PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آفتاب در حجاب{ روایتی ازجنس درد و ارادت به زندگی حضرت زینب (س)}



فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
24-09-2016, 03:16
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/49682658050648822918.gif

https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif
آفتاب در حجاب
روایتی از حنس درد و ارادت به
زندگی حضرت زینب سلام الله علیها
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/04393107171003578477.jpg (https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/04393107171003578477.jpg)


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


روایت “آفتاب در حجاب” روایت زندگی حضرت زینب (س) است
که از تولد وی آغاز می‌شود و با وفات ایشان خاتمه می‌یابد.

شاید بتوان آن را یک بیوگرافی نگاری نامید.
اما این نگارش نه از جنس سایر بیوگرافی نگاری‌هاست.

نگارشی از جنس قلم دلنشین و گرم سیدمهدی شجاعی است.
نگارشی است که در لحظاتی ناب تو را مهمان خانه امیرالمومنین(ع) می‌کند.

میهمان خانه پیامبر(ص). میهمان منزل حسن‌بن علی.
میهمان خوان حسین‌بن علی… و سر آخر میهمان دشت کربلا.

کتاب از صبر حضرت می‌گوید و از خطابه دلنشین‌اش در کاخ شام.
روایتی است خواندنی روایت زندگیِ زبان ناطق خاندان بنی‌هاشم
در دربار شام از زبان فلم دلنشین پسری از اعقاب او.

سیدی که مثل همیشه از اهل بیت روایت می‌کند
و این بار با روایتی از جنس درد و از جنس ارادت.
روایت زندگی یک شیر زن هاشمی. روایت یک “آفتاب در حجاب”!

آفتاب در حجاب عنوان زیبایی است که سید مهدی شجاعی
برای کتاب خود که شرحی داستان‌وار از گوشه‌ی
عاشورایی حیات زینب کبری است، برگزیده است.

تبحر شجاعی در داستان پردازی بر کسانی که
مروری بر نوشته‌های او داشته‌اند مخفی نیست،
او در این نوشتار، این چیر‌گی‌اش را با چاشنی
وقایع تاریخی و مستند در آمیخته تا ما‌حصل آن،
واگویه‌ای زیبا و روان و مستند از رنجهای زینب کبری باشد.
کتاب در ۱۸ فصل و یا به تعبیر نویسنده، در ۱۸ پرتو مهیا گشته است.

نویسنده با مخاطب قرار دادن آن حضرت،
همچون روایت گری که گویا لحظه لحظه با او همراه بوده،

به باز گویی خاطرات او، برایش پرداخته و تو گویی که
حرفهای نهان در دلش را در آن لحظه‌های پر نهیب،
بر زبان قلم آورده است




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
24-09-2016, 03:22
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

پرتو اول

پریشان و آشفته از خواب پریدى و به سوى پیامبر دویدى.
بغض ، راه گلویت را بسته بود،

چشمهایت به سرخى نشسته بود،
رنگ رویت پریده بود، تمام تنت عرق کرده بود
و گلویت خشک شده بود.

دست و پاى کوچکت مى لرزید
و لبها و پلکهایت را بغضى کودکانه ،
به ارتعاشى وامى داشت .

خودت را در آغوش پیامبر انداختى
و با تمام وجود ضجه زدى.

پیامبر، تو را سخت به سینه فشرده
و بهت زده پرسید: ((چه شده دخترم ؟

(( تو فقط گریه مى کردى.
پیامبر دستش را لابه لاى موهاى تو فرو برد،
تو را سخت تر به سینه فشرد،
با لبهایش موهایت را نوازش کرد و بوسید و گفت :

((حرف بزن زینبم ! عزیز دلم ! حرف بزن
((! تو همچنان گریه مى کردى.

پیامبر موهاى تو را از روى صورتت کنار زد،
با دستهایش اشک چشمهایت را سترد،
دو دستش را قاب صورتت کرد،

بر چشمهاى خیست بوسه زد و گفت :
((یک کلام بگو چه شده دخترکم !
روشناى چشمم ! گرماى دلم !))

هق هق گریه به تو امان سخن گفتن نمى داد.
پیامبر یک دستش را به روى سینه ات گذاشت
تا تلاطم جانت را درون سینه فرو بنشاند
و دست دیگرش را زیر سرت

و بعد لبهایش را گرم به روى لبهاى لرزانت
فشرد تا مهر از لبانت بردارد
و راه سخن گفتنت را بگشاید:

حرف بزن میوه دلم !
تا جان از تن جدت رخت برنبسته حرف بزن!

قدرى آرام گرفتى ، چشمهاى اشک آلودت را به پیامبر دوختى ،
لب برچیدى و گفتى : ((خواب دیدم ! خواب پریشان دیدم .




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
24-09-2016, 03:25
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


دیدم که طوفان به پا شده است .
طوفانى که دنیا را تیره و تاریک کرده است

. طوفانى که مرا و همه چیز را
به اینسو و آنسو پرت مى کند.

طوفانى که خانه ها را از جا مى کند
و کوهها را متلاشى مى کند،
طوفانى که چشم به بنیان هستى دارد.

ناگهان در آن وانفسا چشم من به درختى کهنسال افتاد
و دلم به سویش پرکشید.

خودم را سخت به آن چسباندم تا مگر
از تهاجم طوفان در امان بمانم .

طوفان شدت گرفت و آن درخت را هم ریشه کن کرد
و من میان زمین و آسمان معلق ماندم .

به شاخه اى محکم آویختم . باد آن شاخه را شکست .
به شاخه اى دیگر متوسل شدم .
آن شاخه هم در هجوم بیرحم باد دوام نیاورد.

من ماندم و دو شاخه به هم متصل .
دو دست را به آن دو شاخه آویختم
و سخت به آن هر دو دل بستم .

آن دو شاخه نیز با فاصله اى کوتاه از هم شکست
و من حیران و وحشتزده و سرگردان از خواب پریدم...

کلام تو به اینجا که رسید،
بغض پیامبر ترکید....



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
24-09-2016, 03:27
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


حالا او گریه مى کرد و تو
مبهوت و متحیر نگاهش مى کردى.

بر دلت گذشت تعبیر این خواب مگر چیست که...

پیامبر، سؤ ال نپرسیده تو را در میان گریه پاسخ گفت:
آن درخت کهنسال ، جد توست عزیز دلم

که به زودى تندباد اجل او را از پاى در مى آورد
و تو ریسمان عاطفه ات را به شاخسار
درخت مادرت فاطمه مى بندى و پس از مادر، دل به پدر،

آن شاخه دیگر خوش مى کنى و پس از پدر،
دل به دو برادر مى سپارى که آن دو نیز در پى هم ،
ترك این جهان مى گویند و تو را
با یک دنیا مصیبت و غربت ، تنها مى گذارند.

اکنون که صداى گامهاى دشمن ، زمین را مى لرزاند، ا
کنون که چکاچک شمشیرها بر دل آسمان ، خراش مى اندازد،

اکنون که صداى شیهه اسبها، بند دلت را پاره مى کند،
اکنون که هلهله و هیاهوى سپاه ابن سعد هر لحظه
به خیام حسین تو نزدیکتر مى شود،

یک لحظه خواب کودکى ات را دوره مى کنى
و احساس مى کنى که لحظه موعود نزدیک است
و طوفان به قصد شکستن آخرین امید به تکاپو افتاده است



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
24-09-2016, 03:30
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


از جا کنده مى شوى ، سراسیمه و مضطرب
خود را به خیمه حسین مى رسانى .

حسین ، در آرامشى بى نظیر پیش روى خیمه نشسته است .
نه ، انگار خوابیده است .

شمشیر را بر زمین عمود کرده ،
دو دست را بر قبضه شمشیر گره زده ،
پیشانى بر دست و قبضه نهاده و نشسته به خواب رفته است.

نه فریاد و هلهله دشمن ؛ که آه سنگین تو او را
از خواب مى پراند و چشمهاى خسته اش را نگران تو مى کند

. پیش از اینکه برادر به سنت همیشه خویش ،
پیش پاى تو برخیزد، تو در مقابل او زانو مى زنى ،

دو دست بر شانه هاى او مى گذارى و با اضطرابى آشکار مى گویى:
مى شنوى برادر؟! این صداى هلهله دشمن است
که به خیمه هاى ما نزدیک مى شود.

فرمانده مکارشان فریاد مى زند:
((اى لشکر خدا بر نشینید و بشارت بهشت را دریابید...


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
24-09-2016, 03:32
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


حسین بازوان تو را به مهر در میان دستهایشان مى فشارد
و با آرامشى به وسعت یک اقیانوس ،
نگاه در نگاه تو مى دوزد

و زیر لب آنچنان که تو بشنوى زمزمه مى کند:
پیش پاى تو پیامبر آمده بود. اینجا، به خواب من .

و فرمود که زمان آن قصه فرا رسیده است .
همان که تو الان خوابش را مرور مى کردى ؛

و فرمود که به نزد ما مى آیى . به همین زودى.
و تو لحظه اى چشم برهم مى گذارى

و حضور بیرحم طوفان را احساس مى کنى
که زیر پایت خالى مى شود

و اولین شکافها بر تنها شاخه
دست آویز تورخ مى نماید

و بى اختیار فریاد مى کشى:
واى بر من! حسین ،
دو دستش را بر گونه هاى تو مى گذارد،

سرت را به سینه اش مى فشارد
و در گوشت زمزمه مى کند:

واى بر تو نیست خواهرم !
واى بر دشمنان توست .

تو غریق دریاى رحمتى .
صبور باش عزیز دلم




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
25-09-2016, 00:10
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


چه آرامشى دارد سینه برادر،
چه فتوحى مى بخشد،
چه اطمینانى جارى مى کند.

انگار در آیینه سینه اش مى بینى
که از ازل خدا براى تو تنهایى را
رقم زده است تا تماما به او تعلق پیدا کنى .

تا دست از همه بشویى ،
تا یکه شناس او بشوى.

همه تکیه گاههاى تو باید فرو بریزد،
همه پیوندهاى تو باید بریده شود،
همه دست آویزهاى تو باید بشکند،
همه تعلقات تو باید گشوده شود
تا فقط به او تکیه کنى .

فقط به ریسمان حضور او چنگ بزنى
و این دل بى نظیرت را فقط جایگاه او کنى.

تا عهدى را که با همه کودکى ات بسته اى ،
با همه بزرگى ات پایش بایستى

پدر گفت : بگو یک ! و تو تازه زبان باز کرده بودى
و پدر به تو اعداد را مى آموخت.

کودکانه و شیرین گفتى : یک!
و پدر گفت : بگو دو نگفتى!

پدر تکرار کرد: بگو دو دخترم
نگفتى!

و درپى سومین بار، چشمهاى معصومت
را به پدر دوختى و گفتى :

بابا! زبانى که به یک گشوده شد،
چگونه مى تواند با دو دمسازى کند؟

و حالا بناست تو بمانى و همان یک !
همان یک جاودانه و ماندگار.

بایست بر سر حرفت زینب !
که این هنوز اول عشق است.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
25-09-2016, 00:14
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


پرتو دوم

ال ششم هجرت بود
که تو پا به عرصه وجود گذاشتى
اى نفر ششم پنج تن!

بیش از هر کس ،
حسین از آمدنت خوشحال شد.

دوید به سوى پدر و با خوشحالى فریاد کشید:
((پدر جان ! پدر جان ! خدا یک خواهر به من داده است

((! زهراى مرضیه گفت :
((على جان ! اسم دخترمان را چه بگذاریم ؟

(( حضرت مرتضى پاسخ داد:
((نامگذارى فرزندانمان شایسته پدر شماست .

من سبقت نمى گیرم از پیامبر
در نامگذارى این دختر

پیامبر در سفر بود.
وقتى که بازگشت ،
یکراست به خانه زهرا وارد شد،

حتى پیش از ستردن گرد و غبار سفر،
از دست و پا و صورت و سر.

پدر و مادرت گفتند که براى نامگذارى عزیزمان
چشم انتظار بازگشت شما بوده ایم.

پیامبر تو را چون جان شیرین ،
در آغوش فشرد،

بر گوشه لبهاى خندانت بوسه زد و گفت :
نامگذارى این عزیز، کار خود خداست .

من چشم انتظار
اسم آسمانى او مى مانم

((. بلافاصله جبرئیل آمد
و در حالیکه اشک در چشمهایش حلقه زده بود،
اسم زینب را براى تو از آسمان آورد،

اى زینت پدر!
اى درخت زیباى معطر!

پیامبر از جبرئیل سؤ ال کرد
که دلیل این غصه و گریه چیست ؟!

جبرئیل عرضه داشت :
همه عمر در اندوه این دختر مى گریم
که در همه عمر جز مصیبت و اندوه نخواهد دید

پیامبر گریست .
زهرا و على گریستند.

دو برادرت حسن و حسین گریه کردند
و تو هم بغض کردى و لب برچیدى.

همچنانکه اکنون بغض ،
راه گلویت را بسته است

و منتظر بهانه اى تا رهایش کنى
و قدرى آرام بگیرى .

و این بهانه را
حسین چه زود به دست مى دهد




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
25-09-2016, 00:21
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


یا دهر اف لک من خلیل کم لک بالاشراق و الاءصیل

شب دهم محرم باشد،
تو بر بالین سجاد، به تیمار نشسته باشى ،

آسمان سنگینى کند و زمین چون جنین ،
بى تاب در خویش بپیچد،

جون غلام ابوذر،
در کار تیز کردن شمشیر برادر باشد

، و برادر در گوشه خیام ،
زانو در بغل ، از فراق بگوید
و از دست روزگار بنالد.

چه بهانه اى بهتر از این
براى اینکه تو گریه ات را رها کنى
و بغض فرو خفته چند ده ساله را
به دامان این خیمه کوچک بریزى.

نمى خواهى حسین را
از این حال غریب درآورى .

حالى که چشم به ابدیت دوخته است
و غبار لباسش را براى رفتن مى تکاند.
اما چاره نیست .

بهترین پناه اشکهاى تو،
همیشه آغوش حسین بوده است
و تا هنوز این آغوش گشوده است
باید در سایه سار آن پناه گرفت.

این قصه ، قصه اکنون نیست .
به طفولیتى برمى گردد
که در آغوش هیچ کس آرام نمى گرفتى
جز در بغل حسین .

و در مقابل حیرت دیگران از مادر مى شنیدى که :
بى تابى اش همه از فراق حسین است .

در آغوش حسین ،
چه جاى گریستن ؟!

((! اما اکنون فقط این آغوش حسین است
که جان مى دهد براى گریستن
و تو آنقدر گریه مى کنى که از هوش مى روى
و حسین را نگران هستى خویش مى کنى.

حسین به صورتت آب مى پاشد
و پیشانى ات را بوسه گاه لبهاى خویش مى کند.

زنده مى شوى و نواى آرام بخش حسین را
با گوش جانت مى شنوى که:
آرام باش خواهرم !

صبورى کن تمام دلم !
مرگ ، سرنوشت محتوم اهل زمین است .

حتى آسمانیان هم مى میرند.
بقا و قرار فقط از آن خداست
و جز خدا قرار نیست کسى زنده بماند.

اوست که مى آفریند، مى میراند
و دوباره زنده مى کند،حیات مى بخشد
و برمى انگیزد



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
25-09-2016, 00:24
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


جد من که از من برتر بود،
زندگى را بدرود گفت .

پدرم که از من بهتر بود،
با دنیا وداع کرد.

مادرم و برادرم که از من بهتر بودند،
رخت خویش از این ورطه بیرون کشیدند.

صبور باید بود، شکیبایى باید ورزید،
حلم باید داشت...

تو در همان بى خویشى به سخن درمى آیى که:
برادرم ! تنها زیستنم !

تو پیامبرم بودى وقتى که جان پیامبر
از قفس تن پرکشید.

گرماى نفسهاى تو جاى مهر مادرى را پر مى کرد
وقتى که مادرمان با شهادت به عالم غیب پیوند خورد.

تو پدر بودى براى من و حضور تو
از جنس حضور پدر بود

وقتى که پرنده شوم یتیمى برگرد
بام خانه مان مى گشت.

وقتى که حسن رفت ،
همگان مرا به حضور تو
سر سلامتى مى دادند.

اکنون این تنها تو نیستى که مى روى ،
این پیامبر من است که مى رود،
این زهراى من است ،

این مرتضاى من است ،
این مجتباى من است .

این جان من است که مى رود.
با رفتن تو گویى همه مى روند.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
28-09-2016, 01:57
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


اکنون عزاى یک قبیله بر دوش دل من است ،
مصیبت تمام این سالها بر پشت من سنگینى مى کند.

امروز عزاى مامضى تازه مى شود.
که تو بقیۀ االله منى ،

تو تنها نشانه همه گذشتگانى
و تنها پناه همه بازماندگان...

حسین اگر بگذارد،
حرفهاى تو با او تمامى ندارد.

سرت را بر سینه مى فشارد
و داروى تلخ صبر را جرعه جرعه در کامت مى ریزد:

خواهرم ! روشنى چشمم !
گرمى دلم ! مبادا بى تابى کنى !

مبادا روى بخراشى !

مبادا گریبان چاك دهى !
استوارى صبر از استقامت توست .
حلم در کلاس تو درس مى خواند،

بردبارى در محضر تو تلمذ مى کند،
شکیبایى در دستهاى تو پرورش مى یابد

و تسلیم و رضا دو کودکند
که از دامان تو زاده مى شوند

و جهان پس از تو را
سرمشق تعبد مى دهند.

راضى باش به رضاى خدا
که بى رضاى تو این کار،
ممکن نمى شود.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
28-09-2016, 02:22
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


پرتو سوم

در این شب غریب ،
در این لحظات وهم انگیز،

در این دیار فتنه خیز،
در این شبى که آبستن بزرگترین حادثه آفرینش است ،

در این دشت آکنده از اندوه و مصیبت و بلا،
در این درماندگى و ابتلا، تنها نماز مى تواند چاره ساز باشد.

پس بایست ! قامت به نماز برافراز
و ماتم و خستگ ى را در زیر سجاده ات ، مدفون کن .

نماز، رستن از دار فنا و پیوستن به دار بقاست .
نماز، کندن از دام دنیا و اتصال به عالم عقبى است .

تنها نماز مى تواند مرهم این دل افسرده
و جگر دندان خورده باشد.

انگار همه این سپاه مختصر نیز
به این حقیقت شیرین دست یافته اند.

خیمه هاى کوچک و به هم پیوسته
شان مثل کندوى زنبورهاى عسل شده است
که از آنها فقط نواى نماز و آواى قرآن به گوش مى رسد.

سپاه دشمن غرق در بى خبرى است ،
صداى معصیت ، صداى عربده هاى مستانه ،
صداى ساز و دهلهاى رعب برانگیز،
به آنها لحظه اى مجال تاءمل و تفکر و پرهیز و گریز نمى دهد.

کاش به خود مى آمدند؛
کاش از این فتنه مى گریختند،

کاش دست و دامنشان را
به این خون عظیم نمى آلودند،

کاش دنیا و آخرتشان را تباه نمى کردند،
کاش فریب نمى خوردند؛ کاش تن نمى دادند؛
کاش دل به این دسیسه نمى سپردند



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
01-10-2016, 00:06
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


اگر قصدشان کشتن حسین است ،
با ده یک این سپاه هم حادثه محقق مى شود.

مگر سپاه برادرت چقدر است ؟
چرا اینهمه انسان ، دستشان را به این خون آلوده مى کنند؟

چرا اینهمه آمده اند تا در سپاه کفر رقم بخورند؟
چرا بى جهت نامشان را در زمره دشمنان اسلام ثبت مى کنند؟

نمى گویى به شما کمک کنند،
شما از یارى آنها بى نیازید،
خودشان را از مهلکه دنیا و آخرت درببرند.

ان خودشان را نجات دهند،
ایمان خودشان را به دست باد نسپرند.

یک نفر هم از اهل جهنم کم شود غنیمت است.
این چه جهالتى است که دامن دلشان را گرفته است ؟

این چه جهل مرکبى است
که سرمایه عقلشان را به غارت برده است ؟

چرا راه گوشهایشان را بسته اند؟
چرا راه دلهایشان را گرفته اند؟

انگار فقط خدا مى تواند آنان را
از این ورطه هلاکت برهاند.

باید دعا کنى برایشان ،
باید از او بخواهى که خواسته هایشان را متحول
قفل دلهایشان را بگشاید.

دعا مى کنى ، همه را دعا مى کنى ،
چه آنها را که مى شناسى و چه آنها را که نمى شناسى .

چه آنها که نامشان را در نامه هاى به برادرت دیده اى
و اکنون خبرشان را از سپاه دشمن مى شنوى
و چه آنها که نامشان را ندیده اى و نشنیده اى .

به اسم قبیله و عشیره دعا مى کنى ،
به نام شهر و دیارشان دعا مى کنى .

به نام سپاه مقابل دعا مى کنى!
دعا مى کنى ، هر چند که مى دانى
قاعده دنیا همیشه بر این بوده است .

همیشه اهل حقیقت قلیل بوده اند
و اهل باطل کثیر. باطل ،
جاذبه هاى نفسانى دارد.
کششهاى شیطانى دارد.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
05-10-2016, 16:48
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


پدر همیشه مى گفت :
لا تستو حشوا فى طریق الهدى لقلۀ اهله .
در طریق هدایت از کمى نفرات نهراسید

. پیداست که کمى نفرات ،
خاص طریق هدایت است .

همین چند نفر هم
براى سپاه هدایت بى سابقه است .

اعجاب برانگیز است .
پدر اگر به همین تعداد، برادر داشت ،
لشکر داشت ، همراه و همدل و همسفر داشت ،
پایه هاى اسلام را براى ابد در جهان محکم مى کرد.

دودمان معاویه را برمى چید که
این دود اکنون روزگار اسلام را سیاه نکند.

اما پس از ارتحال پیامبر
چند نفر دور حقیقت ماندند؟

راستى نکند که فردا در گیرودار معرکه ،
همین سپاه اندك نیز برادرت را تنها بگذارند؟

نکند خیانتى که پشت پدر را شکست ،
دل فرزند را هم بشکند؟

مگر همین چند صباح پیش نبود که
معاویه فرماندهان و نزدیکان سپاه برادرت
مجتبى را یکى یکى خرید و او تنها
و بى یاور ناچار به عقب نشینى و سکوت کرد؟

این را باید به حسین بگویى .
هم امشب بگویى که دل نبندد
و به وعده هاى مردم این دنیا.

این درست که شهادت براى او رقم خورده است
و خود طالب عزیمت است .

این درست که براى شهیدى مثل او فرق نمى کند
که هم مسلخانش چند نفر باشند.

اما به هر حال تجربه به مکرر دلشکستگى پیش از شهادت ،
طعم شیرینى نیست .

خوب است در میانه نمازها سرى به حسین بزنى ،
هم دیدارى تازه کنى و هم این نکته را به خاطر نازنینش بیاورى .

اما نه ، انگار این بوى حسین است ،
این صداى گامهاى حسین است
که به خیمه تو نزدیک مى شود

و این دست اوست که یال خیمه را کنار مى زند
و تبسم شیرینش از پس پرده طلوع مى کند.





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
07-10-2016, 01:43
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


همیشه همین طور بوده است .
هر بار دلت هواى او را کرده ،
او در ظهور پیش قدم شده
و حیرت را هم بر اشتیاق و تمنا
و شیدایى ات افزوده.

تمام قد پیش پاى او برمى خیزى
و او را بر سجاده ات مى نشانى.

مى خواهى تمام تار و پود سجاده
از بوى حضور او آکنده شود.

مى گوید: (خواهرم !
در نماز شبهایت مرا فراموشى نکنى

و تو بر دلت مى گذرد:
چه جاى فراموشى برادر؟

مگر جز تو قبله دیگرى هم هست ؟
مگر ماهى ، حضور آب را در دریا فراموش مى کند؟

مگر زیستن بى یاد تو معنا دارد؟
مگر زندگى بى حضور خاطره ات ممکن است ؟

احساس مى کنى که خلوت ، خلوت نیست
و حضور غریبه اى هرچند خودى
از حلاوت خلوت مى کاهد،

هرچند که آن غریبه خودى ،
نافع بن هلال باشد و نگران برادر،
بیرون در ایستاده باشد.

پیش پاى حسین ، زانو مى زنى ،
چشم در آینه چشمهایش مى دوزى

و مى گویى : حسین جان ! برادرم !
چقدر مطمئنى به اصحاب امشب که فردا
در میان معرکه تنهایت نگذارند؟




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
10-10-2016, 02:07
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


حسین ، نگرانى دلت را
لرزش مژگانت درمى یابد،

عمیق و آرام بخش نفس مى کشد
و مى گوید: ((خواهرم ! نگاه که مى کنم ،
از ابتداى خلقت تاکنون و از اکنون تا همیشه ،
اصحابى باوفاتر و مهربانتر از
اصحاب امشب و فردا نمى بینم .

همه اینها که امشب در سپاه من اند،
فردا نیز د ر کنار من خواهند ماند
و پیش از من دستشان را
به دامان جدمان خواهند رساند

احساس مى کنى که سایه پشت خیمه ،
بى تاب از جا کنده مى شود
و خلوت مطلوبتان را فراهم مى کند.

آرزو مى کنى که کاش زمان متوقف مى شد.
لحظه ها نمى گذشت
و این خلوت شیرین تا قیامت امتداد مى یافت .

اما غلغله ناگهان بیرون ،
حسین را از جا مى خیزاند
و به بیرون خیمه مى کشاند.

تو نیز دل نگران از جا بر مى خیزى
و از شکاف خیمه بیرون را نظاره مى کنى .

افراد، همه خودى اند اما
این وقت شب درکنار خیمه تو چه مى کنند؟



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
10-10-2016, 02:09
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


پاسخ را حسین به درون مى آورد:
خواهرم ! اینها اصحاب من اند
و سرشان ، حبیب بن مظاهر اسدى است .

آمده اند تا با تو بیعت کنند که
هزارباره تا پاى جان به حمایت
از حرم رسول االله ایستاده اند.

چه بگویم ؟
چه دریافت روشنى دارد این حبیب !

دین را چه خوب شناخته است .
بى جهت نیست که امام لقب فقیه به او داده است .

اسم حبیب اسباب آرامش دل است .
وقتى خبر آمدنش به کربلا را شنیدى
سرت را از کجاوه بیرون آوردى و گفتى :
سلام مرا به حبیب برسانید

حسین جان ! بگو که زینب ، دعاگوى شماست
و برایتان حشر با رسول االله را مى طلبد
و تا ابد خیر و سعادتتان را از خدا مساءلت مى کند.


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
10-10-2016, 02:11
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


پرتو چهارم


همین که برادر، عمامه پیامبر را بر سر بگذارد،
شمشیر پیامبر را در دست بگیرد
و به سمت سپاه دشمن حرکت کند
کافیست تا غم عالم بر دلت بنشیند.

کافیست تا تمامى مصیبتهاى پنجاه ساله
بر ذهنت هجوم بیاورد
و غربت و تنهایى جاودانه پدر،
از اعماق جگرت سر باز کند.

اما برادر به این بسنده نمى کند،
مقابل دشمن مى ایستد،
تکیه اش را بر شمشیر پیامبر مى دهد
و در مقابل سیاهدلانى که به خون سرخ او تشنه اند،
لب به موعظه مى گشاید:

((مردم ! در آرامش ، گوش به حرفهایم بسپارید
و شتاب نکنید تا من آنچه حق شما بر من است
به جاى آورم که موعظت شماست و اتمام حجت بر شما.

درنگ کنید تا من ، انگیزه سفرم را
به این دیار، روشن کنم .

اگر عذرم را پذیرفتید و تصدیقم کردید
و با من از در انصاف درآمدید

خوشا به سعادت شما، که اگر چنین شود،
راه هجوم شما بر من بسته است.

اما اگر عذرم را نپذیرفتید
و با من از در انصاف در نیامدید،

دست به دست هم دهید
و تمام قوا و شرکاء خود را به کار گیرید،

به مقصود خود عمل کنید و به من مهلت ندهید.
چه ، مى دانید که در فضاى روشن و بى ابهام گام مى زنید.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
12-10-2016, 01:50
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



به هرحال ولایت من با خداست
و پشتیبان من اوست .

هم او که کتاب را فرو فرستاد
و ولایت همه صالحان و نیکوکاران را به عهده گرفت.

بندگان خدا! تقوا پیشه کند و از دنیا برحذر باشید.
اگر بنا بود همه دنیا به یک نفر داده شود
یا یکى براى دنیا باقى بماند،
چه کسى بهتر از پیامبران براى بقا
و شایسته تر به رضا و راضى تر به قضاء؟!

اما بناى آفریدگار بر این نیست ،
که او دنیا را براى فنا آفریده است.

تازه هاى دنیا کهنه است ،
نعمتهایش فرسوده و متلاشى شده
و روشنایى سرورش ، تاریک و ظلمت زده.

دنیا، منزلى پست و خانه اى موقت است .
کاروانسراست. پس در اندیشه توشه باشید
و بدانید که بهترین ره توشه تقواست .

تقوا پیشه کنید تا خداوند رستگارتان کند
او چون طبیبى که به زوایاى وجود بیمار آگاه است ،

مى داند که مشکل این مردم ، مشکل دنیاست ،
مشکل علاقه به دنیا و از یاد بردن خدا و عالم عقبى .

فقط علقه هاى دنیا مى تواند انسان را
اینچنین به خاك سیاه شقاوت بنشاند.

فقط پشت کردن به خدا مى تواند،
پشت عزت انسان را اینچنین به خاك بمالد.

فقط از یاد بردن خدا مى تواند
حجابهایى چنین ضخیم و نفوذناپذیر
بر چشم و دل انسان بیفکند

تا آنجا که آیات روشن خدا را منکر شود
و خون فرزندان پیامبر خدا را مباح بشمرد.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
12-10-2016, 01:52
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



او همچنان با آرامش
و حوصله ادامه مى دهد

و تو از شکاف خیمه مى بینى که دشمن ،
بى تاب و منتظر، این پا و آن پا مى کند
تا پس از اتمام موعظه به او حمله ور شود
و خونش را بر زمین بریزد:

مردم ! خداوند تعالى که خود آفریننده دنیاست ،
آن را خانه نابودى و زوال قرار داده است .

کار این خانه این است که حال
دل بستگان به خویش را دگرگون مى کند.

فریب خورده کسى است که فریب او را بخورد
و بخت برگشته کسى است که در دام فتنه هاى او بیفتد.

مردم ! دنیا شما را نفریبد،
هر که به دنیا تکیه کند،

دنیا زیر پایش امیدش را خالى مى کند
و هر که طمع به دنیا ببندد،دنیا ناکامش مى سازد.

من اکنون شما را در کارى هم پیمان مى بینم
که باعث برانگیختن خشم خدا شده.

خداى کریم از شما روى گردادنده
و عذاب خویش را بر شما حلال کرده.

مردم ! خداى ما خوب خدایى است
و شما بد بندگانى هستید.

به محمد پیامبر ایمان آوردید
و طاعتش را گردن نهادید
و سپس به فرزندان او هجوم آوردید
و کمر به قتل عترت او بستید



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
14-10-2016, 03:53
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



. اکنون این شیطان است که بر شما مسلط شده
و عظمت حضور خدا را در دلهایتان به غیبت کشانده .

پس ننگ بر شما و مقصد و مقصود شما.
ما از آن خداییم و به سوى او باز مى گردیم
اما پیش روى ما قومى است که
از پس ایمان ، به کفر رسیده است.

و قومى که غرقه ستم است هماره
از ساحل لطف و رحمت خدا دور باد

((... امید نه ، که آرزو دارى این امت برگشته از امام ،
این قبیله پشت کرده به رائد، این قوم روبرتافته از قائد
با این کلام تکان دهنده و سخنان هشیارکننده ،
ناگهان به خود بیاید، آب رفته را به جوى بازگرداند
و حرمت شکسته را ترمیم کند.

اما پاسخ ، فقط صداى شیهه اسبانى است
که سم بر زمین مى کوبند و بى تابى
سوارانشان را براى هجوم تشدید مى کنند.

دوست دارى حجاب از گوشهایشان بردارى
و صداى ضجه سنگ و خاك و کلوخ را به آنها بشنوانى
و بفهمانى که از سنگ و خاك و کلوخ کمترند
آنها که چشم بر تابش آفتاب حقیقت مى بندند.

دوست دارى پرده از چشمهایشان بردارى
و ملائک را نشانشان دهى که چگونه صف در صف ،
گرداگرد امام حلقه زده ان

د و اشک چشمهایشان شبنم آسا
بر گلبرگ بالهایشان نشسته و گریه هایشان
خاك پاى امام را تر کرده است.

فرشتگانى که ضجه مى زنند:
اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء(1)
و امام با تکیه بر دستهاى خدا، در گوششان زمزمه مى کند:



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
14-10-2016, 03:56
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


دوست دارى به انگشت اشاره ات ،
پرده از ظواهر عالم بردارى
و لشکر بینهایت اجنه را نشان
این سپاه بى مقدار دشمن دهى

و تقاضاى تضرع آمیز امدادشان را
به دشمن بفهمانى و بفهمانى که
ک اشاره امام کافیست تا میان سرها
و بدنهایشان فاصله اندازد

و زمین کربلا را از سرهایشا ن سیاه کند
اما امام با اشاره مژگانش آنها را
به آرامش مى خواند و اشتیاق دیدارش
با رسول االله را به رخشان مى کشد.

دوست دارى... ولى هیچ کدام از
این کارها را که دوست دارى ،
انجام نمى دهى .

فقط چشم از شکاف خیمه به امام مى دوزى
و رد نگاه او را دنبال مى کنى .

امام ، نگاهش را بر چهره پیرترها عبور مى دهد
و باز اراده سخن گفتن مى کند
و تو با خود مى اندیشى که
مگر هنوز حرفى براى گفتن مانده است ؟

مگر هیچ رگى از غیرت و هشیارى
در این قوم باقى است که بتوان بر آن تکیه کرد
و احتمال تاءثیر را بر آن بنا نهاد؟

مى دانى که حسین به منفى بودن
این پاسخ واقف تر است
اما او فوق وظیفه عمل مى کند
و دلش براى راهیان جهنم هم مى سوزد




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
14-10-2016, 23:31
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



مردم !
ببینید چه کسى پیش روى شما ایستاده است .

سپس به وجدانهایتان مراجعه کنید
و ببینید که آیا کشتن من
و شکستن حریم من رواست ؟

آیا من فرزندزاده پیامبر شما نیستم ؟
و فرزند وصى او و پسرعم او
و اولین ایمان آورنده به خدا
تصدیق کننده رسول او
و آنچه از جانب پروردگار آمده ؟

آیا حمزه سیدالشهداء عموى من نیست ؟
آیا جعفر طیار عموى من نیست ؟

آیا مادر من ، فاطمه
دختر پیامبر شما نیست ؟

آیا جده ام خدیجه ،
اولین زن اسلام آورده نیست ؟

آیا پیامبر درباره من و برادرم نفرموده
که ما سید جوانان اهل بهشتیم ؟

آیا انکار مى کنید
که پیامبر جد من است ؟

فاطمه مادر من است ؟
على پدر من است و...؟




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
14-10-2016, 23:33
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



بغض ، راه گلویت را سد مى کند،
اشک در چشمهایت حلقه مى زند
و قلبت گر مى گیرد.

مى خواهى از همان شکاف خیمه فریاد بزنى :
برادر! همین افتخارات ما جرائم ماست .

اگر تو فرزند على نبودى ،
اگر جد تو پیامبر نبود

که سران این قوم با تو دشمنى نمى کردند
و چنین لشکرى به جنگ با تو نمى فرستادند!

عداوت اینها به احد برمى گردد،
به بدر، به حنین .
کینه اینها کینه خندقى است .

بغض اینها، بغض خیبرى است.
مساءله اینها، مساءله پیامبر و على است .

برادرم ! همین فرداست
که سر مقدس تو را پیش روى
یزید بگذارند
و یزید مست و لایعقل زمزمه کند:

لعبت هاشم بالملک فلا خبر
جاء و لا وحى نزل و از بنیان ،

منکر خدا و وحى و پیامبر شود.
اینها پیامبرى را حکومت و پادشاهى مى بینند
و درپى جبران آن سالها از دست رفته اند



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
16-10-2016, 04:34
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


برادرم ! عزیزدلم !
اینها اکنون محصول سقیفه را درو مى کنند.

اینها فرزندان همانهایند که پدرمان
على را خانه نشین کردند.

تو به على افتخار، چه مى کنى ؟
آرى برادر! جرم ما همین افتخارات ماست.

مى خواهى فریاد بزنى
و این حرفها را به گوش برادرت برسانى .

اما بغضت را فرو مى خورى
و دم برنمى آورى .

دوست دارى ماجراى جمل (3) را
براى برادرت مرور کنى.

جمل مگر همین دیروز نبود؟
طلحه و زبیر(4) از سر کینه با عدالت على ،
عایشه را سوار بر شتر، علم کردند
و به جنگ با ولایت کشاندند!

عایشه ابتدا وقتى فهمید که نام شتر،
عسگر است ، تردید کرد
و به یاد این کلام پیامبر افتاد که :

((مبادا بر شترى عسگر نام سوار شوى
و به جنگ روى

((. اما طلحه و زبیر لباس و زینت همان شتر را
عوض کردند و عایشه را بر آن نشاندند.

و عایشه ،
دعوى جنگ با على کرد:

بهانه چه بود؟
خونخواهى عثمان!

و خودشان بهتر از هر کس مى دانستند
که این بهانه تا کجا مضحک است.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
16-10-2016, 04:37
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



مروان حکم ، سعید عاص را
به همراهى در جنگ دعوت کرد.

سعید عاص پرسید:
همراهان تو کیانند؟

گفت : طلحه و زبیر عوام
و عایشه و سعد و عبدالرحمن
و محمد بن طلحه و عبدالرحمن اسید
و عبداالله حکیم

... سعید عاص گفت :
چه بازى غریبى !

اینها که همه خود، دستشان
به خون عثمان آلوده است

! مروان حکم ،
سکوت کرد و از او گذشت.

ام سلمه (5) با اتکاء به آنچه
از پیامبر شنیده بود اعلام کرد:

بدانید هر که به جنگ با على رود،
کافر است و عصیانگر بر دین خدا

اما فریاد او در ازدحام جمعیت گم شد.

مالک اشتر نامه نوشت به عایشه
که از خدا بترس و حریم پیامبر را نگاه دار.

عایشه پاسخ داد:
تو هم لابد شریک قتل عثمانى
که با من مخالفت مى کنى

امیر مؤ منان ، ناخواسته
پا به این عرصه گذاشت و
با هفتصد سوار به ((ذى قار)) فرود آمد.

و عایشه وقتى این را شنید،
نامه نوشت به حفصه(6) که
على به ذى قار فرود آمده است ،
نه راه پس دارد، نه راه پیش .

حفصه با دریافت این پیام ،
مطریان و مغنیان را جمع کرد
و دستور داد که این مضمون را به شعر درآورند
و با دف و تنبک بنوازند و بخوانند
تا مگر على بدین واسطه خفیف و استهزاء شود





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
17-10-2016, 03:32
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


تو خبر را که شنیدى ،
احساس کردى که دیگر جاى درنگ نیست .

از خانه بیرون شدى و با رویى پوشیده و ناشناس
به خانه حفصه درآمدى. خانه شلوغ بود.

مغنیان مى نواختند، کودکان کف مى زدند
و زنان دم مى گرفتند

ماالخبر ماالخبر على فى سقر کالفرس
الاشقر ان تقدم عقر ان و تاءخر نحر.

راه را شکافتى تا به مقابل حفصه رسیدى
که در بالاى مجلس نشسته بود.

وقتى درست مقابل او قرار گرفتى ،
چهره ات را گشودى ، غضبناك نگاهش کردى
، دندانهایت را به هم ساییدى و گفتى :

((راست گفت رسول خدا که
((البغض یتورات ))،
کینه موروثى است.

اى دختر عمر!
که اکنون با دختر ابوبکر همدست شده اى
براى کشتن پدر من .

پیش از این نیز با پدرانتان همدست شده بودید
براى کشتن پیامبر.

اما خدا پیامبرش را از مکر
خاندان شما آگاه و کفایت کرد.

با پدرانتان در قتل پیامبر ناکام ماندید
و اکنون کمر به قتل وصى و برادر او بسته اید.

