توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : روی دست آسمان { خاطرات غدیر خم }
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
06-09-2017, 04:47
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/03806729676340482867.jpg
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
روی دست آسمان
{ خاطرات غدیر خم }
مهدی خدامیان آرانی
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/17267627825562633796.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
06-09-2017, 04:50
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
مقدمه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِیمِ
من میخواهم شما را به سفر مهمّی ببرم ، آیا شما همسفر من میشوید ؟
ما به مدینه سفر میکنیم و همراه با پیامبر، لباسِ احرام میپوشیم و به سوی مکّه میرویم؛ طواف خانه خدا به جا میآوریم، و بعد از مدّتی به سرزمین عرفات میرویم .
بعد از پایان اعمال حج به مدینه باز میگردیم و در میانه راه به برکه آبی میرسیم که بسیار زلال و باصفاست ! در آنجا جبرئیل نازل میشود و پیام مهمّی را برای پیامبر میآورد و حماسه غدیر شکل میگیرد .
خورشید امامت و ولایت طلوع میکند و جهان را با نور خود روشن میکند . این کتاب قصد دارد تصویری واضح از غدیر در ذهن شما ایجاد کند .
ما دفترِ تاریخ را باز میکنیم و در میان 147 کتاب تحقیقی ـ عربی به جستجوی حقیقت میپردازیم .
با من همراه باشید ، زیرا من این کتاب را به عشقِ شما که شیعه مولایم هستید ، نوشتهام .
مهدی خُدّامیان آرانی
قم، خرداد 1388
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/17267627825562633796.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
06-09-2017, 04:52
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
نوای کاروان میآید امروز !
میدانم که تو هم مثل من آرزو داری به زیارت خانه خدا بروی !
حتما شنیدهای که طواف خانه خدا چقدر صفا دارد !
پس بیا همراه هم به این سفر برویم .
امّا تا یادم نرفته به تو خبر خوشی بدهم ، من و تو قرار است همسفر پیامبر باشیم .
همین چند روز قبل ، پیامبر اعلام کرد که به زودی برای انجام حج به مکّه خواهد رفت .1
همه مسلمانان دارند خود را آماده این سفر میکنند ، آنها میخواهند همراه پیامبر ، حج به جا آورند .
ما باید خدا را شکر کنیم که الآن در مدینه هستیم و میتوانیم همراه پیامبر به حج برویم .
ده سال از هجرت پیامبر به مدینه میگذرد و پیامبر در این مدّتِ ده سال که در مدینه بوده، به حج نرفته است .
در واقع ، این اوّلین بار خواهد بود که پیامبر ، مراسم حج را به صورت عملی به مردم نشان خواهد داد.
از زمان حضرت ابراهیم(ع) سالها میگذرد و در این مدّت ، بدعتهای زیادی در حج پیدا شده است ، پیامبر میخواهد حجِّ ابراهیمی را دوباره زنده کند .
پیامبر ، گروهی را به مناطق مسلمان نشین فرستاده است تا این خبر را به همه مردم بدهند .
مدینه هر روز از روز قبل شلوغتر میشود ، گروههای زیادی از مسلمانان مناطق مختلف، به مدینه آمدهاند .
آیا تو با خود لباس احرام آوردهای ؟ نکند فراموش کرده باشی !
ناراحت نباش ، آنجا بازار مدینه است ، زود برو و برای خود لباس احرام خریداری کن ، به زودی این قافله بزرگ حرکت خواهد کرد !
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/17267627825562633796.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
08-09-2017, 05:23
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
یار مهربان من کجاست؟
صدای اذان به گوش میرسد ، بیا به مسجد برویم .
مسجد مدینه چقدر باصفاست ! مردم در صفهای منظّم نشستهاند و منتظر آمدن پیامبر هستند .
پیامبر وارد مسجد میشود ، همه از جای خود بلند میشوند ، پیامبر به آنها سلام میکند و به سوی محراب میرود .
آیا چهره نورانی پیامبر را میبینی ؟ به راستی که نگاه به چهره او غم را از دل میزداید .
نماز بر پا میشود ، گویی که تمام اهل آسمان به تماشای این نماز نشستهاند ، عزیزترین بنده خدا به نماز ایستاده است .
بعد از نماز ، مردم دور پیامبر حلقه میزنند ، آنها سؤل میکنند که چه موقع به سوی مکّه حرکت خواهیم کرد .
پیامبر در جواب میگوید که باید منتظر بمانیم تا بقیّه مسلمانانی که در راه مدینه هستند از راه برسند ، آن وقت همه با هم به سوی مکّه حرکت خواهیم نمود .
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
08-09-2017, 05:23
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
همسفرم !
من علی(ع) را اینجا نمیبینم ، آیا تو میدانی او کجاست ؟
من خیلی دلم میخواهد او را ببینم ، مگر نمیدانی پیامبر بارها فرموده است که نگاه به چهره علی(ع) ، عبادت است ؟
امّا هر طرف را که نگاه میکنم او را نمیبینم ، از دیگران پرسوجو میکنم معلوم میشود که علی(ع) به سفر رفته است .
حتما میخواهی بدانی او به کدام سفر رفته است .
مدّتی پیش ، وقتی که سرتاسر سرزمین حجاز مسلمان شدند ، پیامبر تصمیم گرفت تا پیام اسلام را به کشور همسایه ، یمن برساند .
پیامبر در ابتدا خالد بن ولید را برای این مأموریّت انتخاب نمود و او را به یمن فرستاد .
خالد بن ولید ، مدّت شش ماه در یمن ماند ، امّا نتوانست حتی یک نفر را هم مسلمان کند .2
برای همین پیامبر تصمیم گرفت تا علی(ع) را به سوی یمن بفرستد، زیرا او تنها کسی بود که میتوانست این مأموریّت بزرگ را انجام دهد .
پیامبر علی(ع) را به حضور طلبید و به او چنین گفت : «من میخواهم تو را به سوی یمن بفرستم تا آنان را به اسلام دعوت کنی» .3
علی(ع) خود را آماده این سفر کرد، با فاطمه و فرزندانش خداحافظی نمود و همراه با عدّهای از سربازان نزد پیامبر آمد .
پیامبر نگاهی به او کرد و او را در آغوش گرفت ، اشک در چشمان پیامبر نشست .
همه از علاقه پیامبر به علی(ع) خبر داشتند ، قطرههای اشک بر صورت پیامبر نشسته بود .
پیامبر دست خود را روی سینه علی(ع) گذاشت و در زیر لب سخنانی را زمزمه کرد ، او در حقِّ علی(ع) دعا نمود .
موقع حرکت فرا رسید ، پیامبر آخرین سخن خود را به علی(ع) گفت : «علی جان ! اگر خدا یک نفر را به دست تو هدایت کند برای تو بهتر از همه دنیا میباشد» .4
علی(ع) روی پیامبر را بوسید و در میان پردهای از اشک ، با پیامبر خداحافظی کرد و به سوی یمن تاخت .
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
08-09-2017, 05:25
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
صدای یار را در آسمان شنیدهام
مردم منتظر هستند تا پیامبر دستور حرکت به سوی مکّه را بدهد ، آنها نمیدانند که پیامبر دلش میخواهد در این سفر علی(ع) نیز همراه او باشد .
به راستی آیا علی(ع) خواهد توانست در این سفر حضور داشته باشد ؟
آیا فاطمه(س) باید بدون علی(ع) به سفر حج برود ؟
مدّتی قبل جبرئیل بر پیامبر نازل شده است و پیام مهمّی را برای او آورده است .
متن پیام چنین است : «تو همه واجبات دین را برای مردم بیان کردهای ، امّا هنوز دو واجب مهم ، باقی مانده است ، اکنون موقع آن است که آنها را برای مردم بیان کنی ، آن دو واجب مهم ، حج و ولایت علی(ع) میباشد» .
معلوم میشود که پیامبر در این سفر ، دو برنامه مهم در دستور کار خود دارد .
برای همین است که خدا از پیامبر خواسته است تا به همه مسلمانان خبر بدهد که برای این سفر آماده شوند .
همسفر خوبم ! از سفر علی(ع) روزها میگذرد ، دل پیامبر برای او خیلی تنگ شده است .
وقتی که گل نبود، باید گلاب را بویید ، هر وقت که دل پیامبر ، بیقرار علی(ع) میشود حسن و حسین را در آغوش میکشد .
به راستی آیا تا به حال فکر کردهای که چرا پیامبر اینقدر علی(ع) را دوست دارد ؟
آیا میخواهی تو را از راز آن باخبر کنم ؟
راز این عشق مقدّس به شب معراج برمیگردد.
آن شب که پیامبر به معراج رفت و هفت آسمان را پشت سر گذاشت و به ساحت قدس خدا رسید ، صدایی به گوشش رسید ، یک نفر پیامبر را با اسم صدا زد : «ای احمد !» .
پیامبر لحظهای به فکر فرو رفت ، این صدا چقدر آشناست !
این صدا که صدای علی(ع) است !
پیامبر در حریم قدس خدا بود و هفت آسمان را پشت سر گذاشته بود. پس چرا صدای علی(ع) به گوش میرسید ؟
اینجا بود که پیامبر گفت : «خدایا ! آیا تو با من سخن میگویی یا علی با من سخن میگوید ؟» .
و چنین جواب آمد : «من خدای تو هستم ، اکنون که به حضور من آمدهای به قلب تو نظر کردم و دیدم که هیچ کس را به اندازه علی ، دوست نداری ، برای همین با صدایی همچون صدای علی با تو سخن میگویم تا قلب تو آرام گیرد» .5
و به راستی که خدا به خوبی از تپشهای قلب پیامبر خبر داشت .
بار دیگر خطاب رسید : «ای محمّد ! من علی را جانشین تو قرار دادم ، هر کس او را اطاعت کند مرا اطاعت کرده و هر کس نافرمانی او کند ، نافرمانی مرا کرده است» .6
پیامبر باید هفتاد هزار حجاب را پشت سر میگذاشت تا دوباره به این دنیا باز گردد ، او از هر حجاب که میگذشت این صدا را میشنید : «ای محمّد ! علی را دوست داشته باش » .7
همسفرم !اکنون دیگر میدانی که چرا پیامبر ، اینقدر به علی(ع) عشق میورزد ، زیرا پیامبر فراموش نمیکند که در شب معراج ، خدا هفتاد هزار بار به او توصیه کرده است که علی(ع) را دوست بدارد .
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
08-09-2017, 10:54
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
پیامبر آرام آرام به سوی خانه دوست حرکت میکند ، زیر لب ذکر لبّیک را تکرار میکند .
ما از اینجا تا مکّه باید بیش از چهارصد کیلومتر راه برویم !
آفتاب گرم حجاز بر ما میتابد ، مواظب باش ! تو نباید زیر سایه بروی !
این سفر یادآور قیامت است ، همانگونه که در قیامت سایهای نیست تا از سوزش آفتاب زیر آن پناه بگیری ، در این سفر هم نباید زیر سایه بروی .
همسفرم !در این سفر نباید نگاه در آینه کنی ؛ چرا که آینه مظهر خودبینی است ، تو باید از خود بگذری و سراسر ، جان شوی !
تو باید دنیا و آنچه بوی دنیا را میدهد کنار بگذاری ، نباید عطر بزنی ، نباید خود را خوشبو کنی .
خلاصه آن که خدا خواسته است تا تو در این دنیا نیز ، قیامت را به تصویر بکشی و خود را برای آن روز آماده کنی .
این لباس سفید که بر تن نمودهای، همانند کفن است و میروی تا خانه دوست را زیارت کنی ، تو اکنون مُحْرِم شدهای .18
شبها و روزها میگذرد و من و تو همراه این کاروان در حرکت هستیم .
همسفرم! میدانم خسته شدهای !
بیش از یک هفته است که در راه هستیم و این سفر برای تو سخت است .
ولی ما به سفر عشق میرویم ، میدانم که همه این سختیها برای تو شیرین است .
آنجا را نگاه کن ، عدّهای به سوی پیامبر میروند ، آنها با پیامبر از خستگی خود سخن میگویند .
آیا پیامبر دستور استراحت خواهد داد ؟
نه ، فرصت ما بسیار کم است ، ما باید خود را زودتر به مکّه برسانیم ، تا روز عید قربان فرصت زیادی نمانده است ، آن روز همه ما باید در سرزمین منا باشیم .
پیامبر به آنها نگاهی میکند و دستور میدهد تا به آرامی بدوند، این باعث خواهد شد تا روحیه بهتری داشته باشند .19
مردم با این سخن پیامبر ، آهسته میدوند ، بار دیگر شوری در این جمعیّت میافتد ، صدای «اللّه اکبر» ، همه بیابان را میگیرد .
دیگر ، راه زیادی تا مکّه نمانده است ، ما به زودی مهمان خانه دوست خواهیم بود .
خانه دوست کجاست؟
امروز روز چهارم ماه ذی الحجّه است ، پنج روز دیگر تا روز عرفه فرصت داریم .
درست است ما ده روز است که در راه هستیم ، ان شاء اللّه به زودی به مکّه میرسیم .20
درست پشت آن کوه ، شهر مکّه قرار دارد ، پس عجله کن !
اهل مکّه باخبر شدهاند که پیامبر و مسلمانان به این شهر میآیند ، آنها برای استقبال پیامبر به بیرون از شهر آمدهاند .
تا به حال ، شهر مکّه چنین جمعیّت عظیمی را ندیده است ، هزاران نفر همراه پیامبر برای اعمال حج وارد شهر مکّه میشوند .
ما همراه پیامبر به سوی مسجد الحرام میرویم ، از در مسجد وارد میشویم و به سوی کعبه میرویم .
ناگهان کعبه ، مقابل چشمان من نمایان میشود ، بی اختیار به سجده میافتم ، اشک از چشمان من جاری میشود .
ستایش خدایی را که تو را عزیز کرد ،
و تو را قبله من قرار داد تا به سوی تو نماز بخوانم .
ای صاحب خانه !
این خانه، خانه توست ، من هم بنده تو هستم که به اینجا پناه آوردهام .
سر از سجده برمیدارم ، به دنبال پیامبر میگردم .
پیامبر نزدیک کعبه است و اشک در چشمان او حلقه زده است. او دست راست خود را به حجرالاَسود میکشد و دعایی را زیر لب زمزمه میکند .21
آیا میدانی حجرالاَسود چیست ؟
در گوشهای از کعبه که طواف از آنجا شروع میشود ، سنگ سیاهی قرار دارد که به آن حجرالاَسود میگویند .
جالب است بدانی که حَجَر در زبان عربی به معنای سنگ و اَسوَد به معنای سیاه است .
نگاه کن !
پیامبر خم شده است و لبهای خود را بر حجرالاَسود گذاشته است و صدای گریهاش به گوش میرسد .
نمیدانم چه شده که گریه پیامبر طولانی شده است !22
به راستی چه رمز و رازی در این سنگ سیاه نهفته که ما از آن بی خبریم ؟
چرا دیدن این سنگ اینگونه اشک پیامبر را جاری ساخته است ؟
همسفر خوبم !آیا میخواهی قصّه این سنگ را برایت بگویم ؟
روزی و روزگاری ، قبل از اینکه خدا ، حضرت آدم(ع) را خلق کند ، در بهشت فرشتهای بود که نزد خدا مقامی بس بزرگ داشت .
یک روز خدا ، همه فرشتگان را جمع کرد و پیمان بزرگ خداپرستی را به آنها عرضه کرد .
اوّلین فرشتهای که این پیمان بزرگ را قبول کرد همین فرشته بود .
این فرشته ، مدّتها قبل ، نور محمّد و آل محمّد(ص) را دیده بود و به این نور مقدّس ، عشق فراوانی داشت .
هنوز خدا ، آدم و حوا(ع) را نیافریده بود ، امّا آن نور مقدّس را در بالای همه آسمانها آفریده بود .
و اینگونه بود که این فرشته ، گوی سبقت را از همه ربود و قلبش پر از این عشق مقدّس شد .
