*شهید گمنام*
11-10-2017, 18:27
لکه سبا میگوید: سلیمان نامه بزرگوارانهاى به این مضمون براى من فرستاده است:
«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمْ
قَالَتْ یَا أَیُّهَا المَلَأُ أَفْتُونِی فِی أَمْرِی مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّى تَشْهَدُونِ » (نمل/ 32)
«به نام خداوند بخشنده مهربان،
(سپس) گفت: اى اشراف و سران، مرا در كارم نظر دهید، زیرا من هیچ گاه پیش از آنكه
شما در نزد من حضور یابید فیصله دهنده كارى نبودهام».
چنانکه میبینیم این زن، فرمانرواست، اما هرگز استبداد رأى ندارد. هنگامى که نامه سلیمان رسید،
بزرگان مملکت خود را گِرد آورد و نامه را که تهدیدى براى آنان شمرده میشد، براى همه خواند. و به
آنها گفت: پیشنهادات خود را ابراز کنید، من مستبد نیستم، و نمیخواهم ایده خود را به شما بقبولانم،
هر چند من فرمانرواى شما هستم، اما در چنین مواردى که سرنوشت مردم را رقم میزند، باید با
اندیشمندان مشورت شود تا رأیى مناسب ابراز گردد.
مردان در پاسخ او چه گفتند؟
«قَالُوا نَحْنُ أُوْلُوا قُوَّةٍ وَأُولُوا بَأْسٍ شَدِیدٍ وَالْأَمْرُ إِلَیْكِ فَانظُرِی مَاذَا تَأْمُرِینَ » (نمل/ 33)
«گفتند: ما داراى نیرویى (بزرگ و ارتش و امكانات) و صاحبان شجاعت و توان بالاى رزمى
هستیم، و فرمان با توست، پس بنگر چه فرمان مى دهى.»
آنان نیروى بدنى خود را به او عرضه کردند، اما او نیازمند قدرت بدنى آنها نبود، بلکه در پى بهرهمندى
از نیروى فکر و اندیشه آنان بود.
با این وجود، هنگامى که سران قوم او را تنها گذاردند و او در اضطراب و پریشانى نظر دادن فرو رفت،
غرق در اندیشه شد و پس از مدتى گفت:
«قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَكَذَلِكَ یَفْعَلُونَ
وَإِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِم بِهَدِیَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ». (نمل/ 34 و 35)
«گفت: بىتردید پادشاهان چون به شهر (یا كشورى) درآیند آنجا را به تباهى كشانند و
سران و قدرتمندان آن را خوار سازند، و (آنها معمولا) چنین مى كنند.
و البته من به سوى آنها هدیهاى مى فرستم، پس منتظر مى مانم كه فرستادگانم به چه
(حال و پاسخى) بازمى گردند.»
چنان که میبینیم، ملکه سبا به خوبى با شرایط آشناست. او اینک در پى آن است که دریابد آیا
سلیمان (علیه السلام) پیامبر است و یا یکى از پادشاهان میباشد؟
«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمْ
قَالَتْ یَا أَیُّهَا المَلَأُ أَفْتُونِی فِی أَمْرِی مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّى تَشْهَدُونِ » (نمل/ 32)
«به نام خداوند بخشنده مهربان،
(سپس) گفت: اى اشراف و سران، مرا در كارم نظر دهید، زیرا من هیچ گاه پیش از آنكه
شما در نزد من حضور یابید فیصله دهنده كارى نبودهام».
چنانکه میبینیم این زن، فرمانرواست، اما هرگز استبداد رأى ندارد. هنگامى که نامه سلیمان رسید،
بزرگان مملکت خود را گِرد آورد و نامه را که تهدیدى براى آنان شمرده میشد، براى همه خواند. و به
آنها گفت: پیشنهادات خود را ابراز کنید، من مستبد نیستم، و نمیخواهم ایده خود را به شما بقبولانم،
هر چند من فرمانرواى شما هستم، اما در چنین مواردى که سرنوشت مردم را رقم میزند، باید با
اندیشمندان مشورت شود تا رأیى مناسب ابراز گردد.
مردان در پاسخ او چه گفتند؟
«قَالُوا نَحْنُ أُوْلُوا قُوَّةٍ وَأُولُوا بَأْسٍ شَدِیدٍ وَالْأَمْرُ إِلَیْكِ فَانظُرِی مَاذَا تَأْمُرِینَ » (نمل/ 33)
«گفتند: ما داراى نیرویى (بزرگ و ارتش و امكانات) و صاحبان شجاعت و توان بالاى رزمى
هستیم، و فرمان با توست، پس بنگر چه فرمان مى دهى.»
آنان نیروى بدنى خود را به او عرضه کردند، اما او نیازمند قدرت بدنى آنها نبود، بلکه در پى بهرهمندى
از نیروى فکر و اندیشه آنان بود.
با این وجود، هنگامى که سران قوم او را تنها گذاردند و او در اضطراب و پریشانى نظر دادن فرو رفت،
غرق در اندیشه شد و پس از مدتى گفت:
«قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَكَذَلِكَ یَفْعَلُونَ
وَإِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِم بِهَدِیَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ». (نمل/ 34 و 35)
«گفت: بىتردید پادشاهان چون به شهر (یا كشورى) درآیند آنجا را به تباهى كشانند و
سران و قدرتمندان آن را خوار سازند، و (آنها معمولا) چنین مى كنند.
و البته من به سوى آنها هدیهاى مى فرستم، پس منتظر مى مانم كه فرستادگانم به چه
(حال و پاسخى) بازمى گردند.»
چنان که میبینیم، ملکه سبا به خوبى با شرایط آشناست. او اینک در پى آن است که دریابد آیا
سلیمان (علیه السلام) پیامبر است و یا یکى از پادشاهان میباشد؟