شرم کنید. همین آیه قرآنى
براى رسوایى همیشه تان بس نیست ؟

وان تظاهرا علیه فان االله هو مولیه و
جبریل و صالح المؤ منین و الملائکۀ بعد ذلک ظهیر.(7)

دوست دارى به برادرت یادآورى کنى
که این آتش از زمان پیامبر در زیر خاکستر خفته است .

اینها اگر جراءت مى کردند،
پیامبر را از میان برمى داشتند.

نتوانستند، سر از سقیفه در آورند،
بیست و پنج سال خورشید را به بند کشیدند
و در شهر کوران ، پادشاهى کردند
و بعد بر شتر نشستند و بعد،
سر از نهروان(8) درآوردند،

به لباس ابوموسى اشعرى درآمدند
و دست آخر، شمشیر را به دست ابن ملجم دادند.

و کدام آخر؟
معاویه از همه گذشتگان پلیدتر مکارتر بود.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
17-10-2016, 03:35
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


نیش معاویه بود که زهر را
به جان برادرمان حسن ریخت.

دوست دارى فریاد بزنى :
برادرم ! تو که اینها را مى دانى چرا
اتصالت را به خدا و پیامبر علم مى کنى ؟

اما فریاد نمى زنى ،
شکوه هم نمى کنى .

فقط مثل باران بهارى اشک مى ریزى
و تلاش مى کنى که آتش دل را
ه آب دیده خاموش کنى .

چه ، مى دانى که او بهتر از تو
این قوم را مى شناسد
و این گذشته را ملموس تر از تو مى داند.

اما به کوفه نگاه مى کند، به شام .
که تو را و کاروانت را
به نام اسراى خارجى در شهر مى گردانند.

مى خواهد در میان این قاتلان کسى نباشد
که بگوید ما گمان کردیم با دشمن خارجى روبروییم .

با مخالفان اسلام مى جنگیم .
مى خواهد که در قیامت کسى نباشد
که ادعا کند ما مقتول خویش را نشناختیم
و هویت سپاه مقابل را در نیافتیم.

در مقابل این اعتراف که امام از اینها
خشم و لعنت و غضب ابدى را
تحویلشان مى دهد.

همه آنها که صداى امام را مى شنوند،
با فریاد یا زمزمه زیرلب یا هیاهو
و بلوا اعلام مى کنند که: یه خدا اینچنین است.

انکار نمى کنیم! مى دانیم
که فرزند پیامبرى!

مى دانیم که پدرت على است!
قابل انکار نیست!

و بعد برادرت جمله اى مى گوید
که همان یک جمله تو را زمین مى زند
و صیهه ات را به آسمان بلند مى کند.

فبم تستحلون دمى ؟
پس چرا کشتن مرا روا مى شمرید؟
پس چرا خون مرا مباح مى دانید؟




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
18-10-2016, 01:29
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


این جمله ، جگرت را به آتش مى کشد.
بیان هستى ات را مى لرزاند.

انگار مظلومیت تمامى مظلومان
عالم با همین یک جمله
بر سرت هوار مى شود.

این ناخنهاى توست
که بر صورت خراش مى اندازد

و این اشک توست که
با خون گونه ات آمیخته مى شود

و این صداى ضجه توست
که به آسمان برمى خیزد.

امام رو بر مى گرداند.
به عباس و على اکبر مى گوید:
زینب را دریابید.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
18-10-2016, 01:34
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

پرتو پنجم

دلت مى خواهد که طاقت بیاورى
، صبورى کنى و حتى به حسین دلدارى بدهى.

بچه ها چشمشان به توست ؛
تو اگر آرام باشى ، آرامش مى گیرند

و اگر تو بى تابى کنى ،
طاقت از کف مى دهند.

سجاد که در خیمه تیمار تو خفته است ،
حادثه را در آینه نگاه تو دنبال مى کند.

پس تو باید آنچنان با آرامش و طماءنینه باشى ،
انگار که همه چیز منطبق بر روال معهود پیش مى رود.

و مگر نه چنین است ؟
مگر تو از بدو ورود به این جهان ،
خودت را مهیاى این روز نمى کردى ؟

پس باید قطره قطره آب شوى و سکوت کنى .
جرعه جرعه خون دل بخورى و دم برنیاورى .

همچنان که از صبح چنین کرده اى .
حسین از صبح با تک تک هر صحابى ،
به شهادت رسیده است ،

با قطره قطره خون هر شهید،
به زمین نشسته است و تو هر بار
به او تسلى بخشیده اى .

هر بار قلبش را گرم کرده اى
و اشک از دیدگان دلش سترده اى.

هر بار که از میدان باز آمده است ،
افزایش موهاى سپید سر و رویش
را شماره کرده اى ،

به همان تعداد، در خود شکسته اى ،
اما خم به ابرو نیاورى.

خواهر اگر تعداد موهاى سپید برادرش را نداند
که خواهر نیست .

خواهر اگر عمق چروکهاى پیشانى برادرش را نشناسد
که خواهر نیست .

تازه اینها مربوط به ظواهر است .
اینها را چشم هر خواهرى مى تواند
در سیماى برادرش ببیند.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
18-10-2016, 23:11
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


زینب یعنى شناساى بندهاى دل حسین ،
یعنى زیستن در دهلیزهاى قلب حسین ،

عبور کردن از رگهاى حسین
و تپیدن با نبض حسین .

زینب یعنى حسین در آینه تاءنیث .
زینب یعنى چشیدن خار پاى حسین با چشم .
زینب یعنى کشیدن بار پشت حسین ، بر دل.

وقتى از سر جنازه مسلم بن عوسجه آمد،
وقتى که که محاسنش به خون حبیب ، خضاب شد،

وقتى که رمق پاهایش را
در پاى پیکر حر بن یزید ریاحى ریخت ،

وقتى که از کنار سجاده خونین
عمرو بن خالد صیداوى برخاست ،

وقتى که جگرش با دیدن زخمهاى
سعید بن عبداالله شرحه شرحه شد،

وقتى ک ه عبداالله و عبدالرحمن غفارى
با سلام وداع ، چشمان او را به اشک نشاندند،

وقتى که زهیر به آخرین نگاهش
دل حسین را به آتش کشید،

وقتى که خون وهب و همسرش ،
عاشقانه به هم آمیخت
و پیش پاى حسین ریخت ،
وقتى که جون ، در واپسین لحظات عروج ،
سراسر وجودش را به رایحه حضور حسین ، معطر کرد،

وقتى که... در تمام این اوقات و لحظات ،
نگاه تو بود که به او آرامش مى داد
و دستهاى تو بود که اشکهاى وجودش را مى سترد.

هر بار که از میدان مى آمد،
تو بار غم از نگاهش بر مى داشتى
و بر دلت مى گذاشتى.

حسین با هر بار آمدن و رفتن ،
تعزیتهایش را به دامان تو مى ریخت
و التیام از نگاه تو مى گرفت .

این بود که هر بار، سنگین مى آمد
اما سبکبال باز مى گشت .

خسته و شکسته مى آمد،
اما برقرار و استوار باز مى گشت




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
18-10-2016, 23:15
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


اکنون نیز دلت مى خواهد که طاقت بیاورى ،
صبورى کنى و حتى به حسین دلدارى بدهى .

همچنانکه از صبح تاکنون
که آفتاب از نیمه آسمان گذشته است
چنین کرده اى .

اما اکنون ماجرا متفاوت است.
اکنون این دل شرحه شرحه توست
که بر دوش جوانان بنى هاشم
به سوى خیمه ها پیش مى آید.

اکنون این میوه جان توست
که لگدمال شده در زیر سم ستوران
به تو باز پس داده مى شود.

على اکبر براى تو تنها یک برادر زاده نیست .
تجلى امیدها و آرمانهاى توست .

تجلى دوست داشتنهاى توست .
على اکبر پیامبر دوباره توست.

نشانى از پدر توست .
نمادى از مادر توست .

على اکبر براى تو
التیام شهادت محسن است .

شهید نیامده .
غنچه پیش از شکفتن پرپر شده.

شهادت محسن ،
اولین شهادت در دیدرس تو بود.

تو چهار ساله بودى
که فریاد مادر را از میان در و دیوار
شنیدى که ((محسنم را کشتند))
و به سویش دویدى.

شهادت محسن
بر دلت زخمى ماندگار شد.

شهادت برادر
در پیش چشمهاى چهار ساله خواهر.

و تا على اکبر نیامد،
این زخم التیام نپذیرفت.

اکنون این مرهم زخم توست
که به خون آغشته شده است .

اکنون این زخم کهنه توست
که سر باز کرده است.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
20-10-2016, 01:26
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


دوست داشتى حسین را دمادم در آغوش بگیرى
و بوى حسین را با شامه تمامى رگهایت استشمام کنى .

اما تو بزرگ بودى و حسین بزرگتر
و شرم همیشه مانع مى شد
مگر که بهانه اى پیش مى آمد؛

سفرى ، فراق چند روزه اى ، تسلاى مصیبتى
و... تو همیشه به نگاه اکتفا مى کردى
و با چشمهایت بر سر و روى حسین بوسه مى زدى.

وقتى على اکبر آمد، میوه بهانه چیده شد
و همه موانع برچیده.

حسین کوچکت همیشه در آغوش تو بود
و تو مى توانستى تمامى احساسات
حسین طلبانه ات را نثار او مى کنى.

از آن پس ، هرگاه دلت براى حسین تنگ مى شد،
بوسه بر گونه هاى على اکبر مى زدى.

از آن پس ، على اکبر بود
و در دامان مهر تو.

على اکبر بود
و دستهاى نوازش تو،

على اکبر بود
و نگاهاى پرستش تو

و... حسین بود و ادراك عاطفه تو.
و اکنون نیز حسین بهتر از هر کس
این رابطه را مى فهمد
و عمق تعزیت تو را درك مى کند



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
20-10-2016, 01:29
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


دلت مى خواهد که طاقت بیاورى ،
صبورى کنى
و حتى به حسین دلدارى بدهى.

اما چگونه ؟ با این قامت شکسته
که نمى توان خیمه وجود حسین را عمود شد.

با این دل گداخته که نمى توان
بر جگر حسین مرهم گذاشت.

اکنون صاحب عزا تویى .
چگونه به تسلاى حسین برخیزى ؟

نیازى نیست زینب !
این را هم حسین خوب مى فهمد.

وقتى پیکر پاره پاره على اکبر
به نزدیکى خیمه ها مى رسد.

و وقتى تو شیون کنان و صیحه زنان
خودت را از خیمه بیرون مى اندازى ،

وقتى به پهناى صورت اشک مى ریزى
و روى به ناخن مى خراشى ،

وقتى تا رسیدن به پیکر على ،
چند بار زمین مى خورى و برمى خیزى ،

وقتى خودت را به روى پیکر على اکبر مى اندازى ،
حسین فریاد مى زند که : زینب را دریابید.

حسینى که خود قامتش در این عزا شکسته است
و پشتش دوتا شده است .

حسینى که غم عالم بر دلش نشسته است
و جهان ، پیش چشمان اشکبارش تیره و تار شده است .

حسینى که خود بر بلندترین نقطه عزا ایستاده است ،
فقط نگران حال توست و به دیگران نهیب مى زند که :

زینب را دریابید.
هم الان است که قالب تهى کند
و کبوتر جان از نفس تنش بگریزد




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
21-10-2016, 00:26
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


پرتو ششم


خانمى شده بودى تمام و کمال .
و سالارى بى مثل و نظیر.

آوازه فضل و کمال و زهد
و عرفان و عفت و عبادت و تهجد تو
در تمام عالم اسلام پیچیده بود.

آنقدر که نام زینب از شدت اشتهار،
مکتوم مانده بود و اختصاص و انحصار لقبها بود
که تو را معرفى مى کرد.

لزومى نداشت نام زینب را
کسى بر زبان بیاورد.

اگر کسى مى گفت : عالمه ،
اگر کسى مى گفت عارفه ،

اگر کسى مى گفت فاضله ،
اگر کسى مى گفت کامله ،

همه ذهنها تو را نشان مى کرد
و چشم همه دلها به سوى تو برمى گشت.

تجلى گونه گون صفتهاى تو چون صدف ،
گوهر ذاتت را در میان گرفته بود و پوشانده بود.

کسى نمى گفت زینب .
همه مى گفتند: زاهده ، عابده ،
عفیفه ، قانته ، قائمه ،
صائمه ، متهجده ، شریفه ،
موثقه ، مکرمه....

این لقبها برازنده هیچ کس جز تو نبود
که هیچ کس واجد این صفات ،
در حد و اندازه تو نبود.

نظیر نداشتى و دست هیچ معرفتى
به کنه ذات تو نمى رسید.

القابى مثل : محبوبۀ المصطفى و نائبۀ الزهرا،
اتصال تو را به خاندان وحى تاءکید مى کرد،

اما صفات دیگر،
جز تو مجرا و مجلایى نمى یافتند.

امینۀ االله را جز تو کسى دیگر
نمى توانست حمل کند.

بعد از شهادت زهرا،
تشریف ((ولیه االله )) جز تو
برازنده قامت دیگرى نبود.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
21-10-2016, 00:28
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


ندیده بودند مردم .
در تاریخ و پیشینه و مخیله خود هم
کسى مثل تو را نمى یافتند

جز مادرت زهرا که پدید آورنده تو بود
و مربى تو.

از این روى ، تو را صدیقه صغرى مى گفتند
و عصمت صغرى که فاصله و منزلت
میان معلم و شاگرد،
مادر و دختر و باغبان و گل ،
معلوم باشد و محفوظ بماند.

اما در میان همه این القاب و کنیه ها و صفات ،
اشتهار تو به عقیله بنى هاشم و عقیله عرب ، بیشتر بود

که تو عزیز خاندان خود بودى
و عزت هیچ دخترى به پاى عزت تو نمى رسید.

و چنین یوسفى را اگر از شرق تا غرب عالم ،
خواستار و طالب نباشند، غیر طبیعى است .

و طبیعى است اگر طالبان و خواستگاران ،
به بضاعت وجودى خویش ننگرند
و فقط چشم به عظمت مطلوب بدوزند.

مى آمدند، همه گونه مردم مى آمدند،
از مهترین قبایل اشراف
تا کهترین مردم اطراف و اکناف .

و همه تو را از على ، طلب مى کردند
و دست تمنا درازتر از پاى طلب بازمى گشتند.

پست ترین و فرومایه ترین آنها،
اشعث بن قیس کندى بود.

همان که در سال دهم هجرت ایمان آورد،
اما بعد از ارتحال رسول ، آشکارا مرتد شد
و تا ابوبکر بر او چیره نشد، ایمان مجدد نیاورد




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
23-10-2016, 17:09
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



. اما یک خواستگار بود که با همه دیگران فرق مى کرد
و او عبداالله ، پسر جعفر طیار شهید مؤ ته بود،
مشهور به بحر جود و دریاى سخاوت .

هم فرزند شهیدى با آن مقام و عظمت بود
و هم پسر عمو و از افتخارات بنى هاشم.

پیامبر اکرم بارها در حضور امیر مؤ منان و او و دیگران گفته بود: ))
دختران ما براى پسران ماو پسران ما براى دختران ما

((. و این کلام پیامبر، پروانه خوبى بود
براى طلب کردن شمع خانه على.

اما عبداالله شرم مى کرد از طرح ماجرا.
نگاه کردن به ابهت چشمهاى على
و خواستگارى کردن دختر او کار آسانى نبود

هرچند که خواستگار، عبداالله جعفر،
برادر زاده على باشد و نزدیکترین کس به خاندان پیامبر.

عاقبت کسى را واسطه کرد که این
پیام را به گوش على برساند
و این مهم را از او طلب کند.

ریش سپید واسطه ، متوسل شده بود
به همان کلام پیامبر که پیامبر با اشاره
به فرزندان جعفر فرموده است :
دختران ما از آن پسران ما
و پسران ما از آن دختران ما

و براى برانگیختن عاطفه على ، گفته بود:
در مهر هم اگر صلاح بدانید، تبعیت کنیم
از مهریه صدیقه کبرى سلام االله علیها

ازدواج اما براى تو مقوله اى نبود
مثل دیگر دختران. تو را فقط یک انگیزه ،
حیات مى بخشید و یک بهانه زنده نگاه مى داشت
و آن حسین بود.

فقط گفتى : به این شرط که ازدواج ، مرا از حسینم جدا نکند
گفتند: نمى کند

گفتى : hقامت در هر دیار که حسین اقامت مى کند
گفتند: قبول.

گفتى : به هر سفر که حسین رفت ، من با او همراه و همسفر باشم
گفتند: قبول

گفتى : قبول
و على گفت : قبول حضرت حق





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
23-10-2016, 17:19
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



پیش و بیش از همه ، فقرا
و مساکین شهر از این خبر، مطلع و مسرور شدند.

چرا که عطر ولیمه ازدواج تو،
اول سحورى در خانه آنها را نواخت
و پس از آن ، دیگران و دیگران آمدند
و این ازدواج مبارك را تهنیت گفتند.

دو نوجوانى که اکنون به سوى تو پیش مى آیند،
ثمره همین ازداوجند.

گرچه از مقام حسین مى آیند،
اما ماءیوس و خسته و دلشکسته اند.

هر دو یلى شده اند براى خودشان.
به شاخه هاى شمشاد مى مانند.

هیچگاه به دید فروشنده ،
اینسان به آنها نگاه نکرده بودى .

چه بزرگ شده اند، چه قد کشیده اند،
چه به کمال رسیده اند.

جان مى دهند براى قربانى کردن پیش پاى حسین ،
براى باز پس دادن به خدا.

براى عرضه در بازار عشق.
علت خستگى و شکستگى شان را مى دانى .

حسین به آنها رخصت میدان رفتن نداده است.
از صبح ، بى تاب و قرار بوده اند
و مکرر پاسخ منفى شنیده اند.

پیش از على اکبر، بار سفر بسته اند
اما امام پروانه پرواز را به على اکبر داده است
و این آنها را بى تاب تر کرده است.

علت بى تابى شان را مى دانى
اما آب در دلت تکان نمى خورد.

مى دانى که قرار نیست اینها
دنیاى پس از حسین را ببینند.

و ترتیب و توالى رفتن هم
مثل همه ظرائف دیگر،
پیش از این در لوح محفوظ رقم خورده است.
لوحى که پیش چشم توست





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
23-10-2016, 17:25
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


و اصلا اگر بنا بر فدیه کردن نبود،
غرض از زادن چه بود؟

اینهمه سال ، پاى دو گل نشسته اى
تا به محبوبت هدیه اش کنى .

همه آن رنجها براى امروز سپرى شده است
و حالا مگر مى شود که نشود.

در مدینه هم وقتى قصد حسین از سفر،
به گوش تو رسید، این دو
در شهر نبودند، اما معطلشان نشدى .

مى دانستى که هر کجا باشند،
نهم محرم ، جایشان در کربلاست!

بى درنگ از عبداالله خداحافظى کردى
و به خانه حسین درآمدى.

بهانه زیستن پدید آمده بود،
و یک لحظه بیشتر با حسین زیستن غنیمت بود.

هر دو وقتى در منزلى بین راه ، به کاروان رسیدند
و تو را از دیدارشان متعجب ندیدند، شگفت زده شدند.

گمان مى کردند که تو را ناگهان غافلگیر خواهند کرد
و بهت و حیرتت را بر خواهند انگیخت .

اما وقتى در نگاه وتبسم تو جز آرامش نیافتند،
با تعجب پرسیدند: ((مگر از آمدن ما خبر داشتید؟

(( و تو گفتى :((شما براى همین روزها به دنیا آمده بودید.
مگر مى شد امام من جایى باشد و عون و محمد من جاى دیگر؟

این روزها باید جاده همه عشقهاى من به یک نقطه منتهى شود.
بدون شما دوپاره تن این ماجرا چگونه ممکن مى شد؟




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
24-10-2016, 03:02
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


اکنون هر دو بغض کرده و لب برچیده آمده اند که :
مادر! امام رخصت میدان نمى دهد. کارى بکن
تو مى گویى : عزیزان ! پاى مرا به میان نکشید

. محمد مى گوید:
چرا مادر؟ تو خواهر امامى !
عزیزترین محبوب اویى

و تو مى گویى :
به همین دلیل نباید پاى مرا به میان کشید.

نمى خواهم امام گمان کند
که من شما را راهى میدان کرده ام .

نمى خواهم امام گمان کند
که من دارم عزیزانم را فدایش مى کنم .

گمان کند که من بیشتر از شما شائقم
به این ماجرا.
گمان کند... چه مى گویم .

او اما م است ،
در وادى معرفت او گمان راه ندارد.

او چون آینه همه دلها را مى بیند
و همه نیتها را مى خواند.

اما...اما من اینگونه دلخوشترم .
این دلخوشى را از مادرتان دریغ نکنید

عون مى گوید: امر، امر شماست مادر!
اما اگر چاره اى جز این نباشد چه ؟

ما همه تلاشمان را کردیم .
پیداست که امام نمى خواهد شما را داغدار ببیند.

اندوه شما را تاب نمى آورند.
این را آشکارا از نگاهشان مى شود فهمید

محمد مى گوید:
ماندن بیش از این قابل تحمل نیست مادر!
دست ما و دامنت

! تو چشم به آسمان مى دوزى ،
قامت دو نوجوانت را دوره مى کنى

و مى گویى : ((رمز این کار را به شما مى گویم
تا ببینم خودتان چه مى کنید

عون و محمد هر دو با تعجب مى پرسند:
رمز! و تو مى گویى :

((آرى ، قفل رضایت امام
به رمز این کلام ،گشوده مى شود.

بروید، بروید و امام را
به مادرش فاطمه زهرا قسم بدهید.
همین. به مقصود مى رسید...ام

... هر دو با هم مى گویند:
اما چه مادر؟

بغضت را فرو مى خورى و مى گویى :
غبطه مى خورم به حالتان .

در آن سوى هستى ، جاى مرا پیش حسین خالى کنید.
و از خداى حسین ، آمدن و پیوستنم را بخواهید.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
24-10-2016, 03:05
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


هر دو نگاهشان را به حلقه اشک چشمهاى تو مى دوزند
و پاهایشان سست مى شود براى رفتن.

مادرانه تشر مى زنى :
بروید دیگر، چرا ایستاده اید؟

چند قدمى که مى روند، صدا مى زنى:
راستى! و سرهاى هر دو بر مى گردد.

سعى مى کنى محکم و آمرانه سخن بگویى:
همین وداعمان باشد.

برنگردید براى وداع با من ،
پیش چشم حسین و بر مى گردى

و خودت را به درون خیمه مى اندازى
و تازه نفس اجازه مى یابد براى رها شدن

و بغض مجال پیدا مى کند براى ترکیدن
و اشک راه مى گشاید براى آمدن.
چقدر به گریه مى گذرد؟ از کجا بدانى ؟

فقط وقتى طنین فریاد عون به رجز در میدان مى پیچید،
به خودت مى آیى و مى فهمى که کلام رمز،
کار خودش را کرده است
و پروانه شهادت از سوى امام صادر شده است

شاید این اولین بار باشد
که صداى فریاد عون را مى شنوى

، از آنجا که همیشه با تو و دیگران ،
آرام و به مهر سخن مى گفته .

نمى توانستى تصور کنى که ذخیره و ظرفیتى
از فریاد هم در حنجره داشته باشد.

فریادش ، دل تو را که از خودى و مادرى ،مى لرزاند،
چه رسد به دشمن که پیش روى او ایستاده است:

آهاى دشمن ! اگر مرا نمى شناسید، بشناسید!
این منم فرزند جعفر طیار،

شهید صادقى که بر تارك بهشت مى درخشید
و با بالهاى سبزش در فردوس پرواز مى کند.
و در روز حشر چه افتخارى برتر از این ؟




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
24-10-2016, 23:39
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


! ذوق مى کنى از اینهمه استوارى و صلابت
و این اشک که مى خواهد از پشت پلکها سر ریز شود،

اشک شوق است اما اشک و شیون و آه ،
همان چیزهایى هستند که در این لحظات نباید خودى نشان دهند.

حتى بنا ندارى پا را از خیمه بیرون بگذارى .
آن هنگام که بر تل پشت خیمه ها مى رفتى
و حسین و میدان را نظاره مى کردى ،
فرزند تو در میدان نبود.

اکنون از خیمه درآمدن و در پیش چشم حسین
ظاهر شدن یعنى به رخ کشیدن این دو هدیه کوچک.

و این دو گل نورسته چه قابل دارد پیش پاى حسین!
اگر همه جوانان عالم از آن تو بود،
همه را فداى یک نگاه حسین مى کردىو عذر مى خواستى .

اکنون شرم از این دو هدیه کوچک ،کافیست
تا تلاقى نگاه تو را با حسین پرهیز دهد



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
24-10-2016, 23:41
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


یال خیمه افتاده است
و هیچ گوشه اى از میدان پیدا نیست .

اما این اختفا نه براى توست
که پرده هاى ظلمت و نور را دریده اى

و نگاهت به راههاى آسمان
آشناتر است تا زمین.

مى بینى که سه سوار و هیجده پیاده ،
به شمشیر عون ، راهى دیار عدم مى شوند
و خدا نیامرزد عبداالله بن قطبه نبهانى را
که با ضربه اى نامردانه ، عون را
از اسب به زیر مى کشد.

هنوز بدن عون به زمین نرسیده ،
فریاد محمد است که در آسمان مى پیچد:
شکایت به درگاه خدا باید برد
از قساوت این قوم کوردل امام ناشناس ،

قومى که معالم قرآن و محکمات تنزیل
و تبیان را به تحریف و تبدیل ایستادند
و کفر و طغیان خویش را آشکار کردند.

تعجیل محمد شاید از این روست
که از باز پس گرفتن رخصت مى هراسد

یا شاید به ورودگاه عون که پیش چشم اوست ،
رغبت مى ورزد.

ده پیاده او را دوره مى کنند
و او با شمشیرش میان جسم و جان
هر ده نفر فاصله مى اندازد.
یازدهمى عامر بن نهشل تمیمى است
که شمشیر کینه اش را از خون محمد سیراب مى کند.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
24-10-2016, 23:43
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


عذاب جاودانه خدا نثار عامر باد.
اى واى ! این کسى که پیکر
عون و محمد را به زیر دو بغل زده
و با کمر خمیده و چهره درهم شکسته
و چشمهاى گریان ، آن دو را به سوى
خیمه مى کشاند حسین است .

جان عالم به فدایت ،
حسین جان رها کن این دو قربانى
کوچک را خسته مى شوى.

از خستگى و خمیدگى توست
که پاهایشان به زمین کشیده مى شود.

رهایشان کن حسین جان !
اینها براى خاك آفریده شده اند.

آنقدر به من فکر نکن .
من که این دو ستاره کوچک را در
مقابل خورشید وجود تو اصلا نمى بینم .

واى واى واى ! حسین جان !
رها کن اندیشه مرا.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
24-10-2016, 23:47
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



زینب ! کاش از خیمه بیرون مى زدى
و خودت را به حسین نشان مى دادى
تا او ببیند که خم به ابرو ندارى
و نم اشکى هم حتى مژگان تو را تر نکرده است .

تا او ببیند که از پذیرفته شدن این دو هدیه
چقدر خوشحالى و فقط شرم از
احساس قصور بر دلت چنگ مى زند.

تا او ببیند که زخم على اکبر،
بر دلت عمیق تر است
تا این دو خراش کوچک.

او تا ...اما نه ،
چه نیازى به این نمایش معلوم ؟

بمان ! در همین خیمه بمان !
دل تو چون آینه در دستهاى حسین است.

این دل تو و دستهاى حسین !
این قلب تو و نگاه حسین!


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
24-10-2016, 23:49
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


پرتو هفتم

قصه غریبى است این ماجراى عطش .
و از آن غریبتر، قصه کسى است
که خود بر اوج منبر عطش نشسته باشد
و بخواهد دیگران را در مصیبت تشنگى ،
التیام و دلدارى دهد.

گفتن درد، تحمل آن را آسانتر مى کند
اما نهفتنش و به رو نیاوردنش ،

توان از کف مى رباید
و نهال طاقت را مى سوزاند،

چه رسد به اینکه علاوه بر هموار کردن
بار اندوه بر پشت خویش ،
بخواهى به تسلاى دیگران بایستى
و به تحمل و صبورى دعوتشان کنى.

بارى که بر پشت توست ،
ستون فقراتت را خم کرده است ،

صداى استخوانهایت را در آورده است ،
پیشانى ات را چروك انداخته است ،

چشمهایت را از حدقه بیرون نشانده است ،
میان مفصلهایت ، فاصله انداخته است ،

تنت را خیس عرق کرده است
و چهره ات را به کبودى کشانده است و...

تو در این حال باید بخندى
و به آرامش و آسایش تظاهر کنى
تا دیگران اولا سنگینى بار تو را در نیابد
و ثانیا بار سبکتر خویش را تاب بیاورد.

این ، حال و روز توست در کربلا.
در کربلا، شاید هیچ کس به اندازه تو
زهر عطش در جانش رسوخ نکرده باشد.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
24-10-2016, 23:49
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


بچه ها که فریاد العطش سر داده اند،
همگى در سایه سار خیمه بوده اند.

معجر و مقنعه و عبا و دشداشه و لباس کامل ،
در زیر آفتاب سوزنده نینوا،
تى خون رگهاى تو را تبخیر کرده است.

تو اگر با همین حجاب ،
در عرصه نینوا مى نشستى ،

عطش تمام وجودت را به آتش مى کشید،
چه رسد به اینکه هیچ کس در کربلا
به اندازه تو راه نرفته است ،
ندویده است ، هروله نکرده است

مگر البته خود حسین و تو اکنون
با این حال و روز فریاد العطش بچه ها را
بشنوى و تاب بیاورى .

باید تشنگى را در تار و پود
جوانان بنى هاشم ببینى
و به تسلایشان برخیزى .

باید زبانه هاى عطش را
در چشمهاى کودکان نظاره کنى
و زبان به کام بگیرى و دم برنیاورى.

باید تصویر کوثر را در آینه نگاهت
بخشکانى تا بچه ها با دیدن
چشمهاى تو به یاد آب نیفتند.

باید آوندهاى خشکیده اینهمه نهال را
به اشک چشم آبیارى کنى
تا تصویر پژمردگى در خیال
دشمن بخشکد و گلهاى باغ رسول االله
را شاداب تر از همیشه ببیند


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
24-10-2016, 23:50
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


. اما از همه اینها مهمتر و در عین حال سختر
و شکننده تر، کار دیگرى است
و آن این که نگذارى آتش عطش بچه ها
از در و دیوار خیمه ها سرایت کند
و توجه ابوالفضل را برانگیزد،

نگذارى طنین تشنگى بچه ها به گوش عباس برسد.
چرا که تو عباس را مى شناسى و از تردى
و نازکى دلش باخبرى.

مى دانى که تمام صلابت و استوارى
و دلیرى او، در مقابل دشمن است.

و مى دانى که دلش در پیش دوست ،
تاب کمترین لرزش را ندارد.

پس او نباید از تشنگى بچه ها باخبر شود،
او علمدار لشکر است و پشت و پناه برادر،
او اگر دلش بلرزد، طنین زلزله در کائنات مى پیچد.

او اگر از تشنگى بچه هاى حسین باخبر شود،
آنى طاقت نمى آورد، خود را به آب و آتش
مى زند تا ریشه عطش را در جهان بخشکاند.

او تاب دیدن اشک بچه ها را ندارد
. او در مقابل گریه هاى رقیه دوام نمى آورد.

لزومى ندارد که سکینه از او چیزى بخواهد. ا
و خواستنش را از نگاه سکینه در مى یابد.

او کسى نیست که بتواند در
مقابل نگاه سکینه بى تفاوت بماند.

سکینه فقط کافى است که لب به خواستن آب ،
تر کند؛ او تمام دریاهاى عالم را به پایش مى ریزد.

اما خدا چه صبر و طاقتى به این سکینه داده است .
دلش را دوپاره کرده است .

نیمش را با پدر به میدان فرستاده است
و نیم دیگر را در زیر پاى کودکان ، پهن کرده است.

ولى مگر چقدر مى شود به تسلاى کودك نشست .
سخن هر چقدر هم شیرین ، براى کودك تشنه ،
آب نمى شود. این دل سکینه است
که در سخن گفتن با کودکان ، آب مى شود



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
24-10-2016, 23:51
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



. نه ، نه ، نه ، عباس نباید
لبهاى به خشکى نشسته سکینه را ببیند.

نگاه عباس نباید با نگاه سکینه تلاقى کند.
عباس جانش را بر سر این نگاه مى گذارد
و روحش را به پاى این نگاه مى ریزد
و بى عباس ... نه ... نه ...،

زندگى بدون آب ممکن تر است
تا بدون عباس.

عباس ، دل آرام عرصه زندگى است ،
آرام جان برادر است.

حیات ، بدون عباس بى معناست
و زندگى بدون ابوالفضل ،
میان تهى است و آسمان و زمین ،
بى قمر بنى هاشم ، تاریک و ظلمانى است.

نه ، نه ، عباس نباید از تشنگى بچه ها باخبر شود.
این تنها راز عالم هستى است که باید از او مخفى شود.

اما مگر او با گفتن و شنیدن ، خبردار مى شود؟!
دل او آینه آفرینش است . و آینه ،
تصویر خویش را انتخاب نمى کند.

مگر همین دیشب نبود که تو
براى سرکشى به خیمه هاى خودى
از خیمه خودت در آمدى

و از دور عباس را، استوار
و با صلابت در کار محافظت
از خیمه ها دیدى ؟!

مگر نه وقتى تو از دلت گذشت که
چه علمدار خوبى دارد برادرم !

از میان زمزمه هاى او با خودش شنیدى که :
چه مولاى خوبى دارم من

مگر نه وقتى تو از دلت گذشت که
چه برادر خوبى دارد برادرم !

شنیدى که : من نه برادر، که خدمتگزار حسینم
و زندگى ام در بندگى حسین معنا مى شود



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
24-10-2016, 23:51
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


آرى ، دل عباس
به آسمان آبى و بى ابر مى ماند.

پرواز هیچ پرنده خیالى
در نظرگاه دلش مخفى نمى ماند.

چگونه مى توان رازى به این عظمت
را از عباس مخفى کرد؟!

همیشه خدا انگار نبض عباس
با عطش حسین مى زده است.

انگار پیش از آنکه لب و دهان حسین
تشنگى را احساس کند،
قلب عباس ، از آن خبر مى داده است.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
24-10-2016, 23:52
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



اکنون که روز تشنگى است ،
چگونه ممکن است او از عطش حسین
و بچه هاى جبهه حسین بى خبر بماند؟!

بى خبر نمى ماند. بى خبر نمانده است .
همین خبر است که او را از صبح مثل
مرغ سرکنده کرده است .

همین خبر است که او را میان خیمه و میدان ،
هاجروار به سعى و هروله واداشته است.

او معدن و سرچشمه ادب است .
او کسى نیست که با سماجت از امام چیزى طلب کند.

او کسى است که به احتمال پاسخ منفى ،
از اصل مطلب مى گذرد.

اما این خواهش ، این مطلب ،
این تقاضا، خواسته اى متفاوت بوده است.

این خود او بوده است که در میان دو سوى دلش ،
در تعارض مانده بوده است .

با خود عجب کلنجار سختى داشته است .
عباس ؛ میان دو خواسته ، میان دو عشق ،
میان دو ایثار. هرم عطش بچه ها،
او را از کنار خیمه کنده است

و به محضر امام کشانده است
تا از او رخصت بگیرد و براى آوردن آب ،
دل به دریاى دشمن بزند.

اما به آنجا که رسیده است
و تنهایى امام را در مقابل
این سپاه عظیم دیده است ،

طاقت نیاورده است و
تقاضاى خویش را فرو خورده و بازگشته است.

بار دیگر وقتى کودکان را دیده است
که پیراهنهاى خود را بالا زده اند

و شکم به رطوبت جاى مشک پیشین سپرده اند،
تا هرم تشنگى را فرو بنشانند، بار دیگر وقتى...


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
24-10-2016, 23:53
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



هر بار از خیمه به قصد طرح تقاضاى خویش
با امام گریخته است و به آنجا که رسیده است ،

فلسفه حیات خویش را به یاد آورده است
و به بهانه زیستن خویش نگریسته است

و در آینه هستى خویش نگاه کرده است
و دیده است که همه عمرش را براى
همین امروز زندگى کرده است ؛

براى دفاع ا ز حسین پا به این جهان گذاشته است
و براى علمدارى او رنج این هبوط را
پذیرا گشته است .

او لحظه هاى همه عمر خویش را
تا رسیدن امروز شمرده است
و امروز چگونه مى تواند لحظاتى را
بى حسین سپرى کند،

حتى به قصد آوردن آب ،
براى بچه هاى حسین.

اما در این سعى آخر میان خیمه و میدان ،
کارى شده است که دل او را یکدله کرده است.

سکینه ، سکینه ، سکینه ،
اینجا همانجاست که جاده هاى محبت
به هم مى رسد.

عشقهاى مختلف به هم گره
مى خورد و یکى مى شود.

عشق او به حسین و عشق او به بچه ها
در سکینه با هم تلاقى مى کند.

عشق او به حسین و عشق حسین
به بچه ها در سکینه به هم مى رسند.

اینجا همان جاست که او در مقابل حسین
و بچه ها یکجا زانو مى زند


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
24-10-2016, 23:53
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


. این سکینه همان طور سینایى است
که حضور حسین در آن به تجلى مى نشیند.

این سکینه مرز مشترك میان حسین و بچه هاست.
و لزومى ندارد که سکینه به عباس ، حرفى زده باشد.

لزومى ندارد که سکینه از عباس آب خواسته باشد.
چه بسا که او را از رفتن به دنبال آب منع کرده باشد.

لزومى ندارد که نگاهش را به نگاه عباس دوخته باشد
تا عباس ، خواستن را از چشمهاى او بخواند.

همینقدر کافیست که او پیش روى عباس ایستاده باشد،
مژگان سیاهش را حایل چشمهایش کرده باشد
و نگاهش را به زمین دوخته باشد.

همین براى عباس کافیست
تا زمین و زمان را به هم بریزد
و جهان را آب کند.

اگر سکینه بگوید آب ،
هستى عباس آب مى شود
پیش پاى سکینه .

نه ، سکینه لب به گفتن آب ،
تر نکرده است .

فقط شاید گفته باشد: عمو!...
یا نگفته باشد.
چه گذشته است میان سکینه و عباس
که عباس ادب ، عباس معرفت ،
عباس ماءموم ، عباس خضوع ،
پیش روى امام ایستاده است و گفته است:

آقا! تابم تمام شده است(
و آقا رخصت داده است



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
24-10-2016, 23:53
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


. خب اگر آقا رخصت داده است
پس چرا نمى روى عباس !

اینجا، حول و حوش خیمه زینب چه مى کنى ؟
عمر من ! عباس ! تو را به این
جان نیم سوخته چه کار؟

آمده اى که داغ مرا تازه کنى ؟
آمده اى که دلم را بسوزانى ؟

جانم را به آتش بکشى ؟
تو خود جان منى عباس ؟

برو و احتضار مرا اینقدر طولانى نکن.
رخصت از من چه مى طلبى عباس !

تو کجا دیده اى که من نه بالاى حرف حسین ،
که همطراز حسین ، حرفى گفته باشم ؟

تو کجا دیده اى که دلم غیر
از حسین به امام دیگرى اقتدا کند؟

تو کجا دیده اى که من به سجاده اى
غیر خاك پاى حسین نماز بگذارم.

آمده اى که معرفت را به تجلى بنشینى ؟
ادب را کمال ببخشى ؟

عشق را به برترین نقطه ظهور برسانى ؟
چه نیازى عباس من ؟!

نشان ادب تو از دامان مادرت
به یاد من مانده است .

وقتى که مادر خطابش کردیم ،
پیش پاى ما نشست و زار زار گریه کرد و گفت :
((مرا مادر خطاب نکنید.
مادر شما فاطمه بوده است ،

این کلام ، از دهان شما
فقط برازنده مقام زهراست .

من خدمتگزار شمایم .
کنیز شمایم عباس من !

تو شیر ادب از سینه این مادر خورده اى .
وقتى پدر او را به همسرى برگزید،

او ایستاده بود پشت در و
به خانه در نمى آمد

تا از من ، دختر بزرگ خانه
رخصت بگیرد، و تا من
به پیشواز او نرفتم ، او قدم
به داخل خانه نگذاشت.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
24-10-2016, 23:54
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


عباس ! عرفان ، شاگرد معرفت توست و عشق
، در کلاس تو درس پس مى دهد.

بارها گفته ام که خدا اگر
از همه عالم و آدم ،
همین یک عباس را مى آفرید،
به مدال فتبارك االله احسن الخالقین شمى بالید.