وقتی که خدا ، آدم(ع) را آفرید از او خواست تا در حضور این فرشته ، به آن پیمان اقرار کند .
وقتی که آدم(ع) از بهشت رانده شد خداوند به این فرشته یک مأموریّت مهم داد .
آن مأموریّت این بود که خدا او را به عنوان امین خود در روی زمین قرار داد .
حتما میپرسی چگونه ؟
خدا آن فرشته را تبدیل به سنگ سفید و زیبایی کرد و آن را در یک گوشه کعبه قرار داد ، امّا چون بتپرستان رویِ این سنگ سفید، دست گذاشتند، رنگ آن، سیاه شد.
البته تو میدانی که کعبه به دستور جبرئیل در زمان آدم(ع) ساخته شد ، و در واقع ابراهیم(ع) در زمان خودش ، این خانه را بازسازی کرد .
و جالب است بدانی که آدم(ع) هر روز و شب ، کنار این سنگ میرفت و آن پیمان بزرگ را یادآوری میکرد .
وقتی روز قیامت فرا برسد بار دیگر خدا این سنگ را به صورت اوّل خود در میآورد .
آن روز ، این فرشته در پیشگاه خدا شهادت خواهد داد که چه کسانی نزد او آمدند و به آن پیمان بزرگ، اقرار نمودند .
اگر این سنگ را با چشم دل نگاه کنی ، او را فرشتهای زیبا خواهی دید .
هنوز چهره پیامبر روی حجرالاَسود است و اشک او جاری است .
فکر میکنم اکنون دیگر دانستی که چرا پیامبر این چنین با حجرالاَسود خلوت کرده است .
مگر برایت نگفتم که این سنگ بوی عشقی مقدّس را میدهد ؟ هیچ فرشتهای ، مانند او شیفته علی(ع) نیست .
آری ، این فرشته ، بوی علی(ع) را میدهد !
و شاید پیامبر که دلش برای برادرش علی(ع) خیلی تنگ شده است ، بوی یار خود را از آن استشمام میکند .23
همچون پروانه، دلباخته گشتم
پیامبر چهره خود را از روی حجرالاَسود برمیدارد و طواف را آغاز میکند .
پیامبر دور کعبه ، هفت بار میچرخد ، مردم هم با پیامبر طواف میکنند .
اینجا دیگر همه ، پروانه یک شمع میشوند و دور خانه دوست میچرخند .
به راستی که طواف کعبه چه صفایی دارد ، احساسی که در هیچ جای دیگر تجربه نمیکنی .
هنگامی که گرد این خانه طواف میکنی خدا به تو مباهات و افتخار میکند و رحمت خود را بر تو نازل میکند .24
آیا میدانی با هر قدمی که تو در طواف این خانه برمیداری ، خداوند حسنهای برای تو مینویسد و گناهی از تو میبخشد ؟25
پیامبر هنگام طواف ، ذکر خدا بر لب دارد و با خدای خویش سخن میگوید .
هفت دور طواف تمام میشود ، اکنون پیامبر به سوی مقام ابراهیم میرود تا در آنجا نماز طواف را به جا آورد .
همسفر خوبم ! حتما میدانی که مقام ابراهیم، همان سنگ مقدّسی است که جای پای ابراهیم(ع) بر آن میباشد .
وقتی که ابراهیم(ع) کعبه را بازسازی میکرد این سنگ را زیر پای خود گذاشت تا بتواند دیوار کعبه را تمام کند .
در این هنگام بود که به اذن خدا ، جای پای ابراهیم ، روی این سنگ نقش بست و این سنگ به مقام ابراهیم مشهور شد و نماز طواف را باید پشت این مقام خواند .26
نماز پیامبر تمام میشود و او اکنون بار دیگر به سوی حجر الأسود میرود و دو دست خود را بر آن میکشد و آنگاه دستهای خود را به صورت میکشد .27
بعد از آن پیامبر به سوی کوه صفا میرود، او از کوه صفا بالا میرود و صدای او در دل کوه میپیچد :
اللّه اکبر ، اللّه اکبر !28
تمام مسلمانان نیز همراه پیامبر این ذکر را تکرار میکنند .
گوش کن ! پیامبر این دعا را میخواند : «ستایش خدایی را که به وعده خود عمل نمود و بنده خود را یاری کرد و دشمنان اسلام را نابود ساخت» .29
تا چند سال قبل ، تمام فاصله این کوه تا کوه مروه پر از بتهایی بود که مردم به پرستش آنها مشغول بودند .
امّا امروز باید خدا را شکر کرد که همه آن بتها نابود شدهاند و همه مردم ، ندای خداپرستی سر میدهند .
اللّه اکبر !
پیامبر حدود یک ساعت بر بالای کوه صفا میایستد و دعا میخواند .30
اکنون موقع آن است که به سوی کوه مروه حرکت کنیم .
به کوه مروه میرسیم ، پیامبر از کوه بالا میرود ، بار دیگر صدای پیامبر در فضا میپیچد : اللّه اکبر !
بعد از لحظاتی ، به سوی کوه صفا برمیگردیم ، ما باید فاصله صفا و مروه را هفت بار طی کنیم .
امیدوارم که خسته نشده باشی ! این دور آخر است ، وقتی به کوه مروهبرسیم ، دیگر سعی تمام میشود.
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
08-09-2017, 10:59
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
من کاسه داغتر از آش هستم !
پیامبر از کوه مروه بالا میرود و رو به مردم میکند و میگوید : «جبرئیل به من دستور داده است تا به شما بگویم که مقداری از موی سر خود را کوتاه کنید و از احرام بیرون بیایید و هر کس که مانند من همراه خود از میقات ، قربانی آورده است باید در احرام بماند» .31
مردم به سخن پیامبر عمل میکنند و با کوتاه کردن موی سر خود از احرام بیرون میآیند .
همسفر خوبم !
تو که همراه خود قربانی از میقات نیاوردهای ؟
پس بیا از احرام خارج شویم .
این اعمالی که ما انجام دادیم ، اعمال عمره است و ما باید نزدیک روز عرفه ، یکبار دیگر لباس احرام به تن کنیم و به سوی سرزمین منا برویم و در آنجا گوسفند یا شتری خریداری نماییم و آن را قربانی کنیم .
مبارک باشد ! خدا از تو قبول کند !
در منطقه اَبطَح ، چادرهای زیادی بر پا میشود و همه ، لباسهای احرام را از تن بیرون آورده، بدن خود را شسته، لباسهای معمولی خود را به تن میکنند .32
امّا پیامبر هنوز لباس احرام به تن دارد ، و در خیمه خود استراحت میکند ، این حکم خداست که هر کس با خود قربانی آورده است باید در احرام باقی بماند .
در این میان صدایی به گوشم میرسد ، یک نفر با مردم سخن میگوید : «ای مردم ! شما خجالت نمیکشید ؟ پیامبر هنوز در لباس احرام است و شما لباسهای زیبا بر تن کردهاید ؟ !» .33
خدای من ! این کیست که اینگونه سخن میگوید ؟
چرا او هنوز لباس احرام به تن دارد ؟
آیا او را میشناسی ؟ او عُمر بن خطّاب است .
پیامبر از خیمه خود بیرون میآید ، او را صدا میزند و میگوید :
ــ چرا هنوز لباس احرام به تن داری ؟ مگر تو همراه خود قربانی آوردهای ؟
ــ نه .
ــ پس چرا از احرام خارج نشدی ؟ مگر من نگفتم هر کس قربانی از میقات با خود نیاورده است، از احرام خارج شود ؟
ــ ای رسول خدا ! آخر چگونه من از احرام خارج شوم در حالی که شما هنوز لباس احرام به تن دارید ؟34
امّا مثل اینکه عُمَر بن خطّاب تصمیم دارد هر طور شده است حرف خودش را به کرسی بنشاند .35
مگر نباید همه ما تسلیم دستور پیامبر باشیم ؟ ما میتوانستیم از میقات با خود قربانی بیاوریم و اکنون مانند پیامبر در احرام باقی بمانیم ، امّا الآن که این کار را نکردهایم باید به دستور پیامبر عمل کنیم .
مژده دهید ، بوی بهار میرسد !
دل پیامبر بیقرار دیدن علی(ع) شده است ، فاطمه(س) نیز در انتظار آمدن همسرش است .
آنجا را نگاه کن ! سواری به سوی ما میآید ! بوی خوش یار مهربان میآید ، خدای من ! این علی(ع) است که به این سو میآید .
علی(ع) در حالی که لباس احرام بر تن دارد از اسب پیاده میشود .
پیامبر از خیمه بیرون میآید ، علی(ع) را میبوسد و میبوید و او را به خیمه دعوت میکند .
علی(ع) گزارشهای سفر خود را به پیامبر میدهد : «خدا مرا کمک کرد و من توانستم مردم یمن را مسلمان کنم؛ وقتی نامه شما به دستم رسید همراه با پنج هزار نفر به سوی مکّه آمدم ، همه ما در یَلَمْلَم ،36 لبّیک گفتیم و وقتی نزدیک مکّه رسیدم به همراهان خود دستور دادم در آنجا توقّف کنند تا من نزد شما بیایم و کسب تکلیف کنم ».37
پیامبر با شنیدن سخنان علی(ع) خوشحال میشود و شکر خدا را به جا میآورد .
اکنون ، علی(ع) میداند که فاطمه(س) چشم انتظار اوست .
او از پیامبر اجازه میگیرد تا به خیمه فاطمه(س) برود و او را ببیند .
علی(ع) وارد خیمه میشود .
بوی عطر تمام خیمه را فرا گرفته است ، او سلام میکند و جواب میشنود .
علی(ع) با دیدن همسرش تعجّب میکند ، فاطمه(س) از احرام بیرون آمده و لباس زیبایی بر تن کرده است .
علی(ع) از فاطمه(س) سؤل میکند :
ــ فاطمه ! پیامبر هنوز لباس احرام بر تن دارد ، چرا تو از احرام بیرون آمدهای ؟
ــ این دستور پدرم بود ، هر کس که با خود قربانی همراه نیاورده است باید از احرام خارج شود و در روز عرفه دوباره احرام ببندد .38
اکنون ، علی(ع) به سوی پیامبر باز میگردد و ماجرا را شرح میدهد .
پیامبر رو به او میکند و میگوید :
ــ علی جان ! تو هنگام احرام چگونه نیّت کردی ؟
ــ من هنگامی که در میقات بودم چنین گفتم : «خدایا ! من مانند لبّیک پیامبر ، لبّیک میگویم» .
ــ آیا از میقات با خود قربانی هم آوردهای ؟
ــ آری ، من با خود سی و چهار شتر آوردهام و نیّت کردهام که آنها را در این سفر حج، قربانی کنم .39
لبخندی دلنشین بر چهره پیامبر نمایان میشود ، در میان این همه جمعیّت ، فقط حجِّ علی(ع) مانند حجِّ پیامبر است .
از ماه من شکایت نکنید !
اکنون علی(ع) با پیامبر خداحافظی میکند و به مسجد الحرام میرود و اعمال خود را انجام میدهد و بعد سریع به سوی مردم یمن که در بیرون شهر هستند میرود .
امّا وقتی به اهل یمن میرسد میبیند که آنها لباسهای احرام خود را عوض کردهاند و پارچههای نو بر تن دارند .
ــ شما این همه پارچه نو از کجا آوردهاید ؟
ــ ما از پارچههایی که همراه کاروان بود استفاده کردهایم .
ــ این پارچهها از بیتالمال است ، من باید آنها را تحویل پیامبر بدهم ، شما چرا به آنها دست زدهاید ؟
ــ ما میخواستیم با لباسهای احرامِ تمیز و نو به زیارت خانه خدا برویم .
ــ هر چه سریعتر این پارچهها را از تن بیرون آورید !
اهل کاروان این دستور را انجام میدهند ، امّا در دلشان از علی(ع) ناراحت میشوند .
به هر حال ، مردم یمن به سوی مکّه حرکت میکنند و وارد مسجد الحرام میشوند و اعمال خود را انجام میدهند .
سپس آنها نزد پیامبر میروند و در حضور پیامبر از علی(ع) شکایت میکنند : «ما میخواستیم با لباس احرام نو طواف خانه خدا را انجام دهیم ، امّا علی(ع) با این کار ما مخالفت کرد ».
پیامبر چون سخنان اهل یمن را میشنود رو به آنها میکند و میگوید : «هرگز در مورد علی(ع) بدگویی نکنید ، او اگر بر شما سختگیری کرده است برای این بوده که میخواسته دستور خدا را اجرا کند» .40
با این سخن پیامبر ، همه میفهمند که علی(ع) در راه حق کوتاهی نمیکند ، او میخواسته است با این کار خود از بیت المال دفاع کند .
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
08-09-2017, 10:59
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
چند روز میگذرد . . .
ظهر روز پنجشنبه ، هشتم ماه ذی الحجّه فرا میرسد ، پیامبر دستور میدهد تا مردم غسل کنند و لباس احرام بر تن کنند و لبّیک بگویند .41
بار دیگر صدای لبّیک در همه جا میپیچد ، چه شوری بر پا میشود !
هزاران هزار نفر ، همراه با پیامبر ، لبّیکگویان به سوی سرزمین عرفات حرکت میکنند .
آنها شب را در راه میمانند و صبح جمعه که روز عرفه است به سرزمین عرفات میروند .42
همسفر خوبم !
اینجا سرزمین عرفات است .
سرزمینی که خدا گناهان بزرگ را به حرمت آن میبخشد و رحمت خود را بر بندگان خویش نازل میکند .43
آیا میدانی که جبرئیل ، ابراهیم(ع) را به این سرزمین آورد و به او گفت : «ای ابراهیم ! به گناه خویش اعتراف کن» .44
این سرزمین ، جایی است که ما باید به گناهان خود اعتراف کنیم تا خداوند ما را مشمول عفو و رحمت خود قرار دهد .
آیا آن کوه را میبینی که آنجاست ؟
فکر میکنم که همان کوه رحمت (جبل النّور) است .
پیامبر کنار این کوه میایستد ، همه مردم میخواهند کنار این کوه وقوف کنند .
پیامبر رو به آنها میکند و با دست اشاره به سرزمین عرفات میکند و میگوید : «ای مردم ! شما میتوانید در تمام این سرزمین وقوف کنید» .45
پیامبر از ظهر تا نزدیک غروب ، رو به قبله میایستد و مشغول دعا میشود .46
اشک در چشمان او حلقه زده است و با خدای خویش راز و نیاز میکند .
در جای جای این سرزمین ، صدای گریه و دعا به گوش میرسد .
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
08-09-2017, 10:59
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
اکنون به عهد خویش وفا کن!
وقتی در مدینه بودیم جبرئیل بر پیامبر نازل شد و به آن حضرت دستور داد تا سفر مهم خود را شروع کند و در آن سفر ، حجِّ خانه خدا و ولایت علی(ع) را برای مردم بیان نماید .
قرار است در این سفر اسلام کامل شود ، پیامبر تا امروز همه واجبات را برای مردم گفته است ، فقط ولایت علی(ع)مانده است که باید در این سفر برای مردم بیان شود .
آیا میدانی که در همین صحرای عرفات، آیه ولایت نازل میشود ؟
گوش کن ، این جبرئیل است که با پیامبر سخن میگوید : «ای محمّد ! خدا به تو سلام میرساند و از تو میخواهد تا به عهد خود وفا کنی و علی را به عنوان جانشین خود معرّفی کنی ».47
امروز مردم باید بدانند که حج با ولایت علی(ع) کامل میشود .
امّا پیامبر رو به جبرئیل میکند و میگوید : «ای جبرئیل ! عدّهای از این مردم دشمنی و کینه علی را به دل دارند ، میترسم که آنان در میان امّت من اختلاف ایجاد کنند و باعث شوند امّت من از اسلام روی برگردانند ، از تو میخواهم که از خدا بخواهی تا مرا از فتنه آنها ایمن گرداند» .48
همسفر خوبم ! پیامبر میداند که بزرگان قبیله قُریش هرگز به جانشینی علی(ع) راضی نخواهند شد .
