بگو يا الله .
بنده : خدايا ! هوا سرد است ! نميتوانم دستانم را از زير پتو در بياورم .


خدا : بنده ي من در دلت بگو يا الله ما نماز شب برايت حساب ميکنيم .
بنده اعتنايي نمي کند و مي خوابد .


خدا : ملائکه ي من ! ببينيد من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابيده است
چيزي به اذان صبح نمانده ، او را بيدار کنيد

دلم برايش تنگ شده است امشب با من حرف نزده .
ملائکه : خداوندا ! دوباره او را بيدار کرديم ، اما باز خوابيد .


خدا : ملائکه ي من در گوشش بگوييد پروردگارت منتظر توست .
ملائکه : پروردگارا ! باز هم بيدار نمي شود !


خدا : اذان صبح را مي گويند هنگام طلوع آفتاب است
اي بنده ي من بيدار شو نماز صبحت قضا مي شود
خورشيد از مشرق سر بر ميآورد .


ملائکه : خداوندا ! نمي خواهي با او قهر کني ؟
خدا : او جز من کسي را ندارد ... شايد توبه کرد ...


بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی
من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم
و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری .




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif

ماه لیلی
31-08-2016, 17:03
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif




« فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند
و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي گفت : مي آيد ،

من تنها گوشي هستم كه غصه هايش را مي شنود
و يگانه قلبي ام كه دردهايش را در خود نگه مي دارد

و سر انجام گنجشك روي شاخه اي از درخت دنيا نشست .
فرشتگان چشم به لبهايش دوختند ،

گنجشك هيچ نگفت و خدا لب به سخن گشود :
با من بگو از انچه سنگيني سينه توست .

گنجشك گفت لانه كوچكي داشتم ،
آرامگاه خستگي هايم بود و سرپناه بي كسي ام .

تو همان را هم از من گرفتي . اين توفان بي موقع چه بود ؟
چه مي خواستي از لانه محقرم كجاي دنيا را گرفته بود ؟
و سنگيني بغض راه بر كلامش بست .

سكوتي در عرش طنين انداز شد .
فرشتگان همه سر به زير انداختند .

خدا گفت : ماري در راه لانه ات بود . خواب بودي .
باد را گفتم تا لانه ات را واژگون كند .

آنگاه تو از كمين مار پر گشودي .
گنجشك خيره در خدايي خدا مانده بود .

سپس خدا گفت : چه بسيار بلاها كه به واسطه محبتم از تو دور كردم
تو ندانسته به دشمني ام بر خاستي

اشك در ديدگان گنجشك نشسته بود .
ناگاه چيزي در درونش فرو ريخت .
هاي هاي گريه هايش ملكوت خدا را پر كرد »







https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif

ماه لیلی
31-08-2016, 17:14
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif



« یک بچه ی کوچیک می خواست خدا رو ببینه .
اون میدونست که برای دیدن خدا راه درازی در پیش داره .
لوازمش رو برداشت و سفرش رو شروع کرد .

کمی که رفت , با پیرزنی روبرو شد . پیرزن توی پارک نشسته بود و به چند تا کبوتر زل زده بود .

پسر کنار او نشست و کوله پشتیش رو باز کرد . تازه می خواست جرعه ای از نوشیدنی ش رو بنوشه که احساس کرد پیرزن گرسنه س .

پسرک به اون تعارف کرد . پیرزن با تشکر زیاد , قبول کرد و لبخندی زد .

لبخند او برای پسرک آن قدر زیبا بود که هوس کرد دوباره آن را ببیند . پس دوباره تعارف کرد و دوباره پیرزن به او لبخند زد .

پسرک بسیار خوشحال بود . آنها تمام بعدازظهر را به خوردن و تبسم گذراندند , بدون گفتن حرفی .

با تاریک شدن هوا پسرک احساس خسته گی کرد , بلند شد و آماده ی رفتن شد . چند قدم که برداشت دوباره به سوی پیرزن دوید و او را در آغوش گرفت و پیرزن هم لبخند بسیار بزرگی زد .

هنگامی که پسر به خانه اش برگشت , مادرش از چهره ی شاد او متعجب شد پرسید : چی شده پسرم که این قدر خوشحالی ؟

پسر جواب داد : من با خدا نهار خوردم و قبل از واکنش مادرش اضافه کرد : می دونی مادر , اون قشنگترین لبخندی رو داشت که من تا حالا دیده ام .

و اما پیرزن نیز با قلبی شادمان به خانه اش بازگشت پسرش با دیدن چهره ی بشاش او پرسید : مادر , چی تو رو امروز این جور خوشحال کرده ؟

و اون جواب داد : من امروز با خدا غذا خوردم . و ادامه داد : اون از اون چیزی که انتظار داشتم جوان تر بود ما نمی دانیم خدا چه شکلی است


مردم به خاطر دلیلی به زندگی ما وارد می شوند ؛ بله یک دلیل .


پس چشمان وقلبهای تان را باز کنید . ممکن است هر جا با خدا روبرو شوید »






https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/99935456912324986024.gif