اگر آمده اى براى سخن گفتن ،
پس چیزى بگو.

چرا مقابل من بر سکوى سکوت ایستاده اى
و نگاهت را به خیمه ها دوخته اى.

عباس من !
این دل زینب اگر کوه هم باشد،
مثل پنبه در مقابل نگاه تو زده مى شود:
و تکون الجبال کالعهن المنفوش .(9)

آخر این نگاه تو نگاه نیست .
قارعه است . قیامت است:
یکون الناس کالفراش المبثوت .
(10( عالم ، شمع نگاه تو را پروانه مى شود.

اما مگر چه مانده است که نگفته اى ؟!
شیواتر از چشمهاى تو چیست ؟

بلیغ تر از نگاه تو کدام است ؟
تو ماه آسمان را با نگاه ، راه مى برى .

سخن گفتن با نگاه که براى تو مشکل نیست.
و اصلا نگاه آن زمان به کار مى آید
که از دست و زبان ، کار بر نمى آید.


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
24-10-2016, 23:55
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


برو عباس من که من
پیش از این تاب نگاه تو را ندارم.

وقتى نمى توانم نرفتنت را بخواهم ،
ناگزیرم به رفتن ترغیبت کنم ،

تا پیش خداى عشق روسپید بمانم ؛
خدایى که قرار است فقط خودش برایم بماند.

اگر براى وداع هم آمده اى ،
من با تو یکى دردانه خدا!
تاب وداع ندارم.

مى بینمت که مشک آب را به دست راست گرفته اى
و شمشیر را در دست چپ ،
یعنى که قصد جنگ ندارى.

با خودت مى اندیشى ؛
اما دشمن که الفباى مروت را نمى داند،
اگر این دست مشک دار را ببرد؟!

و با خودت زمزمه مى کنى ؛
بریده باد این دست ،

در مقابل جمال یوسف من!
و این شعر در ذهنت نقش مى بندد که:
و االله قطعتموا یمینى و عن امام صادق الیقین
انى احامى ابدا عن دینى نجل النبى الطاهر الامین(11)


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
24-10-2016, 23:55
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


چه حال خوشى دارى با این ترنمى
که براى حسینت پیدا مى کنى ...

که ناگهان سایه اى از پشت نخلها مى جهد
و غفلتا دست راست تو را قطع مى کند.

اما این که تو دارى غفلت نیست ،
عین حضور است .

تو فقط حسین را قرار است ببینى که مى بینى ،
دیگران چه جاى دیدن دارند؟!

تو حتى وقتى در شریعه ، به آب نگاه مى کنى ،
به جاى خودت ، تمثال حسین را مى بینى

و چه خرسند و سبکبال از
کناره فرات بر مى خیزى .

نه فقط از اینکه آب هم آینه دار حسین توست ،
بل از اینکه به مقام فناء رسیده اى
و در خودت هیچ از خودت نمانده است
و تمامى حسین شده است.

پس این که تو دارى غفلت نیست ،
عین حضور است .

دلت را پرداخته اى براى همین امروز.
مشک را به دست چپت مى گیرى
و با خودت مى اندیشى ؛
دست چپ را اگر بگیرند،
مشک این رسالت من چه خواهد شد؟

و پیش از آنکه به یاد لب و دندانت بیفتى ،
شمشیر ناجوانمردى ، خیال تو را به واقعیت پیوند مى زند

و تو با خودت زمزمه مى کنى.
یا نفس لا تخشى من الکفار مع النبى السید المختار
و ابشرى برحمۀ الجبار قد قطعوا ببغیهم یسارى فاصلهم یا رب حر النار

مشک را به دندان مى گیرى
و به نگاه سکینه فکر مى کنى...


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
24-10-2016, 23:56
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


عباس جان !
من که این صحنه هاى نیامده را
پیش چشم دارم ،
توان وداع با تو را ندارم.

من تماما به لحظه اى فکر مى کنم
که تو هر چیز، حتى آب را مى دهى
تا آبرویت پیش سکینه محفوظ بماند.

به لحظه اى که تو در پرهیز
از تلافى نگاه سکینه ،
چشمهایت را به حسین مى بخشى.

جانم فداى اشکهاى تو!
گریه نکن عباس من !

دشمن نباید چشمهاى تو را اشکبار ببیند.
میان تو و سکینه فراقى نیست .

سکینه از هم اکنون در آغوش رسول االله است .
چشم انتظار تو.

اول کسى که در آنجا به پیشواز تو مى آید،
سکینه است ،

سکینه فقط آنچنان در ذات خدا غرق شده است
که تمام وجودش را پیش فرستاده است.

تو آنجا بى سکینه نمى مانى ،

عموى وفادار! من ؟ !
به من نیندیش عباس من !
اندیشه من پاى رفتنت را سست نکند.

تا وقتى خدا هست ،
تحمل همه چیز ممکن است .

و همیشه خدا هست .
خدا همینجاست که من ایستاده ام.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
24-10-2016, 23:56
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


برو آرام جانم ! برو قرار دلم!
من از هم اکنون باید به تسلاى حسین برخیزم !

غم برادرى چون تو، پشت حسین را مى شکند.
جانم فداى این دو برادر!

پرتو هشتم عجب سکوتى
بر عرصه کربلا سایه افکنده است !

چه طوفان دیگرى در راه است
که آرامشى اینچینین را به مقدمه مى طلبد؟

سکون میان دو زلزله !
آرامش میان دو طوفان!
یک سو جنازه است و خاکهاى خون آلود
و سوى دیگر تا چشم کار مى کند اسب
و سوار و سپر و خود و زره و شمشیر.

و اینهمه براى یک تن ؛
امام که هنوز چشم به هدایتشان دارد.

قامت بلندش را مى بینى که پشت به خیمه ها
و رو به دشمن ایستاده است ،

دو دستش را به قبضه شمشیر تکیه زده و
شمشیر را عمود قامت خمیده اش کرده است
و با آخرین رمقهایش مهربانانه فریاد مى زند:
هل من ذاب یذب عن حرم رسول االله...

آیا کسى هست که از حریم رسول خدا دفاع کند؟
آیا هیچ خداپرستى هست که به خاطر او فریاد مرا بشنود
و به امید رحمتش به یارى ما برخیزد؟

آیا کسى هست...
و تو گوشهایت را تیز مى کنى
و نگاهت را از سر این سپاه عظیم عبور مى دهى و...

مى بینى که هیچ کس نیست ،
سکوت محض است و وادى مردگان .

حتى آنان که پیش از این هلهله مى کردند،
بر سپرهاى خویش مى کوبیدند،

شمشیرها را به هم مى ساییدند،
عمودها را به هم مى زدند

و علمها را در هوا مى گرداندند
و در اینهمه ، رعب و وحشت شما را طلب مى کردند،



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
24-10-2016, 23:57
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


همه آرام گرفته اند، چشم به برادرت دوخته اند،
زبان به کام چسبانده اند و گویى حتى نفس نمى کشند، مرده اند.

اما ناگهان در عرصه نینوا احساس جنب و جوش مى کنى ،
احساس مى کنى که این سکون و سکوت سنگین را
جنبش و فریادهاى محو، به هم مى زند. هر چه دقیق تر
به سپاه دشمن خیره مى شوى ،

کمتر نشانى از تلاطم و حرف و حرکت مى یابى ،
اما این طنین این تلاطم را هم نمى توانى منکر شوى .

بى اختیار چشم مى گردانى و نگاهت را
مرور مى دهى و ناگهان با صحنه اى مواجه مى شوى
که چهار ستون بدنت را مى لرزاند و قلبت را م ى فشرد.

صدا از قتلگاه شهیدان است .
بدنهاى پاره پاره ، جنازه هاى چاك چاك
، بدنهاى بى سر، سرهاى از بدن جدا افتاده ،
دستهاى بریده ، پاهاى قطع شده ،

همه به تکاپو و تقلا افتاده اند
تا فریاد استمداد امام را پاسخ بگویند.

انگار این قیامت است که
پیش از زمان خویش فرا رسیده است .

انگار ارواح این شهیدان ، نرفته باز آمده اند،
بدنهاى تکه تکه خویش را به التماس از جا مى کنند
تا براى یارى امام راهیشان کنند.

حتى چشمها در میان کاسه سر به تکاپو افتاده اند
تا از حدقه بیرون بیایند و به یارى امام برخیزد.
دستها بى تابى مى کنند



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
24-10-2016, 23:57
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


و بدنها بى قرارى . و پاها تلاش مى کنند
که بدنهاى چاك چاك را بر دوش بگیرند و بایستانند.

مبهوت از این منظره هول انگیز،
نگاهت را به سوى امام بر مى گردانى
و مى بینى که امام با دست آنان را
به آرامش فرا مى خواند و بر ایشان دعا مى کند.

گویى به ارواحشان مى فهماند که نیازى به یاورى نیست .
مقصود، تکاندن این دلهاى مرده است ،
مقصود، هدایت این جانهاى ظلمانى است.

هنوز از بهت این حادثه در نیامده اى
که صداى نفس نفسى از پشت سر
توجهت را بر نمى انگیزد
و وقتى به عقب بر مى گردى ،

سجاد را مى بینى که با جسم نحیف
و قامت خمیده از خیمه در آمده است ،
با تکیه به عصا، به تعب خود را
ایستاده نگاه داشته است ،

خون به چهره زرد و نزارش دویده است ،
و چشمهایش را حلقه اشکى آذین بسته است:

شمشیرم را بیاور عمه جان !
و یارى ام کن تا به دفاع از امام برخیزم
و خونم را در رکابش بریزم.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
24-10-2016, 23:58
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



دیدن این حال و روز سجاد
و شنیدن صداى تبدارش
که در کویر غربت امام مى پیچید،
کافیست تا زانوانت را با زمین آشنا کند،

صیحه ات را به آسمان بکشاند
و موهایت را به چنگهایت پرپر کند
و صورتت را به ناخنهایت بخراشد

اما اگر تو هم در خود بشکنى ،
تو هم فرو بریزى ،
تو هم سر بر زمین استیصال بگذارى ،

تو هم تاب و توان از کف بدهى ،
چه کسى امام را در این
برهوت غربت و تنهایى ، همدلى کند؟

این انگار صداى دلنشین هم اوست که :
((خواهرم ! سجاد را دریاب
که زمین از نسل آل محمد، خالى نماند

فرمان امام ، تو را بى اختیار از جا مى کند
و تو پروانه وار این شمع نیم سوخته را
به آغوش مى کشى و با خود
به درون خیمه مى برى.

صبور باش على جان !
هنوز وقت ایستادن ما نرسیده است .

بارهاى رسالت ما بر زمین است.
تا تو سجاد را در بسترش بخوابانى و تیمارش کنى .

امام به پشت خیام رسیده است
و تو را باز فرا مى خواند:

خواهرم ! دلم براى على کوچکم مى تپد،
کاش بیاوریش تا یک بار دیگر ببینمش و...
هم با این کوچکترین علقه هم وداع کنم



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
24-10-2016, 23:59
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


. با شنیدن این کلام ، در درونت
با همه وجود فریاد مى کشى که :

نه! اما به چشمهاى شیرین برادر
نگاه مى کنى و مى گویى : چشم!

آن سحرگاه که پدر براى ضربت خوردن
به مسجد مى رفت ، در خانه تو بود.

شبهاى خدا را تقسیم کرده بود
میان شما دو برادر و خواهر،
و هر شب بالش را بر سر یکى از شما مى گشود.

تنها سه لقمه ، تمامى افطار او
در این شبها بود

و در مقابل سؤ ال شما مى گفت :
(دوست دارم با شک م گرسنه به دیدار خدا بروم

آن شب ، بى تاب در حیاط قدم مى زد،
مدام به آسمان نگاه مى کرد و به خود مى فرمود:
به خدا دروغ نیست ،
این همان شبى است که خدا وعده داده است

((. آن شب ، آن سحرگاه ، وقتى اذان گفتند
و پدر کمربندش را براى رفتن محکم کرد
و با خود ترنم فرمود: اشدد حیازیمک للموت
و لا تجزع من الموت فان الموت لاقیکا اذا حل بوایکا(


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
24-10-2016, 23:59
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


13( حتى مرغابیان خانه نیز به فغان درآمدند
و او را از رفتن بازداشتند.

نوکهایشان را به رداى پدر آویختند
و التماس آمیز ناله کردند.

آن سحرگاه هم با تمام وجود
در درونت فریاد کشیدى که
نه ! پدر جان ! نروید

اما به چشمهاى با صلابت
پدر نگاه کردى و آرام گرفتى :

پدر جان !
جعده را براى نماز بفرستید

((. و پدر فرمود:
لا مفر من القدر از قدر الهى گریزى نیست.

کودك شش ماهه ات را گرم در آغوشت مى فشردى
. سر و صورت و چشم و دهان
و گردن او را غریق بوسه کنى
و اورا چون قلب از درون سینه در مى آورى
و به دستهاى امام مى سپارى.

امام او را تا مقابل صورت خویش بالا مى آورد،
چشم در چشمهاى بى رمق او مى دوزد
و بر لبهاى به خشکى نشسته اش بوسه مى زند.

پیش از آنکه او را به دستهاى بى تاب تو باز پس دهد،
دوباره نگاهش مى کند، جلو مى آورد، عقب مى برد
و ملکوت چهره اش را سیاحتى مى کند


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
25-10-2016, 00:00
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


. اکنون باید او را به دست تو بسپارد
و تو او را به سرعت به خیمه برگردانى
که مبادا آفتاب سوزنده نیمروز،
گونه هاى لطیفش را بیازارد.

اما ناگهان میان دستهاى تو و بازوان حسین ،
میان دو دهلیز قلب هستى ،
میان سر و بدن لطیف على اصغر،
تیرى سه شعبه فاصله مى اندازد
و خون کودك شش ماهه را به صورت آفرینش مى پاشد.

نه فقط هرملۀ بن کاهل اسدى که تیر را رها کرده است ،
بلکه تمام لشکر دشمن ،
چشم انتظار ایستاده است
تا شکستن تو و برادرت را تماشا کند
و ضعف و سستى و تسلیم را در چهره هاتان ببیند.

امام با صلابت و شکوهى بى نظیر،
دست به زیر خون على اصغر مى برد،
خونها را در مشت مى گیرد
و به آسمان مى پاشد.

کلام امام انگار آرامشى آسمانى را
بر زمین نازل مى کند:

نگاه خدا، چقدر تحمل این ماجرا را آسان مى کند.
این دشمن است که در هم مى شکند
و این توپى که جان دوباره مى گیرى
و این ملائکه اند که فوج فوج از آسمان فرود مى آیند

و بالهایشان را به تقدس این خون زینت مى بخشند،
آنچنان که وقتى نگاه مى کنى یک قطره از
خون را بر زمین ، چکیده نمى بینى



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
27-10-2016, 03:37
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


پرتو نهم


خودت را مهیا کن زینب که حادثه دارد به اوج خودش نزدیک مى شود.
اکنون هنگامه وداع فرار رسیده است.

اینگونه قدم برداشتن حسین و اینسان پیش آمدن او،
خبر از فراقى عظیم مى دهد. خودت را مهیا کن
زینب که لحظه وداع فرا مى رسد.

همه تحملها که تاکنون کرده اى ، تمرین بوده است ،
همه مقاومتها، مقدمه بوده است
و همه تابها و توانها، تدارك این لحظه عظیم امتحان !
نه آنچه که از صبح تاکنون بر تو گذشته است ،
بل آنچه از ابتداى عمر تاکنون سپرى کرده اى ،
همه براى همین لحظه بوده است.

وقتى روح از تن پیامبر، مفارقت کرد
و جاى خالى نفسهاى او رخ نشان داد،
تو صیحه زدى ، زار زار گریه کردى
و خودت را به آغوش حسین انداختى
و با نفسهاى او آرام گرفتى .

شش ساله بودى که مزه مصیبتى را مى چشیدى
و طعم تسلى را تجربه مى کردى.
مادر از میان در و دیوار فریاد کشید که
فضه14 مرا دریاب!
خون مى چکید از میخهاى پشت در
و آتش ستم به آسمان شعله مى کشید
و دود غصب و تجاوز، تمام فضاى مدینه را مى انباشت



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
27-10-2016, 03:37
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



. حسین اگر نبود و تو را در آغوش نمى گرفت
و چشمهاى اشکبار تو را به روى سینه اش نمى گذاشت ،
تو قالب تهى مى کردى از دیدن این فاجعه هول انگیز.

وقتى حسن ، پدر را با فرق شکافته و خونین ،
آماده تغسیل کرد و بغض آلوده در گوش تو گفت :
زینب جان ! بیاور آن کافور بهشتى را
که پدر براى این روز خود باقى گذاشته است

تو مى دیدى که چگونه ملائک دسته دسته
از آسمان به زمین مى آیند و بر بال خود
آرامش و سکون را حمل مى کنند که مبادا
طومار زمین از این فاجعه عظمى در هم بپیچد
و استوارى خود را از کف بدهد.

تو احساس مى کردى که انگار خدا به روى زمین آمده است ،
کنار قبر از پیش آماده پدر ایستاده است و فریاد مى زند:
الى ، الى ، فقد اشتاق الحبیب الى حبیبه . به سوى من بیاریدش ،

به سوى من ، که اشتیاق دوست به دیدار دوست
فزونى گرفته است((. تو دیدى که بر طبق وصیت پدر،
حسن و حسین ، تو انتهاى جنازه را گرفته بودند

و دو سوى پیشین جنازه بر دوش دیگرى حمل مى شد
و پیکر پدر همان جایى فرود آمد که آن دوش دیگر اراده کرده بود.

و دیدى که وقتى خاك روى قبر، کنار زده شد،
سنگى پدید آمد که روى آن نوشته بود:
این مقبره را نوح پیامبر کنده است
براى امیر مؤ منان و وصى پیامبر آخرالزمان((.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
27-10-2016, 03:38
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


همه ىملائک ، یک به یک آمدند، پیش تو زانو زدند
و تو را در این عزاى عظماى هستى ، تسلیت گفتند.

اینها اما هیچ کدام به اندازه سینه حسین ،
براى تو تسلى نشد.

وقتى سرت را بر سینه حسین گذاشتى
و عقده هاى دلت را گشودى ،
احساس کردى که زمین آرام گرفت
و آفرینش از تلاطم ایستاد.

آرى ، سینه حسین هماره مصدر آرامش بوده است
و آفرینش ، شکیبایى را از قلب او وام گرفته است.
حسن همیشه ملاحظه تو را مى کرد.

ابتدا وقتى نیش زهر بر جگرش فرو نشست ،
بى اختیار صدا زد: زینب!
جز تو چه کسى را داشت براى صدا زدن ؟

نیش از مار خانگى خورده بود.
به چه کسى مى توانست پناه ببرد.

جز تو که مهربانترین بودى
و آغوش عطوفت و مهرت همیشه گشوده بود.

اما وقتى خبر آمدنت را شنید،
عجولانه فرمان داد تا طشت را پنهان کنند
تا تو نقش پاره هاى جگر را و خون
دل سالهاى محنت و شرر را در طشت نبینى.

غم تو را نمى توانست ببیند و
اندوه تو را نمى توانست تاب آورد.

چه مى کرد اگر امروز اینجا بود و مى دید
که تو کوه مصیبت را بر روى شانه هایت نشانده
اى و لقب ام المصائب و کعبۀ الرزایا گرفته اى



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
27-10-2016, 03:38
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


. چه مى کرد اگر اینجا بود و مى دید
که تو دارى خودت را براى وداع
با همه هستى ات مهیا مى کنى.

وداع با حسین ، وداع با رسول االله است .
وداع با على مرتضى است.

وداع با صدیقه کبرى است .
وداع با حسن مجتبى است.

آنچه اکنون تو باید با آن واع کنى ،
حسین نیست .
تجلى تمامى تعلقهاست .

نقطه اتکاء همه سختیهاست ،
لنگر کشتى وجود در همه طوفانها و بلاهاست.

انگار که از ازل تاکنون هیچ مصیبتى نبوده است .
چرا که حسین بوده است و حسین کافى است
تا همه خلاءها و کاستیها را پرکند.


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
27-10-2016, 03:38
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



اما اکنون این حسین است که آرام آرام
به تو نزدیک مى شود و با هر قدم
فرسنگها با تو فاصله مى گیرد.

خدا کند که او فقط سراغى از پیراهن کهنه نگیرد.
پیراهنى که زیر لباس رزمش بپوشد
تا دشمن که بناى غارت دارد،
آن را به خاطر کهنگى اش جا بگذارد.

پیراهنى که مادرت فاطمه به تو امانت داده است
و گفته است که هرگاه حسین آن را از تو طلب کند،
حضور مادى اش در این جهان ،
ساعتى بیشتر دوام نمى آورد و رخت به دار بقا مى برد.

اگر از تو پیراهن خواست ، پیراهنى دیگر براى او ببر.
این پیراهن را که رمز رفتن دارد
و بوى شهادت در او پیچیده است ،
پیش خودت نگاه دار.

البته او کسى نیست که پیراهن را بازنشناسد.
یعقوب ، شاگرد کوچک دبستان او بوده است .

ممکن است بگوید: این ، پیراهن عزت و شهادت نیست .
تنگى مى کند براى آن مقصود بزرگ .

برو و آن پیراهن امانت تو شهادت را بیاور،

عزیز برادر!
به هر حال آنچه باید و مقدر است محقق مى شود،
اما همین قدر طولانى تر شدن زمان ،
همین رد و بدل شدن یکى دو نگاه بیشتر،
همین دو کلام گفتگوى افزونتر، غنیمت است.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
29-10-2016, 02:02
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

این زمان ، دیگر تکرارپذیر نیست.
این لحظه ها، لحظاتى نیست که باز هم به دست بیاید.

همین یک نگاه ، به دنیا مى ارزد. دنیا نباشد
آن زمان که تو نیستى حسین!

پیراهن را که مى آورى ،
آن را پاره تر مى کند که کهنه تر بنماید.

بندهاى دل توست انگار که پاره تر مى شود
و داغهاى تو که تازه تر.

مگر دشمن چقدر بى حمیت است
که ممکن است چشم طمع از این لباس کهنه هم برندارد؟!

ممکن ؟ ! مى بینى که همین لباس را
هم خونین و چاك چاك ، از بدن تکه تکه برادرت
درمى آورند و بر سر آن نزاع مى کنند.

پس خودت را مهیا کن زینب که حادثه دارد
به اوج خودش نزدیک مى شود.

این حسین است که پسش روى تو
و پیش روى همه اهل خیام ایستاده است

و با نوایى صدا مى زند:
((اى زینب ! اى ام کلثوم !
اى فاطمه ! اى سکینه !
سلام جاودانه من بر شما

((! از لحن کلام و سلام در مى یابى که این ،
مقدمه وداع با توست و کلامهاى آخر با عزیزان دیگر:

خواهرم ! عزیزان دیگرم !
مهیا شوید براى نزول بلا و بدانید که
حافظ و حامى شما خداوند است .

و هم اوست که شما را از شر دشمنان ،
نجات مى بخشد و عاقبت کارتان را به خیر مى کند.

و دشمنانتان را به انواع عذابها دچار مى سازد.
و در ازاء این بلیه ، انواع نعمتها
و کرامتها را نثارتان مى کند.

پس شکایت مکنید و به زبان چیزى میاورید
که از قدر و منزلتتان در نزد خدا بکاهد



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
29-10-2016, 02:05
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


((... سکینه هم به وضوح بوى فراق
و شهادت را از این کلام استشمام مى کند.

اما نمى خواهد با پدر از پشت پرده اشک وداع کند.
چرا که جایگاه خویش را در قلب حسین مى داند
و مى داند که گریه او با دل حسین چه مى کند.

بغض ، راه گلویش را بسته است
و سیل اشک به پشت سد پلکها هجوم آورده است .

اما بغضش را با زحمتى طاقت سوز
در سینه فرو مى برد،

به اسب سرکش اشک مهار مى زند
و با صداى شکسته در گلو مى گوید: ))
پدر جان ! تسلیم مرگ شدى ؟

(( پیداست که چنین آتشى پنهان کردنى نیست .
با همین یک کلام شرر در خرمن وجود حسین مى افکند.

حسین اما در آتش زدن
جان عاشقان خویش استادتر است .

گداختگى قلب حسین ، از درون سینه پیداست
اما با آرامشى اقیانوس وار پاسخ مى دهد:

((دخترم ! چگونه تسلیم مرگ نشود
کسى که هیچ یاور و مددى براى او نمانده است !؟

(( انگار این کلام بر بغض فرو خورده
سکینه که اگر فرود نیاید

این نشتر چه بسا قلب سکینه در
زیر این فشار بترکد و نبضش از حرکت بایستد.

سکینه صیحه مى زند،
بغضش گشوده مى شود
و سیل اشک ، سد پلکها را درهم مى شکند.

احساس مى کند که فقط با بیان آرزویى محال مى تواند،
محال بودن تحمل فراق را بازگو کند:

پس ما را برگردان به حرم جدمان پدر جان!
او خوب مى فهمد که این آرزو یعنى
برگرداندن شیر به سینه مادر.

اما وقتى بیان این آرزو، نه براى محقق شدن
که براى نشان دادن عمق جراحت است ،
چه باك از گفتن آن.


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
29-10-2016, 02:08
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


حسین دوست دارد بگوید:
((با قلب پدرت چنین مکن سکینه جان !

دل پدرت را به آتش نکش .
نمک بر این زخم طاقت سوز نریز.

اما فقط آه مى کشد و مى گوید:
((اگر این مرغ خسته را رها مى کردند

((... نه ، کلام نمى تواند،
هیچ کلامى نمى تواند آرامش را
به قلب سکینه برگرداند،
مگر فقط آغوش حسین!

وقتى سکینه در آغوش حسین فرو مى رود
و گریه هایشان به هم پیوند مى خورد
و اشکهایشان درهم مى آمیزد،

آه و شیون و فغانى است
که از اهل خیمه بر مى خیزد.

و تو در حالیکه همه را به صبر
و سکوت و آرامش فرامى خوانى ،

خودت سراپا به قلب زخم خورده مى مانى
و نمى دانى که بیشتر براى حسین نگرانى یا براى سکینه .

اما اگر هر کدام از این دو جان
بر سر این وداع جانسوز بگذارند،
این تویى که باید براى وجدان خویش ،
علم ملامت بردارى.

گشودن این دو آغوش هم فقط کار توست .
دختران دیگر هم سهمى دارند.

این دختران مسلم بن عقیل ، این فاطمه ،
این رقیه که به پهناى صورتش اشک مى ریزد
و لبهایش را به هم مى فشرد
تا صداى گریه اش ، جان پدر را نیاشوبد،

اینها هم از این واپسین جرعه هاى محبت ،
سهمى مى طلبند.

اگرچه سکوت مى کنند،
اگر چه دم بر نمى آورند،
اگرچه تقاضایشان را فرو مى خورند
اما نگاههایشان غرق تمناست



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
29-10-2016, 02:13
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


سکینه را به آغوش مى کشى
و سرش را بر شانه ات مى گذارى
تا هم پناه اشکهاى او باشى
و هم راه آغوش حسین را
براى رقیه گشوده باشى.

براى رقیه ماجرا متفاوت است .
او از جنگ و میدان و دشمن و شهادت ،
هنوز چیزى نمى داند.

دخترى که در تمام عمر سه ساله خویش
جز مهر و عطوفت ندیده است ،

دخترى که در تلاقى آغوشها،
پایش به زمین نرسیده است ،

چگونه مى تواند با مقوله هایى مثل
جنگ و محاصره و دشمن ، آشنا باشد.

او پدر را عازم سفر مى بیند،
سفرى که ممکن است طولانى هم باشد.

اما نمى داند که چرا خبر این سفر،
اینقدر دلش را مى شکند،

اینقدر بغضش را بر مى انگیزد
و اینقدر اشکهایش را جارى مى کند.

نمى داند چرا این سفر پدر را
اصلا دوست ندارد.

فقط مى داند که باید
پدر را از رفتن باز دارد.

با گریه مى شود، با خنده مى شود،
با شیرین زبانى مى شود،

با تکرار کلامهایى که همیشه پدر
دوست داشته ، مى شود،

با کرشمه هاى کودکانه مى شود،
با بوسیدن دستها مى شود،

با نوازش کردن گونه ها مى شود،
با حلقه کردن بازوهاى کوچک ،
دور گردن پدر و گذاشتن چشم
بر لبهاى پدر مى شود،

با هرچه مى شود، او نباید بگذارد،
پدر، پا از خیمه بیرون بگذارد.

با هر ترفندى که دخترى مثل رقیه مى تواند،
پاى پدرى مثل حسین را سست کند،
باید به میدان بیاید.

او که در تمام عمر سه سال خویش ،
هیچ خواهش نپذیرفته نداشته است ،

بهتر مى داند که با حسین چه کند
تا او را از این سفر باز دارد.

و این همان چیزى است که تو
تاب دیدنش را ندارى



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
29-10-2016, 02:15
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


... دیدن جست و خیز ماهى کوچکى
بر خاك در تحمل تو نیست.

بخصوص اگر این ماهى کوچک
، قلب تو باشد، دردانه تو باشد، رقیه تو باشد.

از خیمه بیرون مى زنى
و به خیمه اى خلوت و خالى پناه مى برى

تا بتوانى بغضت را بى مهابا رها کنى
و به آسمان ابرى چشم مجال باریدن دهى.

نمى فهمى که زمان چگونه مى گذرد
و تو کى از هوش مى روى و نمى فهمى که
چقدر از زمان در بیهوشى تو سپرى مى شود.

احساس مى کنى که سر بر زانوى خدا گذاشته اى
و با این حس ، باورت مى شود
که رخت از این جهان بر بسته اى و به دیدار خدا شتافته اى .

حتى وقتى رشحات آب را
بر روى گونه ات احساس مى کنى ،
گمان مى کنى که این قطرات کوثر است
که به پیشواز چهره تو آمده است.

با حسى آمیخته از بیم و امید،
چشمهایت را باز مى کنى و حسین را مى بینى
که سرت را به روى زانو گرفته است
و با اشکهایش گونه هاى تو را طراوت مى بخشد.

یک لحظه آرزو مى کنى که کاش زمان متوقف بشود
و این حضور به اندازه عمر همه کائنات ، دوام بیاورد.

حاضر نیستى هیچ بهشتى را با زانوى حسین ،
عوض کنى و حتى هیچ کوثرى را
جاى سرچشمه چشم حسین بگیرى.

حسین هم این را خوب مى داند
و چه بسا از تو به این آغوش ،
مشتاق تر است ، یا محتاج تر!

این شاید تقدیر شیرین خداست
براى تو که وداعت را با حسین
در این خلوت قرار دهد و همه چشمها را
از این وداع آتشناك ، بپوشاند.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
29-10-2016, 02:16
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


هیچ کس تا ابد، جز خود خدا نمى داند
که میان تو و حسین در این لحظات چه مى گذرد.

حتى فرشتگان از بیم آتش گرفتن بالهاى خویش
در هرم این وداع به شما نزدیک نمى شوند.

هیچ کس نمى تواند بفهمد
که دست حسین با قلب تو چه مى کند؟

هیچ کس نمى تواند بفهمد
که نگاه حسین در جان تو چه مى ریزد؟

هیچ کس نمى تواند بفهمد
که لبهاى حسین بر پیشانى تو چگونه تقدیر را رقم مى زند.

فقط آنچه دیگران ممکن است ببیند
یا بفمند این است که زینبى دیگر
از خیمه بیرون مى آید.

زینبى که دیگر زینب نیست .
تماما حسین شده است. ...

و مگر پیش از این ،
غیر از این بوده است ؟




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
31-10-2016, 00:29
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


پرتو دهم

الموت اولى من رکوب العار
والعار اولى من دخول النار

قرار ناگذاشته میان تو و حسین این است که
تو در خیام از سجاد و زنها و بچه ها حراست کنى

و او با رمزى ، رجزى ، ترنم شعرى ،
آواى دعایى و فریاد لاحولى ،
سلامتى اش را پیوسته با تو در میان بگذارد.

و این رمز را چه خوش با رجز آغاز کرده است .
و تو احساس مى کنى که این نه رجز
که ضربان قلب توست
و آرزو مى کنى که تا قیام قیامت ،
این صدا در گوش آسمان و زمین ، طنین بیندازد.

سجاد و همه اهل خیام نیز به این صدا دلخوشند،
احساس مى کنند که ضربان قلبى هستى
هنوز مستدام است و زندگى هنوز در رگهاى عالم جریان دارد.

براى تو اما این صدا پیش از آنکه یک اطلاع و آگاهى باشد،
یک نیاز عاطفى است . هیچ پرده اى حایل
میان میدان و چشمهاى تو نیست



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
31-10-2016, 00:32
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



. این یک نجواى لطیف و عارفانه است که دو سو دارد.
او باید در محاصره دشمن ، بجنگد،
شمشیر بزند و بگوید: االله اکبر

و از زبان دل تو بشنود:
جانم! بگوید: لااله الااالله و بشنوذ:
همه هستى ام. بگوید:
لا حول و لا قوة الا باالله! و بشنود:

قوت پاهایم ، سوى چشمم ،
گرماى دلم ، بهانه ماندنم!

تو او را از وراى پرده هاببینى
و او صداى تو را از وراى فاصله هاى بشنود.

تو نفس بکشى و او قوت بگیرد.
تو سجده مى کنى و او بایستد،

تو آب شوى و او روشنى ببخشد
و او...او تنها با اشارت مژگانش زندگى را براى تو معنا کند.

و...ناگهان میدان از نفس مى افتد،
صدا قطع مى شود و قلب تو مى ایستد.

بریده باد دستهاى تو مالک!
این شمشیر مالک بن یسر کندى است
که بر فرق امام فرود آمده است ،

کلاه او را به دو نیم کرده است
و انگار باران خون بر او باریده باشد،
تمام سر و صورتش را گلگون کرده است.

همه عالم فداى یک تار مویت حسین جان ! برگرد!
این سر و پیشانى بستن مى خواهد،

این کلاه و عمامه عوض کردن و...
این چشم خون گرفته بوسیدن.

تا دشمن به خود مشغول است
بیا تا خواهرت این زخم را
با پاره جگر مرهم بگذارد.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
31-10-2016, 00:35
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



بیا که خون گونه ات را به اشک چشم بروبد،
بیا که جانش را سر دست بگیرد و دور سرت بگرداند.

تا دشمن ، کشته هاى شمشیر تو را
از میانه میدان جمع کند،

مجالى است تا خواهرت یک بار دیگر، خدا را
در آینه چشمهایت ببیند و گرماى دست خدا را
با تمام رگهایش بنوشد.

زینب ! این هم حسین .
دستش را بگیر و از اسب پیاده اش کن .

چه لذتى دارد گرفتن دست حسین ،
فشردن دست حسین و بوسیدن دست حسین.

چه عالمى دارد تکیه کردن
دست حسین بر دست تو.

حسین جان ! تا قلب من هست
پا بر رکاب مفشار.

تا چشم من هست
پا بر زمین مگذار!

هرگز مباد که مژگان من
پاى نازنین تو را بیازارد.

جان هزار زینب
فداى قطره قطره خونت حسین!

صداى هلهله دشمن آرامش
ذهنت را بر هم نزند زینب!

و زیبایى رخسار حسین ،
تو را مبهوت خود نکند زینب!

دست به کار شو و با پارچه سپیدت ،
پیشانى شکافته عزیزت را ببند!

آب ؟ براى شستن زخم ؟

آب اگر بود که یک قطره به شکاف
کویرى لبهایش مى چکاندى.

چه باك ؟ اشک را خدا آفریده است براى همین جا.
باران بى صداى اشکهاى تو
این زخم را مى تواند شستشو دهد،
اگرچه شورى آن بر جگر چاك چاك او رسوب مى کند




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
31-10-2016, 00:39
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



. فرصت مغتنمى است زینب !
باز این تویى و حسین است و تنهایى.

اما...اما نه انگار. بچه ها بى تاب تر بوده اند
براى این دیدار و چشم انتظارتر.

پیش از آنکه دست تو فرصت پیدا کند
که زخم را مرهم بگذارد و پارچه را
گرداگرد سر حسین بپیچد،

بچه ها گرداگرد او حلقه زده اند
و هر کدام به سلام و سؤ ال
و نوازش و گریه و تضرع و واکنشى
نگاه او را میان خود تقسیم کرده اند.

بار سنگینى بر پشت بچه هاست
و از آن عظیم تر کوله بار حسین است

تو این هر دو را خوب مى فهمى که
کوله بارى به سنگینى هر دو را یک تنه
بر دوش مى کشى.

پیش روى بچه ها، محبوبترین عزیز آنهاست
که تا دمى دیگر براى همیشه ترکشان مى گوید.

بچه ها چه باید بکنند تا بیشترین بهره را
از این لحظه ، داشته باشند.

تا بعدها با خود نگویند که کاش چنین مى گفتیم
و چنان مى شنیدیم ، کاش چنین مى دادیم
و چنان مى ستاندیم ، کاش چنین مى کردیم و...

شرایط سختى است که سخت تر از آن
در جهان ممکن نیست .

حکایت تشنه و آب نیست ،
که تشنگى به خوردن آب ، زایل مى شود.

حکایت ظلمات و برق نیست ،
که روشنى به ظواهر عالم کار دارد.

حکایت پروانه و شمع نیست ،
که جسم شمع خود از روح پروانگى تهى است.

حکایت غریبى است حکایت این لحظات
که فهم از دریافتن آن عاجز است
چه رسد به گفتن و پرداختن آن.

اگر از خود بچه ها که بى تاب ،
درگیر این کشمکش اند بپرسى ،
نمى دانند که چه مى خواهند و چه باید بکنند.

به همین دلیل است که هر کدام خواسته و ناخواسته ،
خودآگاه و ناخودآگاه ، کارى مى کنند





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
31-10-2016, 00:41
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



یکى مات ایستاده است
و به چشمهاى حسین خیره مانده است .

انگار مى خواهد بیشترین ذخیره را
از نگاه حسین داشته باشد.

یکى مدام دور حسین چرخ مى زند
و سر تا پاى او را دوره مى کند.

یکى پیش روى حسین زانو زده است ،
دستها را دور پاى او حلقه کرده است
و سر بر زانوانش نهاده است.

یکى دست حسین را
بوسه گاه لبهاى خود کرده است .

آن را بر چشمهاى اشکبار خود مى مالد
و مدام بر آن بوسه مى زند.

یکى بازوى حسین را در آغوش گرفته است .
انگار که برترین گنج هستى را پیدا کرده است.

یکى فقط به امام نگاه مى کند و گریه مى کند،
پیوسته اشکهایش را به پشت دو دست مى زداید
تا چهره حسین را همچنان روشن ببیند.

یکى پهلوى حسین را بالش گریه هاى خود کرده است
و به هیچ روى ، دستش را از دور کمر حسین رها نمى کند.

یکى تلاش مى کند که خود را
به سر و گردن امام برساند
و بوسه اى از لبهاى او بستاند.

و چه سخت است براى حسین ،
گفتن این کلام به تو که :
باز کن این حلقه هاى عاطفه را
از دست و بال من!

و از آن سخت تر، امتثال این امر است
براى تو که وجودت منتشر در این حلقه هاى عاطفه است




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
01-11-2016, 00:59
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



. با کدام دست و دلى
مى خواهى این حلقه ها را جدا کنى.

چه کسى زهره کشیدن
تیر از پهلوى خویش دارد؟
این را هر کس به دیگرى وامى گذارد.

این حلقه ها که اکنون بر دست و پاى حسین بسته است ،
از اعماق قلب تو گذشته است.

چگونه مى توان این حلقه ها را گشود؟
اما اینگونه هم که حسین نمى تواند
تا قیام قیامت قدم از قدم بردارد.

کارى باید کرد زینب!
اگر دیر بجنبى ، دشمن سر مى رسد
و همینجا پیش چشم بچه ها کار را تمام مى کند.

کارى باید کرد زینب !
حسین کسى نیست که بتواند انده هیچ دلى را تاب بیاورد،
که بتواند هیچ کسى را از آغوش خود بتاراند،
که بتواند هیچ چشمى را گریان ببیند.

حسین عصاره رحمت خداوند است.
نه گفتن به هیچ خواهش و درخواست
و التماسى در سرشت حسین نیست.