قریش یکی از بزرگترین قبیلههای عرب است ، ریاست شهر مکّه به دست این قبیله است و برای همین تمام عربها به این قبیله احترام میگذارند .
گر چه خود پیامبر نیز از این قبیله است ، امّا بزرگان این قبیله با اسلام دشمنیهای زیادی نمودند .
علی(ع) در جنگ بدر و اُحُد ، بزرگان قریش را که به جنگ اسلام آمده بودند ، کشته است .49
اگر شمشیر علی(ع) در جنگ بدر و اُحُد نبود ، دشمنان ، اسلام را نابود کرده بودند .
این علی(ع) بود که بدون هیچ گونه ترس و واهمهای در مقابل آنها ایستاد و تا پای جان از اسلام دفاع کرد .
امروز بزرگان قریش به ظاهر مسلمان شدهاند ، امّا آنها کینه بزرگی از علی(ع) به دل دارند .
آنها رسمهای روزگار جاهلیّت را فراموش نکردهاند و در فکر انتقام خون قریش هستند .
اگر امروز آنها بفهمند که پیامبر میخواهد علی(ع) را به عنوان جانشین خود معرّفی کند، دسیسه خواهند کرد .
برای همین، پیامبر میخواهد، خدا او را از فتنههای آنها ایمن کند .
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
08-09-2017, 11:00
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
جبرئیل به آسمان میرود...
اگر خوب نگاه کنی اشک را در چشمان پیامبر میبینی ! او بزرگان قریش را به خوبی میشناسد ، میداند که آنها به این سادگی ، ولایت علی(ع) را قبول نخواهند کرد .
پیامبر میخواهد در بهترین موقعیّت ، این مأموریّت مهم را انجام دهد ، او منتظر برگشتن جبرئیل است .
کاش همه مردم ، قلب صاف و بدون کینهای داشتند ، آن وقت در همین سرزمین عرفات ، پیامبر مراسم بیعت با علی(ع)را بر گزار میکرد .
آنجا را نگاه کن !
پیامبر ، علی(ع) را به حضور میطلبد .
علی(ع) با عجله میآید و پیامبر با او مشغول سخن میشود و به او خبر میدهد که جبرئیل بر او نازل شده است .
همسفرم ! نگاه کن ، وقت زیادی تا غروب خورشید نمانده است .
پیامبر نگاهی به خورشید میکند و دست به دعا برمیدارد ، او میخواهد دعا کند .
دعای پیامبر این است : «خدایا ! من به عفو و بخشش تو پناه میبرم ، مرا از رحمت خود بینصیب مگردان» .50
اکنون موقع حرکت است ، همه مردم آماده شدهاند . با غروب آفتاب همه به سوی سرزمین مَشعَر حرکت میکنند .
شوری بر پا میشود ، گویی یک بیابان به حرکت افتاده است ، تا چشم کار میکند مردمانی را میبینی که به سوی سرزمین مشعر حرکت میکنند ، چه محشری بر پا شده است !
تو هم با چشمانی اشکبار با سرزمین عرفات وداع میکنی !
آیا بار دیگر دیدار این سرزمین قسمت ما خواهد شد ؟
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
08-09-2017, 22:51
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
ای خدای سرزمین مشعر!
هوا دیگر تاریک شده است و ستارگان جلوه نمایی میکنند ، آسمان چه شکوهی دارد !
پیامبر در حالی که بر شتر خویش سوار است و ذکر استغفر اللّه بر لب دارد به سوی سرزمین مشعر میرود .
بعد از ساعتی به آن سرزمین میرسیم ، پیامبر دستور میدهد تا بلال اذان بگوید ، نماز مغرب و عشاء بر پا میشود .51
امشب که شب عید قربان است ، باید در این صحرا بمانیم و فردا اوّل طلوع آفتاب به سرزمین منا برویم .
بعد از نماز ، پیامبر مقداری استراحت میکند .
تو هم خیلی خستهای ، قدری استراحت کن . . .
. . .همسفر ! برخیز ! اذان صبح نزدیک است ، باید سریع وضو بگیری ، الآن نماز بر پا میشود .
صدای اذان در این سرزمین میپیچد :
اللّه اکبر !
نماز بر پا میشود ، چه نماز باصفایی !
هوا دارد روشن میشود و پیامبر رو به قبله ایستاده است و مشغول دعا است
.
دعای پیامبر تا لحظه روشن شدنِ هوا، طول میکشد ، وقتی که هوا کاملاً روشن میشود پیامبر به سوی سرزمین منا حرکت میکند .52
پیامبر از مردم میخواهد تا به آرامی قدم بردارند و موجب اذیّت و آزار دیگران نشوند .
در روزگار جاهلیّت ، رسم بر این بود که مردم با عجله ، سرزمین مشعر را ترک میکردند ، امّا پیامبر با این رسم مخالفت میکند و برای همین، دستور میدهد تا مردم به آرامی به سوی منا بروند .53
گوش کن !
پیامبر زیر لب این دعا را زمزمه میکند : «خدایا ! توبه مرا قبول کن و دعای مرا مستجاب نما !» .54
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
08-09-2017, 22:52
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
سلام بر سرزمین آرزوها
امروز ، روز عید قربان است و ما اکنون به سرزمین منا رسیدهایم .
آیا میدانی چرا این سرزمین را منا نامیدهاند ؟
وقتی که جبرئیل ، ابراهیم(ع) را به این سرزمین آورد به او گفت : «ای ابراهیم ! هر چه میخواهی آرزو کن !» .55
اینجا سرزمینی است که آرزوهای بزرگ برآورده میشود .
پیامبر به سوی جَمَره یا همان شیطان بزرگ میرود تا بر آنجا سنگ بزند ، پیامبر هفت سنگ بر آن میزند و هر بار فریاد اللّه اکبر او در همه جا میپیچد .56
البته ما باید سنگهای خود را به آن ستونی که در وسط به عنوان نشانه ، نصب شده بزنیم ، اینجا سه ستونِ سنگی هست که به هر کدام از آنها جَمَره میگویند ، امروز فقط به یکی از آنها سنگ میزنیم ، امّا فردا و روز بعد از آن ، باید به همه ستونها سنگ بزنیم .
میدانم دلت میخواهد داستان جَمَره را برایت بگویم .
وقتی که خدا خواست ابراهیم(ع) را امتحان کند ، به او دستور داد تا فرزند دلبندش ، اسماعیل(ع) را به این سرزمین بیاورد و در راه او قربانی کند .
ابراهیم(ع) همراه با اسماعیل به این سرزمین آمد ، شیطان سر راه او آمد و او را اینگونه وسوسه کرد : «تو چقدر بیرحم هستی ! آیا میخواهی با دست خودت فرزندت را سر ببری ؟» .
جبرئیل به کمک ابراهیم(ع) آمد و به او دستور داد که شیطان را با سنگ بزند .
ابراهیم(ع) سنگی برداشت و به سوی شیطان پرتاب کرد .
او با زبان دل اینگونه با شیطان سخن میگفت : «تو میخواهی مرا وسوسه کنی تا دستور خدای خویش را انجام ندهم ! من ، خود ، فرزند و هر چه که دارم را فدای خدا میکنم» .
همسفر خوبم !از آن روز رسم شده است که حاجی به همان جایی سنگ بزند که ابراهیم(ع) به شیطان سنگ زده است .57
حاجی با این کار خود ، به تمام وسوسههایی که شیطان میکند ، سنگ میزند .
آیا میدانی به عدد هر سنگی که به جَمَره میزنی خداوند گناهی از گناهان کبیره تو را میبخشد ؟58
دوست خوب من !
اکنون دیگر موقع قربانی کردن است .
نگاه کن ! پیامبر شترهایی را که از میقات همراه خود آورده است ، قربانی میکند ، علی(ع) هم شترهای خودش را قربانی میکند .
کسانی که همراه خود قربانی نیاوردهاند ، اینجا شتر یا گوسفندی را خریداری و قربانی میکنند .
پیامبر رو به مردم میکند و میگوید : «امروز روز قربانی کردن است ، اگر در نیّت خود خالص باشید وقتی خون قربانی به زمین میریزد خدا تمام گناهان شما را میبخشد» .59
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
08-09-2017, 22:52
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
چه مژدهای از این بالاتر !
اکنون پیامبر موی سر خود را میتراشد و مردم هم مانند او این کار را انجام میدهند ، البته تو خود میدانی که زنان فقط باید مقدار کمی از گیسوی خود را کوتاه کنند .
اکنون همه ، حاجی شدهاند ، قلبها با بخشش گناهان پاک شده است .
همسفرم ! مبارک باشد ، تو دیگر حاجی شدهای !
به مردم خبر میرسد که پیامبر میخواهد برای آنها سخن بگوید ، این لحظه بهترین موقع برای سخنرانی است .
مردم جمع میشوند و منتظرند تا پیامبر سخن خود را شروع کند .
پیامبر نگاهی به جمعیّت میکند و چنین میگوید : «به سخنان من گوش دهید و بدانید من به زودی به دیدار خدای خویش خواهم شتافت ، ای مردم ! از ریختن خون یکدیگر خودداری کنید و مال یکدیگر را به حرام تصرّف نکنید ، بدانید که شما خدای خویش را ملاقات خواهید کرد و او از کردار و رفتار شما سؤل خواهد نمود ، من ، همه سنّتهای روزگار جاهلیّت را زیر پای خود مینهم و آنها را باطل اعلام میکنم ، بهترین شما نزد خدا باتقواترین شماست ، هر ربا و بهرهای که در روزگار جاهلیّت بوده است ، پرداخت آن لازم نیست ، و هر خونی که در آن روزگار ریخته شده است باید فراموش شود و کسی دیگر به فکر انتقام نباشد ...».60
همسفر خوبم !پیامبر میداند که بعضی از سنّتهای عصر جاهلیّت در میان مردم باقی مانده است ، برای همین او با این سخنان خود ، همه آن سنّتهای غلط را باطل اعلام میکند .
سخنرانی پیامبر تمام شده است و او میخواهد به مکّه باز گردد تا طواف حج و بقیّه اعمال مکّه را انجام دهد .
پیامبر سوار بر شتر خود میشود و به سوی مکّه میرود تا خانه خدا را زیارت کُند و اعمال خود را انجام دهد .
من و تو هم باید همراه پیامبر برویم و اعمال خود را انجام دهیم .
پیامبر بعد از انجام اعمال خود ، تصمیم میگیرد تا به سرزمین مناباز گردد ، زیرا بر هر حاجی لازم است که شب یازدهم ماه ذی الحجّه در سرزمین منا باشد .61
میدانم که خیلی خسته هستی ، خیلی راه رفتهای و طواف و سعی انجام دادهای ، امّا باید عجله کنیم و قبل از غروب آفتاب ، خود را به سرزمین منا برسانیم .
دیگر راهی نمانده است !
نگاه کن ، ما نزدیک منا هستیم ، همان جایی که باید قربانی کرد !
اکنون دیگر میتوانی جایی را برای استراحت پیدا کنی .
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
08-09-2017, 22:53
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
سلام بر یادگار عزیز خورشید
امروز ، روز یازدهم ماه ذی الحجّه است و ما باید به سوی جَمَره برویم و هر سه شیطان را سنگ بزنیم .
ما با هم این عمل واجب خود را انجام میدهیم و به درون چادرمان میرویم و به استراحت میپردازیم .
روز دوازدهم فرا میرسد ، امروز هم باید به جَمَره برویم و آخرین سنگهای خود را به شیطان بزنیم ، آیا میدانی این تنها عمل واجبی است که باقی مانده است ؟ بعد از آن ، دیگر حجِّ ما تمام میشود .
خبری میشنوم ، امروز جبرئیل نزد پیامبر آمده و سوره نصر را بر آن حضرت نازل کرده است .
نمیدانم چه رمز و رازی در میان است که پیامبر با نزول این سوره میفهمد که مرگ او بسیار نزدیک است .62
برای همین او میخواهد سخنان مهمّی را برای مردم بیان کند .
یک نفر در میان مردم اعلام میکند : «ای مردم ! همگی کنار مسجد خیف جمع شوید پیامبر میخواهد برای ما سخن بگوید» .
حتما سؤل میکنی مسجد خیف کجاست .
در سرزمین منا ، مسجد مقدّسی وجود دارد که در آن مکان ، هزار پیامبر نماز خواندهاند .63
مسجد پر از جمعیّت شده است ، دیگر جایی نیست ، امّا من هر طور شده خود را به داخل مسجد میرسانم .
پیامبر نگاهی به جمعیّت میکند و میگوید : «ای مردم ! من به زودی به دیدار خدای خود خواهم رفت ، بدانید که من دو چیز گرانبها در میان شما به یادگار میگذارم ، آن دو چیز گرانبها ، قرآن و عترت من میباشند ، خداوند به من خبر داده است که قرآن و عترت من ، هرگز از هم جدا نمیشوند تا در روز قیامت کنار حوض کوثر به من ملحق شوند ».64
همسفر خوبم!این پیام مهمّی بود که پیامبر در این مکان مقدّس به گوشِ همه مردم رساند ، امروز دیگر همه میدانند که عترت و خاندان پیامبر ، خیلی عزیز و محترم هستند ، قرآن و علی و فاطمه و حسن و حسین(ع)، یادگارهای پیامبر هستند .
صدای اذان ظهر به گوش میرسد ، بیا سریع وضو بگیریم و در نماز شرکت کنیم .
بعد از نماز ، پیامبر به سوی جَمَره میرود و سنگهای خود را به سه شیطان میزند و سپس به مکّه باز میگردد
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
09-09-2017, 01:02
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
در این شهر گمشدهای دارم
ما به مکّه باز میگردیم و در منطقه اَبطَح چادرهای خود را بر پا میکنیم .
من به چادر خود میروم تا خاطرات این سفر حج را بنویسم و برای آیندگان به یادگار بگذارم .
نمیدانم چه میشود که یکباره هوای دیدن پیامبر به دلم میافتد ، برمیخیزم و به سوی خیمه پیامبر میروم .
آیا تو هم همراه من میآیی ؟
اینجا خیمه پیامبر است ، جمعی از یاران ، پروانه وجود او شدهاند .
من سلام میکنم و داخل خیمه میشوم .
یاران پیامبر از آن حضرت سؤلهای مختلفی میپرسند و جواب میشنوند .
ناگهان ، پیامبر سکوت میکند و به نقطهای خیره میشود ، همه به چهره پیامبر نگاه میکنند ، هیچ کس سخن نمیگوید .
لحظهای میگذرد ، صدای «اللّه اکبرِ » پیامبر سکوت خیمه را میشکند .
همه میخواهیم بدانیم چه شده است .
پیامبر رو به ما میکند و میگوید : «همین الآن ، جبرئیل بر من نازل شد و این آیه را بر من وحی کرد : (إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ ءَامَنُواْ ؛ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکوةَ وَهُمْ رَ اکِعُونَ )، بدانید که فقط خدا و پیامبر و کسانی که در رکوع نماز صدقه میدهند ، بر شما ولایت دارند .65
همه به فکر فرو میروند ، به راستی منظور خدا از کسی که در رکوع صدقه میدهد کیست ؟ او کیست که همچون خدا و رسول خدا بر همه ولایت دارد ؟
من هیچ کس را نمیشناسم که در رکوع ، صدقه داده باشد .
پیامبر رو به یارانش میکند و میگوید : «برخیزید ! برخیزید ! ما باید به مسجد الحرام برویم و آن کسی را که این آیه در مورد او نازل شده است، پیدا کنیم» .
همه به سوی مسجد الحرام میرویم .
مسجد پر از جمعیّت است ، عدّهای مشغول نماز و گروهی دیگر مشغول طواف هستند .
خدایا ! ما چگونه گمشده خود را پیدا کنیم ؟
چگونه بفهمیم چه کسی در میان این همه جمعیّت ، صدقه داده است ؟
خوب است که ما به دنبال یک فقیر بگردیم و از او سؤل کنیم ، این طوری بهتر میتوانیم گمشده خود را پیدا کنیم .
آنجا را نگاه کن !
یک مرد عرب میخواهد از درِ مسجد بیرون برود ، نگاه کن ، چهره او زرد است ، حتما خیلی گرسنگی است ، لباسهای او را نگاه کن که چقدر ژولیده است !
آیا موافقی از او سراغ گمشده خود را بگیریم ؟
همه ما نزد آن فقیر میرویم ، نگاه کن ، این فقیر چقدر خوشحال است ! مثل اینکه تمام دنیا را به او دادهاند .
پیامبر به او نگاهی میکند و میپرسد : «ای مرد عرب ! از کجا میآیی ؟ چرا اینقدر خوشحالی ؟» .
مرد عرب با دست ، گوشه مسجد را نشان میدهد و میگوید : «من از پیش آن جوان میآیم ، او به من این انگشتر قیمتی را داد» .
صدای اللّه اکبرِ پیامبر در مسجد طنین میاندازد .
همه از این فقیر میخواهند تا بیشتر توضیح دهد .
مرد عرب میگوید : «ساعتی قبل ، وارد مسجد شدم و از مردم درخواست کمک کردم ، امّا هیچ کس به من کمک نکرد ، من در مسجد دور میزدم و طلب کمک میکردم ، در این میان ، نگاهم به جوانی افتاد که در رکوع بود ، او با دست اشاره کرد تا من به سوی او بروم ، من هم پیش او رفتم و او انگشتر خود را به من داد» .
همه مردم ، اللّه اکبر میگویند ، و ما به سوی آن جوان میرویم .
آن جوان ، هنوز دارد نماز میخواند .
پیامبر تا او را میبیند اشک در چشمانش حلقه میزند !
به راستی این کیست که دیدنش اینگونه اشک شوق بر چشمان پیامبر جاری کرده است ؟
او را شناختی یا نه ؟
چطور میشود آقای خودت را نشناسی ؟
او مولای تو ، علی(ع) است که به حکم قرآن ، از امروز بر همه مسلمانان ، ولایت دارد .66
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
09-09-2017, 01:02
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
بازار داغ انگشترها !
این خبر در شهر مکّه میپیچد که خداوند آیهای را در مورد علی(ع) نازل کرده است ، آنهایی که مانند تو عشق علی(ع) در سینه دارند خوشحال میشوند ، به راستی چه آقا و مولایی بهتر از علی(ع) !
امّا در میان مردم گروهی هستند که کینه علی(ع) را به سینه دارند ، این خبر آنها را بسیار ناراحت میکند .
برای همین آنها جلسهای تشکیل میدهند و با یکدیگر در مورد این موضوع گفتگو میکنند .
آیا میخواهی سخن آنها را بشنوی ؟
گوش کن : «ما هرگز ولایت علی را قبول نمیکنیم ، آخر چگونه میشود یک جوان بر ما که پنجاه سال از او بزرگتر هستیم حکومت کند ؟ علی خیلی جوان است ، او برای رهبری شایسته نیست» .
همسفر خوبم !
معلوم میشود که هنوز این مردم به سنّتهای جاهلیّت ایمان دارند .
عربها که همیشه رهبران خود را با ریشهای سفید دیدهاند نمیتوانند رهبری یک جوان را قبول کنند .
امروز علی(ع) فقط سی و دو سال دارد ، درست است که او همه خوبیها و کمالها را دارد ، امّا برای این مردم هیچ چیز مانند یک مشت ریشِ سفید نمیشود ، برای آنها ارزش ریشِ سفید از همه فضایل برتر است !!!
البته بعضی از این مردم ، فکر میکنند که خلیفه باید خیلی جدی باشد و همیشه قیافه اخمو داشته باشد تا همه از او بترسند ، امّا علی(ع) همیشه لبخند به لب دارد و اهل شوخی است و برای همین به درد خلافت نمیخورد .67
سرانجام آنها تصمیم میگیرند تا نزد پیامبر بروند .
نگاه کن ! آنها به سوی خیمه پیامبر میروند ، خوب است ما هم همراه آنها برویم .
آنها وارد خیمه میشوند و سلام میکنند و به پیامبر میگویند : «ما هرگز نمیتوانیم رهبری و ولایت علی را قبول کنیم ، ما نمیتوانیم از علی پیروی کنیم ، از تو میخواهیم تا شخص دیگری را به جای او معرّفی کنی» .
پیامبر نگاهی به آنها میکند و به آنان میگوید که من نمیتوانم از جانب خودم ، دستور خدا را تغییر دهم .
آنها وقتی این سخن را میشنوند ، با ناامیدی از خیمه پیامبر خارج میشوند .68
آنها به فکر نقشهای دیگر میافتند ، آیا میخواهی تو را از آن باخبر کنم ؟
آنها میخواهند به مسجد بروند و در حال رکوع به فقیرها صدقه بدهند تا خداوند آیهای را هم در مورد آنها نازل کند !!
آنها با خود فکر میکنند که اگر آیهای در مورد آنها نازل بشود چقدر خوب میشود ، آن وقت ، آنها هم بر مردم ولایت خواهند داشت .
همسفرم !
آنها پولهای خود را روی هم میریزند ، این یک سرمایه گذاری مشترک است ، هرکس باید سهم خودش را بدهد .
با این پول میتوان بیست و چهار انگشتر قیمتی خرید .
خبر میرسد که در مسجد الحرام بازار صدقه دادن ، خیلی داغ شده است !
چند نفر کنار درهای مسجد ایستادهاند ، یکی از آنها هم در داخل مسجد مشغول نماز است ، وقتی یک فقیر وارد مسجد میشود ، دور او حلقه میزنند و از او میخواهند تا نزد آن شخصی برود که نماز میخواند و یک انگشتر قیمتی بگیرد .
فقیر هم که از اصل ماجرا، بیخبر است خوشحال میشود و به آن طرف میرود .
با نزدیک شدن فقیر ، یکی به آن نمازگزار علامت میدهد و او به رکوع میرود و در رکوع به آن فقیر انگشتری قیمتی داده میشود !
درد سرت ندهم ! 24 فقیر، صاحب انگشتر شدند، امّا آیهای نازل نشد که نشد !69
انگشترهایی که این گروه به هدر دادند ، شاید از انگشتر علی(ع) قیمتیتر باشد ، امّا انگشتر علی(ع) چیزی داشت که همه این 24 انگشتر نداشت و آن ، اخلاص صاحبِ انگشتر بود .
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
09-09-2017, 01:03
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
پیمانی سیاه در خانه دوست
آنجا را نگاه کن !
آن چهار مرد را ببین ، آنها آهسته با یکدیگر چه میگویند ؟
ــ دیدید که حدس من درست بود ! محمّد میخواهد علی را به عنوان جانشین خود معرّفی کند .
ــ آری ، به زودی همه مردم با علی بیعت خواهند کرد .
ــ باید کاری بکنیم ، ما هرگز اجازه نمیدهیم که علی بر ما حکومت کند !
ــ ما باید با هم، پیمانی مهم ببندیم .
همه با این نظر موافقت میکنند ، آنها با سرعت به سوی کعبه حرکت میکنند .
آیا میدانی آنها میخواهند چه کنند ؟
خوب است که ما هم همراه آنها برویم .
نگاه کن ! درِ کعبه باز میشود و آنها وارد خانه خدا میشوند .
حدس من این است که اینها از بزرگان قریش هستند که به این راحتی وارد کعبه شدند .
راستی یادم رفت بگویم ، عربها رسمی دارند که پیماننامههای مهمّ خود را در داخل کعبه قرار میدهند .
امّا این چهار نفر میخواهند در داخل کعبه ، پیماننامهای را بنویسند .
به راستی این چه پیمانی است که باید در کعبه نوشته شود ؟!
من باید هر طوری هست وارد کعبه بشوم ، آخر من برای بیان حقیقت ، مسئولیّت دارم .
یکی از آنها قلم و کاغذی را برمیدارد و شروع به نوشتن میکند .
خدای من ! او چه مینویسد ؟ آنها میخواهند چه پیماننامهای را امضا کنند ؟
«ما چهار نفر با یکدیگر پیمان میبندیم که وقتی محمّد از دنیا برود نگذاریم حکومت به خاندان او برسد» .70
من باور نمیکنم ، عدّهای در میان یاران پیامبر باشند و میان خود پیمانی اینگونه ببندند !
آخر مگر خاندان پیامبر چه کردهاند که اینان اینگونه با آنها دشمنی میورزند ؟
امّا یادم میآید که از قدیم گفتهاند ریاست و سیاست پدر و مادر نمیشناسد !
اینها برای رسیدن به حکومت و ریاستِ چند روزه دنیا حاضر هستند هر کاری بکنند .
اکنون میفهمم که چرا پیامبر در عرفات ، از خداوند خواست تا او را در مقابل فتنههای دشمنان حفظ کند .
اکنون میفهمم که چرا پیامبر تا به حال ، مراسم بیعت با علی(ع) را برگزار نکرده است .
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
09-09-2017, 01:03
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
در انتظار پیام آسمانی ماندهام
پیامبر را میبینم که در خیمه خود نشسته است و با خود فکر میکند ، خدا او را از پیماننامهای که در کعبه نوشته شده باخبر کرده است .71
به راستی پیامبر با این افرادی که دور او جمع شدهاند و خود را مسلمان نشان میدهند چه کند ؟
اینها به ظاهر مسلمان شدهاند و نماز میخوانند ، امّا با یکدیگر پیمان میبندند که بر خلاف دستور پیامبر عمل کنند .
آخر اینها چه مسلمانانی هستند ؟!
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
09-09-2017, 01:03
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
امان از دورویی !!
درست است که ماجرای انگشتر دادن علی(ع) در رکوع به گوش همه رسیده است ، امّا پیامبر میخواهد مراسمی رسمی برگزار کند و از همه مردم بخواهد با علی(ع) بیعت کنند و به این وسیله دین اسلام را کامل کند .
امّا عدّهای از اطرافیان او ، دشمنی علی(ع) را در سینه دارند و به دنبال این هستند تا در اوّلین فرصت ممکن فتنه و آشوب بر پا کنند .
آنها منتظر هستند تا پیامبر ولایت علی(ع) را اعلام کند تا در میان مسلمانان فتنه کنند و همه زحمات پیامبر را از بین ببرند .
خداوند میداند که چه موقع ، این گروه نخواهند توانست فتنه بر پا کنند ، آن وقت به پیامبر خود خبر خواهد داد .
غروب روز سیزدهم ذی الحجّه فرا میرسد و هنوز پیامبر منتظر پیام آسمانی است .
مردم که مدّتها از خانه و کاشانه خود دور بودهاند ، آماده رفتن شدهاند ، آنها دیگر میخواهند نزد خانوادههای خود باز گردند .
امّا پیامبر نمیخواهد این فرصت با شکوه را از دست بدهد ، او در کجا میتواند اجتماعی به این بزرگی پیدا کند ؟ باید در میان این جمعیّت صد و بیست هزار نفری ، ولایت علی(ع) اعلام شود .
نمیدانم چه میشود که پیامبر تصمیم میگیرد که فردا همراه مردم به سوی مدینه حرکت کند .
این خبر در همه جا میپیچد که پیامبر فردا به سوی مدینه حرکت خواهد کرد .
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
09-09-2017, 01:03
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
ما برای بدرقه خورشید آمدهایم
امروز چهاردهم ماه ذی الحجّه است ، کاروان آماده حرکت است ، هزاران حاجی میخواهند به خانههای خود باز گردند .
یک انتظار بزرگ در چهره پیامبر به چشم میخورد .
به راستی ، چه موقع وعده خدا فرا میرسد ؟
کاروان حرکت میکند ، لحظه خداحافظی با خانه دوست است .72
آنجا را نگاه کن !
مردم مکّه هم آماده سفر شدهاند ، امّا آنها کجا میخواهند بروند ؟
مگر خانه و کاشانه آنها در این شهر نیست ؟ پس چرا بار سفر بستهاند ؟
مردم مکّه میخواهند پیامبر را تا بیرون شهر بدرقه کنند ، آنها شنیدهاند که این آخرین سفر پیامبر به مکّه است ، میخواهند از پیامبر بهره بیشتری ببرند .
آنها میخواهند مهماننوازی خود را کامل کنند .
آن طرف را نگاه کن ! مردم یمن ، سوار بر شترهای خود شدهاند ، آیا آنها میخواهند به یمن بروند ؟
راه یمن از راه مدینه جدا میباشد ، آنها باید در همین مکّه با پیامبر خداحافظی کنند و به سوی جنوب بروند ، در حالی که مدینه در طرف شمال است .
هر چه صبر میکنم ، میبینم که آنها برای خداحافظی نمیآیند . آیا آنها میخواهند بدون خداحافظی با پیامبر به یمن بروند ؟
فهمیدم ، آنها هم میخواهند پیامبر را بدرقه کنند .
کاروان از شهر مکّه جدا میشود و راه مدینه را در پیش میگیرد .
آفرین بر اهل مکّه و یمن!
این مردم همچنان همراه پیامبر میآیند .
اوّل قرار بود آنها فقط تا بیرون شهر مکّه بیایند ، امّا اکنون تصمیم میگیرند کیلومترها راه را در دلِ این بیابان به احترام پیامبر بیایند !73
آفتاب به وسط آسمان میرسد ، موقع اذان ظهر است ، کاروان برای خواندن نماز متوقّف میشود ، بعد از نماز و استراحت ، کاروان حرکت میکند .
دل پیامبر همراه این مردم است ، او آرزو میکند که این مردم همراه او باشند و متفرّق نشوند تا او بتواند پیام مهمّ خود را به گوش همه آنها برساند .
هوا دارد تاریک میشود ، باید در جایی منزل کرد ، خوب است امشب در اینجا منزل کنیم .
فردا به حرکت خود ادامه میدهیم ، مردم مکّه و یمن هم در دل این بیابانها همراه ما هستند .
نمیدانم چه شده است که این مردم ، سه روز تمام در دل این بیابانها به همراه پیامبر میآیند ؟74
غروب روز هفدهم ماه ذی الحجّه فرا میرسد ، دیگر همه ما خسته شدهایم ، باید جایی را برای استراحت انتخاب کنیم .
آنجا را نگاه کن ، میقات جُحْفه را ببین !75
حتما میپرسی جُحْفه دیگر کجاست ؟
جُحْفه یکی از میقاتهای حج است ، مردمی که از مصر برای حجّ خانه خدا میآیند در اینجا لباس احرام بر تن میکنند .
البته حجّ امسال که تمام شد ، سال آینده اگر از راه کشور مصر به مکّه بیایی باید در اینجا لباس احرام بپوشی و لبّیک بگویی .
همسفر خوبم !
اینجا منزلگاه خوبی است و معمولاً کاروانها در اینجا منزل میکنند ، ما هم شب را در اینجا میمانیم .
سفر در این بیابانهای خشک ، تو را حسابی خسته کرده است ، ما نزدیک دویست کیلومتر راه آمدهایم .76
اکنون خیمهای برای خودت بر پا کن و تا صبح ، خوب استراحت کن !
ما تا مدینه راه زیادی در پیش داریم ، تازه بعد از آن هم باید سریع به شهر خود باز گردی ، همه ، چشم انتظار تو هستند .
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
09-09-2017, 01:03
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
زلال بِرکه در دل کویر
امروز یکشنبه ، هجدهم ماه ذی الحجّه است و صدای اللّه اکبر به گوش میرسد .77
همسفر، برخیز ! وقت نماز است .
مردم همه در صفهای منظّم پشت سر پیامبر به نماز میایستند .
بعد از نماز ، این کاروان بزرگ ، آماده حرکت میشود تا به راه خود در این بیابان ادامه دهد .
آفتاب بالا میآید و صدای زنگ شترها سکوت صحرا را میشکند ، کاروان 120 هزار نفری در دل بیابان پیش میرود .78
انتظار در چهره پیامبر موج میزند ، به راستی کی وعده خدا فرا خواهد رسید ؟
وقتی ما مقداری راه برویم به یک سه راهی میرسیم ، یک راه به سوی مدینه میرود ، یک راه به سوی عراق و راه دیگر به سوی مصر .