تو کى به یاد دارى که سائلى دست خالى
از در خانه حسین بازگشته باشد؟

نه ، اگر به حسین باشد گ
ره هیچ بازوانى را از دور گردن خویش باز نمى کند،

اگر به حسین باشد،
هیچ نگاه تضرعى را بى پاسخ نمى گذارد،

اگر به حسین باشد
روى از هیچ چشم خواهشى بر نمى گرداند،

گره این تعلق تنها با سرانگشتان
صلابت تو گشوده مى شود.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
01-11-2016, 01:02
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


مگر نه حسین تو را به این کار، فرمان داده است ،
از هم او مدد بگیر و بار این معجزه را به منزل برسان.

سکینه هم که حال پدر
و استیصال تو را دریافته است ،
به یاورى ات ، خواهد آمد.

او که هم اکنون بیش از همه نیاز به آغوش پدر دارد،
از خود گذشته است ، به تمامى پدر شده است
و کمر به سامان فرزندان بسته است.

این است که حسین وقتى به سر تا پاى سکینه نگاه مى کند
و به رفتار و گفتار او، در دلش حضور این معنا را مى بینى

که : سکینه هم دارد زینبى مى شود براى خودش
اما بلافاصله این معنا از دلش عبور مى کند
و جاى آن این جمله مى نشیند که :

زینب یکى است در عالم
و هیچ کس زینب نمى شو

با نگاهت به حسین پاسخ مى دهى که :
((اگر هزار هم بودم همه را
پیش پاى یک نگاه تو سر مى بریدم

((. و دست به کار مى شوى ؛
تو از سویى و سکینه از سوى دیگر.

یکى را به ناز و نوازش ،
دیگرى را به قربان و تصدیق ،

سومى را به وعده هاى شیرین ،
چهارمى را به وعیدهاى دشمن ،

پنجمى را به منطق و استدلال ،
ششمى را به سوگند و التماس ،

هفتمى را و... همه را
یکى یکى به زحمت ستاندن

کودك از سینه مادر،
از حسینشان جدا مى کنى ،

به درون خیمه مى فرستى
و خود میان آنها و حسین حائل مى شوى



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
01-11-2016, 01:04
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif




. نفسى عمیق مى کشى و به خدا مى گویى :
((تو اگر نبودى این مهم به انجام نمى رسید


((. و چشمت به سکینه مى افتد
که شرار عاطفه دخترانه در وجودش شعله مى کشد
اما از جا تکان نمى خورد.

محبوب را در چند قدمى مى بیند،
تنها و دست یافتنى ،

بوسیدنى و به آغوش کشیدنى ،
سر بر شانه گذاشتنى و تسلى گرفتنى ، ا

ما به ملاحظه خود محبوب پا پیش نمى گذارد
و دندان صبورى بر جگر عاطفه مى فشرد.

چه بزرگ شده است این سکینه ،
چه حسینى شده است!

چه خدایى شده است این سکینه!
چشمت به حسین مى افتد که همچنان ایستاده است
و به تو و سکینه و بچه ها خیره مانده است.

انگار اکنون این اوست که دل نمى کند،
که ناى رفتن ندارد، که پاى رفتنش
به تیر مژگان بچه ها زخمى شده است.

یک سو تو ایستاده اى ،
سدى در مقابل سیل عاطفه بچه ها
و سوى دیگر حسین ، عطشناك این زلال عاطفه .

حسین اگر دمى دیگر بماند
این سد مى شکنتد و این سیل
جارى مى شود و به یقین بازگرداندن آب
رفته به جوى ، غیر ممکن است



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
01-11-2016, 01:10
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



ا. دستت را محکمتر به دو سوى خیمه مى فشارى
و با تضرع و التماس به امام مى گویى :
حسین جان ! برو دیگر...

((! و چقدر سخت است گفتن این کلام براى تو!
حسین از جا کنده مى شود.

پا بر رکاب ذوالجناح مى گذارد،
به سختى روى از خیمه برمى گرداند
و عزم رفتن مى کند. اما...

اما اکنون ذوالجناح است که قدم از قدم بر نمى دارد
و از جا تکان نمى خورد.

تو ناگهان دلیل سکوت و سکون ذوالجناح را مى فهمى
که دلیل را روشن و آشکار پیش پاى ذوالجناح مى بینى ،

اما نمى توانى کارى کنى که اگر
دستت را از دو سوى خیمه رها کنى ...

نه ... به حسین وابگذار این قصه را
که جز خود حسین هیچ کس
از عهده این عمر عظیم برنمى آید.

همو که اکنون متوجه حضور
فاطمه پیش پاى ذوالجناح شده است

و حلقه دستهاى فاطمه را
به دور پاهاى ذوالجناح دیده است.

کى گریخته است این دخترك !
از روزن کدام غفلت استفاده کرده است
و چگونه خود را به آنجا رسانده است ؟



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
01-11-2016, 01:12
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


به یقین تا پدر را از اسب فرود نیاورد
و به آغوش نکشد، آرام نمى گیرد.

گواراى وجودت فاطمه جان !
کسى که فراستى به این لطافت دارد،
باید که جایزه اى چنین را در بر بگیرد.

هر چه باداباد هلهله هاى سبعانه دشمن!
اگر قرار است خدا با دستهاى تو
تقدیر را به تاءخیر بیندازد،

خوشا به سعادت دستهاى تو!
نگاه اشکبار و التماس آمیز فاطمه ،
پدر را از اسب فرود مى آورد.

نیازى به کلام نیست .
این دختر به زبان نگاه ،
بهتر مى تواند حرفهایش را به کرسى بنشاند.

چرا که مخاطب حرفهاى او حسینى است
که زبان اشک و نگاه را بهتر از هر کس دیگر مى فهمد.

فاطمه از جا بر مى خیزد.
همچنان در سکوت ، دست پدر را مى گیرد
و بر زمین مى نشاند، چهار زانو.

و بعد خود بر روى پاهاى او مى نشیند،
سرش را مى چرخاند، لب بر مى چیند،
بغض کودکانه اش را فرو مى خورد
و نگاه در نگاه پدر مى دوزد:

پدر جان ! منزل زباله یادت هست ؟
وقتى خبر شهادت مسلم رسید؟

پدر مبهوت چشمهاى اوست:
تو یتیمان مسلم را بر روى زانو نشاندى
و دست نوازش بر سرشان کشیدى!

پدر بغضش را فرو مى خورد
و از پشت پرده لرزان اشک به او نگاه مى کند.

پدر جان !
بوى یتیمى در شامه جهان پیچیده است

و ناگهان بغضش مى ترکد
و تو در میان هق هق پنهان گریه ات
فکر مى کنى که این دخترك شش ساله
این حرفها را از کجا مى آورد.





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
02-11-2016, 00:57
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


حرفهایى که این دم رفتن ،
آسمان چشم حسین را بارانى مى کند:

بابا! این بار که تو مى روى ،
قطعا یتیمى مى آید.

چه کسى گرد یتیمى از چهره ام بزداید؟
چه کسى مرا بر روى زانو بنشاند

و دست نوازش بر سرم بکشد؟
خودت این کار را بکن بابا!
که هیچ دستى به
لطف دستهاى تو در عالم نیست.

با حرفهاى دخترك ، جبهه حسین ،
یکپارچه گریه و شیون مى شود
و اگر حسین ، بغض خود را فرو نخورد

و با دست و کلام و نگاهش ،
زنان و دختران را به آرامش نخواند،
گدازه هاى جگر کودکان ،
خیام را به آتش مى کشد.


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
02-11-2016, 00:58
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


و حسین خوب مى داند
و تو نیز که این خواهش فاطمه ،
فقط یک ناز کودکانه نیست ،

یک کرشمه نوازش طلبانه نیست ،
یک نیاز عاطفى دخترانه نیست.

او دست ولایت حسین را
براى تحمل مصیبت مى طلبد،

براى تعمیق ظرفیت ،
براى ادامه حیات.

تو خوب مى دانى و حسین نیز
که این مصیبت ، فوق طاقت فاطمه است

و اگر دست ولایت مدد نکند،
فاطمه پیش از حسین ،
قالب تهى مى کند و جان مى سپارد.

این است که حسین با همه عاطفه اش ،
فاطمه را در آغوش مى فشرد،
بر سر روى و سینه اش مى کشد
و چشم و گونه و لبهایش را غرق بوسه مى کند.

و تو انتقال آرامش را به وجود فاطمه ،
احساس مى کنى ، طماءنینه و سکینه را
به روشنى در چشمهاى او مى بینى
و ضربان تسلیم و توکل و تفویض را
از قلب او مى شنوى.


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
02-11-2016, 00:58
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


حالا فاطمه مى داند که نباید بیش از این
پدر را معطل کند و آغوش استقبال خدا را
گشاده نگه دارد.

و حسین مى داند که فاطمه مى ماند.
شهادت را مى بیند و تاب مى آورد.

فاطمه بر مى خیزد و حسین نیز،
اما تو فرو مى نشینى .

حسین مى ایستد اما تو فرو مى شکنى ،
حسین بر مى نشیند اما تو فرو مى ریزى.

مى دانى که در پى این رفتن ، بازگشتى نیست .
و مى دانى که قصه وصال به سر رسیده است
و فصل هجران سر رسیده است .

و احساس مى کنى که به دستهاى حسین
از فاطمه کوچک ، نیازمندترى

و احساس مى کنى که بى رهتوشه بوسه اى
نمى توانى بار بازماندگان را به منزل برسانى.

ناگهان به یاد وصیت مادرت مى افتى ؛
بوسه اى از گلوى حسین



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
02-11-2016, 00:59
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


آنگاه که عزم را به رفتن بى بازگشت جزم مى کند.
چه مهربانى غریبى داشتى مادر!
که در وصیت خود هم ،
نیاز حیاتى مرا لحاظ کردى.

برخیز و حسین را صدا بزن !
با این شتابى که او پیش مى راند،

دمى دیگر، صداى تو،
به گرد گامهایش هم نمى رسد.

دمى دیگر او تن خود را
به دست نیزه ها مى سپارد
و صداى تو در چکاچک شمشیرها گم مى شود.

اما با صلابتى که او پیش مى رود،
رکاب مردانه اى که او مى زند،

بعید... نه ، محال است
خواهش خواهرانه تو بتواند
عنان رفتنش را به سستى بکشاند.

اینهمه تلاش کرده است براى کندن و پیوستن ،
چگونه تن مى دهد به دوباره نشستن ؟!

پس چه باید کرد؟
زمان دارد به سرعت گامهاى اسب مى گذرد

و تو چون زمین ایستاده اى ،
اگر چه دارى از سر استیصال ،
به دور خودت مى چرخى.

یا به زمان بگو که بایستد
یا تو راه بیفت. اما چگونه ؟

اسم رمز! نام مادرتان زهرا!
تنها کلامى که مى تواند او را بایستاند
و تو را به آرزویت برساند



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
02-11-2016, 00:59
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


: مهلا مهلا! یابن الزهرا!
قدرى درنگ ... مهلتى اى فرزند زهرا!

ایستاد! چه سر غریبى نهفته است
در این نام زهرا!

حالا کافیست که چون تیر از چله کمان رها شوى
و پیش پایش فرود بیایى: بچه ها؟

بسپارشان به امان خدا.
احترام حضور توست
یا حرمت نام زهرا
که حسین را از اسب پیاده کرده است

و بوسه گاه تو را دست یافتنى تر.
نه فرصت است و نه نیاز
به توضیح واضحات که حسین ،
هم وصیت مادر را مى داندد
و هم نیاز تو را مى فهمد.

فقط وقتى سیراب ،
لب از گلوى حسین بر مى دارى ،
عمیق تر نفس مى کشى و مى گویى :
جانم فداى تو مادر

و کسى چه مى داند که مخاطب این ((مادر))
فاطمه اى است که این بهانه را
براى تو تدارك دیده است

یا حسینى است که تو اکنون او را
نه برادر که پسر مى بینى
و هزار بار از جان عزیزتر. یا هر دو!؟

تو همچنان و هنوز در خلسه این بوسه اى
که صداى زخم خورده حسین را
از میانه میدان مى شنوى.
خوبى رمز ((لا حول و لا قوة الا باالله )) به همین است .



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
02-11-2016, 01:00
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


تو مى توانى از لحن و آهنگ کلام حسین ،
در بیان این رمز، حال و موقعیت او را دریابى.

با شنیدن آهنگ کلام حسین مى توانى
ببینى که اکنون حسین چه مى کند.

اسب را به سمت لشکر دشمن پیش مى راند،
یا شمشیر را دور سرش مى گرداند

و به سپاه دشمن حمله مى برد
یا ضربه هاى شمشیر و نیزه را
از اطراف خویش دفع مى کند،

یا سپر به تیرهاى رعدآساى دشمن مى ساید،
یا در محاصره نامردانه سیاهدلان چرخ مى خورد،

یا به ضربات نابهنگام اما هماهنگ عده اى ،
از اسب فرومى افتد...



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
02-11-2016, 01:00
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


آرى ، لحن این لاحول ،
آهنگ فرو افتادن خورشید بر زمین است.

تو ناگهان از زمین کنده مى شوى
و به سمت صدا پر مى کشى

و از فاصله اى نه چندان دور،
ذوالجناح را مى بینى که بر گرد سوار
فرو افتاده خویش مى چرخد

و با هجمه هاى خویش ،
محاصره دشمن را بازتر مى کند.

چه باید بکنى ؟
حسین به ماندن در خیمه فرمان داده است
اما دل ، تاب و قرار ماندن ندارد.

و دل مگر حسین است و فرمان دل
مگر غیر از فرمان حسین ؟

اگر پیش بروى فرمان پیشین حسین را نبرده اى
و اگر بازپس بنشینى ، تمکین به این دل حسینى نکرده اى.

کاش حسین چیزى بگوید و به کلام و حجتى
تکلیف را روشنى ببخشد.

این صداى اوست که خطاب به تو فریاد مى زند:
دریاب این کودك را

((! و تو چشم مى گردانى و کودکى را مى بینى
که بى واهمه از هر چه سپاه و لشکر و دشمن
به سوى حسین مى دود و پیوسته عمو را صدا مى زند


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
02-11-2016, 01:01
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


. تو جان گرفته از فرمان حسین ،
تمام توانت را در پاهایت مى ریزى
و به سوى کودك خیز بر مى دارى .

عبداالله صداى تو را مى شنود
و حضور و تعقیب را در مى یابد

اما بنا ندارد که گوش جز به دلش
و سر جز به حسینش بسپارد.
وقتى تو از پشت ، پیراهنش را مى گیرى
و او را بغل مى زنى ،
گمان مى کنى که به چنگش آورده اى
و از رفتن و گریختن بازش داشته اى .



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
02-11-2016, 01:02
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



اما هنوز این گمان را در ذهن مضمضه نکرده اى
که او چون ماهى چابکى از تور دستهاى تو
مى گریزد و خود را به امام مى رساند.

در میان حلقه دشمن ، جاى تو نیست .
این را دل تو و نگاه حسین هر دو مى گویند.

پس ناگزیرى که در چند قدمى بایستى
و ببینى که ابجر بن کعب شمشیرش را
به قصد حسین فرا مى برد

و ببینى که عبداالله نیز دستش را
به دفاع از امام بلند مى کند

و بشنوى این کلام کودکانه عبداالله را که:
تو را به عموى من چه کار اى خبیث زاده ناپاك!

و ببینى که شمشیر، سبعانه فرود مى آید
و از دست نازك عبداالله عبور مى کند،

آنچنانکه دست و باز
و به پوست ، معلق مى ماند.

و بشنوى نواى ((وا اماه )) عبداالله را
که از اعماق جگر فریاد مى کشد
و مادر را به یارى مى طلبد.

و ببینى که چگونه حسین او را در آغوش مى کشد
و با کلام و نگاه و نوازش تسلایش مى دهد:

صبور باش عزیز دلم !
پاره جگرم ! زاده برادرم !

به زودى با پدرت دیدار خواهى کرد
و آغوش پیامبر را به رویت گشاده خواهى یافت

و... و ببینى ... نه ... دستت را
به روى چشمهایت بگذارى تا نبینى
که چگونه دو پیکر عمو و برادر زاده
به هم دوخته مى شود




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
03-11-2016, 01:56
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


حسین تو اما با اینهمه زخم ،
هنوز ایستاده مانده است .

ناى دوباره برنشستن بر اسب را ندارد
اما اسب را تکیه گاه کرده است
تا همچنان برپا بماند.

آنچه اکنون براى تو مانده ،
پیکر غرق به خون عبداالله است
و جاى پاى خون آلوده حسین.

حسین تلاش مى کند که از جایگاه تو
و خیمه ها فاصله بگیرد
و جنگ را به میانه میدان بکشاند.

اما کدام جنگ ؟
جسته و گریخته مى شنوى
که او همچنان به دشمن خود پند مى دهد،

نصیحت مى کند و از عواقب کار،
برحذرشان مى دارد.

و به روشنى مى بینى که ضارب
و مضروب خویش را انتخاب مى کند.

از سر تنى چند مى گذرد
و به سر و جان عده اى دیگر مى پردازد.

اگر در جبین نسلهاى آینده کسى ،
نور رستگارى مى بیند،
از او در مى گذرد

اگر چه از همو ضربه مى خورد
اما به کشتنش راضى نمى شود.

جنگى چنین فقط از دست و دل
کسى چون حسین برمى آید.

کسى به موعظه کسانى برخیزد
که او را محاصره کرده اند

و هر کدام براى کشتنش
از دیگرى سبقت مى گیرند.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
03-11-2016, 01:57
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


کسى دلش براى کسانى بسوزد
که با سنگ و تیر و نیزه و شمشیر
و کمان ، کمین کرده اند
تا ضربات بیشترى بر او وارد آورند
و زودتر کارش را بسازند.

واى ... مشت بر پیشانى مکوب زینب !
اگر چه این سنگ که از مقابل مى آید،
مقصدش پیشانى حسین است.

فقط کاش حسین ،
پیراهن را به ستردن پیشانى ،
بالا نیاورد و سینه اش طمع
تیر دشمن را برنیانگیزد.


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
03-11-2016, 01:59
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

پرتو یازدهم

رویت را مخراش !
مویت را پریشان مکن زینب !

مبادا که لب به نفرین بگشایى
و زمین و زمان را به هم بریزى
و کائنات را کن فیکون کنى!

ظهور ابر سیاه در آسمان صاف ،
آتش گرفتن گونه هاى خورشید،
برپا شدن طوفانى عظیم به رنگ سرخ ،

آنسان که چشم از دیدن چشم به عجز بیاید،
برانگیخته شدن غبار سیاه و فروباریدن خون ،

این تکانهاى بى وقفه زمین ،
این لرزش شانه هاى آسمان ،
همه از سر این کلامى است
که تو اراده کردى و بر زبان نیاوردى:

کاش آسمان به زمین بیاید
و کاش کوهها تکه تکه شوند
و بر دامن بیابانها فرو بریزند، کاش...


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
03-11-2016, 01:59
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


اگر این ((کاش )) که بر دل تو مى گذرد،
بر زبان تو جارى شود،
شیرازه جهان از هم مى گسلد
و ستونهاى آسمان فرو مى ریزد.

اگر تو بخواهى ، خدا طومار
زمین و آسمان را به هم مى پیچد،

اگر تو بگویى ،
زمین تمام اهلش را در خویش مى بلعد،

اگر تو نفرین کنى ،
خورشید جهان را شعله ور مى کند
و کوهها را در آتش خویش مى گدازد.

اما مکن ، مگو،
مخواه زینب!


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
03-11-2016, 02:00
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

چون مرغ رگ بریده دور خودت بچرخ ،
چون ماهى به خاك افتاده در تب و تاب بسوز،
اما لب به نفرین باز مکن.

اتمام حجت کن !
فریاد بزن ، بگو که :
و یحکم ! اما فیکم مسلم

! وا ى بر شما!
آیا در میان شما یک مسلمان نیست.
اما به آتش نفرینت دچارشان مکن.

گرز فریادت را بر سر عمر سعد بکوب که :
((ننگ بر تو!
پسر پیامبر را مى کشند
و تو نگاه مى کنى ؟

! بگذار او گریه کند
و روى از تو برگرداند و
کلام تو را نشنیده بگیرد.

بگذار شمر بر سر یاران خود نعره بزند:
مادرانتان به عزایتان بنشیند!
براى کشتن این مرد معطل چه هستید؟

و همه آنها که پرهیز مى کردند
یا ملاحظه یا وحشت از کشتن حسین ،

به او حمله برند و هر کدام زخمى
بر زخمهاى او بیفزایند.

بگذار زرعه بن شریک شمشیرش را
از پشت بر شانه چپ حسینت فرود بیاورد
و میان دست و پیکر او فاصله بیندازد.

بگذار آن دیگرى که رویش را پوشانده است
گردن حسین را به ضربه شمشیرش بشکافد.

بگذار سنان بن انس با نیزه بلندش
حسین را به خاك بیندازد.

بگذار خولى بن یزید اصبحى ،
به قصد جدا کردن سر حسین
از اسب فرود بیاید

اما زانوانش از وحشت سست شود،
به خاك بیفتد و عتاب و ناسازگارى
شمر را تحمل کند.
بگذار...


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
03-11-2016, 02:00
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


نگاه کن ! حسین به کجا مى نگرد؟
رد نگاه او...

آرى به خیمه ها بر مى گردد،
واى ... انگار این قوم پلید
، قصد خیمه ها را کرده اند.

از اعماق جگر فریاد بزن :
حسین هنوز زنده است نامرد مردمان

اما نفرین نکن!
حسین ، خود از زمین خیز برمى دارد
و تن مجروح را به دست یله مى دهد
و با صلابتى زخم خورده فریاد مى کشد:

واى بر شما اى پیروان ال ابى سفیان !
اگر دین ندارید و از قیامت خدا نمى ترسی
د لااقل مرد باشید

این فریاد، دل ابن سعد را مى لرزاند
و ناخودآگاه فریاد مى کشد:
دست بردارید از خیمه ها

و همه پا پس مى کشند
از خیمه ها و به حسین مى پردازند.

حسین دوست دارد به تو بگوید:
خواهرم به خیمه برگرد

اما حنجره اش دیگر یارى نمى کند.

و تو دوست دارى کلام نگفته اش را اطاعت کنى ،
اما زانوهایت تو را راه نمى برد.

مى دانستى که کربلایى هست ،
مى دانستى که عاشورایى خواهد آمد.

آمده بودى و مانده بودى براى همین روز.
اما هرگز گمان نمى کردى که فاجعه
تا بدین حد عظیم و شکننده باشد.

مى دانستى که حسین به هر حال
در آغوش خون خواهد خفت
و بر محمل شهادت سفر خواهد کرد

اما گمان نمى کردى که کشتن پسر پیامبر
پس از گذشت چند ده سال از ظهو
ر او این همه داوطلب داشته باشد.

شهادت ندیده نبودى .
مادرت عصمت کبرى
و پدرت على مرتضى
و برادرت حسن مجتبى
همه هنگام سفر رخت شهادت پوشیدند.


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
03-11-2016, 02:01
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


چشمت با زخم و ضربت و خون ناآشنا نبود.
این همه را در پهلو و بازوى مادر،
فرق سر پدر و
شت پیش روى برادر دیده بودى

اما هرگز تصور نمى کردى
که دامنه قساوت تا این حد، گسترده باشد.

تصور نمى کردى که بتوا
ن پیکرى به آن قداست را
آنقدر تیر باران کرد
که بلاتشبیه شکل خارپشت به خود بگیرد.

مى دانستى که روزى سخت تر
از روز اباعبداالله نیست .

این را از پدرت ، مادرت
و از خود خدا شنیده بودى

اما گمان مى کردى که روز حسین
ممکن است از روز فاطمه و روز على ،

کمى سخت تر باشد
یا خیلى سخت تر.

اما در مخیله ات هم نمى گنجید
که ممکن است جنایتى به این عظمت
در عالم اتفاق بیفتد و همچنان
آسمان و زمین برپا و برجا بماند.

به همین دلیل این سؤ ال از دلت مى گذرد که
چرا آسمان بر زمین نمى آید
و چرا کوهها تکه تکه نمى شوند...

مبادا که این سؤ ال و حیرت ،
رنگ نفرین و نفرت به خود بگیرد.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
03-11-2016, 22:36
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



زینب! دنیا به آخر نرسیده است .
به ابتداى خود هم بازنگشته است .
اگر چه ملائک یک صدا مویه مى کنند:
اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء.

و خدا به مهدى منتقم اشاره مى کند و مى گوید:
انى اعلم ما لا تفعلون

اما این رجعت به ابتداى عالم نیست .
این بلندترین نقطه تاریخ است.

حساسترین مقطع آفرینش است .
خط استواى خلقت است .

حیات در این مقطع از زمان ،
دوباره متولد مى شود و تو نه فقط شاهد
این خلق جدید که قابله آنى .

پس صبور باش و لب به شکوه و نفرین باز مکن !
صبور باش و و رى مخراش !

صبور باش و گیسو و
کار خلق پریشان مکن.

بگذار شمر با دست و پاى خونین
از قتلگاه بیرون بیاید،

سر برادرت را با افتخار بر سر دست بلند کند
و به دست خولى بسپارد
و زیر لب به او بگوید:

یک لحظه نور چهره او
و جمال صورت او آنچنان مرا
به خود مشغول کرد که داشتم
از کشتنش غافل مى شدم .

اما به خود آمدم و کار را تمام کردم .
ین سر! به امیر بگو که کار، کار من بوده است


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
03-11-2016, 22:38
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


((. بگذا ر این ندا در آسمان بپیچد که :
((قتل الامام ابن الامام(17)))

اما حرف از فرو ریختن آسمان نزن!
سجاد را ببین که چگونه مشت بر زمین مى کوبد
و هستى را به آرامش دعوت مى کند.

سجاد را ببین که چگونه بر سر کائنات فریاد مى کشد که
((این منم حجت خدا بر زمین !))

و با دستهاى لرزانش تلاش مى کند
که ستونهاى آفرینش را استوار نگه دارد.

شکیبایى ات را از دست مده زینب !
که آسمان بر ستون صبر تو استوار ایستاده است .

اینک این ملائکه اند که صف به صف
پیش روى تو زانو زده اند
و تو را به صبورى دعوت مى کنند.

این تمامى پیامبران خداوندند
که به تسلاى دل مجروح تو آمده اند.

جز اینجا و اکنون ،
زمین کى تما م پیامبران را یک جا
بر روى خویش دیده است.

این صف اولیاست ،
تمامى اولیاءاالله
و این خود محمد (ص) است .....




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
03-11-2016, 22:40
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


این پیامبر خاتم است که در میانه معرکه ایستاده است ،
محاسنش را در دست گرفته است
و اشک مثل باران بهارى
بر روى گونه هایش فرو مى ریزد.

یا جداه ! یا رسول االله ! یا محمداه !
این حسین توست که... نگاه کن زینب !

این خداست که به تسلاى تو آمده است.
خدا! ببین که با فرزند پیامبرت چه مى کنند!

ببین که بر سر عزیز تو چه مى آورند؟
ببین که نور چشم على را....

نه . نه ، شکوه نکن زینب !
با خدا شکوه نکن ! از خدا گلایه نکن .

فقط سرت را بر روى شانه هاى آرام بخش خدا بگذار
و هاى هاى گریه کن.

خودت را فقط به خدا بسپار و از او کمک بخواه .
خودت را در آغوش گرم خدا گم کن
و از خدا سیراب شو، اشباع شو، سرریز شو.

آنچنان که بتوانى دست زیر پیکر پاره پاره حسین بگیرى
و او را از زمین بلند کنى و به خدا بگویى :
خدا! این قربانى را از آل محمد قبول کن



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
03-11-2016, 22:41
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


پرتو دوازدهم


درست همان جا که گمان مى برى
انتهاى وادى مصیبت است ،

آغاز مصیبت تازه اى است ؛
سخت تر و شکننده تر.

اکنون بناست جگرت را شرحه شرحه
بر خاك گرم نینوا بگسترانى
تا اسبها بى مهابا بر آن بتازند
و جاى جاى سم ستوران
بر آن نقش استقامت بیندازد.

بناست بمانى و تمامت عمر را
با همین جگر زخم خورده و چاك چاك سر کنى.

ابن سعد داوطلب مى طلبد
براى اسب تازاندن بر پیکر حسین .

در میان این دهها هزار تن ،
ده تن از بقیه شقى ترند
و دامان مادرشان ناپاك تر.

یکى اسحق بن حیوة حضرمى است ،
یکى اخنس بن مرثد،
یکى حکیم بن طفیل ،
یکى عمر بن صبیح صیداوى ،
کى رجاء بن منقذ عبدى ،
دیگرى صالح بن سلیم بن خیثمه جعفى است .
دیگرى واحظ بن ناعم
و دیگرى صالح بن وهب جعفى و
دیگرى هانى بن ثبیت حضرمى
و دهمى اسید بن مالک.

کوه هم اگر باشى با دیدن این منظره ویرانگر
از هم مى پاشى و متلاشى مى شوى .

اما تو کوه نیستى که کوه
شاگرد کودن و مانده
و درجازده مکتب توست.

پس مى ایستى ،
دندانهایت را به هم مى فشارى
و خودت را به خدا مى سپارى
و فقط تلاش مى کنى که
نگاه بچه ها را از این واقعه بگردانى

تا قالب تهى نکنند و
جانشان را بر سر این حادثه نبازند.

و ذوالجناح چون همیشه چه محمل خوبى است .
هرچند که خودش براى خودش داغى است
و نشان و یادگارى از داغى ،

هرچند که بچه ها دوره اش کرده اند
و همه خبر از سوارش مى گیرند
و چند و چون شهادتش ؛
هرچند که سکینه به یالش آویخته است

و ملتمسانه مى پرسد:
((اى اسب باباى من ! پ
درم را عاقبت آب دادند
یا همچنان با لب تشنه شهیدش کردند؟



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
03-11-2016, 22:42
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


! هرچند که پر و بال خونین ذوالجناح ،
خود دفتر مصیبتى است که هزاران اندوه را تداعى مى کند،

اما همین قدر که نگاه بچه ها را از آنسوى میدان مى گرداند،
همین قدر که ذهن و دلشان را از اسبهاى دیگر
که به کارى دیگر مشغولند، غافل مى کند،
خود نعمت بزرگى است ،

شکر کردنى و سپاس گزاردنى
که مویه بچه ها، کاسه صبر ذوالجناح را لبریز مى کند،

او را از جا مى جهاند
و به سمت مقر دشمن مى کشاند.

و بچه ها از فاصله اى نه چندان دور
جسارت و بى باکى ذوالجناح را مى بیند

که یک تنه به صف دشمن مى زند
و افراد لشکر ابن سعد را به خاك و خون مى کشد

و فریاد عجزآلود ابن سعد را
بر سر سپاه خود مى شنوند که :
((تا این اسب ، همه را به کشتن نداده کارى بکنید.))

و بچه ها تا چهل جنازه را مى شمرند
که از زیر پاى ذوالجناح بیرون کشیده مى شود
و عاقبت تن ذوالجناح را آکنده از تیرهاى دشمن مى بینند
که در خود مچاله مى شود و در خون خود دست و پا مى زند و...



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
05-11-2016, 02:47
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


سرهایشان را به زیر مى اندازند
تا جان دادن این آخرین یشان کاروان را نبینند.

در آنسوى دیگر، سم اسبان ،
خون حسین را در وسعت بیابان ،
تکثیر کرده اند و کار به انجام رسیده است
اما مصیبت ، نه.

همان جا که گمان مى برى انتهاى وادى مصیبت است ،
آغاز مصیبت تازه اى است.

مگرنه بچه ها در محاصره دشمن اند؟
مگر نه اسب و خود و سپر و
و نیزه و قساوت ، مشتى زن و کودك
را در محاصره گرفته

مگر نه آفتاب عصر،
همچنان به قوت ظهر بر سر خاك ،
آتش مى ریزد؟

اصلا مگر نه هر داغدار و مصیبت دیده اى
به دنبال سرپناهى مى گردد
به دنبال گوشه اى ، ستونى ،
دیوارى ، سایه اى
غم خویش را در بغل بگیرد
و با غصه خویش سر کند؟

پس این خیمه ها فرصت مغتنمى است
بچه ها را در سایه سار آن پناه دهى
و به التیام دردهایشان بنشینى.

اما هنوز این اندیشه ات را تمام و کمال ،
به انجام نرسانده اى که ناگهان
صداى طبل و دهل ، صداى فریاد و هلهله
صداى سم اسبان و بوى دود،
دود آتش و مشعل در روز،
دلت را فرو مى ریزد
و تن بچه هاى کوچک داغدیده را مى لرزاند



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
05-11-2016, 02:47
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


. تا به خود بیایى و سر بر گردانى
و چاره اى بیندیشى ، آتش از سر
و روى خیمه ها بالا رفته است

و حتى به دامان تنى چند از
دختران و کودکان گرفته است.

باور نمى کنى .
این مرتبه از پستى و قساوت
نمى توانى باور کنى .

اما این صداى ضجه بچه هاست .
این آتش است که از همه سو زبانه مس کشد
و این دود است که چشمها را مى سوزاند
و نفس را تنگ مى کند

و این حضور چهره به چهره دشمن است
و این صداى استغاثه و نواى بغض آلود بچه ها ست

که : ((عمه جان چه کنیم ؟
به کجا پناه ببریم ؟))

و این سجاد است که با دست به سمتى اشاره مى کند
و به تو مى گوید: ((عمه جان !
این سمت فرار کنید، بچه ها را به این بگریزانید

((. کدام سمت ؟ کدام جهت ؟
کدام روزنه از آتش و دشمن ، خالى است ؟

در بیابانى که دشمن بر همه جاى آن چنگ انداخته ،
به سوى کدام مقصد، به امید کدام ماءمن ، فرار مى توان کرد؟
و چه معلوم که دشمن از این آتش ، سوزانده تر نباشد



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
05-11-2016, 02:47
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


. اینکه تو مضطر و مستاءصل مانده اى
و بهت زده به اطراف نگاه مى کنى
نه از سر این است که خداى نکرده خود را باخته باشى
یا توان از کف داده باشى ،

بل از این روست که نمى دانى از کجا شروع کنى ،
به کدام کار اول همت بگمارى ،
کدام مصیبت را اول سامان دهى ،
کدام زخم را اول به مداوا بنشینى.

اول جلوى هجوم دشمن را بگیرى ؟
به مهار کردن آتش فکر کنى ؟

به گریزاندن بچه ها بیندیشى
به خاموش کردن آتش لباسهایشان بپردازى ؟

کوچکترها را که نفسشان
در میان آتش و دود بریده
از خیمه بیرون بیندازى ؟

ستون خیمه را از فرو افتادن نگه دارى ؟
به آنکه گلیم از زیر بیمارت به یغما مى کشد هجوم کنى ؟

تنها حجت بازمانده خدا را،
امام زمانت را از معرکه در ببرى ؟

مگر در یک زینب چند دست دارد؟
چند چشم ؟ چند زبان ؟ و چند دل

براى سوختن و خاکستر شدن ؟
بچه ها و زنها را به سمت اشاره سجاد،
فرمان گریز مى دهى !


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
06-11-2016, 00:05
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



اما... اما آنها که آتش به دامن دارند
نباید با این فرمان بگریزد و آتش را مشتعل تر کنند.

به آنها مى گویى بمانند
و با دست به خاموش کردن آتشهایشان مى پردازى

اما آتش که یک شعله نیست ، از یک سو نیست .
تا یک سمت را با تاول دستها خاموش مى کنى ،
سمت دیگر لباس دیگر گر گرفته است.

از این سو، ستون خیمه در آتش مى سوزد
و بیم فروریختن خیمه و آتش مى رود.

از آن خیمه هاى دیگر بچه ها
با استیصال تو را صدا مى زنند.

آنکه چشم به گلیم بستر سجاد داشته است ،
گلیم را از زیر تن او کشیده
و او را بر زمین افکنده و رفته است.

در چشم به هم زدنى
بچه هاى مانده را به دو بال از خیمه مى تارانى ،
سجاد را در بغل مى گیرى
و از خیمه بیرون مى زنى.

به محض خروج شما، خیمه فرو مى ریزد
آتش ، هستى اش را در بر مى گیرد.

سجاد را به فاصله از آبش مى خوابانى ،
بچه هاى آتش گرفته را به شن و خاك
هدایت مى کنى و به سمت خیمه دیگر مى دوى .


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
06-11-2016, 00:08
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


در آن خیمه ، بچه ها از ترس
به آغوش هم پناه برده اند
و مثل بید مى لرزند.

بچه ها را از خیمه بیرون مى کشانى
و به سمت بیابان مى دوانى.

آبش همچنان پیشروى مى کند
و خیمه ها را یکى پس از دیگرى فرو مى ریزد.

بچه هاى نفس بریده را
آب مى تواند هستى ببخشد.

اما در این قحطى آب ،
چشمه امید کجاست جز اشک چشم ؟!

اگر آرامش بود، اگر تنها آتش بود،
کار آسانتر به انجام مى رسید،

ما این بوق و کرنا و طبل ودهل و هلهله دشمن ،
این گرگها که با چشمهاى دریده ،
بره هاى شیرى را دوره کرده اند،

این کرکسها که معلوم نیست
چنگالهایشان درنده تر است یا نگاههایشان ،

این هجوم همه جانبه ،
این اسبها که شیهه مى کشند
و بر روى دو پا بلند مى شوند و فرود مى آیند،

این ضرباتى که با تازیانته و غلاف شمشیر.
کعب نیزه بر دست و پا و پشت و پهلو
و صورت شما نواخته مى شود،
اینها قدرت تفکر و تمرکز را سلب مى کند.

همین دشمن اگر آنچه را که به زور
هجوم و توحش چنگ مى زند،

به آرامش طلب کند، همه چیز را
آسانتر به دست مى آورد و به یغما مى برد


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
06-11-2016, 00:11
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



. آهاى ! سواز سنگدل بى مقدار!
چه نیازى است که این دخترك را
به ضرب تازیانه بر زمنى بیندازى
و خلخال را به زور از بپایش بکشى ،
آنچنانکه خون تمام انگشتان و کف پایش را بپوشاند؟!

بى اینهمه جنایت هم مى تئوان خلخال از او گرفت .
تو بگو، بخواه ، اگر نشد به زور متوسل شو!

به این رذالت تن بده
این فرار بچه ها از هراس هجوم سبعانه شماست
نه براى دربردن دارایى کودکانه شان.

چه ارزشى دارد این تکه طلاى گوشواره
که تو گوش دختر آل االله را بشکافى ؟!

نکن ! تو را به هرچه بریت مقدس است ،
دنبال فاطمه نکن !

این دختر، زهره اش آب مى شود
و دل کوچکش مى ترکد.

بگو که از او چه مى خواهى
و به زبان خوش از او بگیر.

عذاب خودت را مضاعف نکن .
آتش به قیامت خودت نزن !

ببین چگونه دامنش به پاهایش مى پیچد
و او را زمین مى زند!

همین را مى خواستى ؟
که با صورت به زمین بیفتد و از همش بزود؟

و تن روسرى اش را به غنیمت بگیرى ؟
خدا نه ، پیامبر نه ، دین نه ،...
جوانمردى هم نه ،

آن دل سنگى که در سینه توست
چکونه به اینهمه خباثت رضایت مى دهد؟





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
07-11-2016, 01:11
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif




تپش قلب کببوترانه این پسر بچه ها را
از روى پیراهن نازکشان نمى بینى ؟
هراس و انستیصالشان تکانت نمى دهد؟

آهاى ! نامرد بى همه چیز
که بر اسب نشسته اى و به یک خیز
بر النگو و دست این دخترك ، چنگ انداخته اى .

بایست ! پیاده شو! و النگو را دربیار و ببر!
نکشان این دختر نحیف را اینچنین به دنبال خود!

مگر نمى بینى چگونه در زیر دست و پاى اسبت ،
دست و پا مى زند؟!

اگر از قیامت اندیشه نمى کنى ،
از مکافات همین دنیا بترس !

بترس از آن روز که مختار دستهاى تو را
به اسبى ببندد و به خاك و خونت بکشاند.

آى ! عربهاى خبیث بیابانى !
عربهاى جاهلیت مطلق !

شما چه میفهمید دختر یعنى چه ؟
و دختر کوچک چه لطافت غریبى دارد.

اگر مى فهمیدید؛ رقیه را،
این دختر داغدار سه ساله را
اینگونه دوره نمى کردید

و هر کدام به یاد ازلام(18) جاهلیت ،
زخمى بر او نمى زدید.

تو به کدامیک از اینها مى خواهى برسى زینب !
به کدامیک مى توانى برسى!