من فکر میکنم در آنجا دیگر این کاروان 120 هزار نفری تقسیم خواهد شد و هر کس به راه خود خواهد رفت .
این اجتماع بزرگ به زودی ، متفرّق خواهد شد .
ساعتی میگذرد ، ما حدود شش کیلومتر از جُحفه دور شدهایم ، آفتاب بر ما میتابد و تشنگی بر من غلبه میکند .79
به یکی از همراهان خود رو میکنم و میگویم :
ــ حاجی ! آیا آبی داری به من بدهی ؟ من خیلی تشنه شدهام !
ــ قدری صبر کن ، در همین نزدیکیها، یک غدیر هست که میتوانی از آب آن بنوشی .
ــ حاجی ! حواست کجاست ؟ من آب میخواهم ، آن وقت تو به من آدرس غدیر میدهی ؟ !
ــ آقای نویسنده ، منظور من از غدیر ، همان برکه است ، در همین نزدیکیها برکه و آبگیری هست که تو میتوانی از آب زلال آن بنوشی .
ــ چه حرفها میزنی ! در این بیابان خشک ، برکه آب ، کجا پیدا میشود ؟
ــ نگاه کن ، آنجا را ببین ! سیاهی درختان را میگویم ، اگر باور نمیکنی پس این درختانِ بزرگ، برای چه در آنجا روییدهاند؟ باید در آنجا آب باشد .
ــ راست میگویی ، سیاهی درختان را میبینم ، خدای من ! آنجا چقدر درخت هست ، امّا چگونه در این بیابان ، این برکه درست شده است ؟
ــ کنار آن برکه ، چشمهای هست که آب از آن میجوشد و به این برکه میریزد .
ــ بیابان و چشمه آب ؟
ــ ما تا دریای سرخ فقط دوازده کیلومتر فاصله داریم ، در فصل زمستان بارانهای سیل آسا میبارد و در دل زمین فرو میرود و در اینجا به صورت چشمه از دل زمین میجوشد .80
ــ آیا این برکه همیشه در اینجا هست ؟
ــ نه ، وقتی که تابستان فرا میرسد و هوا گرم میشود آبِ چشمه خشک میشود و با خشک شدن چشمه ، برکه هم خشک میشود .
ــ خدا را شکر که الآن ، روزهای پایانی زمستان است و من میتوانم آب زلال برکه را بنوشم .81
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
10-09-2017, 15:14
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
مدال افتخار بر سینه غدیر
خدای من !
چه بِرکه زیبایی ! چه آب باصفایی !
قربان بزرگی خدا بشوم که در دل کویر ، برکهای به این زیبایی درست کرده است !
من کنار برکه میروم و از آب زلال آن سیراب میشوم و شکر خدا را به جا میآورم .
به راستی که این عربها چه زبان شیوایی دارند !
حتما میگویی چرا !
آنها چه اسم خوبی برای این برکه انتخاب کردهاند: غدیر خُم !
حق داری از من سؤل کنی که معنای کلمه خُم چیست !
خوب حالا که سؤل کردی باید کمی حوصله کنی تا برایت توضیح دهم .
وقتی تو جارو به دست بگیری و خانه خودت را حسابی تمیز کنی آن وقت هر کس به خانه تو نگاه کند میگوید : این خانه ، تمیز شده است .
امّا اگر یک دوست عرب زبان داشته باشی، وقتی خانه تمیز تو را ببیند میگوید : خُمّ .
منظور او این است که این خانه بسیار تمیز شده است .
خوب ، اکنون به این برکه زیبا نگاه کن ! آب این برکه چقدر زلال و صاف است !
اگر بخواهی اسمی برای اینجا بگذاری چه میگویی ؟
درست حدس زدم ؟ اسم پیشنهادی شما این است : بِرکه زلال .
امّا اینجا سرزمین حجاز است و همه به عربی سخن میگویند ، پس ما باید این اسم شما را به عربی ترجمه کنیم .82
به نظر شما ترجمه عربی برکه زلال چه میشود ؟
درست ترجمه کردی : غدیر خم !
دوست خوبم ! دیگر وقت نیست ، کاروان باید به حرکت خود ادامه دهد .
کاش فرصتی بود تا کمی اینجا میماندیم و صفا میکردیم !
من نمیتوانم از آبیِ این آب، چشم برگیرم !
ساعت حدود نه صبح است ، ولی ما نمیتوانیم اینجا بمانیم ، انشاءاللّه برای نماز ظهر در منزلگاه بعدی توقّف خواهیم کرد !83
عدّهای مشکها را پر از آب میکنند و به کاروان ملحق میشوند .
پیامبر در حالی که بر شتر خود سوار است به برکه میرسد .
صدایی به گوش پیامبر میرسد : «یَـأَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ...: ای پیامبر ! آنچه بر تو نازل کردهایم برای مردم بگو که اگر این کار را نکنی، وظیفه خود را انجام ندادهای و خداوند تو را از فتنهها حفظ میکند ».84
وعده خدا فرا میرسد ، خدا میخواهد کنار این آب ، مردم را با ولایت آشنا سازد .85
همان گونه که آب این برکه ، تشنگان کویر را جانی تازه میبخشد ، ولایت علی(ع) هم تشنگان مسیر کمال را جانی دیگر خواهد بخشید .
مردم از آیه مهمّی که بر پیامبر نازل شده است خبر ندارند .
صدای پیامبر سکوت صحرا را میشکند : «شتر مرا بخوابانید ! به خدا قسم ، تا دستور خدای خویش را انجام ندهم از این سرزمین نمیروم ».86
همسفرم ! اینجا سرزمین مقدّسی است ، خدا اینجا را برای بیعت مردم با علی(ع) انتخاب کرده است .
سرزمین عرفات، شایسته این نبود تا جشنِ ولایت علی(ع) در آنجا برگزار شود ، امّا این سرزمین شایستگی دارد تا آیینه تمام نمای ولایت شود .
شتر پیامبر را به زمین میخوابانند و پیامبر از شتر پیاده میشود .
چهره پیامبر از خوشحالی میدرخشد ، هیچ کس پیامبر را تا به حال اینقدر خوشحال ندیده است .
به خدا قسم ، هیچ قلمی نمیتواند این شادی پیامبر را به تصویر بکشد !
مردم ، همه در تعجّب هستند ، آنها نمیدانند چرا پیامبر دستور توقّف داده است .
همسفرم ! یادت نرفته که جمعیّت این کاروان ، 120 هزار نفر است !
نگاه کن ! اوّل کاروان چند کیلومتر جلوتر از ما هستند ، خیلیها هم هنوز از ما عقبترند ، من فکر میکنم که طول این کاروان چندین کیلومتر بشود .87
باید صبر کنیم تا همه به اینجا برسند .
پیامبر دستور میدهد تا چند سوار نزد او بروند ، پیامبر به آنها دستور میدهد تا به همه کسانی که جلوتر رفتهاند خبر بدهند که برگردند .
همچنین پیامبر عدّهای را میفرستد تا به آنهایی هم که عقب هستند خبر بدهند که زودتر خود را به اینجا برسانند ، همه باید کنار این غدیر جمع بشوند .
زیر درختان سرسبز و بلند
آفتاب بر سر و صورت من میتابد ، خوب است زیر درختانِ کنار برکه بروم .
چه درختان سرسبز و بلندی !
اینها درخت مُغیلان است ، درختی بسیار بلند و خار دار که کنار برکههای این صحرا روییده است .88
این درختان با شاخهها و برگهای انبوه خود ، سایبان خوبی برای مسافران هستند .89
فضای سایه این درختان پر از بوتههای خار شده است و ما نمیتوانیم زیر سایه آن استراحت کنیم .
شاخههای این درختان هم بلند شده و بعضی از آنها به روی زمین رسیده است .
نگاه کن ! پیامبر هم به سوی این درختان میآید ، او نگاهی به این درختان میکند و به فکر فرو میرود .
آنگاه چهار نفر از یاران خود را صدا میزند ، آیا آنها را میشناسی ؟
سلمان ، مقداد ، ابوذر ، عمّار .
پیامبر از آنها میخواهد تا بوتههای خار زیر این درختان را از زمین در آوردند و شاخههای اضافی را قطع کنند .90
آنها فورا مشغول میشوند ، ابتدا بوتههای خار را از ریشه در میآورند خارها به دست آنها فرو میرود ، امّا دردی احساس نمیکنند ، زیرا با عشقی مقدّس کار میکنند .
به راستی در اینجا چه خبر است ؟
همسفرم !
بیا من و تو هم به کمک آنها برویم تا هر چه سریعتر ، سایبان این درختان آماده شود و زمین از خارها پاک شود .
بعد از لحظاتی ، زیر درختان از بوتههای خار خالی میشود ، امّا اگر خوب نگاه کنی خارهای زیادی، روی زمین ریخته است و ممکن است به پای کسی برود .
پیامبر دستور میدهد تا زیر این درختان جارو شود ، و مقداری آب در آنجا پاشیده شود .91
بیا سریع از گیاهان بیابان جارویی بسازیم و اینجا را جارو کنیم .
عزیزم ! میدانم خسته شدهای ، امّا تو به سفر عشق آمدهای ، باید تحمّل کنی ، تو داری به میعادگاه غدیر خدمت میکنی !
به به ! حالا ، اینجا خیلی باصفا شد !
وقتی پیامبر زیر درختان غدیر را نگاه میکند ، لبخند زیبایی میزند .
گوش کن ، این سخن پیامبر است : «اکنون بروید و سنگهای بزرگ بیابان را جمع کنید و در آنجا منبری آماده کنید» .92
بلند شو ، رفیق ! پیامبر میخواهد مهمترین سخنرانی خود را کنار غدیر ایراد کند .
معلوم میشود که این سخنرانی بسیار مهم است که پیامبر دستور داده اینجا اینقدر تمیز و مرتّب شود .
سنگها از بیابان جمع میشود و در زیر یکی از درختان ، روی هم قرار میگیرد .
هنوز ارتفاع منبر آن طور که باید و شاید بلند نشده است ، به نظر شما چه کنیم ؟
دیگر در این اطراف که سنگی نیست !
اکنون، پیامبر دستور میدهد تا جهاز و رواندازهای شترها را جمع کنیم و بر روی سنگها قرار دهیم .93
. . . سرانجام منبری به ارتفاع یک انسان درست میکنیم ، یک پارچه زیبا بر روی آن میکشیم تا این منبر زیبا و دلنشین باشد ، خوب است پارچهای هم پشت منبر نصب کنیم تا مانع تابیدن آفتاب باشد .94
دیگر اذان ظهر نزدیک است ، پیامبر دستور میدهد همه مردم در نماز شرکت کنند .95
مردم از آب زلال برکه ، وضو میگیرند و صفهای نماز را تشکیل میدهند ، آنهایی که زودتر آمدهاند در سایه درختان قرار میگیرند ، معلوم است که این جمعیّت 120 هزار نفری در زیر سایه این درختان جای نمیگیرند .
کسانی که دیرتر آمدهاند در زیر آفتاب قرار میگیرند ، زمین خیلی داغ است ، آنها مجبور میشوند تا عبای خود را زیر پای خویش پهن کنند .96
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
10-09-2017, 15:15
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
شکوه یک نماز در تاریخ
همه مسلمانان در صفهای منظّم ایستادهاند و منتظرند ظهر بشود تا با پیامبر نماز بخوانند .
آنها میدانند که پیامبر میخواهد برایشان سخنرانی مهمّی بکند.
در این میان به پیامبر خبر میرسد که عدّهای از مردم از جمعیّت فاصله گرفتهاند و در این اجتماع بزرگ شرکت نکردهاند .
خدایا ! مگر آنها سخن پیامبر را نشنیدهاند که همه باید برای نماز جمع شوند ؟!
آری ، فرستادگان پیامبر بارها و بارها در میان جمعیّت اعلام کردهاند که همه باید در نماز شرکت کنند .
آنها از بزرگان قریش هستند ، پس چرا آنها از مسلمانان جدا شدهاند ؟
من فکر میکنم که آنها فهمیدهاند پیامبر امروز چه هدفی دارد ، برای همین میخواهند بهانهای برای فردای خود داشته باشند .
چه بهانهای بهتر از اینکه بگویند ما سخنان پیامبر را در روز غدیر نشنیدیم ؟ !
همسفرم ! به نظر شما باید چه کرد ؟
من به سمت آنها میروم تا با آنها سخن بگویم ، امّا وقتی به آنها میرسم ، میبینم آدمهای معمولی نیستند ، اینها بزرگان قریش هستند .
در این میان ،پیامبر علی(ع) را به حضور میطلبد و به او میگوید : «علی جان ! به سوی آن گروه برو و آنها را به سوی ما بیاور» .
علی(ع) حرکت میکند و به سمت آنها میرود .
بعد از لحظاتی . . . همه آنها نزد پیامبر هستند .
نمیدانم چه میشود که آنها به این زودی از تصمیم خود منصرف میشوند !
آنها از هیبت و شجاعت علی(ع) میترسند ، میدانند که علی(ع) در اجرای دستور پیامبر کوتاهی نمیکند .97
اکنون دیگر همه مسلمانان جمع شدهاند و آماده خواندن نماز هستند .
پیامبر سجّاده خویش را کنار منبر میگستراند و آماده نماز میشود .
اللّه اکبر !
این صدای اذان است که به گوش میرسد .98
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
10-09-2017, 15:15
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
چه منظره زیبایی !
یک بِرکه آب ، درختان با شکوه و شکوه نماز جماعت!
اینجا غدیر خم است ، ظهر روز هجدهم ماه ذی الحجّه ، سال دهم هجری .
عترت پاک مرا بشناسید!
نماز ظهر غدیر به پایان میرسد !
و پیامبر از جای خود برمیخیزد ، از چند نفر میخواهد که سخنان او را با صدای بلند تکرار کنند تا همه ، سخنان او را بشنوند .
پیامبر بالای منبر میرود و رو به مردم میایستد ، همه ، منتظر شنیدن سخنان پیامبر هستند .99
او ابتدا از مردم سؤل میکند :«ای مردم ! آیا صدای مرا میشنوید ؟ من پیامبر شما هستم» .100
وقتی او مطمئن میشود که همه مردم به سخنان او گوش میکنند ، سخنان خود را آغاز میکند.
او ابتدا خدا را به یگانگی یاد میکند: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِیمِ . ستایش خدایی که یکتاست و شریکی ندارد ، خدایی که به همه چیز آگاهی دارد ، آفریننده آسمانها و زمین است . من به یگانگی او شهادت میدهم و به بندگی او اعتراف میکنم . ای مردم ! خدا آیهای را به من نازل کرده است ، گوش کنید ، این سخن خدا میباشد : یَـأَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَیْکَ ... ای پیامبر ! آنچه را که به تو نازل کردهایم به مردم بگو و اگر این کار را نکنی وظیفه خود را انجام ندادهای و خداوند تو را از فتنهها حفظ میکند . مردم ! من میخواهم علّتِ نازل شدن این آیه را برای شما بگویم : جبرئیل بر من نازل شده و از طرف خدا دستور مهمّی را به من داده است . ای مردم ! من به زودی به دیدار خدا خواهم شتافت و از میان شما خواهم رفت ، اکنون از شما میپرسم من چگونه پیامبری برای شما بودم ؟».101
اشک از چشمان ما جاری میشود ، آخر چگونه باور کنیم که پیامبر به زودی از میان ما خواهد رفت ؟
پیامبر سکوت کرده است و منتظر جواب است ، مردم ، همه با صدای بلند جواب میدهند : «ما شهادت میدهیم که در حقّ ما دلسوزی زیادی نمودی و پیامبر خوبی برای ما بودی ، خداوند به تو بهترین پاداشها را بدهد !» .102
اکنون پیامبر علی(ع) را صدا میزند ، و از او میخواهد به بالای منبر بیاید ، علی(ع) از منبر بالا میرود و طرف راست پیامبر میایستد .103
پیامبر رو به جمعیّت میکند و میگوید : «ای مردم ! من قرآن و عترت خود را به عنوان دو یادگار ارزشمند در میان شما باقی میگذارم .
میخواهم بدانم شما بعد از من با این دو یادگار ، چگونه رفتار خواهید کرد ».104
همسفر خوبم !
من یک سؤل به ذهنم میرسد : چرا قبل از این سخن ، پیامبر علی(ع) را کنار خود فرا خواند ؟
شاید پیامبر میخواست که عترت خود را به مردم نشان دهد ، او میخواست به مردم بگوید که علی(ع) ، محور عترت اوست ! عترت پیامبر کسانی هستند که در خانه علی(ع) هستند ، علی و فاطمه و حسن و حسین(ع) عزیزان پیامبر میباشند.
حتما یادت هست که پیامبر در سرزمین منا ، همین سخن را برای مردم بیان کردند .
برای همین عدّهای در فکر هستند تا عایشه ، دختر ابوبکر را که همسر پیامبر است به عنوان عترت پیامبر معرّفی کنند !!
آنها قصد دارند تا با تبلیغات وسیع خود ، عایشه را کنار قرآن قرار دهند !
امّا امروز پیامبر ، علی(ع) را کنار خود آورد تا عترت خود را به همه نشان بدهد ، اگر دیروز مردم در تشخیص عترت پیامبر دچار شک بودند ، امروز دیگر برای همه روشن شد که منظور پیامبر از عترت خود (که مقامی همچون قرآن دارند) چه کسانی است .
سخن پیامبر ادامه مییابد : «ای مردم ! در رفتار خود با عترت من ، خدا را فراموش نکنید ، مبادا حقّ آنها را از بین ببرید !» .105
خوب گوش کن ! پیامبر این جمله را سه بار تکرار میکند .
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
10-09-2017, 15:15
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
چه کسی روی دست آسمان است؟
محمّد و علی(ع) بر بالای منبر ایستادهاند و همه چشمها به آنها خیره شده است .
صدای پیامبر بار دیگر سکوت را میشکند : «ای مردم ! چه کسی بر شما ولایت دارد ؟»
پیامبر ، منتظر جواب مردم است ، همه فریاد میزنند : «خدا و پیامبر او» .
برای بار دوم پیامبر سؤل میکند : «چه کسی بر شما ولایت دارد ؟» .
مردم در جواب میگویند : «خدا و پیامبر او» .
و بار سوم هم پیامبر همان سؤل را میکند و مردم همین جواب را میدهند .106
همه مسلمانان ، اطاعت از خدا و پیامبر را بر خود واجب میدانند ، هیچ کس در ولایت خدا و پیامبر شک ندارد .
همسفرم ! نگاه کن !
پیامبر دست علی(ع) را در دست میگیرد ، و تا آنجا که میتواند دست او را بالا میآورد و با صدای بلند میگوید : «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلیٌّ مَوْلاهُ؛ هر کس من مولای او هستم این علی، مولای اوست ».
سپس پیامبر چنین دعا میکند: «خدایا ! هر کس علی را دوست دارد تو او را دوست بدار ویاری کن ، و هر کس با علی دشمنی کند با او دشمن باش و او را ذلیل کن ».107
پیامبر این سخن خود را سه بار تکرار میکند .108
پیامبر میخواهد همه مردم ، علی(ع) را ببینند ، برای همین ، بازویِ علی(ع) را با مهربانی میگیرد و او را بلند میکند .
اکنون علی(ع) یک سر و گردن از پیامبر بالاتر قرار گرفته است .109
ببین چگونه علی(ع) ، روی دست آسمان است !!
به راستی چرا پیامبر علی(ع) را اینگونه بلند کرده است ؟
او میخواهد همه مردم ، امام خود را به خوبی ببینند .
صدای پیامبر به گوش میرسد : «ای مردم ! این علی است که برادر و جانشین من است ، او امیرمؤنان است و به همه دانشهای من آگاه است ».110
و بعد از آن پیامبر میگوید : «ای مردم آیا شنیدید ؟» .
همه صدا میزنند : «آری ، ای رسول خدا !» .
پیامبر بار دیگر میگوید : «آیا شنیدید ؟» .
بار دیگر مردم جواب میدهند : «آری، ای رسول خدا !» .
اکنون پیامبر رو به آسمان میکند و میگوید : «خدایا ! تو شاهد باش که من وظیفه خود را انجام دادم ، من سخن تو را برای همه این مردم گفتم» .
و بعد از آن میگوید : «ای جبرئیل ! تو هم شاهد باش» .111
در این میان ، مردی از میان جمعیّت برمیخیزد و میگوید : «ای رسول خدا ! منظور شما از این که علی ، مولای ماست ، چیست ؟» .
من با تعجّب به او نگاه میکنم ، سخن پیامبر خیلی واضح و روشن بود ، به نظر شما آیا جمله «هر کس من مولای او هستم ، علی مولای اوست» توضیح بیشتری میخواهد ؟
امّا پیامبر با روی باز جواب او را میدهد و میگوید : «هر کس من پیامبر او هستم این علی امیر اوست» .112
علی(ع) امیر و آقای همه مسلمانان است .
با این سخنِ پیامبر ، دیگر برای هیچ کس شکّی نمانده است .
پیامبر بار دیگر مردم را مورد خطاب قرار میدهد .
این سخنان پیامبر است:
ای مردم ! هر دانشی که خدا به من داده بود به علی آموختم ، بدانید فقط او میتواند شما را به سوی رستگاری رهنمون کند ، از شما میخواهم هرگز با او مخالفت نکرده و از قبول ولایت او ، سرپیچی نکنید .
ای مردم ! آیا میدانید علی ، اوّلین کسی بود که به من ایمان آورد ؟ آیا آن روز را به یاد میآورید که فقط من و علی ، به خدای یگانه ایمان داشتیم و هیچ کس همراه ما نبود ؟ علی کسی است که بارها و بارها در مقابل دشمنان من ، جان خویش را به خطر انداخته است، علی ، پیش من از همه، عزیزتر است، او یاری کننده دین خدا و هدایت کننده شماست .113
ای مردم ! بدانید که عترت و خاندان هر پیامبری از نسلِ خود او بوده است ، امّا عترت و خاندان من از نسلِ علی میباشد .114
من راه مستقیم را به شما نشان میدهم ، بدانید که علی و فرزندان او ، راه مستقیم هستند .115
مردم ! خداوند میفرماید : (فَـٔامِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنزَلْنَا ) «به خدا و پیامبر و نوری که نازل شده است ، ایمان بیاورید ».116
ای مردم ! بدانید آن نوری که شما باید به آن ایمان بیاورید ، علی و فرزندان او میباشد .
ای مردم ! خوبیهای علی بیش از آن است که بتوانم آن را برای شما بگویم ، آن قدر بگویم که هر کس از او اطاعت کند به رستگاری بزرگی رسیده است .117
من پیامبر خدا هستم و علی جانشین من و فرزندان او ، امامانِ شما هستند و آخرینِ آنها، مهدی است.
مهدی همان کسی است که یاری کننده دین خدا میباشد و پیامبران قبل از من به او بشارت دادهاند، او از جانب خدا انتخاب شده است و وارث همه علمها و دانشها میباشد، او ولیّ خدا در روی زمین میباشد.118
ای مردم ، سخنان مرا به کسانی که در شهر و دیار خود هستند ، برسانید .119
سخنان پیامبر به پایان میرسد. پیامبر میخواهد این سخنان او به گوش همه مردم برسد.
آری، این همان خطبه غدیر است که تاریخ را مبهوتِ عظمت خود کرده است.
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
10-09-2017, 15:16
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
خطبه غدیر، فریادِ بلندِ ولایت است .
بعد از لحظاتی . . .صدای اللّه اکبرِ پیامبر در غدیر میپیچد .120
خدایا چه خبر شده است ؟
گویا جبرئیل آمده و آیه جدیدی را آورده است : «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الاْءِسْلامَ دِینًا: امروز دین را بر شما کامل کرده و نعمت خود را تمام نمودم و به این راضی شدم که اسلام ، دین شما باشد ».121
پیامبر این آیه را برای مردم میخواند ، همه مردم میفهمند که اسلام با ولایتِ علی(ع) کامل میشود .122
اسلام بدون ولایت ، دین ناقصی است که هرگز نمیتواند انسان را به کمال برساند .
بیعت با مولای آب و آینه
پیامبر هنوز بالای منبر است ، او نگاهی به مردم میکند و میگوید : «ای مردم ! اکنون وقت آن فرا رسیده است که به من تبریک بگویید ، زیرا خداوند ولایت و امامت را به عترت من داده است ، از شما میخواهم تا با علی بیعت کنید و به او با لقب «امیرِ مؤنان» سلام کنید ، خدا مرا مأمور کرده است تا از شما برای ولایت علی و امامانی که بعد از او میآیند و از نسل او هستند، اقرار بگیرم».123
همه مردم به چهره پیامبر چشم دوختهاند، آنها میدانند که پیامبر منتظر شنیدن جواب آنها میباشد، برای همین آنها یک صدا جواب میدهند: «ما سخن تو را شنیدیم و به امامت و ولایت علی و فرزندان او اقرار میکنیم».124
اکنون پیامبر و علی(ع) از منبر پایین میآیند .
پیامبر میخواهد مراسم بیعت با علی(ع) به صورت رسمی باشد برای همین دستور میدهد تا زیر سایه درختان ، خیمهای بر پا کنند .
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
10-09-2017, 15:16
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
آیا میدانی این خیمه برای چیست ؟
این خیمه سبز ولایت است !
بیا ، من و تو هم کمک کنیم تا این خیمه برپا شود .125
پیامبر از علی(ع) میخواهد تا در این خیمه بنشیند و مردم برای بیعت نزد او بروند .
علی(ع) وارد خیمه میشود ، خیمه ولایت چه حال و هوایی دارد !
پیامبر وارد خیمه ولایت میشود ، کنار علی(ع) میایستد ، گویا پیامبر کار مهمّی با او دارد .
آیا میدانی در میان عرب، رسم بر این است که وقتی میخواهند ریاست شخصی را بر قومی اعلام کنند بر سر او عمامه میبندند ؟
پیامبر هم عمامه مخصوص خود را به عنوان تاج افتخار بر سر علی(ع) میبندد ، نام این عمامه ، سحاب میباشد .126
سیمای مولا، زیباتر شده است . تاج ولایت که بر سر اوست بر جلال او افزوده است .
پیامبر از خیمه بیرون میآید ، تا لحظاتی دیگر ، مراسم بیعت با علی(ع) شروع میشود .
آنجا را نگاه کن ! در این میان ، گروهی از بزرگان قریش به سوی پیامبر میآیند و به پیامبر میگویند : «ای رسول خدا ! تو میدانی که این مردم تازه مسلمان شدهاند ، آنها هنوز رسم و رسوم دوران جاهلیّت را فراموش نکردهاند ، آنها هرگز به امامت پسر عمویت ، علی ، راضی نخواهند شد ، برای همین ما از تو میخواهیم تا شخص دیگری را برای رهبری انتخاب کنی» .
پیامبر رو به آنها میکند و میگوید : «ولایت و رهبری علی به انتخاب من نبوده است که اکنون بتوانم از این تصمیم برگردم ، این دستوری است که خدا به من داده است» .
بزرگان قریش وقتی این سخن را میشنوند به فکر فرو میروند .
در این هنگام ، یکی از آنها رو به پیامبر میکند و میگوید : «ای پیامبر ! اگر میترسی مخالفت خدا را بکنی و علی را بر کنار کنی ، بیا و یکی از بزرگان قریش را در رهبری با علی شریک کن» .
پیامبر از قبول این کار خودداری میکند ، امر امامت و ولایت به دست خداست ، اگر خدا میخواست برای علی در امر امامت شریکی قرار میداد .127
این مردم نمیدانند که ولایت و امامت ، چیزی بالاتر از یک حکومت ظاهری است ، ولایت ، یک مقام خدایی است که فقط خدا آن را به هر کس که بخواهد میدهد .
بزرگان قریش با ناامیدی خیمه پیامبر را ترک میکنند .
آنجا را نگاه کن !
مردم آماده شدهاند تا مراسم بیعت را انجام دهند ، سلمان ، مقداد ، ابوذر و عمّار را نگاه کن ، آنها در اوّل صف ایستادهاند .
همه دوستان امامت ، امروز خوشحال هستند ، به راستی که امروز روز عید است .
مردم خود را برای بیعت با علی(ع) آماده میکنند ، در این میان ، چشم من به دو نفر میافتد .
آنها وقتی با پیامبر روبرو میشوند سؤل میکنند : «آیا دستور خدا این است که ما باید با علی بیعت کنیم یا این خواسته خود توست ؟» .
پیامبر در جواب میگوید : «این دستور خداست» .128
بعد از شنیدن این سخن ، آن دو نفر نیز خود را برای بیعت آماده میکنند .
همسفر خوبم ، بیا تا ما هم با مولای خود بیعت کنیم .
من میخواهم بروم تا ببینم اوّلین کسی که با علی(ع) بیعت میکند کیست ؟
آیا تو با من میآیی ؟
یک صف طولانی در اینجا هست ، مردم میخواهند با مولا و آقای خودشان بیعت کنند .
من جلو میروم ، به سوی ابتدای صف !
ــ آقا ! با تو هستم ! کجا میروی ؟ برو آخر صف !
ــ ببخشید ، من نویسنده هستم ، این هم دوستم ، خواننده عزیز کتابم است ، ما میخواهیم جلو برویم تا برای تاریخ ، گزارش بنویسیم !
من به اوّل صف میروم .
دو نفر در اوّل صف ایستادهاند ، تا من میروم اسم آنها را سؤل کنم ، آنها وارد خیمه ولایت میشوند .
صدای آنها به گوشم میرسد : «سلام بر تو ای امیر مؤنان» .
بعد، آنها با علی(ع) بیعت میکنند و با صدای بلند میگویند : «خوشا به حال تو ای علی ! به راستی که تو ، مولای ما و مولای همه مردم شدی ».129
آیا شما آن دو نفر را میشناسید ؟
باید صبر کنیم تا آنها از خیمه بیرون بیایند .
ــ ببخشید ، آیا میشود شما خودتان را معرّفی کنید ؟
ــ چطور شما ما را نمیشناسید ؟ ! من ، عُمَر بن خطّاب هستم ، این هم ابو بکر است، ما اوّلین کسانی هستم که با علی(ع)بیعت کردهایم .130
خیلیها دلشان میخواست که آنها اوّلین نفر باشند ، ولی ما ، گوی سبقت را از همه ربودیم !
امّا من فکر میکنم اصلاً مهم نیست نفر اوّلی باشی که بیعت میکنی !
مهم این است که اوّلین نفری نباشی که بیعت خود را میشکنی !!
اگر بتوانی به پیمان خود وفادار بمانی ، هنر کردهای !
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
10-09-2017, 15:34
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
خاک بر سر خود میریزیم
آیا میدانی که همه پیامبران وقتی میخواستند جانشین خود را معرّفی کنند در روز هجدهم ماه ذی الحجّه این کار را انجام میدادند ؟
روز هجدهم ماه ذی الحجّه از همان ابتدای تاریخ ، روز مقدّسی بوده است .
امروز روزی است که دین خدا کامل شده است ، آیا ما نباید شاد باشیم ؟
به نظر من که عید واقعی امروز است ، هیچ روزی به بزرگی امروز نمیرسد .131
جانِ برادر ! آنجا را نگاه کن ! چرا اینان خاک بر سر خود میریزند ؟
اینان که هستند ؟ امروز که روز سرور و شادی است ، چرا این چنین میکنند ؟
اینها همه ، شیطانهای زمین هستند که وقتی فهمیدهاند که پیامبر ، علی(ع) را به عنوان جانشین خود معرّفی کرده است ناراحت شدهاند و برای همین خاک بر سر خود میریزند ، امروز برای آنها روز غصّه است .