به سجادى که شمر با شمشیر آخته
بالاى سرش ایستاده است
و قصد جانش را کرده است ؟

به بچه هایى که در بیابان گم شده اند؟
به زنانى که بیش از کودکان در معرض خطرند؟

به پسرانى که عزاى تشنگى گرفته اند؟
به دخترانى که از حال رفته اند؟
به مجروحینى که در غارت و احتراق خیام آسیب دیده اند؟



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
07-11-2016, 01:11
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


آنجا را نگاه کن ! آن بى شرم ،
دست به سوى گردن سکینه یازیده است.

خودت را برسان زینب !
که سکینه در حالى نیست که بتواند
از خودش دفاع کند.

مواظب باش که لباس به پایت نپیچد!
نه ! زمین نخور زینب !

الان وقت لرزیدن زانوهاى تو نیست .
بلبند شو! سوزش زانوهاى زخمى قابل تحمل تر است
از آنچه پیش چشم تو بر سکینه مى رود.

کار خویش را کرد آن خبیث نامرد!
این گوشواره خونین که در دستهاى اوست
و این خون تازه که از گوش
و گردن و گریبان سکینه مى چکد.

جز نگاه خشمگین و نفرین ، چه مى توانى بکنى
با این دشمن سنگدل بى همه چیز.

گریه سکینه طبیعى است .
اما این نامرد چرا گریه مى کند؟!

گریه ات دیگر براى چیست
اى خبیثى که دست به شوم ترین کار عالم آلوده اى ؟


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
07-11-2016, 01:11
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


نگاه به سکینه دازد و دستهاى خونین خودش و گوشواره .
و گریه کنان مى گوید:
به خاطر مصبتى که بر شما اهل بیت پیامبر مى رود!

با حیرت فریاد مى زنى که :
خب نکن ! این چه حالتى است که با گریه مى کنى ؟

گوشواره را در انبانش جا مى دهد
و مى گوید: من اگر نبرم دیگرى مى برد

استدلال از این سخیف تر؟!
واى اگر جهل و قساوت به هم درآمیزد!

دندانهایت را به هم مى فشارى و مى گویى :
خدا دست و پایت را قطع کند
و به آتش دنیایت پیش از آخرت بسوزاند

و همو را در چند صباح دیگر مى بینى
که مختار دست و پایش را بریده
و او زنده زنده به آتش مى اندازد.

سکینه را که خود مجروح و غمدیده است
به جمع آورى بچه ها از بیابان مى فرستى
و خودت ار عقاب واز به بالین بیابانى سجاد مى رسانى.

عده اى با شمشیر و خنجر و نیزه
او را دوزه کرده اند و شمر که
سر دسته آنهاست به جد قصد کشتن او را دارد
و استدلالش فرمان این زیاد است که :
هیچ مردى از لشگر حسین نباید زنده بماند


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
07-11-2016, 01:11
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



تو مى دانستى که حال سجاد در کربلا
باید چنان بشود که دشمن امیدى
به زنده ماندنش و رغبتى به کشتنش پیدا نکند،

اما اکنون مى بینى که کشتن او نیز
به اندازه وخامت حال او جدى است .

پس میان شمشیر شمر
و بستر سجاد حائل مى شوى ،

پشت به سجاد و رو در روى شمر مى ایستى ،
د و دستت را همچون دو بال مى گشایى
و بر سر شمر فریاد مى زنى :

شرم نمى کنى از کشتن بیمارى تا بدین حد زار و نزار؟
و االله مگر از جنازه من بگذرى تا به او دست پیدا کنى

این کلام تو، نه رنگ تعارف دارد،
نه جوهر تهدید.

چه ؛ مى دانى که شمر کسى نیست
که از کشتن زنى حتى مثل تو پرهیز داشته باشد.

بر این باورى که یا تو را مى کشد
و نوبت به سجاد نمى رسد،

که تو پیشمرگ امام زمانت شده اى .
و چه فوزى برتر از این ؟!

و یا تو و او هر دو را مى کشد
که این بسى بهتر است از زیستن
در زمین بى امام زمان و خالى از حجت.

شمر، شمشیر را به قصد کشتننت فراز مى آرد
و تو چشمانت را مى بندى تا آرامش
آغوش خدا را با همه وجودت بچشنى ...


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
07-11-2016, 01:12
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


اما...اما انگار هنوز هستند کسانى که
واقعه اى اینچنین را بر نمى تابند.

یک نفر که واقعه نگار جبهه دشمن است ،
پا پیش مى گذارد و بر سر شمر نهیب مى زند که :

هر چه تا به اینجا کرده اید، کافیست .
این دیگر در قاموس هیچ بنى بشرى نیست

((. و دیگرى ، زنى است از قبیله بکر بن وائل ،
با شمشیر افراشته پیش مى آید،
مقابل همسر و همدستانش در جبهه دشمن مى ایستد

و فریاد مى زند: کشتن پسر پیامبر بس نبود
که بر کشتن زنان حرم و غارت خیام او کمر بسته اسى !؟

همسرش او را به توصیه دیگران مهار مى کند
و به درون خیمه اش مى فرستد

اما این بلوا و بحث و جدل ،
ابن سعد را به معرکه مى کشاند.

ابن سعد اما این بلوا و بحث و جدل ،
ابن سعد را به معرکه مى کشاند.


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
08-11-2016, 00:45
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif






ابن سعد، سیاستر از این است
که جو عمومى را بر علیه خود برانگیزد
و جبهه خود را به آشوب و بلوا بکشاند.

از سویى مى بیند که این حال و روز سجاد،
حال و روز جنگیدن نیست

و از سوى دیگر او را کاملا
در چنگ خود مى بیند.

آنچنانکه هر لحظه اراده کند،
مى تواند جانش را بستاند.

پس چرا بذر تردید و تفرقه را در سپاه خویش بپاشد،
فریاد مى زند: دست بردارید از این جوان مریض!

تو رو به ابن سعد مى کنى و مى گویى :
شرم ندارید از غارت خیام آل االله ؟

ابن سعد با لحنى که به از سر واکردن بیشتر مى ماند،
تا دستور، به سپاه خود مى گوید:
هر که هر چه غنیمت برداشته ، بازگرداند

دریغ از آنکه حتى تکه مقنعه اى
یا پاره معجرى به صاحبش باز پس داده شود.

این سعد، افراد لشگرش را به کار جمع آورى
جنازه ها و کفن و دفنشان مى گمارد

و این فررصتى است براى تو که
به سامان دادن جبهه خودت بپردازى.

اکنون که افراد لشکر دشمن ،
آرام آرام دور خیمه ها را خلوت مى کنند،

تو بهتر مى توانى ببینى که بر سر سپاهت
چه آمده است و هجوم و غارت
و چپاول با اردوگاه تو چه کرده است



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
08-11-2016, 00:46
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



. نگاه خسته ات را به روى دشت پهن مى کنى.
چه سرخى غریبى دارد آفتاب !

و چه شرم جانکاهى از آنچه
در نگاهش اتفاق افتاده است .

آنچنانکه با این رنج و تعب ،
چهره خود را در پشت کوهسار جمع مى کند.

او هم انگار این پیکرهاى پاره پاره ،
این کبوتران پر و بال سوخته
و این آشیانه هاى آبش گرفته را
نمى تواند ببیند.

پیش روى تو سجاد خفته است
بر داغى بیابانى که تن تبدارش را مى سوزاند،

آنسوتر خیمه هاى نیم سوخته است
که در سرخى دشت ، خود
به لشگر از هم گسسته مى ماند

و دورتر، بچه هایى که جا به جا در پهناى بیابان ،
ایستاده اند، افتاده اند، نشسته اند،

کز کرده اند و بعضیشان از شدت خستگى ،
صورت بر کف خاك به خواب رفته اند.

آنچه نگران کننده تر است ، دورترهاست .
لکه هایى در دل سرخى بیابان .

خدا نکند که اینها بچه هایى باشند
که سر به بیابان نهاده اند و از شدت وحشت ،
بى نگاه به پشت سر، گریخته اند.

در میان خیمه ها، تک خیمه اى
که با بقیه اندکى فاصله داشته ،
از دستبرد شعله ها به دور مانده
و پاى آتش به درون آن باز نشده.

دستى به زیر سر و گردن
و دستى به زیر دو پاى سجاد مى برى ،
از زمین بلندش مى کنى و چون جان شیرین ،
در آغوشش مى فشارى ، و با خودت فکر مى کنى ؛
هیچ بیمارى تاکنون با هجوم و آبش و غارت ،
تیمار نشده است و سر بر بالین نگذاشته است.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
08-11-2016, 00:46
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



وقتى پیشانى اش را مى بوسى ،
لبهایت از داغى پیشانى اش ، مى سوزد.

جزاى بوسه ات درد آلودى است
که بر لبهاى داغمه بسته اش مى نشیند.

همچنانکه او را در بغل دارى و چشم از بر نمى دارى
، به سمت تنها خیمه سلامت مانده ، حرکت مى کنى.

یال خیمه را به زحمت کنار مى زنى
و او را در کنار خیمه بى اثاث مى خوابانى.

اکنون نوبت زنها و بچه هاست .
باید پیش از تاریکى کامل هوا،
این تسبیح عزیز از هم گسسته ات را
دانه دانه از پهنه بیابان برچینى.

عطش ، حتى حدقه چشمهایت را به خشکى کشانده .

نه تابى در تن مانده و نه آبى در بدن .
اما همچنان باید بدوى .

باید تا یافتن تمامى بچه ها،
راه بروى و تا رسیدگى به تک تکشان ایستاده بمانى.

تو اگر بیفتى پرچم کربلا فرو مى افتد
و تو اگر بشکنى ، پیام عاشورا مى شکند.

نپس ایستاده بمان و کار را به انجام برسان
که کربلا را استقامت تو معنا مى کند

و استوارى توست که به عاشورا
رنگ جاودانگى مى زند.

راه رفتن با روح ، ایستادن بى جسم ،
دویدن با روان ، استقامت با جان
و ادامه حیات با ایمان کارى است
که تنها از تو بر مى آید




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
09-11-2016, 01:50
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif







پس ایستاده بمان و سپاهت را به سامان برسان
و زمین و آسمان را از این بى سر و سامانى برهان.

پیش از هر کار باید سکینه را پیدا کنى .
سکینه اگر باشد، هم آرامش دل است
و هم یاور حل مشکل.

شاید آن کسى که زانو بر زمین زده
و دو کودك را با دو بال در آغوش گرفته
و سرهایشان را به سینه چسبانده ،
سکینه باشد. آرى سکینه است .

این مهربانى منتشر، این داغدار تسلى بخش ،
این یتیم نوازشگر، هیچ کس جز سکینه نمى تواند باشد.

در حالیکه چشمهایش از گریه به سرخى نشسته
و اشک بر روى گونه هایش رسوب کرده ،
به روى تو لبخند مى زند

و تلاش مى کند که داغ و درد و خستگى اش را
با لبخند، از تو بپوشاند.

چه تلاش خالصانه اما بى ثمرى !
تو بهتر از هر کس مى دانى که داغ پدرى
چون حسین و عمویى چون عباس و برادرى
چون على اکبر و بر روى اینهمه چندین
داغ دیگر، پنهان کردنى نیست .



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
09-11-2016, 01:52
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



اما این تلاش شیرینش را پاس مى دارى
و با نگاهت سپاس مى گزارى.

اگر بار این مسؤ ولیت سنگین نبود،
تو و سکینه سر بر شانه هم مى گذاشتید
و تا قیام قیامت گریه مى کردید.

اما اکنون ناگزیرى که مهربان اما محکم به او بگویى :
((سکینه جان ! این دو کودك را در آن خیمه نسوخته
سامان بده و در پى من بیا تا باقى کودکان
و زنان را از پهنه بیابان جمع کنیم

سکینه ، نه فقط با زبانش که با نگاهش
و همه دلش مى گوید: چشم ! عمه جان !

و دو کودك را با مهر به بغل مى زند
و با لطف در خیمه مى نشاند
و به دنبال تو روانه مى شود.

باید رباب باشد آن زنى که رو به قتلگاه نشسته است ،
با خود زبان گرفته است
، شانه هایش را به دو سو تکان مى دهد،

چنگ بر خاك مى زند، خاك بر سر مى پاشد،
گونه هایش را مى خراشد
و بى وقفه اشک مى ریزد.

خودت باید پا پیش بگذارى.
کار سکینه نیست ، که دیدن دختر،
داغ رفتن پدر را افزونتر مى کند.

خودت پیش مى روى ،
در کنار رباب زانو مى زنى .

دست ولایت بر سینه اش مى گذارى
و از اقیانوس صبر زینبى ات ،
جرعه اى در جانش مى ریزى.
آبى بر آتش!

آرام و مهربان از جا بلندش مى کنى ،
به سوى خیمه اش مى کشانى
و در کنار عزیزان دیگرى مى نشانى.
از خیمه بیرون مى زنى.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
09-11-2016, 01:53
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



به افق نگاه مى کنى .
سرخى خورشید هر لحظه پر رنگ مى شود.

تو هم مگر پر و بال در خون
حسین شسته اى خورشید!
که اینگونه به سرخى نشسته اى ؟!

زنان و کودکان که خود، خلوت شدن
اطراف خیام را از دور و نزدیک دیده اند
و این آرامش نسبى را دریافته اند،

آهسته آهسته از گوشه و کنار بیابان ،
خود را به سمت خیمه ها مى کشانند.

همه را یک به یک با اشاره اى ،
نگاهى ، کلامى ، لبخندى و دست نوازشى ،
تسلى مى بخشى و ب سوى خیمه هایت مى کنى.

اما هنوز نقطه هاى ثابت بیابان کن نیستند.
ماناه اند کسانى که زمینگیر شده اند،
پشت به خیمه دارند یا دل بازگشتن ندارند.

شتاب کن زینب جان !
هم الان هوا تاریک مى شود
و پیدا کردن بچه ها در این بیابان ، ناممکن.

مقصد را آن دورترین سیاهى بیابان قرار بده
و جابه جا در مسیر، از افتادگان و درماندگان
و زمینگیران بخواه که را به خیمه برسانند
تا از شب و ظلمت و بیابان و دشمن در امان بمانند.

بلند شو عزیزکم ! هوا دارد تاریک مى شود.
خانمم شما چرا اینجا نشسته اید؟
دست بچه ها را بگیرید و به خیمه ببرید.
گریه نکن دخترکم ! دشمنان شاد مى شوند.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
10-11-2016, 01:40
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif





صبور باش ! سفارش پدرت را از یاد مبر!
سکینه جان !زیر بال این دو کودك را بگیر
و تا خیمه یاریشان کن

. مرد که گریه نمى کند، جگر گوشه ام !
بلند شو و این دختر بچه ها را سرپرستى کن .

مبادا دشمن اشک تو را ببیند. عمه جان !
این چه جاى خوابیدن است ؟

چشمهایت را باز کن !
بلند شو عزیز دلم!

آرام آرام دانه ها برچیده مى شوند
و به یارى سکینه در خیمه کوچک بازمانده ،
کنار هم چیده مى شوند.

تاسکینه همین اطراف را وارسى کند
تو مى توانى سرى به اعماق بیابان بزنى
و از شبح نگران کننده خبر بگیرى.

هرچه نزدیکتر مى شوى ،
پاهایت سست تر مى شود
و خستگى ات افزونتر.

دخترى است انگار که چنگ بر زمین زده
و در خود مچاله شده است .

به لاك پشتى مى ماند که سر و پا
و دستش را در خود جمع کرده باشد.

آنچنان در خود پیچیده است
که سر و پایش را نمى توانى از هم بشناسى.

بازش مى گردانى و ناگهان چهره ات
و قلبت درهم فشرده مى شود.

صورت ، تماما به کبودى نشسته
و لبها درست مثل بیابان عطش زده ،
چاك خورده .....


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
10-11-2016, 01:40
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



نیازى نیست که سرت را
بر روى سینه اش بگذارى
تا سکون قلبش را دریابى .

سکون چهره اش نشان مى دهد
که فرسنگها از این جهان آشفته
، فاصله گرفته است.

مى فهمى که وحشت و تشنگى
دست به دست هم داده اند
و این نهال نازك نورسته زا سوزانده اند.

مى خواهى گریه نکنى ،
باید گریه نکنى .
اما این بغضى که راه نفس رابسته است ،
اگر رها نشود، رهایت نمى کند.

در این اطراف ، نه از سپاه تو کسى هست
و نه از لشگر دشمن . فقط خدا هست .

خدایى که آغوش به رویت گشوده است
و سینه خود را بستر ابتلاى تو کرده است.

پس گریه کن ! ضجه بزن
و از خداى اشکهایت براى ادامه راه مدد بگیر.

بگذار فرشتگان طوف گیرت نیز از
اشکهایت براى ادامه حیات ، مدد بگیرند.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
10-11-2016, 01:40
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif




گریه کن ! چشم به تتمه خورشید
بدوز و همچنان گریه کن.

چه غروب دلگیرى!
تو هم چشمهایت را ببند خورشید!

که پس از حسین ، در دنیا
چیزى براى دیدن وجود ندارد.

دنیایى که حضور حسین را در خود
بر نمى تابد، دیدنى نیست.

این صداى گریه از کجاست
که با ضجه هاى تو در آمیخته است ؟

مگر نه فرشتگان بى صدا گریه مى کنند؟!
سر بر مى گردانى و سکینه را مى بینى
که در چند قدمى ایستاده است و غبار بیابان ،

با اشک چشمهایش در آمیخته است
و گونه هایش را به گل نشانده است.

وقتى او خود ضجه هاى تو را شنیده است
و تو را در حال شیون و گریه دیده است ،

چگونه مى توانى از او بخواهى
که گریه اش را فرو بخورد و اشکهایش را پنهان کند؟

از جا برمى خیزى ،
آغوش به روى سکینه مى گشایى ،

او را سخت در بغل مى فشرى
و مجال مى دهى تا او سینه تو را
ماءمن گریه هایش کند
و بار طاقت فرساى اندوهش را بر سینه تو بگذارد.

معطل چه هستى خورشید؟
این منظره جانسوز چه دیدن دارد
که تو از پشت بام افق ،
با سماجت سرك کشیده اى
و این دلهاى سوخته را به تماشا ایستاده اى ؟!






https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
11-11-2016, 03:41
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif




غروب کن خورشید!
بگذار شب ، آفتابى شود
و بر روى غمها و اشکها و خستگیها سایه بیندازد!

زمین ، دم کرده است .
بگذار وقت نماز فرا رسد
و درهاى آسمان گشوده شود.

خورشید، شرمزده خود را فرو مى کشد
و تو شتابناك ، کودك جانباخته را بغل مى زنى ،

به سکینه نگاه مى کنى
و به سمت خیمه راه مى افتى.

بى اشارت این نگاه هنم سکینه خوب مى فهمد
که خبر مرگ این کودك باید از زنان و کودکان دیگر
پنهان بماند و جگرهاى زخم خورده را به این نمک نیازارد.

وقتى به خسمه مى رسى ،
مى بینى که دشمن ، آب را آزاد کرده است.

یعنى به فرزندان زهرا هم اجازه داده است
که از مهریه مادرشان ، سهمى داشته باشند.

بچه ها را مى بینى که با رنگ روى زرد،
با لبهاى چاك چاك و گلوهاى عطشناك ،
مقابل ظرفهاى آب نشسته اند
اما هیچ ککدام لب به آب نمى زنند.

فقط گریه مى کنند.
به آب نگاه مى کنند و گریه مى کنند.


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
11-11-2016, 03:41
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


یکى عطش عباس را به یاد مى آورد،
یکى تشنگى على اکبر را تداعى مى کند،
یکى به یاد قاسم مى افتد، یکى از
بى تابى على اصغر مى گوید و...

در این میانه ، لحن سکینه از همه جانسوزتر است
که با خود مویه مى کند:
هل سقى ابى ام قتل عطشانا؟19

تاب دیدن این منظره طاقت سوز،
بى مدد از غیب ، ممکن نیست.
پرده را کنار مى زنى
و چشم به دور دستهاى مى دوزى ؛

به ازل ، به پیش از خلقت ،
به لوح ، به قلم
، به نقش آفرینى خامه تکوین ،
به معمارى آفرینش و..

.مى بینى که آب به اشارت زهراست
که راه به جهان پیدا مى کند
و در رگهاى خلقت جارى مى شود.

همان آبى که دشمن تا دمى پیش
به روى فرزندان زهرا بسته بود
و هم اکنون با منت به رویشان گشوده است



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
11-11-2016, 03:41
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


. باز مى گردى.
دانستن این رازهاى سر به مهر
خلقت و مرورشان ،
بار مصیبت را سنگین تر مى کند.

باید به هر زبان که هست
آب را به بچه ها بنوشانى
تا حسرت و عطش ،
از سپاه تو قربانى دیگرى نگیرد.

چه شبى تا بدین پایه فرود آمده است
یا زمین زیر پاى تو
تا جایگاه خدا اوج گرفته است ؟

حسین ، این خطه را
با خود تا عرش بالا برده است

یا عرش به زیر پیکر
حسین بال گسترده است ؟

الرحمن على العرش استوى.
اینجا کربلا ست یا عرش خداست ؟!

اگر چه خسته و شکسته اى زینب !
اما نمازت را ایستاده بخوان !
پیش روى خدا منشین




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
12-11-2016, 02:49
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

پرتو سیزدهم


آدمى به سر، شناخته مى شود، یا لباس ؟
کشته اى را اگر بخواهند شناسایى کنند،
به چهره اش مى نگرند یا به لباسى که
پیش از رزم بر تن کرده است ؟

اما اگر دشمن آنقدر پلید باشد که سرها را
از بدن جدا کرده و برده باشد، چه باید کرد؟

اگر دشمن ، کهنه ترین پیراهن را
هم به غنیمت برده باشد، چه باید کرد؟

لابد به دنبال علامتى ، نشانه اى ،
انگشترى ، چیزى باید گشت.

اما اگر پست ترین سپاهى دشمن
در سیاهى شب ، به بهانه بردن انگشتر،
انگشت را هم بریده باشد
و هر دو را با هم برده باشد،
به چه علامت نشانه اى
کشته خویش را باز مى توان شناخت ؟

البته نیاز به این علائم و نشانه ها
مخصوص غریبه هاست نه براى زینبى
که با بوى حسین بزرگ شده است

و رایحه جسم و جان حسین را
از زوایاى قلب خود بهتر مى شناسد.

تو را نیاز به نشانه و علامت نیست .
که راه گم کرده ، علامت مى طلبد
و ناشناس ،نشانه مى جوید.

تویى که حضور حسین را در مدینه
به یارى شامه ات مى فهمیدى ،

تویى که هر بار براى حسین دلتنگ مى شدى ،
آینه قلبت را مى گشودى
و جانت را به تصویر روشن او التیام مى بخشیدى .

تویى که خود، جان حسینى
و بهترین نشانه براى یافتن او،
اکنون نیاز به نشانه و علامت ندارى



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
12-11-2016, 02:50
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


اب چشم بسته هم مى توانى
پیکر حسین را در میان
بیش از صد کشته ، بازشناسى .

اما آنچه نمى توانى باور کنى
این است که از آن سرو آراسته ،
این شاخه هاى شکسته باقى مانده باشد.

از آن قامت وارسته ، این تن درهم شکسته ،
این اعضاى پراکنده و در خون نشسته.

تنها تو نیستى که نمى توانى
انى صحنه را باور کنى .

پیامبر نیز که در میانه میدان ایستاده است
و اشک ، مثل باران بهارى
از گونه هایش فرومى چکد،
نمى تواند بپذیرد که این
تن پاره پاره ؛ حسین او باشد.

همان حسینى که او بر سینه اش مى نشانده است
و سراپایش را غرق بوسه مى کرده است.

این است که تو رو به پیامبر مى کنى
و از اعماق جگر فریاد مى کشى:

یا جداه ! یا رسول االله
صلى علیک ملیک السماء(20)

این کشته به خون آغشته ؛ حسین توست ،
این پیکر بریده بریده ؛ حسین توست !
و این اسیران ، دختران تواند.
یا محمد! این حسین توست



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
12-11-2016, 02:50
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



این کشته ناپاك زادگان که برهنه
بر صحرا افتاده است
و دستخوش باد صبا شده است .

اى واى از ای ن غم و اندوه !
اى واى از این مصیبت جانکاه یا ابا عبداالله!

گریه پیامبر از شیون تو شدت مى گیرد،
آنچنانکه دست بر شانه على مى گذارد
تا ایستاده بماند و تو مى بینى که
در سمت دیگر او زهراى مرضیه ایستاده است

و پشت سرش حمزه سید الشهداء
و اصحاب ناب رسول االله.

داغ دلت از دیدن این عزیزان ،
تازه تر مى شود و همچنان
زجرآلوده فریاد مى کشى:

از این حال و روز،
شکایت به پیشگاه خدا باید برد

و به پیشگاه شما اى على مرتضى !
اى فاطمه زهرا!
اى حمزه سید الشهداء!

داغ دلت از دیدن این عزیزان
تازه تر مى شود و به یاد مى آورى
که تا حسین بود، انگار این همه بودند
و با رفتن حسین ، گویى همه رفته اند.

همین امروز، همه رفته اند،
فریاد مى کشى:
امروز جدم رسول خدا کشته شد!



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
13-11-2016, 02:09
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


امروز پدرم على مرتضى کشته شد!
امروز مادرم فاطمه زهرا کشته شد!
امروز برادرم حسن مجتبى کشته شد!

اصحاب پیامبر، سعى در آرام کردن تو دارند
اما تو بى خویش ضجه مى زنى:

اى اصحاب محمد!
اینان فرزندان مصطفایند
که به اسارت مى روند.

و این حسین است که سرش را از قفا بریده اند
و عمامه و ردایش را ربوده اند.

اکنون آنقدر بى خویش شده اى
که نه صف فشرده دشمنان را در مقابلت مى بینى
و نه حضور زنان و دختران را در کنارت احساس مى کنى.

در کنار پیکر حسینت زانو مى زنى
و همچنان زبان مى گیرى:

پدرم فداى آنکه در یک دوشنبه ،
تمام هستى و سپاهش غارت و گسسته شد.

پدرم فداى آنکه عمود خیمه اش شکسته شد.
پدرم فداى آنکه سفر، نرفته تا چشم به بازگشتش باشد
و مجروح نگشته تا امید به مداوایش برود.

پدرم فداى آنکه جان من فداى اوست .
پدرم فداى آنکه غمگین درگذشت .
پدرم فداى آنکه تشنه جان سپرد.

پدرم فداى آنکه محاسنش غرق خون است .
پدرم فداى آنکه جدش محمد مصطفاست .
جدش فرستاده خداست .

پدرم فداى آنکه فرزند پیامبر هدایت ،
فرزند خدیجه کبراست ،
فرزند على مرتضاست ،
یادگار فاطمه زهراست.


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
13-11-2016, 02:11
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


صداى ضجه دوست و دشمن ،
زمین و آسمان را بر مى دارد.

زنان و فرزندان که تاکنون فقط
سکوت و صبورى و تسلى تو را دیده اند،
با نوحه گرى جانسوزت بهانه اى مى یابند
تا سیر گریه کنند و عقده هاى دلشان را بگشایند.

از اینکه مى بینى دشمن قتاله سنگدل هم گریه مى کند،
اصلا تعجب نمى کنى ،

چرا که به وضوح ، ضجه زمین را مى شنوى ،
اشک اشیاء را مشاهده مى کنى ،

گریه آسمان را مى بینى ،
نوحه سنگ و خاك و باد و کویر را احساس مى کنى

و حتى مى بینى که اسبهاى دشمن
آنچنان گریه مى کنند ک ه سمهاشان
از اشک چشمهاشان تر مى شود.

ولوله اى به پا کرده اى در عالم ، زینب!
هیچ کس نمى توانست تصور کند
که این زینب استقامت اگر بخواهد
در مصیبت برادرش نوحه گرى کند،

چنان آتشى به جان عالم و آدم مى افکند
که اشک عرش را در مى آورد
و دل سنگین دشمن را مى لرزاند



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
13-11-2016, 02:12
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


. اما این وضع ، نباید ادامه بیابد
که اگر بیابد، دمى دیگر آب
در لانه دشمن مى افتد
و سامان بخشیدن سپاه را
براى عمر سعد مشکل مى کند.

پس عمر سعد به کسى که کنار او ایستاده ،
فرمان مى دهد: برو و این زن را از سر جنازه ها بران!

تواین دستور عمر سعد نمى شنوى .
فقط ناگهان ضربه تازیانه و غلاف شمشیر را
بر بازو و پهلوى خود احساس مى کنى

آنچنانکه تا اعماق جگرت تیر مى کشد،
بند بند تنت از هم مى گسلد
و فریاد یا زهرایت به آسمان مى رود.

زبان زور، زبان نیزه ، زبان تازیانه ؛
اینها ابزار تکلم این اعراب جاهلیت اند.

انگار نافشان را با خنجر نفرت بریده اند
و دلهایشان را در گور کرده اند.

اگر برنخیزى و بچه ها را با دست خودت
از کنار جنازه ها برنخیزانى ،
زبان نیزه آنها را بلند خواهد کرد
و ضربه تازیانه بر آنها فرود خواهد آمد




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
13-11-2016, 02:15
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


پس دردهایت را چون همیشه پنهان مى کنى ،
از جا بر مى خیزى و زنان و کودکان را
با زبان مهربانى و دست تسلى
از پاى پیکرها کنار مى کشى
و دور هم جمع مى کنى.

این شترهاى عریان و بى جهاز،
براى بردن شما صف کشیده اند.

عمر سعد به سپاهش فرمان برنشستن مى دهد
و عده اى را هم ماءمور سوار کردن کودکان و زنان مى کند.

مردان براى سوار کردن کودکان و زنان هجوم مى آورند.
گویى بهانه اى یافته اند تا به ((آل االله )) نزدیک شوند
و به دست اسیران خویش دست بیازند.

غافل که دختر حیدر، نگاهبان این نوامیس خداوندى است
و کسى را یاراى تعرض به اهل بیت خدا نیست.

با تمام غیرت مرتضوى ات فریاد مى کشى ؛
هیچ کس دست به زنان و کودکان نمى زند!
خودم همه را سوار مى کنم .

همه وحشتزده پا پس مى کشند
و با چشمهاى از حدقه درآمده ،
خیره و معطل مى مانند.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
13-11-2016, 02:17
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



در میان زنان و کودکان ،
چشم مى گردانى و نگاه در نگاه سکینه مى مانى:

سکینه جان ! بیا کمک کن!
سکینه ، چشم مى گوید و پیش مى آید
و هر دو، دست به کار سوار کردن بچه ها مى شوید.

کارى که پیش از این هیچ کدام تجربه نکرده اید.
همچنانکه زنان و کودکان نیز سفرى اینگونه را
در تمام عمر تجربه نکرده اند.

زنان و کودکان ، خود وحشتزده و هراسناکند
و دشمن نمى فهمد که براى ترساندنشان
نیاز به اینهمه خباثت نیست.

کوبیدن بر طبل و دهل ، جهانیدن شتر،
پایکوبى و دست افشانى و هلهله.

آیا این همان دشمنى است
که دمى پیش در نوحه خوانى تو گریه مى کرد؟

در میانه این معرکه دهشتزا،
با حوصله اى تمام و کمال ،
زنان و کودکان را یک به یک سوار مى کنى
و با دست و کلام و نگاه ، آرام و قرارشان مى بخشى.
اکنون سجاد مانده است و سکینه و تو



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
13-11-2016, 02:19
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



رمق ، آنچنان از تن سجاد، رفته است
که نشستن را هم نمى تواند.

چه رسد به ایستادن و سوار شدن.
تو و سکینه در دو سوى او زانو مى زنید،

چهار دست به زیر اندام نحیف او مى برید
و آنچنانکه بر درد او نیفزاید،
آرام از جا بلندش مى کنید
و با سختى و تعب بر شتر مى نشانید.

تن ، طاقت نگه داشتن سر را ندارد.
سر فرو مى افتد و پیشانى
بر گردن شتر مماس مى شود.

هر دو، دل رها کردن او را ندارید
و هر دو همزمان اندیشه مى کنید
که این تن ضعیف و لرزان چگونه
فراز و نشیب بیابان و محمل لغزان را تاب بیاورد.

عمر سعد فریاد مى زند:
((غل و زنجیر((!

و همه با تعجب به او نگاه مى کنند که : براى چه ؟!

اشاره مى کند به محمل سجاد و مى گوید:
ببندید دست و پاى این جوان را که در طول راه فرار نکند

عده اى مى خندند و تنى چند اطاعت فرمان مى کنند
و تو سخت دلت مى شکند.

بغض آلوده مى گویى :
چگونه فرار کند کسى که
توان ایستادن و نشستن ندارد؟
آنها اما کار خودشان را مى کنند.

دستها را با زنجیر به گردن مى آویزند
و دو پا را باز با زنجیر از
زیر شکم شتر به هم قفل مى کنند.

سپید شدن مویت را
در زیر مقنعه ات احساس مى کنى
و خراشیدن قلبت را و تفتیدن جگرت را.

از اینکه توان هیچ دفاعى ندارى ،
مفهوم اسارت را با همه وجودت لمس مى کنى.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
14-11-2016, 01:43
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



دشمن براى رفتن ، سخت شتابناك است
و هنوز تو و سکینه بر زمین مانده اید.

اگر دیر بجنبید دشمن پا پیش مى گذارد
و در کار سوار شدن دخالت مى کند.

دست سکینه را مى گیرى و زانو خم مى کنى
و به سکینه مى گویى : سوار شو

سکینه مى خواهد بپرسد:
پس شما چى عمه جان!

اما اطاعت امر شما را
بر خواهش دلش ترجیح مى دهد.

اکنون فقط تو مانده اى
و آخرین شتر بى جهاز و...

یک دریا دشمن و...
کاروان پا به راه که
معطل سوار شدن توست.

نگاه دوست و دشمن ،
خیره تو مانده است .

چه مى خواهى بکنى زینب ؟!
چه مى توانى بکنى ؟!

شب هنگام ، وقتى با آن جلال و جبروت ،
به زیارت قبر پیامبر مى رفتى ،

پدر دستور مى داد که چراغهاى حرم را خاموش کنند،
حسن در پیش رو و حسین در پشت سر،
گام به گام تو را همراهى مى کردند
که مبادا چشم نامجرمى
به قامت عقیله بنى هاشم بیفتد.

و سنگینى نگاهى ،
زینب على را بیازارد.


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
14-11-2016, 01:44
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



اکنون اى ایستاده تنها!
اى بلندترین قامت استقامت !

با سنگینى اینهمه نگاه نامحرم ، چه مى کمى ؟
تقدیر اگر چنین است چاره نیست ، باید سوار شد.

اما چگونه ؟!
پیش از این هر گاه عزم سفر مى کردى ،
بلافاصله حسن پیش مى دوید،
عباس زانو مى زد و رکاب مى گرفت
و تو با تکیه بر دست و بازوى حسین بر مى نشستى.

در همین آخرین سفر از مدینه ،
پیش از اینکه پا به کوچه بگذارى ،
قاسم دویده بود و پهلوى مرکبت کرسى گذاشته بود،

عباس زانو بر زمین نهاده بود،
على اکبر پرده کجاوه را نگاه داشته بود،
حسین دست و بازو پیش آورده بود
تا تو آنچنانکه شایسته عقیله یک قبیله است ،
بر مرکب سوار شدى.

آرى ، پیش از این دردانه بنى هاشم ،
عزیز على و بانوى مجلله اهل بیت
اینگونه بر مرکب مى نشست.

و اکنون هزاران چشم ،
خیره و دریده مانده اند
تا استیصال تو را ببینند
و براى استمداد ناگزیر تو،
پاسخى از تحقیر یا تمسخر یا ترحم بیاورند.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
14-11-2016, 01:45
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



خدا هیچ عزیزى را در معرض طوفان ذلت قرار ندهد.
خدا هیچ شکوهمندى را دچار اضطرار نکند.

امن یجیب المضطر اذا دعا و یکشف السوء21
چه کسى را صدا کردى ؟
از چه کسى مدد خواستى ؟

آن کیست در عالم که خواهش مضطر را اجابت کند؟
هم او در گوشت زمزمه مى کند که :
به جبران این اضطرار، از این پس ،
ضمیر مرجع ((امن یجیب )) تو باش.

هر که از این پس در هر کجاى عالم ،
لب به ((ام من یجیب )) باز کند،
دانسته و ندانسته تو را مى خواند
و دیده و ندیده تو را منجى خویش مى یابد.

خدا نمى تواند زینبش را در اضطرار ببیند.
اینت اجابت زینب!
ببین که چگونه برایت رکاب گرفته است .

پا بر زانوى او بگذار و با
تکیه بر دست و بازوى او سوار شو،

محبوبه خدا! بگذار دشمن گمان کند
که تو پا بر فضا گذاشته اى
و دست به هوا داده اى.

دشمنى که به جاى خدا،
هوى را مى پرستد،
توان دریافت این صحنه را ندارد.

همچنانکه نمى تواند بفهمد
که خود را اسیر چه کاروانى کرده است
و چه مقربانى را بر پشت عریان این شتران نشانده است.

همچنانکه نمى تواند بفهمد که چه حجتت االله غریبى
را به غل و زنجیر کشانده است



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
14-11-2016, 01:45
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



. با فشار دشمنان و حرکت کاروان ،
تو در کنار سجاد قرار مى گیرى
و کودکان و زنان ، گرداگرد شما حلقه مى زنند
و دشمن که از پس و پیش و پهلو،
کاروان را محاصره کرده است ،

با طبل و دهل و ارعاب و توهین و تحقیر و تازیانه ،
شما را پیش مى راند. بچه ها وحشت زده ،
دستهاى کوچکشان را بر پشت و گردن شترها،
چفت کرده اند و در هراس از سقوط، چشمهایشان را بسته اند.

اگر چه صف محاصره دشمن ، فشرده است
اما هنوز از لابه لاى آن ، منظره جگر خراش
قتلگاه را مى توان دید و بوسه نسیم را
بر رگهاى بریده و بدنهاى چاك چاك ،
احساس مى توان کرد.

و این همان چیزى است که نگاه سجاد را
خیره خود ساخته است.

و این همان چیزى است که
هول و اضطراب را در دل تو انداخته است .

چرا که به وضوح مى بینى که
آخرین رمقهاى سجاد نیز با تماشاى
این منظره دهشتزا ذوب مى شود.

و مى بینى که دمى دیگر،
خون در رگهاى سجاد از حرکت مى ایستد
و قلب از تپش فرو مى ماند.

و مى بینى که دمى دیگر،
جان از بدن او مفارقت مى کند
و تن بیمار و خسته به زنجیر بر جاى مى ماند.

و مى بینى که دمى دیگر تن تبدار جهان
از جان حجت خالى مى شود
و آسمان و زمین بى امام مى ماند.


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
14-11-2016, 01:46
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


سر پیش مى برى و وحشتزده
اما آرام و مهربان مى پرسى :

((با خودت چه مى کنى عزیز دلم !
یادگار پدر و برادرم ! بازمانده جدم !؟

و او با صدایى که به زحمت از
اعماق جراحت شنیده مى شود، مى گوید:
((چه مى توانم بکنم در این حال
که پدرم را امامم را، آقایم را
و برادرانم و عموهایم را و پسر عموهایم را
و همه مردان خاندانم را در خون نشسته مى بینم ،

بى لباس و کفن . نه کسى بر آنان رحم مى آورد
و نه کسى به خاکشان مى سپارد.

انگار که از کفار دیلم و خزرند
این عزیزان که بر خاك افتاده اند

کلام نیست این که از دهان بیرون مى آید،
انگار گدازه هاى آتش است که
از اعماق قلبش تراوش مى کند

و تو اگر با نگاه و سخن و کلام زینبى ات کارى نکنى ،
او همه هستى اش را با این کلمات از سینه بیرون مى ریزد.

پس تو آرام و تسلى بخش ، زمزمه مى کنى :
تاب از کفت نبرد این مصیبت ، عزیز دلم !
که این قصه ، عهدى دارد میان پیامبر خدا،
با جدت و پدرت و عمت .



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
15-11-2016, 01:08
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


آرى خداوند متعال ، مردانى از این امت را
که ناشناس حکام جابرند و در آسمان
شهره ترند تا در زمین ، متعهد کرد که
به تکفین و تدفین این عزیزان بپردازند؛

اعضاى پراکنده انى پیکرها را جمع کنند
و بپوشانند و این جسدهاى پاره پاره را دفن کنند

و براى مقبره پدرت ، سید الشهداء در زمین طف ،
پرچمى بر افرازند که در گذر زمان محو نشود

و یاد و خاطره اش در حافظه تاریخ ، باقى بماند.
و هر چه سردمداران کفر و پیروان ضلالت
در نابودى آن بکوشند، ظهور
و اعتلاى آن قوت گیرد و استمرار پذیرد.

پس نگران کفن و دفن این پیکرها مباش
که خدا خود به کفن و دفنشان نگران است



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
15-11-2016, 01:08
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


((. این کلام تو انگار آبى است بر
آتش و جانى که انگار قطره قطره
به تن تبدار و بى رمق سجاد تزریق مى شود.

آنچنانکه آرام آرام گردنش را در زیر بار
غل و زنجیر، فراز مى آورد،

پلکهاى خسته اش را مى گشاسد
و کنجکاو عطشناك مى گوید:
روایت کن آن عهد و خبر را عمه جان

تو مرکبت را به مرکب سجاد، نزدیکتر مى کنى ،
تک تک یاران کاروانت را
از نظر مى گذرانى و ادامه مى دهى :

((على جان ! این حدیث را خودم از ام ایمن شنیدم
و آن زمان که پدرم به ضربت ابن ملجم
لعنت االله علیه در بستر شهادت آرمید

و من آثار ارتحال را در سیماى او مشاهده کردم ،
پیش رفتم ، مقابل بسترش زانو زدم و عرضه داشتم :

((پدر جان ! من حدیثى را از ام ایمن شنیده ام .
دوست دارم آن را باز از دو لب مبارك شما بشنوم

پدر، سلام االله علیه چشم گشوده
و نگاه بى رمق اما مهربانش را به من دوخت و فرمود:

نور دیده ام ! روشناى چشمم !
حدیث همان است که ام ایمن براى تو گفت .

و من هم اکنون مى بینم تو را و جمعى از
زنان و دختران اهل بیت را که در همین کوفه ،
دچار ذلت و وحشت شده اید
و در هراس از آزار مردمان قرار گرفته اید.

پس بر شما باد شکیبایى ! شکیبایى ! شکیبایى!
سوگند به خداوند شکافنده دانه و آفریننده
جان آدمیان که در آن زمان در تمام روى زمین ،
هیچ کس جز شما و پیروان شما، ولى خدا نیست


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
15-11-2016, 01:09
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


((... از نگاه سجاد در مى یابى که هر کلمه این حدیث ،
دلش را قوت و روحش را طراوت مى بخشد
و در رگهاى خشکیده اش ، خون تازه مى دواند.

همچنانکه اگر او هم با نگاه خواهشگرانه اش نگوید که :
((هر آنچه شنیده اى بگجو عمه جان !))

تو خودت مى فهمى که باید تمامت قصه را روایت کنى .
تا در این بیابان سوزان و راه پر فراز و نشیب ،
امام را بر مرکب لغزان خویش ، حفظ کنى:

ام ایمن چنین گفت :
عزیز دلم و کلام پدر بر
تمام گفته هاى او مهر تاءیید زد:

من آنجا بودم آن روز که پیامبر
به منزل فاطمه دعوت بود
و فاطمه برایش حریره اى مهیا کرده بود.

حضرت على (علیه السلام ) ظرفى از خرما
پیش روى او نهاد و من قدحى از شیر
و سرشیر فراهم آوردم.

رسول خدا، على مرتضى ،
فاطمه زهرا و حسن و حسین ،
از آنچه بود، خوردند و آشامیدند.

آنگاه على برخاست و آب بر دست پیامبر ریخت .
پیامبر، دستهاى شسته به صورت کشید
و به على ، فاطمه و حسن و حسین نگریست .


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
15-11-2016, 01:10
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


سرور و رضایت و شادمانى در نگاهش موج مى زد.
آنگاه رو به آسمان کرد و ابر
غمى بر آسمان چشمش نشست .

سپس به سمت قبله چرخید،
دو دست به دعا برداشت
و بعد سر به سجده گذاشت .
و ناگهان شروع به گریستن کرد.

همه متعجب و حیران به او مى نگریستیم
و او همچنان مى گریست .

سر از سجده برداشت
و اشک همچنان مثل باران بهارى ،
از گونه هایش فرو مى چکد.

اهل بیت و من ، همه از گریه پیامبر،
محزون شدیم اما هیچ کدام
دل سؤ ال کردن نداشتیم .

این حال آنقدر به طول انجامید
که فاطمه و على به حرف آمدند و عرضه داشتند:
خدا چشمانتان را گریان نخواهد یا رسول االله !

چه چیز، حالتان را دگرگون کرد
و اشکتان را جارى ساخت ؟!

دلهاى ما شکست
از دیدار این حال اندوهبار شما.

پیامبر فرمود: عزیزانم !
از دیدن و داشتن شما آنچنان حس خوشى
به من دست داد که پیش از این
هرگز بدین مرتبت از شادمانى
و سرور دست نیافته بودم .

شما را عاشقانه و شادمانه نگاه مى کردم
خدا را به نعمت وجودتان ،
سپاس مى گفتم که ناگهان جبرئیل فرود آمد و گفت :

((اى محمد! خداوند تبارك و تعالى
از احساس تو آگاه گشت و شادمانى تو را
از داشتن چنین برادر و دختر و فرزندانى دریافت

و خواست که این نعمت را بر تو کحنال ببخشد
و این عطیه را گواراى وجودت گرداند.

پس مقرر ساخت که ایشان و فرزندان ایشان
و دوستان و شیعیان ایشان ، با تو
در بهشت جاویدان بمانند
و هرگز میان تو و آنان فاصله نیفتد.

هر چقدر تو گرامى هستى ، آنان گرامى شوند
و هر نعمت که تو را نصیب مى شود،
آنان را نیز بهره باشد

آنقدر که تو خشنود شوى
و از مقام خشنودى رضایت هم فراتر روى



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
15-11-2016, 01:10
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


. اما در عوض ، در این دنیا مصیبت بسیار مى کشند
و سختى فراوان مى بینند،
به دست مردمى که خود را مسلمان ، مى نامند
و از امت تو مى شمارند، در حالیکه خدا و تو از آنها بیزارید.

آنان کمر به ایذاء عزیزان تو مى بندند
و هر کدام را در نقطه اى به قتل مى رسانند

آنچنانکه قتلگاه و قبورشان از هم
فاصله مى گیرد و پراکنه مى شود.

خداوند تقدیر را براى آنان چنین رقم زده است
و براى تو درباره آنان .

پس خداوند متعال را به خاطر تقدیرى
چنین سپاس گو به این قضاى او راضى باش

من خداوند را سپاس گفتم
و به این تقدیرى چنین رضایت دادم.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
15-11-2016, 01:11
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


سپس جبرئیل گفت :
((اى محمد! برادرت پس از تو
مقهور و مغلوب امت خواهد شد

و از دست دشمنان تو رنجها خواهد کشید
و مصیبتها خواهد دید تا آنکه به قتل خواهد رسید.

قاتل او بدترین و شقى ترین موجود
روى زمین است همانند کشنده ناقه صالح
در شهرى که به آن هجرت خواهد کرد

یعنى کوفه و آن شهر، مرکز شیعیان او
و شیعیان فرزندان اوست.

و اما این فرزند تو و با دست اشاره کرد
به حسین با جمعى از فرزندان و اهل بیت
و برگزیدگان امت تو به شهادت خواهد رسید

در کنار نهر فرات و در سرزمینى
که کربلا خوانده مى شود

به خاطر کثرت اندوه و بلا
که از سوى دشمنان تو
و دشمنان فرزندان تو در مى رسد

در روزى که غم آن جاودانه است
و حسرت آن ماندگار. کربلا،

پاکترین و محترمترین بارگاه روى زمین است
و قطعه اى است از قطعات بهشت .



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
16-11-2016, 05:50
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



و آنگاه که فرزند تو و یاورانش به شهادت مى رسند
و سپاه کفر و ملعنت ، محاصره شان مى کنند،
زمین به لرزه در مى آید و کوههابه اضطراب
و تزلزل مى افتد و دریاها خشمگین و متلاطم مى شود

و اهل آسمانها، آشفته و پریشان مى شوند
و اینهمه از سر خشم به دشمنان توست یا محمد!

و دشمنان فرزندان تو و عظمت حرمتى که
از خاندان تو شکسته شده است
و شر هولناکى که به فرزندان عترت تو رسیده است.

و در آن زمان هیچ موجودى نیست
که داوطلب حمایت از فرزندان تو نمى شود
و از خدا براى یارى حجت خدا
پس از تو، رخصت نمى طلبد.

ناگهان نداى وحى خداوند در آسمانها
و زمین و کوهها و دریاها طنین مى افکند که :
این منم خداوند فرمانرواى قدرتمند!

کسى که هیچ گریزنده اى از حیطه اقتدارش بیرون نیست
و هیچ طغیانگرى او را به عجز نمى آورد.

و من قادر ترینم در امر یارى و انتقام.
سوگند به عزت و جلالم که قاتلان فرزند پیامبرم را
و ستمکاران به عترت رسولم را چنان عذاب کنم

که هیچ کس را در عالم چنین عذاب نکرده باشم .
آنان که حرمت و پیمان پیامبر را شکستند،
عترت او را کشتند و به خاندان او ستم کردند.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
16-11-2016, 05:51
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


تمام آسمان و زمین با شنیدن این کلام خداوند،
ضجه مى زنند و آلودگان به این خون را
نفرین و لعنت مى کنند.

چون هنگامه شهادت عزیزانت فرا مى رسد،
خداوند با دستهاى خود، ارواحشان را مى ستاند
و جانهایشان را به بر مى گیرد و فرشتگان را
از آسمان هفتم فرو مى فرستد،

با ظرفهایى از جنس یاقوت و زمرد،
مملو از آب حیات ، انباشته از پارچه هاى
جنانى و آکنده از عطرهاى رضوانى.

ملائک ، بدنها را به آب حیات ، غسل مى دهند
و کفن و حنوطشان را با پارچه ها
و عطرهاى بهشتى به انجام مى رسانند
و صف در صف بر آنان نماز مى گذارند.

آنگاه خداوند متعال ، قومى را بر مى انگیزد
که از دید کفار، ناشناسند و نه در گفتار
و نه درنیت و اندیشه و رفتار به این خون ، آلوده نیستند.

این قوم به دفن بدنهاى معطر مى پردازند
و پرچمى بر فراز قبر سید الشهدا مى افرازند
که نشانه اى براى اهل حق است
و وسیله اى براى رستگارى مومنان.

و هر روز و شب صد هراز فرشته
از آسمان فرود مى آید و
آن مقبره شریف را در بر مى گیرد،
بر آن نماز مى گذارد، خداوند را تسبیح مى کنند
و براى زائران آن بقعه ، بخشش مى طلبند.

نام زائران امتت را که به خاطر خدا و به خاطر تو،
به زیارت ، مشرف شده اند، مى نویسد
و نام پدرانشان را و خاندانشان را و اهالى شهرشان را
و از نور عرش خدا بر پیشانى آنها نشانه اى مى گذارند که :
این زائر قبر برترین شهید و فرزند بهترین انبیاست.




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
16-11-2016, 05:51
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



و در قیامت این نور در سیماى آنان تابان است .
و زیباترین راهبر و نشان ، آنچنانکه
بدان شناخته مى شوند و دیگران
خیره این روشنى مى گردند

((. جبرئیل گفت : ((یا رسول االله ! در آن زمان
تو در میان من و میکائیل ایستاده اى
و على پیش روى ماست

و آنقدر فرشتگان اطرافمان را گرفته اند
که در حد و حساب نمى گنجد

و هر که در آنجا به این نور، منور است ،
خداوند از عذاب و سختیهاى آن روز در امانش مى دارد.

و این حکم خداست و پاداش اوست براى کسى که
خالصا لوجه االله قبر تو را، یا على تو را،
یا حسن و حسین تو را زیارت کند.

از این پس ، مردمانى خواهند آمد مغضوب
و ملعون خداوند که تلاش مى کنند
این مقبره و نشانه را از میان بردارند
اما خداوند راه بر آنان مى بندد و ناکامشان مى گرداند

پیامبر فرمود: دریافت این خبرها بود که
مرا غمگین و گریان کرد
این فقط سجاد نیست که از شنیدن این حدیث ،
جان مى گیرد و روح تازه اى در کالبد
مجروح و خسته اش دمیده مى شود.

تداعى و نقل این حدیث ،
حال تو را نیز دگرگون مى کند
و قوتى خارق العاده در تار و پود وجودت مى ریزد.

آنچنانکه بتوانى راه دشوار کربلا تا کوفه را
در زیر بار شکننده مصیبت و مسؤ لیت طى کند
و خم به ابرو نیاورى.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
16-11-2016, 05:51
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


پرتو چهاردهم


آیا این همان کوفه اى است که تو در آن ،
تفسیر قرآنى مى گفتى ؟!

آیا این همان کوفه اى است
که کوچه هایش ، خاك پاى تو را
مریدانه به چشم مى کشید؟

یاآ این همان کوفه اى است که زنانش ،
زینب را برترین بانوى عالم مى شمردند
و مردانش بر صلابت عقیله بنى هاشم سجود مى بردند؟
نه ، باور نمى توان کرد.

اینهمه زیور و تزیین و آذین براى چیست ؟
این صداى ساز و دهل و دف از چه روست ؟
این مطربان و مغنیان در کوچه و خیابان چه مى کنند؟

این مردم به شادخوارى کدام فتح و پیروزى
اینچنین دست مى افشانند و پاى مى کوبند؟

در این چند صباح ، چه اتفاقى در عالم افتاده است ؟
چه بلایى ، چه حادثه اى ، چه زلزله اى ،
کوفه و مردمش را اینچین دگرگون کرده است ؟



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
16-11-2016, 05:52
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


چرا همه چشمها خیره به این کاروان غریب است ؟
به دختران و زنان بى سرپناه ؟

این چشمهاى دریده از این کاروان چه مى خواهند؟
فریاد مى زنى : ((اى اهل کوفه !
از خدا و رسولش شرم نمى کنید
که چشم به حرم پیامبر دوخته اید؟

از خیل جمعیتى که به نظاره ایستاده اید،
زنى پا پیش مى گذارد و مى پرسد:
شما اسیران ، از کدام فرقه اید؟

پس این جشن و پایکوبى و هیاهو
براى ورود این کاروان کوچک اسراست ؟

عجب ! و این مردم نمى دانند که در فتح کدام جبهه ،
در پیروزى کدام جنگ و براى اسارت
کدام دشمن ، پایکوبى مى کنند؟

نگاهى به اوضاع دگرگون شهر مى اندازى
و نگاهى به کاروان خسته اسرا و پاسخ مى دهى :
ما اسیران ، از خاندان محمد مصطفائیم

زن ، گاهى پیشتر مى آید
و با وحشت و حیرت مى پرسد:
و شما بانو؟!

و مى شنود: ((من زینبم !
دختر پیامبر و على

و زن صیحه مى کشد:
خاك بر چشم من!

و با شتاب به خانه مى دود
و هر چه چادر و معجز و مقنعه
و سرپوش دارد، پیش مى آورد
و در میان گریه مى گوید:

بانوى من ! اینها را میان بانوان
و دختران کاروان قسمت کنید

تو لحظه اى به او و آنچه آورده است ،
نگاه مى کنى. زن ، التماس مى کند:
این هدیه است . تو را به خدا بپذیرید




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
17-11-2016, 02:02
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


لباسها را از دست زن مى گیرى
و او را دعا مى کنى.

پارچه ها و لباسها، دست به دست
میان زنان و دختران مى گردد

و هر کس به قدر نیاز،
تکه اى از آن بر مى دارد.

زجر بن قیس که زن را به هنگام این مراوده دیده است ،
او را دشنام مى دهد و مى دهد و دنبال مى کند.

زن مى گریزد و خود را میان
زنان دیگر، پنهان مى سازد.

حال و روز کاروان ،
رقت همگان را بر مى انگیزد.

آنچنانکه زنى پیش مى آید
و به بچه هاى کوچکتر کاروان ،
به تصدق ، نان و خرما مى بخشد.

تو زخم خورده و خشمگین ،
خود را به بچه ها مى رسانى ،
نان و خرما را از دستشان مى ستانى
و بر مى گردانى و فریاد مى زنى :
صدقه حرام است بر ما

پیرمردى زمینگیر با دیدن این صحنه ،
اشک در چشمهایش حلقه مى زند،
بغض ، راه گلویش را مى بندد
و به کنار دستى اش مى گوید:

عالم و آدم از صدقه سر
این خاندان ، روزى مى خورند.
ببین به کجا رسیده کار عالم
که مردم به اینها صدقه مى دهند

همین معرفیهاى کوتاه و ناخواسته تو،
کم کم ولوله در میان خلق مى اندازد:

یعنى اینان خاندان پیامبرند؟!
از روم و زنگ نیستند!؟

این زن ، همان بانوى بزرگ کوفه است !؟
اینها بچه هاى محمد مصطفایند!؟
این زن ، دختر على است !؟

پچ پچ و ولوله اندك اندك به بغض بدل مى شود
و بغض به گریه مى نشیند و گریه ،
رنگ مویه مى گیرد و مویه ها به هم مى پیچد
و تبدیل به ضجه مى گردد.
آنچنانکه سجاد، متعجب و حیرتزده مى پرسد:
براى ما گریه و شیون مى کنید؟
پس چه کسى ما را کشته است ؟



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
17-11-2016, 02:03
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


بهت و حیرت تو نیز کم از سجاد نیست.
رو مى کنى به مردان و زنان گریان
و فریاد مى زنى : خاموش !اهل کوفه !

مردانتان ما را مى کشند
و زنانتان بر ما گریه مى کنند؟

خدا میان ما و شما قضاوت کند
در روز جزا و فصل قضاء

این کلام تو آتش پدید آمده را،
نه خاموش که شعله ورتر مى کند،

گریه ها شدت مى گیرد
و ضجه ها به صیحه بدل مى شود.

دست فرا مى آرى و فریاد مى زنى :
ساکت! نفسها در سینه حبس مى شود.

خجالت و حسرت و ندامت چون کلافى سردرگم ،
در هم مى پیچد و به دلهاى مهر
خورده مجال تپیدن نمى دهد.

سکوتى سرشار از وحشت و انفعال و عجز،
همه را فرا مى گیرد.

نه فقط زنان و مردان که حتى
زنگ شتران از نوا فرو مى افتد.
سکوت محض. و تو آغاز مى کنى



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
17-11-2016, 02:03
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



بسم االله الرحمن الرحیم

اى اهل کوفه! اى اهل خدعه و خیانت و خفت!
گریه مى کنید ؟! اشکهایتان نخشکد
و ناله هایتان پایان نپذیرد.

مثل شما مثل آن زنى است
که پیوسته رشته هاى خود را به هم مى بست
و سپس از هم مى گسست .22

پیمانها و سوگندهایتان را ظرف
خدعه ها و خیانتهایتان کرده اید.

چه دارید جز لاف زدن ، جز فخر فروختن ،
جز کینه ورزیدن ، جز دروغ گفتن ،

جز چاپلوسى کنیزکان
و جز سخن چینى دشمنان ؟!

به سبزه اى مى مانید که بر مزبله
و سرگینگاه روئیده است

و نقره اى که مقبره هاى
عفن را آذین کرده است.

واى بر شما که براى قیامت خود،
چه بد توشه اى پیش فرستاده اید
و چه بد تدارکى دیده اید.

خشم و غضب خداوند را برانگیخته اید
و عذاب جاودانه اش را به جان خریده اید.

گریه مى کنید؟!
به خدا که شایسته گریستید.

گریه هاتان افزون باد و خنده هاتان اندك.
دامان جانتان را به ننگ و عارى آلوده کردید
که هرگز به هیچ آبى شسته نمى شود.

و چگونه پاك شو ننگ و عار شکستن
فرزند آخرین پیامبر و معدن رسالت ؟



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
17-11-2016, 02:04
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



کشتن سید جوانان اهل بهشت ؛
کسى که تکیه گاه جنگتان ،
پناهگاه جمعتان ، روشنى بخش راهتان ،
مرهم زخمهایتان ، درمان دردهایتان ،
آرامش دلهایتان و مرجع اختلافهایتان بود.

چه بد توشه اى راهى قیامتتان کردید
و بار چه گناه بزرگى را بر دوش گرفتید.

کلامت ، کلام نیست زینب !
تیغى است که پرده هاى تزویر را مى درد

و مغز حقیقت را از میان پوسته هاى
رنگارنگ نیرنگ برملا مى کند.

شمشیرى است که نقابها را فرو مى ریزد
و ماهیت خلایق را عیان مى سازد.

صداى شیون و گریه
لحظه به لحظه بلندتر مى شود.

کودکانى که به تماشا سر از پنجره ها در آورده اند،
شرمگین و غمزده غروب مى کنند.

چند نفرى در خود مچاله مى شوند
و فرو مى ریزند.

عده اى سر بر دیوار مى گذارند
و ضجه مى زنند.

پیرمردى که اشک ، پهناى صورتش را
فراگرفته و از ریشهاى سپیدش فرو مى چکد،

دست به سوى آسمان بلند مى کند
و مى گوید: پدر و مادرم فداى این خاندان
که پیرانشان بهترین پیران و بانوانشان
بهترین زنان و جوانانشان بهترین جوانان اند.

نسلشان نسل کریم است
و فضلشان ، فضل عظیم

یکى ، در میان گریه به دیگرى مى گوید:
به خدا قسم که این زن ، به زبان على سخن مى گوید

و پاسخ مى شنود:
کدام زن ؟ واالله که این خود على است .

این صلابت ، این بلاغت ، این لحن ،
این خطاب ، این عرصه ، این عتاب ،
ملک طلق على است



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
17-11-2016, 02:07
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



قیامتى به پاکرده اى زینب!
اینجا کوفه نیست . صحراى محشر است .

یوم تبلى السرائر(23) است
و کلام تو فاروقى(24) است که
اهل جهنم و بهشت را از هم متمایز مى کند.

شعله اى است که هر چه خرقه خدعه
و تزویر و ریا را مى سوزاند.

آینه اى است که خلق را
از دیدن خودشان به وحشت مى اندازد.

اشک و آه و گریه و شیون ،
کوفه را برمى دارد.

هر چه سوهان ضجه ها تیزتر مى شود،
صلاى تو جلاى بیشترى پیدا مى کند

و برنده تر از پیش ، اعماق وجود مردم
را مى شکافد و دملهاى چرکین روحشان را نشتر مى زند.

همچنان محکم و با صلابت ادامه مى دهى:
مرگتان باد. و ننگ و نفرین و نفرت بر شما.

در این معامله ، سرمایه هستى
خود را به تاراج دادید.

بریده باد دستهایتان که خشم و غضب خدا را
به جان خریدید و مهر خفت و خوارى و لعنت
و درماندگى را بر پیشانى خود، نقش زدید.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
17-11-2016, 02:07
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



مى دانید چه جگرى از محمد مصطفى شکافتید؟
چه پیمانى از او شکستید؟

چه پرده اى از او دریدید؟
چه هتک حیثیتى از او کردید؟
و چه خونى از او ریختید؟

کارى بس هولناك کردید،
آنچنانکه نزدیک بود آسمان بشکافد،
زمین متلاشى شود و کوهها از هم بپاشد.

مصیبتى غریب به بار آوردید.
مصیبتى سخت ، زشت ،
بغرنج ، شوم و انحراف برانگیز.
مصیبتى به عظمت زمین و آسمان.

شگفت نیست اگر که آسمان
در این مصیبت ، خون گریه کند.

و بدانید که عذاب آخرت ،
خوارکننده تر است
و هیچ کس به یارى برنمى خیزد.

پس این مهلت خدا شما را خیره و غره نکند.
چرا که خداى عزوجل از شتاب در عقاب ،
منزه است و از تاءخیر در انتقام نمى هراسد.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
17-11-2016, 02:08
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



ان ربک لباالمرصاد.25
به یقین خدا در کمینگاه شماست...

کوفه یکپارچه ،
ضجه و صیحه مى شود.

گویى زلزله اى ناگهان ،
همه هستى همه را بر باد داده است.

آتشفشانى که از اعماق دلت ،
شروع به فوران کرده ، مهار شدنى نیست.

شقشقه اى است انگار به سان شقشقیه پدر
که تا تاریخ را به آتش نکشد فرو نمى نشیند.

نه شیون و ضجه هاى مردم ،
از زن و مرد و پیر و جوان ،
و نه چشمهاى به خون نشسته دژخیمان
و نه نگاههاى تهدیدآمیز سربازان ،

هیچ کدام نمى تواند تو را از اوج خشم
و خطاب و عتاب و توبیخ و محاکمه خلق پایین بیاورد.

اما... اما یک چیز هست که مى تواند
و آن اشارات پنهانى چشم سجاد است ،
و آن نگاههاى شکیب جوى امام زمان توست.

و تو جان و دل به فرمان این اشارات مى سپارى ،
سکوت مى کنى و آرام مى گیرى .

اما گریه و ضجه و غلغله ،
لحظه به لحظه شدیدتر مى شود
آنچنانکه بیم اعتراض و عصیان و قیام مى رود.

نگرانى و اضطراب در وجود ماءموران
و دژخیمان ، بدل به استیصال مى شود
و نگاهها، دستها و گامهایشان را
بى هدف به هر سو مى کشاند.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
17-11-2016, 02:08
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



راهى باید جست که آتش کلام تو،
کوفه را مشتعل نکند و بنیان حکومت را
به مخاطره نیفکند.

تنها راه ، کوچاندن هر چه زودتر کاروان
به سمت دارالاماره است.

سربازان و دژخیمان ،
مردم را از کاروان جدا مى کنند

و با هر چه در دست دارند،
از نیزه و شمشیر تا شلاق و تازیانه ،
کاروان را به سمت دارالاماره پیش مى رانند.

ازدحام جمعیت ،
عبور کاروان را مشکل مى کند،

چند ماءمورى که پیش روى کاروان قرار گرفته اند،
ناگهان تازیانه ها را مى کشند و دور سر مى چرخانند
تا سریعتر راه را باز کنند و کاروان را به دارالاماره برسانند.

گردش ناگهانى تازیانه ها مردم را
وحشتزده عقب مى کشد و بر روى هم مى اندازد.
اما راه کاروان باز مى شود.

شترها به اشاره ماءموران به حرکت درمى آیند
و علمها و پرچمها و نیزه هاى حامل
سرها دوباره افراشته مى شوند



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
17-11-2016, 02:09
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


. تو و ... ناگهان چشمت
به چهره چون ماه برادر مى افتد
که بر فراز نیزه ، طلوع ...
نه ... غروب کرده است .

خون سر، پیشانى و
محاسن سپیدش را پوشانده است

و موهاى سرخ فامش در تبانى
میان تکانهاى نیزه و نسیم ،
به دست باد افتاده است.

تو سرت سلامت باشد
و سر معشوقت حسین ،
شکافته و خون آغشته ؟!

این در قاموس عشق نمى گنجد.
این را دل دریایى تو بر نمى تابد.

این با دعوى دوست داشتن منافات دارد،
این با اصول محبت ، سر سازگارى ندارد.

آرى ... اما... آرامتر زینب !
تو را به خدا آرامتر.

اینسان که تو بى خویش ،
سر بر کجاوه مى کوبى ،

ستونهاى عرش به لرزه مى افتد.
تو را به خدا کمى آرامتر.

رسالت کاروانى به سنگینى
پیام حسین بر دوش توست.


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
17-11-2016, 02:09
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


نگاه کن ! خون را نگاه کن
که چگونه از لابه لاى موهایت مى گذرد،

چگونه از زیر مقنعه ات عبور مى کند
و چگونه از ستون کجاوه فرو مى چکد!

مرثیه اى که به همراه اشک ،
بى اختیار از درونت مى جوشد
و بر زبانت جارى مى شود،

آتشى تازه در خرمن
نیم سوخته کاروان مى اندازد.

یاهلالا لما استتم کمالا ما توهمت یاشقیق فؤ
ادى غاله خسفه فابدى غروبا کان هذا مقدرا مکتوبا26

اى هلال ! اى ماه نو!
که درست به هنگامه بدر و کمال ،
چهره اش را خسوف گرفت و درچار غروب شد.

هرگز گمان نمى بردم اى پاره دلم
که این باشد سرنوشت مقدر مکتوب...
چه مى کنى تور را این کاروان دلشکسته ، زینب !؟



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
17-11-2016, 02:10
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



دختران و زنان کاروان
که تا کنون همه بغضهایشان را فرو خورده بودند
، اکنون رها مى کنند و بر بال ضجه هایشان
به آسمان مى فرستند.

همه اشکهایشان را که به سختى
در پشت سد چشمها، نگاه داشته بودند،
اکنون در بستر صورتها رها مى کنند
و به خاك مى فرستند.

و همه زخمهاى روحشان را
که از چشم مردم پوشانده بودند،
اکنون به نشتر مرثیه سوزناك تو مى گشایند
و خون دلشان را به آسمان مى پاشند.

مردم ، وحشت مى کنند
از این هول و ولا و ولوله ناگهانى ،
و ماءموران در مى مانند که چه باید بکنند
با این چهره هاى پنهان و گریان ،
با این کجاوه هاى لرزان و با این صیحه هاى ناگهان.

سجاد، مرکبش را به تو نزدیکتر مى سازد
و آرام در گوشت زمزمه مى کند:
بس است عمه جان !
شما بحمداالله عالمه غیر متعلمه اید
و استاد کلاس ندیده .

خدا شما را به علم لدنى و تفهیم الهى پرورده است

و تو با جان و دل به فرمان امام زمانت ،
سر مى سپرى ، سکوت مى کنى و آرام مى گیرى.
اما نه ، این صحنه را دیگر نمى توانى تحمل کنى



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
17-11-2016, 02:10
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



زنى از بام خانه مجلل خود،
سر بر آورده است ،
و به سر بر نیزه حسین ،
اهانت مى کند، زباله مى پاشد
و ناسزا مى گوید.

زن را مى شناسى ،
ام هجام از بازماندگان خبیث خوارج است.

دلت مى شکند،
دلت به سختى از این اهانت مى شکند،

آنچنانکه سر به آسمان بلند مى کنى
و از اعماق جگر فریاد مى کشى :

خدایا! خانه را بر سر این زن خراب کن

((! هنوز کلام تو به پایان نرسیده ،
ناگهان انگار زلزله اى فقط
در همان خانه واقع مى شود،

ارکان ساختمان فرو مى ریزد
و زن را به درون خویش مى بلعد.
زن ، حتى فرصت فریادى پیدا نمى کند.

خاك و غبار به هوا بلند مى شود.
رعب و وحشت بر همه جا سایه مى افکند

و بیش از آن ، حیرت
بر جان همگان مسلط مى شود.

پس آن زن اسیر زجر کشیده مظلوم ،
صاحب چنین قرب و قدرتى است ؟

بى جهت نیست که در خطابه خود،
از موضع خدا، با خلق سخن مى گفت ؟

این زن مى تواند به نفرینى ،
کوفه را کن فیکون کند.

پس چرا سکوت و تحمل مى کند؟
چه حکمتى در کار این خاندان هست ؟




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
18-11-2016, 05:20
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



کاروان ، همه را در بهت و حیرت فرو مى گذارد
و به سمت دارالاماره پیش مى رود.

خبر به سرعت باد در
کوچه پس کوچه هاى کوفه مى پیچد.

ماءموران تا خود دارالاماره
جراءت نفس کشیدن پیدا نمى کنند.
کاروان به آستانه دارالاماره مى رسد.

هر چه کاروان به دارالاماره نزدیکتر مى شود
از حضور مردم کاسته مى گردد و بر
تعداد ماءموران و حاجبان افزوده مى شود.

وقتى که دارالاماره در منظر چشمهایت قرار مى گیرد،
باز به یاد پدر مى افتى.

مگر چند سال از شهادت پدر گذشته است ؟
پدر از آن خانه محقر و کوچک ،
بر تمام عالم اسلام حکم مى راند
و اینان فقط براى حکومت بر کوفه
چه دارالاماره اى بنا کرده اند؟!

از این پس هر چه ظلم و ستم بر سر مردم جهان مى رود،
باعث و بانى اش همان غاصب اولى است.

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد
و آخر تابع له على ذلک.

سر حسین را پیش از کاروان به دارالاماره رسانده اند
و در طشتى زرین پیش روى ابن زیاد نهاده اند.

ابن زیاد با تفاخر و تبختر بر تخت تکیه زده است
و با چوبى که در دست دارد،
بر لب و دندان حسین مى زند،
و قیحانه مى خندد و مى گوید:
((چه زود پیر شدى حسین !
امروز تلافى روز بدر



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
18-11-2016, 05:22
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


((! و تو با خودت فکر مى کنى ک
ه آیا روزى سخت تر از امروز در عالم هست ؟

مى فهمى که این صحنه را تدارك دیده اند
تا به هنگام ورود شما، تتمه عزت و جلالتان را
هم به خیال خود فرو بریزند.

در میان حضار، چشمت به زید بن ارقم صحابى
خاص پیامبر مى افتد با ریش و مو
و ابرویى سپید و اندامى نحیف و تکیده .

در دلت به او مى گویى :
تو چرا این صحنه را
تاب مى آورى زید بن ارقم ؟

شجاعی زید، ناگهان از جا بلند مى شود
و با لرزشى در صدا فریاد مى زند:
نکن ابن زیاد! چوب را از این لب و دندان بردار.

به خدا که من بارها و بارها
شاهد بوسه پیامبر بر این لب و دندان بوده ام
و گریه امانش را مى برد.

ابن زیاد مى گوید:
(خدا گریه ات را زیاد کند.
براى این فتح الهى گریه مى کنى ؟
اگر پیر و خرفت نبودى ، حتم گردنت را مى زدم((.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
18-11-2016, 05:23
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

زید در میان گریه پاسخ مى دهد:
پس بگذار با بیان حدیث دیگرى خشمت را افزون کنم:

من به چشم خودم دیدم که پیامبر نشسته بود،
حسن را بر پاى راست و حسین را بر پاى چپ نشانده بود،

دو دست بر سر آن دو نهاده بود
و به خدا عرضه مى داشت :

خدایا! این دو و مومنان صالح را
به دست تو مى سپارم.

ببین ابن زیاد!
که با امانت رسول خدا چه مى کنى ؟
و منتظر پاسخ نمى ماند.

به ابن زیاد پشت مى کند
و راه خروج پیش مى گیرد
و در حالیکه از ضعف و پیرى
آرام آرام قدم بر مى دارد،

زیر لب به حضار مجلس مى گوید:
از امروز دیگر برده دیگرانید
.
فرزند فاطمه را کشتید
و زاده مرجانه را امیر خود کردید.

او کسى است که خوبانتا ن را مى کشد
و بدانتان را به خدمت مى گیرد.
بدبخت کسى که به این ننگ و ذلت تن مى

((. یکى به دیگرى مى گوید:
اگر شنیده باشد ابن زیاد این کلام را،
سر بر تن زید باقى نمى ماند

اولین نقشه ابن زیاد با اعتراض زید
به هم مى ریزد و ابن زیاد به نقشه هاى دیگر خود فکر مى کند.

تو گوشه ترین مکان را براى نشستن
انتخاب مى کنى و مى نشینى.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
18-11-2016, 05:23
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


بلافاصله زنان دیگر به دورت حلقه مى زنند
و تو را چون نگینى در میان مى گیرند.

سجاد در نزدیکى تو و
بقیه نیز در اطراف شما مى نشینند.

ابن زیاد چشم مى گرداند
و نگاهش بر روى تو متوقف مى ماند.

با لحنى سرشار از تبختر و تحقیر مى پرسد:
آن زن ناشناس کیست ؟
کسى پاسخ نمى دهد.

دوباره مى پرسد. باز هم پاسخى نمى شنود.
خشمگین فریاد مى زند:
گفتم آن زن ناشناس کیست ؟

(( یکى مى گوید:
زینب ، دختر على بن ابیطالب

برقى اهریمنى در نگاه ابن زیاد مى دود.
رو مى کند به تو و با تمسخر و تحقیر مى گوید:
خدا را شکر که شما را رسوا ساخت
و افسانه دروغینتان را فاش کرد

تو با استوارى و صلابتى که وصل به جلال خداست ،
پاسخ مى دهى: ))خدا را شکر
که ما را به پیامبرش محمد،
عزت و شوکت بخشید
و از هر شبهه و آلودگى پاك ساخت .

آنکه رسوا مى شود، فاسق است
و آنکه دروغش فاش مى شود فاجر است
و اینها به یقین ما نیستیم

ابن زیاد از این پاسخ قاطع
و غیر منتظره جا مى خورد
و لحظه اى مى ماند.

نمى تواند شکست را در اولین حمله ،
بر خود هموار کند.


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
18-11-2016, 05:24
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


نگاه حیرتزده حضار نیز او را
براى حمله اى دیگر تحریک مى کند.

این ضربه باید به گونه اى باشد
که جز ضعف و سکوت پاسخى به میدان نیاورد.

چگونه دیدى کار خدا را با برادرت حسین ؟!
و تو محکم و استوار پاسخ مى دهى :
ما راءیت الا جمیلا.
جز خوبى و زیبایى هیچ ندیدم.

و ادامه مى دهى :
اینان قومى بودند که خداوند،
شهادت را برایشان رقم زده بود.

پس به سوى قتلگاه خویش شتافتند.
به زودى خداوند تو را و آنان را جمع مى کند
و در آنجا به داورى مى نشیند.

و اما اى ابن زیاد!
موقفى گران و محکمه اى سنگین پیش روى توست.
بکوش که براى آن روز پاسخى تدارك ببینى .


و چه پاسخى مى توانى داشت ؟!
ببین که در آن روز، شکست و پیروزى از آن کیست.

مادرت به عزایت بنشیند
اى زاده مرجانه

ابن زیاد از این ضربه هولناك به خود مى پیچد،
به سختى زمین مى خورد
و ناى برخاستن در خود نمى بیند.

تنها راهى که در نهایت عجز،
به ذهنش مى رسد، این است که
جلاد را صدا کند تا در جا سر این حریف
شکست ناپذیر را از تن جدا کند.

عمروبن حریث که ننگ کشتن یک زن را
بیش از ننگ این شکست مى شمرد
و جنس این ننگ را بیش از ابن زیاد مى فهمد،
به او تذکر مى دهد که دست از این تصمیم بردارد.

اما ابن زیاد درمانده و مستاءصل شده است ،
باید کارى کند و چیزى بگوید که این شکست را بپوشاند.

رو مى کند به حضرت سجاد و مى گوید:
تو کیستى ؟

امام پاسخ مى دهد:
من على فرزند حسینم

ابن زیاد مى گوید:
مگر على فرزند حسین را خدا نکشت ؟

امام مى فرماید:
من برادرى به همین نام داشتم
که ... مردم ! او را کشتند؟

ابن زیاد مى گوید:
نه ، خدا او را کشت.

امام به کلامى از قرآن ،
این بحث را فیصله مى دهد:

-االله یتوفى الانفس حین موتها(27)
خداوند هنگام مرگ ، جان انسانها را مى گیرد.

خشم ابن زیاد برافروخته مى شود،
فریاد مى زند: ((تو با این حال هم جراءت و جسارت
به خرج مى دهى و با من محاجه مى کنى ؟

و احساس مى کند که تلافى شکست
در میدان تو را هم یکجا به سر او در بیاورد.

فریاد مى زند:
ببرید و گردنش را بزنید

پیش از آنکه ماءموران پا پیش بگذارند،
تو از جا کنده مى شوى ،
دستهایت را چون چترى بر سر سجاده مى گیرى
و بر سر ابن زیاد فریاد مى کشى :

((بس نیست خونهایى که از ما ریخته اى .
به خدا قسم که براى کشتن او
باید از روى جنازه من بگذرید

ابن زیاد به اطرافیان خود مى گوید:
حیرت از این محبت خویشاوندى!
به خدا قسم که به راستى حاضر است جانش را فداى او کند

سجاد به تو مى گوید:
آرام باش عمه جان !
بگذار من با او سخن بگویم

و بر سر ابن زیاد فریاد مى کشد:
ابن زیاد! مرا از قتل مى ترسانى ؟!

تو هنوز نفهمیده اى که کشته شدن عادت ما
و شهادت کرامت خاندان ماست ؟

ابن زیاد از صلابت این کلام برخود مى لرزد.
رو مى کند به ماءموران و مى گوید: رهایش کنید.
بیمارى اش او را از پا در خواهد آورد.