آنها نزد رئیس خود ، ابلیس، جمع میشوند ، ابلیس به آنها نگاه میکند و به آنها میگوید : «چه شده است ؟ چرا خاک بر سر خود میریزید ؟» .
آنها جواب میدهند : «مگر ندیدی که محمّد ، ولایت علی را برای همه اعلام کرد و همه مردم با علی بیعت میکنند؟» .
ابلیس خندهای میکند و میگوید : «ناراحت نباشید ، در میان این جمعیّت عدّهای هستند که قول دادهاند به بیعت امروز خود وفا دار نمانند» .132
شیطان از پیمانی که عدّهای از بزرگان قریش در داخل کعبه بستهاند خبر دارد ، او میداند که آنها تصمیم گرفتهاند بعد از وفات پیامبر نگذارند حکومت به دست علی(ع) بیفتد .
درست است که امروز ، این گروه نمیتوانند در این اجتماع باشکوه کاری بکنند و به ظاهر با علی(ع) بیعت کردهاند ، امّا عشق به ریاست ، آنها را به شکستن این پیمان وادار میکند .
شیطان هم برای این که حکومت عدالتمحور علی(ع) برپا نشود همه سعی و تلاش خود را خواهد نمود .
آنجا را نگاه کن !
یک نفر با سرعت از جمعیّت دور میشود ، حدس میزنم او نمیخواهد با علی(ع) بیعت کند .
بعد از لحظاتی او را میبینم که به سوی خیمه پیامبر میآید .
به راستی چه شده است ، چرا او برگشته است ؟
وقتی او با پیامبر روبرو میشود چنین میگوید : «من داشتم از اینجا میرفتم و نمیخواستم با علی بیعت کنم ، ناگهان به سواری برخوردم که صورتی زیبا داشت و بسیار خوشبو بود ، او به من گفت که هر کس از بیعت غدیر، خودداری کند یا کافر است یا منافق ؛ برای همین بود که من بازگشتم تا با علی بیعت کنم ».
پیامبر لبخندی میزند و میگوید : «آیا آن سوار را شناختی ؟ او جبرئیل بود که تو را به بیعت با علی تشویق کرد» .133
خداوند در مقابل دسیسههای شیطان ، فرشتگان خود را میفرستد تا مردم را به راه راست هدایت کنند .
اکنون نوبت آن است که زنان با علی بیعت کنند ، پیامبر دستور میدهد تا همسران او هم با علی(ع) بیعت کنند .
به دستور پیامبر ظرف آبی را میآورند و پردهای بر روی آن میزنند .
زنان در آن سوی پرده دست خود را در آن آب مینهند و علی(ع) هم در سوی دیگر پرده دست خود را در آب میگذارد و به این روش آنها هم با امام خود بیعت میکنند .
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
10-09-2017, 15:34
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
هنر آسمانی در اوج میماند
نگاه کن ، حَسّان ، شاعر توانمند عرب به سوی پیامبر میآید .
وقتی او روبروی پیامبر قرار میگیرد چنین میگوید : «ای رسول خدا ! آیا اجازه میدهی شعری را که امروز در مدح علی سرودهام بخوانم ؟» .
پیامبر لبخندی میزند و به او اجازه میدهد .
حَسّان سینهای صاف میکند و با صدای بلند شروع به خواندن میکند : «یُنادیهِم یَومَ الغَدیرِ نَبیُّهُم/ بِخُمٍّ وَاَکْرَمَ بِالنَّبیِّ مُنادِیا...پیامبر در روز غدیر با امّت خویش سخن گفت و تو میدانی هیچ سخنگویی گرامیتر از پیامبر نیست ، او از امّت خود پرسید : مولایِ شما کیست ؟، همه مردم در پاسخ گفتند : خدا و شما ، مولای ما هستید و ما همه ، گوش به فرمان تو هستیم ، سپس پیامبر رو به علی(ع) کرد و گفت : ای علی ! از جای خود برخیز که من تو را امام و جانشین بعد از خود قرار دادهام» .134
شعر حسّان تمام میشود ، پیامبر به او نگاه میکند و میگوید : «ای حسّان ، تا زمانی که با شعر خود ما را یاری کنی از جانب فرشتگان یاری خواهی شد» .135
به راستی که هنر میتواند حقیقت را ماندگار کند و تا قیامت، شعر حسّان از یادها فراموش نخواهد شد ، کاش من و تو هم با زبان عربی آشنایی بیشتری داشتیم و میتوانستیم زیبایی این اشعار را بهتر درک کنیم .
این شعر آن قدر در کام عربها، زیبا و دلنشین است که دیگر ممکن نیست از ذهنها پاک شود ، این شعر در طول تاریخ همچون خورشیدی در آسمان ولایت خواهد درخشید و روشنی بخش راه آزادگان خواهد بود .
اگر اجازه بدهی، من در اینجا آرزویی بکنم : کاش همه ما ، این شعر را حفظ میکردیم ! این شعر، یکی از سندهای ولایت و امامت است .
پیامبر عاقلتر از همه است
من دیگر خسته شدهام ، اگر اجازه بدهی بروم و خیمهای برای خود آماده بسازم و قدری استراحت کنم .
آیا به من در آماده سازی خیمه کمک میکنی ؟
خدا خیرت بدهد ! تو بهترین همسفر دنیا هستی .
من وارد خیمه میشوم و قلم و کاغذ را برمیدارم و میخواهم حوادث امروز را بنویسم .
به راستی که هیچ گاه تاریخ ، امروز را فراموش نخواهد کرد .
هیچ کس نمیتواند غدیر را انکار کند .
پیامبر در حضور هزاران نفر فرمود : «هر که من مولای او هستم ، این علی ، مولای اوست» .
این سخن را همه شنیدند .
ناگهان ، مطلبی به ذهنم میرسد ، نمیدانم به تو بگویم یا نه !
تو دوست من هستی و من میتوانم خیلی راحت حرف خود را با تو بزنم .
آیا میدانی منظور پیامبر از کلمه مولا چه بود ؟
در زبان عربی کلمه مولا ، دو معنا دارد :
الف . صاحبِ ولایت .
ب . دوست .
ممکن است یک نفر با توجّه به معنای دومِ کلمه مولا ، از سخن پیامبر چنین بفهمد : «هر کس که من دوست او هستم ، علی هم دوست اوست» .
و تو خوب میدانی که با این معنا ، دیگر ولایت علی(ع) ثابت نمیشود .
همسفر خوبم ! باور کن ، فردا عدّهای از دشمنان علی(ع) ، وقتی ببینند که نمیتوانند اصل غدیر را انکار کنند ، سعی خواهند کرد در معنای سخن پیامبر ، اشکال وارد کنند .136
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
10-09-2017, 15:34
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
آیا تو به من کمک میکنی تا برای این شبهه ، جوابی پیدا کنم ؟
من فکر میکنم ، تو هم فکر کن !
آری، یک ساعت فکر کردن، بهتر از هفتاد سال عبادت است .
همسفرم ! من جواب را نیافتم ، امّا به چند سؤل مهم رسیدهام :
چرا پیامبر دستور داد تا آن همه جمعیّت در آن هوای گرم توقّف کنند ؟
چرا پیامبر همه آنهایی را که جلوتر رفته بودند، باز گرداند ؟
برای چه پیامبر از همه مسلمانان خواست تا با علی(ع) بیعت کنند ؟
چرا امروز آیه قرآن نازل شد که خدا ، دین اسلام را کامل کرد ؟
برای چه خداوند به پیامبر قول داد که او را از فتنهها حفظ میکند ؟
چرا پیامبر دستور داد تا مردم علی(ع) را امیر مؤنان خطاب کنند؟
آیا در اعلام «دوستی با علی(ع)» ، احتمال خطر و فتنهای میرفت که خدا به پیامبر وعده داد که ما تو را از فتنهها حفظ میکنیم ؟
آیا میشود اعلامِ دوستی با علی(ع) ، اینقدر مهم باشد که اگر پیامبر این کار را انجام ندهد وظیفه پیامبری خود را انجام نداده باشد ؟!
آیا اعلام دوستی با علی(ع) نیاز به آن داشت که پیامبر مردم را در غدیر جمع کند ؟!
فقط در اعلام ولایت و رهبری علی(ع) بود که احتمال فتنه دشمنان میرفت و خدا پیامبر را از این فتنهها حفظ فرمود .
این ولایت علی(ع) است که دین را کامل کرد !
فقط ولایت و رهبری علی(ع) است که با بیعت کردن سازگاری دارد .
آیا موافقی کارهای پیامبر را با هم مرور کنیم ؟
پیامبر دستور داد زیر درختان را جارو بزنند ، آب بپاشند ، منبری درست کنند ، همه مردم جمع شوند ، در نماز شرکت کنند و بعد از سخنرانی او ، همه مردان و زنان با علی(ع) بیعت کنند .
این کارهای پیامبر فقط با معنای صاحبِ ولایت سازگاری دارد .
منظور پیامبر این بود : «هر کس من بر او ولایت دارم ، علی هم بر او ولایت دارد» .
ای کسی که میگویی منظور پیامبر در غدیر فقط اعلام دوستی با علی(ع) بود ، به سخن من گوش کن : من حرفی ندارم که سخن تو را قبول کنم ، امّا در این صورت دیگر ، پیامبر انسان کاملی نخواهد بود.
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
10-09-2017, 15:35
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
تعجّب نکن !
آیندگان که این سخن را بشنوند که پیامبری پیدا شده و در هوای داغ و سوزان ، 120 هزار نفر را ساعتها معطّل کرده برای اینکه بگوید من پسر عموی خودم را دوست دارم، انصاف بدهید، آیا آنها نخواهند گفت آن پیامبر چگونه انسانی بود ؟
همه این مردم میدانند که پیامبر علی(ع) را خیلی دوست دارد ، دیگر چه نیازی بود که این مراسم باشکوه برگزار شود ؟
عشق و دوستی پیامبر به علی(ع) ، حرف تازهای نیست !
از روز اوّل ، پیامبر عاشق او بوده است ، این که دیگر این همه مراسم نمیخواهد .
پس چرا میخواهی سخن پیامبر در غدیر را به گونهای معنا کنی که از پیامبر تصویر انسانی غیر کامل ساخته شود ؟
باید سخن پیامبر را به گونهای معنا کنی که با عقل و هوش و سیاست پیامبر مطابق باشد .
پیامبر این مراسم باشکوه را برگزار کرد تا مسأله مهمّ رهبری جامعه را بیان کند .
به راستی چه مسألهای مهمّتر از رهبری جامعه وجود دارد ؟
فقط با این معناست که همه دنیا از عقل و درایت پیامبر متعجّب میشوند .
پیامبر ما به دستور خدا در بهترین زمان و مکان ، امّت خویش را جمع کرد و جانشین خود را به آنها معرّفی نمود .
جوانی که با غرور میرود
گروهی از مردم هنوز منتظر هستند تا نوبت آنها فرا برسد، آنها هم میخواهند با علی(ع) بیعت کنند.
دیدن این صحنه برای پیامبر بسیار لذّت بخش است . او بعد از بیعت هر گروه ، رو به آسمان میکند و میگوید : «ستایش خدایی که من و خاندان مرا بر همه برتری بخشید» .137
او از اینکه برای بیعت با علی(ع) چنین مراسم باشکوهی برگزار شده است ، شادمان است .
اکنون دیگر جامعه اسلامی رهبر و امام دارد و اگر مرگ پیامبر فرا برسد جامعه ، مسیر کمال و سعادت خود را ادامه خواهد داد .
میبینم که تو در گوشهای ایستادهای و به خیمه مولایت نگاه میکنی .
در این فکر هستی که چه موقع نوبت تو فرا میرسد تا برای بیعت بروی .
به راستی آن لحظهای که وارد خیمه مولای مهربان بشوی چه خواهی گفت ؟
میدانم که اشک ، امانت نخواهد داد ، لحظه بیعت با امام ، بهترین لحظه زندگی تو خواهد بود .
با امام خود بیعت میکنی و پیمان میبندی که تا پای جان در راه او و مکتبش ، ایستادگی کنی !
در این هنگام ، سر و صدایی میشنوی .
چه خبر شده است ؟
آنجا را نگاه کن ! آن جوان را ببین .
او با چند نفر از اینجا دور میشود ، او چقدر با غرور و تکبّر راه میرود !
این جوان کیست ؟ چه میگوید ؟
چرا اینقدر عصبانی است ؟
او فریاد برمیآورد : «محمّد دروغ گفته است ! ما هرگز ولایت علی را قبول نمیکنیم !» .
به راستی او کیست که چنین سخن میگوید ؟
از اطرافیان خود پرسوجو میکنم ، میفهمم که او معاویه است .
جای هیچ تعجّبی نیست ، سالها پدر او پرچمدار لشکر کفر بوده است .
او پسر همان کسی است که برای کشتن پیامبر به مدینه لشکر کشی کرده بود.
معاویه دشمنی با حق و حقیقت را از پدر به ارث برده است .
او نه تنها با علی(ع) بیعت نمیکند بلکه آشکارا مخالفت خود را اعلام میدارد .
نگاه کن ! او به سوی خاندان و فامیل خود که بنی اُمیّه نام دارند میرود .
همسفر ! ما چه باید بکنیم ؟ نکند این کار معاویه ، باعث فتنهای بشود ؟
آیا موافقی برویم و به پیامبر خبر بدهیم ؟
آنجا خیمه پیامبر است ، عدّهای از مسلمانان داخل خیمه هستند ، من و تو هم وارد خیمه میشویم .
سکوت همه جا را فرا گرفته و نگاه پیامبر به گوشهای خیره مانده است ، هیچ کس سخن نمیگوید .
بعد از لحظاتی . . .پیامبر سکوت را میشکند و آیههایی که همین الآن جبرئیل آورده است را میخواند :
(فَلا صَدَّقَ و لاصَلّی... وَ لـکِنْ کذَّبَ و تَولّی ... ) ، «وای بر آن کسی که حق را قبول نکرد و آن را دروغ شمرد و با تکبّر به سوی خویشانش رفت ، پس وای بر او !».138
همه با خود میگویند: این آیهها به چه مناسبت نازل شده است ؟
آنها خبر ندارند که معاویه ، ولایت علی(ع) را قبول نکرده و با تکبّر به سوی خاندان خود رفته است .
جبرئیل ، همه خبرها را برای پیامبر آورده و با نازل شدنِ این آیهها ، آبروی معاویه پیش مردم میرود .
پیامبر در ابتدا تصمیم میگیرد تا معاویه را مجازات کند ، امّا از این کار منصرف میشود .139
شاید تو بگویی : پیامبر باید او را به سزای عمل خود برساند .
امّا بدان که امروز ، حنای معاویه رنگی ندارد .
او دشمنی خود را با پیامبر آشکار کرد و دیگر مردم او را شناختند و فریب او را نمیخورند .
مردم او و پدرش (ابوسفیان) را به خوبی میشناسند ، آنها از قدیم دشمنان پیامبر بودهاند ، دست آنها آلوده به خون حمزه، عموی پیامبر است !
همسفرم ! آیا میدانی باید نگران چه باشیم ؟
پیرمردهایی که سنّ و سالی از آنها گذشته است ، آنها به ظاهر ریش خود را در راه اسلام سفید کردهاند و مردم آنها را به عنوان یار پیامبر میشناسند و همه جا خود را همراه و همیار پیامبر نشان دادهاند!!
آنها با علی(ع) بیعت کردند و اتفاقا ، اوّلین نفرهایی بودند که این کار را کردند ، امّا . . .
آنها امروز بیعت کردهاند ، امّا به فکر فتنهای بزرگ هستند ، آنها میخواهند با نام اسلام ، کمر ولایت را بشکنند !
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
10-09-2017, 15:35
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فراموش نکن ! ما همسایه تو هستیم
کمکم خورشید دارد به افق نزدیک میشود ، هنوز خیلی از مردم بیعت نکردهاند .