و فریاد مى زند:
ببریدشان . همه شان را ببرید
و با خود فکر مى کند:
کاش وارد این جنگ نمى شدم .
هیچ چیز جز شکست و شماتت بر جا نماند



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
18-11-2016, 05:25
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


((. شما را در خرابه اى کنار مسجد اعظم سکنى مى دهند
تا فردا راهى شامتان کنند و تا صبح ،
هیچ کس سراغى از شما نمى گیرد،
مگر کنیزان و اسیرى چشیدگان.

پس کجا رفتند آنهمه مردمى که
در بازار کوفه ضجه مى زدند
و اظهار ندامت و حمایت مى کردند؟!

چه شهر غریبى است کوفه!
پرتو پانزدهم پشت سر فریبگاه فتنه خیز کوفه است
و پیش رو شهر شوم شام.

پشت سر، خستگى و فرسودگى است
و پیش رو التهاب و اضطراب.

کاش کوفه ، نقطه ختم مصیبت بود.
کاش شهرى به نام شام در عالم نبود.

کاش در بین کوفه و شام ،
منزلى به نام نصیبین نبود

و سجاد در این منزل با غل و زنجیر
از مرکب فرو نمى افتاد.

کاش منزل ((جبل جوشن ))ى
در نزدیکى شام نبود و زنى از اهل بیت ،
به ضرب تازیانه ماءموران ، کودکش سقط نمى شد.

کاش در بین کوفه و شام قریه اى
به نام ((اندرین )) نبود

و اهالى و ماءموران ،
شب را تا صبح با شادى و طرب
و خواندن و نواختن و شراب نوشیدن ،
آتش به دل کاروان نمى زدند



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
18-11-2016, 05:26
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



. کاش منزل ((عسقلان ))ى در کار نبود
و دخترکى از مرکب نمى افتاد

و زیر دست و پاى شتران نمى رفت
و با مرگش جگر تو را نمی گداخت.

کاش راه اینقدر طولانى نبود.
کاش هوا اینقدر گرم نبود،
کاش در منازل بین راه ، دشمن
، شما را در ضل آفتاب ، رها نمى کرد

تا تو ناگزیر شوى سجاد بیمار را
در زیر سایه شتر بخوابانى و کنار بسترش
اشک بریزى و بگویى :

چه دشوار است بر من ،
دیدن این حال و روز تو

کاش سهم هر کدام از اسیران در شبانه روز
یک قرص نان نبود تا تو ناگزیر نشوى
نانهایت را به کودکان ببخشى

و از فرط ضعف و گرسنگى ،
نماز شبت را نشسته بخوانى.


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
18-11-2016, 05:26
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


و باز همه این مصائب ، قابل تحمل بود
اگر شهرى به نام شام در عالم نمى بود.

کوفه اى که زمانى مرکز حکومت پدرت بوده است
، جان تو را به آتش کشید،
شام با تو چه خواهد کرد!؟

شام ى که از ابتدا مقر حکومت
بنى امیه بوده است و بر تمام منابر،
هر صبح و ظهر و شام ،
علیه على خطبه خوانده اند
و به او ناسزا گفته اند،

شام ى که مردمش
دست پرورده یزید و معاویه اند،

((شامى ))ى که نطفه اش را
به دشمنى با اهل بیت بسته اند،
با تو چه خواهد کرد؟!

چهار ساعت ، این کاروان خسته
و مجروح و ستم کشیده را
بر دروازه جیران نگاه مى دارند
تا شهر را براى جشن این پیروزى بزرگ مهیا کنند.

به نحوى که دروازه از این پس
به خاطر این معطلى چند ساعته ،
دروازه ساعات نام مى گیرد



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
18-11-2016, 05:27
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



پیش از رسیدن به شام ،
تو خودت را به شمر مى رسانى و مى گویى :

بیا و یک مردانگى در عمرت بکن
شمر مى گوید:
باشد، هر خواهشى که کنى برآورده است

((. با تعجب و تردید مى گویى :
((نگاه نامحرمان ، دختران و زنان
آل االله را آزار مى دهد.

ما را از دروازه اى وارد شام کن
که خلوت تر باشد و چشمهاى
کمترى نگران کاروان شود

شمر پوزخندى مى زند و مى گوید:
عجب ! نگاهها آزارتان مى دهد.

پس از شلوغترین دروازه شهر وارد مى شویم ؛

و براى اینکه دلت را بیشتر بسوزاند،
اضافه مى کند: ((یک خاصیت دیگر هم این دروازه دارد.

فاصله اش با دارالاماره بیشتر است
و مردم بیشترى در شهر مى توانند تماشایتان کنند

کاروان در پشت دروازه ایستاده است
و تو به سرپرستى و دلدارى کودکانى مشغولى
که زنى پرس و جو کنان خودش را به تو مى رساند،

پسر جوانى که همراه اوست ،
کمى دورتر مى ایستد
و زن که به کنیزان مى ماند،

به تو سلام مى کند و مى گوید:
من اسمم زینبه است .
آمده ام براى خانمم خبر ببرم .




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
19-11-2016, 02:47
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



شهر شلوغ است و ما نمى دانیم چرا.
گفتند کاروانى از اسرا در راه است .

آمده ام بپرسم که شما کیستید
و در کدام جنگ اسیر شده اید

تو سؤ ال مى کنى : خانم شما کیست ؟
کنیز مى گوید: اسمش ؛ حمیده است
از طایفه بنى هاشم

((. و به جوان اشاره مى کند:
((آن جوان هم پسر اوست .
اسمش سعد است
سعد، قدرى نزدیکتر مى آید
تا حرفها را بهتر بشنود.

تو مى گویى : حمیده را مى شناسم .
سلام مرا به او برسان و بگو من زینبم ،
دختر امیرالمؤ منین ، على بن ابیطالب .

و آن سرها که بر نیزه است ،
سر برادران و برادرزادگان و عزیران من است .

بگو که... پیش از آنکه کلام تو به پایان برسد،
کنیز از شنیدن خبر، بى هوش بر زمین مى افتد.

سر بلند مى کنى ، جوان را مى بینى
که گریان و بر سر زنان مى گریزد.

به زحمت از مرکب فرود مى آیى
و سر کنیز را به دامن مى گیرى .

کنیز انگار سالهاست که مرده است.
مصیبتى تازه براى کاروانى که
قوت دائمى اش مصیبت شده است.
صداى فریاد و شیون ،
تو جهت را جلب مى کند.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
19-11-2016, 02:48
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



زنى را مى بینى ، با سر و پاى برهنه
که افتان و خیزان پیش مى آید،
مى افتد، برمى خیزد، شیون مى کند،
چنگ بر صورت مى زند و خاك بر سر مى پاشد.

نزدیکتر که مى آید، مى بینى حمیده است .
خبر، او را از جا کنده است
و با سر و پاى برهنه به اینجا کشانده است.

سر کنیز را زمین مى گذارى
و به استقبال او مى شتابى
تا مگر سر و رویش را بپوشانى .

پسر که خود، بى تاب و وحشتزده است
با تکه پارچه هایى در دست به دنبال او مى دود.

براى اینکه زن را در بغل بگیرى
و تسلا دهى ، آغوشى مى گشایى ،
اما زن پیش از آنکه آغوش تو را درك کند
صیحه اى مى کشد و بر روى پاهایت مى افتد.

مى نشینى و سر و شانه هایش را بلند مى کنى ،
یال چادرت را بر سرش مى افکنى
و گرم در آغوشش مى گیرى
و به روشنى درمى یابى که هم الان
روح از بدنش مفارقت کرده است ،

اگر چه از خراشهاى صورتش خون تازه مى چکد
و اگر چه پوست و گوشت صورتش
در زیر ناخنهاى خون آلودش رخ مى نماید
و اگر چه چشمهاى اشکبارش به تو خیره مانده است.

سعد گریان و ضجه زنان پیش پایت زانو مى زند
و نمى داند که بر مصیبت شما گریه کند
یا از دست دادن مادر. ماءموران ،

حتى مجال گریستن بر سر جنازه را به تو نمى دهند.
با خشونت ، کاروان را راه مى اندازند
و به سمت دروازه ، پیش مى برند.


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
19-11-2016, 02:49
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


پیش از ورود به شام ، صداى ، دف
و تنبور و طبل و دهل
به استقبال کاروان مى آید.

شهر، یکپارچه شادى و مستى است .
مغنیان و مطربان در کوچه و خیابان
به رقص و پایکوبى مشغولند.

حجاب ، برداشته شده است .
دختران و زنان ، بى پوشش
در ملاء عام مى چرخند.

پارچه هاى زرنگار و پرده هاى دیبا،
همه دیوارهاى شهر را پر کرده است .

هر که با هر چه توانسته ،
کوچه و محله و خیابان را آذین بسته است.

جا به جا شدن پرچم شادى افراشته اند
و قدم به قدم ، نقل بر سر مردم مى پاشند.

همه این افتخارات به خاطر پیروزى
یک لشگر چندین هزار نفرى بر یک سپاه
کوچک صد و چند نفرى است ؟!

همه این ساز و دهلها و بوق و کرناها
براى اسیر گرفتن یک مرد بیمار و
هشتاد زن و کودك داغدیده و رنج کشیده و بى پناه است ؟

آرى آنکه در کربلا به دست سپاه کفر کشته شد
، برترین مخلوق روى زمین بود
و همه عالم و آدم در ارزش با او برابرى نمى کرد

و این بزرگترین پیروزى کفر ظاهر و شیطان باطن بود.
ولى مردمى که به پایکوبى و دست افشانى مشغولند
که این چیزها را نمى فهمند



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
19-11-2016, 02:49
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


. آرى ، تمام کوفه و شام و حجاز و عراق
و پهنه گیتى با کودك خردسالى
از این کاروان ، برابرى نمى کند

و ارزش این کاروان به معنا
بیش از تمام جهان است.

اما این عروسکان دست آموز
که دنبال بهانه اى براى غفلت و بى خبرى مى گردند
که این حرفها را نمى فهمند.

شیعه پاکدلى که قدرى از این حرفها را مى فهمد
و از مشاهده این وضع ، حیرت کرده است ،
مراقب و هراسناك ،
خودش را به تو مى رساند و مى گوید:

قصه از چه قرار است ؟
شما که از چنان منزلتى برخوردارید،
به چنین ذلتى چرا تن داده اید؟

چرا خدا به چنین حال و روزى
براى شما رضایت داده است ؟

تو به او مى گویى :
به آسمان نگاه کن

نگاه مى کند و تو پرده اى
از پرده ها را برایش کنار مى زنى .

در آسمان تا چشم کار مى کند،
لشکر و سپاه و عده و عده است
که همه چشم انتظار یک اشارت صف کشیده اند.

غلغله اى است در آسمان و لشگرى به حجم جهان ،
داوطلب یاورى شما خاندان ، گشته اند.

مرد، مبهوت این جلال و شکوه و عظمت ،
زانو مى زند ، کاروانى را مى بیند
که مردى نحیف و لاغر را در غل و زنجیر
بر شترى برهنه سوار کرده اند
و زنان و کودکان را بر استران بى زین نهاده اند

و نیزه دارانى که سرها را حمل مى کنند،
در میانه کاروان پخش شده اند و ماءموران ،
گرداگرد کاروان حلقه زده اند تا هر مرکبى
آهسته تر مى رود یا مسیرش منحرف مى شود،

سوارش را به ضرب تازیانه بزنند
و یا هر زنى و کودکى اشک مى ریزد،
گریه اش را با سرنیزه ، آرام کنند.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
19-11-2016, 02:50
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


سهل بن سعد از اصحاب پیامبر که پیداست
تازه وارد شام شده و مبهوت این جشن بى سابقه است ،

به زحمت خودش را به سکینه مى رساند و مى پرسد:
تو کیستى ؟

و مى شنود: (من سکینه ام دختر حسین

شتابناك مى گوید:
من سهل بن سعد صاعدى ام .
از اصحاب جدت رسول خدا بوده ام .

کارى مى توانم برایتان بکنم ؟
سکینه مى گوید: خدا خیرت دهد.

به این نیزه داران بگو
که سرها را از کاروان بیرون ببرند
تا مردم به تماشاى آنها،
چشم از حرم پیامبر بردارند

سهل ، بلافاصله خود را به سردسته نیزه داران مى رساند
و مى گوید: به چهارصد درهم خواهش مرا برآورده مى کنى ؟

نیزه دار مى گوید:
تا خواهشت چه باشد

سهل مى گوید:
سرها را از کاروان بیرون ببرید
و جلوتر حرکت دهید

نیزه دار مى گوید: مى پذیرم
چهارصد درهم را مى گیرد
و سرها را از کاروان بیرون مى برد.

پلیدى دشمن فقط این نیست
که دورترین مسیر به دارالاماره را برگزیده است ،

پلیدى مضاعف او این است که کاروان را
دوباره و چندباره در شهر مى گرداند
تا چشمهاى بیشترى را به تماشاى کاروان برانگیزد
و از رنج حرم رسول االله لذت بیشترى ببرد.

تو و چه مى توانى براى زنان و دختران کاروان بکنى
جز دعوت به صبر و تحمل و آرامش ؟

تویى که خودت سخت ترین لحظات زندگى ات را مى گذرانى .
تویى که خودت خونین ترین دلها را در سینه مى پرورانى ،
تویى که خودت سنگین ترین بارها را با شانه هاى مجروحت مى کشانى


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
19-11-2016, 02:50
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


. کاروانتان را مقابل مسجد جامع شهر
محل نمایش اسراى جنگى متوقف مى کنند.

اگر چه حضور در بارگاه یزید،
عذاب و شکنجه اى تازه اى است ،

اما همه زنان و کودکان کاروان دعا مى کنند
که این نمایش جانسوز خیابانى زودتر به پایان برسد

و زودتر از زیر بار این نگاهها و شماتت ها
و ریشخندها رهایى یابند
و زودتر بگذرانند همه آنچه را
که به هر حال باید بگذرانند.

این معطلى در مقابل مسجد جامع شهر،
فقط به خاطر نمایش نیست.

براى مهیا شدن مجلس یزید نیز هست .
به همین دلیل ، سرها را از کاروان جدا مى کنند
تا آماده نمایش در مجلس یزید کنند.

محفر بن ثعلبه که دستیار شمر
در سرپرستى کاروان است ،

هنگام بردن سرها فریاد مى کشد:
این محفر ثعلبه است که لئیمان و فاجران را
خدمت امیرالمؤ منین مى برد



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
19-11-2016, 02:51
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


امام ، بى آنکه روى سخنش با محفر باشد،
آنچنانکه او بشنود، مى گوید:
مادر محفر عجب فرزند خبیثى زاییده است

پیرمرد ى خمیده با سر و روى سپید،
خود را به امام مى رساند و مى گوید:

((خدا را شکر که شما را به هلاکت رساند
و شهرها را از شر مردان شما آسوده کرد
و امیرالمؤ منین را بر شما پیروز ساخت

حضرت سجاد، اگر چه از شدت ضعف ،
ناى سخن گفتن ندارد،
با آرامش و طماءنینه مى پرسد:

اى شیخ ! آیا هیچ قرآن خوانده اى ؟
پیرمرد مى گوید:آرى ، هماره مى خوانم

امام مى فرماید: این آیه را مى شناسى:
قل لا اسئلکم علیه اجرا الاالمودة فى القربى(28)

از شما اجر و مزدى براى رسالتم نمى طلبم
جز مهربانى با خویشانم

پیر مرد مى گوید: آرى خوانده ام
امام مى فرماید: ماییم آن خویشان پیامبر.

این آیه را مى شناسى : و آت ذالقربى حقه ؛29
حق نزدیکانت را به ایشان بده

پیرمرد مى گوید: آرى خوانده ام
امام مى فرماید: ماییم آن نزدیکان پیامبر

((. رنگ پیرمرد آشکارا دگرگون مى شود
و عصا در دستهایش مى لرزد.

امام مى فرماید: ((این آیه را خوانده اى :
واعلموا انما غنمتم من شى فان االله خمسه و للرسول ولذى القربى .
(30) و بدانید هر آنچه غنیمت گرفتید
خمس آن براى خداست و رسولش و ذى القربى

پیرمرد مى گوید: آرى خوانده ام
امام مى فرماید:آن ذى القربى ماییم

پیرمرد وحشتزده مى پرسد:
شما را به خدا قسم راست مى گویید؟

امام مى فرماید:
قسم به خدا که راست مى گوییم .

این آیه از قرآن را خوانده اى که:
انما یرید االله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا.

(31( خداوند اراده کرده است که هر بدى را
از شما اهل بیت دور گرداند و پاك و پیراسته تان قرار دهد

پیر مرد که اکنون به پهناى صورتش اشک مى ریزد،
مى گوید: آرى خوانده ام

امام مى فرماید:
ما همان اهل بیتیم که خداوند،
پاك و مطهرمان گردانیده است

پیرمرد که شانه هایش از هق هق گریه مى لرزد، مى گوید:
شما را به خدا اهل بیت پیامبر شمایید؟

! امام مى فرماید
قسم به خدا و قسم به حقانیت جد ما رسول خدا که ماییم
آن اهل بیت و نزدیکان و خویشان

پیرمرد، دستار از سر مى اندازد
سر به آسمان بلند مى کند و مى گوید:
خدایا پناه بر تو از شر دشمنان اهل بیت ،
گواه باشد که من از دشمنان آل محمد بیزارى مى جویم.

سپس صورت اشکبارش را بر پاهاى امام مى گذارد
و مى پرسد:آیا راهى براى توبه و بازگشت هست ؟
امام مى فرماید: آرى ، خداوند توبه پذیر است



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
19-11-2016, 02:52
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


((. پیرمرد که انگار از یک کابوس
وحشتناك بیدار شده است

و جان و جوانى اش را دوباره پیدا کرده ،
عصایش را به زمین مى اندازد
و همچون جنون زده ها مى دود و فریاد مى کشد:

((مردم ! ما فریب خوردیم .
اینها دشمنان خدا نیستند.

اینها اهل بیت پیامبرند،
قاتلین اینها؛ دشمنان خدایند،
یزید دشمن خداست .

آن پیامبرى که در اذانها شهادت ،
به رسالتش مى دهید، پدر اینهاست .
توبه کنید! جبران کنید! برگردید

ماءمورى که از لحظاتى پیش ،
کمر به قتل پیرمرد بسته و به تعقیب او پرداخته ،
اکنون به پیرمرد مى رسد
و با ضربه شمشیرى میان سر
و بدن او فاصله مى اندازد،

آنچنانکه پیرمرد چند گامى را هم بى سر مى دود
و سپس بر زمین مى افتد.

مردم ، مردمى که شاهد این صحنه بوده اند،
بیش از آنکه هشیار و متنبه شوند،
مرعوب و وحشتزده مى شوند.

بیش از این ، نگاه داشتن کاروان مصلحت نیست .
کاروان را در زیر بار سنگین نگاهها
به سمت قصر یزید، حرکت مى دهند.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
19-11-2016, 02:52
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

پرتو شانزدهم


یزید، همه اعیان و اشراف شام
و بزرگان یهود و نصارى و سران بنى امیه
و سفرا را براى شرکت در این جشن بزرگ ،
دعوت کرده است ،

قصر را به انواع زینتها آراسته
و شرابهاى گوناگون تدارك دیده است .

پیداست که یزید به بزرگترین
پیروزى زندگى خود، دست یافته است.

یزید به هنگام شنیدن خبر ورود کاروان سرها و اسرا،
در حین مستى و سرخوشى ،
ناگهان ناله شوم کلاغها را مى شنود
و با خود آنچنان که دیگران بشنوند،
زمزمه مى کند:

((در این هنگام که محمل شتران رسید
و آن خورشیدها بر تل جیران درخشید،

کلاغ ناله کرد و من گفتم :
چه ناله کنى ، چه نکنى ،
من طلبم را وصول کردم
و به آنچه مى خواستم رسیدم

((. هم اکنون نیز، با غرور و تبختر
بر تخت تکیه زده است و ورود
کاروان شما را نظاره مى کند.

او که همه تلاش خود را براى تحقیر
این کاروان و تعظیم دم و دستگاه خود به کار گرفته است ،
اکنون به تماشاى شکوه و عزت خود
و خفت و خوارى کاروان نشسته است.

همه اهل کاروان را از بزرگ و کوچک ،
با طناب به یکدیگر بسته اند.

یک سر طناب را برگردن سجاد افکنده اند
و سر دیگر را به بازوى تو بسته اند.

طناب دیگر از بازوى تو به دستهاى سکینه
و طناب دیگر و دست دیگر و بازوى دیگر

و همه اهل کاروان به گونه اى به هم وصل شده اند
که اگر کسى کندتر و یا تندتر برود،

دیگران را با خود به زمین بیفکند
و اسباب خنده و مضحکه شود



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
19-11-2016, 03:13
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


. به محض ورود به مجلس ، امام رو مى کند
و به یزید و با لحنى آمیخته از شکوه و اعتراض و توبیخ مى گوید:

((اى یزید! گمان مى کنى که اگر رسول خدا ما را
در این حال ببیند، چه مى کند؟

((! با همین اولین کلام امام ،
حال مجلس دگرگون مى شود.

یزید فرمان مى دهد که بند از دست و پاى شما
و غل و زنجیر از دست و پا و گردن امام ، باز کنند.

یزید در دو سوى خود امرا و بزرگان را نشانده است ،
براى شما جایى درست مقابل خویش ، تدارك دیده است
و سرها را در طبقهایى پیش روى خود چیده است.

دختران و زنان تا مى توانند به هم پناه مى برند
و به درون هم مى خزند تا از شر نگاهها در امان بمانند.

یکى از سران لشگر یزید، شروع مى کند
به ارائه گزارش کربلا و مى گوید:

حسین با گروهى از یاران و خویشانش آمده بود.
به محض اینکه ما به آنها حمله کردیم ،
برخى به دیگرى پناه مى بردند
و ساعتى نگذشت که ما همه آنها را کشتیم و...

... تو ناگهان از جا بلند مى شوى و فریاد مى کشى :
مادرت به عزایت بنشیند اى دروغگوى لافزن !
شمشیر برادرم حسین ، تک تک خانه هاى کوفه را
عزاخانه کرد و هیچ خانه اى را در کوفه بدون عزادار نگذاشت .32




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
19-11-2016, 03:14
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


سر لشکر یزید، با این تشر،
حرف در دهانش مى خشکد،
نفس در سینه اش حبس مى شود
و کلامش را نگفته ، بر جا مى نشیند.

مجلس در همین لحظات اول ، دگرگون مى شود.
یزید که حال و روز بیمار و جسم نحیف سجاد را مى بیند،
براى تغییر فضاى مجلس هم که شده ،
به پسرش اشاره مى کند و به سجاد مى گوید:

حاضرى با پسرم خالد کشتى بگیرى ؟
و با خود گمان مى کند که از دو حال خارج نیست .

یا مى پذیرد و با این حال و روز،
زمین مى خورد و یا نمى پذیرد
و با شانه خالى کردنش و
اظهار عجزش ، زمین مى خورد.

سجاد، اما پاسخى مى دهد که
یزید را براى لحظاتى گیج مى کند.

امام مى گوید: کشتى چرا؟!
یک شمشیر به دست هر کداممان بده
تا درست و حسابى بجنگیم.

یزید زیر لب با خود زمزمه مى کند:
حقا که پسر على بن ابیطالب است


سپس به امام مى گوید:
اى فرزند حسین !
پدرت درباره سلطنت با من ستیز کرد
و دیدى که خداوند چه بر سر او آورد!؟

(( امام مى فرماید: ما اصاب من مصیبۀ
فى الارض و لا فى انفسکم الا فى کتاب من قبل
ان نبراها ان ذلک على االله یسیر. لکیلا
تاءسوا على ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتیکم
و االله لا یحب کل مختال فخور.

(33(هیچ مصیبتى در عالم ارض
و یا در نفس شما واقع نمى شود
مگر پیش از آنکه بروزش دهیم در کتاب موجود است .

و این بر خدا آسان است .
براى اینکه به خاطر از دست دادنها غمگین نشوید
و حسرت نخورید و به خاطر به دست آوردنها، شادمان نگردید.

و خداوند هیچ متکبر و فخر فروشى را دوست ندارد
یزید رو مى کند به خالد، پسرش و مى گوید:
پاسخ بده

خالد به پدر، به امام و به سرها
نگاه مى کند و هیچ نمى گوید.

یزید مى گوید: ما اصابکم من مصیبۀ
فبما کسبت ایدیکم و یعفو عن کثیر.
34 هر مصیبتى که به شما مى رسد،
دست آورد خودتان است و خداوند از
گناهان بسیارتان مى گذرد.

امام بر جاى خود نیم خیز مى شود
و آنچنانکه همه کلام او را بشنوند، مى فرماید:

((اى پسر معاویه و اى زاده هند و صخر!
قبل از آنکه تو به دنیا بیایى ، نبوت و فرمانروایى ،
همواره در اختیار پدران و اجداد من بوده است.

در جنگهاى بدر و احد و احزاب ، جدم على بن ابیطالب ،
لواى پیامبر خدا را در دست داشت و پدر تو
پرچم کفر را. واى بر تو یزید!



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
19-11-2016, 03:14
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

اگر مى دانستى که چه کار کرده اى ،
و درباره پدر و برادر و عموها و خاندانم ،
مرتکب چه جنایتى شده اى ،

آنچنانکه سر پدرم حسین ،
فرزند على و فاطمه و ودیعه رسول االله
را بر سر در شهر آویخته اى ،
به کوهها مى گریختى و
شنهاى بیابان را بستر خویش مى ساختى
و فریاد و شیونت را به آسمان مى رساندى .

پس چشم انتظار باش ،
خوارى و ندامت روز قیامت را
که وعده گاه خلایق است

یزید که پاسخى براى گفتن نمى یابد
طبقى که سر حسین را بر آن نهاده اند،
پیش مى کشد و با چوب خیزرانى که در دست دارد،
شروع مى کند به کوفتن بر صورت و لب و دندان امام .

و آنچنانکه همه بشنوند، زمزمه مى کند:
اى کاش بزرگان قبیله من که در جنگ بدر کشته شدند،
بودند و مى دیدند که چگونه قبیله خزرج
در برابر ضربات نیزه به خوارى و زارى افتاده است ،
و از شادى فریاد مى زدند که اى یزید! دست مریزاد.

بزرگانشان را به تلاقى جنگ بدر کشتیم و مساوى شدیم.
مساءله بنى هاشم ، بازى با سلطنت بود.

نه خبرى از آسمان آمد و نه وحیى نازل شد!
من از خاندان خندف نباشم اگر کینه اى که از محمد
(صلى االله علیه و آله و سلم ) دارم از فرزندان او نگیرم .35

با دیدن این صحنه ، ناله و فغان و گریه
دختران و زنان به آسمان مى رود
و از گریه آنان زنان پشت پرده قصر
یزید به گریه مى افتند و صداى گریه
و ضجه و ناله ، مجلس را فرا مى گیرد


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
19-11-2016, 03:15
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


. و تو ناگهان از جا برمى خیزى
و صداى گریه و ضجه فرو مى نشیند.

همه سرها به سوى تو برمى گردد
و همه نگاهها به تو خیره مى شود.

سؤ ال و کنجکاوى اینکه تو چه مى خواهى بکنى
و چه مى خواهى بگویى بر جان
دوست و دشمن ، چنگ مى اندازد.

چوب خیزران به دست یزید میان زمین و آسمان مى ماند.
نفسها در سینه حبس مى شود و سکوتى غریب
بر مجلس سایه مى افکند.

و تو آغاز مى کنى:
بسم االله الرحمن الرحیم الحمد االله رب العالمین
و صلى االله على رسوله و آله اجمعین.

راست گفت خداى سبحان ، آنجا که فرمود:
ثم کان عاقبۀ الذین اساؤ السؤ
اى ان کذبوا بایات االله و کانوا بها یستهزئون.

سپس فرجام آنان که مرتکب گناه شدند،
این بود که آیات خدا را دروغ شمردند
و به تمسخر آن پرداختند.

چه گمان کرده اى یزید؟!
اینکه راههاى زمین و آفاق آسمان را بر ما بستى
و ما را به سان اسیران به این سو و آن سو راندى ،

گمان مى کنى که نشانگر خوارى ما
نزد خدا و عزت و بزرگى تو در نزد اوست ؟

کبر ورزیدى ، گردن فرازى کردى
و به خود بالیدى و شادمان گشتى

از اینکه دنیا به تو روى آورده و کارها
بر وفق مرادت شده و ملک ما و حکومت ما
به سیطره ات درآمده ؟!


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
19-11-2016, 03:16
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


کجا با این شتاب ؟!
آهسته تر یزید!

فراموش کرده اى این فرموده خداوند را که :
و لا یحسبن الذین کفروا انما نملى لهم خیر لانفسهم .
انما نملى لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب الیم .36

آنان که کفر ورزیدند، گمان نکنند که مهلت ما به سود آنهاست .
ما به آنان مهلت و فرصت مى دهیم تا بر گناهانشان بیفزایند
و عذابى دردناك در انتظار آنان است.

اى فرزند آزاد شدگان به منت !(37)
آیا این از عدالت است که زنان و کنیزان تو
در پرده باشند و دختران رسول االله ، اسیر و آواره ؟

حجاب آنان را بدرى ، روى آنان را بگشایى
و دشمنان ، آنان را با شهرى به شهرى برند
و بیابانى و شهرى بدانها چشم بدوزند
و نزدیک و دور و پست و شریف به تماشایشان بایستد

در حالیکه نه از مردانشان سرپرستى مانده
و نه از یاورانشان ، مددکارى.

و چه توقع و انتظارى است از فرزندان آن
جگر خوارى که جگر پاکان را به دندان کشیده
و گوشتش از خون شهیدان روئیده ؟!

و چگونه در عداوت با ما شتاب نکند
کسى که به ما به چشم بغض و کینه و
خشم و دشمنى مى نگرد و بى هیچ حیا و پروایى مى گوید:
((اى کاش پدرانم بودند و از شادمانى فریاد مى زدند:

اى یزید! دست مریزاد

و بى شرمانه بر لب و دندان ابا عبداالله ،
سید جوانان اهل بهشت ، چوب مى زند!
و چرا چنان نگویى و چنین نکنى ؟!

تویى که جراحت را به انتها رساندى
و ریشه مان را بریدى و خون فرزندان محمد
(صلى االله علیه و آله و سلم ) و ستارگان
زمین از خاندان عبدالمطلب را به خاك ریختى
و یاد پدرانت کردى و به گمانت آنان را فراخواندى



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
19-11-2016, 03:16
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


. پس به زودى به آنان مى پیوندى
و به عاقبت آنان دچار مى شوى و آرزو مى کنى
که اى کاش لال بودى و آنچه گفتى ،

نمى گفتى. و آرزو مى کنى که ایکاش
فلج بودى و آنچه کردى ، نمى کردى.

بار خدایا! حق ما را بستان و از ستمگران
بر ما انتقام بکش و خشم و غضب را
بر قاتلان ما و قاتلان حامیان ما جارى ساز.

قسم به خدا که اى یزید!
تو پوست خود را دریدى و گوشت خود را بریدى
و به زودى بر رسول خدا وارد مى شوى
با بار سنگینى از خون فرزندانش و
هتک حرمت خاندان و بستگانش ،
در آنجا که خداوند آشفتگى آنان را سامان مى بخشد،
خاطر پریشانشان را جمع مى کند و حقشان را مى ستاند.

و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل االله
امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون .(3

و گمان مبرید آنان که در راه خدا کشته شدند، مرده اند،
آنان زنده اند و در نزد خداوندشان روزى مى خورند.

و تو را همین بس که حکم کننده خداست .
محمد دشمن توست و جبرئیل پشتیبان او.
و به زودى آنکه سلطنت را براى تو آراست
و تو را بر گردن مسلمین سوار کرد،

خواهید دید که ستمگران را چه عقوبت و جایگاه بدى است .
و خواهد دید که کدامیک از شما
جایگاه بدترى دارید و لشگر ناتوانترى.

و اگر چه روزگار، مرا با تو هم گفتار کرد
ولى من همچنان تو را حقیر مى بینم
و سرزنشت را لازم مى شمرم
و توبیخت را واجب مى دانم .

ولى حیف که چشمهایمان اشکبار است
و سینه هایمان آتش وار.

در شگفتم ! و بسیار در شگفتم از اینکه
بزرگ زادگان حزب خدا به دست بردگان آزاد شده
حزب شیطان ، کشته شدند!؟

و از دستهاى شماست که خون ما مى چکد
و با دهانهاى شماست که گوشت ما کنده مى شود



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
19-11-2016, 03:17
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


مگر نه اینکه گرگها بر گرد آن بدنهاى
پاك و تابناك حلقه زده اند
و کفتارها، آنها را در خاك مى غلطانند.

اگر اکنون غنیمت تو هستیم ،
به زودى غرامت تو خواهیم شد.

آن هنگام که هیچ چیز جز اعمال خویش را
با خود نخواهى داشت و خدایت
به بندگان خویش ستم نمى کند.

و ملجاء و پناه من خداست
و شکوه گاه من خداست.

پس هر مکرى که مى توانى بساز
و هر تلاشى که مى توانى بکن.

به خدا سوگند که ریشه یاد ما را نمى توانى بخشکانى
و وحى ما را نمى توانى بمیرانى

و دوره ما را نمى توانى به سر برسانى
و ننگ این حادثه را نیز نمى توانى از خود برانى.

عقلت منحرف و محدود است
و ایام حکومتت کوتاه و معدود
جمعیتت پراکنده و مطرود.

روزى خواهد رسید که منادى ندا خواهد کرد:
الا لعنۀ االله على الظالمین .(3

پس حمد و سپاس از آن خداى جهانیان است
که براى اولمان سعادت و مغفرت رقم زد
و براى آخرمان ، شهادت و رحمت.

از خدا مى خواهیم که ثوابشان را کامل کند
و بر پاداششان بیفزاید و ما را جانشینان شایسته آنان
قرار دهد، که او با محبت و مهربان است .
و او براى ما کافیست و هم او بهترین پشتیبان ماست



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
19-11-2016, 03:18
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


. نفسى عمیق مى کشى و مى نشینى.
پشت دشمن را به خاك مالیده اى ،
کار را به انجام رسانده اى و
حرفى براى گفتن ، باقى نگذاشته اى.

آنچه باقى گذاشته اى فقط حیرت است.
یزید، اطرافیان یزید، بزرگان مجلس ،
زنان پشت پرده ، سربازان و ماءموران
و محافظان و حتى اهالى کاروان همه مبهوت
این سؤ الند که آیا تو همان زینبى که داغ دیده اى ؟!

تو همان زینبى که اسارت چشیده اى ؟!
تو همان زینبى که مصیبت کشیده اى ؟!

یعنى اینهمه درد و داغ و رنج و مصیبت ،
ذره اى از جلال تو نکاسته است ؟

یعنى اینهمه تخفیف و تحقیر و تکفیر
و ارعاب دشمن ، ذره اى تو را
به عقب نشینى وانداشته است ؟

این لحن ، لحن محکومیت و اسارت نیست ،
لحن سیطره و اقتدار است.

تو به کجا متصلى زینب ؟
تو از کجا مدد مى گیرى ؟
تو اهل کدام جلالستانى ؟

اکنون یزید باید چیزى بگوید
و این سکوت سنگین مجلس را بشکند.

اما چه بگوید؟
تو چیزى براى او باقى نگذاشته اى .

همه این برنامه ها و مقدمات و تشریفات
براى شکستن شما بوده است و تو
نه تنها نشکسته اى که در نهایت استوارى
و اقتدار، دشمن را مچاله کرده اى و دور انداخته اى



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
19-11-2016, 03:20
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


. تو همه دیدنیها و به رخ کشیدنیها را ندیده گرفته اى.
تو یزید را رسواى خاص و عام کرده اى.

اکنون هر اقدامى از سوى یزید او را
رسواتر و ضایع تر مى کند.

قتل و غارت و شکنجه و اسارت ،
امتحان شده است و نتیجه اش این شده است .

باید دستى بالاى دست این تحقیر بیاورد
تا به شرایط مساوى دست پیدا کند.

و همین راه را پیش مى گیرد:
فرو خوردن خشم و اظهار بى اعتنایى.

این بیت شعر، بهترین چیزى است
که در آن لحظه به ذهنش مى رسد:

این فریادى است که شایسته زنان است
و مرثیه سرایى بر داغدیدگان آسان است

اما نه ، این شعر، مشکلى از یزید را حل نمى کند.
بهترین گواه ، عکس العمل نزدیکان و اطرافیان اوست.

ناگهان زنى از زنان بارگاه یزید،
بى اختیار، با سربرهنه ، خود را
به درون مجلس مى افکند،

بر سر بریده امام ، سجده مى برد
و فریاد واحسیناه سر مى دهد

و از میان ضجهه ها و مویه هایش
این کلمات شنیده مى شود:

((اى محبوب خاندان رسول االله !
اى فرزند محمد! اى غمخوار یتیمان و بیوه زنان !
اى کشته حرامزادگان!


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
20-11-2016, 01:00
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


اى یزید! خدا دست و پایت را قطع کند
و به آتش دنیا قبل از آخرت بسوزاند.

یزید، دستور مى دهد که او را هر چه سریعتر
از مجلس بیرون ببرند.

ابوبرزه اسلمى رو مى کند به یزید و مى گوید:
((واى بر تو اى یزید! هیچ مى دانى
چه کرده اى و چه مى کنى ؟

به خدا قسم من شاهد بودم که
بر همین لب و دندانى که تو چوب مى زنى ،
پیامبر بوسه مى زد و خودم شنیدم که
درباره او و برادرش حسن ، مى فرمود:
شما هر دو سرور جوانان اهل بهشتید.

خدا بکشد قاتلان شما را و لعنتشان کند
و مقیم دوزخشان گرداند که بد جایگاهى است

40 خشم یزید از این کلام ابوبرزه اسلمى ،
افزونتر مى شود و فرمان مى دهد که او را
کشان کشان از مجلس بیرون ببرند.

و او در آن حال که توسط ماءموران

بر زمین کشیده مى شود به یزید مى گوید:
بدان که تو در قیامت با ابن زیاد محشور مى شوى
و صاحب این سر، با محمد (صلى االله علیه و آله و سلم.

( یحیى بن حکم برادر مروان که
همیشه از یاران و نزدیکان یزید بوده است ،
فى البداهه این دو بیت را براى یزید مى خواند:
آنان که در کربلا بودند، در خویشاوندى
نزدیکترند از ابن زیاد که به دروغ ، خود را جا زده است


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
20-11-2016, 01:01
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


آیا این درست است که نسل سمیه مادر بدکاره
ابن زیاد به شماره ریگ بیابانها باشد
و از دختر رسول االله ، نسلى باقى نماند؟!4

یزید، چوبى را که در دست دارد،
به سوى او پرتاب مى کند و فریاد مى زند:
ببند دهانت را.

یحیى به اعتراض از جا بلند مى شود
و به قهر مجلس را ترك مى کند
و به هنگام رفتن فقط مى گوید:
دیگر در هیچ کار با تو همراهى نخواهم کرد

راءس الجالوت ، پیر مردى است
از علماى بزرگ یهود که یزید براى به رخ کشیدن قدرت خود،
او را به این مجلس ، دعوت کرده است .

اما اکنون شنیدن حرفهاى تو و دیدن رفتار یزید،
او را دچار حیرت و شگفتى کرده است .

رو مى کند به یزید و مى پرسد:
آیا این سر، واقعا سر فرزند پیامبر شماست
و این کاروان ، خاندان اویند؟

یزید مى گوید:
آرى ، اینچنین است

راءس الجالوت مى پرسد:
به چه جرمى اینها کشته شدند؟

یزید پاسخ مى دهد:
او در مقابل حکومت ما قد برافراشت
و قصد براندازى حکومت ما را داشت

((. راءس الجالوت ، بهت زده مى گوید:
((فرزند پیامبر که به حکومت ، شایسته تر است .

نسل من پس از هفتاد پشت به داود پیامبر مى رسد
و مردم به سبب این اتصال ، مرا گواهى مى دارند،

خاك قدمهاى مرا بر چشم مى کشند
و در هیچ مهم ، بى حضور و مشورت و دستور من عمل نمى کنند.
چگونه است که شما فرزند پیامبرتان را
به فاصله یک نسل مى کشید و به آن افتخار مى کنید؟
به خدا قسم که شما بدترین امتید

((. یزید که همه اینها را از چشم خطا به تو مى بیند،
خشمگین به تو نگاه مى کند و به او مى گوید،

اگر پیامبر نگفته بود که :
گر کسى ، نامسلمانى را که در پناه و تعهد اسلام است بیازارد،
روز قیامت دشمن او خواهم بود.
4هم الان دستور قتلت را صادر مى کردم.
راءس الجالوت مى گوید: ((این کلام که حجتى علیه خود توست .

اگر پیامبر شما دشمنى کسى خواهد بود
که معاهد نامسلمان را بیازارد،
با تو که اولاد او را کشته اى
و آزرده اى چه خواهد کرد؟!
من به چنین پیامبرى ایمان مى آورم

((. و رو مى کند به سر بریده امام و مى گوید:
((در پیشگاه جدت گواه باش که من شهادت مى دهم
به وحدانیت خدا و رسالت محمد (صلى االله علیه و آله و سلم

یزید دندان مى ساید و مى گوید:
عجب ! به دین اسلام وارد شدى .
من که پادشاه اسلامم ، چنین مسلمانى را نمى خواهم

و فریاد مى زند:
جلاد! بیا و گردن این یهودى را بزن.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
20-11-2016, 01:02
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


مردى سرخ روى از اهالى شام به فاطمه
دختر امام حسین نگاه مى کند و به یزید مى گوید:
این کنیزك را به من ببخش

فاطمه ناگهان بر خود مى لرزد،
ترس در جانش مى افتد، خود را در آغوش تو مى افکند
و گریه کنان مى گوید:
عمه جان ! یتیم شدم ! کنیز هم بشوم ؟

و تو فاطمه را در آغوشت پناه مى دهى
و آنچنانکه یزید و آن مرد بشنوند، مى گویى :
نه عزیزم ! این حرف بزرگتر از دهان این فاسق است

و خطاب به آن مرد مى گویى :
بد یاوه اى گفتى پست فطرت !
اختیار این دختر نه به دست توست و نه به دست یزید

یزید دندانهایش را به هم مى ساید و به تو مى گوید:
این اسیر من است . من هر تصمیمى
بخواهم درباره اش مى گیرم .))

تو پاسخ مى دهى :
به خدا که چنین نیست .
چنین حقى را خدا به تو نداده است .
مگر از دین ما خارج شوى و به دین دیگرى درآیى

((. آتش خشم در جان یزید شعله مى کشد و پرخاشگر مى گوید:
به من چنین خطاب مى کنى ؟

این پدر و برادر تو بودند که از دین خارج شدند
تو مى گویى : تو و جدت اگر مسلمان هستید،
به دست جدم و پدرم مسلمان شده اید

یزید در مقابل این کلام تو،
پاسخى براى گفتن پیدا نمى کند،
جز آنکه لجوجانه بگوید:
دروغ مى گویى اى دشمن خدا

تو اما همین کلامش را هم بى پاسخ نمى گذارى :
((چون زور و قدرت دست توست ،
از سر ستم ، ناسزا مى گویى
و مى خواهى به زور محکوممان کنى

یزید در مى ماند و مرد شامى دوباره
خواسته اش را تکرار مى کند و یزید خشمش را
بر سر او هوار مى کند: مرگت دهد. خفقان بگیر

ماندن شما در این مجلس ،
بیش از این ، به صلاح یزید نیست.

خطبه تو نه تنها مستى را از سر خود او پرانده ،
که همه را از آشنا و غریبه و دور و نزدیک ،
مقابل او ایستانده و همه نقشه هایش را نقش بر آب کرده.

اگر مردم چهار کلام دیگر از این دست بشنوند
و دو جراءت و شهامت دیگر از این دست ببیند،
دیگر قابل کنترل نیستند.

به زودى خبر خطبه و خطابه تو در مقابل یزید،
در سراسر شام مى پیچید و حیثیتى
براى دستگاه یزید باقى نمى گذارد.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
20-11-2016, 01:02
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


در شرایطى که مدعیان مردى و مردانگى ،
در مقابل حکومت ، جراءت سخن گفتن ندارند،
ایستادن زنى در مقابل یزید
و لجن مال کردن او، حادثه کوچکى نیست .

بخصوص که گفته مى شود؛ این زن در موضع اسارت
و مظلومیت بوده است و نه در موضع حاکمیت و قدرت.

و این تازه ، اولین شراره هاى آتشى است
که تو برپا کرده اى .

این آتش تا دودمان باعث و بانى این ستمها
و اولین غاصبان حقوق اهل بیت را
نسوزاند، خاموش نمى شود.

یزید فریاد مى زند: ببریدشان . همه شان را ببرید
و در خرابه کنار همین قصر، سکنى دهید
تا تکلیفشان را روشن کنم .


https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
20-11-2016, 01:04
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


اما به هر حال ، خرابه ، خرابه است
و جاى زندگى کردن نیست.

چهره هایى که آسمان هرگز رنگ رویشان را ندیده ،
باید در هجوم سرماى شب بسوزند
و در تابش مستقیم آفتاب ظهر پوست بیندازند.

انگار که لطیف ترین گلهاى گلخانه اى را
به کویرى ترین نقطه جهان ، تبعید کرده باشند.

تو هنوز زنها و بچه ها را در خرابه اسکان نداده اى ،
هنوز اشکهایشان را نسترده اى ،
هنوز آرامشان نکرده اى و هنوز گرد و غبار راه
از سر و رویشان نگرفته اى که زنى با ظرفى از غذا
وارد خرابه مى شود. به تو سلام مى کند
و ظرف غذا را پیش رویت مى نهد.

بوى غذاى گرم در فضاى خرابه مى پیچد
و توجه کودکانى را که مدتهاست جز گرسنگى نکشیده اند
و جز نان خشک نچشیده اند، به خود جلب مى کند.

تو زن را دعا مى کنى و ظرف غذا را
پس مى زنى و به زن مى گویى :

مگر نمى دانى که صدقه بر ما حرام است ؟

زن مى گوید: ((به خدا قسم که این صدقه نیست ،
نذرى است بر عهده من که هر
غریب و اسیرى را شامل مى شود

تو مى پرسى که :
این چه عهد و نذرى است ؟

((! و او توضیح مى دهد که :
((در مدینه زندگى مى کردیم و من کودك بودم
که به بیمارى لاعلاجى گرفتار شدم .

پدر و مادرم مرا به خانه فاطمه بنت رسول االله بردند
تا او و على براى شفاى من دعا کنند.

در این هنگام پسرى خوش سیما وارد خانه شد.
و حسین فرزند آنها بود.

على او را صدا کرد و گفت :
حسین جان ! دستت را بر سر این دختر قرار ده
و شفاى او را از خدا بخواه.

سین ، دست بر سر من گذاشت
و من بلافاصله شفا یافتم
و آنچنان شفا یافتم که تا کنون به هیچ بیمارى مبتلا نشده ام.

گردش روزگار، مرا از مدینه و آن خاندان دور کرد
و در اطراف شام سکنى داد.

من از آن زمان نذر کرده ام که براى سلامتى آقا حسین
به اسیران و غریبان ، احسان کنم تا مگر
جمال آن عزیز را دوباره ببینم



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
20-11-2016, 01:05
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


تو همین را کم داشتى زینب !
که از دل صیحه بکشى
و پاره هاى جگرت را از دیدگانت فرو بریزى.

و حالا این سجاد است که باید تو را آرام کند
و این کودکانند که باید به دلدارى تو بیایند.

در میان ضجه ها و گریه هایت به زن مى گویى :
حاجت روا شدى زن ! به وصال خود رسیدى

من زینبم ، دختر فاطمه و على و خواهر حسین
و این سر که بر سر دارالاماره نصب شده ،
سر همان حسینى است که تو به دنبالش مى گردى
و این کودکان ، فرزندان حسین اند.
نذرت تمام شد و کارت به سرانجام رسید

((. زن نعره اى از جگر مى کشد و بیهوش بر زمین مى افتد.
تو پیش پیکر نیمه جان او زانو مى زنى
و اشکهاى مدامت را بر سر و صورت او مى پاشى
زن به هوش مى آید، گریه مى کند،

زار مى زند، گیسوانش را مى کند،
بر سر و صورت مى کوبد.
و دوباره از هوش مى رود.

از به هوش مى آید،

خود را بر خاك مى کشد،
بر پاى کودکان بوسه مى زند،

خاك پایشان را به اشک چشم مى شوید
و باز از هوش مى رود.

آنچنانکه تو ناگزیر مى شوى دست
از تعزیت خود بردارى و به تیمار
این زن غریب بپردازى



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
20-11-2016, 01:06
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


جگر سوز فارغ نشده اند که زنى دیگر
با کوزه آبى در دست وارد خرابه مى شود.

چهره این زن ، اما براى تو آشناست .
او تو را به جا نمى آورد
اما تو خوب او را به یاد مى آورى.

چهره او از دوران کودکى ات به یاد مانده است .
زمانى که به خانه مادرت زهرا مى آمد
و براى کمک به کارهاى خانه مادرت التماس مى کرد.

او دختر کوچک و دوست داشتنى
و شیرینى را در ذهن دارد و به نام زینب
که هر بار به خانه فاطمه مى رفته ،
سراپاى او را غرق بوسه مى کرده
و او را در آغوش مى گرفته و قلبش التیام مى یافته .

آنچنانکه تا سالها کمک به کار خانه را بهانه مى کرده
تا با محبوب کوچک خود، تجدی د دیدار کند
و از آغوش او وام التیام بگیرد.

او واله و سرگشته زینب شده ،
اما حوادثى او را از مدینه دور کرده
و دست نگاهش را از جمال زینب ، کوتاه ساخته .

و براى اینکه خدا عطش اشتیاق او را
به زلال وصال زینب فرو بنشاند، عهد کرده
که عطش غریبان و اسیران و در راه ماندگان را فرو بنشاند

. او باور نمى کند که تو زینبى !
و چگونه ممکن است که آن عقیله ،
آن دردانه و عزیز کرده قوم و قبیله ،
کنون ساکن خرابه اى در شام شده باشد؟!

چگونه ممکن است که بانوى بانوان عالم ،
رخت اسیرى بر تن کرده باشد؟!

انکار او، و نقل خاطرات او تنها کارى که مى کند،
مشتعل کردن آتش عزاى تو و بچه هاست.

خرابه تا نیمه هاى شب ،
نه خرابه اى در کنار کاخ یزید
که عزاخانه اى است در سوگ حسین
و برادران و فرزندان حسین.

بچه ها با گریه به خواب مى روند
و تو مهیاى نماز شب مى شوى.

اما هنوز قامت نشسته خود را نبسته اى
که صداى دختر سه ساله حسین به گریه بلند مى شود.

گریه اى نه مثل همیشه . گریه اى وحشتزده ،
گریه اى به سان مارگزیده .

گریه کسى که تازه داغ دیده .
دیگران به سراغش مى روند
و در آغوشش مى گیرند و تو گمان مى کنى
که هم الان آرام م ى گیرد و صبر مى کنى



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
20-11-2016, 01:06
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


. بچه ، بغل به بغل و دست به دست مى شود
اما آرام نمى گیرد.

پیش از این هم رقیه هرگز آرام نبوده است .
از خود کربلا تا همین خرابه .

لحظه اى نبوده که آرام گرفته باشد،
لحظه اى نبوده که بهانه پدر نگرفته باشد،
لحظه اى نبوده که اشکش خشک شده باشد،
لحظه اى نبوده که با زبان کودکانه اش مرثیه نخوانده باشد.

انگار که داغ رقیه ، بر خلاف سن و سالش ،
از همه بزرگتر بوده است.

به همین دلیل در تمام طول راه ،
و همه منازل بین راه ، همه ملاحظه او را کرده اند،
به دلش راه آمده اند، در آغوشش گرفته اند،

دلدارى اش داده اند، به تسلایش نشسته اند
و یا لااقل پا به پاى او گریسته اند.

هر بار که گفته است :
((کجاست پدرم ؟
کجاست حمایتگرم ؟
کجاست پناهگاهم ؟

همه با او گریسته اند و وعده مراجعت پدر
از سفر را به او داده اند.

هر بار که گفته است :
عمه جان ! از ساربان بپرس
که کى به منزل مى رسیم .))

همه تلاش کرده اند که با نوازش او،
با سخن گفتن با او و با دادن وعده هاى شیرین به او،
رنج سفر را برایش کم کنند.
اما امشب انگار ماجرا فرق مى کند.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
20-11-2016, 01:07
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


این گریه با گریه همیشه متفاوت است .
این گریه ، گریه اى نیست که به سادگى آرام بگیرد
و به زودى پایان بپذیرد.

انگار نه خرابه ، که شهر شام را بر سرش گذاشته است
این دختر سه ساله . فقط خودش که گریه نمى کند،
با مویه هاى کودکانه اش ، همه را به گریه مى اندازد
و ضجه همه را بلند مى کند.

تو هنوز بر سر سجاده اى که
از سر بریده حسین مى شنوى که مى گوید:
خواهرم ! دخترم را آرام کن

تو ناگهان از سجاده کنده مى شوى
و به سمت سجاد مى دوى .
او رقیه را در آغوش گرفته است ،
بر سینه چسبانده است و مدام
بر سر و روى او بوسه مى زند
و تلاش مى کند که با لحن شیرین پدرانه
و برادرانه آرامش کند اما موفق نمى شود.

تو بچه را از آغوشش مى گیرى
و به سینه مى چسبانى و از داغى
سوزنده تن کودك وحشت مى کنى.

-رقیه جان ! رقیه جان ! دخترم !
نور چشمم ! به من بگو چه شده عزیز دلم !
بگو که در خواب چه دیده اى !



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
20-11-2016, 01:07
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



تو را به جان بابا حرف بزن.
رقیه که از شدت گریه به سکسکه افتاده است ،

بریده بریده مى گوید:
بابا، سر بابا را در خواب دیدم
که در طشت بود و یزید بر لب و دندان
و صورت او چوب مى زد.

بابا خودش به من گفت که بیا
ا((. با تو هر زبانى که بلدى
و با هر شیوه اى که همیشه او را آرام مى کرده اى ،

تلاش مى کنى که آرامش کنى
و از یاد پدر غافلش گردانى ،
اما نمى شود، این بار، دیگر نمى شود.

گریه او، بى تابى او و ضجه هاى او
همه کودکان و زنان خرابه نشین را
و سجاد را آنچنان به گریه مى اندازد
که خرابه یکپارچه گریه و ضجه مى شود
و صدا به کاخ یزید مى رسد.

یزید که مى شنود؛ دختر حسین
به دنبال سر پدر مى گردد،
دستور مى دهد که سر را به خرابه بیاورند



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
20-11-2016, 01:08
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


. ورود سر بریده امام به خرابه ،
انگار تازه اول مصیبت است .

رقیه خود را به روى سر مى اندازد
و مثل مرغ پر کنده پیچ و تاب مى خورد.

مى نشیند، برمى خیزد،
دور سر مى چرخد، به سر نگاه مى کند،

بر سر و صورت و دهان خود مى کوبد،
خم مى شود، زانو مى زند،

سر را در آغوش مى کشد، مى بوید، مى بوسد،
خون سر را با دست و صورت و مژگان خود مى سترد

و با خون خود که از دهان و گوشه لبها
و صورت خود جارى شده در مى آمیزد،
اشک مى ریزد، ضجه مى زند،
صیحه مى کشد، مویه مى کند،

روى مى خراشد، گریه مى کند، مى خندد،
تاولهاى پایش را به پدر نشان مى دهد،

شکوه مى کند، دلدارى مى دهد،
اعتراض مى کند، تسلى مى طلبد
و خرابه را و جان همه خراباتیان را به آتش مى کشد.

بابا! چه کسى محاسن تو را خونین کرده است ؟
بابا! چه کسى رگهاى تو را بریده است ؟
بابا! چه کسى در این کوچکى مرا یتیم کرده است ؟



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
20-11-2016, 01:09
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



بابا! چه کسى یتیم را پرستارى کند تا بزرگ شود؟
بابا! این زنان بى پناه را چه کسى پناه دهد؟
بابا! این چشمهاى گریان ، این موهاى پریشان ،
این غربیان و بى پناهان را چه کسى دستگیرى کند؟

بابا! شبها وقت خواب ، چه کسى برایم قرآن بخواند؟
چه کسى با دستهایش موهایم را شانه کند؟

چه کسى با لبهایش اشکهایم را بروید؟
چه کسى با بوسه هایش غصه هایم را بزداید؟

چه کسى سرم را بر زانویش بگذارد؟
چه کسى دلم را آرام کند؟

کاش مرده بودم بابا!
کاش فداى تو مى شدم !

کاش زیر خاك بودم !
کاش به دنیا نمى آمدم !

کاش کور مى شدم
و تو را در این حال و روز نمى دیدم.

مگر نگفتند به سفر مى روى بابا؟ ا
ین چه سفرى بود که میان سر و بدنت فاصله انداخت ؟

این چه سفرى بود که تو را از من گرفت ؟
باباى شجاع من !
چه کسى جراءت کرد بر سینه تو بنشیند؟

چه کسى جراءت کرد سرت را از تن جدا کند؟
چه کسى جراءت کرد دخترت را یتیم کند؟



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
20-11-2016, 01:09
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



تو کجا بودى بابا وقتى ما را بر شتر بى جهاز نشاندند؟
تو کجا بودى بابا وقتى به ما سیلى مى زدند؟
تو کجا بودى بابا وقتى کاروان را تند مى راندند
و زهره مان را آب مى کردند؟

تو کجا بودى بابا وقتى آب را از ما دریغ مى کردند؟
تو کجا بودى بابا وقتى به ما گرسنگى مى دادند؟
تو کجا بودى بابا وقتى عمه ام را کتک مى زدند؟

تو کجا بودى بابا وقتى برادرم سجاد را به زنجیر مى بستند؟
تو کجا بودى بابا وقتى شبها در
بیابانهاى ترسناك رهایمان مى کردند؟

تو کجا بودى بابا وقتى سایه بانى را
در ظل آفتاب از ما مضایقه مى کردند؟

تو کجا بودى بابا وقتى مردم به ما مى خندیدند؟
تو کجا بودى بابا وقتى ما بر روى شتر خواب مى رفتیم
و از مرکب مى افتادیم و زیر دست و پاى شترها مى ماندیم ؟

تو کجا بودى بابا وقتى مردم از اسارت ما شادى مى کردند
و پیش چشمهاى گریان ما مى رقصیدند؟

تو کجا بودى بابا وقتى بدنهایمان زخم شد
و پوست صورتهایمان برآمد؟

تو کجا بودى بابا وقتى عمه ام زینب سجاد را
در سایه شتر خوابانده بود و او را
باد مى زد و گریه مى کرد؟



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
20-11-2016, 01:10
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



تو کجا بودى بابا وقتى عمه ام زینب
نمازهاى شبش را نشسته مى خواند

و دور از چشم ما تا صبح گریه مى کرد؟
تو کجا بودى بابا وقتى سکینه سرش را
بر شانه عمه ام زینب مى گذاشت و زارزار مى گریست ؟

تو کجا بودى بابا وقتى از زخمهاى
غل و زنجیر سجاد خون مى چکید؟

تو کجا بودى بابا وقتى ما همه تو را صدا مى زدیم ؟
جان من فداى تو باد بابا که مظلومترین باباى عالمى!


بابا! من این را مى فهمم که تو فقط باباى من نیسى ،
باباى همه جهانى. پدر همه عالمى ،

امام دنیا و آخرتى ، نوه پیامبرى ،
فرزند على و فاطمه اى ،
پدر سجادى و پدر امامان بعد از خودى

تو برادر زینى! من اینها را مى فهمم
و مى فهمم که تو باباى همه کودکان جهانى
مى فهمم که همه دنیا به تو نیازمند است .

اما الان من بیش از همه به تو محتاجم
و بیشتر از همه ، فرزند توام ،
دختر توام ، دردانه توام.

هیچ کس به اندازه من غربت
و یتیمى و نیاز به دستهاى تو را احساس نمى کند.

همه ممکن است بدون تو هم زندگى کنند
ولى من بدون تو مى میرم .

من از همه عالم به تو محتاجترم .
بى آب هم اگر بتوانم زندگى کنم ،
بى تو نمى توانم


تو نفس منى بابا! تو روح و جان منى.
بى روح ، بى نفس ، بى جان ،
چه کسى تا به حال زنده مانده است ؟!
بابا! بیا و مرا ببر.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
20-11-2016, 01:10
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


زینب ! زینب ! زینب!

اینجا همان جایى است که تو
به اظطرار و استیصال مى رسى.

اینجا همان جایى است که تو زانو مى زنى
و مرگت را آرزو مى کنى .

تویى که در مقابل یزید و ابن زیاد،
آنچنان استوار ایستادى که پشت نخوتشان را به خاك مالیدى ،

اکنون ، اینجا و در مقابل این کودك سه ساله
احساس عجز مى کنى.

چه کسى مى گوید که این رقیه بچه است ؟
فهم همه بزرگان را با خود حمل مى کند.

چه کسى مى گوید که این دختر، سه ساله است ؟
عاطفه همه زنان عالم را دل مى پرورد!

چه کسى مى گوید که این رقیه ، کودك است ؟
زانوان بزرگترین عارفان جهان را با ادراك خود مى لرزاند.

نگاه کن ! اگر که ساکت شده است ،
لبهایش را بر لبهاى پدر گذاشته است
و چهار ستون بدنش مى لرزد



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
20-11-2016, 01:11
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



. اگر صدایش شنیده نمى شود،
تنها، گوش شنواى پدر را شایسته شنیدن ، یافته است.

نگاه کن زینب ! آرام گرفت !
انگار رقیه آرام گرفت.

دلت ناگهان فرو مى ریزد
و صداى حسین در گوش جانت مى پیچد
که رقیه را صدا مى زند و مى گوید:
بیا! بیا دخترم ! که سخت چشم انتظار تو بودم

شنیدن همین ندا، عروج روح رقیه را
براى تو محرز مى کند.

نیازى نیست که خودت را به روى رقیه بیندازى ،
او را در آغوش بگیرى ، بدن سردش را لمس کنى
و چشمهاى باز مانده و بى رمقش را ببینى.

درد و داغ رقیه تمام شد
و با سکوت او انگار خرابه آرامش گرفت.

اما اکنون ناگهان صیحه توست
که سینه آسمان را مى شکافد.

انگار مصیبت تو تازه آغاز شده است.
همه کربلا و کوفه و شام ، یک طرف ،
و این خرابه یک طرف.

همه غمها و دردها و غصه ها یک طرف
و غم رقیه یک طرف.

نه زنان و کودکان کاروان و نه سجاد
و نه حتى فرشتگان آسمان ،
نمى توانند تو را در این غم تسلى ببخشد.

و چگونه تسلى دهند فرشتگانى که
خود صاحب عزایند و پر و بالشان
به قدرى از اشک سنگین شده است
که پرواز به سوى آسمان را نمى توانند


. تنها حضور مادرت زهرا مى تواند
تسلى بخش جان سوخته تو باشد.

پس خودت را به آغوش مادرت بسپار
و عقده فروخورده همه این داغها و دردها رابگشا .




https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
20-11-2016, 01:11
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


پرتو هیجدهم

مگر نه بزرگترین آرزوى هر غریب ،
رسیدن به موطن خویش است ؟
و مگر نه مقصد مدینه در پیش است ؟

پس چرا تو مدام تداعى خاطرات گذشته را مى کنى
و در کجاوه تنهایى خودت ، اشک مى ریزى ؟

نمى توان گفت که هر چه بود، گذشت .
ولى مى توان گفت که فصل مصیبت ، سپرى شد.

اگر چه این فصل به اندازه تمام سالهاى عمر،
کش آمد و اگرچه این فصل ، خزانى جاودانه
براى عالم ، رقم زد.

نمى توان توقع کرد که تو اکنون که به مدینه باز مى گردى ،
تمام خاطرات این سفر را، این سفر پر رنج و راز
و خطر را تداعى نکنى و براى لحظه لحظه آن ،
در خلوت کجاوه خودت ، اشک نریزى.

اما تو باید خودت را هم حفظ کنى زینب !

چرا که کار تو هنوز به اتمام نرسیده است.

پس به یاد بیاور اما گریه نکن.
یزید شما را میان اقامت در شام
و مراجعت به مدینه ، مخیر ساخت .
و تو و امام ، مراجعت به مدینه را برگزیدید.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
20-11-2016, 01:12
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



تو گفتى : ما را به مدینه برگردان .
ما به سوى جدمان هجرت مى کنیم

به هنگام خروج از شام ،
یزید پول زیادى براى تو پیشکش آورد و گفت :
این را به عوض خون حسین بگیرید

و تو بر سرش فریاد زدى که :
واى بر تو اى یزید که چقدر وقیح و سنگدل و بى حیایى .
برادرم را مى کشى و در عوض آن به من مال مى دهى ؟

یزید شرمگین سرش را به زیر افکند
و پولهایش را پس کشید.

یزید به جبران گذشته ، نعمان بن بشیر را
که مسن تر و مهربانتر و نرمخوتر بود
به سرپرستى کاروان برگزید
و به او سفارش کرد که همه گونه
با اهل کاروان مدارا کند.

کاروان را از کناره شهرها بگذارند
و در جاى خوب مقام دهد.

و ماءموران و محافظان را از اطراف کاروان ،
دورتر نگاه دارد تا اهل کاروان معذب نشوند.

و نیز دستور داد که بر شترها کجاوه بگذارند
و کجاوه ها را با پارچه هاى ابریشمین و زربفت ، زینت دهن

د و... و تو وقتى چشمت به این پارچه هاى رنگارنگ افتاد،
خشمگین شدى و فریاد زدى :
این پارچه هاى الوان و این زینتها را فرو بریزید.

این کاروان ، عزادار فرزند رسول االله است .
کاروان را سیاه بپوشانید تا مردم همه بدانند
که این کاروان مصیبت زده شهادت اولاد زهر است.

و دستور دادى که علاوه بر آن ،
در پس و پیش و میان کاروان پرچمهاى سیاه برافرازند
تا هر کس به این کاروان بر مى خورد،
بفهمد که چه اتفاق بزرگى در عالم افتاده است
و بفهمد که باعث و بانى این اتفاق که بوده است
و بفهمد که ... و براى دستگاه یزید حیثیتى نماند.



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
20-11-2016, 01:12
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



با خطبه اى که تو در مجلس یزید خواندى ،
با تعزیتى که تو در شام بر پا کردى
و با خطبه تکان دهنده اى که سجاد در مسجد شام خواند،
یزید بر حکومت خود ترسید

و اگر چه به دروغ ، اظهار ندامت کرد. به تو گفت :
خدا لعنت کند ابن زیاد را که حسین را به قتل رساند.
من هرگز به قتل حسین ، راضى نبودم

تو پاسخ دادى :
اى یزید به خدا قسم که برادرم حسین را
جز تو کسى نکشت .

و اگر فرمان تو نبود،
ابن زیاد کوچکتر و حقیرتر از آن بود
که به چنین کار بزرگى دست بزند.

تو از خدا نترسیدى ؟
به قتل کسى دست یازیدى
که پیامبر درباره اش فرموده بود:
حسن و حسین جوانان بهشتى اند.

اگر بگویى رسول خدا چنین نگفته است ،
دروغ گفته اى و مردم تو را تکذیب خواهند کرد
و اگر بگویى گفته است ، خصم خودت شده اى

و یزید سر فرو انداخت و به این آیه از قرآن ،
اعتراف کرد که : ذریۀ بعضها من بعض .43



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
20-11-2016, 01:13
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


( به آینده فکر کن زینب !
به رسالتى که بر دوش توست !
به مدینه اى که پیش روى توست.

تا ساعتى دیگر، قاصدى خبر شهادت حسین
و دو فرزندت را به شویت عبداالله خواهد داد.

و عبداالله گریه کنان خواهد گفت :
اناالله و اناالیه راجعون.

غلامى که نامش ابوالسلاس است به طعنه خواهد گفت :
((این مصیبت از حسین به ما رسید

و عبداالله کفش خود را بر دهان او خواهد کوبید که :
اى حرامزاده ! درباره حسین چنین جسارتى مى کنى ؟

به خدا قسم که اگر در آنجا حضور داشتم ،
دست از دامنش بر نمى داشتم تا در رکابش کشته شوم.

سوگند به خدا که آنچه تحمل این مصیبت را بر من ممکن مى کند
و آرامشم مى بخشد این است که این دو فرزند
همراه حسین و در راه حسین کشته شدند.

و سپس روى به آسمان خواهد کرد و خواهد گفت :
خدایا! مصیبت حسین ، جانم را گداخت
اما تو را سپاس مى گویم که اگر خودم نبودم تا جانم را فدایش کنم ،
دو فرزندم را قربانى خاك پایش کردم

زیر لب زمزمه مى کنى :
کاش هزار فرزند مى داشتم
و همه را فداى یک تار موى حسین مى کردم

و نام آرام بخش حسین را زیر لب ترنم مى کنى:
حسین ! حسین ! حسین! حسین ........



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
20-11-2016, 01:13
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



اگر بود، تحمل همه این رنجها
و دردها و داغها اینقدر مشکل نبود.

حتى داغ على اکبر، حتى مصیبت قاسم ،
حتى شهادت على اصغر، حتى عروج عباس!... عباس ؟ !

تو با خواهرت چه کردى عباس ؟!
تو از کجا آمده بودى عباس ؟

تو چگونه خودت را با جگر زینب ، پیوند زدى ؟
هم اکنون که به مدینه مى رسیم ،
من به مادرت چه بگویم ؟

بگویم ام البنین !
مادر پسران مادر کدام پسران ؟
کجایند آن چهار سروى که تو روانه کربلا کردى ؟

بگویم : ام البنین !
همه مادران عالم باید تربیت پسر را
از تو یاد بگیرند،
همه مردان عالم باید پیش تو درس ادب بخوانند.

حسین ! حسین ! حسین!
جاذبه عشق تو با این چهار جوان چه کرد؟
با پیران و سالخوردگان چه کرد؟
با حبیب چه کرد؟ با مسلم چه کرد؟

حسین ! حسین ! حسین!
تو اگر بودى ، سینه تسلاى تو اگر بود،
نگاه آرام بخش تو اگر بود،
همه غمهاى عالم ، قابل تحمل بود.

پدرم فداى آنکه عمود خیمه اش شکسته شد.
پدرم فداى آنکه غمگین در گذشت.
پدرم فداى آنکه تشنه جان سپرد



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
20-11-2016, 01:14
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


. پدرم فداى آنکه محاسنش غرق خون شد.
پدرم فداى آنکه جدش محمد مصطفاست ،
جدش فرستاده خداست .

راستى حسین ! این سؤ ال تو را چه پاسخ گفتند
وقتى که پرسیدى : فبم تستحلون دمى ؟(44

راستى ، یک قطره از خون على اصغر حتى به زمین نچکید...
میان دست و بدن عباس ، چقدر فاصله افتاده بود؟
هیچ کس آب نخورد، حتى وقتى که آب آزاد شد.

راستى رقیه به حسین چه گفت ،
رقیه با حسین چه کرد که حسین
به او پروانه رفتن داد؟

از همه سخت تر وداع بود.
وداع با حسین . وداع با جهان ،
وداع با جان ، وداع با هر چه
که دوست داشتنى است.

زینب ! زینب ! زینب!
تو را به خدا خودت را حفظ کن.

کار تو هنوز به اتمام نرسیده است.
تو تازه باید پیام کربلایى ات را
از مدینه رسول االله به تمام عالم منتشر کنى.

تو باید خون حسین را تا ابد تازه نگه دارى.
و اصلا مگر نه مرجعیت آشکار،
پس از حسین با توست ؟

مگر نه سجاد باید باید در پرده اختفا بماند
تا نسل امامت حفظ شود؟

پس تو از این پس ، پناه مردمى ،
مرجع پرسشهاى مردمى ، حلال مشکلات مردمى
و پرچم هدایت مردمى و شاخص میان حق و باطل مردمى.

رداى امامت با دستهاى توست
که از دوش حسین به قامت سجاد منتقل مى شود



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
20-11-2016, 01:14
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


پس گریه نکن زینت !
خودت را حفظ کن زینب!

اکنون آرام آرام به مدینه نزدیک مى شوى
و رسالتى که در مدینه چشم انتظار توست ،
از آنچه تاکنون بر دوش خود، حمل کرده اى ، کمتر نیست.

پرده کجاوه را کنار مى زنى
و از پشت پرده هاى اشک به راه ، نگاه مى کنى .
چیزى تا مدینه نمانده است.

سواد مدینه که از دور پیدا مى شود،
فرمان مى دهى که همگان از مرکبها پیاده شوند:

به احترام حرم رسول االله از محملها فرود بیایید!
همه پیاده مى شوند. و امام فرمان مى دهد
که همان جا خیمه را علم کنند.

سپس بشیرین جذلم را صدا مى کند و به او مى گوید:
بشیر! پدرت شاعر بود، خدا رحمتش کند.
تو نیز شعر مى توانى سرود؟

بشیر مى گوید:
آرى یابن رسول االله

امام مى فرماید:
پس ، پیش از ما به مدینه برو
و شهادت اباعبداالله را به اطلاع مردم برسان.

بشیر به تاخت خود را به مدینه مى رساند،
مقابل مسجد پیامبر مى ایستد
و این دو بیت را فریاد مى زند:

یا اهل یثرب لا مقام لکم بها الجسم منه بکربلاء
مضرج قتل الحسین فادمعى مدرار و الراءس منه
على القناة یدار اى اهل یثرب !

دیگر مدینه جاى ماندن نیست ،
که حسین به شهادت رسیده است .



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
20-11-2016, 01:15
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


پس همه چشمها باید هماره بر او بگریند
که حسین در کربلا به خون تپید
و سرش بر نیزه ها چرخید.

و اعلام مى کند که :
((اى اهل مدینه ! على ، فرزند حسین
با عمه ها و خواهرانش به نزدیکى شهر رسیده اند.
من جاى آنها را به شما نشان خواهم داد.


خبر، به سرعت باد در همه کوچه پس کوچه ها
و خانه هاى مدینه مى پیچید و شهر یکپارچه ،
ضجه و ناله مى شود.

زنان و دختران از خانه ها بیرون مى ریزند،
روى مى خراشند، موى مى کنند،
بر سر و صورت مى زنند،
خاك بر سر مى ریزند و شیون و فریاد مى کنند.

هاتفى میان زمین و آسمان ، صلا مى دهد:
((اى آنانکه حسین را نشناختید و او را به قتل رساندید!
بشارت باد بر شما عذاب و مصیبت جانسوز.

تمام اهل آسمان ، از پیامبران
تا فرشتگان شما را نفرین مى کنند.

پس بدانید که لعنت شما بر زبان
سلیمان و موسى و عیسى گذشته است .

ام لقمان ، دختر عقیل ، با شنیدن این خبر،
با سر و پاى برهنه از خانه بیرون مى جهد
و سرآسیمه و دیوانه وار این اشعار را مى خواند:

ما ذا تقولون اذ قال النبى بکم بعترتى
و باهلى بعد مفتقدى ما کان هذا جزائى
اذ نصحت لکم ما ذا فعلتم و انتم آخرالامم
منهم اسارى و قتلى ضرجوابدم
ان تخلفونى بسوفى ذوى رحمى

چه پاسخى براى پیامبر دارید
اگر به شما بگوید که شما به عنوان آخرین امت
بر سر عترت و خاندانم ، پس از من چه آوردید؟

عده اى را اسیر کردید و عده اى را به خون کشیدید؟
پاداش من که خیر خواه شما بودم این نبود
که با بازماندگانم اینسان بدى کنید



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
20-11-2016, 01:16
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif


((. دختر جوانى با شنیدن این خبر،
همچون جنون زده ها از خانه بیرون مى زند،
و بى چادر و مقنعه و کفشى در کوچه راه مى رود
و سر تکان مى دهد و با خود مویه مى کند: ))

پیام آورى ، خبر مرگ مولایم را آورد،
خبر، دلم را به آتش کشید.
تنم را بیمار کرد و جانم را اندوهگین ساخت.

پس اى چشمهاى من یارى کنید و اشک ببارید
و پیوسته و مدام ببارید.

اشک بر آن کسى که در مصیبت او
عرش خدا به لرزه در آمد
و با شهادت او مجد و دین ما به تباهى رفت.

آرى گریه کنید بر پسر دختر پیامبر
و وصى و جانشین او.
هر چند که جایگاه و منزل او از ما دور است

((. پیش از آنکه بشیر، باز گردد،
مردم ضجه زنان و مویه کنان ،
از مدینه بیرون مى ریزند
و با اشک و آه و گریه
به استقبال شما مى آیند.

مدینه جز هنگام ارتحال پیامبر،
چنین درد و داغ و آه و شیونى را به خود ندیده است.

زنان ، زنان مدینه ، زنان بنى هاشم
که چند ماه پیش تو را بدرقه کردند
اکنون تو را به جا نمى آورند.

باور نمى کنند که تو همان زینبى باشى
که چند ماه پیش ، از مدینه رفته اى .

باور نمى کنند که درد و داغ و مصیبت ،
در عرض چند ماه بتواند همه موهاى
زنى را یک دست سپید کند،

بتواند چشمها را اینچنین به گودى بنشاند،
بتواند رنگ صورت را برگرداند
و بتواند کسى را اینچنین ضعیف و زرد و نزار گرداند.

تازه آنها چگونه مى توانند بفهمند
که هر مو چگونه سپید گشته است
و هر چروك با کدام داغ ، بر صورت نقش بسته است



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
20-11-2016, 01:16
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



. امام در میان ازدحام مردم ،
از خیمه بیرون مى آید،

ر روى بلندى اى مى رود
و در حالى که با دستمالى ،
مدام اشکهایش را مى سترد،
براى مردم خطبه مى خواند،


خطبه اى که در اوج حمد و سپاس و رضایت و اقتدار،
آنچنان ابعاد فاجعه را براى مردم مى شکافد
که ضجه ها و ناله هایشان ، بیابان را پر مى کند:

((همینقدر بدانید مردم که پیغمبر
به جاى اینکه سفارش ما را کرد،

اگر توصیه کرده بود که با ما بجنگند،
بدتر از آنچه که کردند در توانشان نبود

مردم ، کاروان را بر سر دست
و چشم خویش به سوى مدینه پیش مى برند.

وقتى چشم تو به دروازه مدینه مى افتد،
زیر لب با مدینه سخن مى گویى
و به پهناى صورت ، اشک مى ریزى:

مدینۀ جدنا لا تقبلینا خرجنا منک بالاهلین
جمعا فبا الحسرات و الاحزان جئنا رجعنا
لا رجال و لا بنینا

ما را به خود راه مده اى مدینه
جد ما که با کوله بارى از حزن و حسرت آمده ایم.

همه با هم بودیم وقتى که از پیش تو مى رفتیم
ما اکنون بى مرد و فرزند، بازگشته ایم

به حرم پیامبر که مى رسى ،
داخل نمى شوى ، دو دست بر چهارچوبه
در مى گذارى و فریاد مى زنى :

یا جداه ! من خبر شهادت برادرم
حسین را برایت آورده ام

و همچون آفتابى که در آسمان عاشورا درخشید
و در کوفه و شام به شفق نشست ،

در مغرب قبر پیامبر، غروب مى کنى .
افتان و خیزان به سمت قبر پیامبر مى دوى ،
خودت را روى قبر مى اندازى
و درد دلت را با پیامبر، آغاز مى کنى .



https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif

سمن بویان* خادمه اباصالح المهدی(عج)*
20-11-2016, 01:17
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif



شاید به اندازه همه آنچه که در طول این سفر گریسته اى ،
پیش پیامبر، گریه مى کنى
و همه مصائب و حوادث را موبه مو
برایش نقل مى کنى و به یادش مى آورى
آن خواب را که او براى تو تعبیر کرد.

انگار که تو هنوز همان کودکى
که در آغوش پیامبر نشسته اى
و او اشکهاى تو را با لبهایش مى سترد
و خواب تو را تعبیر مى کند:

آن درخت کهنسال ، جد توست عزیز دلم
که به زودى تندباد اجل او را از پاى در مى آورد

و تو ریسمان عاطفه ات را
به شاخسار درخت مادرت فاطمه مى بندى

و پس از مادر، دل به پدر،
آن شاخه دیگر خوش مى کنى
و پس از پدر، دل به دو برادر مى سپارى
که آن دو نیز در پى هم ، ترك این جهان مى گویند

و تو را با یک دنیا مصیبت و غربت ،
تنها مى گذارند

تعبیر شد خواب کودکى هاى من پیامبر!
و من اکنون با یک دنیا مصیبت و غربت تنها مانده ام.


وصلی الله علی المرسلین و الائمة طیبن طاهرین

پـــــــایــــــان





https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/58393567011084706918.gif