به من خبر میرسد که پیامبر میخواهد دو روز دیگر در غدیر بماند تا همه مردم با امام خود بیعت کنند .140
مراسم بیعت فعلاً متوقّف میشود و اذان مغرب گفته میشود ، نماز برپا میشود و بعد از نماز هر کسی به خیمه خود میرود .
امشب ، این بیابان میزبان 120 هزار نفر است ، زیر نور ماه تا چشم کار میکند خیمه میبینی .
ساعتی میگذرد و من در خیمه خود هستم ، امّا نمیدانم چرا خواب به چشمم نمیآید .
خوب است بلند شوم و دوری بزنم .
من کنار برکه میروم ، تصویر زیبای ماه در آب افتاده است ، نسیم آرامی میوزد .
بلند میشوم که به خیمه خود بروم تا استراحت کنم .
در مسیر راه ، صدایی به گوشم میرسد ؟ گویا چند نفر در خیمهای با هم سخن میگویند .
گوش کن ، صدای آنها را میشنوی:
ــ به خدا قسم ، محمّد دیوانه شده است !
ــ آیا میبینید که چگونه عشق علی ، محمّد را دیوانه کرد !
ــ او آرزو دارد که بعد از او ، علی به حکومت برسد ، امّا به خدا قسم ، ما نمیگذاریم که چنین بشود .141
خدای من ! چه میشنوم ؟
اینان چه کسانی هستند که این چنین به پیامبر خدا جسارت میکنند ؟
نکند آنها نقشهای در سر داشته باشند ؟ نکند بخواهند فتنهای برپا کنند ؟
امّا خداوند خودش به پیامبر قول داده است که او را از فتنهها حفظ کند .
در این هنگام یک نفر وارد خیمه آنها میشود و با ناراحتی به آنها میگوید : «هنوز رسول خدا در میان ماست و شما این چنین سخن میگویید ؟ به خدا قسم ، فردا صبح همه سخنان شما را به پیامبر خواهم گفت» .
نگاه کن !
وقتی آن مرد از خیمه آنها بیرون میآید ، من به سراغ او میروم تا او را ببینم .
او حُذیفه یکی از یاران باوفای پیامبر میباشد .
ظاهرا ، خیمه او در همسایگی خیمه این سه نفر بوده و سخنان اینها را شنیده است .
نگاه کن !
در تاریکی شب ، این سه نفر به دنبال حذیفه میدوند :
ــ ای حُذیفه ! ما همسایگان تو هستیم . تو را به حقِّ همسایگی قسم میدهیم، راز ما را فاش نکن .
ــ اینجا جایِ حقِّ همسایگی نیست ، اگر من سخن شما را از پیامبر پنهان کنم وظیفه خود را نسبت به پیامبر انجام ندادهام .142
این کار خدا بود که این سه نفر حواسشان پرت شود و آن قدر بلند حرف بزنند که صدای آنها به گوش حُذیفه برسد .
خدا به پیامبر خود وعده داده بود که او را از فتنهها حفظ میکند .
برق یک شمشیر، پشیمانمان کرد
همسفر عزیز ! برخیز ! صبح شده است .
مردم برای خواندن نماز صف میبندند ، نماز صبح برپا میشود .
خورشید روز دوم غدیر طلوع میکند و همه جا را روشن میکند .
من در اطراف خیمه پیامبر پرسه میزنم ، منتظر هستم تا حُذیفه را پیدا کنم ، میدانم او به خیمه پیامبر خواهد آمد .
آنجا را نگاه کن !
حُذیفه به این سو میآید ، او داخل خیمه میشود ، خوب است من هم همراه او بروم .
ــ ای پیامبر ! دیشب ، صدای چند نفر را شنیدم که ظاهرا میخواهند توطئهای بکنند .
ــ ای حُذیفه ! آیا آنها را میشناسی ؟
ــ آری .
ــ سریع برو و آنها را به اینجا بیاور .
حُذیفه برمیخیزد و آن سه نفر را با خود میآورد .
آنها وارد خیمه پیامبر میشوند ، علی(ع) را میبینند که شمشیرش را در دست دارد .
پیامبر رو به آنها میکند و میگوید : «شما دیشب با یکدیگر چه میگفتید ؟» .
همه آنها میگویند : «به خدا قسم ، ما اصلاً با هم سخنی نگفتهایم ، هر کس از ما چیزی برای شما گفته، دروغگو است» .
این سه نفر قسم دروغ میخورند و پیامبر آنها را به حال خود رها میکند و آنها از خیمه پیامبر بیرون میآیند و به خیمههای خود میروند .143
اکنون دیگر آنها شناسایی شدهاند و با دیدن برق شمشیر علی(ع) ترس تمام وجود آنها را فرا گرفته است .
پیامبر دستور میدهد تا بقیّه مردم با علی(ع) بیعت کنند ، کسانی که روز قبل موفّق به بیعت نشدند به سوی خیمه ولایت میآیند و بیعت میکنند .
پیامبر میخواهد همه مردم با امام بیعت کنند تا برای هیچ کس بهانهای باقی نماند .
خورشید روز نوزدهم ماه ذی الحجّه غروب میکند و دوّمین روز غدیر هم تمام میشود .
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
10-09-2017, 15:35
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
چوب خدا صدا ندارد
امروز ، سه شنبه ، بیستم ماه ذی الحجّه است ، امروز روز سوم است که در غدیر هستیم .144
اکثر مردم با علی(ع) بیعت کردهاند و گروه کمی باقی ماندهاند .
فکر میکنم که امروز تا ظهر مراسم بیعت تمام شود و ما به سوی مدینه حرکت کنیم .
آنجا را نگاه کن ! مردی سراسیمه به سوی پیامبر میآید .
اسم او حارث فَهری است ، او نزد پیامبر میایستد و چنین میگوید : «ای محمّد ! به ما گفتی که به یگانگی خدا و پیامبری تو ایمان بیاوریم ، ما هم قبول کردیم ، بعد به ما گفتی که نماز بخوانیم و حج به جا آوریم ، ما هم قبول کردیم ، امّا اکنون پسر عموی خود را بر ما امیر کردی ، بگو بدانم آیا تو این کار را از جانب خود انجام دادی یا این که خدا این دستور را به تو داده است ؟» .
پیامبر نگاهی به او میکند و میگوید : «آنچه من گفتم دستور خدا بوده است و من از خود سخنی نمیگویم» .
حارث تا این سخن را میشنود سر خود را به سوی آسمان میگیرد و میگوید : «خدایا ! اگر محمّد راست میگوید و ولایت علی از آسمان آمده است ، پس عذابی را بر من بفرست و مرا نابود کن» !
حارث سه بار این جمله را میگوید و از پیامبر روی برمیگرداند .145
من از سخن این مرد تعجّب میکنم ، آخر نادانی و جهالت تا چه اندازه ؟!
پیامبر نگاهی به او میکند و بعد از او میخواهد تا از آنچه بر زبان جاری کرده است توبه کند .
شاید نادانی باعث شده که او این چنین سخن بگوید ، پیامبر خیلی مهربان است ، از او میخواهد که توبه کند .
حارث میگوید : «من از سخنی که گفتهام توبه نمیکنم» .
او در دلش میخندد و میگوید : «پس چرا عذاب نازل نشد ؟ شما که خود را بر حق میدانستید ، پس کو آن عذابی که من طلب کردم!» .
او خیال میکند که پیروز این میدان است ، زیرا عذابی نازل نشد .
من هم در فکر فرو رفتهام ، راستش را بخواهید کمی گیج شدهام .
مگر علی(ع) بر حق نیست ، پس چرا خدا با فرستادن عذابی ، آبروی حارث را نمیبرد ؟ !
اگر عذاب نازل نشود مردم فکر میکنند که همه سخنان پیامبر دروغ است .
خدایا ! هر چه زودتر کاری بکن !
امّا هر چه صبر میکنم عذابی نازل نمیشود که نمیشود !
پیامبر نگاهی به او میکند و میگوید : «اکنون که توبه نمیکنی از پیش ما برو» .146
حارث میگوید : «باشد من از پیش شما میروم» .
او در حالی که خوشحال است سوار بر شتر خود میشود و از پیش ما میرود ، سالم و سرحال !
یکی از یاران پیامبر، وقتی میبیند که من خیلی گیج شدهام نزد من میآید و میگوید :
ــ آقای نویسنده ! چه شده است ؟
ــ چرا خدا عذابی نازل نکرد تا آبروی آن مرد را ببرد ؟ من برای خوانندگان خود چه بنویسم ؟ آیا درست است بنویسم که حارث صحیح و سالم از پیش پیامبر رفت ؟
ــ آری ، تو باید واقعیّت را بنویسی !
ــ یعنی میگویی که او راست میگفت ؟ ! این چه حرفی است که تو میزنی ؟ !
ــ مثل اینکه تو از قانون خدا اطّلاع نداری !
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
10-09-2017, 15:35
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
ــ کدام قانون ؟
ــ مگر قرآن را نخواندهای؟ آنجا خدا میگوید : «ای پیامبر ! تا زمانی که تو در میان این مردم هستی من عذاب نازل نمیکنم» .147
پیامبر ما، پیامبر مهربانی است ، اینجا سرزمین غدیر است ، سرزمینی مقدّس !
چگونه خدا در این سرزمین مقدّس و در حضور پیامبر عذاب نازل کند ؟ !
ــ خیلی ممنونم ، من این آیه را فراموش کرده بودم .
ــ خوب ، حالا زود به دنبال حارث برو ، وقتی او از سرزمین غدیر دور شود عذاب نازل خواهد شد .
من تا این سخن را میشنوم ، دفتر و قلم خود را جمع میکنم و به دنبال حارث میدوم .
آیا میدانید حارث از کدام طرف رفت ؟
یکی میگوید : «از آن طرف» .
من به آن سمت میدوم تا به او برسم .
آیا تو هم همراه من میآیی ؟
من در دل این بیابان به دنبال یک شتر سوار میگردم .
کیلومترها از غدیر دور میشوم ، هنوز او را پیدا نکردهام .
خدایا آن مرد کجا رفته است ؟
من باید همین طور برای طلب حقیقت بدوم !
آنجا را نگاه کن ! شتر سواری از دور پیداست .
نزدیک و نزدیکتر میشوم ، خودش است ، این حارث است .
من دیگر از سرزمین غدیر خیلی دور شدهام ، دیگر درختان غدیر را هم نمیبینم .
حارث سوار بر شتر خود در دل بیابان به سوی خانهاش میرود .
او خیال میکند که پیروز میدان است و گاهی نیشخندی به من میزند .
و من هیچ نمیگویم .
ناگهان صدای گنجشکی به گوشم میرسد .
ای گنجشک ! در وسط این بیابان چه میکنی ؟
نه این که گنجشک نیست ، ابابیل است !
آیا سوره فیل را خواندهای ؟ وقتی ابرهه برای خراب کردن کعبه آمده بود خدا این پرندگان کوچک را (که نامشان ابابیل است) فرستاد ، بر منقار هر کدام از آنها سنگی بود که بر سر سپاه ابرهه زدند و همه آنها را نابود کردند .
نگاه کن !
این پرنده کوچک هم بر منقار خود سنگی دارد ، او میآید و درست بالای سر حارث پرواز میکند .
او منقار خود را باز میکند و سنگ را بر سر او میاندازد .
وقتی سنگ بر سر حارث میخورد سر او را میسوزاند و در آن فرو میرود و او بر روی زمین میافتد و میمیرد .148
ای حارث ! تو عذاب خدا را برای خود طلب کردی ، این هم عذاب خدا !
شنیده بودم که چوب خدا صدا ندارد !
من باید سریع برگردم تا ماجرا را برای بقیّه مردم باز گویم .
در میان راه عدّهای از مردم را میبینم ، آنها سراغ حارث را از من میگیرند ، من مکانی که حارث به عذاب خدا گرفتار شده است را به آنها نشان میدهم ، مردم به آن سو میروند .
من به سوی غدیر میآیم ، میخواهم خبر کشته شدن حارث را بدهم ، امّا میبینم که مردم خبر دارند .
تعجّب میکنم ، به یکی میگویم :
ــ شما که اینجا بودید چگونه باخبر شدهاید ؟
ــ خداوند دو آیه را بر پیامبر نازل کرده است !!!
ــ آیا میشود این آیهها را برای من بخوانی ؟
ــ آری ! گوش کن : «سَأَلَ سَآئِلُ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ... مردی عذاب را برای خود طلب کرد ، عذابی که بر کافران نازل میشود و هیچ کس نمیتواند آن را برطرف گرداند».149
همسفرم ! از این به بعد، هر وقت که این آیهها را میخوانی، این حادثه را به یاد آور.
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)*
10-09-2017, 15:36
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
خداحافظ ای چشمه آسمان
خبر نازل شدن عذاب بر حارث به گوش همه مردم میرسد ، آنها به سخنان پیامبر یقین بیشتری پیدا کردهاند .
من امیدوارم که این خبر برای منافقان که در میان این مردم هستند درس عبرتی باشد .
پیامبر نگاه به مردم میکند ، میبیند که هلاک شدنِ حارث ، زمینه خوبی در مردم ایجاد کرده است .
خیلی به جا است که پیامبر برای مردم سخنرانی کند .
الآن باید از فرصت پیش آمده استفاده کرد ، پیامبر دستور میدهد تا همه مردم پای منبر جمع بشوند .
او به بالای منبر رفته ، رو به مردم میکند و میگوید : «ای مردم ! خوشا به حال کسی که ولایت علی را قبول کند و وای بر کسی که با علی دشمنی کند ، علی و شیعیان او در روز قیامت به سوی بهشت خواهند رفت و در آن روز ، هیچ ترس و واهمهای نخواهند داشت . خداوند از آنها راضی خواهد بود و آنها غرق رحمت و مهربانی خدایند. شیعیان علی به خوشبختی همیشگی خواهند رسید و در بهشت منزل خواهند کرد و فرشتگان بر آنان سلام خواهند کرد ».150
مراسم غدیر با این سخنان پیامبر به پایان میآید ، آخرین سخنان پیامبر در غدیر، وعده بهشت برای شیعیان علی(ع)است .
هر کسی که به ولایت علی(ع) وفادار بماند و او را دوست بدارد، در بهشت منزل خواهد نمود .
همسفرم !
مراسم غدیر رو به پایان است ، مردم دیگر میخواهند به خانه و کاشانه خود برگردند .
آنها نزد پیامبر میآیند و اجازه میخواهند تا حرکت خود را آغاز کنند .
پیامبر به آنها اجازه میدهد ، مردم خود را برای حرکت آماده میکنند ، خیمهها جمع میشود .
ساعت حدود چهار بعد از ظهر است ، من با خودم میگویم کاش امشب هم اینجا میماندیم و صبح زود حرکت میکردیم .
امّا مردم دیگر میخواهند هر چه زودتر نزد خانوادههای خود باز گردند .
اهل مکّه و یمن برای خداحافظی میآیند آنها با پیامبر وداع میکنند و به سوی شهر خود میروند . سپس آنانی که منزلشان در مسیر عراق و مصر است با پیامبر خدا حافظی کرده و حرکت میکنند .
پیامبر هم همراه با مردم مدینه به سوی مدینه حرکت میکند .
من و تو تصمیم داریم به مدینه برویم . ما اکنون باید با غدیر خُم ، این برکه زیبا، وداع کنیم ، به راستی که دل کندن از اینجا سخت است .
بیا تا با این سرزمین آخرین سخنهای خود را بگوییم :
ای غدیر !
ای زمزمه آبِ حیات !
ای برکهای که یکباره ، چشمه آسمان شدی !
به راستی که تو همواره ، گنج بزرگ تاریخ خواهی ماند .
ما سوگند میخوریم که هرگز فراموشت نکنیم ؛
و تا نفس در سینه داریم ، از حقیقت تو دم بزنیم ؛
تا جان در بدن داریم ، به شکوه تو بیافزاییم ؛
و حماسه جاوید تو را رونقی دوباره ببخشیم .
پــــــــــایــــــــان
https://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/91665611793133994955.gif
vBulletin® v4.2.6 by vBS, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.